فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۲
گفتگویی با لئون میناسیان
نویسنده : شهرام امیری، اصغر صراف بانک
در آذرماه سال جاری بود که یکی از نهادهای علمی و فرهنگی در تهران، انجام تحقیقی را در رابطه با جلفای اصفهان به من محول نمود. به سرعت اولین فکری که به ذهن من رسید کمک گرفتن از محقق مشهور ارامنه اصفهان “آقای لئون میناسیان” بود که از قبل به واسطۀ انجام کارهای پایان نامه ام با ایشان آشنایی داشتم، همان پیرمرد دوست داشتنی که همیشه در اتاق کار بسیار زیبایش، در گوشه ای از کلیسای وانک می نشست و همواره می توانستیم او را در پشت میزی گرد و قدیمی در کنار کوهی از کاغذ و کتاب و نشریه که بوی کُهنگی خاصی می داد و برای من همیشه جذابیت داشت، پیدا کنیم.
اینبار هم در یک صبح پائیزی به نیت دیدن ایشان به طرف جلفا و کلیسای وانک حرکت کردم. در حالی که سؤالاتم را در ذهن مرور می کردم به سرعت از ورودی کلیسا عبور کردم و به طرف دفتر کار ایشان حرکت کردم. درب چوبی و قدیمی دفتر بسته بود. پیش خودم فکر کردم که مطابق معمول آقای میناسیان در درون محوطۀ محراب کلیسا مشغول معرفی کلیسا به دانش آموزانی است که هر روز مشتاقانه برای دیدن کلیسا می آمدند. اما ورودی محراب هم بسته بود به ناچار با تردید به ورودی کلیسا برگشتم و از دربان پیر کلیسا که در اتاقک اطلاعات نشسته بود سراغ آقای میناسیان را گرفتم، دربان با حالتی نه چندان دوستانه و با صدای خسته ای گفت: «آقای میناسیان دیگه نمی آد» با تعجب پرسیدم «چرا»! با همون حالت جواب داد «اون بازنشسته شده». ناگهان یک چیزی در وجودم فروریخت چون همیشه عادت کرده بودم او را درگوشۀ دفتر کارش ببینم و آنقدر به آنجا رفت و آمد کرده بودم که آقای میناسیان را جزیی از کلیسا می دانستم. بعد از چند ثانیه به خود آمدم. یاد فیلمی افتادم که چند وقت پیش از شبکۀ چهار در مورد ایشان پخش شده بود. با درماندگی از دربان پرسیدم آیا امکان دارد ایشان را جایی ملاقات کرد. گفت: بله و آدرس منزل آقای میناسیان را به من داد. آدرس خیلی نزدیک بود با ناراحتی و نگرانی و کمی هم خجالت بعد از چند دقیقه به درب خانۀ ایشان رسیدم. چه خانۀ زیبایی، در کنار خیابان قدیمی “نظر”، و در کنار آن همه زرق و برقی که این خیابان پیدا کرده بود، این خانۀ قدیمی و خشتی جلوۀ خاصی داشت. تکمۀ زنگ را فشار دادم و بعد از چند لحظه که مشغول فکر کردن در مورد خیابان “نظر” و آیندۀ نامعلوم خانه های قدیمی جلفا بودم ناگهان درب خانه باز شد و همان چهرۀ قدیمی پیش روی من ظاهر شد. از اینکه یک چهرۀ آشنا را می دید خوشحال شد و از من مشتاقانه دعوت کرد که داخل خانه شوم. بعد از کمی این پا و آن پا کردن وارد شدم و خانه ای ساده و در عین حال زیبا که مملو از کتاب و لوح های تقدیر و یادگارهایی از سفرهای آقای لئون میناسیان به سراسر جهان بود مقابل چشمم نمایان شد.
سؤالاتم را سریع پرسیدم، وی طبق معمول با خشرویی جواب داد. در همان حین فکری به ذهنم رسید و آن این بود که مصاحبه ای با ایشان ترتیب داده و کمی از تجارب این مرد بزرگ را به دیگران منتقل نمایم. لذا فردای آن روز این مطلب را با دوست هم دانشگاهی خود، آقای صراف بانک که وی هم مدتی است دربارۀ تاریخ اجتماعی مردم ایران مطالعه و تحقیق می کند در میان گذاشتم و ایشان هم با میل موافقت کرد. بنابراین با هماهنگی قبلی که با آقای میناسیان انجام دادیم صبح اولین جمعۀ زمستان سال جاری به اتفاق آقای صراف که با تجهیزات فیلمبرداری و ضبط صدا خود را مجهز کرده بود به خانه ای رفتیم که شاید آن هم در آیندۀ نه چندان دور به ساختمانی چندطبقه و پر زرق وبرق تبدیل شود.
آنچه که از نظر شما می گذرد حاصل حضور ما در محضر این محقق ارجمند است.
* آقای میناسیان ضمن عرض سپاس و تشکر از اینکه وقت خودتان را در اختیار ما قرار دادید، جهت شروع بحث اگر امکان دارد دربارۀ خودتان گفتگو کنیم:
** بله، با تشکر متقابل باید عرض کنم، بنده در سال ۱۹۲۰ مطابق با ۱۲۹۹ هـ.ش در روستای “خویگان علیای” شهر فریدن متولد شدم. دوران کودکی من تا حدود ده سالگی در آنجا گذشت و بعد از آن به جلفای اصفهان آمدم و تحصیلم را ادامه دادم و در دبیرستان “ادب” که آن موقع ” کالج” بود و توسط انگلیسی ها اداره می شد و در مدرسۀ ارامنه جلفا به تحصیل پرداختم. بعد از اتمام تحصیل به زادگاهم در فریدن برگشتم و همانجا ازدواج کردم که حاصل آن هشت فرزند، دو دختر و شش پسر است. من به مدت ده سال در فریدن معلم بودم و بعد از آن مدیرکل مدارس ارامنۀ فریدن شدم، به شکل سیار و مسئولیت مدارس دیگر فریدن را هم داشتم. از جمله کارهایی که در آن زمان در فریدن انجام دادم تأسیس یک کتابخانه بود که به” آبوویان” مشهور شد و روستاهای دیگر هم از آن تقلید نمودند و سپس در سال۱۹۵۱م. بنا به دعوتی که از من به عمل آمد به جلفای اصفهان آمدم و حدود سی سال در مدارس جلفا تدریس کردم و بعد از چهل سال فعالیت فرهنگی و تدریس حدود سال۱۹۸۱م. بازنشسته شدم. جمعاً چهل سال معلمی کردم و به فرهنگ این آب و خاک خدمت کردم.
* لطفاً در مورد سِمت ها و مشاغل دیگری که تا به امروز داشتید هم توضیح دهید:
** عرض کنم که از سال ۱۹۵۷م. هنگامی که در جلفا بودم به عضویت هیئت اجرائی کلیسای وانک درآمدم و مسئولیت موزه کلیسای وانک را در آن واحد به عهده گرفتم و تلاش خودم را به کار بردم تا توانستم موزه را مرتب کنم و بعد از آن هم از سال۱۹۷۲م. مدیریت چاپخانۀ قدیمی کلیسا را به عهده گرفتم. از سال۱۹۸۰م. مسئولیت کتابخانه کلیسا را که یکی از بزرگترین کتابخانه های ارامنه است برعهده گرفتم که تا سال ۲۰۰۲ برعهده داشتم و اکنون حدوداً یک ماهی است که بازنشسته شده ام. این را هم اضافه کنم که در قسمت موزه و چاپخانه افتخاری مشغول به کار بودم.
* آقای میناسیان در خلال صحبت هایتان به مدارس ارامنه اشاره داشتید. اگر امکان دارد در مورد این مدارس هم توضیحی بفرمائید:
** من در یک کتاب و همچنین مقاله ای تحت عنوان “مدارس ارامنۀ جلفا” به این مطلب مفصل اشاره داشته ام که ارامنه از همان بدو سکونت در جلفا به دلیل علاقۀ وافر به پیشرفت علمی و فرهنگی دارای مدرسه بودند و روحانیان این مدارس را اداره می کردند و عموماً این مدارس در صحن کلیساها ساخته می شد. از جمله مدرسین معروف ارامنه در قرن هفدهم روحانی معروفی به نام “گُستاند” بود که کتابی هم در قرن هفدهم دربارۀ تجارت نگاشت. در نیمۀ دوم قرن نوزدهم سه مدرسه در جلفا توسط چندین ارمنی تأسیس شد که این مدارس عبارت بودند از: “هاروتون آبکاریان” ، “مارکار سوکیاسیان” و “مریم هارتونیان” که اولی در کلیسای مریم و دومی در کلیسای استپانوس و سومی در کلیسای میناس تشکیل شد. در اوایل قرن بیستم تا کنون جلفا دارای پنج مدرسه است که شامل کودکستان تا دبیرستان است و در کنار قوانین جاری آموزشی کشور زبان و ادبیات ارمنی هم در آنها تدریس می گردد. خود من در این مدارس تاریخ و ادبیات فارسی و ارمنی و انگلیسی تدریس می کردم.
* آقای میناسیان همانگونه که می دانیم چاپخانۀ کلیسای وانک از جمله قدیمی ترین چاپخانه های ایران است در این مورد نظرتان را بیان نمایید:
** باید خدمتتان عرض کنم که ارامنۀ جلفا از پیشروان صنعت چاپ در ایران بودند. اولین چاپخانۀ کلیسا در سال ۱۶۲۶م. تأسیس شد که من دربارۀ تاریخچۀ این چاپخانه از ابتدا تا کنون، کتابی تألیف کرده ام و در آن عنوان نموده ام که اولین کتاب چاپی در ایران در سال۱۶۳۸م. توسط خلیفۀ وقت جلفا یعنی “خاچادور گساراتسی” در جلفای اصفهان به چاپ رسید و اکنون مقبرۀ وی در زیر محراب کلیسا قرار دارد.
* آقای میناسیان به نظر می رسد الان چیزی از این دستگاه چاپ باقی نمانده:
** بله، متأسفانه از اولین دستگاه چاپ جز چند قطعۀ کوچک چیزی باقی نمانده ولیکن این چاپخانه در طول بیش از سه قرن چندین بار تجهیز شده و از آن زمان تا کنون هم حدود ۵۰۰ جلد کتاب به زبان فارسی و ارمنی به وسیلۀ آن چاپ شده است.
* آقای میناسیان اگر اجازه بدهید مختصری دربارۀ ورود ارامنه به ایران در دوران صفویه و تاریخ جلفا صحبت کنیم:
** سؤال خوبی کردید اما جوابش خیلی مفصل است ولیکن به طور مختصر باید عرض کنم که همانطور که خود شما تاریخ خوانده اید و به خوبی می دانید، که ارمنستان با ایران هم مرز و حتی در گذشته بخشی از خاک ایران بوده و ارامنه از دوران اشکانی و ساسانی به ایران رفت و آمد داشتند اما تاریخ جدید ارامنه از سال ۶ ــــ۱۶۰۵م. در زمان شاه عباس اول شروع می شود. در آن زمان ارامنه در جلفا و ماوراء ارس اقامت داشتند و در آن عصر زیر سلطۀ ترکان عثمانی بودند و عثمانیان دائماً آنها را آزار و اذیت می کردند و ارامنه از شاه عباس تقاضا می کردند تا ارمنستان را از دست عثمانی بگیرد و مثل سابق جزئی از خاک ایران کند. ولیکن شاه چون در ابتدای سلطنتش قدرت کافی نداشت مدت ها ارامنه را معطل نمود و سپس وقتی قدرت کافی پیدا کرد تبریز را گرفت، سپس به قفقاز و جلفا رفت. ارامنه به استقبال شاه رفتند و سه روز در آنجا به خوبی از شاه پذیرایی کردند و هدایای زیادی به او دادند. شاه وقتی ثروت آنها را دید و متوجه شد آنان در تجارت توانمند هستند تصمیم گرفت تا از این توانایی آنان استفاده کند. وقتی که شاه عباس ایروان را محاصره کرد ترکان با ارتشی که بیش از دویست هزار نفر بودند به آنجا آمد و بلافاصله دستور داد تا مناطق مرزی را تخلیه کنند و آنجا را نابود سازند تا ترکان دچار مضیقه شوند. بنابراین ارامنه هم به ناچار به داخل ایران کوچ داده شدند ولی شاه توانایی آنها را در تجارت از یاد نبرد.
* برخی از منابع در باب آزار ارامنه در حین سفر به داخل ایران توسط مأموران صفوی داد سخن می دهند، نظر شما چیست؟
** ببینید آنچه که مسلم است ارامنه در بدو امر نمی توانستند خودشان را با شرایط تطبیق دهند. ما کتابی دربارۀ تاریخ ارامنه داریم که تاریخ سیصد و پنچاه سال جلفا تا سال۱۸۵۶م. در آن نگاشته شده که ادامۀ آن را من نوشته ام و در آن کتاب به تفضیل دربارۀ ورود ارامنه و آزار و اذیت ارامنه توسط برخی از مأموران توضیحاتی داده شده است. ولیکن این نکته را نباید نادیده گرفت که شاه عباس با ارامنه رفتار بسیار خوبی داشت.
* وضعیت اسکان آنان در اصفهان چگونه بود. به نظر می رسد در ابتدای کار وضعیت مناسبی نداشتند:
** مسلماً روزهای اول دشوار بود و ارامنه میل نداشتند آنجا باشند و برخی از آنها به دور از چشم شاه و مأمورانش به جلفای ارس برمی گشتند شاه از سرکردۀ ارامنه “خواجه نظر” پرسید که چرا ارامنه ناراحت هستند؟ خواجه چون نمی توانست در مقابل شاه بگوید که چون ارامنه از وطن مادریشان کوچ داده شده اند گفت: چون کلیسای بزرگ ما که در اجمیادزین واقع است قدیمی ترین کلیسای دنیاست و در سال ۳۰۳م. ساخته شده است به این دلیل ارامنه بی تابی می کنند و برخی به جلفا فرار می کنند. شاه عباس چون این نکته را از “خواجه نظر” شنید، دستور داد تا مصالح آن کلیسا را به جلفای نو بیاورند و آن را از نو بسازند. “خواجه نظر” و ارامنه از شاه خواستند که این کلیسا را ویران نکند. لذا با توجه به درخواست ارامنه حدود ۱۵ قطعه از سنگ های آن کلیسا را به ایران آورده و کلیسای ” گئورگ” یا “غریب” را در سال ۱۰۲۳ هـ. ساختند که در آرام ساختن ارامنه نقش مهمی داشت سپس با حمایت های مادی و معنوی شاه جلفا رونق گرفت و ارامنه تحت رهبری “خواجه نظر” که بعدها کلانتر جلفا شد، شهرک قشنگ و زیبایی را ساختند که به یاد زادگاهشان در جلفای ارس اسمش را جلفای اصفهان گذاشتند.
* آقای میناسیان در خلال صحبت هایمان به ساخت کلیسای اجمیادزین در سال ۳۰۱ م. اشاره داشتید با این وصف ارامنه یکی از قدیمی ترین اقوامی هستند که دین مسیح را پذیرفتند:
** همانطور که می دانید مسیحیان از سه شعبه بزرگ تشکیل یافته اند: کاتولیک، پروتستان و ارتدوکس. حدود ۹۸ درصد ارامنه ارتدوکس هستند و بقیه هم یا کاتولیک هستند یا پروتستان و ما هم مانند کاتولیک ها برای خودمان پیشوای مذهبی داریم. ارامنه اولین قومی هستند که مسیحی شدند و در سال ۳۰۱م. دین حضرت مسیح را قبول کردند و اولین کلیسا هم در سال ۳۰۳م. در ارمنستان ساخته شد که به آن به ترکی “اوج کلیسا” و به ارمنی “اجمیادزین” می گویند و پیشوای مذهبی ما در آنجا مدفون است.
* پیشوای مذهبی ارمنیان گریگور مقدس است و نام مذهب شما هم برگرفته از نام ایشان است آیا همین گونه است؟
** بله، او یک قدیس است و سرگذشت جالبی دارد و جالب است که بگویم پدر گریگور ایرانی بود و در زمان ساسانیان در ارمنستان زندگی می کرد. و به واسطۀ او بود که مردم ارمنستان مسیحی شدند و به این جهت به ارامنه گریگوری می گویند.
* آقای میناسیان همانطور که می دانیم و شما هم اشاره داشتید، دلیل اصلی کوچ ارامنه به ایران آزار و اذیت دولت عثمانی بود و جالب است که با پیگیری سیاست دولت عثمانی به اول قرن بیستم می رسیم که شدت آزار امپراتوری عثمانی بار دیگر موجب کوچ ارامنه به ایران شد:
** بله، همانطور که گفتید دولت عثمانی همواره با ارامنه رفتار ناخوشایندی داشت و اوج آن رفتار خشونت بار در اوایل قرن بیستم بود که بر اثر آن در سال های جنگ جهانی اول، دولت عثمانی سرزمین های ارامنه را تصرف کرد و آنها را در بیابان های بین النهرین آواره کرد و بر اثر جنگ و گرسنگی و درگیری با ترکان، بیش از یک میلیون ارمنی در آوریل ۱۹۱۵م. قتل عام شدند.
و هنوز این کشتار بر روی وجدان بشریت سنگینی می کند.
* آقای میناسیان همانطور که می دانید ارامنه با وجود فراز ونشیب هایی که در عصر صفوی داشتند، در این دوره از آرامش نسبی برخوردار بودند. اما همزمان با سقوط این سلسله و خصوصاً پس از آن، افول جلفا آغاز گردید. در این باره هم اگر توضیحی دارید بیان نمایید:
** این نکته دارای دلایل متعددی است ولیکن از دوران سلطنت شاه سلطان حسین به بعد، ارامنه دچار سختی می شوند و در هجوم افاغنه جلفا به شدت آسیب می بیند و در دوره های بعد مالیات های سنگین و کمرشکن ارمنیان را می آزرد بنابراین به تدریج ارامنه با توجه به نا آرامی های اصفهان، جلفا را ترک می کردند.
* در برخی سفرنامه های اروپاییانی که در عصر قاجار به ایران و اصفهان آمدند صراحتاً به افول جلفا اشاره دارند و برخی می ترسیدند که اراذل و اوباش به ارامنه و جلفا خسارات زیادی وارد آورند. آیا نظر شما همین است؟
** یکی از دلایل کوچ ارامنه همین بوده است. برخی از آنها به هندوستان رفتند که تعدادی از آنها به جلفا بازگشتند و برخی هم همانجا ماندگار شدند.
* آیا مهاجرت آنها به هندوستان همانند مهاجرتشان به اصفهان موفقیت آمیز بود؟
** تا حدودی بله، در آنجا هم ارامنه به شغل تجارت روی آوردند و ثروتمند هم شدند ولیکن علاقه آنها به جلفا کم نشد به طوری که خیلی از آنان وصیت کردند که اموالشان بعد از مرگ به جلفا فرستاده شود و تا همین اواخر هم این کار را می کردند و این پول ها عموماً وقف مدرسه سازی و مرمت کلیساها می گردید.
* نزدیک به چهار قرن از احداث جلفا می گذرد بد نیست حال که به ساختار کلی جلفا اشاره داشتید، به دستاوردهای فرهنگی ارامنۀ این دیار هم اشاره ای داشته باشید:
** سؤال خوبی کردید، در دنیا مشهور است که ارامنه در زمینۀ فرهنگی غنی هستند و کتاب هایی در این باره وجود دارد که من لیست آنها را تهیه کرده ام و شما آن را دیده اید. ما نقاشان بزرگی داشتیم که آثار آنها از کلیساهای جلفا گرفته تا دیوارهای کاخ کرمرلین موجود است. تابلوهای آنها به واسطۀ تجار ارمنی به سراسر دنیا انتقال یافت. در جلفا نقاش بزرگی به نام “میناس” وجود داشت که استاد “رضای عباسی” بود و من سند آن را در پیش اسناد کلیسای وانک پیدا کردم که دو سال قبل آن سند را به شما (امیری) دادم و خود شما شاهدی بر این گفتۀ من هستید. از نظر هنرهای تزئینی نظیر فرش بافی، زرگری و چاپ و نقاشی و غیره حرف برای گفتن زیاد داریم که من تعدادی از کتاب هایم را دربارۀ این هنرها نوشته ام و در دسترس همگان می باشد.
* آقای میناسیان، احساس می کنم ما با سؤالاتمان شما را خسته کردیم (خندۀ آقای میناسیان) بنابراین با توجه به اینکه به عبارت بهتر برای دومین بار به افتخار بازنشستگی نائل شده اید آخرین سؤالاتمان را دربارۀ خودتان پرسش می نماییم: حال که با توجه به این همه فعالیت بازنشسته شده اید روزها را چگونه طی می کنید؟
** من هیچ وقت احساس خستگی نمی کنم قبل از بازنشستگی برنامۀ من این بود که شب ها بخوانم و بنویسم و در راه خانه تا کلیسا هم دائماً دربارۀ کارهای جدیدم فکر می کردم. من ده سال طول کشید تا آرشیو کتابخانۀ کلیسای وانک را تنظیم کردم و در مدتی که در کتابخانه بودم بسیاری از محققان و دانشجویان به من مراجعه می کردند حالا هم وضع من تغییری نکرده مثل سابق از صبح تا شب کار می کنم و مشغول نوشتن کتاب هستم. من کتاب های شعر دارم و مشغول نوشتن سفرنامه های خودم هستم و تمام کسانی که قبلاً به کلیسا مراجعه می کردند حالا به جای کلیسا به خانه من مراجعه می کنند و من فکر می کنم با توجه به این حجم کار، فقط مکانم تغییر کرده است.
* آقای میناسیان با توجه به اینکه کمتر کسی است که با آثارتان آشنا نباشد با این حال اگر مایل هستید دربارۀ آنها کمی توضیح بدهید:
** در مورد کتاب هایم باید بگویم که حدود هفتاد جلد است. اما دربارۀ مقالاتم، یادم نیست، شاید بیش از هزار مقاله باشد که در طول این همه سال در داخل و خارج از کشور به زبان فارسی و ارمنی چاپ کرده ام.
* در بین صحبت هایتان به کتاب شعر اشاره کردید، لطفاً به این مطلب و سایر هنرهایتان هم اشاره ای داشته باشید:
** من بیش از ده هنر می دانم که عبارت است از نقاشی، خطاطی، قالیبافی، عکاسی، نجاری و حتی خیاطی هم بلد هستم. یادم می آید پدرم در فریدن خانه ای داشت که طبقۀ دومش در و پنجره نداشت آن زمان نجارهای معروف، در شهر “خوانسار” بودند که در نزدیکی فریدن بود و من وقتی آنها کار می کردند، نگاه می کردم و نجاری را یاد گرفتم. من اولین کسی بودم که شصت سال قبل یک دوربین برای خودم خریدم و می خواستم آلبوم عکس از مزارع و زیبایی های طبیعی فریدن درست کنم. در آن موقع بعضی از ارامنه که می خواستند به ارمنستان بروند می آمدند و من عکس آنها را می گرفتم و برای ظهور به اصفهان می فرستادم، و چون این کار سخت بود خودم آمدم و ظاهر کردن عکس را یاد گرفتم. من نقاشی را هم به سادگی با نگاه کردن به کارهای دیگران یاد گرفتم که بعضی از آنها را بر دیوارهای این اتاق می بینید. من دوکتاب شعر دارم که مفصل است و هم به زبان فارسی و هم به زبان ارمنی است.
* آیا امکان دارد یکی از این شعرها را برای ما بخوانید؟
** بله، حتماً این شعر را به انتخاب خودم برای شما می خوانم که ترجمه اش به فارسی بدین شرح است.
ــــ خوشا به حال آن کس که هنوز کودک است، از غم دنیا بی خبر است و خبری جز از نشاط ندارد و کینه و حسادت برای دل او بیگانه است.
ــــ خوشا به حال آن کس که هنوز جوان است دلش شاد و قدمش محکم است درون دلش قوت و عشق است و می پندارد که دنیا از آن اوست.
ــــ خوشا به حال آن کس که در زیر بار دنیا کمرش خم شده است و با تجربه خود یک دنیای بزرگ است و خشت خام برایش یک آینه است.
ــــ خوشا به حال آن کس که در عمر خود همیشه احسان کرده و خوشا به حال آن کس که با وجود غم های خود برای تهیدستی دری گشوده است.
* با توجه به این همه هنر که دارید باید هم مرد سال شوید:
** باید عرض کنم که سال ها پیش به مناسبت هفتاد سالگی من و پنجاهمین سالگرد فعالیت هایم در چهار شهر ارمنستان و “نیویورک” و “لس آنجلس” جشن هایی بر پا شد و به خاطر فعالیت های فرهنگی که داشتم خصوصاً مدیریت موزه کلیسا که گزارش های آن را از قبل به خارج از کشور فرستاده بودم، چند سال پیش دانشگاه کمبریج مرا به عنوان مرد سال ارمنی انتخاب نمود. در آمریکا در ایالت کارولینای شمالی هم چنین عنوانی را به من دادند.
* آقای میناسیان اگر اجازه دهید سؤالی هم دربارۀ سیمای امروز جلفا از شما داشته باشیم. با توجه به اینکه جلفا قبلاً شهرکی مستقل بود ولیکن امروز با گسترش شهر اصفهان، جلفا هم جزیی از آن شده و مسلمانان و ارامنه در کنار هم زندگی می کنند نظرتان در این باره چیست؟
** من در این رابطه هیچ مشکلی نمی بینم جلفا و ایران وطن من است من سه فرزند دارم که در آمریکا هستند و دایم از من می خواهند که به آمریکا بروم. با اینکه بارها به اروپا و آمریکا رفته ام ولیکن هرگز حاضر به زندگی در آنجا نشده ام چون وطن من اینجاست.
* در حال حاضر متأسفانه بافت جلفا نیز همانند سایر محلات قدیمی شهر در حال تغییر است آیا فکر می کنید جلفای زیبا هم…
** باید عرض کنم که میراث فرهنگی کوشش دارد که جلفا تغییر نکند و حتی از من هم برای بازسازی کوچه ها و خیابان های جلفا کمک خواست. ولیکن دنیا در حال تغییر است و دیگر مردم نمی خواهند شهر را با ساختمان های قدیمی نگاه دارند و گذشته از چند ساختمانی که در دست میراث فرهنگی است بقیه مال مردم است و آنها هم می فروشند و خراب می کنند و برخی هم از اینجا می روند.
* آقای میناسیان در پایان آیا برای نسل جوان توصیه ای دارید، آیا مایلید آنها هم همان راهی که شما ۷۰ سال پیش رفته اید، بروند؟
** من به جوانان توصیه دارم که برای آیندۀ خود از همین حالا برنامه ریزی داشته باشند و یک هدف کلی را در ذهنشان حفظ کنند و با جدیت به دنبال آن هدف بروند و با دقت و کوشش برای فردای خودشان و وطنشان مثمر ثمر باشند و کوشش کنند تا نام نیکی از خودشان در آینده به جا بگذارند که نام نیک بهتر از هر گنجی است و این چیزی بود که در طی هشتاد سال عمری که از خدا گرفتم به دنبال آن رفتم و نمی دانم خداوند چقدر برایم فرصتی باقی گذاشته تا آن را ادامه دهم.
در حالی که به ساعت نگاه می کنیم متوجه می شویم که ساعت از نیمه ظهر هم گذشته و بیش از چهار ساعت از دیدار ما می گذرد و این در حالی است که نیمی از سؤالات را هنوز نپرسیده ام. پس با عجله وسایلمان را جمع می کنیم در حالی که دوستم آقای صراف تصاویری جاوید از اسناد را ضبط نموده بود پس از وی خداحافظی می کنیم در حالی که زیر لب این شعر سعدی علیه الرحمه را زمزمه می کنیم.
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند