
فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۱۰۰
«غزيه داسطان باسطانی يا رومانی طاريخی»
بررسی طنزی از صادق هدايت
دکتر قوامالدين رضوی زاده
«غزیه داسطان باسطانی یا رومانی طاریخی»
بررسی طنزی از صادق هدایت
به یاد هفتاد و دومین سالگرد خاموشی نویسندة بزرگ، صادق هدایت
در پاییز سال ۱۳۱۳خورشیدی کتابی با عنوان وغ وغ ساهاب در تهران منتشر شد که در بالای نخستین صفحة آن جملة «اقلام: یأجوج و مأجوج و قومپانی: لیمیتد» خودنمایی میکرد و در وسط صفحه پس از عنوان کتاب نام صادق هدایت با م. فرزاد دیده میشد. در همان نخستین برخورد با کتاب، نگارش عنوان آن که به عمد نادرست نوشته شده بود، جلب توجه میکرد. میدانیم که وق وق صاحاب اسباب بازی ابتدایی و پیشپا افتادهای بود که در آن دو صفحة گلی یا مقوای کلفت با کاغذ نسبتاً ضخیمی به هم متصل شده و سوراخ کوچکی در وسط یکی از صفحات گلی تعبیه شده بود و دو صفحه و کاغذ ضخیم متصل کنندة آنها حالت آکوردئونی داشتند و با فشردن دو صفحه و دور کردن آنها از هم صدایی از سوراخ برمیخاست. این اسباببازی کودکان تهیدست و فرزندان خانوادههای محروم بود و در کنار بادبادک و فرفره و قارقارک در بساط دستفروشان دورهگرد و عمدتاً در شاه عبدالعظیم به قیمت یک ریال و گاه ده شاهی فروخته میشد. اینکه برای کتاب چنین عنوانی و آن هم با رسمالخط نادرست در نظر گرفته شده بود حکایت از محتوای غیر متعارف آن میکرد. حقیقت نیز چنین بود یعنی هدایت که اینک با انتشار مجموعه داستانهای زنده بگور، سه قطره خون، سایه روشن و نمایشنامههای پروین دختر ساسان، مازیار، سفرنامة اصفهان، نصف جهان و داستان بلند علویه خانم و یک اثر تحقیقی در فولکلور ایران با عنوان نیرنگستان به اندازة کافی شناخته شده بود، اثری در دسترس خوانندگان قرار میداد که تا کنون نظیرش را ندیده بودند. اثر به سبک کارهای دادائیستها کاملاً ساختارشکن بود و حتی رسمالخط متداول و رسمی را نیز به شوخی گرفته بود، در عین حال که جدیترین مقولههای اجتماعی را با طنزی گزنده و بیرحم مطرح میساخت. در عنوان کردن مقولهها ظاهراً نوعی لاابالیگری دیده میشد ولی اندک دقت در محتوای مطالب، زیرکی نویسندگان اثر کاملاً به چشم میآمد.
برای ژانر مطالب کتاب عنوان «غزیه» را در نظر گرفته بودند که شکل تغییر یافتة «قضیه» بود. این شکل نیز در ادبیات ایران نظیر نداشت. «غزیه» ها شکل تازهای از نثر طنزآمیز یا گاه شعرگونههایی بودند که به هیچیک از نمونههای شناخته شدة شعر فارسی شباهت نداشت. در مجموع «غزیه» ها نمونههای نوظهوری بودند که همچون عنوان کتاب خواننده را به شگفتی وامیداشتند. هدایت خود مبتکر این شکل ادبی بود و دوستش مسعود فرزاد نیز تلاش کرده بود تا در این سبک، «غزیه» هایی بیافریند. وقتی به عنوان «غزیه» ها نگاه میکنیم تنوع موضوع جلبنظرمان را میکند. طنزی عریان که همه چیز و همه کس را به باد انتقاد میگیرد و برای ارزشهای پوشالی پذیرفته شده در اجتماع تره هم خُرد نمیکند. اگر خواننده، نویسندگان اثر را نشناسد، گمان میبرد که با انسانهایی لاابالی و ولنگار سر و کار دارد که چنین روشی را برگزیدهاند اما دقت و وسواس بسیار در گزینش واژهها و فراتر از آن شناخت دقیق آنها از روش دادائیستها این پندار را در هم میریزد. ده سال بعد، یعنی در سال ۱۳۲۳خورشیدی، صادق هدایت مجموعهای با نام ولنگاری منتشر میکند که در آن چند «غزیه» که مفصلتر و جنبههای سیاسی اجتماعی آنها قویترند جای دارند. انتخاب نام ولنگاری برای مجموعه،ریشه در همان هنجارشکنی دارد که پیش از این بدان اشاره شد. هدایت از سنتهای پوسیده و برخی آداب ارتجاعی، که جامعة ایران بدانها خو گرفته بود و شهامت رها شدن را هم نداشت و در عین ارادت ورزیدن به ظاهر، موذیانه و ریاکارانه به شیوههای خاص خود پنهانی از آنها میگریخت، به شدت نفرت داشت. به همین دلیل او که بیزار از ریا بود و نیازی به تظاهر نداشت، در چشم عامة مردم انسانی ولنگار یعنی بیبند و بار جلوه میکرد. در «غزیه» های او این بیبند و باری دیده میشود.
جالب اینجاست که در دادائیستهای فرانسه نیز این بیاعتنایی به سنتهای رایج جامعه و «ولنگاری» به تعبیر هدایت نیز دیده میشود. ناصر پاکدامن دربارة شکل قضیه یا همان «غزیه» چنین میگوید:
«قضیه هم منظوم میتواند باشد و هم منثور. قالبی است آفریده شده برای به طنز و هزل گرفتن واقعیت مستقر و رسوم و عادات مسلط. در ادبیات دوران معاصر چندین بار با ابداعات مشابهی روبرو هستیم که قالب جدیدی را برای بیان زبان طنز و هزل و فکاهی عرضه میکند. بحر طویل که آفریدة فکاهینویسان است و در میان جراید فکاهی رواج پیگیری مییابد بیآنکه هرگز به مسایل و موضوعات اجتماعی فرهنگی سیاسی توجه دایمی داشته باشد. چرند و پرند، که آفریدة دخو/ دهخدا است و نمونة درخشان طنز سیاسی اجتماعی است و بالاخره در سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰ التفاصیل فریدون توللّی که قالبی است آفریده شده برای بیان طنز تند و داغ سیاسی، حربهای است در پیکار با پلیدیها و زشتیها نادرستیها. هم چون قضیه».
مسعود فرزاد، یار صمیمی و همکار هدایت، در آفرینش کتاب وغ وغ ساهاب گفتههای ارزشمندی دارد که در اینجا یادآوری میکنیم:
«قضیه از اخترعات و ابتکارات هدایت بود و من فقط پس از آن که دهها قضیة کوتاه و بالبداهه در ضمن همنشینی با او در انجمن بیاسم و رسم ولی صمیمانة رفقای آن زمان خودم … شنیدم، شروع به ساختن قضیه کردم ولی البته طرز فکر و بیان من و هدایت با یکدیگر تفاوت اساسی دارد. او به ذهن افراد عادی ایرانی و اصطلاحات ایشان واردتر از من بود و هم چنین در آن زمان به موضوعات پسیکانالیز خیلی بیش از من توجه و در بارة آنها اطلاعات داشت. از طرفی دیگر در انشای فارسی او سهلانگاریهای جزیی مشاهده میشود که در نوشتههای دیگر او از جمله … کتاب ولنگاری … مشهود است».
مسعود فرزاد در ادامة گفتار خود در بارة وغ وغ ساهاب چنین یاد میکند:
«… ابتکار و فکر نوشتن وغ وغ ساهاب از هدایت بود و من در این کار جز پیروی از نظریات او کاری نکردم. در پرتو راهنمایی او بود که گوشهای از ذهنم باز شد و چند قضیهای ساختم و به این کتاب افزودم. در سایر موارد همة کار مال هدایت و فکر اوست … ۳۵ قضیه بیشتر چاپ نشد در حالی که بیش از صد قضیه نوشته بودیم. بنا بر قرار قبلی که داشتیم جمعه صبحی به کافه ژاله رفتیم و در آن جا حدود چهار ساعت متوالی دو نفری نشستیم همة قضایا را خواندیم و از میان این صد قضیه فقط ۳۵ قضیه را انتخاب و بقیه را پاره کردیم و به دور ریختیم. ناچار در بعضی موارد اختلاف سلیقههای جزئی هم پیش میآمد؛ مثلاً در میان این قضایا، قضیهای است که هدایت نوشته و شروع آن این گونه است که: اوّل بهار همة جانورها میشوند مست و اختیار از کفشان رها.این قضیه را صادق هدایت میخواست پاره کند و دور بریزد اما من با شدت اعتراض کردم و مانع از پاره کردن آن شدم و حالا هم بسیار خوش حالم. درست عین همین اتفاق در مورد قضیة موی دماغ، که من نوشته بودم و میخواستم پاره کنم پیش آمد و این بار صادق با اصرار عجیبی مانع شد و به هر حال در کتاب چاپ شد. در این همکاری هرگز برتری و جلو افتادن یکی از دیگری به هیچ وجه مطرح نبود و با مُنتهای بیغرضی و پاکی همکاری داشتیم و البته، من همواره حالت تبعیت داشتم…. وقتی که این کتاب را با هم مینوشتیم، او را به عنوان هنرمند پخته و آزمودهای که چندین اثر بزرگ به وجود آورده میشناختم و ذهن هدایت دائم در حال غلیان هنری بود و همواره در دیدارها در حال شرح آثاری بود که در نظر داشت بنویسد یا به تازگی نوشته بود».
درهمکاری هدایت و فرزاد در آفرینش وغ وغ ساهاب جزئیاتی حائز اهمیت است که پیش از پرداختن به یکی از «غزیه» هایی که موضوع مقاله ماست، باید بدانها اشاره کرد. این نکته را باید در نظر داشت که در نگارش کتاب وغ وغ ساهاب، شخص سومی نیز دست داشته که گرچه دامنة فعالیتش در این مورد به گستردگی کار هدایت و فرزاد نبوده اما به هر صورت مورد قبول آنها بوده و او نصرت الله محتشم (۱۲۹۸تا ۱۳۵۸خ) هنرمند برجستة تئاتر است.
«در حاشیة نسخهای از وغ وغ ساهاب، که اکنون در اختیار آقای صادق چوبک است، به خط آقای مسعود فرزاد کنار هر یک از قطعات اسم نویسندهاش یادداشت شده است که با اجازة آقای چوبک آنها را فهرست وار میآوریم:
از هدایت: قضیة خارکن، طوفان عشق خون آلود، خیابان اللختی، مرثیة شاعر، قضیة دوقلو، جایزة نوبل، فرویدیسم، تقریض نومچه، داستان باستانی، دکتر ورونف، آقا بالا و کمپانی، میزان تروپ، عشق پاک، میزان العشق، ویتامین، ساق پا، عوض کردن پیشونی، رمان علمی.
از فرزاد: تقدیم نومچه، انتقام آرتیست، طبع شعر، چگونه یزغل متولد شد، ماتم پور، موی دماغ، شخص لادین و عاقبت او، چل دخترون (مشهور به ملک القضایا)، برندة لاتار، خواب راحت، وای بحال نومچه، اسم و فامیل، کُن فِیَکون.
از محتشم: قضیة کینگ کونگ، قضیه گنج.
از هدایت و فرزاد با هم: جایزه نومچه، اختلاط نومچه».
بدین ترتیب، ۱۸ «غزیه» را صادق هدایت، ۱۳ «غزیه» را مسعود فرزاد، ۲ «غزیه» را نصرتالله محتشم و ۲ «غزیه» را هدایت و فرزاد به اتفاق نوشتهاند.
در این میان برای آنکه تا حدی فضای کتاب وغ وغ ساهاب آشکار شود، نمونهای از «غزیه» های صادق هدایت را که طنزی قوی و غمانگیز دارد میآوریم که محتوای آن هنوز هم در جامعة ما مصداق دارد و آن «غزیة مرسیة شائر» است که املای درست آن «قضیة مرثیة شاعر» است:
«یک شاعر عالی قدر بود در کمپانی
که ازو صادر میشد اشعار بیمعنی
آمد یک قضیه اخلاقی و اجتماعی
تو شعر در بیاورد، امّا سکته کرد ناگاهی.
اول او کردش سکته ملیح،
بعد سکته وقیح و پس قبیح،
بالاخره جان به جان آفرین سپرد،
از این دنیای دون رختش را ور داشت و برد:
لبیک حق را اینچنین اجابت کرد،
دنیائی را از شر اشعار خودش راحت کرد،
رفت و با ملایک محشور گردید،
افسوس که از رفقایش دور گردید.
اگر او بود دست ما را از پشت میبست،
راه ترقی را بروی ماها میبست.
از این جهت بهتر شد که او مرد،
گورش را گم کرد و زود تشریفاتش را برد.
امّا حالا از او قدردانی میکنیم،
برایش مرثیه خوانی میکنیم؛
تا زندهها بدانند که ما قدر دانیم،
قدر اسیران خاک را ما خوب میدانیم.
اگر زنده بود فحشش میدادیم؛
تو مجامع خودمان راهش نمیدادیم.
امّا چون تصمیم داریم ترقی بکنیم:
اینست که از مردنش اظهار تأسف میکنیم».
آنچه هدایت در این «غزیه» آورده و با طنزی گزنده از یک واقعیت جامعة ما پرده برمیدارد به راستی حیرتانگیز است، زیرا گویی حقیقت دردناک مرگ خود را بیان میدارد. به راستی که او تا زنده بود از هر سو کوبیده میشد و راه را بر او سد میکردند. بیجهت نبود که دوستان نزدیکش اغلب از او شنیده بودند که زیر لب این بیت دردآور حافظ را زمزمه میکرد:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
اما پس از مرگش حتی برخی افراد که بنا به تصادف در کنارش استکانی چای نوشیده بودند، ادعای دوستی چندین ساله با او کردند!
مجتبی مینوی در جلسة یادبود نخستین سالروز مرگ هدایت، در ۲۵ فروردین ۱۳۳۱خورشیدی به نکاتی اشاره میکند و از ویژگیهایی سخن میگوید که تصویرگر جامعة آن روز ایران و فضایی است که اثری مانند وغ وغ ساهاب در آن آفرینش یافته است. این فضا را میتوان در برخی از «غزیه» های کتاب احساس کرد:
«بیست سال پیش بود که آن دایرهدر وجود آمد. دایرهای که اسمش را ربعه گذاشتیم … این اسم یک نوع دهن کجی بود به ان جماعتی که ایشان را به اسم ادبای سبعه میشناختیم و هر مجله و کتاب و روزنامهای که به فارسی منتشر میشد از آثار قلم آنها خالی نبود. هم آنها از هفت نفر بیشتر بودند و هم ما از چهار نفر، اما آنها هزار رو و هزار دل داشتند در حالی که ما یگانه بودیم. هر یک از ما شخصیت خود را داشت و زیر بار رییسی نمیرفتیم اما در حُب هنری همرأی بودیم و در خیلی از جنبهها اشتراک و شباهت داشتیم. اجتماع ما غالباً در قهوهخانه و رستوران اتفاق میافتاد و اگر این را از مقولة تجاهر به فسق نشمارید گاهی مشروبهای قویتر از آب هم بیپردهپوشی مینوشیدیم و گفتههای تند و انتقادهای سخت هم از ما شنیده میشد و بسیار اتفاق میافتاد که بدین جهات عرصة ملامت و اظهار نفرت دیگران هم میشدیم. اما مخالفت آنها با ما بیش از این اثر نداشت که فرمانبران حکومت از شطرنج بازی ما مانع میشدند یا به هر سمت که میرفتیم یکی را دنبال ما میفرستادند که مراقب ما باشد».
همه چیز برای بهره گرفتن از شلاق بیرحم طنز آماده بود. از یک سو فساد بیامان و ریاکاری و پشتهماندازی حاکم بر جامعه و از سوی دیگر حضور گروهی صمیمی، مطلع و با مطالعه و خبره در کار خود که دشمن فساد و ریاکاری و پشتهماندازی بود. در رأس این گروه صادق هدایت جای داشت و به قول دوستان ربعه، مرکز دایره بود و دیگران به دور او، بیآنکه رئیس و مرئوسی در کار باشد.
طنز در وجود هدایت میجوشید چه وقتی حال خوشی داشت و چه وقتی از زمین و زمان دلخور بود. یکی از ویژگیهای او این بود که متلک بار همه کند چه کسانی را که دوست داشت و چه کسانی که از آنها نفرت داشت با این تفاوت که نوع متلکها و طنزهایی که به کار میبرد زمین تا آسمان با هم تفاوت داشتند. طنزهای هدایت در مورد دوستان به قلقلکی لطیف شباهت داشت که آنها را میخنداند در حالیکه طنزهای او در مورد ریاکاران و دودوزه بازان و کسانی که اهل کلاهبرداری و حقهبازی بودند، در هر مسند و قدرتی، به شلاقی میمانست که بیامان بر پیکرشان فرود میآورد و پی در پی ضربه میزد. او حتی برای دوستانش نامها و عنوانهای طنزآمیز و خندهدار درست میکرد و آنها را با آن نامها میخواند؛ مثلاً قائمیان را «قُنبلیان»، دکتر خانلری را «خانلرخان»، دکتر روحبخش را «هالو» و چوبک را «چُوقُک» که در گویش خراسان به معنای گنجشک است خطاب میکرد که مثلاً در مورد صادق چوبک با توجه به فربه بودن او عنوان گنجشک بسیار طنزآلود و خندهدار مینمود! در میان دوستان هدایت، ارمنیان جای ویژهای داشتند. نگارنده پیش از این در مقالة «چهرة هنرمند در تجلّی صادق هدایت» بدین مقوله پرداخته است. هدایت ارمنیان را به ویژه دوست میداشت و صداقت و درستکاری آنها را میستود، پس شگفتآور نیست که در «غزیه» های کتاب وغ وغ ساهاب یک «غزیه» هم به ارمنیان مربوط شود که موضوع مقالة ماست.در میان «غزیه» هایی که هدایت نوشته است، «غزیه» ای با عنوان «غزیة داسطان باسطانی یا رومانی طاریخی» خودنمایی میکند که بیست و یکمین «غزیه» کتاب وغ وغ ساهاب است. نظر به اینکه موضوع مقالة ما تحلیل این «غزیه» است، آن را بهطور کامل نقل میکنیم:
«غزیة داسطان باسطانی یا رومانی طاریخی»
ابرهای سیاه ژولیده سطح شفاف آسمان را پوشانیده بود، صدای غرش آسمان غرمبه در صحن صحرا طنین انداز شده بود. که ناگهان سواری بلند بالا از دور خودش را در پوستین بخارائی پیچیده چهار نعل میتازاند، همینکه دم کلبة حقیری فرا رسید دق الباب کرد. در باز شد و دختر جوانی با گیسوان سیاه، چشمهای درشت جذاب و دماغ قلمی از پشت در گفت:
ـ ای سوار رعنا تو کیستی و از کجا میائی؟
همینکه چشم سوار بر دختر اصابت کرد محو جمال او گردید، دست روی قلبش گذاشت و گُرُپ روی زمین نقش بست، دختر بازوهای او را مالش داد، سوار به حال آمد و زیر لب با خودش گفت:
ـ مانکاراپیتاپان، قونسول آرمانستان هاستام، که به داربار مالکان مالکا ایران و آنیران اسمردیس غاصب عازم میباشام.
قلق و اضطراب دختر از وجناتش هویدا بود، زیرا که او هم به یک نظر عاشق کاراپی تاپان فرستاده ارمنستان شده بود. سپس گفت:
ـ ای جوان خیلی خوش آمدی: صفا آوردی، کلبة حقیر ما را منوّر نمودی. همانا به درستی که روز سپری شده و شب فرا رسیده؛ امشب را در کلبة حقیر ما به سر آور، یک ملاغه آب دیزی را زیاد میکنیم.
کاراپی تاپان از فرط شعف و انبساط در پوست خود نمیگنجید، گفت:
ـ بدین مژده گار جان بیافشانام راوا باشد، ای ماه شاب چاهارداه تو را نام چه باشاد؟
ـ مرا ماه سلطان خانم نام نهادهاند، عزیزم.
ـ ماه باید فاخر کناد که اسماش را روی تو گذاشت!
ـ عزیزم، بیا گرد راه از رخسارت برگیر.
کاراپی تاپان افسار اسبش را به در بست، زیر بغل ماه سلطان خانم را گرفته خرامان خرامان وارد کلبه حقیر شدند. ولی کلبة آنها حقیر نبود و دختر از راه شکسته نفسی گفته بود که حقیر است. باغ بزرگی بود که به انواع ریاحین آراسته و به گلهای خوشبو پیراسته بود؛ مرغان خوش الحان روی شاخسار درختان نغمات عشق انگیز میخواندند. کاراپی تاپان گلچین گلچین با ماه سلطان خانم راه میرفتند، گل میگفتند و گل میشنفتند. ماه سلطان خانم این تصنیف را با خودش میخواند.
«طوطی به سر درخت چه شیدا میکرد
امان از دل من، چه شیدا دل من!»
کاراپی تاپان یک سیگار هاوان که گوشة لب داشت آهسته میکشید و دودش را غورت میداد، تا اینکه دم اتاق مجلّلی رسیدند که مبل آن به شیوة لوئی هودهم بود. پیرمردی جلو رادیاتور الکتریکی روی صندلی نشسته بود که از پدیکور کردن ناخونهای دست خود فارغ شده به مانیکور کردن ناخونهای پای خود پرداخته بود، همینکه چشمش به کاراپی تاپان افتاد بلند شد و گفت:
ـ ای سوار شجاع خیلی خوش آمدی صفا آوردی، کلبه…
(باقی مطلب یادش رفت)
ماه سلطان خانم دنبالة حرف او را گرفت:
ـ کلبة حقیر ما را منور نمودی. همانا بدرستیکه روز سپری شده و شب فرا رسیده، امشب را در کلبة حقیر ما به سر آور یک ملاغه آب دیزی را زیاد میکنیم.
پیرمرد:
ـ من کلب زلف علی، مرزبان مرزبانان جزیره شیخ شعیب هستم. ای سوار شجاع شما کی هستی و از کجا آمدی؟
کاراپی تاپان:
ـ مان کاراپی تاپان قونسول آرمانستان هاستام که به دربار مالکان مالکا ایران و انیران اسمردیس غاصب عازم می باشام.
کلب زلف علی:
ـ به به! خوش آمدی که مرا خوش آمد از آمدنت. هزار تا جان گرامی فدای هر قدمت.
کاراپی تاپان شرط تعظیم و تکریم به جای آورد، زمین ادب بوسه داد و به روی نشیمن قرار گرفت. کلب زلف علی گیلاسی ویسکی سُدا به سلامتی کاراپی تاپان سر کشید و یک گیلاس کاکتیل هم به دست او داد که گرفته به سلامتی ماه سلطان خانم لاجرعه هُرت کشید. سپس از هر در سخن به میان آمد. ساعت دیواری که زنگ ۹ و ۳ دقیقه را زد، آنها از جای برخاسته به سالون ناهارخوری رفته هر یک روی صندلی کنار میز قرار گرفتند. از انواع اغذیه و اطعمه و اشربه، تغذیه و تطعمه و تشربه کردند، چون سیر شدند کلب زلف علی به کاراپی تاپان پیشنهاد کرد که یک دست بریج بازی کنند، ولی کاراپی تاپان که از عشق ماه سلطان خانم نه هوش داشت و نه حواس گفت که خسته ام و معذرت خواست. پیرمرد هم قرار گذاشت که فردا صبح با اتومبیل استودبیکر ۸ سیلندر به پلاژ بندر جاسک و از آنجا به جزیرة شیخ شعیب برای گردش بروند.
کاراپی تاپان دعوت او را اجابت کرد و اجازه رخصت خواست که برود و استراحت بنماید. ماهسلطان او را به اتاق خواب مجلّلی دلالت نمود که همه مبل و اثاثیة آن کار «گالری باربس» بود بعد بوسهای با انگشتان موّاج به طرف او فرستاد و رفت. کاراپی تاپان جامه از تن برگرفت و در رختخواب افتاد، ولی کجا خواب میتوانست به چشمانش بیاید؟ همهاش مثل مار غلط میزد و به خودش میپیچید و سیگار پشت سیگار میکشید و خواب به دیدهاش نمیآمد. ناگاه در همین وقت صدای پیانو از اتاق مجاور بلند شد که آهنگ «طوطی به سر درخت» را میزدند.
شست کاراپی تاپان خبردار شد که ماهسلطان نیز عاشق بیقرار اوست و هنوز خوابش نبرده زیرا که دل به دل راه دارد، با خودش گفت: «شامورتی… مالوم می شاواد ماه سلطان خاطر ما را میخاهاد. آه یس گزی سیرومم. ماه سلطان جانام. شات لاوا!» اختیار از کَفَش رها گردید. با پیراهن خواب از جای برخاست، کورکورانه به طرف پله رفت. ناگاه دست بر قضا پایش به گلدان بگونیا گرفت جابهجا زمینخورد، بر جای سرد گردید و باقی عمرش را به شما داد.
………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..
اگر این قضیه رخ نمیداد، داستان تاریخی عشقبازی کاراپی تاپان با ماهسلطان خانم در زمان اسمردیس غاصب در جزیره شیخ شعیب خیلی مفصل و با مزه میشد، ولی متأسفانه قهرمان رمان ما صدای توپ کرد و ما مجبوریم داستان او را به همینجا خاتمه بدهیم، وس سلام».
دربارة قضیة «داستان باستانی یا رمانی تاریخی» تا کنون مطلب زیادی نوشته یا گفته نشده. دکتر محمد علی همایون کاتوزیان در کتاب طنز و طنزینة هدایت به دنبال «غزیة مرسیة شائر» که تلخ و گزنده است و حس خشم و تلخکامی و از طرد شدن از جانب هیئت حاکمة ادبی را عریان میکند، میگوید:
«رشحات این احوال شخصی و ادبی در جاهای دیگری از کتاب هم دیده میشود امّا وغ وغ ساهاب به هیچ وجه منحصر به طعنه زدن به بزرگان ادبی و راه و رسم آنان نیست، مجموعهای از ولنگاریها و شوخیها و بذلهگوییها و بازیهایی است که مضامین و مقولات متعدد و متفاوتی را دربرمیگیرد که در عین حال نشان دهندة طیف دانش و اطلاعات قدیم و جدید نویسندگان آن است. ,غزیة داسطان باسطانی یا رومانی طاریخی، طنزی در بارة برخی از داستانهای کوتاه مربوط به تاریخ باستان است که در آن زمان مُد شده بود. گذشته از لاغ و لودگی، یک نکتة اصلی آن دست انداختن نویسندگانی بود که افکار و اندیشهها و عادات و رسوم معاصر را در داستانهای تاریخی به کار میبردند، یعنی حال و هوای داستانشان از هر نظر حال و هوای معاصر بود، جز اینکه سعی میکردند که به زور بعضی اسامی و نشانهها یا رویدادهای دوران قدیم آن را به مثابه داستان تاریخی و باستانی جا اندازند، یعنی آنچه در فرنگی آنا کرونیسممینامند. نکتة اصلی دیگر دست انداختن شبه رُمانتیسم آن دوره است که خیلی اوقات در همین داستانهای تاریخی به کار میرفت».
آنچه دکتر کاتوزیان بیان میدارد به عقیدة ما تنها یک روی این طنز وغ وغ ساهابی است. اما این طنز روی دیگری نیز دارد که بدان اشاره خواهیم کرد. شوخیهای هدایت دارای ابعاد خاصی بوده. برخی شوخیهای او در حد قلقلکی دوستانه بوده و برخی گزنده و بیرحم. نامههای هدایت به دوستانش و به ویژه به دکتر حسن شهید نورایی هم پر از طنزهای نیشدار و گاه بسیار تند خطاب به برخی کسان یا دیدگاههاست که هدایت تا حد نفرت از آنها فراری بوده. در اینجا به عنوان نمونه به نامهای اشاره میکنیم که در تاریخ ۱۱ فوریة ۱۹۳۶م از تهران به مجتبی مینوی که در آن هنگام در لندن بوده نوشته و لحنی شوخ و شنگ دارد:
«… حالا برویم سر مطلب: برادر لنگ دراز تو خیال خوردن طلبهای ما را دارد، حالا نوشین بدرک ولی مرا بگو که شب عیدی پولی مولی توی دست و پِلم نیست از شما چه پنهان هر چه دارایی درین دار فانی داشتم که عبارت بود از یک مشت کتاب پاره که در ایام جهالت دانهدانه خریده بودم و همة معلوماتی که چاپ کرده بودم به چوغ حراج آشنا کرده به پول نقد نزدیک کردم یک Chiffre astronomique حاصل گردید که عبارتست از ۸۰٬۰۰۰ دینار یا ۴۰۰ تومان لابد دهنت آب افتاد بد پولی نیست Hein؟ در هر صورت از لوث کتاب کاملاً منزه شدهام به طوری که الساعه یک کتاب لغت هم برایم نمانده که به آن مراجعه کنم فقط یک دوره از شاهکارهای خودم را نگاهداشتم که در صورت متحرک معالغیر شدن قابل حمل و نقل بوده باشد کتابچة guide را دیده بودی لازم به توضیح نیست ولی اشکالات مضحک و احمقانهای هست که از عهدة حضرت فیل خارج است در هر صورت خودم را از وزن سبک و از قیمت سنگین کردهام cha ché la vie cha مقصود اینکه سر سیاه زمستان مخارج ما را برسان که بچه مچهها دعایت میکنند Donc در صورتی که اقداماتی مجدانه به عمل آوردی و برادرت با تعظیم و تکریم وجوهات ما را غسیون کرد در عوض ده جلد کتاب مازیار را میخرم و میفرستم و الّا فلا. کتاب کازارتلی را هم که لو دادی. راستی از ناحیة ادبا شهرت دادهاند که کتابهایت را نفروختهای اگر دعایی چیزی بلدی چرا یاد ندادی در هر صورت از تو بعید نیست. مگر توی کتاب ساسانیان چه نوشته بودی که همه اش را توقیف کردند شاید سق من سیاه بود اصابت کرد چون هر چه التماس کردم یک نسخه هم به من ندادی. شهرت دادند که ویس و رامین هم توقیف شده ولی دروغ بود. راجع به چهار جلدی که خواسته بودی با بروخیم مذاکره کردم و گریه کرد و گفت مخارجش را کی میدهد؟ علوی هم حس پیرزنیش جنبید و گفت هرچه باشد مینوی حق به گردن من دارد صفحههایش را به من بخشید، کتابی که ریپکا برای او فرستاده بود و کتابهایی که پیش عمویم داشت من خوردهام از این جهت مخارج حمل کتاب را ممکن است عجالتاً بپردازم و از برادرش بگیرم. از حال ما بهطور کلّی خواسته باشی من همینطور اغذیة نباتی تغذیه میکنم و به زندگی ادامه میدهم و به اندوخته میافزایم. فرزاد با چشم حیض شدهاش کسب معلومات و دفع مجهولات میکند. علوی سر پیری عشقبازی میکند که آن سرش ناپیدا، کت ویس و رامین را از پشت بسته و کمتر دیده میشود. یک ماه قبل پیشنهاد کرد در صورتی که مینوی علاقه به تحقیق روحیة ویس و رامین را دارد خوبست مرا به آنجا دعوت بکند تا حالات عشقی خودم را برایش شرح بدهم. معتقد است از وقتی که مشغول معاشقه شده افکارش بکلّی تغییر کرده البته این مطلب اهمیت بزرگی دارد… این که نوشته بودی لندن مرکز علم و ادب و تحقیق و تتبّع شده من باور نمیکنم چون در این صورت اول باید مرا دعوت کرده باشند… اگر کاری که انرژی کم لازم داشته باشد برایم پیدا بکنی Lazy job که منفعت زیاد هم نداشته باشد، مشهور خاص و عامت خواهم کرد. کاری که هفتهای دو ساعت انرژی صرف بشود. گاهگاهی … و باقیش استراحت کامل داشته باشد، درست فکرهایت را بکن این مطلب جدی است. اگر کتابی چیزی چاپ کردی اسم مرا هم آنجا بنویس که مشهور بشوم و درین دنیای دون ترقیات لازمه را بکنم عزیزم مرا معروف بکن. باری دیگر هر چه میجورم قابل عرض مطلبی نیست. آقا موچول سلام میرساند، سیّد رسول دعا میرساند، سکینه سلطان و رقیه سلطان به عرض دستبوسی مصدّع هستند، نیست در جهان خانم میگوید شست پای عمو جانم را میبوسم و یک شلیته روح الاطلس، دو تا تنکة کرپ ژورژت و یک خشدک وال از عمو جانش میخواهد و میگوید: ای نامه که میروی به سویش، از جانب من ببوس رویش.
هر که باشد ز حال ما پرسان یک به یک را سلام ما برسان
یا حق. امضاء: صادق هدایت».
نامههای هدایت چهرة واقعی او را مینمایانند، به ویژه نامههایش به دکتر حسن شهید نورایی. اینها دیگر داستان کوتاه و رمان و «غزیه» وغ وغ ساهابی نیستند. بیپرده به هر که لازم میدانسته تاخته است.
گفتیم که آنچه دکتر کاتوزیان در بارة «غزیة داسطان باسطانی یا رومانی طاریخی» نوشته تنها یک روی این طنز وغ وغ ساهابی است و این «غزیه» روی دیگری نیز دارد. هدایت با آنهایی هم که بسیار دوست میداشته شوخی میکرده و شوخیهایش لطیف و خندهدار بوده. او به ارمنیان بسیار توجه داشته و از نقش آنان در فرهنگسازی آگاهی کافی داشته است و ما در مقالهای جداگانه به این مطلب پرداختهایم. در «غزیة داسطان باسطانی یا رومانی طاریخی» هدایت یک شوخی دلچسب با ارمنیان کرده و یک مقایسه تند و گذرا میان آنان و ایرانیان میکند. قهرمان «داسطان باسطانی یا رومانی طاریخی»، کنسول ارمنستان است. هدایت با نام او نیز شوخی کرده. در واقع نام کنسول کاراپتیان است که او کاراپی تاپان نوشته! او با گویش کنسول و فارسی حرف زدن او نیزشوخی میکند. کنسول طبق آنچه در داستان آمده در زمان اسمردیس غاصب یا همان گئوماتای مُغ به دربار شاهنشاه ایران و انیران فرستاده میشود. انیران به معنای غیرایرانیان است. مالِکان مالِکا همان شکل هُزوارش شاهنشاه است یعنی واژة آرامی مالِکان مالِکا را با همان املای آرامی مینوشته و با تلفظ پهلوی شاهنشاه میخواندهاند. آنا کرونیسمی، که دکتر کاتوزیان، از آن نام میبرد در جای جای این طنز دیده میشود اما انتخاب نامها از جانب هدایت برای مرزبان مرزبانان و دخترش یعنی کلب زلف علی و ماه سلطان طنز گزندهای را دربردارد که از هویتی دوگانه برای ایرانیان حکایت میکند. ردپای زمان و مکان را در همة آثار ادبی میتوان یافت حتی در انتزاعیترین آنها. یادمان باشد که اثر در زمانی نوشته و منتشر شده که گرایش به ایران باستان در همة شئون مملکت دیده میشود. در دوران حکومت پهلوی اول گامهای مؤثری در این زمینه برداشته میشود. در معماری آن سالها توجه به معماری دوران هخامنشی و ساسانی بسیار چشمگیر است. بناهای بانک ملی ایران، ساختمان شهربانی کل کشور، ساختمان شرکت سهامی فرش ایران که یادآور دوران هخامنشی است و ساختمان موزة ایران باستان که از بنای با شکوه تیسفون در دوران ساسانیان الهام گرفته شده و معمار آن آندره گُدار فرانسوی، نخستین رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، آثار زیبا و ارزندة دیگری نیز در ایران به وجود آورده است. این آثار مهم و زیبا همه نشان دهندة توجه فوقالعاده به ایرانِ پیش از یورش تازیان است. در سال ۱۳۱۳خورشیدی یعنی همان سال انتشار کتاب وغ وغ ساهاب، هزارة حکیم ابوالقاسم فردوسی با شرکت چهرههای ارزشمندی از نقاط مختلف جهان برگزار میشود. این در زمانهای است که ایران هنوز نشانههای فرهنگ دوران قاجار را با خود میکشد. نامها بسیار گویا هستند. هدایت در انتخاب نام مرزبان مرزبانان و دخترش نیش جانانهای به باستانگرایی دوران رضا شاه زده است. کلب زلف علی و ماه سلطان خانم و بعد بار گذاشتن دیزی و خواندن تصنیف «امان از دل من، چه شیدا دل من!» که ما را به یاد سالهای پایانی دوران قاجار میاندازد.
در همین حال مبلمان خانة مرزبان مرزبانان و اتاق خواب مجللی که ماه سلطان خانم برای کنسول ارمنستان در نظر گرفته از بهترین گالریهای پاریس آمده. این هم طنز نیشدار جانانة دیگری است که هدایت به کار برده یعنی باستانگرایی ایران از یک سو و به کار بردن مبلمان اروپایی از سوی دیگر. ضمناً رفته رفته باب روز شدن فرهنگ آمریکایی، نوشیدن ویسکی سُدا و کاکتل و بازی بریج و راندن اتومبیل ۸ سیلندر آمریکایی از قلم مو شکاف هدایت نیافتاده است. در این میان اما توصیف کنسول ارمنستان در جوانی رعنا با گیسوان سیاه، چشمان درشت و بینی قلمی خلاصه میشود که سخت دل از دختر مرزبان مرزبانان میرباید و به قول قدیمیها یک دل نه بلکه صد دل عاشق او میشود.
طنزی که هدایت برای توصیف کنسول ارمنستان، حرکات و رفتار و گفتار او به کار گرفته بسیار شوخ و شنگ و طناز است. این طنزی است که هدایت همواره برای آنهایی که دوستشان میداشته به کار برده است، اما طنزی که برای توصیف مرزبان مرزبانان و دخترش به کار میگیرد، نیشدار و در خور تعمق است. «غزیه داسطان باسطانی یا رومانی طاریخی» هدایت را نباید صرفاً یک شوخی گذرا و آناکرونیسمی دانست بلکه هدایت در همین روایت آناکرونیسمی به تعبیر دکتر کاتوزیان، حرفهای زیادی زده است. از جمله در شخصیت کنسول ارمنستان و رفتار و گفتار او تضادی نمیبینیم و حتی سیگار برگ هاوان هم که به لب دارد، صرفنظر از آنا کرونیسم، با فرهنگ او همخوانی دارد. عاشق شدن کنسول به دختر مرزبان مرزبانان و مرگ نا به هنگام او، نقطة پایان این طنز است که به قول هدایت «اگر این قضیه رخ نمیداد، داستان تاریخی عشقبازی کاراپی تاپان با ماه سلطان خانم… خیلی مفصل و با مزه میشد …».
حتی این عشق میان یک ایرانی و یک ارمنی (ارمنستانی) هم در زمان هدایت مصداق عینی داشته و او در اطراف خود، نمونههایی چند دیده است و پرداختن طنزی بدین گونه بدون سابقه نمیتواند باشد، هرچند که هدایت با آن شامة تیز خود تفاوت میان فرهنگها را در نکات باریکی دیده است که با طنز گزنده خود در «غزیه داسطان باسطانی یا رومانی طاریخی» بدانها اشاره کرده و از نظر دور نداشته است. ناصر پاکدامن در بارة سرنوشت کتاب وغ وغ ساهاب به نکات ارزندهای اشاره دارد:
«وغ وغ ساهاب به هنگام انتشار کتابی است بی خریدار و بیخواننده. اما کتابی نیست که از روی هوس و بازیگوشی یا از سر شیطنت و با مزگی نوشته شده باشد. کتاب حکایت از رفتاری میکند دانسته و پایدار که تا پایان کار هم چنان رفتار هدایت میماند: هدایت ایران گذشتههای دور/ ایران افسانهای را دوست دارد اما در ایران حال/ ایران واقعی، برای دوستی و دوست داشتن جایی نمیبیند: دنیایی مملو از رجّالهها و لکّاتهها. زبان مکالمه و ارتباط با این واقعیت ناگزیر، طنز است. با خنده و شوخی از تلخی و سیاهی وضع پرده بر گرفتن. به این معنا وغ وغ ساهاب شوخی که نه، جدّی است. آن هم بسیار جدّی. حاصل برداشت و دید هدایت است از محیط اطراف خود. دنیا و مافیها را در قضیة خلاصه کردن و با قضیة دست انداختن از عناصر اصلی دنیای اوست. هیچ گذرا نیست. تا پایان همچنان ادامه دارد. وغ وغ ساهاب حاصل سالهای آفرینندگی هدایت است. پس از وغ وغ ساهاب که در سپتامبر ۱۹۳۴م/ آغاز پاییز ۱۳۱۳خ انتشار مییابد، هدایت ترانههای خیام را منتشر میکند. در نیمة دوم همان سال، سالهای آفرینندگی با انتشار بوف کور پایان مییابد(۱۳۱۵). بوف کور در نسخههای معدودی، در بمبئی در زمستان ۱۳۱۵ با استنسیل پُلی کپی میشود. صفحة عنوان را که ورق میزنیم میبینیم که نویسنده قید کرده است: ,طبع و فروش در ایران ممنوع است، چرا؟ شوخی وغ وغ ساهابی یا تصمیمی دانسته و اعتراضی آگاهانه؟».
سرنوشت کتاب وغ وغ ساهاب که در تاریخ ایران منحصر به فرد است با سرنوشت هدایت در مقطعی حساس از زندگی او به هم پیوند خورده است. محتوای کتاب، که به شیوة دادائیستها همة سنتهای جامعة در حال گذار ایران را به زیر شلاق طنز برده است، هرگز از چشم گردانندگان وزارت فرهنگ و معارف و به ویژه علی اصغر حکمت، وزیر وقت این وزارتخانه، دور نمیماند و آنها به انتظار فرصتی مینشینند تا با بزرگمرد ادبیات معاصر ایران تصفیه حساب کنند. این فرصت زود دست میدهد. در هزارة حکیم ابوالقاسم فردوسی، که در آغاز پاییز ۱۳۱۳خورشیدی، یعنی همزمان با انتشار وغ وغ ساهاب برگزار میشود، چهرههای برجستهای از ایرانشناسان اروپایی و آسیایی و اتحاد شوروی دعوت میشوند. در میان مهمانان چند تن از سخنوران عربزبان نیز دعوت دارند و در بزرگداشت سرایندة «عرب را به جایی رسیده است کار» نیز سخنرانیها میکنند و خطابهها میخوانند. این عربگرایی[گردانندگان هزاره]هدف طنز وغ وغ ساهابی قرار میگیرد. [محمّد] مقدّم داستانی از پیشکش آوردن اعرابی به بارگاه ایران را از مثنوی جلالالدین رومی به چاپ میرساند: «پیشوای تازیان، اعرابی بادیه نشین را کوزهای آب باران میسپارد که به پیشکش به بارگاه ایران در مدائن برد. داستان را همه میدانیم. سلطان با گشادهرویی هدیه را میپذیرد، اعرابی را گرامی میدارد و هدیهها میدهد و وی را در شهر مدائن و کنار دجله به گردش میفرستد».
شرمسار شدن اعرابی از ناچیزی پیشکش خود در این سخن ناشر «در این داستان که برگزیدهام آوردن اعرابی سنت خود را به ایران و ارزش آن را در برابر آیین کهن» به خوبی نشان میدهد. چون در دورة مولانا بیپروا سخن راندن کاری بس دشوار بوده وی نا گزیر پیغام خود را در پسپرده آورده، نویسنده اضافه میکند: «جویندهای باید تا گنج نهانی را بیرون آورد»!
این جزوه را دو طرح از صادق هدایت مصور میکند: روی جلد تصویر اعرابی پابرهنه حلقه به گوش و سوسمارش در میان صحرایی برهوت و در صفحة داخل، تصویر مرد دیگری کتابی در دست و سوسماری در کنار و نخلی هم در دوردست. این جزوه برای جشن سدة ۱۳۱۳خورشیدی در تهران به چاپ رسیده است. جشن سده در دهم بهمن آغاز میشود.
دستگاه، پیام وغ وغ ساهابی این طرحها را برنمیتابد. هدایت به ادارة تأمینات نظمیة تهران جلب میشود. استنطاق به همراه تهدید و ارعاب. ماجرا «با پایمردی آقای محمود هدایت عضو عالی رتبة دادگستری» پایان میپذیرد. صادق کتباً تعهد میسپارد: «از این پس اگر مطلبی یا تصویری مخالف مصالح عالیه و امور مملکتی از قلمم صادر شود مسئولان حق دارند هر مجازاتی را که مستحق باشم درباره ام اعمال کنند». (ابوالقاسم جنتی عطایی، یاد شده، ص ۱۱۵)
«صادق هدایت وغ وغ ساهاب کار، ممنوع القلم شده است. اولین ممنوعالقلم عصر طلایی!».
اینکه هدایت در آینده چگونه با این رفتار زنندة وزارت معارف و شخص علی اصغر حکمت برخورد خواهد کرد موضوع دیگری است که ارزش پیگیری دارد به ویژه که هدایت هیچگاه چنین رفتارهای ریاکارانهای را بیپاسخ نگذاشته است.
پینوشتها:
پاکدامن، ناصر. «وغ وغ ساهاب، کتابی بی همتا در شصت سال بعد». شناختنامة صادق هدایت.
شهرام بهارلوییان، فتحالله اسماعیلی. تهران: قطره، چاپ اول، ۱۳۷۹.
داریوش. پرویز. «ادای دین به صادق هدایت». کیهان ماه. ش ۲، شهریور ۱۳۴۱.
رضوی زاده، قوامالدین. «چهرة هنرمند در تجلّی صادق هدایت». پیمان، ش ۶۸. تابستان ۱۳۹۳.
کاتوزیان، همایون. طنز و طنزینة هدایت. تهران: پردیس دانش، چاپ اول، ۱۳۹۵.
کتیرایی، محمود. کتاب صادق هدایت. تهران: سازمان انتشارات اشرفی و انتشارات فرزین، چاپ اول، بهمن ماه ۱۳۴۹.
هدایت، صادق و فرزاد، مسعود. وغ وغ ساهاب. تهران: امیر کبیر، چاپ سوم، ۱۳۴۱.
ــ. هشتاد و دو نامه به حسن شهید نورایی. پاریس: کتاب چشمانداز، بهار ۱۳۷۹.