فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۵۹
یادداشتی درباره کتاب بازمانده و نویسنده آن
نویسنده: آرا اوانسیان
اشاره
کتاب آروسیاک، بازماندۀ خوی، با عنوان بازمانده، نخستین بار در ۲۰۰۲م در لوس آنجلس به زبان انگلیسی منتشر شد. سپس، در ۱۳۸۸ش، نشر افکار در تهران آن را با ترجمۀ زهره باوندی و با نامآروسیاک، بازماندۀ خوی منتشر ساخت. این کتاب در ۲۰۱۱م به دست آرا ه. اوانسیان به زبان ارمنی برگردانده شد و با الحاق خاطرات دیگر بازماندگان ارمنی اهل خوی، سلماس و دیگر نواحی مجاور در ترکیۀ عثمانی همراه ترجمۀ شمه ای از کتاب پر بار تاریخ خوی، تألیف زنده یاد دکتر محمد امین ریاحی خویی و دیگر مقاله های مرتبط در ایروان به چاپ رسید. در حال حاضر، ترجمۀ فرانسوی این کتاب در پاریس در دست چاپ است و نسخۀ فارسی آن هم به زودی به چاپ دوم خواهد رسید.
خواندن نیمی از ترجمۀ فارسی کتاب آروسیاک، بازماندۀ خوی، با ترجمۀ زهره باوندی، سبب شد که با نویسندۀ کتاب تماس گیرم و اطلاعات جامع تری دربارۀ دیگر بازماندگان ارمنی جنایات عثمانی های متجاوز به ایران در ۱۲۹۷ش(۱۹۱۸م) و آنچه بر سر خوی و خوی نشین ها آوردند به دست آورم زیرا دردورۀ دبیرستان از اولیای برخی از هم کلاسی های صمیمی ام، که از اهالی خوی بودند، مطالبی جسته و گریخته در این خصوص شنیده و دریافته بودم که سکوتی سنگین و عمدی در این خصوص حکم فرماست و آن را حمل بر احتیاط می کردم. با مطالعۀ این کتاب دریافتم که این سکوت نتیجۀ فراموشی خودخواستۀ قربانیان جمعی و خصیصه ای است که شناخت آن نیازمند دانش روان شناسی اجتماعی است.
با خواندن بیشتر کتاب متوجه شدم که نویسندۀ آن فرزند یکی از معلمان دورۀ دبیرستان من، مرحوم باگرات هارطونیان، است! که تسلط به زبان و ادب مادری و علاقه به مطالعه را مدیون زحمات آن بزرگوار در دبیرستان ارمنیان کوشش ـ داویدیان تهران هستم. این آشنایی و معرفی ترجمۀ فارسی کتاب، با چاپ مقاله ای در روزنامۀ آلیک تهران، سبب شد تا پیشنهاد ترجمۀ کتاب به زبان ارمنی را از نویسنده دریافت کنم زیرا خانم هارطونیان مایل بود که کتابش حتماً در ارمنستان برای خوانندگان خویی تبار آن دیار، که بیشتر آنها به نسل دوم و سوم بازماندگان خوی تعلق دارند، منتشر شود. پیشنهاد ایشان را پذیرفتم و آن را فرصتی برای ادای دین از طرف خودم و هم دوره ای های دبیرستانی ام به معلم زنده یاد خود شمردم که عمری را در سکوت و وارستگی به تعلیم زبان مادری به هزاران دانش آموز ارمنی ـ ایرانی پرداخت و فقط هنگامی از سوی اولیای امور از وی قدردانی شد که در بستر بیماری سرطان و در حال اغما بود و دیگر نیازی به دلگرمی آن تقدیر دیر هنگام نداشت.
ترجمۀ کتاب را با مقابلۀ با نسخۀ ترجمه شده به فارسی و نسخۀ اصلی به زبان انگلیسی، که در ۲۰۰۲م در لوس آنجلس منتشر شده بود، همراه با ضمایم پیوست، که خانم هارطونیان به کتاب افزوده بودند، با علاقه انجام دادم و با کمک یکی از دوستان به ایروان فرستادم. پروفسور ساموئل مرادیان، رئیس کرسی ادبیات ارمنی دانشگاه دولتی ایروان، ویراستاری متن ترجمه شده را بر عهده گرفتند و مقدمه ای وزین بر آن افزودند. در نهایت، کتاب را بنیاد خیریه ای، به مدیریت پروفسور گورگن ملیکیان، رئیس ایرانی تبار دانشکدۀ شرق شناسی دانشگاه دولتی ایروان، به نفع امور خیریۀ آن بنیاد، در بهار ۲۰۱۱م، چاپ و منتشر ساخت.
ضعف ریشه دوانده در دستگاه حکومتی قاجاریه در دهه های پایانی حضور این سلسله در تاریخ معاصر ایران، که مصادف با سال های جنگ جهانگیر اول بود، سبب تضعیف و فتور روزافزون حکومت مرکزی و ناامنی در کشور و عدم اطمینان از حفظ تمامیت ارضی آن شده و علی رغم بر قراری نظام مشروطه همچنان سکان ادارۀ مملکت ـ از لحاظ اقتصادی، نظامی و به خصوص، سیاست خارجی ـ در دست دو قدرت استعماری و متخاصم وقت بود، مقوله ای که صاحب نظران و تحلیلگران ذی صلاح بسیار دربارۀ آن نوشته اند و خواهند نوشت و بحث پیرامون آن خارج از حیطۀ این مقاله است.
آنچه در مآخذ تاریخ معاصر دربارۀ آن کم گفته و نوشته شده تجاوز قشون ترکیۀ عثمانی به خاک آذربایجان غربی و شرقی، در تابستان ۱۲۹۷ش(۱۹۱۸م)، با هدف دسترسی به باکو از مسیر خاک ایران است که اغلب به آن اشاره ای سطحی و گذرا شده، برنامۀ شوم و ننگین نژادکشی ارمنیان به دست عثمانیان متجاوز به ایران که به یاری شرایط نابسامان حاکم، که پیش تر به آن اشاره کردیم، فاتحانه اجرا و به قتل عام ارمنیان خوی، سلماس، ماکو، قره کلیسا و … منجر شد تا در سرزمین یکپارچه ای که آرمان ایجاد آن را در سر پرورانده بودند اثری از “کفار مزاحم”، که ادعای زندگی در زادبوم باستانی و اجدادی خود را داشتند، نباشد. جنایات عثمانی ها سرانجام از سوی اولیای امور در تبریز متوقف شد و ارمنیان نجات یافته فقط با یاری برادرانه و روحیۀ انسانی اهالی خوی و دیگر نقاط توانستند به موجودیت قومی خود ادامه دهند، حقایقی که سالیان متمادی در محاق سکوت فروپوشیده شده و به ندرت دربارۀ آنها سخن رفته است حال آنکه قاطع ترین سند علیه آن گروه از مورخان تاریخ معاصر ترکیه است که در صدد انکار نژادکشی ارمنیان در راه سیاست های دراز مدت و افراطی پیشینیان خود هستند.
جامع ترین کتابی که در خصوص این حقایق در حال حاضر در دسترس عموم خوانندگان فارسی زبان قرار دارد کتاب وزینتاریخ خوی، تألیف زنده یاد دکتر محمد امین ریاحی خویی، است که با موضعی بی طرفانه به تفصیل دربارۀ قتل عام ارمنیان بی دفاع خوی به دست قشون عثمانی و نجات مخفیانۀ زنان و دختربچه های ارمنی به دست بازاریان و پناه دادن آنها در عمق بازار خوی سخن گفته است.
رزمری هارطونیان در نگارش کتاب خود بیشترین بهره را از کتاب تاریخ خوی دکتر ریاحی خویی برده و طی مکاتبات خود با ایشان، با بستگان و بازماندگان روان شاد حکیم افتخار خویی، که ناجی جمع کثیری از ارمنیان خوی و از جمله پناه دهندۀ یپرم هایراپتیان، پدر بزرگ شهید نویسنده و شوهر آروسیاک، بازماندۀ خوی، بود، آشنا شده و در کتاب خود با قلمی جذاب به شرح وقایع مذکور پرداخته است.
پیش از پرداختن به محتوای کتاب و چند و چون آن چند سطری در معرفی نویسندۀ آن به مطلب حاضر اضافه می کنم زیرا ادامۀ کتاب زندگی نامه گونۀ بازمانده به زندگی و کارهای نویسنده در زمان حال می رسد و اهداف وی را به گونه ای پویا و زنده شرح می دهد.
رزمری هارطونیان (کوهن) زاده و پروردۀ ایران است. وی در تبریز، در خانوادۀ معلمی زحمتکش از ارمنیان ارسباران، متولد شد. مادرش ثمرۀ وصلت زوجی از دو خانوادۀ قدیمی و سرشناس از ارمنیان خوی بود. مادر از اوان کودکی یتیم شده بود. در سه سالگی عسکرهای قشون عثمانی متجاوز به خوی پدر مبارزش را در لحظۀ دستگیری، بی اجازۀ مافوق، در برابر چشمان دخترک و همسر هجده ساله اش کشته بودند تا خاطرۀ محو چهرۀ بی نشان آن شهید و یاد خون به خاک ریخته اش در آینده به انگیزه ای در ذهن کنجکاو نوۀ جست و جوگر آن شهید تبدیل شود و صفحه ای پر حادثه و تاریک از تاریخ معاصرشمال غرب کشور را برای نسل معاصر فارسی خوان روشن سازد.
رزمری در شش ماهگی در آغوش پدر و مادر به تهران کوچید و به علت مشغلۀ سنگین والدینش در دامان پر مهر مادربزرگی سوخته دل، که فقط ایثار در راه بهروزی دیگران سبب آرام و قرارش می شد، پرورش یافت. وی در دبیرستان انوشیروان دادگر آن زمان درس خواند و همچون دیگر دختران محصل همسال خود در آن سال ها به آموختن زبان و هنر پرداخت. سپس، به رشتۀ مجسمه سازی دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران راه یافت. پس از دو سال به امریکا رفت و در رشتۀ نقاشی کالج هنر مریلند تحصیل هنر را تکمیل کرد و به تهران بازگشت و هم زمان تحصیل در رشته های زبان انگلیسی و آلمانی دانشکدۀ زبان دانشگاه تهران را به پایان رساند. پس از آن، به تدریس در دانشکدۀ نوبنیاد تعاون و دانشگاه ملی(شهید بهشتی کنونی) و آموزشکدۀ زبان ستاد نیروی هوایی پرداخت. مدتی نیز سرپرستی دانشجویان دانشکدۀ تعاون را عهده دار شد که اشتغال به امور و مسئولیت های گوناگون را برای وی به دنبال آورد. پس از چندی، در عنفوان جوانی و شور کار و کوشش، در نتیجۀ رویارویی با تفاوت گذاری های ویژۀ دهۀ چهل ،که در محیط حرفه های نظامی رایج بود، از کار خود دست کشید و داوطلبانه غربت نشینی را برگزید تا تحصیلات عالیۀ خود را در سوربُن تکمیل کند. در سوربُن، کارشناسی ارشد خود را در رشتۀ جامعه شناسی عمومی و روان شناسی جامعه و سپس، دکترای خود را در رشتۀ جامعه شناسی جهانی با گرایش جوامع روستایی ـ آموزشی دریافت داشت و نخستین کتاب خود را در تحلیل و انتقاد از طریقۀ رفرم تقسیم اراضی کشاورزی ایران در دهۀ چهل به نگارش درآورد. وی پس ازسال های متمادی کار در پاریس در۱۹۸۴م همراه با همسر و فرزندان خود به آن سوی اقیانوس کوچ کرد و مقیم لوس آنجلس شد. یک سال بعد مرکزی هنری دایر کرد و به تعلیم هنرآموزان در زمینۀ نقاشی پارچه های ابریشمی و تولید محصولات هنری ای از این دست پرداخت و با برنامه های آموزشی تلویزیونی و مراکز هنری گوناگون در زمینۀ آموزش فنون هنری ـ تولیدی همکاری کرد، چنان که امروزه مرکز آموزشی او شهرت و اعتباری بین المللی برای وی به همراه آورده است.
همچنین، به موازات این فعالیت ها حدود شانزده سال است که بنیاد موسیقی لیانا کوهن را با نام و یاد دختر ناکام خود و در حمایت از نوجوانان طرف دار موسیقی مجلسی، که توان اقتصادی کافی را برای ادامۀ آموزش هنری ندارند و با هدف حفظ نوجوانان از کشیده شدن به اعتیادهای خانمان سوز برپاساخته و از این طریق در تربیت هنردوستان مستعد می کوشد.
چنان که در مقدمۀ کتاب بازمانده می خوانیم، در ۱۹۹۲م در یک سانحۀ مهلک رانندگی، که باعث و بانی آن راننده ای سراپا مست بود، رزمری و کلیۀ اعضای خانوادۀ وی دچار آسیب هایی شدید شدند و دختر هجده ساله اش، که راهی سفر برای تحصیل در دانشگاه بود، در لحظات اول حادثه جان باخت و بقیۀ مجروحان در بیمارستان بستری شدند. فقدان جگرگوشه و جراحات مهلک همسر و دیگر فرزندان به جای متلاشی کردن روحیۀ او سبب نوزایی فکری ـ عاطفی وی در مقام مادری ایثارگر و فعالی اجتماعی در راه مدد به هم نوعان شد. چنان که بنا به گفتۀ وی، در مقدمۀ کتاب، گویی در یک آن روح مادربزرگ فداکارش، آروسیاک، در درون او سر بلند کرد تا به ستون نگه دارندۀ خانوادۀ زنده مانده تبدیل شود. مادربزرگی که در هجده سالگی بیوه شد و از درون وجود خاکسترشدۀ با شکوه خود دوباره سربرافراشت و توانست:«….تا آن اندازه قوی، مهربان و عادی به زندگی ادامه دهد و ازخودگذشتگی نشان دهد و گله و بی تابی ننماید. او، که در یک چشم به هم زدن همه چیز و همه کس خودرا از دست داده بود، تنها و بی پناه ولی با شجاعت و آرامش از فرزندش نگهداری کرده و به همۀ ما عشق، محبت و از خود گذشتگی آموخته بود».
این روحیۀ نو درد خانواده و درد اجتماع و انسان دوستی را در سرشت او به هم پیوند زد و پس از بهبودی، او را بیش از پیش به سوی فعالیت های اجتماعی هدفمند سوق داد. در وهلۀ نخست، با برپایی انتشارات لیکو دومین کتاب خود کوربان(قربانی شدن لیانا) را به یاد وی منتشر ساخت. پس از واقعۀ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱م نیز جزوه ای با عنوان «شهادت یا تروریسم؟» منتشر کرد که بازتاب گسترده ای در زمان خود یافت.
رزمری هارطونیان نیز، همچون بسیاری از روشنفکران غربت نشین جهان سومی، بخش بزرگی از نهان خانۀ ذهن و قلبش متعهدانه گرفتار تلاطم غم و اندوه و دردهای زادگاه خود است و به موازات حرفۀ روزمرۀ خود در راستای این دل نگرانی ها در زمینۀ ادبیات متعهد اجتماعی قلم می زند و مقالات اجتماعی او به زبان های انگلیسی، فرانسه و فارسی در مطبوعات و رسانه های رایانه ای به کرات به چشم می خورد. کتاب های منتشر شدۀ وی تا کنون، به دور از جنجال های تبلیغاتی رایج، به آرامی بازتابی گسترده و عمیق در محفل خوانندگان یافته است. بازمانده سومین کتاب اوست، که در ۲۰۰۲م در لوس آنجلس منتشر شد و ترجمۀ فارسی آن را نیز با عنوان کامل آروسیاک، بازماندۀ خوی نشر افکاردر ۱۳۸۸ش(۲۰۰۹م)، در تهران به چاپ رساند.
چهارمین کتاب هارطونیان رمانی است با عنوان مادر اورشلیم می گرید دربارۀ مصائب رهروان کیش های گوناگون ساکن سرزمین زخمی اورشلیم که به تازگی در لوس آنجلس منتشر شده. این کتاب در بهار امسال با شرکت در نمایشگاه بین المللی کتاب نیویورک به دریافت نشان نایل آمد و به منزلۀ یکی از بهترین کتاب های شرکت کننده در نمایشگاه شناخته شد. به امید آنکه روزی شاهد انتشار آن به زبان فارسی باشیم.
یادی از دوران کودکی[۱]
فریس افتخار[۲]
خوی خرم زادگاه من است. گاهی می اندیشم که باید شاد و سپاسگزار باشم که سال ها پس از آن فاجعۀ شوم به دنیا آمدم و کشتار سنگ دلانۀ دژخیمان وحشی عثمانی را، که ارمنیان را بدون دلیل قتل عام می کردند، ندیدم. تا آنجا که مطالعات من نشان می دهد تاریخ پاسخ موجهی برای این رفتار سبعانه ندارد. هنگامی که از مردمان کنونی ترکیه، که نوادگان عثمانی ها هستند، علت را جویا می شوند آنها از شرم با سرافکندگی آن کشتار وحشیانه را منکر می شوند و می گویند کشتار عادی طرفین در جنگ بوده است! تا آنجا که حافظه ام کمک می کند پدر بزرگم، علینقی افتخار، که آن روزها پزشک نامی و به قول مردم حکیم سرشناس خوی بود، چند تن از ارمنیان را، که عسکرهای عثمانی قصد کشتن آنها را داشتند، در خانۀ خود پناه داد و در جای امنی پنهان کرد. گویا نیکلا، دایی مادر بانو رزمری، هم جزو این پناهندگان بود. بنا به گفتار عموی شادروانم، احمد افتخار، عسکرهای عثمانی با تهدید پدربزرگم پدر من، محمد افتخار، را چند روز به گروگان گرفتند ولی پدر بزرگم با دلاوری شایان ستایش خود از پس دادن پناهندگان خودداری کرد. پس از آزادی، آقای نیکلا دوست راستین پدرم شد و چنین دوستی با ارجی حتی پس از ازدواج پدرم و به دنیا آمدن ما، خواهران و برادران، ادامه یافت. آقای نیکلا با آن هوش سرشاری که در بسیاری از مردمان ارمنی وجود دارد در تهران صاحب کسب و کار با رونقی شد و همچون یک توانگر فروتن همواره در مهمانی ها و جشن های خود پدرم را همراه خانواده اش فرا می خواند. به یاد دارم که در یک مهمانی عروسی در یکی از باشکوه ترین هتل های تهران به ما کودکان خیلی خوش گذشت چون دور میزی که سرشار از انواع خوراک ها، شیرینی ها و نوشیدنی ها بود نشستیم و شکمی از عزا در آوردیم!
پدرم، که استعداد زبان و موسیقی داشت، توسط آقای نیکلا به خلیفه گری ارمنیان معرفی شد و به زودی منشی و مترجم ویژۀ خلیفه، آقای ملیک تانگیان(تبریز)، گردید. در روزهای عید ارمنیان، پدرم ما را پیش او می برد و او با مهربانی به ما پول و شیرینی های معروف «نازوک»، دست پخت بانوان ارمنی، می داد. من هنوز چهرۀ مردانه وخردمندانۀ او را با ریش جوگندمی و کلاه و یونیفورم مشکی رنگ به یاد دارم. پدرم چنان به زبان ارمنی چیره بود که روزی برای دیدار من، که مهندس نفت بودم، به آبادان آمد و از دوست مهندس ارمنی من به نام زاکاریان پرسید :
ـ «پسرم به زبان ارمنی به فنر چه می گویند؟». او نمیدانست و پدرم گفت:
«زسباناق»!
پی نوشت ها:
۱ـ متن نامۀ فریس افتخار، نوۀ حکیم افتخار به رزمری هارطونیان، نویسندۀ کتاب بازمانده.
۲ـ مهندس فریس افتخار، نوۀ حکیم افتخار و فرزند مرحوم محمد افتخار، است. حکیم افتخار ناجی شمار بسیاری از ارمنیان خوی از چنگال سربازان اشغالگر عثمانی بوده. در طی رخدادهای خوی، فرماندۀ قشون عثمانی مدتی محمد افتخار، فرزند ارشد حکیم افتخار(پدر مهندس فریس افتخار)، را به گروگان گرفت تا حکیم افتخار مجبور شود، در قبال آزادی پسرش، پناهندگانی از قبیل یپرم هایراپتیان، شوهر آروسیاک، را، که در منزل مسکونی اش مخفی کرده بود، به قشون عثمانی تحویل دهد. مهندس فریس افتخار اکنون ساکن شهر نَشویل، مرکز ایالت تِنِسی امریکا، است.