فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۱

نگاهی به ادبیات جدید ارمنی

نویسنده: آزاد ماتیان

اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی سده های میانی تاریخ تمدن اروپا، که قرون وسطا نام گرفته، با چهره ای نه چندان دلنشین از تحجر و تاریک اندیشی به ژبت رسیده است. در این دوران، وضعیت ارمنستان و به طور کلی منطقهٔ قفقاز بسیار وخیم تر از اروپا بود. قرن ها جنگ و خونریزی، بردگی و قتل و غارت شیرازهٔ حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ملت های منطقه و از آن جمله ارمنیان را از هم پاشیده بود و طبعاً فرهنگ و ادبیات مهلک ترین ضربات را تحمل کرده و دچار رکود و انحطاط شده بودند.

پس از استیلا ی اعراب، ترکان سلجوقی و مغول ها و بعد از دست به دست شدن بین ایران صفوی، قاجاریه و ترکیهٔ عثمانی سرانجام ارمنستان در آغاز قرن نوزدهم و در پی جنگ های روس و عثمانی و ایران و روس به دو بخش شرقی (ارمنستان روسیه) و غربی (ارمنستان ترکیه) تقسیم شد.

از اوایل قرن هجدهم به این سو موج نوزایی و نوگرایی کرانه های شرق میانه و قفقاز را فرا گرفت. ارمنیان به لحاظ داشتن سوابق فرهنگی از اولین گروه های قومی در منطقه بودند که با طنین عالمگیر این بیدارباش از خواب چند صد ساله برخاستند و به منظور جبران هر چه سریع تر واپس ماندگی خود وارد عمل شدند.

اگرچه ممکن است ادبیات ارمنی برای برخی از خوانندگان چندان آشنا نباشد با توجه به مشترکات منطقه ای و به تعبیری جهان سومی تجسم اوضاع و احوال زمانه در طرح کلی آن چندان مشکل به نظر نمی رسد.

اهم مسایل مطرح شده در این مقطع تاریخی عبارت اند از:

احیای استقلال سیاسی و حاکمیت ملی؛ بازسازی و ایجاد نهادهای جدید اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی؛ تأسیس مدارس نوین به منظور آموزش همگانی؛ ایجاد مطبوعات، تئاتر و سایر نهادهای فرهنگی؛ ظهور جریان های فکری و احزاب سیاسی؛ پیدایش مسائلی نظیر شهرنشینی و مهاجرت روستاییان به شهرها؛ تضاد میان شهر و روستا، سنت و نوگرایی، هویت و از خودبیگانگی؛ به وجود آمدن چالش های فکری و اخلاقی ویژهٔ دوران تحول و گذار و تحمل پیامدهای جنگ، انقلاب، قتل عام و… به منزلهٔ جزیی اجتناب ناپذیر از تمامی این دگرگونی ها.

در میان انبوه این مسایل و به منزلهٔ پیش شرطی برای حل آنها ایجاد خودآگاهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و به عبارت رایج تر تنویر افکار، قبل از هر چیز، در دستور کار پیشگامان نوزایی ملی قرار گرفت که در این میان نقش ادبیات بر کسی پوشیده نیست.

ادبا و نویسندگان ارمنی، که این نقش و وظیفه خطیر را داوطلبانه به عهده گرفته بودند، می بایست دو مشکل عمده و اساسی را حل می کردند. نخست می بایست ادبیات جدید و از طریق آن خود را تقریباً از هیچ می آفریدند و در وهلهٔ دوم برای پرکردن شکاف عظیم میان خود یا به طور کلی قشر روشنفکر و تودهٔ عقب مانده و مسخ شده چاره اندیشی می کردند.

شاید لازم به یادآوری نباشد که این عارضهٔ شناخته شده، که مبتلا به یک کلمه است تمامی جوامع عقب مانده است، از مهمترین مسایل چنین جوامعی به حساب میآید که بعضاً پیامدهایی فاجعه بار نیز داشته است.

باری، ایجاد خودآگاهی فرهنگی از طریق احیای ارزش های گذشته و فراموش شده را عمدتاً پدران روحانی مخیتاریان، مستقر در دیر سن لازار ونیز، به رهبری مخیتارسباستاتسی، راهب کاتولیک ارمنی اهل ترکیه، به عهده گرفتند. این دیر، که در اواخر قرن هجدهم تأسیس شده بود، به زودی به یکی از بزرگ ترین کانون های ارمنی شناسی مبدل شد.

چاپ و انتشار متون قدیم؛ مطالعات گستردهٔ تاریخی، جغرافیایی، باستان شناسی و زبان شناسی؛ فرهنگ نویسی؛ ترجمه و معرفی متون ارمنی به زبان های اروپایی و بالعکس؛ ایجاد نشریات وزین علمی و پژوهشی؛ ایجاد مدارسی در ونیز، وین، پاریس و نواحی ارمنی نشین ترکیه و در عین حال خلق آثار ادبی جدید در زمینه های حماسی، نمایش نامه های دینی و اخلاقی و غیره و نیز تدوین کتاب های آموزشی در زمینهٔ نظریهٔ ادبی کلاسیک کارنامه عظیم مخیتاریان ها را تشکیل می دهد.

کمی بعدتر مدارس لازاریان، در مسکو، نرسیسیان، در تفلیس و گئورکیان، در اجمیازین، مرکز مذهبی ارمنیان ارتدکس، با حمایت مستقیم این مرکز تأسیس شدند و نسل های بعدی نویسندگان و دانشمندان ارمنی را در دامان خود پرورش دادند.

مسئله مهم دیگر همگانی کردن آموزش و ایجاد ارتباط با اکثریت بی سوادی از طریق ادبیات بود که این خود مسئله زبان ادبی را مطرح می کرد.

علما و نویسندگان مخیتاریان اگرچه در زمینه های علمی و پژوهشی کارهای بسیار ارزنده ای کرده بودند در حوزهٔ خلق آثار ادبی کاملاً ناموفق بودند. آنان، که عموماً ذهنیتی مدرسی و گذشته نگر داشتند، آثار ادبی خود را نیز به زبان قدیم ارمنی می نوشتند و متعهد به احیای گرابار، زبان ادبی مترجمان و مؤلفان قرن پنجم یا قرن طلایی ارمنی، بودند اما واقعیت آن بود که این زبان در طی قرون گذشته و در شرایط نامناسب فرهنگی و تحت تائژیر زبان های اقوام غالب به ویژه عربی، فارسی و ترکی کاملاً تغییر شکل داده و چنان با گویش های محلی در آمیخته بود که دیگر به آن شکل اصیل و دیرینهٔ خود برای عامهٔ مردم قابل فهم نبود.

اندیشمندان مردمی تر به فراست دریافتند که برنامهٔ زنده کردن گرابار کاملاً غیر واقع بینانه است و باید به فکر زبان جدید ادبی بود اما ایجاد یک زبان فراگیر جدید نیز در آن شرایط کار آسانی نبود زیرا از طرفی ارمنیان، چنان که گفتیم، در دو نظام حکومتی متفاوت روسیهٔ تزاری و ترکیهٔ عثمانی زندگی و به گویش های متفاوتی صحبت می کردند، به عبارت دیگر، پایتخت و مرکزیتی وجود نداشت که زبان خود را به منزلهٔ زبان ادبی غالب بر دیگران تحمیل کند و از طرف دیگر کلیسای ارمنی، که در واقع مقام ولایت ارمنیان را در برابر حکومت های بیگانه به عهده داشت، خود را شدیداً متعهد به حفظ گرابار، زبان ترجمهٔ کتاب مقدس، می دانست و تقدس کتاب را به زبان قدیم ارمنی تعمیم می داد. در نتیجه، مبارزهٔ سختی بین اقشار و ذهنیت های مختلف بر سر مسئلهٔ زبان در گرفت و به عرصهٔ تمامی چالش های فرهنگی و اجتماعی جوامع ارمنی کشیده شد.

طلیعه دار مبارزه برای زبان جدید خاچاطور آبوویان بود. آبوویان طلبهٔ جوانی بود که در۱۸۲۸ م با بورس دولت روسیه به دانشگاه دورپات (واقع در جمهوری استونی امروزی) فرستاده شد و شش سال در محیط علمی و ادبی اروپای رمانتیک تحصیل کرد. او در بازگشت مقام روحانیت را ترک کرد و به شغل معلمی و مدیریت آموزشی در مدارس تفلیس و بعدها ایروان گمارده شد.

آبوویان به تمام معنا یک روشنگر بود و بنای آن داشت که تمامی ارکان دینی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ارمنیان را دگرگون سازد. او علاوه بر تدریس و مدیریت در زمینه های مختلف مقاله نوشت، کتاب درسی تدوین کرد، برای زبان های ارمنی و آذری دستور زبان نوشت، شعر گفت، به تزار طرح اقتصادی پیشنهاد کرد، برای ایجاد اصلا ح در کلیسا با جاژلیق وقت درگیر شد و… اما بزرگ ترین دغدغهٔ او ایجاد ارتباط زبانی با عامهٔ مردم بود. آبوویان، که به چندین زبان اروپایی و منطقه ای تسلط و آشنایی داشت، احساس می کرد درارتباط با مردمی که در راه بهروزی شان به مبارزه برخاسته زبانش بسته است زیرا او نیز مطالبش را به زبان کهن می نوشت.

سرانجام روزی تصمیم گرفت، به گفتهٔ خودش، زبان دانی و دستور زبان را کناری گذارد و حرف دلش را به همان زبان محاوره ای مردم زادگاهش با آنان در میان نهد. حاصل این خطر کردن رمانی است به نام زخم های ارمنستان؛ کتابی که نه تنها در زمینهٔ زبان بلکه در بسیاری از مسایل ادبی و فرا ادبی راهگشا و راهنمای نسل های بعد شد.

آبوویان در ۱۸۴۸ م یک روز صبح از خانهٔ خود در ایروان خارج شد و دیگر کسی رد پایی از او به دست نیاورد. البته، او تنها اندیشمندی نیست که در آن سال ها در روسیهٔ تزاری به طرز مشکوکی ناپدید شد.

رمان زخمهای ارمنستان ده سال پس از غیبت نویسنده اش منتشر شد. در تمام این ده سال دستنوشتهٔ آن بین دوستان و هواداران آبوویان دست به دست می گشت زیرا سوای ارزش های ادبی و اجتماعی اش اولین رمان ارمنی به سبک و سیاق اروپایی بود که به زبان ارمنی و با حال و هوای کاملاً بومی به نگارش درآمده بود.

پس از آبوویان زبان جدید ادبی بر اساس دو گویش ایروانی و اسلامبولی و در دو شاخهٔ شرقی و غربی، در طی چندین دهه، با قلم ده ها شاعر و نویسنده به تدریج از عناصر بیگانه پالوده شد و براساس گنجینهٔ واژگانی غنی دوران پیشین و در تماس نزدیک با ادبیات روسی و اروپایی، ادبیاتی زنده و پویا را به وجود آورد.

امروزه، نقش ادبیات به منزلهٔ یک عنصر مؤژر در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بر کسی پوشیده نیست. ادبیات ارمنی در این دوره البته شخصیت هایی چون داستایوفسکی، تولستوی و بالزاک به جهان ادبیات تقدیم نکرد و چنین انتظاری هم از آن نمی رفت اما در مقیاس قومی و ملی به جرئت می توان گفت این ادبیات نقش اساسی خود را که همانا شکل دادن به ذهنیت جدید ارمنیان و ضمانت دوام وحدت ملی است بیش از هر عامل دیگری، در غیاب حکومت و مرکزیت سیاسی، به طور کامل وحتی بیشتر از توان خود ایفا کرده است.

آنچه تعهد نویسنده نامیده می شود برای نویسنده و شاعر ارمنی نه یک انتخاب که یک سرنوشت بوده. نویسندگان ارمنی همراه و همگام با ملتی که از دل آن برخاسته بودند در سرنوشتآنها سهیم شدند و صلیبآنان را به دوش کشیدند.

آبویان ناپدید شد. نعلبندیان، شاعر آزادی، در سی سالگی در زندان تزاری جان سپرد. بسیاری از شعرا و نویسندگان نیز تحت تعقیب مقامات تزاری و عثمانی قرار گرفتند و طعم زندان، شکنجه و آوارگی و دربه دری را چشیدند.

موسس خورناتسی، پدر تاریخ ارمنیان، هنگامی که در قرن پنجم به تدوین معتبرترین سند هویت ارمنیان؛ یعنی، تاریخ ارمنستان همت گمارد در آغاز کتاب خود با تواضع و عزت نفس ارمنیان و ارمنستان را به بوستان کوچکی در میان باغ های بزرگ جهان تشبیه کرده که علی رقم کوچکی خود ارزش های قابل ذکری را به وجود آورده و پاس داشته است.

فاجعهٔ بزرگ آن است که این بوستان کوچک در نیمهٔ اول قرن گذشته، که قرن پیش رفت و تمدن هم نامیده شده، دو بار و در فاصلهٔ بیست سال در اوج شکوفایی و بالندگی از دم تیغ گذشت و ازبیخ و بن درو شد:۱۹۱۵ م و۱۹۳۷ م.

اولی تاریخ قتل عام ارمنیان در ترکیهٔ عثمانی است که طی آن شعرا و نویسندگان بزرگی همچون واروژان، سیامانتو، گریگور ظهراب، روبن سواک و دیگران به همراه بیش از ۵/۱میلیون نفر از هم کیشان خود به بیابان های سوریه رانده و سربه نیست شدند و دومی مربوط به دوران تصفیه های خونین استالینی است که به زندگی یقیشه چارنتس، شاعر انقلابی، آکسل باکونتس، از استادان نوآور نثر نوین ارمنی و ده ها نویسنده و روشنفکر ارمنستان شوروی خاتمه داد.

نویسندگان ارمنی بازمانده از بخش غربی که پس از قتل عام ۱۹۱۵ به همراه دیگر آوارگان به کشورهای خاورمیانه و کشورهای غربی پناهنده شدند تا به امروز به خلق آثاری به زبان مادری ادامه داده اند. البته، با نیرو و ضرب آهنگی کاهنده و در حالی که به تدریج برتعداد نویسندگان ارمنی تباری که به زبان کشورهای میزبان می نویسند افزوده می شود.

و اما تاریخ برای ارمنستان شرقی سرنوشت دیگری مقدر کرده بود. در۱۹۱۸ ، پس از قرن ها انتظار و مبارزه جمهوری مستقل ارمنستان در مرزهای ارمنستان شرقی تأسیس و دو سال بعد به یکی از جمهوری های شوروی سوسیالیستی سابق تبدیل شد. در دوران هفتاد سالهٔ حکومت شوروی سرنوشت ادبیات ارمنی به تحولات ادبی این کشور گره خورده بود که پرداختن به جزییات آن از حوصلهٔ این نوشتار خارج است اما نکتهٔ مهم در این دوران آن است که ادبیات جدید ارمنی، که عمدتاً در مراکزی خارج از سرزمین مادری نظیر تفلیس، اسلامبول و غیره شکل گرفته بود، بالائخره به وطن خویش به مرکزیت ایروان بازگشت و از حمایت دولتی برخوردار شد.

هم اکنون، نسل جدید پس از فروپاشی شوروی با بحران فرهنگی جهانی شدن دست به گریبان است و هنوز بانگ رسایی از آن بگوش نرسیده است. البته، این بدان معنا نیست که در حال حاضرآثار ادبی تولید نمی شود. امروزه، شعرا و نویسندگان سه نسل در کنار هم دست به خلق آثار ادبی می زنند اما ادبیات در جامعه ای که به اجبار در تلاش است خود را باقوانین بازار آزاد و بر روی ویرانه های سوسیالیسم شوروی سابق بازسازی کند شدیداً به حاشیه رانده می شود و در هجوم بی رحمانهٔ روابط مصرفی بی مصرف می ماند. از طرف دیگر نویسندگان جوان تر هم سراسیمه در فکر جبران عقب ماندگی خویش از کاروان سرگشتهٔ تجدد و فراتجدد به تجربیات اکثراً وارداتی روی آورده اند و با نفی هنجارهای مألوف آگاهانه یا ناآگاهانه تبعید خود را همچون رسالتی سر نهاده اند. در میان این آشفتگی اصیل ترین صدا صدای اضطراب و نالهٔ نگرانی از آینده ای نامعلوم است. اینجاست که باید خود را با کلام حافظ بزرگ دلداری دهیم. آنجا که در جدال با ناسازگارترین بازی های روزگار می فرماید:

عاشقان را بگذارید بنالند همی

مصلحت نیست که این زمزمه خاموش شود

پی نوشت ها:

۱- متن سخنرانی نویسنده در مراسم شب ادبیات ارمنی در خانهٔ هنرمندان، ۲۴ تیر۱۳۸۶.

۲- نویسنده، پژوهشگر، مترجم و استاد دانشگاه اصفهان.

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۱
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید