فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۹
چهره یک استاد
نویسنده: ک. بدلیان / سینار گلریز
هراند ماتووسیان چهارشنبه ۱۸ دسامبر در ایروان به سبب بیماری سرطان ریه درگذشت. او در ۳ مارس ۱۹۳۵ در بخش لوری ارمنستان به دنیا آمده بود. کتاب هایش به بیش از بیست زبان ترجمه شده است. انتشارات آلن میشل در سال۱۹۹۴م منتخبی از داستان های کوتاهِ آفتابِ پاییز را چاپ و منتشر کرد. از نوشته های معروف دیگرش ما همان کوه هایمان هستیم، اوت، درختان، ارباب را می توان نام برد.
هراند ماتووسیان یکی از نویسندگان ارمنی است که بیش از همه، نماد نسل نویسندگان پیدا شده در آغاز دههٔ۱۹۶۰ م است. گزارش ادبی(۱۹۶۱م) که او از روستای زادگاهش آنیدزور، تهیه کرده بود، نام او را بر سر زبان ها انداخت. اما باید زمانی می گذشت تا مجموعهٔ داستان های کوتاه او با عنوان اوت در۱۹۶۷ م منتشر شود و در پی آن سناریوی ما همان کوه هایمان هستیم به گونه ای شگفت آور به وسیلهٔ آ. پله شیان به نمایش در آید (۱۹۶۸م) تا استعدادش شناخته شود. نثر فشرده و پر از ایجاز، اما پربار و سراسر انباشته با چاشنی گویش بومی روستایش، به خوانندگان اجازه می دهد که چهرهٔ دیگری از ارمنستان را کشف کنند.
ماتووسیان، بی آن که کارش نقد شود، سبکی را به کار گرفته بود که معیار را دگرگون می کرد. او دنیای ویژهٔ خود را تحمیل می کرد، همان روستایی را که به آن تسماکوت یا بیشهٔ کوچک، نام داده بود. در آغازِ آفتابِ پاییز نوشته است: ‹‹برای رفتن از مسکو به ایروان و گذشتن از فراز تسماکوت، به زمانی بیشتر از یک ساعت و نیم نیاز داریم. اما برای رفتن از تسماکوت به ایروان، باید یک روز و یک شب را در راه باشیم. آه، دوست من! دور است روستا… دور، دور! اگر بخواهید بیشتر با آن آشنا شوید، می گویند که آنجا به راستی در آن سوی گیتی است… در ارمنستان هم نیست! دور از ارمنستان است، دور از همه جا است… جایی که در طول روزها و سال ها، شاهین بر فراز آسمانش بال می گستراند».
تسماکوت
با بینشی چنین آمیخته در بی زمانی و سرمدی مانند، نمی توان بهتر از این، جایی را که هم واقعی است و خیالی… نشان داد و ترسیم کرد؛ جایی بنیادی، دور افتاده، بیرون از زمان و مکان، بر خود بسته و بر دنیا گشوده… تسماکوت به گونه ای شگفت آور مانند سرزمینی است که به وسیلهٔ آکسل باکونتس کشف شد و ماتووسیان آن همه دوستش داشت. به راستی داستان ماتووسیان با متنادزور دوباره ارتباط پیدا کرد، همان که در شیرینی کشف دنیایی ‹‹بکر و دور از دسترس›› با او شریک شد، و آدم دوران باستان را دید که از چیزهایی که آن را تمدن می نامند به دور بود. ماتووسیان بینندهٔ چنین دنیای کهنی بود که نمی توان آن را از دوران گذشته دانست… بلکه در جایی از جاهای ارمنستان است.
به سخنی دیگر، تسماکوت، اندیشه ای راستین از خاک و از زندگی است، موضوعی از کانون آرمان ها است، حسرت خوردن بر گذشته ها است، دلسردی های گفت وگوبرانگیز است و جانشینی برای سرزمین نایری چارنتس…
آفتاب پاییزی
نمایش با این واقعیت آغاز می شود که این مکان، نه بکر است و نه دست نخورده. صنعت و فناوری، و تجدد با ماشین های شگفت آور ویرانگرش از مدت ها پیش، به کندی کار ویرانگرانه خود را آغاز کرده اند. خواندن ارباب (۱۹۸۰م) که به روی صحنه هم رفت، برای پی بردن به نتیجه های زیانبار تجدد، بس بود. اگر باز هم نیروی ستایش چنین جای مهمی، وجود داشته باشد، از میان نرده نشانه های از هم پاشیدگی آن است. همچون فاجعه یا بلایی که به وسیلهٔ سحر و افسون و برای در امان نگه داشتن مکانی، آن را رها کرده باشد تا به صورتی زشت درآید. اکنون نام آن، هرچه باشد، بلا یا فاجعه برای آن مکان، نیکویی به بار آورده است.
این رویدادِ ناگوار در کانون بیشتر این داستان ها که آفتاب پاییز نمایشگر طرح و نمونهٔ آنهاست دیده می شود. گفت وگو از سفری است که آقون در پیش دارد. بانوی کشاورزی از تسماکوت، می خواهد به ایروان برود تا پسرِ روزنامه نگارش را ببیند. حکایت لحظه های حرکت آقون، که با خود مقدار زیادی آذوقه و خوراکی هایی که در شهر کمیاب و یا گران اند حمل می کند، توجه برانگیز است. این تمرکز دادن کار، مخالف با تندی و خشونت واقع گرایی جزئیات است که به داستان، در نخستین نگاه، یک عظمت و گستردگی حماسی، و یک ستبری از حقیقتی استثنایی وگیج کننده می دهد. آقون یتیم، دختر جوانی که همسر مردی از روستایی ناآشنا و متفاوت با روستای خودش شده است، محکوم است به دست و پنجه نرم کردن با فشارها و کینه جویی های خانوادهٔ شوهرش…. آقون پرمهر اما دلسرد از عشق و خسته، چون می بیند که بچه هایش شیفتهٔ زندگی در شهر شده و روستا را ترک می کنند، خود را پیر می بیند. تک گویی، تابلویی هماهنگ با دنیای روستایی دوران دهه های چهل و پنجاه است، را خدا روی چشمان می نهد. آقون، با به یاد آوردن خاطراتش، جزئیات زندگی گذشته را آشکار می کند. بدین سان یک جامعهٔ روستایی را می بینیم مرکب از آدم هایی که به معنی درست کلمه، آنان را ‹‹شیرازه یا نیروی پیوند زمین›› و ‹‹آدم های جسور›› می نامند؛ کسانی که انقلاب بلشویکی نیز نتوانست اخلاق و آداب و رسم های آنان را دگرگون کند و ارزش هایشان را تغییر دهد.
و چنین است که نویسنده می خواهد از این آدم های جسور، مردان و زنان پایدار و سرسخت در مبارزه برای زیستن، تصویری واقعی نشان دهد. ماتووسیان از ورای باکونتس با سنت ها و روایت های منطقه گرای ادبیات ارمنی پیوند می یابد که حماسه سرایان بزرگش فقط ارمنی زادهٔ ارمنستان غربی، چون تلگاد ینتسی، ر. زارتاریان، و هاماسدق نیستند، بلکه ارمنی زادهٔ ارمنستان شرقی نیز هستند که تومانیان در ردهٔ نخست آنان است. یکی از این شاهدهای آخر، هاکوپ منتسوری (۱۸۸۶ـ ۱۹۷۸ م) است که ماتووسیان یکی از نوشته های پربار و پراحساس را به او اختصاص می دهد.
تناقض
در این بزرگداشت، تلاش من بر این بوده است که به گونه ای بیان اعتقادات تکیه کنم، به شرط آن که این اعتقادات با تداعی بهشتی گمشده به وسیلهٔ شیوه های حاشیه ای یک واقع گرایی فرسوده، کوچک شمرده نشود. برای ماتووسیان، نویسنده کسی است که شاهد نابود شدن چیزی است که محکوم به نابودی است و نوشته، نمایشگر چگونگی این نابود شدن است. نوشتهٔ خود او، کار یک استاد بزرگ است. در داستان های او، سادگی طرح به راستی چشمگیر است، اما ویژگی های دیگر آنها نیز جالب توجه است: آغاز ناگهانیِ داستان، بر هم زدن مرزهای میان نقل قول های مستقیم و نقل قول های غیرمستقیم به صورت تطابق کامل یا هماهنگی درست با وجدانی آزاد دربارهٔ دیگران، توانایی درک قوی از گفت وگو که بیشتر یک نقش نمایشی دارد تا تزیینی، زبانِ گزنده و نیشدار، تکان دهنده و پرتلاش، و سرانجام کاربرد کنایه زدن و ایجازگویی است که نتیجهٔ آن دورشدن از تأثیرات ناروای نوشته های دگراندیشان و بی ارزش بودن ناله سر دادن و اشک ریختن است. اما یک ماتووسیان متناقض هم وجود دارد که شایسته است مورد توجه قرار گیرد.
بینش روستایی
به راستی این نوشته که زیان های نوگرایی را فاش می کند، گاهی چنین به نظر می رسد که دنیای کهن و همچنین نیاکان را بی نقص و آرمانی نشان می دهد، روستایی که در مرحلهٔ گذشتن از یک بینش روستایی یا یک بینش چوپانی چیزها است، دورتر از آن است که یکی از بدبختی هایی باشد که مخالفان نوگرایی در ادبیات ارمنی آن را پیگیری می کنند. مدح و ستایش خاک، به آنچه از هنر نوین به دست آمده، پشت نمی کند. ماتووسیان کارهای برجستهٔ قرن بیستم را می شناسد.
او نه سینما را نفی می کند و نه تلویزیون را زیانبار می داند. خودِ او از نوشته هایش سناریوها و داستان هایی برای فیلم آماده کرده که به شیوه های گوناگون مورد استقبال قرار گرفته و به روی صحنه برده شده اند: ارباب، آفتابِ پاییز، و… همه نشانهٔ این نفوذ متقابل نثر و سینمایند که او را باید یکی از استادان شایستهٔ آن دانست.
اتحادیهٔ نویسندگان
ماتووسیان، کوشندهٔ سرسخت، در مقایسه با نوشته های بسیارِ برخی از معاصرانش، کتاب های کمتری دارد. او زمانی دراز از نوشتن داستان بلند خودداری می کرد و در کار شکل دادن به داستان های کوتاه بود با همان شخصیت هایی که از یک متن به متن دیگر برمی گشتند و با جزئیات، ساخته و پرداخته می شدند. بدین گونه کتاب هایی مانند ارباب، زنده و مرده، و آفتابِ پاییز، از محدودهٔ گونه های ادبی فراتر رفته و متن های داستانی و افسانه ای آزادی را ساخته اند.
او در گفت وگو که با روزنامه های ارمنستان داشته، از داستان بلندی سخن گفته است که در دست داشته و مشکلاتی که در کار نوشتن دورهٔ اعلام استقلال ـ که او مبارز و مدافع سخت کوشی بوده است ـ سر راهش قرار داشته است. دوره ای که فرآیند سیاسی آغاز شده در۱۹۸۸ م را شامل می شد و برای آفرینش کارهایی شایسته چندان مستعد نبود و او را در سردرگمی بزرگی رها کرد. او که عنوان استاد را دربارهٔ خود مضحک می دانست، چهرهٔ تحسین برانگیزی بود مورد قبول همگان، و کم کم جایگاه ریاست اتحادیهٔ نویسندگان ارمنی را در اختیار گرفت. این مؤسسه که ناگزیر ویژگی استالین گرایی داشت، به مدت پنج سال زیر نظر او اداره شد. آیا وقت آن را داشت که پشت میز خود کار کند؟ با این همه ورای کارهای کلیشه ای و محافظه کاری بی آلایشی که در کار نمایندگی انجام داده، هنرمند سرسخت و مشتاق که با استادی، حیوانات خانگی را همتراز آدم های خاکی ترسیم می کرد، همواره یک نویسندهٔ استثنایی باقی خواهد ماند.
زمان آن است که دوباره او را دریابیم و کشف کنیم…