فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۹
کبوتری که در درونم نگران است
نویسنده: هراند دینک / ادوارد هاروتونیان
ابتدا از تصمیم دفتر دادستان عمومی شیشلی برای تحقیقات مقدماتی از من، به اتهام اهانت به هویت ترک، نگران نبودم. این نخستین بار نبود. در اورفه نیز پروندهٔ مشابهی علیه من تشکیل شده بود. به این اتهام عادت کرده بودم. در سه سال اخیر به اتهام اهانت به هویت ترک محاکمه شده ام، چرا که در سال ۲۰۰۲ در همایشی در اورفا گفته بودم: ((من ترک نیستم… ولی اهل ترکیه و ارمنی ام)). حتی از روند دادگاه هم بی خبر بوده ام، هیچ وقت برایم جالب نبوده است. در اورفه، در غیاب من دوستان وکیلم در دادگاه حاضر می شدند.
زمانی که به دادستانی عمومی شیشلی رفتم و حضور خود را اعلام کردم هیچ نگران نبودم. دربارهٔ مقاصدم و آنچه نوشته بودم اطمینان کامل داشتم. اگر دادستان یک بار فرصت می کرد و نه فقط آن یک جمله از سرمقاله ام، که به تنهایی بی معنی بود، که تمام نوشته را از نظر می گذراند، به آسانی متوجه می شد که منظور من اهانت به هویت ترک نبوده و این شوخی تلخ به پایان می رسید.
اطمینان داشتم که در پایان تحقیقات مقدماتی، پرونده ام به دادگاه ارجاع نخواهد شد. ولی با آنکه هیچ انتظار نمی رفت، علیه من اقامهٔ دعوا شد. اما خوشبینی ام را هنوز از دست نداده بودم. تا آنجا اطمینان داشتم که در یک برنامهٔ زندهٔ تلویزیونی شرکت کردم و حتی خطاب به وکیل دعاوی کمال کِرینچ سیز، که مرا متهم کرده بود، گفتم: ((چندان امیدوار نباشد که از این پرونده حکم محکومیت عایدم شود، اما اگر محکوم شوم از این مملکت خواهم رفت)). به خود مطمئن بودم زیرا در مقاله ام واقعاً هیچ گونه قصد و غرضی برای توهین به هویت ترک نداشتم. کسانی که مقاله هایم را به تمامی می خوانند، این موضوع را به خوبی درک می کنند، در واقع گزارش تهیه شده از سوی سه تن از استادان دانشگاه استانبول در مقام کارشناسان دادگاه نیز درست همین نظر را تأیید کرد.
دلیلی برای نگران شدن نداشتم.به طور قطع، در یکی از مراحل دادرسی، دادگاه جانب حق را می گرفت. بنابراین همچنان صبر کردم. اما چنین نشد. به رغم گزارش کارشناسان، دادستان درخواست مجازات کرد و از سوی قاضی به شش ماه زندان محکوم شدم.وقتی از حکم صادرشده با خبر شدم خود را در زیر فشار تلخ امیدهایی یافتم که در سراسر مدت محاکمه در دل می پروردم. خود را باخته بودم. نومیدی و عصیان در وجودم به اوج رسیده بود. روزها و ماه ها مقاومت کرده و گفته بودم: ((صبر کنید تا حکم برائتم صادر شود، آن وقت به خاطر آنچه دربارهٔ من گفته و نوشته اید پشیمان خواهید شد)).
مطالب و مقالات مطبوعات و اخبار تلویزیون دربارهٔ روند محاکمه همگی اشاره به این مطلب داشتند که من گفته ام: ((خون ترک مسموم است)). پیوسته به عنوان ((دشمن ترک)) شهرتم بیشتر می شد. در دادگاه ها، افراط گرایان با دادن دشنام های نژادپرستانه مرا مورد حملهٔ بدنی قرار دادند و در آگهی های دیواریشان دشنام ها حواله ام کردند. تهدیدهای بی شماری که ماه ها به وسیلهٔ تلفن، نامه و پست الکترونیکی پیوسته به سویم سرازیر می شد رفته رفته افزایش یافت. با وجود این، با شکیبایی در انتظار برائت مانده بودم و می دانستم که با صدور حکم، حقیقت پیروز می شود و این افراد همگی برای آنچه مرتکب شده اند شرمنده خواهند شد.
تنها سلاح من بی ریایی ام بود. اما حکم دادگاه همهٔ امیدهایم را بر باد داد. از آن لحظه در بحرانی ترین وضعی قرار گرفتم که ممکن است انسان گرفتار آن شود.قاضی حکم را به نام ((ملت ترک)) صادر و رسماً اعلام کرده بود که من به هویت ترک اهانت کرده ام. تحمل هر چیزی را داشتم جز این مورد. به باور من، نژادپرستیِ یک فرد به خاطر تفاوت قومی یا مذهبی فردی دیگر که در کنارش زندگی می کند، اهانت به شمار می رود و این نابخشودنی است.
در یک چنین وضع روانی، به نمایندگان رسانه های خبری و دوستانی که بر آستان خانه ام گرد آمده بودند تا بدانند که آیا چنانکه اعلام کرده بودم کشور را ترک خواهم کرد یا نه، گفتم: ((با وکلایم مشورت می کنم. به دادگاه عالی می روم و اگر لازم شود، حتی به دادگاه اروپایی حقوق بشر شکایت می کنم. اگر در یکی از این مراحل تبرئه نشوم، کشور را ترک خواهم کرد، زیرا به نظر من کسی که به چنین جرمی محکوم شده حق ندارد در کنار شهروندی که مورد اهانت قرار گرفته زندگی کند)). زمانی که این نظر را ابراز می کردم، مثل همیشه، تحت تأثیر احساسات بودم و تنها سلاح من بی ریایی ام بود.
طنز سیاه
اما چنان شد که آن نیروهای پنهانی که مرا منزوی کرده بودند و می کوشیدند تا در نظر مردم ترکیه آماج رسمی تهمت ها واقع شوم، در این اعلامیهٔ مطبوعاتی نیز نکتهٔ نادرستی یافتند و حتی به اتهام تأثیرگذاری بر دادگاه علیه من اقامهٔ دعوا کردند. اعلامیهٔ مرا همهٔ رسانه های خبری چاپ کرده بودند، اما فقط مطالب چاپ شده در آگوس توجه آنان را جلب کرد و چنان شد که مسئولان رسمی هفته نامهٔ آگوس و من، این بار به اتهام تلاش برای تأثیرگذاری بر دادگاه مورد محاکمه قرار گرفتیم. این همان پدیده ای است که آن را طنز سیاه می نامند.
تا وقتی متهم هستم بیش از من چه کسی حق دارد بکوشد تا دادگستری را تحت تأثیر قرار دهد؟ اما این بار متهم به اتهام تلاش برای تأثیرگذاری بر دادگستری محاکمه می شود.
به نام حکومت ترکیه
باید اذعان کنم که به کلی اعتمادم را نسبت به نقش قانون و نظام دادگستری در ترکیه از دست داده بودم. چگونه می توانستم از دست ندهم؟ مگر این دادستان ها، این قضات دارای تحصیلات دانشگاهی و دانش آموختگان دانشگاه های حقوق نبودند؟ آیا نمی بایست توانایی درک و تفسیر آنچه را که می خوانند داشته باشند؟ اما روشن شد که در این مملکت، چنان که بسیاری از چهره های حکومتی و دولتمردان بدون عذاب وجدان اعلام داشته اند، دستگاه قضایی استقلال ندارد، مدافع حقوق شهروندان، دادگستری نیست، حکومت است. دادگستری در خدمت شهروندان نیست بلکه تحت نظارت حکومت است.
باید خاطر نشان کنم که هرچند در حکم دادگاه قید شده بود که ((به نام ملت ترک)) به این تصمیم رسیده اند، اما کاملاً آشکار بود که حکم نه ((به نام ملت ترک)) که ((به نام حکومت ترکیه)) صادر شده است. به همین سبب وکلایم به دادگاه عالی مراجعه کردند. اما چگونه می شد مطمئن بود که آن نیروهای پنهانی، که قصد داشتند مرا به جای خود بنشانند، در آنجا هم تأثیرگذار نباشند. به علاوه، آیا دادگاه عالی همواره احکام برحق صادر کرده بود؟ مگر دادگاه عالی نبود که به رغم تلاش های دادستان ارشد حکومتی، حکم ناعادلانهٔ سلب مالکیت از سازمان های اقلیت ها را تأیید کرد؟
به دادگاه عالی رفتیم، اما چه فهمیدیم؟ درست مثل گزارش کارشناسان، دادستان ارشد حکومتی دادگاه عالی اعلام کرد که هیچ مدرک جرمی وجود ندارد و برای من درخواست برائت کرد. اما به رغم این نظر دادگاه عالی مرا مجرم شناخت. دادستان عالی حکومتی از آنچه خوانده و فهمیده بود چندان مطمئن بود که من از نوشته ام اطمینان داشتم. به همین سبب نسبت به حکم دادگاه اعتراض کرد و پرونده ام را به شورای عمومی بُرد. اما باید بگویم که قدرت بزرگی که بر آن شده بود تا یک بار برای همیشه مرا به جای خود بنشاند و حضورش در تمامی طول دادرسی احساس می شد، به شیوه هایی که دربارهٔ آنها چیزی نمی دانم، باز در پسِ پرده ها حضور داشت. نتیجه آن شد که شورای عمومی نیز اعلام کرد که من به هویت ترک اهانت کرده ام.
مانند کبوتر
مشخص است که آن کسانی که می کوشیدند تا مرا منزوی و با اقدامات خود ناتوان و بی دفاع سازند موفق شده اند. آنها با اطلاعات نادرست و زهرآگینی که به اجتماع تزریق کرده اند موفق به ایجاد گروه قابل توجهی شده اند؛ گروهی که هراند دینک را شخصی می شمارد که به هویت ترک اهانت کرده است.
حافظهٔ رایانهٔ من و صندوق پستی آن مملو از سطرهای خشماگین و تهدید آمیزی است که افراد این گروه ویژه از شهروندان می فرستند (در اینجا یادآور شوم که هرچند این نامه ها از شهر نزدیک بورسا فرستاده شده اند و من از نزدیکی جغرافیایی با خطری که از این شهر برمی آید نگران شده و متن نامه های تهدیدآمیز را به دفتر دادستان شیشلی سپرده ام، اما تاکنون پاسخی دریافت نکرده ام).
این تهدید ها تا چه حد واقعی یا ساختگی است؟ صادقانه می گویم که پی بردن به آن برایم میسر نیست. آنچه واقعاً تهدیدآمیز و تحمل ناپذیر است، شکنجهٔ روانی ای است که خود را گرفتار آن می کنم. این سئوال که حالا این افراد دربارهٔ من چه فکری می کنند واقعاً عذابم می دهد. جای تأسف است که اکنون نسبت به گذشته چهرهٔ شناخته تری هستم و نگاه مردم را که ((ببین، او آن مرد ارمنی نیست؟)) بیشتر احساس می کنم و ناآگاهانه خود را عذاب می دهم. حاصل این عذاب از یک سو کنجکاوی، از سوی دیگر ناراحتی است، از یک سو توجه بیشتر، از سوی دیگر بد گمانی است.
وضع و حال کبوتری را دارم که از رویدادهای دور و برش همواره نگران است. سرم به سرعت می جنبد و به همان سرعت آمادهٔ نگاه کردن به دیگر سویم و این بهایی است که می پردازم. عبدالله گول، وزیر امور خارجه، چه اظهار داشت؟ جمال چیچک، وزیر دادگستری، چه گفت؟ ((در واقع، دلیلی وجود ندارد که دربارهٔ ماده ۳۰۱ زیاده روی شود. آیا کسی مطابق این ماده محکوم و زندانی شده است؟)). انگار بهایی که انسان می پردازد فقط زندانی شدن است. ای وزیران، آیا می دانید انسانی را مثل کبوتر در دام بدگمانی زندانی کردن یعنی چه؟… هرگز کبوتری را دیده اید؟
آنچه ((بین مرگ و زندگی)) خوانده می شود
آنچه را از سر گذارندم و آنچه را خانوادهٔ ما از سر گذارند، چندان ساده نبود. لحظاتی رسید که به طور جدی اندیشیدم که ترک این دیار کنم و بروم، به خصوص زمانی که تهدیدها خانواده ام را نیز دربرمی گرفت. در این زمینه همواره احساس درماندگی کرده ام. لابد این حالت همان است که بین مرگ و زندگی خوانده می شود. من می توانستم به ارادهٔ خود مقاومت کنم، اما اجازه نداشتم زندگی نزدیکانم را به خطر اندازم. می توانستم قهرمان زندگی ام شوم، اما اجازه نداشتم با به خطر انداختن دیگری، به خصوص نزدیکانم، مبارز شمرده شوم. در چنین اوقات درماندگی، افراد خانواده ام، فرزندانم، را جمع می کردم و در جمع آنها امنیت می جستم، از آنها بیشترین حمایت را می یافتم. آنها به من اعتماد داشتند. هر جا که می ماندم آنها نیز در همان جا می ماندند. اگر می گفتم: ((برویم))، می رفتند، می گفتم: ((بمانیم))، می ماندند.
ماندن و ایستادگی کردن. بسیار خوب، اما اگر می رفتیم به کجا باید می رفتیم؟ به جمهوری ارمنستان؟ کسی مثل من که تحمل بی عدالتی ها را ندارد، تا چه حد می توانست بی عدالتی های آنجا را تحمل کند؟ آیا در آنجا با مشکلات بیشتری روبه رو نمی شدم؟ زندگی در کشورهای اروپایی مناسب حال من نبود. من کسی هستم که هر گاه سه روز در غرب می مانم، روز چهارم دلتنگ کشورم می شوم و افسرده و ملول می گویم: ((زودتر تمام شود که برگردم)). من در آنجا چه کار باید می کردم؟ آسودگی آنجا آزارم می داد.
ترکِ ((دوزخ های پر تب و تاب)) به هوای ((بهشت های آماده و بی دردسر)) با شخـــصیت من سازگار نیست. ما داوطلبانی هستیم که آرمان ما تبدیل دوزخ های زندگی مان به بهشت است. ماندن و زیستن در ترکیه برای ما حیاتی است، چرا که در واقع جز این نمی خواهیم و به رسم احترام به هزاران تن از یارانمان در ترکیه که در راه مردم سالاری پیکار می کنند و حامی ما هستند، ناگزیر باید بمانیم.
باید بمانیم و مقاومت کنیم. اما اگر محبور به رفتن شویم… درست مانند ۱۹۱۵ به راه می افتیم… درست مانند پدرانمان… بی آنکه بدانیم به کجا می رویم… با گام زدن در همان راه هایی که آنها گام زدند… با احساس عذاب آنها، با داشتن تجربهٔ رنج آنها. با چنین اتهامی وطنمان را ترک خواهیم کرد و به هر جایی که پاهایمان ـــ اما نه قلب هایمان ـــ می برند خواهیم رفت.
نگران و آزاد
دلم می خواهد که هرگز تجربهٔ چنان رفتنی را نداشته باشیم. دلایل فراوانی داریم و به هر حال امیدواریم که آن تجربه را نداشته باشیم.
حال به دادگاه اروپایی حقوق بشر مراجعه می کنم. این دادرسی تا کی ادامه خواهد یافت؟ نمی دانم. واقعیتی که نمی دانم و مایهٔ تسکین خاطرم می شود ادامهٔ زندگی در ترکیه است، دست کم تا وقتی که دادرسی تمام شود. اگر دادگاه به نفع من رأی دهد قطعاً بسیار شادمان خواهم شد و دیگر به ترک کشورم نیاز نخواهم داشت. در موقعیت من، سال ۲۰۰۷ احتمالاً سال دشوارتری خواهد بود. دادرسی ها ادامه خواهد یافت. دادرسی های تازه تری آغاز خواهد شد. کسی چه می داند که با چه بی عدالتی هایی مواجه شوم؟
تا آن زمان، تنها واقعیتی که مایهٔ امنیت من می شود این است: آری، من خود را در اضطراب روحی کبوتران می بینم. اما می دانم که در این دیار مردم با کبوترها کاری ندارند. کبوترها در سراسر شهر حتی در جاهای شلوغ زندگی می کنند. آری، آنها تا حدی نگران، اما به همان اندازه نیز آزادند.
پی نوشت:
۱- آخرین سرمقالهٔ دینک در هفته نامهٔ آگوس.