فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۹

کاربرد بد در زبان ارمنی و فارسی

نویسنده: گارگین فتایی

مقدمه

بُد به معنی صاحب و خداوند و پسوندی است که به آخر اسم ملحق می شود. در اوستا، معادل پئیتی به معنی مولا و صاحب و در پهلوی معادل پتی یا بت است و در فارسی کنونی، به صورت بُد درآمده.[۱]پسوند بُد به معنی آقا و استاد نیز به کار رفته است.[۲] این واژه در زبان فارسی میانه (اشکانی) به صورت بد (Bad) و در فارسی باستان به صورت پتی (Pati) و در زبان اوستایی، که با زبان سانسکریت هم ریشه است، به صورت پئیتی (Paiti) به معنی سرور و شوهر آمده. معادل یونانی آن Potis به معنی شوهر و همسر، معادل لاتین آن Potis به معنی توانمند و معادل ارمنی این پسوند نیز پت(Pet)[3]به معنی رییس و سرور است. در واقع، لفظ.Պետ در ارمنی معادل پسوند بُد محسوب می شود. تلفظ حرف اول؛ یعنی،Պ در فارسی بین ((ب)) و ((پ))، تلفظ حرف دوم معادل ((اِ)) و تلفظ حرف سوم؛ یعنی،Տ بین ((ت)) و ((د)) است. بنابراین، یافتن معادلی دقیق برای تلفظ این کلمه چه در زبان فارسی و چه در زبان انگلیسی امکان پذیر نیست و این امر به این علت است که زبان ارمنی تلفظ اصوات، حروف، آواها و واج های زبانی را از قدیم الائیام تاکنون بدون تغییر و دخل و تصرف در اسامی حفظ کرده. درحالی که، در زبان فارسی بر اثر تغییر خط عربی به جای خط فارسی به ناگزیر تلفظ بسیاری از حروف، به منظور تطبیق با خط عربی، تغییر کرده است؛ مثلاً، یکی از معادل های کلمهٔ نگار فارسی در زبان ارمنیՆկար(Nkar) است. در معادل ارمنی این واژه حرف نون، که اولین حرف این واژه محسوب می شود، ساکن است در حالی که در زبان فارسی تحت تأثیر خط عربی به ناچار قواعد این زبان تا حد زیادی رعایت می شود. از جمله این قواعد آن است که در زبان عربی معمولاً حرف اول کلمه نمی تواند به صورت ساکن نوشته شود. تلفظ حرف دوم این واژه در زبان ارمنی چیزی بین ((غ)) و ((ک)) است. در حالی که در زبان فارسی کنون، که با خط عربی تطبیق داده شده، چنین حرفی وجود ندارد.[۴]

به طور کلی واژه بُد به مفهوم مولا، صاحب، آقا، استاد، سرور، شوهر، همسر، توانمند، رییس و دارنده است. این پسوند در زبان فارسی عمدتاً در معانی زیر به کار رفته است.

۱- رییس یک شغل که بیشتر در مشاغل مربوط به ایران باستان به چشم می خورد.

۲- استاد و ماهر در یک کار که بیشتر مربوط به فنون و حرفه هاست.

۳- لقب یا صفت که یا به نام خانوادگی افراد و یا به لقب یا صفت یک فرد سرشناس مربوط می شود و در این کاربرد بیشتر به معنی دارنده است.

در زبان ارمنی علاوه بر سه کاربرد فوق برخی از اسامی مردان نیز به پسوند بُد ختم می شود علت این امر مفهوم ریاست و سروری ای است که در پسوند بُد وجود دارد. از آنجا که در گذشته ریاست معمولاً از آنِ مردها بوده لذا این پسوند نیز از جمله پسوندهایی بوده که در اسامی مردان به کار می رفته.

این واژه در ایران باستان کاربرد فراوان داشته اما در فارسی کنونی تا حد زیادی کاربرد خود را از دست داده است. در زبان ارمنی، گرچه کاربرد واژهٔ بُد از لحاظ اطلاق به تعداد افراد مشمول آن و نه به لحاظ تعداد واژه ها نسبت به فارسی بیشتر است اما این کاربرد نیز عمدتاً به اسامی پسرها و صفات مربوط به آنها محدود شده و کاربرد مفهوم ریاستی و حرفه ای خود را تا حدی از دست داده است.

موارد کاربرد بُد در زبان فارسی

۱- آیـین بـُد: مـرکـب از آییـن بـه مـعنـی مـراسـم و بُد و در مــجموع به مـعنـی رییـس مـراسـم. آیین بُد در ایران زمان ساسانیان رییس محافظان آداب و رسوم بوده و ظاهراً کارهای قضایی انجام می داده است.[۵]

۲- آخور بُد: مرکب است از آخور به معنی اصطبل و بد به معنی رییس و در مجموع، به معنی رییس کل اصطبل که کار وی با پرورش اسب ها در ارتباط بوده است.[۶]

۳- آذر بُد: این واژه دگرگون شدهٔ آتوربان به معنی نگهبان آتش و عنوان پیشوای مذهبی زرتشتی است که امروزه به آن موبد گفته می شود و در اوستا، عنوان کسی است که به نگاهبانی آتش گماشته می شود.[۷]

۴- ارگبُد: یا هرگ بُد مرکب از دو واژهٔ ارگ به معنی قلعهٔ مستحکم و بُد به معنی رییس است که در مجموع، به معنای رییس قلعهٔ مستحکم بوده و سپس، عنوان یک منصب لشکری مهم شده است.[۸]

۵- انبارکبُد: مرکب از انبارک به معنی انبار مهمات و بد به معنی رییس. این واژه به معنی رییس کنترل مهمات بوده.[۹] منصبی هم به نام اران انبارک بد وجود داشته که به معنی رییس کل ذخیره در زمان ساسانیان بوده است.[۱۰]

۶- اندرز بُد: در بندهای اول و دوم اردیبهشت یشت اوستا، از زرتشت با عنوان پیشوا، سرود گوی، اندرزبد و پارسا یاد شده. در ایران باستان نیز از نخستین وزیر با عنوان اندرزبد یاد می شد زیرا او باید تمامی داستان ها، ضرب المثل ها، قصه ها و حکایات را می دانست.[۱۱] به نظر می رسد این واژه بیشتر بیانگر یک صفت یا لقب باشد تا یک منصب و حرفه و مرکب است از اندرز به معنی پند و نصیحت و بد به معنی رییس و در مجموع، به معنی سرور نصیحت کنندگان می دهد.[۱۲] با این وجود منصبی به نام اندرز بد اسب وارگان وجود داشته که رییس معلمان سواره نظام محسوب می شد.[۱۳]

۷-بار بُد: نام رامشگر و نوازندهٔ نامی دربار خسروپرویز. در خصوص معنی این نام میان محققان اتفاق نظری کلی وجود ندارد.

عده ای معتقدند باربد مرکب است از بار به معنی رخصت و بد به معنی دارنده و در مجموع به معنی دارندهٔ رخصت و علت این نام گذاری آن بوده که خسرو پرویز به او اذن دخول در مجلس خود را در همهٔ اوقات داده بود. برخی معتقدند باربد به معنی صاحب بار است و وجه تسمیهٔ آن این بوده که خسروپرویز او را صاحب بار گردانیده بود و درباریان و امرا خواروبار خود را از او می گرفتند. بعضی بر این باورند که چون باربد منصب حجابت (پرده داری و دربانی) دربار را داشت او را باربد می گفتند. برخی نیز بین دو واژهٔ باربد و بربط که نوعی ساز است تناسب و رابطه ای نزدیک دیده اند و بربط راهمان باربیتوس یونانی می دانند و معتقدند که اصلیت او یونانی بوده.[۱۴] عده ای هم او را رییس و بزرگ دربار می دانند[۱۵] و برخی هم معنی آن را رییس تشریفات درباری دانسته اند.[۱۶]

به نظر نگارنده از آنجا که کار باربد در دربار مربوط به رامشگری و رقص و آواز و نوازندگی بوده و نیز با عنایت به نزدیکی انکارناپذیر دو زبان فارسی و ارمنی به یکدیگر ریشهٔ کلمهٔ باربد را می توان کلمهٔ بارابِت (Barabet) ارمنی دانست. نگارش این واژه در زبان ارمنی به صورت……….. و مرکب از دو واژهٔ بار به معنی رقص و بت به معنی رییس است که در مجموع به معنی رییس رقاصان می دهد زیرا باربد بزرگ ترین نوازنده و رامشگر بوده است.

۸- بَربُد: مخفف باربد.[۱۷]

۹- بهبد: به معنی نگهبان نیکی.[۱۸] مرکب از دو واژهٔ به معنی بهتر و نیکوتر و بد به معنی دارنده و در مجموع دارای نیکی.

۱۰- پهله بد: نام دیگر باربد.[۱۹]

۱۱- تگربد: بنا بر پژوهش های آرتور کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان منصبی بوده شبیه به رییس دربار.[۲۰]

۱۲- جهبد: معرب گهبد یا گاهبد است و وظیفهٔ او در دیوان خراج بوده بدین معنی که رسید مالیات مؤدیان را می داده.[۲۱]

۱۳- چیتربد: به معنی با اصل و نصب و صاحب نژاد.[۲۲]

۱۴- دانشبد: به معنی صاحب دانش و دانشمند.

۱۵- دبیربد: مرکب از دو واژهٔ دبیر و بد به معنی رییس دبیران و منشی شاه.[۲۳] واژهٔ دبیر ریشه در کلمهٔ سومری دب دارد. گرچه دیگر به زبان سومری تکلم نمی شود تأثیرات این زبان بر زبان همسایگان این تمدن و به ویژه، زبان عربی برجاست. بنا بر تحقیقات گستردهٔ استاد ابراهیم پورداوود دربارهٔ واژهٔ دب در جلد نخست کتاب فرهنگ ایران باستان و نیز به موجب تحقیقات دیگر افراد سرشناس واژه های تایپ (Type) انگلیسی، دبیر عربی و مشتقات آن نظیر تدبیر، مدبر و غیره، دبستان فارسی، ادب و کتاب و کلمات ارمنی توپ Տուփ به معنی جعبه و توبراک Տոպրակ به معنی پاکت و دبروتس Դպրոց به معنی مدرسه همگی ریشه در واژهٔ دب دارند. واژهٔ دب در اصل به معنی نوشتن به صورت حک کردن است. دبیربد امور دیوانی کشور را نیز سرپرستی می کرد.[۲۴]

۱۶- دراندرزبُد: به طوری که در منابع ارمنی ذکر شده شغلی بوده معادل رییس تشریفات درباری.[۲۵]

۱۷-درستبُد: این واژه به دو معنی به کار رفته است:

الف) به معنی رییس ضرابخانه[۲۶] که در این معنی مرکب از دو واژهٔ درست به معنی سیم و زر مسکوک و تمام عیار[۲۷] و بد به معنی رییس است.

ب) به معنی پزشک درباری در زمان ساسانیان[۲۸] که در این معنی مرکب است از درست به معنی تندرستی و سلامت و بد به معنی استاد و در مجموع به معنی استاد و ماهر در تندرستی و سلامت دیگران.

۱۸- دریک بد: وزیر دربار در زمان انوشیروان.[۲۹]

۱۹- دهیوبد: دهیو ریشه در واژهٔ اوستایی دخیو به معنی کشور و ایالت دارد و نیز نام ایزد نگهبان ایالت است. این واژه در لغت فرس هخامنش و نیز در زبان پهلوی به دهیو تبدیل شده. در زمان هخامنشیان، بر سر هر دهیو یک مرزبان می گماشتند. واژهٔ ده کنونی نیز از دهیو مشتق شده.[۳۰]دهیوبد مرکب است از دو واژهٔ دهیو یا دیه به معنای ناحیه یا کشور و بد به معنی رییس ایالت یا کشور. از عهد بسیار کهن ایرانیان جامعهٔ دودمانی تشکیل داده بودند که از لحاظ تقسیمات ارضی مشتمل بر چهار بخش خانه، قریه، قبیله و کشور بود و دهیوبد رییس کشور[۳۱] و از مقامات اشرافی محسوب می شد.[۳۲]

۲۰-دهبد: این واژه دگرگون شدهٔ دهیوبد و به معنی رییس ده و با توجه به مفهوم ده در ایران باستان معادل رییس مملکت و کشور بوده است.[۳۳]

۲۱- رامـبـد: ایـن واژه از نـام هـای روزگـار سـاسـانـی و در فـارسـی کـنـونی از اسـامـی پسـرهـاسـت.[۳۴] رام به معنی آرامش ایزد هواست که نگاهبانی روز بیست و یکم ماه را بر عهده دارد. یشت یازدهم اوستا موسوم به رام یشت در ستایش اوست. نام او با صفت دارندهٔ چراگاه های خوب همراه بوده و معمولاً با ایزد مهر می آید.[۳۵] بنابراین با چریدن در ارتباط است و می تواند دو معنی داشته باشد یکی دارندهٔ آرامش و دوم، با توجه به مفهوم چریدن، رییس گوسفندچران ها چنان که رامیان به معنی گوسفندچران[۳۶]و در هر دو معنی با ایزد رام و هوا مرتبط است.

۲۲- ریبد: مرحوم دهخدا، در جلد دهم لغت نامهٔ خود، صفحه۷۲۵، ذیل واژهٔ بد از این واژه یاد کرده که احتمالاً می بایست نام یک شغل در ایران باستان بوده باشد اما در مورد آن توضیحی نداده. تنها از یک واژه به نام ریبد یاد کرده که نام کوهی در سه فرسنگی گناباد در خراسان است که جنگ دوازده رخ میان ایرانیان و تورانیان درآنجا واقع شده.[۳۷]

۲۳- زِنتوبد: از تقسیمات جغرافیایی زمان مادها و اصل آن زنتوپئیتی بوده. زنتو به معنی طایفه و قبیله و بد به معنی رییس و مجموعاً به معنی پیشوای قبیله یا طایفه است.[۳۸] سازمان اداری مادها احتمالاً همان سازمان اداری اورارتویی بوده.[۳۹]

۲۴- سپهبد: از واژه هایی است که از گذشته تا حال کاربرد خود را حفظ کرده. این واژه مربوط به واحدهای نظامی و مرکب از سپه به معنی سپاه و بد به معنی رییس است و در مجموع معنی رییس سپاه و جنگ آوران را می دهد. در واقع، سپهبد بعد از شاه دومین مقام مهم سپاهی بوده و رییس قشون و وزیر جنگ محسوب می شده.[۴۰]

۲۵- فهلبُد: نام دیگر باربُد.[۴۱]

۲۶- کاروگ بُد: مرکب از دو واژه کاروگ به معنی کارگر و بد به معنی رییس. در دربار ساسانی این واژه به معنای رییس کارگران سلطنتی بوده.[۴۲]

۲۷- کنابد: به معنی دارای روی زشت[۴۳] و همچنین لقب هرمز پسر بهرام از سلاطین ساسانی.

۲۸- کوه بُد: به معنی نگهبان کوه[۴۴]و مرد کوه نشین و زاهد و پارسا.[۴۵]

۲۹- کُهبُد: مخفف کوه بد به معنی کوه نشین و زاهد.[۴۶]

۳۰- کِهبُد: مرکب از دو واژه که (مخفف واژه کهتر به معنی کوچک تر) و بد به معنی رییس در مجموع و به صورت تحت اللفظی به معنی رییس کوچک تر است. در زمان ساسانیان تقسیمات جغرافیایی به این صورت بود که هر ناحیهٔ مستقل را منتو یا کشورمی گفتند که معادل استان امروزی است و هر منتو نیز به چند تسو تقسیم و ادارهٔ آن به کهبد یا تحصیلدار سپرده می شد.[۴۷]

۳۱- گاهبُد: به معنی خزانه دار.[۴۸] معنی اصلی این واژه با گذشت زمان متحول شده است.[۴۹] زیرا گاه اصطلاح اوستایی و مربوط به گاهنبارها بوده که هریک پنج روز به طول می انجامیده. این گاهنبارها شش مرتبهٔ خلقت را یادآور می شود و گویا تقسیمات مذهبی، اداری و اقتصادی براساس آنها صورت می گرفته.

۳۲- گهبُد: مخفف گاهبد.[۵۰]

۳۳- مانبُد: مرکب از مان به معنی خانه و بُد به معنی صاحب و در مجموع به معنی صاحب خانواده.[۵۱]

۳۴-ماهبُد: به معنی نگهبان ماه[۵۲] و نیز نام یشت هفتم موسوم به ماه یشت و سومین نیایش از نیایش های پنج گانهٔ اوستا موسوم به ماه نیایش و نام روز دوازدهم از ماه. به نظر می رسد استفاده از اسامی ایزدها با پسوند بد به این معنی بوده که آن شخص آداب مربوط به آن روز را نگه می داشته.

۳۵- مردبُد: به معنی رییس خواجگان.[۵۳]

۳۶- موبُد: از مهم ترین واژه ها به ویژه در نزد زرتشتیان است که معنی و اعتبار خود را تا به امروز حفظ کرده و از پیشوایان دینی زرتشتی است. جزء اول این واژه؛ یعنی، مغ در اوستا معادل مغو و در فارسی باستان معادل مگو است. این واژه در زبان پهلوی به مغوبت تبدیل شده. مغ ها در اصل قبیله ای از قبایل شش گانهٔ مادها بودند که پیشوایان روحانی از میان آنها انتخاب می شدند. در زمان ساسانیان، هیچ امری مشروع و صحیح نبود مگر آنکه ابتدا به تصویب مغی رسیده باشد. مغ ها املاک زیادی در ایران به ویژه در آذربایجان داشتند. آنها تابع قوانین مملکتی نبودند و قوانین مخصوص به خود را داشتند.[۵۴] مغ ها در اوستای کهن آتروان خوانده می شدند. به این ترتیب، موبد مرکب است از مغ که تبدیل به مو شده و به معنای پیشوای دینی است و بد که رییس معنا می دهد و در مجموع به معنی رییس مغ هاست. مقام دیگری نیز موسوم به موبدان موبد وجود داشته که در واقع بزرگ رؤسای مغ ها محسوب می شد.[۵۵] موبدان موبد نفوذ زیادی در امور مملکتی داشت زیرا مذهب شاه تحت نظر او بود. او رییس تمام موبدها و در واقع، رییس الرؤسای روحانیان محسوب می شد و تمام امور مذهبی با نظر او صورت می گرفت. موبدان موبد را شاه انتخاب می کرد اما باقی روحانیان به وسیلهٔ وی انتخاب می شدند.[۵۷] در واقع، درجهٔ روحانیان زرتشتی به ترتیب سمت به این صورت بوده: مغ ———» مغ بد(موبد) ——-» موبدان موبد. مقام موبدان موبدی را می توان معادل پاپ در مذهب کاتولیک دانست.

۳۷- مغان اندرز بُد: به اساتید مغ ها مغان اندرز بد می گفتند و مفتش یا ناظر دینی را دستور می نامیدند.[۵۸]

۳۸- می بُد: آبدارباشی دربار در زمان ساسانیان. همچنین نام دو منطقه در یزد و شیراز. مورخان این مناطق را ساختهٔ شاه موبد از فرزندان قباد دانسته اند که در ابتدا موبد گرد نام داشته و بعداً به میبد تبدیل شده است.[۵۹]

۳۹- نـمانـه بُـد: نمـانـه بـه مـعـنـی خـانه بـوده و در زمـان مـادهـا ریـیس خـانه را نـمانـه بُد می نامیدند.[۶۰] همچنین به مرد یا شوهر در خانه کدک خوتای می گفتند که معادل کدخدای امروزی است که معنای آن نسبت به گذشته وسعت یافته. به زن اولی یا اصلی کدک بانوک می گفتند که در فارسی امروزی معادل کدبانو است. به زنان دوم و سوم و غیره نیز چاکر زن می گفتند. به این ترتیب تعدد زوجات در ایران قدیم هم وجود داشته است.

۴۰- واستریوشان بُد: به طبقهٔ کشاورز و برزگر در زمان ساسانیان واستریوشان می گفتند و واستریوشان بد به معنی رییس کشاورزان بوده.[۶۱]

۴۱- ورد بُد: رده ای از مشاغل دینی عالی رتبه در زمان ساسانیان که در سلسله مقامات روحانی در ردیف هیربُد و موبد و دستور به چشم می خورد و کار و معنی دقیق این منصب معین نیست.[۶۲]

۴۲- ویچیربد: این کلمه مرکب از دو واژه ویچیر و بد است. جزء اول آن از ویچار (Vicar) به معنی حکم مشتق شده. در زبان پهلوی، ویچارگر (Vicargar) به معنی حکم دهنده است.[۶۳] در زبان ارمنی هم حکم معادل (Vcir) است. کلمه ویچیر به معنی گزارش و دستور هم آمده چنان که در کتاب شکند گمانیک ویچار (گزارش گمان شکن)[۶۴]به معنی گزارش و در کتاب دادستان دینیک، معادل دستور آمده. به فتاوی مذهبی هم ویچیر می گفته اند. البته، در کتاب دادستان دینیک، که در مورد مسائل دینی است، واژهٔ ویچیر بد آمده است.[۶۵] کلمهٔ وزیر در زبان عربی، که مجدداً وارد زبان فارسی شده، خود دگرگون شدهٔ واژهٔ ویچیر است. ویچیربد به معنای رییس الوزرا یا نخست وزیر کنونی است. اختیارات ویچیربد یا وزیر اعظم بسیار زیاد بود در واقع، تمام امور با نظر او اداره می شد او می بایست از تمام رشته های امور مملکتی آگاهی می داشت و داستان ها، ضرب المثل ها، قصه ها، حکایات و همه چیز را می دانست و تمام امور مملکتی می بایست به دست او صورت می گرفت.[۶۶] به این ترتیب از آنجاکه وی در امور مملکتی نظر می داد به او ویچیربد می گفتند.

۴۳- هزاربُد: به معنی رییس هزار نفر. این واژه لقب وزیر اعظم در دربار ساسانیان بود اما به نظر می رسد به منزلهٔ یک سمت یا منصب از زمان هخامنشیان وجود داشته و از زمان ساسانیان تبدیل به لقب شده است.[۶۷] به این ترتیب، سابقهٔ واژهٔ هزاربد به زمان هخامنشیان می رسد که در آن زمان به معنی رییس مستحفظین سلطنتی[۶۸] و رییس تشکیلات مرکزی (درباری) وزیر بزرگ بود.[۶۹]

۴۴- هوبُد: این واژه مرکب از دو واژهٔ هو به معنی خوب و بد به معنی دارا و در مجموع به معنی مرد خوب است[۷۰] که به صورت صفت به کار می رود.

۴۵- هوتخشان بُد: مرکب از دو واژهٔ هوتخشان و بد. الف و نون پایانی در هوتخشان نشانهٔ جمع است زیرا این واژه به اصناف تجار و کسبه و صنعتگران مربوط می شده و هوتخشان بد در واقع رییس این صنف ها بوده.[۷۱] جزء اول این واژه، هوتخش، خود مرکب از دو واژهٔ هو به معنی خوب و تخش به معنی سعی و کوشش است که در مجموع سخت کوش معنا می دهد و در آن بیشتر طبقهٔ پیشه ور و صنعت گر مد نظر است.

۴۶- هیربد: معادل آتیر پئیتی در اوستا[۷۲] و مرکب از آئیر به معنی آموزش و پئیتی به معنی مولا و صاحب. در زمان ساسانیان، پیشوایان دینی شامل موبدان، هیربدان، دستوران، داوران و وردبُدان بودند هیربد در اصل سمت استاد علوم دینی بود که بعدها تبدیل به نگاهبان آتش شد[۷۳] و در واقع، هیربدان رؤسای آتشکده ها بودند که به رییس آنان هیربدان هیربد می گفتند. هیربدان هیربد بعد از موبدان موبد دومین مقام مهم روحانی و مذهبی محسوب می شد. موبدان موبد رییس کل روحانیان و هیربدان هیربد قاضی القضات بود.[۷۴]

راز آموزی یا تشرف در آیین زرتشت دو مرحله داشت. یکی موبدی و دیگری هیربدی. کسی که هیربد می شد در دست چپش شال و در دست راستش گرز اسلحهٔ ایزد مهر را حمل می کرد. آتشکده ای که فرد برای انجام مراسم راز آموزی هیربدی به آنجا می رود در مهر نام دارد.[۷۵]

پیش از آنکه به ادامهٔ بحث بپردازیم ذکر یک نکته حائز اهمیت است و آن اینکه علم زبان شناسی، به ویژه، در قسمت ریشه یابی لغات، علمی نسبی است. البته، در چند دههٔ اخیر، محققان به پیشرفت های مهمی در زمینهٔ ریشه شناسی لغات نایل آمده اند. با این همه و با توجه به علل گوناگونی که مهم ترین آنها مهجور ماندن زبان های باستانی نظیر پهلوی، فارسی باستان، مصری باستان، سومری، اکدی و غیره و جایگزینی زبان های جدید به جای آنها است هنوز نکات مبهم بسیاری در مورد ریشه یابی لغات وجود دارد چنان که مثلاً تا به امروز ریشهٔ واژهٔ باربد بر محققان شناخته نشده و برای آن اشتقاقات گوناگونی ذکر کرده اند. این مشکل در مورد واژهٔ هیربد هم وجود دارد چنان که جزء اول را هم معادل واژهٔ آئر به معنی آموزش و هم معادل واژهٔ آئیر به معنی آتش می دانند. با توجه به اینکه هیربد همواره گرز ایزد مهر را در دست دارد می توان نتیجه گرفت که مقام هیربدی در ابتدا مربوط به آیین مهر بوده و بعدها وارد آیین زرتشت شده است. گفتیم درجه بندی مغ ها به صورت مغ ———»مغ بد (موبد) ———» موبدان موبد بوده. بنابراین درجه بندی هیربدان هم می بایست دارای سه پایه بوده باشد: هیر ———»هیربد ———» هیربدان هیربد. هیر را می توان معادل هایر یا پدر در زبان ارمنی دانست. اگر این معادل را بپذیریم، در واقع این معادل در آیین مهری برابر است با پیر یا پدر که آخرین مرحلهٔ مهری محسوب و به رییس پیران هم پیر پیران معادل با هیربدان هیربد اطلاق می شود. در زبان ارمنی نیز واژهٔ هایراپت به واژهٔ هیربد نزدیک و معنی آن رییس پدران (روحانی) است. به این ترتیب می بینیم ریشهٔ این واژه به آیین مهر و مرحلهٔ هفتم یا مرحلهٔ آخر آن یعنی پدر یا پیر بر می گردد. در آیین مهری پدر یا پیر هم به آموزش نوآموزان می پرداخت و هم رییس معابد مهری بود. به هر حال، این اشتقاق اولیه بر اثر اختلاط با آیین زرتشت دگرگون شد و هیربدان در آیین زرتشت معمولاً به کار قضاوت مشغول بودند و این کار کلاً از وظایف روحانیان محسوب می شد[۷۶] و رییس هیربدان؛ یعنی، هیربدان هیربد هم قاضی القضات و معادل رییس دادگستری کنونی بود.

مهم ترین کتابی که در مورد مشاغل درباری در ایران باستان وجود داشته کتاب گاهنامک بوده. مسعودی، مورخ مسلمان، در مورد این کتاب می نویسد تعداد صفحات آن هزار برگ و نسخهٔ کامل آن در دست موبدان است.[۷۷] در این کتاب، همهٔ مراتب کشوری، شامل ششصد مرتبه، آورده شده بود. گاهنامک تاکنون یافت نشده و احتمالاً، نسخهٔ اصلی آن مفقود شده و از میان رفته است اما بنا بر آنچه که مورخان بر اساس این کتاب نوشته اند سلسله مراتب کشوری، به ویژه، در زمان ساسانیان در ایران هفت مرتبهٔ مهم را شامل می شد کـه بـه ترتیـب عبـارت بودند از:۱- مـوبدان موبد؛۲- هیـربدان هیربد؛۳- ویـچـیربد؛۴- سـپهبـد؛۵- دبیربد؛۶- هوتخشان بد؛ ۷- گاهبد. سایر مشاغل نیز هر کدام در زمرهٔ یکی از این هفت منصب قرار می گرفتند.

کاربرد بُد در زبان ارمنی

گفتیم در زبان ارمنی واژهٔ بد معادل پت (Pet) است و در این زبان هم مشاغل گوناگونی وجود داشته که به واژهٔ بد (پت) ختم می شده. از جمله کلماتی که در زبان ارمنی با پت ساخته شده واژهٔ پتوتیون (Petutiun) با نگارش ارمنیՊետութիւն است. جزء اول این واژه همان پت است که سرور و رییس معنا می دهد اما جزء دوم؛ یعنی،թիւն معادلTion ؛ یعنی، شن انگلیسی و سیون فرانسوی است. پت در اینجا با قرار گرفتن بر سر فعل آن را به اسم مصدر مبدل ساخته.معادل فارسی واژهٔ پتوتیون حکومت شامل سه قوهٔ مقننه، مجریه و قضائیه، یا به عبارت دیگر حکومت به معنای عام کلمه است.

نکتهٔ مهم در خصوص واژه های ارمنی ای که به پسوند بد ختم می شود اینکه در این گونه واژه ها معمولاً جزء اول کلمه با میانوند ((آ)) به پسوند بد ملحق می شود. مانند آخوراپت که مرکب است از آخور + آ + پت و یا ناهانگاپت که مرکب است از ناهانگ + آ + پت.

مهم ترین واژه های ارمنی ای که با پسوند بد ساخته شده اند عبارت اند از:

۱- آخوراپِــت: نــگــارش انــگــلیســی ایــن کــلــمــه Akhorapet و نگــارش ارمــنــی آن Ախորապեդ است. این واژه در ارمنی آخورسالار[۷۸] معنا می دهد و معادل فارسی آن آخوربد به معنی رییس کل اصطبل است.

۲- آسپِت: با نگارش انگلیسی Aspet و نگارش ارمنی Ասպետ این واژه از واژه هایی است که صرفاً ریشه در کلمهٔ اسب فارسی دارد و مرکب است از دو واژهٔ اسب که همان اسب فارسی است و پت به معنی رییس و سرور و در مجموع به معنی رییس اسب سواران[۷۹] که البته منظور از اسب سوار سواران جنگجو یا سواره نظام است.[۸۰] در ارمنستان قرن چهارم، که مصادف با اوج قدرت ساسانیان بود مقام آسپِتی، که حق تاجگذاری را به همراه می آورد، در اختیار خاندان ناخاراری باگراتونی بود. در واقع، آسپِت، که مأخوذ از اسب فارسی و به معنی اسب سالار است، بالاترین مقام در ارمنستان بود و نزدیک ترین مشاور شاه در ادارهٔ امور کشور محسوب می شد.[۸۱] ناخارارها حکومت های محلی خودمختار و کوچکی داشتند و در قلمرو خود به منزلهٔ پادشاهی کوچک حکومت می کردند و دارای استقلال بودند. آنها در دربار پادشاه در مقام مشاور عمل می کردند و سمت های گوناگونی داشتند.[۸۲] امروزه واژهٔ آسپِت در زبان ارمنی نامی است که برای پسرها به کار می رود و مفهوم قبلی خود را از دست داده. مفهوم قدیمی این واژه تنها از لحاظ ریشه شناسی حائز اهمیت است.

۳- برناپِت: نگارش انگلیسی این واژه Brnapet و نگارش ارمنی آن.Բրնապետ است. دو حرف ((ب)) و ((ر)) ساکن اند. این کلمه مرکب است از دو واژهٔ برنا مشتق از برنل و به معنی گرفتن و پت به معنی رییس. معنی تحت اللفظی این واژه رییس جباران و زورگویان و معنی اصلی آن مستبد است. [۸۳]این واژه بیشتر صفت است تا سمت. در دو واژهٔ مستبد و برناپت بد و پت دارای تشابه آوایی اند.

۴- گانزاپِت: نگارش انگلیسی این واژه Ganzapet و نگارش ارمنی آن Գանծապետ است. حرفԾ تلفظی مابین ((س)) و((ز)) در زبان فارسی دارد. این کلمه مرکب است از گانز به معنی گنج و پت و در مجموع گنجور و خزانه دار معنا می دهد.[۸۴]

۵- گاواراپِت: نگارش انگلیسی این واژه Gavarapet و نگارش ارمنی آن Գաւառապետ و مرکب است از گاوار به معنی بخش و پت به معنی رییس و در مجموع بخشدار معنا می دهد.[۸۵]

۶- گنداپِت: نگارش انگلیسی این واژه Gndapet و نگارش ارمنی آنԳնդապետ و از واژه هایی است که در گذشته در زبان فارسی اهمیت زیادی داشته اما امروزه به جای آن از کلمهٔ سرهنگ استفاده می شود. این واژه هنوز هم به کار می رود. گند بزرگ ترین واحد قشون در زمان ساسانیان و شامل درفش ها بود و درفش ها نیز به وشت ها تقسیم می شدن[۸۶]. بنابراین جزء اول این واژه یعنی گند در زبان فارسی هم وجود داشته و به رییس این واحد قشون گندیبد می گفتند. گنداپت ارمنی معادل گندیبد در زبان فارسی است[۸۷] که امروزه واژهٔ سرهنگ به جای آن استفاده می شود.[۸۸] جندی شاپور هم در اصل گندی شاپور بوده که بنای آن را به شاپور اول، فرزند اردشیر ساسانی، نسبت می دهند. او در جنگ با رومیان پیروز شد و هفتاد هزار نفر را اسیر کرد. این عده عمدتاً در اطراف شوش مستقر شدند لذا به این منطقه گندی شاپور گفتند[۸۹] که بعدها بر اثر نفوذ اعراب به جندی شاپور مبدل شد.[۹۰]

۷- گیوقاپِت: نگارش انگلیسی این واژه Giughapet و نگارش ارمنی آنԳիւղապետ است. حرفիւ در این واژه مانند ((یو)) در زبان فارسی تلفظ می شود. گیوقاپِت مرکب است از گیوق به معنی ده و پت به معنی رییس که در مجموع دهدار[۹۱]معنی می دهد و احتمالاً در گذشته مفهومی داشته و معادل دهبد یا دهیوبد فارسی بوده است.

۸- دراماپِت: نگارش انگلیسی این واژه Dramapet و نگارش ارمنی آنԴրամապետ است. این واژه از دو جزء درام به معنی درم، واحد پول ارمنستان، و پت به معنی صاحب و دارا تشکیل شده و به صورت تحت اللفظی صاحب درم معنا می دهد اما در اصل سرمایه دار است.[۹۲] واژهٔ درام، که در حال حاضر عنوان پول رسمی ارمنستان است، ریشه ای کهن و باستانی دارد و با دریک هخامنشی و درهم اعراب و دراخمای یونانی هم ریشه و معادل درم در زبان فارسی است که زمانی از پول های رایج ایرانی محسوب می شده.[۹۳]

یِقیسابِت: با نگارش انگلیسی Yeghisabet و نگارش ارمنیԵղսապետ ممکن است به نظر آید این واژه با پسوند بد مرتبط است اما چنین تصوری به دو دلیل درست نیست. اولاً اینکه یِقیسابِت از اسامی زنانه است در حالی که پسوند بد در زبان ارمنی عمدتاً برای مشاغل و صفات مردانه به کار می رود.

ثانیاً این کلمه واژه ای عبری و دگرگون شده و به اصطلاح ارمنی شدهٔ الیسابات است که در زبان های اروپایی الیزابت خوانده می شود و معنای آن این است: ((خداوند سوگند اوست)).[۹۴] یِقسو نیز مخفف یِقساپِت است.

۹- کاراپِت: نگارش انگلیسی این کلمه Karapet و نگارش ارمنی آنԿարապետ است و اولین حرف آن؛ یعنیԿ تلفظی مابین دو حرف ((غین)) و ((کاف)) در زبان فارسی دارد. این واژه که از کار و پت تشکیل شده به معنی رهبر و پیشواست[۹۵] و در فرهنگ لغات به معنی راهنما نیز آمده است.[۹۶] این واژه در گذشته به منزلهٔ نامی مردانه کاربرد بسیاری داشته و اما امروزه ارامنه بیشتر از اسم کارو، مخفف کاراپت، استفاده می کنند.

۱۰- هاپِت: با نگارش انگلیسی Hapet و نگارش ارمنیՀապետ و مرکب از ها، معادل هوی فارسی باستان به معنی خوب و پت به معنی صاحب و دارا و در مجموع به معنی مرد خوب و معادل هوبد فارسی.

۱۱- هایراپِت: با نگارش انگلیسی Hairapet و نگارش ارمنیՀայրապետ هایراپِت از بزرگ ترین پیشوایان مذهبی کلیسای ارامنه[۹۷] و معادل کاتولیکوس[۹۸](اسقف اعظم یا پاتریارک) است.[۹۹] کاربرد این واژه به دوران پیش از مسیحیت و آیین مهری باز می گردد و همان گونه که قبلاً گفتیم با هیربد فارسی هم ریشه است و تنها جایگاه مذهبی آن از یک مذهب به مذهب دیگر تغییر یافته. منصب اسقف اعظمی را می توان برابر با مقام هیربدان هیربد دانست.

۱۲- هانراپِت: معادل انگلیسی این واژه Hanrapet و معادل ارمنی آنՀանրապետ است و بیشتر به صورت هانراپِتوتیون؛ یعنی، با پسوند تیون به کار می رود و به معنی جمهوری است.[۱۰۰] این واژه ترکیب شده از هانر به معنی عمومی و پتوتیون به معنی حکومت و معنای تحت اللفظی آن حکومت مردم است.

۱۳- هازاراپِت: نگارش انگلیسی این واژه Hazarapet و نگارش ارمنی آنՀզարապետ است. این واژه از دو جزء هازار، معادل هزار فارسی و پت به معنی رییس تشکیل شده و در مجموع، به معنی دارای هزار نفر یا رییس هزار نفر است. دارندهٔ این مقام امور اقتصادی و عمرانی مملکت را رهبری و مالیات ها و خراج ها را جمع آوری می کرد و به کارهای مربوط به زمین های زراعی دربار می پرداخت[۱۰۱]و کلاً مدیر و مباشر خراج های درباری بود[۱۰۲]و می توان آن را با هزاربد فارسی شبیه دانست با این تفاوت که اختیارات هازارپت بسیار بیشتر از هزاربد بود و بیشتر به امور اقتصادی مربوط می شد. این مقام در اختیار طایفهٔ گنونی بود.[۱۰۳] هازاراپت ها ناخارارها یا حکام محلی کوچکی بودند که به آنها کرتسیر ناخارار هم می گفتند و فقط هزار مرد جنگی در اختیار داشتند.[۱۰۴]

۱۴- چارتاراپت: نگارش انگلیسی این واژه Chartarapet و نگارش ارمنی آنՃարտարապետ است و اولین حرف آن؛ یعنی،Ճ تلفظی ما بین دو حرف ((ج)) و ((چ)) در زبان فارسی دارد. جزء اول این واژه؛ یعنی، چارتار با چارت انگلیسی (Chart) به معنی نقشه هم ریشه است. در زبان ارمنی به نقشه کارتِز (Kartez) می گویند که آن هم با چارتار ریشهٔ مشترک دارد. معنای تحت اللفظی این واژه استاد یا ماهر در نقشه و معنای اصلی آن نقشه کش و معمار است.[۱۰۵] معمولاً جزء اول این واژه را به معنی هنر و در مجموع آن را به معنی هنرمند می دانند و چارتر را با آرت یا هنر هم ریشه در نظر می گیرند. برخی نیز چارتر را با کار هم ریشه و در مجموع آن را به معنی ورزیده و ماهر می دانند[۱۰۶] اما باید در نظر داشت که معماری، هنری خاص است و کل هنرها را در بر نمی گیرد علاوه بر اینکه واژهٔ چارتار به کارتِز ارمنی و چارت انگلیسی بسیار نزدیک تر است تا آرت و کار. همان گونه که قبلا ً گفتیم علم زبان شناسی علی رغم پیشرفت های اخیر خود علمی نسبی است و اگرچه ممکن است در مورد یک واژه افرادی سرشناس نظر داده باشند با این حال جای بحث در خصوص ریشه یابی کلمات همواره باز است.

۱۵- مارداپِت: نگارش انگلیسی این واژه Mardapet و نگارش ارمنی آنՄարդապետ و مرکب از مارد، معادل مرد فارسی و پت است. وظیفهٔ مارداپِت حراست از قلعه ها و دژها و همین طور حرمسراهای شاه و تربیت ولیعهد بود[۱۰۷] و می توان آن را با مرد بد فارسی برابر دانست.

۱۶- ناهاپِت: با نگارش انگلیسی Nahapet و نگارش ارمنی Նահապետ ناهاپِت لقب هایک، بنیان گذار افسانه ای ارمنستان است. ارامنه هایک را جد نخست خود می دانند و به سرزمینشان هایاستان؛ یعنی، سرزمین هایک می گویند. به نظر می رسد این واژه از دو جزء ناه و پت ترکیب شده باشد. جزء اول آن احتمالاً دگرگون شدهٔ ناخ، نخست فارسی، است و در مجموع باید به معنی نخستین رهبر باشد. معنای اصلی آن هم که به معنی سردودمان و طایفه سالار است با این اشتقاق بی ارتباط نیست.[۱۰۸]

۱۷- نوراپِت: با نگارش انگلیسی Norapet و نگارش ارمنیՆորապետ نوراپِت نامی پسرانه[۱۰۹] و مرکب از نور به معنی تازه و پت به معنی دارا و در مجموع به معنی دارای تازگی است اما به ندرت از آن استفاده می شود و نوریک و نورایر کاربرد بیشتری دارند.

۱۸- ناهانگاپِت: نگارش انگلیسی این واژه Nahangapet و نگارش ارمنی آنՆահանգապետ است. ناهانگاپِت از دو جزء ناهانگ به معنی استان و پت به معنی رییس یا دارنده تشکیل شده و در مجموع به معنی استاندار است.[۱۱۰]

۱۹-باهِستاپِت: نگارش انگلیسی این واژه Bahestapet و نگارش ارمنی آنՊահեստապետ است. باهِستاپِت تشکیل شده از باهِست به معنی نگهداری و پت به معنی رییس و در مجموع به معنی انباردار است.[۱۱۱]به نظر می رسد این واژه با گاهبد فارسی برابر باشد.

۲۰-اسپاراپِت: نگارش انگلیسی این واژه Sparapet و نگارش ارمنی آنՍփարապետ و معادل سپهبد فارسی است. ریشه در واژهٔ اسب دارد و به معنی رییس سپاه است. اسپاراپِت فرماندهٔ عمومی لشکرها[۱۱۲] و فرماندهٔ کل نیروهای رزمی کشور بود.[۱۱۳]این منصب همواره در اختیار خاندان ناخاراری مامیکونیان قرار داشت و در ارمنستان دومین منصب مهم بعد از آسپِتی بود. وارتان ملقب به زُراوار (قوی و زورآور) که عامل اصلی جلوگیری از تغییر مذهب ارمنستان در زمان یزدگرد دوم بود از خاندان مامیکونیان و یک اسپاراپِت بود.

۲۱- سنکاپِت: نگارش انگلیسی این واژه Snkapet و نگارش ارمنی آنՍնկապետ است. در فارسی سنکاپان بوده که در منابع ارمنی به صورت سنکاپت آمده و به معنی رییس عمله هاست.[۱۱۴]

۲۲- ساپِت: با نگارش انگلیسی Sapet و نگارش ارمنیՍապետ این واژه از اسامی مردانه است و احتمال دارد مخفف ساراپِتՍարապետ باشد. باید در نظر داشته باشیم که اطلاعات ناچیزی در خصوص ارمنستان قبل از مسیحیت در دست است به گونه ای که اطلاعات محققان در مورد هیچ کشوری به اندازهٔ ارمنستان پیش از مسیحیت ناچیز نیست. چنان که گفتیم در ایران باستان هم کتابی به نام گاهنامک وجود داشته که ششصد منصب کشوری را توضیح داده. تاکنون تنها یک ششم این مناصب شناخته شده است. به نظر می رسد با توجه به اینکه کارو مخفف کاراپت است سارو هم مخفف ساراپت یا ساپت باشد که در زبان فارسی معادل کوه بد است. در فرهنگ لغات، کلمهٔ سارو به منزلهٔ مخفف کلمهٔ ساری بِگ آمده.[۱۱۵]جزء اول کلمهٔ ساری بِگ؛ یعنی، سار معادل کوه است و جزء دوم آن؛ بگ، که در آخر عناوین ترکی به صورت بیگ یا بک ـــ نظیر اتابک و احمد بیگ ـــ می آید، ریشه در بغ فارسی دارد که به معنی سرور و صاحب و خداوند و بزرگ است و در مجموع کوه بد یا زاهد و نگهبان کوه معنی می دهد.

۲۳- وارداپِت: نگارش انگلیسی این واژه Vardapet و نگارش ارمنی آنՎարդապետ و معادل وردبُد فارسی است و همان گونه که قبلاً یاد کردیم هم ردیف با موبد، هیربد و دستور آمده اما معنی دقیق آن مشخص نیست. در زبان ارمنی، این سمت یک عنوان مذهبی است که هنوز هم ارزش خود را به منزلهٔ یک سمت حفظ کرده و تنها مذهبی که دارندهٔ این سمت دارای آن بوده تغییر یافته. وارداپت از دو جزء وارد و پت تشکیل شده. جزء اول این کلمه، که واردان هم با آن هم ریشه است، واژه ای ایرانی قبل از ارمنی به معنی شاگردان[۱۱۶] و جزء دوم، پت، به معنی ماهر است و در مجموع رییس شاگردان معنا می دهد. وارداپت در واقع استاد علوم دینی است. با توجه به بکر بودن زبان ارمنی و ارتباط نزدیک آن با زبان فارسی به احتمال قوی می توان بسیاری از نکات مبهم زبان فارسی را آشکار ساخت چنان که مفهوم وردبد، که در زبان فارسی مشخص نبود، معادل وارداپت ارمنی و به معنی استاد علوم دینی و مفهوم هیربد معادل هایراپت ارمنی است. یقیشه (الیشه) مورخ نامی ارمنی سده های سوم و چهارم میلادی میز ملقب به عنوان وارداپت بوده.

۲۴- وارچاپِت: نگارش انگلیسی Varchapet و نگارش ارمنیվարչապետ به معنی نخست وزیر[۱۱۷] و معادل ویچیربد فارسی است. این مقام در زمان ساسانیان از مهم ترین منصب ها به شمار می رفت و نزدیک ترین شخص به شاه بود و کارها همواره با مشورت وی صورت می گرفت. امروزه نیز در ارمنستان نخست وزیر پس از رییس جمهور دومین مقام مهم کشوری محسوب می شود. جزء اول این واژه؛ یعنی، وارچ دگرگون شدهٔ ویچیر فارسی است.

۲۵- وارپِت: نگارش انگلیسی این واژه Varpet و نگارش ارمنی آنՎարպետ است. جزء اول این واژه، وار، با فعل وارژول ارمنی و ورزیدن فارسی ریشهٔ مشترک دارد. علاوه بر این دو کلمهٔ وَرچان و وَرتَک پهلوی به معنی ماهر هم ریشه در وار دارند. بنابراین وارپِد از دو جزء وار به معنی ورزیده و پت به معنی دارا تشکیل شده. مفهوم تحت اللفظی آن دارای ورزیدگی و معنی اصلی آن ماهر و استاد است.[۱۱۸]

۲۶- تیراپِت: با نگارش انگلیسی Thirapet و نگارش ارمنیՏիրապետ به معنی مسلط است[۱۱۹] و به صورت صفت کاربرد دارد و نه منصب. این واژه از دو جزء تیر، که ریشه در فعل تیرل به معنی مالک شدن دارد و پت به معنی رییس تشکیل شده و معنای تحت اللفظی آن کسی است که خود رییس و مالک خود است.

۲۷- داسناپِت: با نگارش انگلیسی Dasnapet و نگارش ارمنیԴասնապետ مرکب از داس به معنی دَه فارسی و پت به معنای رییس و در مجموع به معنی دَه باشی[۱۲۰]به معنی فرمانده دَه سرباز یا گروه دَه نفره.[۱۲۱]

۲۸-داس هازاراپِت: با نگارش انگلیسی Dashazarapet و نگارش ارمنیՏասհազարապետ و برابر با ده هزار بد فارسی. این واژه به ناخارارهایی گفته می شود که دارای ده هزار سرباز بودند. اینها ناخارارهای بزرگ در برابر ناخارارهای کوچک (که دارای هزار سرباز بودند) محسوب می شدندو نام دیگرشان بیورآورک بود ـــ بیور در ضمن جزء اول واژهٔ بیوراسپ به معنی دارندهٔ ده هزار اسب است که صفت ضحاک بود. اینها ناخارارهای ارشد یا آواک ناخارارها بودند.[۱۲۲]

۲۹- کاقاکاپِت: نگارش انگلیسی این واژه Kaghakapet و نگارش ارمنی آنՔաղաքապետ است. کاقاکاپِت تشکیل شده از دو جزء کاقاک به معنی شهر، که ریشهٔ پهلوی دارد و پت به معنی رییس که در مجموع به معنای شهردار است.[۱۲۳]

پی نوشت ها :

منابع:

آچاریان، هراچیا. فرهنگ ریشه شناسی زبان ارمنی. ایروان: دانشگاه دولتی ارمنستان،۱۹۷۷ .

اوشیدری، جهانگیر. دانشنامهٔ مزدیسنا واژه نامه توضیحی آیین زرتشت. ذیل ((آیین بذ))؛ ذیل ((آترُوان، آثورنان))؛ ((اندرزبد))؛ ((در ستبذ))؛ ((دخیو))؛ ((کاروک بذ))؛ ((موبد))؛ ((وَردَبَذ))؛ ((ویچیَر))؛ ((هزار پَت))؛ ((هو))؛ ((هیربد))؛ ((آیین نامه ها)).

پورداوود، ابراهیم. هرمزدنامه. تهران: اساطیر، چاپ اول،۱۳۸۰.

پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باستان و داستان های ایران باستان. تهران: دنیای کتاب،۱۳۶۲.

جواهری. دنیای نام ها (مجموعه ای از نام های ایرانی با ذکر منابع تاریخی). تهران: جواهری،۱۳۸۰.

حسن دوست محمد. فرهنگ ریشه شناسی زبان فارسی. زیر نظر بهمن سرکاراتی. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی (نشر آثار)، ج۱٬۱۳۸۳.

حسینی، ناصرالدین شاه. سیر فرهنگ در ایران باستان.تهران: انتشارات دانشگاه بین المللی امام خمینی،۱۳۷۲.

دوستخواه، جلیل. اوستا گزارش سرودها و متن های ایرانی. تهران: مروارید،۱۳۷۵.

دهخدا، علی اکبر. لغتنامهٔ دهخدا. ج۹. ذیل ((باربد))؛ ج۱۰. ذیل ((بُد)).

عمید، حسن. فرهنگ فارسی عمید، ج۱. ذیل ((ارگبد))، ((ده باشی))؛ ج۲، ذیل ((کوه بد)).

فرهوش، بهرام. فرهنگ فارسی به پهلوی. ص۱۹۰.

کریمی، ثریا. فرهنگ کامل نام های ایرانی.

گالستیان، ا.گ. ((فتح ارمنستان به دست اردوی مغلول))، پیمان، س ۶، ش۱۵ و۱۶و ۱۷.بهار، تابستان و پاییز۱۳۸۰.

گیمن، دوشن. دین ایران باستان. ترجمهٔ رؤیا منجم. تهران: فکر روز،۱۳۷۵.

ماناندیان، هاکوپ. ((خراج های درباری ارمنستان در دوران مرزبانی))، ترجمۀ آناهید هوسپیان، پیمان، س۱، ش۳ و ۴.پاییز و زمستان۱۳۷۵.

محمد ملایری، محمد. ((مشاغل فارسی در دیوان های عربی)). اطلاعات. ۲۷ مرداد۱۳۸۲.

ممتحن، حسین علی. ((گندی شاپور و مرکزیت علمی و پزشکی آن)). اطلاعات. ۱ دی۱۳۸۲.

مهرابیان، واهان. فرهنگ نام های ارمنی.

نعلبندیان، گئورگی. فرهنگ فارسی ـــ ارمنی.

نوبان، مهرالزمان، نام مکان های جغرافیایی در بستر زمان. تهران: ما، ۱۳۷۶.

نوری زاده، احمد. تاریخ و فرهنگ ارمنستان. تهران: چشمه،۱۳۷۶.

همایون فرخ، عبدالرحیم. دستور جامع زبان فارسی. تهران: مؤسسهٔ مطبوعاتی علمی،۱۳۶۴.

پی نوشت ها:

۱- علی اکبر دهخدا، لغت نامهٔ دهخدا، ج۱۰، ذیل ((بُد)).

۲-عبدالرحیم همایون فرخ، دستور جامع زبان فارسی (تهران: مؤسسهٔ مطبوعاتی علمی، ۱۳۶۴)، ص۱۸۵.

۳- محمد حسن دوست، فرهنگ ریشه شناسی زبان فارسی، زیر نظر بهمن سرکاراتی (تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی نشر آثار، ۱۳۸۳)، ج۱، ص۱۸۱.

۴- الفبای عربی تنها ۲۸ حرف دارد و برای تطبیق آن با زبان فارسی چهار حرف پ، ژ، گ، چ را بر آن افزوده اند و به این ترتیب، الفبای کنونی زبان فارسی ۳۲ حرف دارد. زبان ارمنی دارای ۳۸ حرف است. زبان فارسی باستان نیز ۳۶ حرف داشته و زبان اوستایی، که با سانسکریت هم ریشه است دارای ۴۹ حرف بوده و از کامل ترین زبان های دنیا محسوب می شده است.

۵- جهانگیر اوشیدری، دانشنامهٔ مزدیسنا، واژه نامهٔ توصیفی آیین زرتشت، ذیل ((آیین بذ)).

۶- محمد محمدی ملایری، ((مشاغل فارسی در دیوان های عربی))، اطلاعات۲۷ /۵/۸۲.

۷- اوشیدری، همان، ذیل ((آترُوان، آثورنان)).

۸- حسن عمید، فرهنگ فارسی عمید، ج۱، ذیل ((ارگبد)).

۹- حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان و داستان های ایران باستان (تهران: دنیای کتاب،۱۳۶۲)، ص۳۹۶

۱۰- همان، ص۳۸۲.

۱۱- همان جا.

۱۲- اوشیدری، همان، ذیل ((اندرزبد)).

۱۳- پیرنیا، همان، ص ۳۹۶.

۱۴- دهخدا، همان، ج۹، ذیل ((باربد))؛ پیرنیا، همان، ص۴۷۲.

۱۵- همایون فرخ، همان جا.

۱۶- ثریا کریمی، فرهنگ کامل نام های ایرانی، ذیل ((باربد))، ص۲۳.

۱۷- دهخدا، همان، ذیل ((باربد))، ص۸۲۲.

۱۸- کریمی، همان، ذیل ((بهبد))، ص۱۱۲.

۱۹- پیرنیا، همان جا.

۲۰- محمدی ملایری، همان جا.

۲۱- همان جا.

۲۲- اوشیدری، همان، ذیل ((چیثَر)).

۲۳- پیرنیا، همان، ص ۳۸۱ و۳۸۲.

۲۴- محمد ملایری، همان جا.

۲۵- همان جا.

۲۶- دهخدا، همان، ذیل ((باربد))، ص۷۲۵.

۲۷- همان، ذیل ((درستبد))، ص۶۳۷.

۲۸- اوشیدری، همان، ذیل ((درستبذ)).

۲۹- پیرنیا، همان، ص۳۷۶.

۳۰- اوشیدری، همان، ذیل ((دخیو)).

۳۱- دهخدا، همان، ج۲۵، ذیل ((دهیوبد))

۳۲- ناصرالدین شاه حسینی، سیر فرهنگ در ایران (تهران: انتشارات دانشگاه بین المللی امام خمینی،۱۳۷۲)، ص۴۱.

۳۳- دهخدا، همان، ج۲۵، ذیل ((دهبد))، ص۴۸۷.

۳۴- سیر فرهنگ در ایران (بی جا: بی نا، بی تا)، ص۴۱.

۳۵- دهخدا، همان، ج۲۵، ص۴۴۲.

۳۶- جواهری، دنیای نام ها (مجموعه ای از نام های ایرانی با ذکر منابع تاریخی) (تهران: جواهری۱۳۸۰)، ص۶۰.

۳۷- جلیل دوستخواه، اوستا، گزارش سرودها و متن های ایرانی (تهران: مروارید،۱۳۷۵)، ص۹۹۰.

۳۸- جواهری، همان، ذیل ((رامبد))

۳۹- دهخدا، همان، ج۲۷، ذیل ((ریبد))

۴۰- سیر فرهنگ در ایران، همان جا.

۴۱- همان، ص۴۲.

۴۲- پیرنیا، همان، ص۳۸۱.

۴۳- دهخدا، همان، ج۱۰.، ذیل ((بُد)).

۴۴- اوشیدری، همان، ذیل ((کاروک بذ)).

۴۵- دهخدا، همان، ج۴۰، ذیل ((کبد)).

۴۶- همایون فرخ، همان، ص۱۸۵.

۴۷- عمید، همان، ج۲، ذیل ((کوه بد)).

۴۸- دهخدا، همان، ج۴۰، ذیل ((کهبد)).

۴۹- سیر فرهنگ در ایران، ص۸۵.

۵۰- دهخدا، همان، ج۴۰، ذیل ((گاهبد)).

۵۱- همان، ذیل ((گاهبد)).

۵۲- همان، ذیل ((گاهبد)).

۵۳- دهخدا، همان، ج۱۰، ذیل ((بد)).

۵۴- جواهری، همان، ص۱۲۹.

۵۵- محمد ملایری، همان.

۵۶- پیرنیا، همان، ص۴۰۰.

۵۷- اوشیدری، همان، ذیل ((موبد)).

۵۸- پیرنیا، همان، ص۳۸۰.

۵۹- همان، ص۴۰۰.

۶۰- همان، ص۳۷۶ ؛ نام مکان های جغرافیایی در بستر زمان (بی جا: بی نا، بی تا)، ص۴۷۰.

۶۱- سیر فرهنگ در ایران، ص۴۱.

۶۲- پیرنیا، همان، ص۳۸۱.

۶۳- اوشیدری، همان، ذیل ((وَردَبَذ)).

۶۴- بهرام فرهوش، فرهنگ فارسی به پهلوی، ص۱۹۰.

۶۵- گزارش گمان شکن کتابی است در رد عقاید سایر ادیان و اثبات عقاید آیین زرتشت. مشابه چنین کتابی در زبان ارمنی تحت عنوان رد فرق و مذاهب وجود دارد که در رد عقاید سایر ادیان و اثبات اعتقادات مسیحیت است. کتاب گزارش گمان شکن را مردان فرخ و کتاب رد فرق و مذاهب را یِزنیک کوقباتسی در قرن پنجم میلادی نوشته است.

۶۶- اوشیدری، همان، ذیل ((ویچیَر)).

۶۷- پیرنیا، همان، ص۳۸۳.

۶۸- همان جا.

۶۹- محمد ملایری، همان جا.

۷۰- اوشیدری، همان، ذیل ((هزار پَت)).

۷۱- همان، ذیل ((هو)).

۷۲- پیرنیا، همان، ص۳۸۱.

۷۳- دوستخواه، همان، ص۱۰۸۸.

۷۴- اوشیدری، همان، ذیل ((هیربد)).

۷۵- پیرنیا، همان، ص۴۰۰.

۷۶- دوشن گیمن، دین ایران باستان (تهران: فکر روز،۱۳۷۵)، ص۱۵۶.

۷۷- سیر فرهنگ در ایران، ص۸۵.

۷۸- اوشیدری، همان، ذیل ((آیین نامه ها)).

۷۹- گئورگی نعلبندیان، فرهنگ فارسی ـــ ارمنی، ذیل((آخورسالار)).

۸۰- کریمی، همان، فرهنگ کامل نام های ایرانی، ذیل ((آسپت)). ص۲۱۱

۸۱- احمد نوری زاده، تاریخ و فرهنگ ارمنستان (تهران: چشمه،۱۳۷۶)، ص۱۲۳.

۸۲- همان، ص۴۰.

۸۳- همان، ص۱۲۳.

۸۴- نعلبندیان، همان، ذیل ((گنجور)). ص۵۳۹

۸۵- همان، ذیل ((بخشدار)). ص۷۶. بخش، بزرگ تر از دهستان است.

۸۶- پیرنیا، همان، ص۳۹۶.

۸۷- اصطلاح گنده به معنی خیلی بزرگ در فارسی و گوند در زبان ارمنی ریشه در واژهٔ گند دارند.

۸۸- نعلبندیان، همان، ذیل ((سرهنگ)). ص۳۴۶.

۸۹- حسین علی ممتحن، ((گندی شاپور و مرکزیت علمی و پزشکی آن))، اطلاعات ( ۱دی۱۳۸۲)، ص۶.

۹۰- نعلبندیان، همان، ذیل ((دهدار)). ص۲۸۵.

۹۱- همان، ذیل ((سرمایه دار)). ص۳۴۵.

۹۲- ابراهیم پورداوود، هرمزدنامه (تهران: اساطیر،۱۳۸۰)، ص۲۷۲.

۹۳- واهان مهرابیان، فرهنگ نام های ارمنی، ذیل (( یقساپت)). ص۳۲.

۹۴- همان، ذیل ((کاراپت)). ص۱۵۴.

۹۵- کریمی، همان، ذیل ((کاراپت)). ص۲۱۷.

۹۶- همان، ذیل ((هایراپت)). ص۲۲۲.

۹۷- واهان مهرابیان، فرهنگ کامل نام های ارمنی، ذیل ((هایراپت)). ص۲۱۷.

۹۸- نعلبندیان، همان، ذیل ((هایراپت)).

۹۹- همان، ذیل ((جمهوری)).

۱۰۰- نوری زاده، همان جا.ص۱۲۳.

۱۰۱- هاکوپ ماناندیان، ((خراج های درباری ارمنستان در دوران مرزبانی))، ترجمۀ آناهید هوسپیان، پیمان، س۱، ش۳ و ۴(پاییز و زمستان،۱۳۷۵)، ص۴۶.

۱۰۲- نوری زاده، همان، ص۴۰.

۱۰۳- همان، ص۱۲۰.

۱۰۴- نعلبندیان، همان، ذیل ((معمار)). ص۵۸۸.

۱۰۵- هراچیا آچاریان، فرهنگ ریشه شناسی زبان ارمنی (ایروان: دانشگاه دولتی ارمنستان،۱۹۷۷)، ص ۱۹۳ و ۱۹۴.

۱۰۶- نوری زاده، همان، ص ۱۲۳ و۱۲۴.

۱۰۸- همان، ص۱۲۰.

۱۰۹- مهرابیان، همان، ذیل ((نوراپت)).

۱۱۰- نعلبندیان، همان، ذیل ((استاندار)).

۱۱۱- همان، ص۵۳.

۱۱۲- نوری زاده، همان، ص۱۲۳.

۱۱۱۳- ا.گ.گالستیان، ((فتح ارمنستان به دست اردوی مغلول))، پیمان، س ۶، ش۱۵ و۱۶و ۱۷(بهار، تابستان و پاییز۱۳۸۰): ص۹۹.

۱۱۴- محمدملایری، همان جا.

۱۱۵- مهرابیان، همان، ذیل ((سارو)).

۱۱۶- همان، ص۱۹۲.

۱۱۷- نعلبندیان، همان، ص۶۷.

۱۱۸- همان، ذیل ((استاد)). ص۳۰.

۱۱۹- همان، ذیل (( مسلط)). ص۵۴۳.

۱۲۰- همان، ذیل ((ده باشی)). ص۲۸۵.

۱۲۱- عمید، همان، ج۱، ذیل ((ده باشی)).

۱۲۲- نوری زاده، همان، ص۱۲۰.

۱۲۳- نعلبندیان، همان، ذیل ((شهردار)). ص۳۸۴.

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۹
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید