فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۳
آرشیل گورکی
نویسنده : آرلین وارطانیان
مانوک وستانیک آدوئیان با نام مستعار آرشیل گورکی در ۱۵ آوریل ۱۹۰۴ در روستای خوردگوم ولایت وان در ارمنستان غربی به دنیا آمد. سومین فرزند خانواده ای تهیدست بود و پدرش با کارهای نجاری امرار معاش می کرد. هنگامی که پنج سال داشت پدرش همراه با جمعی از خویشاوندان به آمریکا مهاجرت نمود. طولی نکشید که تصاویر مناظر روستایی جای خود را به تصاویر دردناک نژادکشی ارمنیان توسط دولت ترکیه عثمانی داد.

با آغاز کشتار ارامنه مادرش شوشانیک دِرماردیروسیان به همراه وی و خواهرش وارتوش مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شدند و در ایروان در ارمنستان شرقی سکنی گزیدند.در سال ۱۹۲۰ و پس از درگذشت مادرشِ به همراه خواهرش و گروهی از پناهندگان دیگر به آمریکا مهاجرت نمود.گورکی بین سال های ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۴ در نیو انگلند سکنی گزید و در این سال ها در مدرسۀ طراحی بوستون به تحصیل پرداخت.در بیست و یک سالگی به نیویورک رفت و در هنرکده مرکزی گرانت نام نویسی کرد و پس از اتمام تحصیلات تا سال ۱۹۳۱ از استادان این مرکز بود.
برای گورکی به عنوان بیگانه ای در فضای هنری آمریکا، یافتن هویت کار آسانی نبود از همین رو به فکر افتاد که نام خود را تغییر دهد و در مصاحبه ای با یک روزنامۀ محلی خود را آرشیل گورکی معرفی کرد. آرشیل شکل روسی ]1[ Achillesو گورکی در زبان روسی به معنای تلخ است وچه نام مستعار بهتری می توانست مناسب کسی باشد که به خاطر نژادکشی سال ۱۹۱۵ ارامنه مجبور به ترک خانه و کاشانه اش شده بود.
جنگ جهانی اول در اروپا باعث شد که شهر نیویورک صحنۀ شکوفایی ایده های جدید شود و هنرمندان و متفکران اروپایی زیادی به آن شهر مهاجرت نمایند و این شهر تبدیل به یک مرکز مهم فرهنگی و هنری شود. در این بین دغدغه هنرمندان و متفکرین مسئله هویت بود و گورکی در جستجوی آن می خواست انسان دوباره تولد یافته ای باشد که هویتش را خودش ساخته باشد. هارولد روزنبرگ منتقد سرشناس آمریکایی که او را خوب می شناخت معتقد بود که مسئله هویت یکی از مسائل اساسی زندگی و هنر گورکی بود. کاری که گورکی برای یافتن هویت به آن دست زد یادآور گفتۀ ژاک لاکان است که جاذبۀ هویت خطر جنون را همراه دارد.
نمونه ای از این کشف هویت را در تابلوی “هنرمند و مادرش” که خود و مادرش را به تصویر کشیده، دیده می شود. در آنجا نوعی خیالپردازی و بازگشت به خاطرات دوران کودکی و هم کوششی برای نگهداشتن حریم و حرمت طراحی و نقاشی سنتی و پرداختن به فرم های کلاسیک به طرز استادانه ای دیده می شود.
در این نقاشی هر دو فیگور در مقابل چشمان تماشاگر قرار گرفته اند، زن نشسته و پسر ایستاده نگاهی به سمت روبرو، وضعیتی ساکن و صورت هایی روحانی دارند. دست های مادر طوری بر روی زانو قرار گرفته اند که گویی در حال استراحت می باشند. چهره پسر در این تابلو بازگو کننده غم مادر و موطن از دست رفته می باشد. رنگ های به کار برده شده رنگ های خاموش اخرایی، صورتی، خاکستری و قرمز متمایل به قهوه ای است. اطرافیان بارها او را در حال نقاشی کردن تصویر مادرش دیده بودند. گویی او می خواست از طریق نقاشی هایش مادرش را به دست آورد.
گورکی این مضمون را در سال ۱۹۲۶ و شانزده سال بعد در سال ۱۹۴۲ از روی تنها عکسی که در هشت سالگی در زادگاهش گرفته شده بود و از آن به عنوان با ارزش ترین یادگار دوران کودکی حراست می کرد، نقاشی کرد.
در اثر دیگرش “مادر هنرمند” که به سال ۱۹۳۸ با استفاده از زغال و با الهام گرفتن از همان عکس دوران کودکیش طراحی شد، با مهارتی خاص و استادانه و ترکیب (تلفیق) فرم های ساده هنر کلاسیک با چهرۀ غمگین مادرش آن را به درجۀ یک عنصر مقدس کلیسای شرقی رسانید. در باب این اثر در خاطراتش چنین می نویسد: «چشمان یک ارمنی قبل از حرکت لبانش به سخن در میآید و بعد از بسته شدن آن به صحبت ادامه می دهد». در آژار اولیه گورکی که او به هنگام خلق آنها در فقر شدیدی به سر می برد، نوعی پیشرفت پایدار و قابل توجه به سوی شیوه های مدرن دیده می شود. باید گفت آرشیل گورکی هنر مدرن اروپایی را در نیویورک آموخت و کارهای دهه ۱۹۳۰ وی تحت تأثیر هنرمندانی نظیر پل سزان، خوان میرو، پابلو پیکاسو، ژرژ براک و دیگران بود.
بین سال های ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۷ با پروژۀ هنری دولت فدرال که توسط [2 A.P. W] برنامه ریزی شده بود همکاری نمود و دیوارنگاره هایی را برای فرودگاه نوارک کار کرد.
در ۱۹۳۶ از شیوۀ نقاشی کوبیستی به سوی لحن و لهجۀ تازه ای که از شکل های اُرگانیک هستی یافته بود گرایش یافت. پیدا بود که از پیکاسو و میرو بریده است، اما به شکلی آشکار نقاشی خود را زیر پروبال کاندینسکی برده بود. این هم دیر نپایید. از همان ابتدا پیدایش رنگ های تند و فرم های ارگانیک سرآغاز شیوه فردی و پختگی هنر او را نوید می داد. در فرم هایش نشانه های رستن و یافتن سبک و سیاقی فردی دیده می شد و آنها که پیش تر دست اش می انداختند و کپی کار می نامیدندش، اکنون به ناگزیر او را جدی تر می گرفتند. در۱۹۳۷، موزه ویتنی یکی از نقاشی های او را خرید و در ۱۹۳۸ نمایشگاه انفرادی خود را در نیویورک برگزار کرد. در آن روزها در میان هنرمندان نوعی نگرش اجتماعی هم رواج یافته بود اما گورکی به تمام نقاشی هایی که مضمون سیاسی و اجتماعی داشت بی اعتنا بود و آنها را هنر فقیر برای مردم فقیر می نامید. از کودکی آنقدر ترس و وحشت سیاسی و نابرابری اجتماعی دیده بود که این نقاشی ها به نظرش مسخره می آمدند و از منظر او به پرده هایی شباهت داشتند که در میان تاریخ و قربانیان آن کشیده شده باشد.
در تابلوی One year of Milkweed که به سال۱۹۴۴ خلق کرده است سبک و سیاق فردی وی دیده می شود. لایه هایی از رنگ به طور نامرتب در سرتاسر نقاشی پخش شده است، گویی رنگ های سبز و قهوه ای اشاره ای به مناظر طبیعی دارد. با وجود اینکه هیچ فرم و فضاسازیی از مناظر طبیعی در آن دیده نمی شود، چکه های عمودی رنگ و تناوب سایه روشن ها حس لرزش را در تمام سطح تابلو به بیننده القا می نماید. شایان ذکر است که گورکی در سال خلق این اثر بیشتر وقتش را در املاک ییلاقی خانواده همسرش در همیلتن ویرجینیا به مشاهدۀ مناظر طبیعی و خلق آژار هنری می گذراند. حالت شاعرانه و سادۀ وی در این اثر گویای یک زندگی آرام روستایی می باشد.
آزادی عمل و تکنیک پخش نمودن رنگ در این تابلو بازتابی از علاقه گورکی را به سورئالیسم منعکس می کند، گویی که این جلوه ها اتفاقی و بدون پیش زمینه فکری به وجود آمده باشد.در تئوری سورئالیسم این جلوه های اتفاقی روند ضمیر ناخودآگاه را نشان می دهد.عنوان One year of Milkweed را دوست نزدیک گورکی، آندره برتون که از شاعران و نظریه پردازان بنام مکتب سورئالیسم بود، به این اثر داد.
هارولد روزنبرگ یکی از منتقدان آمریکایی خصوصیات بصری شیوه نقاشی گورکی را چنین توصیف می کند:
«… مالا مال از استعاره و تداعی معانی، در ورطه ای عجیب و آکنده از لکه ها و شکاف های دسیسه آمیز، گلبرگ هایی که کنایه از سرپنجه جانوران دارند، درمیان جنگلی از جوارح لنگ و ناقص بدن…»
گورکی خود در بیانیه ای که در سال ۱۹۴۲ منتشر کرد، شیوه کار خود را این چنین توضیح می دهد:
«… من گرما، لطافت، خوراکی، خوشمزگی، دلپذیری، آواز یک خواننده، وان حمام پر از آب برای استحمام و این جور چیزها را دوست دارم… من همچنین مزرعه گندم، خیش شخم زنی، زردآلو و رقص آفتاب را نیز دوست می دارم. اما از همه اینها بیشتر به نان علاقه دارم…»
آرشیل گورکی تا حد زیادی از روبرتو ماتا، نقاش متولد کشور شیلی تأثیر پذیرفته بود. برخی از آثار گورکی شباهت هایی را نیز به آثار نقاش سورئالیست فرانسوی آندره ماسون، که سال هایی از عمر خویش را در آمریکا گذراند، نشان می دهند. او سرانجام در سال ۱۹۴۴ با برتون آشنا شد و همین آشنایی منشأ نوعی رهایی در زندگی هنری او گردید. کمتر از سه سال بعد گورکی از استادان خود پیشی گرفت. او این موفقیت را عمدتاً به مدد روش کاملاً آزادانه اش در به کار گیری مواد به دست آورد. در همین سال او در مصاحبه ای با یک خبرنگار، فلسفه ای از هنر را مطرح کرد که بعدها مبنای تفکر هنری در آمریکا شد.
«… وقتی چیزی تمام شد مفهومش آن است که مرده است! اما من به جاودانگی اعتقاد دارم من نقاشی را دوست دارم، به خاطر آن که هنری است فنا ناپذیر. بعضی اوقات پس از آن که تصویری را نقاشی کردم، احساس می کنم تصویر تمام می شود. در واقع پایان کار من پایان نقاشی است. برخی اوقات پانزده یا بیست تصویر را به طور همزمان نقاشی می کنم و این کار باعث می شود تا بتوانم افکارم را مرتباً عوض کنم. مسئله اینجاست که باید همیشه و پیوسته نقاشی را شروع کرد و این همان کنش پایان ناپذیر نقاشی کردن است…»
تفکر “پویایی مستمر” که از گفته های آرشیل گورکی به وضوح استنباط می شود نقش بسیار مهمی در شکل گیری اکسپرسیونیسم انتزاعی و به خصوص در آثار جکسون پولاک (از نقاشان بنام آمریکا۱۹۱۲ ــــ۱۹۵۶ ) ایفا کرد.
کلمنت گرین برگ، منتقد سرشناس آمریکایی، معتقد بود که آرشیل گورکی یکی از معدود نقاشانی بود که توانست هنر نوین آمریکا را به جهانیان بشناساند و نقاشانی که می خواستند از وقار طراحی سنتی در نقاشی انتزاعی هم حراست کنند از او تقلید کردند.
در ژانویه ۱۹۴۵ کارگاهش در شهر شرمن در آتش سوخت و بسیاری از تابلوها، طرح ها و یادداشت هایش از بین رفت. در فوریه سال ۱۹۴۶ به علت ابتلا به بیماری سرطان تحت عمل جراحی قرار گرفت و در ۱۹۴۸ به همراه فروشنده کارهایش دچار سانحه رانندگی گشت و به سختی مجروح شد. گردنش شکست و بازویش که با آن نقاشی می کرد فلج شد در همین اثنا رابطه گورکی و همسرش به شدت تیره گشت، و تنها راه رهایی طلاق بود. حوادث ناگوار سرنوشت که زندگی خانوادگی اش را فروپاشیده و توان نقاشی کردن را از او گرفته بود باعث شد که در ۲۱ جولای ۱۹۴۸ در سن چهل و چهار سالگی به زندگی خود خاتمه دهد.
آرشیل گورکی شاید شاخص ترین سورئالیستی بود که در تاریخ هنر معاصر آمریکا ظهور کرد. او با تمام احساساتش دلباختۀ هنرش بود. برای خلق نقاشی هایش از دنیای فراواقعی تا خاطرات زادگاه محبوبش در ارمنستان الهام گرفت.آثار آرشیل گورکی مرحلۀ گذر سورئالیسم اروپا به اکسپرسیونیسم انتزاعی آمریکایی است. و نقطه رهایی هنرهای تجسمی آمریکا از سبک های وارداتی اروپایی و دست یافتن به نوعی اصالت هنری به شمار می آید. وی در زمانی وارد عرصه هنری آمریکا شد که آمریکا تصمیم گرفته بود هنر خود را از هنر فرانسه جدا سازد و به هنرمندی نابغه و خلاق در عرصۀ هنری خود نیاز داشت.
پینوشتها:
۱-آشیل یا آخیلوس، فرزند پلئوس و تنیس، از قهرمانان افسانهای ایلیاد و از جنگجویان برجسته جنگ تروا است. مادر آشیل که پیشگویی کشته شدن فرزندش در جنگ تروا را شنیده بود او را در رود ستوکس فرو برد تا رویین تن شود، اما آب به آن پاشنۀ پا که در دست مادر بود نرسید و پاریس با زدن تیر به همان پاشنه آشیل را به قتل رسانید.
2-W.P.A اداره پیشرفت کار سازمانی که در ایالات متحده آمریکا برای مقابله با پیامدهای بحران دهه ۳۰ به وجود آمد (۱۹۳۵). بعداً “اداره برنامههای کار” نام گرفت. اداره نامبرده بسیاری از نقاشان و مجسمهسازان بیکار را برای تجدید طراحی و تزئین دیواربناهای همگانی استخدام میکرد.
منابع:
۱ــــ دایره المعارف هنر/ روبین پاکباز/ فرهنگ معاصر.
۲ــــ مفاهیم و رویکردها در آخرین جنبش های هنری قرن بیستم/ ادوارد لوسی اسمیت/ ترجمه دکتر علیرضا سمیع آذر/ مؤسسه فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر.
۳ــــ ماهنمامه ادبی، هنری گلستانه/ شماره۳/ مقاله: آرشیل گورکی، فرایند کشف هویت/ نوشته: علی اصغر قره باغی.
۴ــــ ماهنامه هنر ارمنی (های آروِست) شماره۲ / نوشته شاهِن خاچاطوریان.
5.www.arshil_gorky.com
6.www.Guggenhaim museum
7.www.National Gallery of Art
8.www.Texas commission on the Art