فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۹
هملت بانان و نوشابه اضافی
نویسنده: علی صمدپور
مشغول کار و در حال و هوایی دیگر بودم. یادم هست در راهروی باریک آپارتمان گوشی را گرفتم و صدای محمدرضا درویشی را شنیدم. بی درنگی گفت: ((علی جان وقت داری؟)). گفتم: ((برای چه کاری؟)). گفت: ((برای موسیقی فیلم)). گفتم: ((اگر فرصت خوب داشته باشد)). انگار می خواست قبول کنم یا من این طور فهمیدم. گفت: ((کار واروژ است)). جا خوردم چون تصور می کردم برای هر آهنگ سازی کار کردن با واروژ باید غنیمت باشد و آقای درویشی از سپردن کار واروژ به من باید احساس غبن کرده باشد. تلفن واروژ را گرفتم و مثل ناخدا خورشید روی مهتابی آن مضیف اُخرایی در بندر خمیر پشت دستی محکمی به پیشانی ام زدم و با صدای منوچهر اسماعیلی گفتم: ((دلوُ می زنُم به دریا)).
درگیر کار دیگری بودم که می دانستم وقت گیر است. همین طوری هم آماده شدن فیلم واروژ برای جشنواره کاری صعب می نمود. دو سه روز بعد در دفتر فدک فیلم، قرار حضوری گذاشتیم. طی آن دو روز به دو چیز فکر می کردم: اول به ادای دِینم به واروژ که در حین بیماری سختش روزی با دکتر علی رفیعی آن زمان مردد پیشش رفتیم تا اتودهای مرا برای ماهی ها عاشق می شوند بشنود. یادم هست به دکتر رفیعی گفتم: ((شما واروژ را قبول دارید!)). او گفت: ((بله)). گفتم: ((پس برای غلبه بر تردیدتان در مورد این چیزهایی که من سرهم کرده ام او داور)). رفتیم. واروژ اتودها را با لبخندی که اغلب بر چهره داشت گوش داد و دقیقاً این جمله ها را گفت: ((به نظر من تو کارت را کرده ای؛ یعنی، این ملودی ها بیانگر احساس فیلم هستند. مهم این است که در تنظیم و ورسیون هایی که برای جاهای مختلف می سازی درست عمل کنی)). (البته حالا از آن دیدار هیچ یادش نبود).
دوم به دلیل پرداخت زکات آن زیبایی ها که او در پردۀ آخر ساخته بود و من چندباره آن را دیده بودم.
سرِ قرار او را تکیده تر و خسته تر از چهار سال پیش دیدم که ارجاعش دادم به بیماری اخیر و دشواری ساخت فیلم در ایران آن طور که امثال او می خواهند. علی حاتمی را یادم هست که در شروع دلشدگان چه شکلی بود و پس از اتمامش، چقدر فرتوت و خمیده.
واروژ بلافاصله گفت که فعلاً هیچ چیزی برای دیدن وجود ندارد، وقت هم کم است. فیلم برداری تمام شده ولی تدوین شروع نشده. تو می توانی سر تدوین بیایی، چیزهایی ببینی و اتود بزنی تا زمانی که نهایی شد آن وقت کار اصلی ات را شروع کنی. گفت که می خواهد صدای موسیقی در فیلم حجیم باشد. گفت که موسیقی نقش مهمی می تواند داشته باشد، اگر من از پس آن برآیم. موقع رفتن در اتاق آقای سعدی چشمم به عکسی خورد که حدس زدم باید متعلق به فیلم تردید باشد کلوزآپ رادان با چشم های آبی و بک گراند سینما و سایۀ مهتاب و گارو روی دیوار نمور و نیمه سرپای پرده. آن موقع نه می دانستم مهتاب کیست نه گارو. تقریباً هیچ چیز از داستان نمی دانستم اما ترکیب بندی عکس مرعوبم کرد. از واروژ پرسیدم: ((این فریمی از فیلم است؟)). گفت: ((بله)) و من به شوخیِ روشِ خودم گفتم: ((پس اگر دنبال آهنگ ساز می گشتید فکر نکنید پیدا کرده اید به کاوشتان ادامه دهید. امری نیست؟ خداحافظ)). دو روز بعد که برای احوال پرسی، دوباره، به واروژ زنگ زدم دیدم حرف آخرم را کمی جدی گرفته و می پرسد که معنی آن جمله را کاملاً متوجه نشده است اینکه من کار را نپذیرفته ام یا شکسته نفسی کرده ام. من هم توضیح دادم که هیچ کدام. من افتخار می کنم که این کار ندیده را انجام دهم و البته، ایشان هم در مقام کارگردان حق دارند آهنگ سازشان را با فراغ بال انتخاب کنند و من نمی خواهم یک وقت محدودیتی برای این مسئله شوم. تقریباً از آن روز به بعد همۀ وسوسۀ من دیدن اولین راش ها یا سکانس های تدوین شده بود. فیلمنامه را می خواندم و پیش خودم، با توجه به فریمی که دیده بودم، تصاویر را می ساختم تا ببینم تصورم چقدر به فیلمی که خواهم دید نزدیک است. از هملت تهرانی واروژ چیزهایی را در فیلمنامه پسندیدم و چیزهایی را نه و امیدوار شدم که وقتی فیلم را می بینم درست از آب در آمده باشد.
* * *
طبق روالِ سنواتی، فیلم دیرتر از موعود مقرر آماده شد یا آماده می شد چون دائماً تغییر می کرد. فرجۀ مانده تا جشنواره به حکم جلب دادگستری نازی آباد بیشتر شبیه بود تا فرصت دل سیر کار کردن و ادای دینی که من در سر داشتم. فیلم در حدود ۲۰ دی، شکسته بسته به دستم رسید و تا ۳۰دی باز هم زمان بندی و پرده ها تغییر کرد. با کاری در حد جان فشانی و علی رغم گیر و گرفتاری ها و تنگ گرفتن همه در روزهای پراسترس بهمن ماه، ۷بهمن کار ضبط را به پایان بردم و ۹ بهمن موسیقی میکس شده به استودیوی پرویز آبنار رسید. کار صداگذاری هم هم زمان انجام می شد و حدود ۱۷ بهمن، پس از ۴۸ ساعت بی خوابی و چرت همگانی و البته، پس از چند روز سخت که موسیقی عزیز کرده ام در ماراتن بی رحم سیمرغ برای من لعنتی، داشت لهیده می شد و کارکردش در تعجیل مونو(Mono) شدن و فرصت نداشتن ها می مالید، آماده شد. روز هفدهم برف شدیدی زد و ما خداحافظ.
در خلال جشنواره، علی رغم عادت همیشگی، یک بار فیلم را دیدم که کاش نمی دیدم چون تا سه چهار پردۀ اول صدای خراب همه چیز را به هم ریخته بود. در پایان جشنواره از واروژ شنیدم که فیلم برای دریافت دوازده سیمرغ نامزد شده که خوشبختانه من جزوشان نیستم یا متأسفانه ـ که من تأکید کردم خوشبختانه ـ و نهایتاً سه سیمرغ بلورین که نه به درد کباب کردن می خورد و نه پرواز نصیب فیلم شد.
واروژ پس از جشنواره تماس گرفت که می خواهد تدوین صدا و موسیقی را عوض کند و من هم مقاومت شدیدی کردم که این کار از من ساخته نیست اما پس از کش و قوس های زیاد زیربار رفتم که دوباره موسیقی قبلی را با کمی تغییر برای ارکستر بزرگ تری تنظیم کنم. از ۱۹ فروردین تا ۵ خرداد می ساختم و از ۱۰ خرداد حدوداً تا شب قبل از یک بزنگاه دیگرِ خرداد، که با پرویز آبنار در ترافیک پرهیاهوی بازی پیشین سیاست به خانه رسیدم، کار را تحویل دادم و دو سه باری آن را شنیدم.
موسیقی تردید از چهار تم اصلی تشکیل شده است؛ تم مسخره ها، که تمامی بازی های سیاسی عموجان و اعوان و انصارش را پوشش می دهد. تم گواتی،که مربوط به فصل مراسم گواتی و سکانس های مرتبط با آن است. تم سینما و نمایش، که به عنوان تم محوری در طول فیلم شنیده می شود و تم مشترک دانیال و سیاوش، که در کل فیلم متناسب با داستان دچار دِفُرمگی های خاص خودش می شود.
طرح کلی من در نوشتن موسیقی فیلم بر بستر فیلمنامه پیش می رود. حال که به کارهایم از جمله تردید نگاه می کنم می بینم با شنیدن موسیقی، به ترتیبی که در فیلم می آید، می شود روند فیلم و داستان را در ذهن مرور کرد. البته به نظرم این روش، هنگامی که کارگردان بخش هایی از موسیقی را در طی کار جا به جا کند، آسیب پذیر است.
در تردید یاد گرفتم که موسیقی زمینه بنویسم، به اصطلاح موسیقیِ استخوان داری که در جاهایی شنیده نشود (و البته برای این موفقیتم چند ققنوس ـ و نه سیمرغ ـ به خودم جایزه دادم).
در تردید جملۀ معروفی را بارها از زبان واروژ شنیدم. دلم شکست و سعی کردم کاری کنم که دیگر نشنومش: ((کار نمی کند)).
در تردید برای اولین بار برای ضبط موسیقی به نوازنده ها چک دادم و از این بابت از ایشان شرمنده ام (کفگیر آقای سعدی از دیگ رد شده بود و داشت در آتش اجاق دنبال خوردنی می گشت).
در تردید برای نخستین بار با ارکستری بزرگ کار کردم و از این بابت از واروژ و آقای سعدی سپاسگزارم.
در تردید درک کردم که چگونه می شود در خاموشی پارتیتور، جسارتِ پرسر و صدایی کرد و صدایش را چند روز بعد شنید و از شادی اتفاق افتادنش غرق در ذوق شد و البته تردید دارم که موسیقی تردید در تلخی روزهای پس و در پیش حوصله ای داشته باشد برای شنیده شدن. من بد اقبالم؟!
پی نوشت:
آهنگ ساز فیلم تردید.