فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۰

سیلوا کابودیکیان

نویسنده: ادوارد هاروتونیان

سیلوا کابودیکیان
سیلوا کابودیکیان

سیلوا کابودیکیان، بانوی کهنسال شعر و ادب ارمنی، در سال۱۹۱۹ م در ایروان به دنیا آمد. در سال۱۹۴۱ م دورهٔ دانشکدهٔ زبان و ادبیا ت ارمنی دانشگاه ایروان را به پایان رسانید و در سال های۱۹۴۹ ـ ۱۹۵۰م دورهٔ عالی انستیتوی ادبیات ماکسیم گورکی را در مسکو گذراند.

نخستین شعر او در چهارده سالگی به چاپ رسید و در مدتی کوتاه، و هنوز در جامهٔ دانش آموزی، در سراسر شوروی به شهرت رسید. اشعار او به بسیاری از زبان های ملل اتحاد شوروی و شماری از زبان های اروپایی ترجمه شده است.

نثر کابودیکیان نیز مانند شعر او شیوا و گیراست و در آن اغلب به نگارش یادداشت های سفر به کشورهای مختلف و مسایل اجتماعی پرداخته است. کابودیکیان در کار ترجمه آثار فراوانی از خود به یادگار گذاشته و اشعار بسیاری را از شاعران ملل مختلف، از زبان روسی به شعر ارمنی برگردانده است. همچنین بیش از یکصد رباعی از شاعران متقدم پارسی گوی را، از ترجمهٔ تحت اللفظی از زبان فارسی، به شعر ارمنی درآورده که در مجموعه ای به نام رشتهٔ مروارید درج شده است.

سیلوا کابودیکیان در آذرماه سال۱۳۷۵ ش به ایران آمد و در انجمن های ارمنیان، در تهران، اصفهان و شیراز به سخنرانی و شعرخوانی پرداخت. در مدت اقامت وی در تهران، شصتمین سال فعالیت ادبی او، در انجمن ارمنیان چهارمحال برگزار شد.

کابودیکیان که از فعالان اجتماعی ارمنستان است، هم اکنون در ایروان سکونت دارد و در هشتاد و ششمین سال عمر، با نگارش اشعار و مقالات و شرکت در مجامع مختلف حضوری فعال دارد.

دو قطعه از اشعار سیلوا کابودیکیان، که در حال و هوای سال های نخست پس از فروپاشی اتحاد شوروی سروده شده اند و یادگار زمستان های سرد و بی نور و گرمایش و تأثرات ناشی ازآن دوران هستند، از مجموعه ای به نام بحران (ایروان۱۹۹۴م) برگزیده شده اند که برگردان فارسی آنها در اینجا میآید. در بسیاری از اشعار این مجموعه، تألمات روانی وتلاطم های اجتماعی آن سال های گذر، بازتاب یافته است.

ترجمهٔ اشعار: ادوارد هاروتونیان

رؤیای استقلال

پنهان ز ما تو زیسته ای در کنار ما

ای چشم آتشین بلندآشیان، عقاب!

ما را اگر که بال و پری بود از تو بود،

رؤیای ما همیشه به بیداری و به خواب.

تا شاهد نشستن تو بر زمین شویم

عمری به انتظار به راهت نشسته ایم،

شایستهٔ فرود تو یک قلهٔ بلند

یا صخره ای سترگ و سرافراز جسته ایم.

اما تو را به خاک فکندند ناکسان

از بس که تیر بر تن و بال و پرت زدند

با بانگ ‹‹زنده باد›› به تیرافکنان تو

پیرامُنت به هلهله و رقص آمدند.

اکنون شکسته بال به خاک اوفتاده ای

چشمت به التماس ترحم به آن و این

پرواز پرغرور تو در یادها هنوز،

افسرده دل به حسرت پرواز بر زمین.

وین سان به مرز زندگی و مرگ مانده ای

زان بانگ و های و هوی نباشد دگر نشان،

مردم، خموش می گذرند از کنار تو،

دیگر کسی نمی نگرد سوی آسمان.

ایروان۲۵ /۰۴/۱۹۹۲

در دوردست ها

پاسی ز شب گذشته و دیری است بهر خواب

خاموش کرده ام به اتاقم چراغ را

اما درون بستر نرم و اتاق گرم

خوابم نمی برد، خوابم نمی برد.

…آنجا کنون نه فصل زمستان، که فاجعه است

آنجا مصیبتی است که نامش هنوز نیست،

یک نیم زندگی، که نه مرگ و نه زندگی است،

خوابم نمی برد، خوابم نمی برد.

پاهای خیس کودک قنداق کرده را

سرما کبود کرده و یارای گریه نیست،

بی نان شب گرسنه، چه بسیار مانده اند،

خوابم نمی برد، خوابم نمی برد.

بیمار پیر دیده فرو بسته و طبیب

با پای خسته می سپرد ره، به نیمراه،

شمع فسرده بازپسین قطره اش بسوخت،

خوابم نمی برد، خوابم نمی برد.

در کوه و روستا همه ویرانه ماند و بس،

آنجا نبرد پرخطر مرگ و زندگی است،

امشب کدام کودک و زن بی پنه شدند؟

خوابم نمی برد، خوابم نمی برد.

در چشم من چو بستر گسترده ای است برف،

در احتضار، خفته، گران مایه ای در آن،

دنیا به خواب رفته و خاموش و سرگران،

خوابم نمی برد، خوابم نمی برد.

پرِدِل­کینو۰۳ /۰۱/۱۹۹۳

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۰
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید