فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۲
نقش وسپوهران و دهقانان در ساختار سیاسی ایران
نویسنده: شهرام امیری
مقدمه
بدون شک، ساختار اصلی حیات اشراف بزرگ ایرانی در عصر باستان بر دو عنصر مالکیت و خون استوار بود و تمامی تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران در این عصر و هم زمان با ورود ایران به دورهٔ اسلامی حول این عناصر قرار داشت.
سؤالاتی که در این پژوهش به دنبال یافتن پاسخ هایی برای آنها می باشیم عبارت است از اینکه: ساسانیان با وجود خاندان های حکومتگر چگونه توانستند حکومتی متمرکز ایجاد کنند؟ نقش خاندان های اشراف درجهٔ اول (وسپوهران) درحیات سیاسی ایران عصر ساسانی چه بوده؟ جایگاه طبقاتی اشراف درجهٔ دوم (دهقانان) در عصر ساسانی در کجا قرار داشته و حیات این خاندان در دوران پس از اسلام چگونه بود؟
تضاد میان خاندان های حکومتگر وخاندان سلطنتی ساسانی، که بعدها نهاد روحانیت نیز به آنها افزوده شده، عملا ً اساس سیاست های داخلی ایران را در عصر ساسانی تشکیل می داد به گونه ای که دو نهاد اشراف و روحانیت در مقاطع مختلف زمانی در برابر نهاد سلطنت صف آرایی کردند و درگیری این گروه ها در نهایت منجربه تضعیف ساسانیان و از جمله دلایل اصلی سقوط آنان شد.
در آخرین برههٔ زمانی حیات ساسانیان؛ یعنی از عصر خسرو اول به بعد، نجبای درجهٔ دوم؛ یعنی، دهقانان، که حضور سیاسی چندانی در کانون اصلی قدرت نداشتند توانستند در لایه های میانی نظام اجتماعی و سیاسی عصر ساسانی نفوذ کنند و ادارهٔ امور اقتصادی کشور از جمله کشاورزی و مالیات را در دست گیرند لذا پس از سقوط ساسانیان نیز به دلیل نیاز اعراب به خدماتی که آنان ارائه می دادند توانستند حداقل موقعیت اقتصادی خود را حفظ کنند و به منشأ اصلی تحولات اجتماعی ایران، خصوصاً، در عصر اموی، تبدیل شوند. در پی ادائمهٔ حضور اعراب در ایران این گروه به منظور حفظ شأن و پایگاه اجتماعی خود لاجرم پس از مسلمان شدن به پاسداری ازسنت های اصیل ایرانی پرداختند.
عمده تاکید این نوشتار بررسی وضعیت خاندان های بزرگ اشراف کهن پارسی و نقش آنان در تحولات سیاسی و اجتماعی عصر ساسانی است که در منابع مختلف به نام هفت خاندان بزرگ پارسی یا و سپوهرا ن نامیده شده اند و سپس نقش خاندان های اشراف درجهٔ دوم در تحولات سیاسی اواخر عصر ساسانی و اوایل دوران اسلامی که در تواریخ از آنان با نام دهقانان یاد شده است و نیز مورد بررسی قرار می گیرد.
پیشینهٔ خاندان های بزرگ
همان گونه که در بالا اشاره کردیم حیات اجتماعی طبقات بالادست جامعهٔ ایران بر دو عنصر مالکیت و خون استوار بود[۲] و اشراف بزرگ پارسی با استناد به این دو عنصر قادر بودند تا در نظام طبقاتی ایران باستان از جایگاه ویژه ای برخوردار باشند. این در حالی بود که مالکیت و تبار به صورت موروژی و نسل اندر نسل در این خانواده ها باقی می ماند و سبب می شد تا معیار واقعی برای اشراف ایرانی بیش از هر چیز] تبار [باشد.[۳] با این وصف مالکیت در نزد اشراف عالی رتبه صورت واقعی به خود می گرفت و بر مبنای همین اصل این خاندان ها اساس اشرافیت تاریخی ایران را تشکیل می دادند.[۴]
در دوران شاهنشاهی هخامنشی، خاندان سلطنتی به همراه سایر خاندان های ممتاز در رأس قدرت و نهادهای اجتماعی، اقتصادی وسیاسی قرار داشتند به گونه ای که حضور آنان در ادوار مختلف تاریخ ایران به اشکال مختلف وجود داشته و تا پایان عصر ساسانی نیز ادائمه یافت. در دوران شاهنشاهی اشکانیان، که بلافاصله پس از پایان دوران حکومت عوامل یونانی ایجاد شد، خاندان های بزرگ توانستند به حیات خود ادائمه دهند و با توجه به دو عنصر مالکیت و تبار این امکان را یافتند تا در برابر شاه اشکانی، که دارای اقتدار کمتری به نسبت شاهان هخامنشی بود، از استقلال عمل خود دفاع کنند.با وجود این، رقابت های دائم میان وسپوهران سبب تداوم حکومت خاندان اشکانی به مدت نزدیک به پنج قرن شد.
وسپوهران و ساسانیان
به نظر می رسد تمامی منابع تاریخی در این زمینه متفق القول اند که اردشیر بابکان نظام ملوک الطوایفی را برانداخت و نام ملک اجتماع را برگرفت.[۵]ولیکن اگرچه اردشیر بابکان توانست مؤسس سلسه ای بزرگ باشد و اگرچه بتوان داستان افسانه وار قدرت یافتن وی را در دربار اردوان پنجم با تسامح پذیرفت[۶]تمامی منابع معتقدند حکومت محلی کوچکی که اردشیر در پارس ایجاد کرده بود به راحتی نمی توانست شاهنشاهی اردوان را سرنگون سازد.
با نگاهی گذرا به واپسین ایام حضور اشکانیان در صحنهٔ سیاسی ایران باستان، می توان دریافت که انحطاط پارتیان از حدود سدهٔ سوم میلادی از یکسو پس از بروز جنگ های سختی که میان ایران و روم درگرفته بود شدت یافت و از دیگر سو بحران اقتصادی و تجزیهٔ حکومت های محلی، که دائماً با یکدیگر در تضاد بودند، بر این انحطاط تأژیر مستقیم نهاد.[۷] این در حالی بود که اردوان پنجم، آخرین پادشاه اشکانی، توانسته بود پس از پیروزی بر روم اقتداری نسبی برای این شاهنشاهی به ارمغان آورد و این موضوع سبب می شد تا اردوان بتواند قدرت دولت مرکزی را گسترش دهد اما این نکته کاملاً بر خلاف نظر وسپوهران بود که در سایهٔ اقتدار نسبی اشکانیان می توانستند به حیات مستقل خود ادائمه دهند لذا زمانی که حرکت جدیدی بر ضد دولت اشکانی از درون سرزمین باستانی پارس به رهبری اردشیر بابکان به وقوع پیوست عملاً رهبران نجبا را به این فکر انداخت که از حمایت دولت مرکزی به رهبری اردوان خودداری کنند ((و حتی پنهانی به عوامل قیام بپیوندند))[۸] یا اینکه با رهبرقیام ائتلاف کنند تا بتوانند اردوان را، که قصد ایجاد تمرکز قوا به نفع دولت مرکزی و به ضرر وسپوهران داشت، از سریر قدرت به زیر کشند.
برخی منابع صراحتاً پیش رفت سریع اردشیر را ناشی از حمایت دو شاخهٔ اصلی وسپوهران در عصر اشکانی به نام های پهلوسورن و اسپهبد از وی می دانندکه از روی رقابت با او همراه شدند.[۹] بنابراین، به تدریج خاندان های بزرگ به اردشیر پیوستند و با اعلام همبستگی با او آرام آرام ایالت های پارت را از کومش تا گرگان و سیستان تحت اطاعت وی درآوردند[۱۰] و به این ترتیب و با توجه به این واقعیت که وسپوهران همواره پایه های اصلی نظام سیاسی و اجتماعی جامعه ایران محسوب می شدند فرجام اشکانیان رقم خورد. به جرئت می توان ادعا کرد که پیوستن این خاندان ها به اردشیر سبب پیشرفت امور و دگرگونی اوضاع به نفع وی شد چون در غیر این صورت، پیروزی اردشیر و تأسیس شاهنشاهی ساسانیان غیر قابل تصور بود. همزمان با درگیری میان ساسانیان و شاهنشاهی اشکانی بر سر قدرت تنها خاندانی که به اشکانیان وفادار ماند خاندان قارن (کارن) بود اما سعی و تلاش آنان خصوصاً خسرو، شاه ارمنستان، برای حفظ سلطنت پارت ها در برابر جبههٔ متفق اردشیر ناکام ماند.[۱۱]
با به قدرت رسیدن خاندان ساسانی ایران وارد عصر جدیدی از حیات خود در واپسین مرحله از دوران باستان شد. شاهنشاهی جدید با استناد به دو چیز می توانست ادعای جانشینی شاهنشاهی هخامنشی را کند:
الف. ایجاد سازمانی متمرکز که با شیوهٔ ملوک الطوایفی رایج در عهد اشکانیان قطع رابطه می کرد.
ب. کانون پیدایش خویش که مانند آنان در پارس بود.[۱۲]
با تمام این تفاصیل در عصر ساسانی عنصر دیگری نیز وارد صحنهٔ سیاست شد که به طور قطع می توان آن را از ابداعات ساسانیان دانست. این عنصر دین بود که در این عصر با سازماندهی خود به طور مستقیم و با وسعت عملکرد خود وارد حوزهٔ سیاست شد. دلیل این امر آن بود که خانوادهٔ اردشیر خود به طبقهٔ روحانیان وابسته بودند لذا طبیعی بود که در رستاخیز جدید پارس برای وحدت کشور دین نیز نقش اساسی داشته باشد. اردشیر در بدو قدرت خواستار ایجاد حکومتی متمرکز بود لاکن با توجه به گستردگی نفوذ خاندان های بزرگ، در تمامی ارکان حکومت، در اواخر عصر اشکانی و یاری رساندن آنان به اردشیر در تشکیل دولت جدید انجام این عمل در کوتاه مدت برای دولت نوپای ساسانی ممکن نبود لذا تا پایان دوران سلطنت اردشیر اکثر شاهان محلی بازمانده از نظام پیشین کم و بیش به حکومت خود ادائمه دادند. سکه های به دست آمده از ابتدای دوران ساسانیان ادعای موجود را تأیید می کند.[۱۳]
در کتیبه ای به زبان فارسی میانه بر ستونی در پارس فهرست خاندان های بزرگ عصر اردشیر عبارت اند از: وراز از خاندان های شمال کشور احتمالاً در ارمنستان یا آذربایجان، سورن واندگان (اندیکان) و کارن واپورسام که لقب پرافتخار و با شکوه اردشیر را دارا بود در پیرامون دماوند و اسپهبت (اسپندیار).[۱۴]
هدف اصلی اردشیر در این برههٔ حساس از حیات دولت ساسانی تمرکز بخشیدن به حکومت و تقویت دولت مرکزی بود. این نکته دقیقاً در تضاد با سیاست های خاندان های بزرگ و خصوصاً، آن دسته از خاندان هایی قرار داشت که در ساقط کردن دولت اشکانی و آخرین شاه مقتدر آن، اردوان، با اردشیر همکاری کرده بودند لذا از این دوره به بعد تضاد بین خاندان های بزرگ و خانوادهٔ سلطنت به صورت آشکار و نهان پدیدار شد و در نتیجه، اردشیر دست به اقدائماتی در زمینهٔ تنظیم طبقات جدید اجتماعی زد که در نهایت منجر به مشخص شدن حدود و حریم قدرت خاندان ها می شد. در این عصر، در میان درباریان اردشیر و در کنار خاندان های بزرگ و شاهان محلی، از سپهدارانی نام برده می شو که در نواحی مختلف شاهنشاهی دارای قدرت بودند. به نظر می رسد ایجاد این طبقه از جمله اقدائمات زیربنایی اردشیر بود که در بلند مدت به دنبال محدود ساختن قدرت خاندان های بزرگ و به وجود آوردن قشری جدید از اشرافیت بود. ویژگی بارز این قشر، که آرام آرام شکل می گرفت، وابستگی آنها به دربار بود. این وابستگی از یکسو قدرت آنان را مهار می ساخت و از سوی دیگر سبب می شد تا به نهاد سلطنت وفادار بمانند. با وجود این تا پایان عصر ساسانی ((بالاتر از همه واسپوهرگان قرار داشتند که افراد نزدیک به خاندان شاهی بودند و معمولاً به پادشاه وابستگی تمام داشتند)).[۱۵]
در دوران شاپور اول، که پادشاهی مقتدر بود و ساسانیان نیز دارای قوام بیشتری شده بودند، نظام سلطنتی اقتدار بیشتری یافت و با تمرکز تدریجی امور معمول نظام شاهنشاهی در نظام دیوانی از قدرت خاندان های بزرگ کاسته شد.[۱۶] در این دوران عملکرد اردشیر و شاهپور اول معطوف به تسخیر مناطق بازماندهٔ شاهنشاهی اشکانی در کنار ایجاد سیاست تمرکزقدرت بود. از جملهٔ درگیری های این دوران می توان به کشمکش میان قوای شاهنشاهی و خسرو، شاه ارمنستان (حامی اشکانیان)، اشاره کرد که در نهایت با کشته شدن خسرو خاتمه یافت.[۱۷] با گسترش سیاست های تمرکزگرایانهٔ ساسانیان در قرن سوم میلادی متصرفات شاهان نیمه مستقل بازمانده از عصر اشکانی وحدت یافت و نظام شاهنشاهی به سوی اقتدار دولت مرکزی گام برداشت.
به وجود آمدن وحدت در نظام شاهنشاهی، که تمرکز قدرت دولت مرکزی را به همراه داشت، اقتدار خاندان های بزرگ را به مخاطره انداخت و منجر به تضاد دائمی میان این دو گروه تا پایان عصر ساسانی شد.
در تصویری از شاپور اول در نقش رجب اسامی خاندان های بزرگ عبارت اند از: وراز و سورن که از تمام خاندان ها بلند پایه تر بودند و با القاب اردشیر وراز و اردشیر سورن دیده می شوند.[۱۸]به نظر می رسد این القاب پر طمطراق، که هم نام مؤسس سلسله ٔساسانی هستند، به دلیل وفاداری آنان به خاندان ساسانی به آنان اهدا شده.
واسپوهران وخاندان ساسانی پس از شاپور اول
از زمان مرگ شاپور اول تا به قدرت رسیدن نرسی (۲۷۱-۲۸۲م)، بر عکس دوران اردشیر و شاپور، شاهنشاهانی نه چندان مقتدر، همانند بهرام اول و بهرام دوم، یکی پس از دیگری قدرت را به دست گرفتند.در این دوره، روحانیان زمینه را برای کسب قدرت مناسب تشخیص دادند و در نتیجه، قدرت واقعی در نهاد روحانیت متمرکز شد و آنان از فرصت به دست آمده برای توسعهٔ پایدار قدرت خود نهایت استفاده را کردند. در تحلیلی کلی می توان چنین نتیجه گرفت که دین زرتشت و نهادهای قانونی وابسته به آن در این دوران نهادینه شدند.
در پی تمرکز قدرت در نهاد روحانیت تحت رهبری کرتیر و ضعف نهاد سلطنت خاندان های بزرگ از قدرت یافتن روحانیان دچار نگرانی شدند لذا در پایان دوران حکومت بهرام دوم هنگامی که نرسی، فرزند شاپور اول، برای کسب قدرت وارد عمل شد اشراف و نجبای بزرگ نیز بر ضد تندروی های مذهبی کرتیر با وی همراه شدند و در نتیجه شاهی مقتدر با حمایت آنان به قدرت رسید.[۱۹]
بدین ترتیب، با به قدرت رسیدن نرسی قدرت مسلط روحانیان دچار تزلزل شد. شرح قیام نرسی و همکاری بزرگان مملکت با وی به منزلهٔ یادبود این حرکت در شمال قصر شیرین بر کتیبهٔ معروفی در پایکولی نقش شده و شاهنشاه جدید در این کتیبه صراحتاً اعلام کرده:((که با حضور او کشور در راه تازه ای قدم نهاده است)).[۲۰] در این عصر با توجه به کمک نجبای بزرگ به نرسی وی تصمیم گرفت تا به منظور جلوگیری از تکرار اشتباهات شاهان پیشین:((نجبا را نزد خود نگاه دارد واجازه ندهد قدرت و نفوذ آنها مانع از ایجاد وحدت و تمرکزی که شیوهٔ فرمانروایی شاپور و اردشیر بود بشود)).[۲۱]
این تدبیر با شکست نرسی از روم و سپس مرگ وی و ناکامی فرزند و جانشینش، هرمز دوم، در امور سیاسی نا فرجام ماند و مجدداً شرایط برای نفوذ بیش از حد امرا و خاندان های بزرگ در امر سیاست فراهم آمد.در قرن چهارم میلادی تا پایان دوران سی سالهٔ اول سلطنت شاپور دوم، که تا حدود۳۴۰ م به طول انجامید، قدرت فائقه در دست اشراف و روحانیان بود. در این عصر اشراف و نجبای بزرگ تصمیم گرفتند به منظور حفظ منافع و قدرت خود با روحانیان علیه خاندان سلطنتی ائتلاف کنند بنابراین در پی توافق این دو قدرت بزرگ سیاسی با یگدیگر، عملاً جبهه جدیدی در برابرخانوادهٔ ساسانیان شکل گرفت که منجر به ایجاد نوعی جنگ فرسایشی برای کسب قدرت میان آنان و خانوادهٔ سلطنتی تا پایان عصر ساسانی شد. به طور کلی، دوران سلطنت شاپور دوم را به دو دوره می توان تقسیم کرد: دورهٔ اول که دوران کودکی اوست و در این دوره قدرت اصلی در اختیار ائتلاف بزرگان و نجبا بود ودورهٔ دوم که از دوران جوانی شاپور آغاز می شد دورانی بود که شاپور با لیاقت و کاردانی توانست حکومتی مستقل از نجبا ایجاد کند. دربارهٔ وقایع سی سالهٔ اول سلطنت شاپور دوم اطلاع دقیقی در دست نیست اما در دوران دوم حکومتش توانست با اقتدار کامل و بدون برخورد جدی با نجبا به شکلی مستقل فرمانروایی کند.
با مرگ شاپور دوم در۳۷۹ م بار دیگر خلأ قدرت در ارکان خانوادهٔ سلطنتی پدیدار شد و نجبا و بزرگان مجداً فرصت یافتند تا مستقیماً در امر سیاست دخالت کنند. در این عصر، که حدود یک قرن به طول انجامید، شاهانی به قدرت رسیدند که فاقد وجاهت لازم برای حفظ هویت مقام سلطنت بودند و عملاً ائتلاف نجبا و روحانیان مقتدر زرتشتی بر اریکهٔ قدرت تکیه زده بودند.
اردشیر دوم، که پس از مرگ شاپور دوم به قدرت رسید، به دلیل آنکه نتوانست آن چنان که شایسته است قدرت فائقه را در خاندان ساسانی تداوم بخشد پس از چهارسال از سلطنت خلع شد[۲۲] و این در حالی بود که اساساً وی را به دلیل کهولت سن برگزیده بودند تا در امور نجبا دخالت نکند. فرزند وی، شاپور سوم، را نیز ائتلاف نجبا و روحانیان در۳۸۳ م به قدرت رساندند لکن او نیز سرنوشتی بهتر از پدر نیافت و در۳۸۸ م از سریر قدرت به زیر کشیده شد. بهرام چهارم، شاه بعدی منصوب ائتلاف بزرگان و روحانیان، به دلیل آنکه ((گاه تسلیم اغراض و تمایلات موبدان و وسپوهران می شد)).[۲۳] توانست مدتی نسبتاً طولانی سلطنت کند اما وی نیز پس از آنکه طی معاهده ای با روم ارمنستان را به دو بخش تحت حاکمیت ایران و روم تقسیم کرد مورد خشم ائتلاف قرار گرفت و سرنوشتی مشابه شاهان قبلی یافت. منابع تاریخی تنها به گونه ای مبهم به مرگ وی اشاره کرده و نوشته اند:((پس روزی سپاه براو شورید و او را در میان گرفتند و تیرش بزدند)).[۲۴]
یزدگرد اول چهارمین شاه انتصابی ائتلاف حاکم بود که در۳۹۹ م به سلطنت رسید و تا سال۴۲۰ م حکومت کرد. منابع عصر ساسانی عمدتاً از او به نیکی یاد نکرده اند. علت این امر آن است که شاه جدید آن طور که بایسته بود مطابق با سیاست ائتلاف حاکم عمل نمی کرد و دائماً، به قدرت نمایی می پرداخت.با کمال تأسف، منابع ایرانی در این دوره سکوت کرده و اطلاعات مبهمی از وی ارائه داده اند و از او با عناوین شاه ((بزه کار)) و ((خطاکار)) نام برده اند.[۲۵] سیاست اقتدارگرایانهٔٔ یزدگرد او را در برابر أتلا ف بزرگان قرار داد و سیاست تسامح مذهبی وی در برابر مسیحیان نیز مزید برعلت و منجر به آن شد تا بزرگان برضد وی وارد عمل شوند و او را از سریر قدرت به زیرکشند. منابع تاریخی مرگ او را به گونه ای افسانه ای توصیف کرده و نوشته اند: ((اسبش وی را لگد زد و او از آن ضربه بمرد)).[۲۶] لکن به نظر می رسد بزرگان و موبدان پس از آنکه از شاه ناامید شدند حضور وی را در مکانی دوردست مناسب تشخیص دادند و او را ترور کردند و این افسانه را برای سرپوش نهادن بر کار خود ساخته و پرداخته کردند. با توجه به نفرت بزرگان از یزدگرد: ((برآن شدند که هیچ یک از فرزندان یزدگرد را به سزای کارهای ناپسندیدهٔ پدرشان به پادشاهی اختیار نکنند. از آن بزرگان یکی بسطام سپهبد سواد بود و دیگری یزدجشنس و دیگری فیرک ملقب به مهران و گودرز کاتب سپاهیان و گشنساذربیش و فناخسرو و گروهی دیگر از نجبا و بزرگ زادگان کشور)).[۲۷]
مرگ یزدگرد پایانی بر یک دورۀ نسبتاً طولانی نفوذ مستقیم ائتلاف حاکم بر صحنهٔ سیاست بود. در این دوره، برخلاف دوران اول سلطنت شاهنشاهان ساسانی، که شاه خود جانشینش را تعیین می کرد، (([بزرگان]پس از شاپور دوم، که قدرت شاهنشاهی ضعف یافت، حق انتخاب پادشاه جدید را برای خود غصب نمودند)).[۲۸] چگونگی به قدرت رسیدن بهرام پنجم پرده از کشمکشی برداشت که عملاً شاهنشاهی را از درون به سوی اضمحلال پیش می برد.
بزرگان با در نظر گرفتن منافع خود شاپور، فرزند یزدگرد، را کشتند و شاهزاده ای گمنام را به نام خسرو بر تخت نشاندند.[۲۹] در این میان، بهرام علی رغم تلاش ائتلاف حاکم توانست با کمک منذر بن نعمان، پادشاه حیره، که دوران کودکی و نوجوانی خود را نزد وی گذرانده بود، قدرت را در تیسفون به دست گیرد و خسرو و ائتلاف حاکم را شکست دهد[۳۰] اما آنچه مشخص است شکست ارتش شاهنشاهی از نیروهای نظامی حیره، که به نوعی از مناطق تحت حاکمیت نظام شاهنشاهی محسوب می شد، برای اشراف و بزرگان قابل قبول نبود لذا منابع دوران ساسانی داستانی افسانه وار برای سرپوش نهادن بر این شکست نقل می کنند و می نویسند تاج شاهی در میان دو شیر قرار داده شد و بهرام و خسرو عهد کردند که هر کدائم بتوانند زودتر تاج را بردارند شاهنشاه خواهند بود. در حقیقت، بزرگان برای آنکه خفت و ضعف ناشی از شکست خود را از قشون اعراب، که تابع حکومت شاهنشاهی بود، بپوشاند این افسانه را ساخته و پرداخته کردند که در منابع دوران ساسانی به وضوح انعکاس یافته است.[۳۱]
بهرام پنجم، که توانسته بود با شکست ائتلاف نجبا به قدرت برسد، پس از هجده سال سلطنت با توجه به اینکه عشرت جویی را به مداخله در امور بزرگان ترجیح می داد به نحوی کاملاً مبهم درگذشت. پس از مرگ وی مجدداً دوران جدیدی از نفوذ مستقیم نجبا و بزرگان در امور سلطنت آغاز شد. در دوران قدرت یافتن مجدد خانواده های بزرگان یزدگرد دوم، هرمزسوم، پیروز اول و بلاش به ترتیب به صورت انتصابی به قدرت رسیدند.
ازجملهٔ نجبا و بزرگانی که در این دوره دارای قدرتی فراوان بودند می توان مهر نرسی، وزیر اعظم بهرام و یزدگرد از خاندان اسپندیار، را نام برد که از حیث قدرت و رتبه در کشور دارای اعتباری فراون بود. نوشته اند وی املاک بسیاری در اردشیرخوره و شاپور در فارس داشت. او روحانی متعصبی بود که آتشگاه های متعددی در فارس ایجاد کرده بود.[۳۲]
از دیگر شاهان ساسانی باید به پیروز اشاره کرد. او توانست پس از این دوران به کمک سرپرست و معلم خود، رهام، از خاندان بزرگ مهران به پادشاهی رسد. رهام، که از خاندان اشراف والا تبار بود و تعصبی فراوان نیز به دین زرتشت داشت توانست طی کودتایی هرمز سوم را شکست دهد و پیروز را به قدرت رساند.[۳۳] در پی درگیری پیروز با هیاطله و مرگ وی در طی این جنگ و به وجود آمدن خلأ قدرت در خاندان سلطنتی، بار دیگر خاندان های بزرگ برای تعیین سرنوشت پادشاهی ساسانی وارد عمل شدند. در رأس آنان زرمهرسوخرا از خاندان بزرگ قارن بود که با عنوان افتخاری هزارفت درایالت سکستان حکومت می کرد و دیگری شاپور رازی از خاندان بزرگ مهران بود.[۳۴]
منابع عصر ساسانی برای سرپوش نهادن بر شکست بزرگ پادشاهی ایران از صحرانشینان هیاطله و کشته شدن پیروز در جنگ چنین آورده اند که زرمهر مجدداً با هیاطله درگیر شد و توانست آنان را شکست دهد و به صلحی عادلانه دست یابد[۳۵] با توجه به گروگان گرفته شدن کواذ، فرزند پیروز و اینکه ایرانیان خراج سالیانه به هیاطله می پرداختند ادعای منابع ساسانی چندان قرین به صحت به نظر نمی رسد.
به هر ترتیب این دو رجل سیاسی، که از خاندان های بزرگ بودند، توانستند در این دوران حساس و در فاصلهٔ اندکی پس از مرگ پیروز بلاش، از خاندان سلطنتی، را به قدرت رسانند لکن نوشته اند پس از مدتی به تحریک زرمهر او را کور کردند زیرا وی امیدوار بود با برکناری بلاش و به قدرت رساندن کواذ، که نزد هیاطله به سر می برد، از فشار روزافزون آنان بر شاهنشاهی بکاهد.[۳۶]
به قدرت رسیدن کواذ (قباد) دورانی سرنوشت ساز برای پادشاهی ساسانی بود زیرا جنگ فرسایشی قدرت که در تمام دوران حیات آنان ادائمه داشت در عصر کواذ وارد مرحلهٔ جدیدی شد و آیندهٔ پادشاهی ساسانی با تحولاتی که در این دوران رخ داد رقم خورد. در یک نگاه کلی دوران حکومت کواذ را به دو دوره می توان تقسیم کرد:
دورهٔ اول سلطنت وی که تبلوری از دورهٔ قدرت یافتن بهرام پنجم بود. در این دوره کواذ توانست با حمایت یک قدرت خارجی؛ یعنی، هیاطله به قدرت رسد بنابراین مسلم بود که با این وضعیت کواذ نمی توانست مورد تأیید کامل خاندان های بزرگ باشد لذا وی سعی کرد تا قدرت لجام گسیختهٔ آنان را مهار سازد. برای این منظور او از سیاست درگیر ساختن دو گروه اصلی خانواده های بزرگ استفاده و در اقدائمی ماهرانه شاپور و زرمهر را برضد یکدیگر تحریک کرد.[۳۷] فرجام این درگیری آن شد که: ((باد سوخرا بشکست و باد مهران برخاست)).[۳۸] تدبیر دیگر کواذ برای مهار قدرت وسپوهران حمایت از جنبش مزدک بود.
نهضت اجتماعی ـ سیاسی مزدک در حقیقت واکنش طبقات مختلف مردم بود در برابر صدمات فراوان ناشی از شکست های سنگین ایران از هیاطله، قحطی، گرسنگی، جنگ های طولانی و رقابت های طبقات نجبای عصر ساسانی بود.[۳۹] اگرچه پرداختن به جنبش مزدک از حوصلهٔ این مبحث خارج است لیکن آنچه مسلم است آنکه نوک تیز پیکان جنبش مزدک متوجه بزرگان بود لذا آنان که حامی اصلی مزدک و نابسامانی های حاصل از نهضت وی را کواذ می دانستند برضد وی ائتلاف کردند و این در حالی بود که مزدک، که خود روحانی بود، به دلیل سوئ تدبیر روحانیان زرتشتی آنان را نیز مورد انتقاد شدید قرار داده بود. در نتیجه، این بار روحانیان نیز، که منافعشان به خطرافتاده بود، به صف مخالفان کواذ پیوستند وبه این ترتیب با ائتلاف بزرگان و روحانیان، کواذ طی کودتایی برکنار و با تخفیف در مجازاتش به دژ فراموشی تبعید شد و جاماسب به انتخاب بزرگان بر تخت شاهی نشست.[۴۰]
دورهٔ دوم سلطنت قباد، که با کمک هیاطله به وی و شکست جاماسب و ائتلاف نجبا و روحانیان همراه بود، بار دیگر خاطرهٔ قدرت یافتن بهرام پنجم را در اذهان زنده کرد. لیکن این بار کواذ نیک دریافته بود اگرچه توانسته بود با کمک یک قدرت خارجی و به زحمت فراوان مجدداً قدرت را به دست گیرد با این حال تکرار سیاست های پیشین عملاً چیزی جز درگیری مجدد میان وی و نجبا به همراه نمی داشت لذا از یک سو سعی کرد در دور دوم حکومت خود برخوردی معتدل تر با اشراف و نجبا داشته باشد و از سوی دیگر از جنبش مزدکیان، که مورد نفرت روحانیان و نجبا بود، حمایت نکند و این در حالی بود که کواذ در دور اول سلطنتش با حمایت از این جنبش، اشراف را برای تداوم حضور سیاسی شان در ترکیب دولت ساسانی به زحمت انداخته بود و اینک با در پیش گرفتن این سیاست اصلی ترین قربانی توافق او با بزرگان، سیاوش، سپهسالار ایران، بود که از حامیان اصلی جنبش مزدک به شمار می رفت. با تغییر سیاست کواذ بزرگان به رهبری ماهبد از خاندان سورن توطئه ای علیه سیاوش ترتیب دادند و با حمایت ضمنی کواذ، وی را به قتل رساندند.[۴۱] به این ترتیب خسرو توانست قدرت سلطنت را در خانوادهٔ ساسانی متمرکز سازد. وی بر خلاف پدرش ((به جای اینکه طبقهٔ نجبا را مقهور و منکوب کند آنها را همچون وسیله و ابزار مفیدی برای تحکیم سلطنت خود ساخت)).[۴۲]
موافق با سیاست های جدید، خسرو به بازسازی ویرانی های ناشی از تبعات جنبش مزدک پرداخت و اموال و املاک نجبا را به آنان بازگرداند. در این دوره دو تحول عمده در ساختار اشرافیت پدید آمد: اول آنکه خسرو با تحت سرپرستی قراردادن فرزندان بازمانده از کشتار اشراف در جنبش مزدک طبقهٔ جدیدی از اشراف درباری را پدید آورد که وابسته به خود او بودند[۴۳] و دوم آنکه وی کوشید با حمایت از اشراف درجهٔ دوم(دهقانان)، که طرفدار شاه بودند، سدی محکم در برابر وسپوهران ایجاد کند. اشراف درجهٔ دوم یا نجبایی که دارای رتبهٔ دوم بودند پس از وسپوهران قرار داشتند و اصطلاحاً دیهکانان خوانده می شدند.[۴۴] این نجبا، که ستون اصلی کشاورزی ایران بودند، پس از سقوط ساسانیان به کانون اصلی حفظ فرهنگ ایرانی تبدیل شدند.
با مرگ خسرو اول بار دیگر خلأ قدرت در شاهنشاهی ساسانی پدیدار شد. هرمز چهارم، فرزند و جانشین خسرو، نتوانست همانند پدر بر تمامی ارکان شاهنشاهی مسلط شود. در نتیجه، نجبای درجهٔ اول بر ضد شاه وارد عمل شدند و نجبای تحت نظارت شاه نیز نتوانستند و یا نخواستند اقدائمی بر ضد وسپوهران صورت دهند و این در حالی بود که افراط کاری های هرمز برضد نجبا نیز برتضادها دائمن می زد به گونه ای که وی موافق با سیاست هایش ((به عوام متمایل شد و آنها را تقرب افزود و فرومایگان و اوباش را پر و بال داد و بر ضد خواص برانگیخت)).[۴۵]
هرمز پس از یازده سال سلطنت و پس از شکست از روم به دست نجبای تحت رهبری وستهم، از خاندن اسپاهیذ و برادرش، وندوی و همچنین بهرام چوبین، سردار شورشی، طی قیامی برکنار و با رضایت خسرو دوم، فرزندش، کشته شد.[۴۶] خسرو دوم معروف به اپرویز با تمام مشکلات و ضعف های شخصیتی اش آخرین سلطنت بزرگ ایران را در عصر باستان رهبری کرد. وی برای حفظ و تحکیم مبانی سلطنت دست به جنگ هایی طاقت فرسا و اخذ مالیات های سنگین زد و با این اقدائمات سقوط امپراتوری عظیم پدرانش را نیز قطعی ساخت.[۴۷]
خسرو دوم اگرچه توانست با کمک مستقیم رومی ها و ائتلاف نجبا پس از شکست بهرام چوبین قدرت خود را باز یابد به دلیل داشتن غرور و سؤظن فراوان بسیاری از نجبا و هواداران خود را از صحنهٔ روزگار محو ساخت. لذا پس از ۳۸ سال سلطنت و با توجه به شکست های مکرر از روم و ضعف مفرطی که بر وی مسلط شده بود اشراف شرایط را برای سرنگونی او مناسب تشخیص دادند لذا پس از آنکه فرزندش، شیرویه، که مورد حمایت بزرگان بود، را از جانشینی خود خلع ساخت و پس از شکست های مکرر از روم در توطئه ای به رهبری شیروی، برکنار و سپس به قتل رسید.
با مرگ خسرو دوم دوران انحطاط ساسانیان، که از مدت ها قبل آغاز شده بود، وارد مرحلهٔ جدیدی شد. در تمام طول دورهٔ کوتاه مرگ خسرو دوم تا به قدرت رسیدن یزدگرد اریکهٔ قدرت کاملاً در اختیار خانوادهٔ وسپوهران قرار گرفت و هر یک از آنان به صورت خود سرانه ـ و نه حتی به صورت ائتلافی که سابق بر این با یکدیگر داشتند ـ در گوشه و کنار کشور شاهزاده ای از خاندان ساسانی را به قدرت رساندند و خواهان سهم بیشتری از قدرت بودند و این در حالی بود که در واپسین لحظات حیات شاهنشاهی نیروی دیگری نیز به صورت جدی وارد عرصهٔ سیاست شده بود که نه تنها از خانوادهٔ سلطنت حمایت نمی کرد بلکه خود خواهان قدرت مطلقه بود. این نیروی جدید در حقیقت شامل فرماندهان نظامی می شد که سلطنت را به جنگ ترجیح می دادند. به این ترتیب، در پایان حیات شاهنشاهی تمامی عناصر تشکیل دهندهٔ این حکومت چهارصدساله، خود به نوعی شرایط سقوط ساسانیان را فراهم آوردند.
دهقانان، نجبای درجهٔ دوم پارسی
در فارسی باستان ازدهقانان با لفظ دیهگان یاد شده است؛ یعنی، قشری که به منزلهٔ یک ایرانی والاتبار ودارای زمین خوانده می شد.[۴۸] دربارهٔ چگونگی به جود آمدن این قشر و طبقه در تاریخ ایران اعتقاد بر این است که منوچهر، پادشاه اسطوره ای ایران، نخستین کسی بود که این طبقه را پدید آورد و برای ایجاد آبادانی در هر روستایی دهقانی را در رأس امور قرار داد. به گونه ای که: ((منوچهر هر جایی و دهی دهقان را فرمود که آبادانی این شهر و این دیه را از تو خواهم و رعیت را بفرمود که فرمان او کنند تا جهان آبادان شود)).[۴۹] با توجه به این که در پی گیری روند حیات اجتماعی ایران در عصر باستان به شدت دچار کمبود منابع هستیم و در صورتی که جدای از درستی یا نادرستی حکومت های اسطوره ای قدمت مطالب بالا را بپذیریم به نظر می رسد در طول حیات ایرانیان، این قشر به دلیل آنکه در طول تاریخ همواره ا ز یک سو با اقشار بالادست و از سوی دیگر با اقشار پایین دست جامعه در ارتباط بوده اند به منزلهٔ یک طبقهٔ میانی نقش بسیار مهمی در تحولات اجتماعی و سیاسی جامعهٔ ایران داشتند.
دهقانان از نجبای کهن پارسی به شمار می رفتند و همانند وسپوهران دارای تباری والا بودند چنانچه سخن سرای بزرگ ایران، فردوسی، می سراید:
دو گفت گشتاسب کای نامجوی
نژاد تو از کیست با مــن بگوی
چنین داد پاسخ ورا کد خـدای
کز این پرسش اکنون ترا چیست رای
من از تخم شـــــاه آفریدون کرد
کز آن تخم کس در جهان نیست خرد
چو بشنید گشتاسب برداشت پای
همی رفت با نامــــــــور کد خدای[۵۰]
در دوران هخامنشی و سپسپ اشکانی، که دورانی ملوک الطوایفی در ایران به شمار می رفت، دهقانان از قدرتی فراوان برخوردار بودند و با نام های کذگ خوذایان، دیهکانان و آزادان خوانده می شدند و عمدتاً حلقهٔ ارتباطی میان بزرگان و مالکان بزرگ بودند و وظایفی چون ادارهٔ امور محلی، اعلام مالیات های اخذ شده با صدای بلند در حضور شاه و ریاست پیشه وران و جمع آوری مالیات را برعهده داشتند.[۵۱] نقش عمدهٔ دهقانان در عصر ساسانی ـ با توجه به اینکه منابع اطلاعات افزون تری را در اختیار ما قرار می دهندـ بیشتر متبلور می شود. همان گونه که پیش تر ذکر کردیم اردشیر تمایل فراونی به تمرکز قوا داشت لذا از این قشر حمایت کرد زیرا آنان همواره به نسبت طبقات والاتبار آریایی (وسپوهران) به شاه و خاندان سلطنت وفادارتر بودند.
به زعم شاهان ساسانی این طبقه می توانست میان نجبای بزرگ و خاندان سلطنت موازنه ایجاد کند. با این حال با توجه به قدرت فراوان نجبای درجهٔ اول و روحانیان نقش عمدهٔ این طبقه در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران از دوران انوشیروان بارز شد. در دورهٔ سلطنت انوشیروان پس از آنکه پادشاهی از منازعهٔ طولانی میان اشراف، خاندان سلطنتی و مردم فاتحانه بیرون آمد، تصمیم گرفت تا به حمایت مادی و معنوی از اشراف آسیب دیده از جنبش مزدک پردازد ولیکن به هیچ عنوان مایل نبود تا دوباره به عاملی برای عدم تمرکز قوا در نهاد سلطنت تبدیل شوند. لذا کوشید تا با حمایت از اشراف درجهٔ دوم؛ یعنی، دهقانان و ایجاد وظایفی جدید برای آنان، جدای از وظایف پیشین، عملاً آنها را در برابر وسپوهران قرار دهد.[۵۲] بنابراین، می توان چنین نتیجه گرفت که عصر خسرو دوران شکوفایی طبقهٔ دهقانان یا شهسواران صاحب یک روستا بود.[۵۳] در پایان دوران ساسانی طبقهٔ دهقانان به منزلهٔ یک طبقهٔ بزرگ توانست از تعلیم و تربیت، آموزش فنون نظامی و آموختن راه و رسم مملکت داری برخوردار شود. همچنین آنها توانستند با نام واستریوشان سالار(مالکان روستایی) و هوتخشبندان؛ یعنی، مأموران جمعآوری مالیات خود را برای ورود به دوران جدید آماده سازند.[۵۴]
پایان عصرساسانی نه تنها سقوط یک دولت بلکه پایان حیات اجتماعی ایرانیان در عصر باستان بود. در این عصر مردم ایران از تمامی طبقات در کنار تغییرات سیاسی دچار تحولات اجتماعی فراوانی شدند. با ورود اسلام به ایران و تحولات سیاسی ای که به دنبال ورود اعراب به ایران اتفاق افتاد بسیاری از طبقات بالادست جامعهٔ عصر ساسانی نظیر نجبای درجهٔ اول، نظامیان، نجبای درباری عصر انوشیروان و حتی بسیاری از موبدان دارای رتبهٔ بالا موقعیت و جایگاه خود را آرام آرام از دست دادند لیکن قشر دهقانان به منزلهٔ طبقهٔ میانی جامعه که همانند سایر نجبا وابستگی سیاسی چندانی به نظام حاکمیت ساسانی نداشتند، توانستند تا حد زیادی موقعیت خود را حفظ کنند.
در مجموع، وضعیت دهقانان پس از ورود اعراب به ایران را چنین می توان تشریح کرد: گروهی از آنان با پذیرش صلح و بستن عهدنامه زمین های خود را حفظ کردند و مالیات اراضی خود را تحت عنوان خراج به فاتحان می پرداختند. این قشر عمدتاً به دین آبأ و اجدادی خود؛ یعنی، زرتشت همچنان اعتقاد داشتند و جزیی از اهل ذمه به شمار میآمدند و چون اهل کتاب و غیر مسلمان بودند باید جزیه پرداخت می کردند.[۵۵]
گروهی دیگر از دهقانان به دین اسلام گرایش یافتند و دین زرتشتی وأین نیاکان خود را به صورت رسمی به کناری نهادند. آنان با این تصمیم از مزایای مطلوبی برخوردار شدند از جمله اینکه از پرداخت جزیه به منزلهٔ غیرمسلمان و ذمی نجات یافتند.[۵۶] و دیگر اینکه به احتمال زیاد خراج اراضی آنها نیز همانند سایر مسلمانان عرب، حداقل تا پیش از ظهور حجاج یوسف در عراق، از عهد عبدالملک مروان به بعد اخذ می شد.
جزیه
همان گونه که ذکر کردیم ایرانیانی که به هر دلیل به دین اسلام گرایش پیدا نکرده بودند همراه سایر غیرمسلمانان موظف به پرداخت جزیه شدند. با توجه به گسترش قلمرو خلافت اسلامی و نیاز به کسب درآمد برای حکومت جدید جزیه به منزلهٔ یکی از راه های کسب درآمد برای خلافت، مورد توجه اعراب قرار گرفت.
در منابع آمده است که در ابتدای امر و خصوصاً، پس از فتح بین النهرین، فاتحان جدید با در نظر گرفتن میزان پرداخت جزیه در دوران ساسانی[۷۸] مالیات های جدید را وضع کردند که میزان آن ۴۸ درهم برای افراد متمکن، ۲۴ درهم برای افراد متوسط و ۱۲ درهم برای افراد فقیر و کم درآمد بود.[۵۸] با توجه به اینکه پرداخت جزیه برای پرداخت کنندگان، خصوصاً، گروه اول از طبقهٔ دهقانان، به دلیل اینکه نوعی حقارت با خود به همراه داشت، دشوار بود لذا هر چه از حکومت امویان می گذشت دهقانان گروه دوم نیز ترجیح می دادند تا با مسلمان شدن از یک سو پایگاه اجتماعی مناسبی برای طبقهٔ خود به دست آورند و از سوی دیگر از پرداخت جزیه رهایی یابند.
مقایسه ای کلی میان دوران ساسانیان و دوران اسلامی خصوصاً در عصر امویان نشان می دهد که در دوران ساسانی غیر زرتشتیان به چهار گروه عمده تقسیم می شدند و از این افراد در مقطع سنی بیست الی پنجاه سال به ترتیب تمکن مالی در سال۴٬۶، ۸ و ۱۲ درهم جزیه اخذ می شد[۵۹] اما در دوران اسلامی این چهار گروه به سه گروه تقلیل یافت که به ترتیب۱۲، ۲۴ و ۴۸ درهم جزیه از آنان می گرفتند.
با توجه به گستردگی قلمرو خلافت و ناتوانی اعراب در تعیین میزان دارایی ایرانیان خصوصاً در دوران اموی نابسامانی های بسیاری در جمع آوری جزیه به ویژه از طبقات فرودست جامعه پدید آمد. از دوران حجاج به بعد نه تنها این معضل حل نشد بلکه برای جبران کسری درآمد امویان، به خصوص در ایران، از مسلمانان جدید نیز به زور جزیه می گرفتند. این مسئله در کنار اخذ مالیات های دیگر به تدریج باعث ایجاد بحران هایی فراوان در میان موالی و در نهایت تردید در مشروعیت خلافت اموی در میان ایرانیان شد و در نهایت اصلاحات کوتاه مدت عمر بن عبدالعزیز نیز تنها تلاشی موقت در جهت رفع شکاف عمیق موجود میان ایرانیان وخلافت امویان بود.
پایگاه اجتماعی دهقانان پس از اسلام
دردوران تسلط اعراب بر سرزمین های فتح شده خصوصاً ایران و با سقوط ساسانیان و فروپاشی خاندان های بزرگ و نجبای طراز اول و از میان رفتن عناصر نژاد و مالکیت، در برتری نظام طبقاتی، ترکیب بافت اجتماعی جامعهٔ ایران دچار تحولی چشمگیر شد. با این حال، نجبای طراز دوم جامعهٔ ایران؛ یعنی، دهقانان در اندک زمانی توانستند خود را با تحولات جدید سازگار کنند و با وجود تحولات اجتماعی خلافت اسلامی و پدید آمدن طبقهٔ اشراف زمیندار عرب خصوصاً در ایران و فراز و نشیب های فراوان به دلیل قدمت حضور خود در بافت اصلی ساختار اجتماعی جامعهٔ ایران همچنان باقی بمانند. از سوی دیگر، فاتحان جدید نیز که به دلیل نوع زندگی خود کاملاً با ساختار اجتماعی جامعه ای کهن مانند ایران بیگانه بودند به منظور پایداری ساختار نوپای خلافت با تمام مشکلات و تغییرات گریزناپذیر پیش روی آن نیاز به حضور طبقات میانی را در ترکیب جدید جامعه احساس می کردند، اگرچه این نکته را نیز نباید فراموش کرد که بنا بر شهادت محققان بسیاری از این گروه ها، همچون دهقانان، در ادامۀ روند تحولات سیاسی خلافت و ورود به عصر اموی دچار بی مهری و حتی مورد تحقیر واقع شدند. با تمام این تفاصیل رهبران جدید، خصوصاً در بدو امر و حتی بعدها در عصر اموی و پس از تغییر زبان دیوان ها از پارسی به عربی، از آنجا که سررشته ای از امور زمینداری و دیوان اداری متمرکز وگسترده ای نظیر نظام دیوانی ساسانیان نداشتند کوشیدند تا از دست مایه های اداری موجود بهره گیرند. بنابراین دهقانان، که همانند وسپوهران پایبند نژاد و مالکیت های بزرگ نبودند، توانستند تحولات گستردهٔ این عصر را بدون هزینهٔ زیاد از سربگذرانند.
به این ترتیب، این طبقه به منزلهٔ پیشروان طبقات میانی جامعهٔ ایرانی تمام وظایفی را که از عصر انوشیروان به آنها واگذار شده بود مجدداً در این دوره نیز عهده دار شدند و با توجه به اینکه هیچ گونه وابستگی سیاسی به دولت ساسانی نداشتند با اعراب مصالحه کردند و در مقابل از امتیاز حفظ مایملک خود بهره مند شدند. اعراب به زمینداران بزرگ پس از مسلمان شدن اجازه می دادند تا همچنان زمین هایشان را حفظ کنند و مسلمان شدن امتیازی بود که سبب می شد دهقانان بدان وسیله بتوانند مایملک خود را نگاه دارند. خالد بن ولید پس از فتح سرزمین های مختلف صراحتاً به بزرگان ایرانی دربارهٔ این موضوع تذکر می دهد و در نامه ای به آنها می نویسد: ((حال به فرمان ما درآیید تا شما را با هرچه دارید در زمینتان به خودتان واگذار کنیم و از شما بگذریم و به دیگری بپردازیم)).[۶۰]
پس از تثبیت نسبی اوضاع و فروکش کردن موج اولیهٔ ورود اعراب به ایران دهقانان، خصوصاً، آنان که مسلمان شده بودند نه تنها مأموریت یافتند تا خراج و مالیات را همانند سابق برای رهبران جدید جمع آوری کنند بلکه در برنامه ریزی برای هزینه های دولتی، فرمانروایان محلی، پرداخت مواجب نظامیان و خصوصاً، پرداختن به امور اداری و دیوانی نیز نقشی مهم داشتند.[۶۱]
با توسعهٔ خلافت اموی به تدریج و خصوصاً، پس از ورود قبایل عرب به داخل سرزمین ایران و استقرار آنان در ایران نوعی اشرافیت عرب هم در سرزمین های شرقی و هم در سرزمین عربستان پدید آمد. در این میان، دهقانان و نجبای ایرانی، که در مقام خود ابقاء شده و توانسته بودند املاک خود را نیز حفظ کنند، این بار نه برای شاهان ساسانی که برای خلفا و فرمانروایان محلی مسئول جمع آوری مالیات شدند.
گزارش های بسیاری از تعدی دهقانان به مردم ایران (موالی) به منظور جمعآوری مالیات و حفظ منافع شخصی وجود دارد که این نکته باعث قیام های متعدد محلی بر ضد خلافت و حتی دهقانان می شد.[۶۲] جدای از وظیفهٔ خاص دهقانان در امور مالی آنان به منزلهٔ عالی ترین طبقهٔ اجتماعی بازمانده از عهد باستان و بخشی از طبقهٔ متوسط در حفظ فرهنگ کهن ایرانی مشارکت جدی داشتند.گروه های مختلف دهقانان در فارس، خراسان خصوصاً طبرستان و به طور کلی، در شرق ایران هسته های منسجمی را پدید آوردند که به صورت درونگرا زندگی می کردند و سعی داشتند تا در درون طبقهٔ خود زاد و ولد کنند.[۶۳]
این قشر خواه به دلایل وطن پرستانه یا در جهت حفظ موقعیت برتر اجتماعی خود به منزلهٔ حافظهٔ تاریخی مردم این سرزمین در آن برههٔ حساس نقشی مهم ایفا کردند و به دلیل انتساب به خانواده های بزرگ باستانی کوشیدند تا همواره در حفظ روایت های ملی وتاریخی بازمانده از دوران گذشته اهتمام ورزند.[۶۴]به گونه ای که در بسیاری از منابع از آنان به منزلهٔ بازگوکنندگان حوادث بزرگ ملی و حماسی نام برده شده:
((چه گفت آن جهاندیـــــده دهقان پیر کـــــه نگریــــزد از مرگ پیکان تیــــــر
مشو ایمن از گنج و از تــــــاج و گـــــاه روانـــــــم تـــــــــرا چشـــــم دارد به راه))[۶۵]
یا
((سخنگوی دهقان چه گوید نخست که تاج بزرگی به گیتی که جست))[۶۶]
به هر ترتیب این قشر حتی در پایان عصر اموی و سدهٔ اول حکومت عباسیان خصوصاً در نواحی ماورأ النهر حضوری چشمگیر داشتند و با همکاری با فرمانروایان محلی توانستند نقش پویای خود را در تحولات اقتصادی و اجتماعی جامعهٔ ایران حفظ کنند. همان گونه که ذکر کردیم نقش این طبقه در بخش های شرقی به نسبت بخش های مرکزی و غرب ایران بارزتر بود. ولیکن نقش آنان به تدریج تا حضور جدی ترکان در صحنهٔ خلافت به آرامی کم رنگ شد ودر عصر سلجوقی با تفکیک زمین ها و رواج شیوهٔ اقطاع داری عملاً نقش دهقانان در تحولات جامعهٔ ایران به پایین ترین حد خود رسید.
نتیجه
فرجام سخن این که دهقانان در عصر ساسانیان بیشتر کشاورز بودند ودر روستاهای محل اقامت خود هم عمدتاً به منزلهٔ مأمور جمعآوری مالیات یا مسئولان قضایی محلی فعالیت می کردند لیکن وسپوهران جدای از تبار و املاک فراوان به منزلهٔ بخشی از ساختار قدرت سیاسی در عصر ساسانیان شرکت داشتند و در تحولات خونین خصوصاً اواخر عصر ساسانی ضعیف شدند.
سرنوشت وسپوهران به دولت ساسانی و حیات ایران در عصر باستان گره خورده بود لذا با پایان عمر سلسلهٔ ساسانی و عصر باستان حیات این گروه های بزرگ نیز به پایان رسید لیکن دهقانان از آنجا که منافع سیاسی خاصی در دوران ساسانی نداشتند کوشیدند تا در دنیای جدید با حفظ منافع خود از یکسو وارث و نگاهبان فرهنگ و هویت ایران عصر باستان باشند و از سوی دیگر منافع اقتصادی خود را حفظ کنند. لذا پس از پایان جنگ نهاوند و سقوط پادشاهی بزرگ ساسانی دهقانان خصوصاً در مناطق غربی و مرکزی به اعراب پیوستند و حیات خود را تا سده های بعدی همچنان حفظ کردند.
پی نوشت ها:
۱- دانشجوی دکترای تاریخ.
۲- بنگرید به: آرتور کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمهٔ رشید یاسمی (تهران: دنیای کتاب،۱۳۷۲ )، ص۴۲۴.
۳- یوزف ویسهوفر، ایران باستان از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد، ترجمهٔ مرتضی ژاقب فر (تهران: ققنوس،۱۳۷۷ )، ص۲۱۴.
۴- بنگرید به: رضا شعبانی، مروری کوتاه بر تاریخ ایران (تهران: سخن،۱۳۸۰ )، ص ۷۲و۷۳.
۵- بنگرید به: علی بن حسین مسعودی، التنبیه والا شراف، ترجمهٔ ابوالقاسم پاینده (تهران: خجسته،۱۳۸۰ )، ص۵۵.
۶- بنگرید به: قاسم هاشمی نژاد، کارنامهٔ اردشیر بابکان (تهران: مرکز،۱۳۶۹ )، ص ۳۷ -۴۲.
۷- بنگرید به: ولا دمیر گریگورویچ لوکونین، تمدن ایران ساسانی، ایران در سده های سوم تا پنجم میلا دی، ترجمهٔ عنایت الله رضا (تهران: علمی و فرهنگی،۱۳۶۵ )، ص۵۴.
۸- عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران قبل از اسلا م (تهران: امیرکبیر،۱۳۶۷ )، ص۴۰۷.
۹- بنگرید به: لوکونین، همان، نقل از موسی خورنی، تاریخ ارمنستان، ص۵۸.
۱۰- بنگرید به: زرین کوب، همان، ص۴۱۸.
۱۱- بنگرید به: رومن گریشمن، ایران از آغاز تا اسلا م، ترجمهٔ محمد معین (تهران: علمی و فرهنگی،۱۳۶۸ )، ص۳۴۸.
۱۲- بنگرید به زرین کوب، همان جا.
۱۳- بنگرید به: لوکونین، همان، ص۶۱.
۱۴- بنگرید به: ریچارد فرای، میراث باستانی ایران، ترجمهٔ مسعود رجب نیا (تهران: علمی و فرهنگی،۱۳۶۸ )، ص۳۳۸.
فرای در نوشتهٔ خود اضافه می کندکه فهرست کتیبه در همین نقطه به پایان می رسد و نامی از سایر خاندان ها برده نمی شود ولیکن در کتیبهٔ شاپور اول، در حاجی آباد، تعداد خاندان ها افزایش می یابد. شاید، در زمان نگارش کتیبهٔ اردشیر تمامی سرزمین های ایران به دست اردشیر تصرف نشده بود.
۱۵- بنگرید به: آرتور کریستن سن، وضع ملت و دولت و دربار در دورهٔ شاهنشاهی ساسانیان، ترجمه مجتبی مینوی (تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۷۴ )، ص۱۰۸.
۱۶- بنگرید به: لوکونین، همان، ص ۸۸ و۸۹.
۱۷- بنگرید به: همان، ص۱۰۹.
۱۸- احسان یارشاطر و دیگران، تاریخ ایران، ترجمهٔ حسن انوشه (تهران: امیرکبیر،۱۳۷۳ )، ج۳، قسمت اول و ج۲، ص۴۶.
۱۹- بنگرید به: ویسهوفر، همان، ص۲۳۰.
۲۰- بنگرید به: زرین کوب، همان، ص۴۴۵.
۲۱- بنگرید به: همان، ص۴۴۶.
۲۲- احمد یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه ابراهیم آیتی (تهران: بنگاه ترجمه و نشرکتاب،۱۳۵۶ )، ص۱۹۹.
۲۳- بنگرید به: زرین کوب، همان، ص۴۵۴.
۲۴- محمد بن جریر طبری، تکمله و ترجمهٔ تاریخ طبری، ترجمهٔ ابوعلی محمد بن محمد بلعمی، به تصحیح محمد تقی بهار(تهران: انتشارات وزارت فرهنگ، ۱۳۴۱ )، ص۹۲۰.
۲۵- در تاریخ طبری دربارهٔ این موضوع آمده است: ((یزدگرد بسیار ستم کرد بنابراین نام او را به پارسی بزه کار خواندندی))، ص۹۲۰. نیز بنگرید به: ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ترجمهٔ ابوالقاسم پاینده (تهران: علمی و فرهنگی،۱۳۷۰ )، ص۲۵۵.
۲۶- بنگرید به: طبری، همان، ص۹۲۱.
۲۷- مسعودی، همان، ص۵۹.
۲۸- زرین کوب، همان، ص۴۵۷.
۲۹- بنگرید به: همان جا.
۳۰- احمد بن داود ابوحنیفه، اخبار الطوال، ترجمه صادق نشأت (تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۴۶ )،۵۹.
۳۱- بنگرید به: زرین کوب، همان جا.
۳۲- بنگرید به: کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص ۳۷۷ -۳۷۹.
۳۳- بنگرید به: زرین کوب، همان، ص۴۶۲.
۳۴- بنگرید به: یعقوبی، همان، ص۲۰۱.
۳۵- بنگرید به: همان جا.
۳۶- بنگرید به: کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص۴۰۰.
۳۷- بنگرید به: آرتور کریستن سن، سلطنت قباد و ظهور مزدک، ترجمهٔ احمد بیرشک (تهران: انتشارات کتابخانهٔ طهوری،۱۳۷۴ )، ص۱۰۲.
۳۸- زرین کوب، همان، ص۴۶۷.
۳۹- بنگرید به: گیرشمن، همان، ص۳۶۲.
۴۰- بنگرید به: همان، ص۴۶۷.
۴۱- بنگرید به: کریستن سن، سلطنت قباد و ظهور مزدک، ص ۱۲۴و۱۲۵.
۴۲- زرین کوب، همان، ص۴۹۴.
۴۳- بنگرید به: کریستن سن، وضع ملت و دولت و دربار در دورهٔ شاهنشاهی ساسانیان، ص۱۱۶.
۴۴- بنگرید به: فرای، همان، ص۳۳۶.
۴۵- مسعودی، مروج الذهب، ص۲۶۵.
۴۶- برای اطلاع از اتفاقات این دوره بنگرید به: مسعودی، مروج الذهب، ص ۲۶۵ و ابوحنیفه، همان، ص۹۰.
۴۷- بنگرید به: کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص ۶۴۰-۶۴۴.
۴۸- بنگرید به: علی اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، با نظارت دکتر محمد معین و دکترجعفر شهیدی، ص۱۱۳۱۶-۱۱۳۱۸.
۴۹- ابوعلی بلعمی، تاریخنامهٔ طبری، به تصحیح محمد روشن (تهران: سروش،۱۳۷۴ )، ص۲۵۳.
۵۰- ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به تصحیح ژول مل (تهران: سخن،۱۳۶۹ )، ص۱۱۳۹.
۵۱- طوبی فاضلی پور، تاریخ کشاورزی ایران در دوران ساسانیان (تهران: پژوهنده،۱۳۸۰ )، ص۸۱.
۵۲- بنگرید به: یارشاطر و دیگران، همان، ج۳، ص۳۶۴.
۵۳- همان، ص۲۵۲.
۵۴- بنگرید به: فاضلی پور، همان، ص۷۹.
۵۵- بنگرید به: شعبانی، همان، ص۳۷۰.
۵۶- همان جا.
۵۷- در عصر ساسانی، جدای از خراج مالیات دیگری به نام مالیات سرانه از تمامی اتباع پادشاهی اخذ می شد. به این مالیات سرانه ((جزیه)) یا ((گزیت)) می گفتند.
۵۸- بنگرید به: احمد بن یحیی بلا ذری، فتوح البلدان: بخش مربوط به ایران، ترجمه دکتر آذرتاش آذرنوش (تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۴۶ )، ص۲۸.
۵۹- بنگرید به: کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص ۴۷۷و۴۸۸.
۶۰- بنگرید به: وقایع جهان اسلا م در سال دوازدهم ه ق در: محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمهٔ ابوالقاسم پاینده (تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۵۲ ).
۶۱- بنگرید به: فرای، همان، ص ۳۸۶-۳۸۷.
۶۲- بنگرید به: شعبانی، همان، ص ۳۵۶و۳۵۷.
۶۳- بنگرید به: برتولد شپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلا می، ترجمهٔ مریم میراحمدی (تهران: علمی و فرهنگی،۱۳۶۹ )، ج۲، ص ۲۷۵و۲۷۶.
۶۴- بنگرید به: همان، ص ۲۷۶و۲۷۷.
۶۵- فردوسی، همان، ج۳و۴، ص۱۳۳۴.
۶۶- همان، ج۱و۲، ص۵۱
منابع:
ابوحنیفه، احمد بن داود. اخبارالطوال. ترجمهٔ صادق نشأت. تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۴۶.
اشپولر، برتولد. تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی.ترجمهٔ مریم میراحمدی.تهران:علمی و فرهنگی،۱۳۶۹.بلا ذری، احمد بن یحیی. فتوح البلدان. ترجمهٔ آذرتاش آذرنوش. تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۴۶.
بلعمی، ابوعلی. تاریخنامهٔ طبری، به تصحیح محمد روشن. تهرن: سروش،۱۳۷۴.
دهخدا، علی اکبر. لغت نامهٔ دهخدا. با نظارت دکتر محمد معین و دکتر جعفر شهیدی، ص۱۱۳۱۶ -۱۱۳۱۸.
زرین کوب، عبدالحسین. تاریخ مردم ایران قبل از اسلا م. تهران: امیرکبیر،۱۳۶۷.
شعبانی، رضا. مروری کوتاه بر تاریخ ایران. تهران: سخن،۱۳۸۰.
طبری، محمدبن جریر. تکمله و ترجمهٔ تاریخ طبری. ترجمهٔ ابوعلی محمد بن محمد بلعمی. به تصحیح محمد تقی بهار. تهران: انتشارات وزارت فرهنگ،۱۳۴۱.
طبری، محمد بن جریر. تاریخ طبری. ترجمهٔ ابوالقاسم پاینده. تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۵۲.
فاضلی پور، طوبی. تاریخ کشاورزی ایران در دورهٔ ساسانیان. تهران: پژوهنده،۱۳۸۰.
فرای ریچارد. میراث باستانی ایران. ترجمهٔ مسعود رجب نیا. تهران: علمی و فرهنگی،۱۳۶۸.
فردوسی، ابولا قاسم. شاهنامه. به تصحیح ژول مل. تهران: سخن،۱۳۶۹، ج۱و۲.
کریستن سن، آرتور. ایران در زمان ساسانیان. ترجمهٔ رشید یاسمی. تهران: دنیای کتاب،۱۳۷۲.
کریستن سن، آرتور. سلطنت قباد و ظهور مزدک. ترجمهٔ احمد بی رشک. تهران: انتشارات کتابخانهٔ طهوری،۱۳۷۴.
کریستن سن، آرتور. وضع ملت و دولت و دربار در دورهٔ شاهنشاهی ساسانیان. ترجمهٔ مجتبی مینوی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۷۴.
گیرشمن، رومن. ایران از آغاز تا اسلا م. ترجمهٔ محمد معین. تهران: علمی و فرهنگی،۱۳۶۸.
لوکونین، ولا دمیر گریگورویچ. تمدن ایران ساسانی، ایران در سده های سوم تا پنجم میلا دی. ترجمهٔ عنایت الله رضا. تهران: علمی و فرهنگی،۱۳۶۵.
مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین. مروج الذهب. ترجمهٔ ابوالقاسم پاینده. تهران: علمی و فرهنگی،۱۳۷۰.
مسعودی، علی بن حسین. التنبیه و الا شراف. ترجمهٔ ابوالقاسم پاینده. تهران: خجسته،۱۳۸۰.
ویسهوفر، یوزف. ایران باستان از ۵۵۰ پیش از میلا د تا ۶۵۰ پس از میلا د. ترجمهٔ مرتضی ژاقب فر. تهران: ققنوس،۱۳۷۷.
هاشمی نژاد، قاسم. کارنامهٔ اردشیر بابکان. تهران: مرکز،۱۳۶۹.
یارشاطر، احسان و دیگران. تاریخ ایران. ترجمهٔ حسن انوشه. تهران: امیرکبیر،۱۳۷۳، ج۳، قسمت اول و ج۲.
یعقوبی، احمد. تاریخ یعقوبی. ترجمهٔ ابراهیم آیتی. تهران: بنگاه ترجمه و نشرکتاب،۱۳۵۶.