فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۰
میلاد زرتشت و تاریخ ایران باستان
نویسنده: رسول ضیایی
تاریخ زندگانی زرتشت، تاریخ پادشاهان اساطیری ایران و بستگی های این دو با یکدیگر معمایی است که شاید هرگز نتوان پاسخی روشن و قطعی برای آن یافت؛ نگارنده نیز هرگز چنین ادعایی ندارد. آنچه هست، تکیه بر شاهنامه، با بهره گیری از منابع دیگر، تنها برای پی بردن به کنه ابیات این حماسهٔ جاویدان است در برابر پرسش هایی که پاسخ بدانها می تواند بر تیرگی های تاریخ این کهن بوم و بر فروغ کوچکی بیفکند.
در این راه، نخست تاریخ زرتشت و پادشاهان کیانی، با بهره گیری از ابیات شاهنامه تخمین زده می شود، و سپس حدود واقعی بودن این تاریخ از راهی دیگر بررسی می گردد. پس از آن سعی ما بر جست وجوی بستگی های زرتشت با کیانیان، از لحاظ خویشاوندی و معنایی، بوده و این مسیر تا رسیدن به منوچهر پیشدادی دنبال گردیده است. در ادامه راهی دیگر گزیده ایم و لابه لای ابیات شاهنامه تازه هایی دربارهٔ پیشدادیان پیش از منوچهر و دین ایرانیان پیش از زرتشت باز خواهیم شناخت.
در اغلب دایره المعارف ها و یا کتاب های درس تاریخ دانش آموزان، متأسفانه، زرتشت هم عصر بودا و کنفوسیوس، و دوران حیات او میان ۶۵۰تا ۵۴۰ پ م ثبت شده است. گرچه خاورشناسان این تاریخ ها را از روی تقویم زرتشتی، که در زمان ساسانیان معمول بوده، به دست آورده اند،[۱] اما با این حساب باید گفت زرتشت در زمان مادها می زیسته و حتی قسمتی از پایان زندگی خود را در زمان کورش به سر برده است، که البته این نه با سنگ نگاره های به دست آمده از عصر هخامنشیان و نه با هیچ کدام از روایات باستانی نقل شده در مورد زرتشت سازگار نیست و صحت تقویم فوق به آسانی مورد تردید قرار می گیرد.[۲] اما از روایت زرتشتیان دورهٔ ساسانی شگفت انگیزتر، گزارش بسیاری مورخان یونانی و شاگردان افلاطون است: ارسطو، دیوژن، پلوتارک، و پلینی، ظهور زرتشت را شش هزار سال پیش از افلاطون یا پنج هزار سال پیش از نبرد تروا می دانند که این، قدمت زرتشت را به ۶۵۰۰ سال پیش از مسیح می رساند![۳] بر اساس آنچه امروزه از پیشینهٔ جغرافیای ایران می دانیم، در آن زمان بسیاری از قسمت های نجد ایران هنوز زیر آب بوده یا به تازگی از زیر آب خارج شده بوده است.[۴] بنابراین می توان پرسید انسانی که به دنبال شکار حیوانات تازه از غار سرازیر شده و دشت نشینی را تجربه می کند و هنوز با بسیاری از ابزارهای اولیهٔ تمدن آشنا نیست، چگونه می تواند دوران پرماجرای کیانیان را پشت سر گذاشته و در پایان آن دوران، ظهور پیامبری با عقایدی چنان مترقی را در میان خویش شاهد باشد!؟ پژوهشگر سوئدی، هنریک ساموئل نیبرگ، دربارهٔ این گزارش ها اعتقاد جالبی دارد و تمام داستان را ناشی از عادت معمول شرقیان به تعارفات و ستایش های مبالغهآمیز می داند! کوتاه سخن آن که، می دانیم در میان شاگردان افلاطون مردی کلدانی از کشور هخامنشیان حضور داشته و دانسته های اعضای آکادمی دربارهٔ زرتشت، بر اساس گفته های او بوده است. شخص مزبور با آگاهی از این نکته که در نگرش آیینی ایرانیان به تاریخ میان آفریده شدن فروهر زرتشت تا ظهور آخرین منجی (سوشیانت) شش هزار سال فاصله است، زمان زرتشت را شش هزار سال پیش از افلاطون عنوان کرده تا اعلام کند: ‹‹افلاطون زرتشتی است که دوباره زنده شده او همان رهانندهٔ دینی موعودی است که با او زمان به پایان وتکامل خویش رسیده است.››[۵] به این ترتیب تمام داستان برگرفته از یک ستایش و تعارف شرقی است که یونانیان آن را سخت جدی پنداشته اند! به هر شکل، بجز تاریخ سنتی و گزارش مورخان یونانی، دیدگاه دیگری نیز مطرح است. خاورشناسانی چون مری بویس، کریستیان بارتلمه، کای بار، و گراردو نیولی، تاریخ سنتی و روایت یونانیان را معتبر ندانسته اند و رهیافت دیگری را، بر اساس مطالعات زبان شناسی و متن اوستا، دنبال کرده و تاریخ زرتشت را اواخر هزارهٔ دوم و اوایل هزاره نخست پیش از میلاد پیشنهاد کرده اندکه از مجموع آرای ایشان، فاصلهٔ زمانی ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ پ م را می توان پیشنهادی مناسب تر انگاشت.[۶]
به هر تقدیر، پاسخ معمای خود را میان آرای مورخان قدیم یا مطالعات پیچیدهٔ خاورشناسان جدید جست وجو نمی کنیم، بلکه برای یافتن آن، صفحات حماسهٔ جاودانهٔ ایرانیان را کمی دقیق تر ورق می زنیم. حکیم ابوالقاسم فردوسی ـ که داستان زندگانی خود او نیز یک حماسهٔ ملی است ـ پس از آوردن داستان گشتاسپ از زبان دقیقی، اگرچه او را به خاطر نااستواری نظم در سرودن این داستان نکوهش می کند، اما هم او را هدایت کنندهٔ خویش به سوی نظم شاهنامه و انجام کاری چنین بزرگ می داند و در این میان قدمت افسانهٔ گشتاسپی را به روشنی بیش از دو هزار سال عنوان می کند:
یکی نامه دیدم پر از داستان
فسانهٔ کهن بود و منثور بود
نبردی به پیوند او کس گمان
گذشته بر او سا لیان دو هزار[۷]
سخن های آن پر منش راستان
طبایع ز پیوند او دور بود
پراندیشه گشت این دل شادمان
گر ایدون که پرسش نماید شمار
این کهنگی دو هزار ساله مربوط به کل افسانه های رسیده به فردوسی نیست و به دلایل زیر باید این تاریخ را تنها مربوط به افسانهٔ گشتاسپی دانست:
الف. تاریخ مورد نظر نمی تواند اشاره ای کلی به قدمت افسانه ها باشد، زیرا قدمت همگی آنها یکسان نیست و میان هر کدام یک فاصلهٔ تقریباً مشخص زمانی وجود دارد. با استفاده از شاهنامه و بسیاری منابع دیگر، می توان فاصله ای سه هزار ساله میان جمشید و گشتاسپ تخمین زد. حال آیا منطقی است کسی قدمت هر دو افسانه را دو هزار سال بداند؟
ب. فردوسی در گفتارهای آغازین هر داستان همواره به موضوعی مربوط به همان افسانه اشاره می کند، چنان که در جنگ رستم با اکوان دیو، داستان بیژن و منیژه، رستم و شغاد، پادشاهی اشکانیان، بر تخت نشستن هرمزد شاه، و… در ابیات نخستین هر داستان، اشاره ای برگرفته از واقعیت در مورد آنها مطرح شده است.
پ. در شاهنامه تنها در آغاز همین یک داستان است که حکیم اشاره ای به قدمت تاریخی افسانه کرده است و این بر حسب اتفاق نیست، زیرا در ابتدای دیگرافسانه ها، یا دست کم در گفتار آغازین شاهنامه، نیز می توانست تاریخ کلی افسانه ها را بازگو کند. پس دو هزار سال گفته شده مربوط به همان داستان گشتاسپ بوده و فردوسی به عنوان برترین پژوهشگر تاریخ اساطیر ایران در عهد خویش، با تکیه بر مآخذ مطمئنی که در دست داشته، سخن از قدمت تاریخی به میان آورده است.
بدین گونه، چون دوران حیات حکیم را از ۳۳۰ تا ۴۱۶ ق دانسته اند (و گویا ابیات دقیقی در ۳۷۰ ق به او رسیده است) با کسر دو هزار سال و تبدیل به تاریخ میلادی، می توان حدود سلطنت یکصد و بیست سالهٔ گشتاسپ را قرن دهم پیش از میلاد تخمین زد. بر پایهٔ بندهش، گزیده های زادسپرم، و دیگر کتاب های پهلوی، زرتشت در سال سی ام سلطنت گشتاسپ (چهل سالگی خویش) دین آورده و خود نیز در سی سالگی به همپرسگی با اهوره مزدا رسیده است. بنابراین می توان گفت میلاد زرتشت با سال های نخستین پادشاهی گشتاسپ مقارن است و ما آن را برابر همان۱۰۰۰ پ م فرض می کنیم. اکنون می توان بر این مبنا در مشخص نمودن جایگاه تاریخی کیانیان و پیشدادیان کوشید.[۸] مورخانی چون طبری و حمزهٔ اصفهانی دربارهٔ همزمانی پادشاهان ایران با پیامبران اقوام سامی اخباری داده اند.
هر دو مورخ ابراهیم را با فریدون و موسی را با منوچهر هم عصر می دانند، ولی طبری سلیمان را به کیکاووس و حمزه سلیمان را به کیخسرو نزدیک می داند.[۹] امروزه تاریخ تقریبی این پیامبران را با استفاده از کتاب هایی یهود این چنین به دست آورده اند: تولد ابراهیم۱۹۹۶ پ م، تولد موسی ۱۵۷۱ پ م، و دوران حیات سلیمان سده های یازدهم و دهم پیش از میلاد تعیین شده است.[۱۰] اکنون با مبنا قرار دادن ۱۰۰۰ پ م به عنوان میلاد زرتشت و سال های نخستین پادشاهی گشتاسپ، مدت فرمانروایی هر پادشاه را با استفاده از شاهنامه به این تاریخ می افزاییم تا به عصر فریدون و منوچهر برسیم:
لهراسپ۱۲۰ سال، کیخسرو شصت سال، کیکاووس ۱۵۰سال، و کیقباد یکصد سال. پیش از کیقباد سخن از سه پادشاه دیگر است که هر کدام به مدت کوتاهی فرمانروایی کرده اند و به غیر از زو پسر تهماسپ، که اکثر منابع طول سلطنت او را پنج سال می دانند، در مدت سلطنت نوذر و گرشاسپ اختلاف بیشتری هست، ولی مجموع دوران این سه تن را می توان حدود بیست سال دانست.[۱۱] پس از آن به پادشاهی یکصد و بیست سالهٔ منوچهر و سپس به عصر فریدون و سلطنت پانصد سالهٔ او می رسیم. به این ترتیب آغاز پادشاهی فریدون۲۰۷۰ پ م و آغاز پادشاهی منوچهر ۱۵۷۰ پ م تعیین می شود که همزمانی آنان با ابراهیم و موسی را کاملاً تأیید می کند و پادشاهی کیخسرو تا عصر سلیمان نیز چندان فاصله ای ندارد. به هر روی، اکنون باید به بررسی رابطهٔ معنوی و نیز خویشاوندی این پادشاهان با پیامبر باستانی ایران بپردازیم.
نخست آن که، اگرچه کلیشهٔ افکنده شدن صندوق نوزاد در آب و نجات یافتن او ـ در این مورد به دست زو پسر تهماسپ ـ و سرانجام رسیدن نوزاد به پادشاهی، برای کیقباد نیز تکرار شده است،[۱۲] اما بعید می نماید که بدون داشتن یک پشتوانهٔ مطمئن نژادی، ایرانیان و به ویژه دودمان سام و شخص زال، اورا به پادشاهی برگزیده باشند. در شاهنامه نیز از زبان خود وی در پاسخ به رستم آمده است:
ز تخم فریدون منم کیقباد
پدر بر پدر نام دارم به یاد
تاریخ نگاران مسلمان، کیقباد را از نوادگان نوذر و منوچهر می دانند:
ابن بلخی (فارسنامه): کی قباد بن زاب نودکان از فرزندان مایسو بن نودر بن منوچهر
بیرونی (آثار الباقیه): کی قباد بن زع بن نوذکا بن مایشو بن نوذر بن منوچهر
گردیزی(زین الاخبار): کی قباد بن دع بن بودکا بن مالشو بن نودر منوچهر
طبری (تاریخ طبری): کی قباد بن زاغ بن بوحناه بن مسو بن نوذر بن منوچهر.
اگر زاب یا زاغ همان زو پسرتهماسپ باشد که بنا به روایت بندهش کیقباد را یافته و به فرزند خواندگی پذیرفته است، باید نژادنامهٔ زو را نیز بیابیم. طبری با افزودن چند واسطه، در نهایت زو را پسرمسو بن نوذرآورده است. بیرونی در آثارالباقیه و مسعودی در مروج الذهب او را از فرزندان دروسراو فرزند منوچهردانسته و نامی از نوذر نبرده اند.[۱۳] در بندهش او زاب توهماسپیان پسر آگائی مسواک پسر نوذر پسر منوچهر است.با مقایسهٔ همهٔ موارد می توان دریافت که روایت مورخان مسلمان تقریباً مشابه با گزارش بندهش است[۱۴] و کیقباد و زو را باید از نوادگان نوذر به شمار آورد.[۱۵] دربارهٔ این دیدگاه نکته ای هست که درستی آن را سخت به چالش می گیرد، زیرا زو نمی تواند از نسل نوذر باشد. به روایت شاهنامه زو در ۸۶ سالگی چشم از جهان فرو بسته و دربارهٔ جوان بودن نوذر هنگام هجوم تورانیان، از زبان پشنگ (پدر افراسیاب) آمده است:
ز نوذر مرا در دل اندیشه نیست
که نوذر جوان است و پر پیشه نیست
بیشتر مورخان عمر نوذر را ۵۳ سال می دانند[۱۶] و چون میان کشته شدن نوذر و بر تخت نشستن زو چندان فاصله ای نباید باشد،[۱۷] می بینیم که نبیره سال ها زودتر از نیای خود متولد شده است! به همین ترتیب میان کیقباد و نوذر نیز نمی تواند چهار نسل فاصله باشد، مگر این که فرزندان نوذر همه در ابتدای نوجوانی صاحب فرزند شده باشند. نگارنده بر این باور است که پدر کیقباد، راغ[۱۸] فرزند دروسراو فرزند منوچهر است که نژاد زرتشت نیز به او می رسد و محققان قدیم وی را همان زاو یا زوِ تهماسپ مشهور فرض کرده اند و بدین سان نژادنامهٔ کیقباد چنین آشفته و در هم ریخته شده است.
کیکاووس نخستین فرزند کیقباد یا نخستین فرزند فرزند کیقباد (کی اپیوه) پادشاهی قدرتمند، فرمانروای هفت کشور باستانی یاد شده در اوستا و نام او احتمالاً در کتب باستانی هند نیز به عنوان یکی از نخستین شاهان ذکر گردیده است.[۱۹] هم در زمان اوست که طی داستانی شگفت انگیز برای نخستین بار نام زرتشت بر زبان رانده می شود:
هنگامی که ایران و توران برسر مالکیت سرزمین ‹‹ونابگ›› در حال پیکار هستند اهوره مزدا برای پایان بخشیدن به جنگ گاوی می آفریند که مرز ایران و توران بر پشت او نقش گردیده است. از آن پس این نقش به عنوان مرز حقیقی مورد قبول هر دو طرف قرا ر می گیرد و پایان بخش پیکارها می گردد، تا این که کاووس به اندیشهٔ گرفتن بخشی از خاک توران، تصمیم به از میان برداشتن گاو می گیرد و پهلوانی به نام سریت را به کشتن گاو می فرستد؛ اما چون سریت آهنگ کشتن گاو می کند، گاو زبان به سخن می گشاید از نام زرتشت و ظهور او بر زمین خبر می دهد و پهلوان را از کشتن خویش برحذر می دارد؛ پس سریت باز می گردد. دنبالهٔ داستان ـ از آنجا که در ادامه باز هم به آن اشاره خواهیم کرد ـ دارای اهمیت است و به کوتاهی آورده می شود. کاووس پهلوان را دوباره به کشتن گاو می خواند:
و به سختی فرمود که ‹‹شو و او را بکش›› سریت گفت که ‹‹به کشتن توانا نیستم، زیرا مرا از گلهٔ او در دل بخشایش است›› کاووس گفت که ‹‹به بهمان بیشه شو که بس سرکردگان پریان بدو ماندگارند و تو را از دل بخشایش ببرند›› سریت بر شد به بیشه. دید بسیار پریان که… برخروشیدند ‹‹کش، مبخشای!›› و اورا بخشایش از دل بشد…و به مشت پشت گاو را به سه جای بشکست. سریت را پس از کشتن گاو… گران ناآسودگی بود. باز شد به کاووس و از او خواست که بفرماید وی را کشتن…کاووس گفت که ‹‹ من تو را بنکشم زیرا از تو ناگزیرم…›› سریت همی ناخرسندی کرد تا او را کاووس فرمود که ‹‹به بهمان بیشه شو که پری ای سگ پیکر در اوست و تو را بکشد›› سریت بدان بیشه شد… پس آن پری را کشت. پری دو تا شد و او ایشان را همی کشت تا به هزار رسیدند و ایشان سریت را در جای بکشتند و دریدند.[۲۰]
کیخسرو، نتیجهٔ پیوند سیاوش فرزند کیکاوس و فرنگیس، فرزند افراسیاب، است. او را باید برترین و ستوده ترین پادشاه کیانی دانست[۲۱] و اگرچه پادشاه هفت کشور نیست، اما شاه پهلوانی[۲۲] دلاور است که دشمن بزرگ ایرانیان، افراسیاب، را از پای در میآورد و از لحاظ معنوی نیز در چنان مرتبه ای قرار دارد که آتش مقدس ـ فروغی که نمی سوزاند و آسیب نمی رساند ـ بر یال اسب او قرار می گیرد تا کیخسرو آتشکدهٔ آذرگشسپ را (یکی از سه آتشکده ای که پس از او زرتشتیان بسیار گرامی داشتند) بنا نهد و بتکده ها را ویران سازد. سرانجام نیز کیخسرو به ملاقات با ایزد سروش (فرشتهٔ پیام آوری و پاسبان نظام گیتی در آیین زرتشت) می رسد و زنده پیش یزدان می رود تا روزی که بازگردد و پادشاهی پر از عدل و داد خویش را بر ایرانیان از سرگیرد.
لهراسپ، که از نسل سلطنتی خاندان منوچهر است (در ادامه ما فرزندان منوچهر را به دو بخش وارژان پادشاهی و وارژان موبدی دسته بندی می کنیم)، از سوی کیخسرو به عنوان جانشین معرفی می گردد. لهراسپ در اواخر عمر پادشاهی را به گشتاسپ می سپارد و خود در آتشکده ای نزدیک بلخ به پرستش یزدان می پردازد. او نیز پس از ظهور زرتشت به دین بهی می گرود و هنگامی که تورانیان، به فرماندهی ارجاسپ، به بلخ حمله می کنند تا خانمان ایرانیان را به خاطر پذیرفتن آیین تازه براندازند، لهراسپ با آن که به سال های پیری رسیده و بیش از ۱۵۰ سال دارد، به میدان رزم می شتابد و چنان دلاوری می کند که هیچ کدام از پهلوانان توران خود را هماورد او نمی بیند و سر انجام با یورشی دسته جمعی و بی امان وی را از پای در میآورند. باید گفت که او در حقیقت پیشمرگ زرتشت شده است، زیرا پس از آن تورانیان به آتشکده می تازند و زرتشت به دست توربرادروش یا براتروک رش کشته می شود.[۲۳] در شاهنامه از ویران شدن آتشکدهٔ بلخ به دست ارجاسپ وخاموش شدن آتش زرتشت به خون هیربدان چنین یادشده است:
همه زند و استا برافروختند
چه پرمایه تر بد همی سوختند
ورا هیربد بود هشتاد مرد
زبانشان زیزدان پر از یادکرد
همه پیش آتش بکشتندشان
ره بندگی در نوشتندشان
زخونشان بمرد آتش زردهشت
ندانم که این هیربد را که کشت
در شاهنامهٔ ژول مول شرح نام زرتشت آمده است: ‹‹و یکی از ده جا (ده آتشکده) آتشکدهٔ نوبهار[۲۴] بلخ بود که اکنون آن را مزار شریف نامند و خودش در همان آتشکده به کار بندگی یزدان می پرداخت تا آن که تاتاریان به آنجا تاختند و… زردشت را همان جا به خاک سپردند.›› این عقیده که مزار شریف همان آتشکدهٔ نزدیک بلخ بوده و در حقیقت آرامگاه زرتشت است، هر چند جای پژوهش فراوان دارد، اما باز از روایت رایج (مدفن علی (ع) بودن مزار شریف) پذیرفتنی تر است.[۲۵]
گشتاسپ در سال سی ام سلطنت خویش با زرتشت ملاقات می کند و از او دین می پذیرد. در مورد گشتاسپ و تضادی که دربارهٔ شخصیت او مطرح است، یعنی تمجید و ستایش فراوان او در اوستا و دیگر کتاب های دینی، و در مقابل، سرزنش و کینهٔ مردم نسبت به او به خاطر دلبستگی به تاج و تخت، قربانی کردن اسفندیار به خاطر آن و نهایتاً به نابودی کشاندن بزرگ ترین خاندان پهلوانی ایران، یعنی دودمان رستم و زال، باید گفت علت آن که موبدان زرتشتی در تقدیس و تطهیر گشتاسپ کوشیده اند، نه فقط در دین پذیری او به عنوان یک شاه، بلکه در پایمردی او در جنگ مذهبی با ارجاسپ نهفته است. این نبرد، بر خلاف گذشته، برای کشورگشایی یا به خاطر کینه های قدیمی (چون کشته شدن ایرج و سیاوش یا سلم و تور) اتفاق نمی افتد، بلکه جنگی بر سر آیین است.
دقیقی در سرودن افسانهٔ گشتاسپی به این نکته اشاره کرده است که گشتاسپ از وزیر خردمند و روشن بین خود جاماسپ (او پس از زرتشت، دومین شخصیت مذهبی است) می خواهد که پایان جنگ را برای او پیش بینی کند. جاماسپ شاه را از کشته شدن برادران، فرزندان، و شاهزادگان بسیار با خبر می سا زد، اما گشتاسپ دست از آیین خود نمی شوید و به راستی خون تمام نزدیکان خویش را نثار کیش زرتشت می کند. به همین خاطر موبدان زرتشتی، دیگر گناهان او را، که هرگز توسط مردم بخشیده نشدند، نادیده گرفتند و هم از این روست که در اوستا و منابع پهلوی نام چندانی از اسفندیار (که او را باید بزرگ ترین پهلوان دینی دانست) به میان نمیآید تا یاد او موجب خدشه دار شدن تصویر گشتاسپ نگردد. دلاوری های رستم نیز درست به همین دلیل و نیز به خاطر نپذیرفتن آیین تازه از سوی او در کتاب های مذهبی جایی نیافته است.
به منوچهر باز می گردیم. او اسرارآمیزترین پیوندها را با زرتشت وآیین او دارد. نسب زرتشت با چهارده واسطه به منوچهر و پیش از او، به فرزند پسرش دروسراو، می رسد.[۲۶] دیگر پسر منوچهر، نوذر است که پس از پدر مدت کوتاهی بر تخت می نشیند و سرانجام به دست افراسیاب کشته می شود، اما چون پسران او، توس و گستهم، شایستگی تاج و تخت ایران را ندارند، سلطنت از خاندان نوذر ابتدا به زو و فرزندش گرشاسپ وسپس به کیقباد، از نوادگان فریدون، منتقل می شود.
اما نکتهٔ مبهم در خویشاوندی سلسلهٔ کیانی اینجاست که در اوستا وکتاب های پهلوی گشتاسپ از تبار نوذریان دانسته شده است، حال آن که هم در شاهنامه (از زبان کیخسرو و اسفندیار) و هم در بندهش (فصل سی ویکم) پدر وی لهراسپ، نه از دودمان نوذر بلکه از نوادگان کی پسین (برادرکیکاووس و فرزند دوم کیقباد) قلمداد شده است. پیشتر گفتیم که قباد، نیای کیانیان، را نمی توان از نوادگان نوذر دانست،[۲۷] بنابراین تنها راه بستگی گشتاسپ با خاندان نوذر، ازدواج لهراسپ با یکی از دختران دودهٔ نوذر و در حقیقت از طرف مادری خواهد بود. به هر تقدیر، مسلم است که منوچهر نیای زرتشت و نیز نیای گشتاسپ بوده است و آنچه می تواند این بستگی را روشن تر نماید، اندرزنامهٔ منوچهر در شاهنامه است که به نظر می رسد مورد کم لطفی محققان قرار گرفته است. منوچهر هنگام سپردن پادشاهی به نوذر در اندرز نامهٔ خویش به گونه ای شگفت وقایع بعدی را پیش بینی کرده است:
نگر تا نپیچی ز دین خدای
که دین خدای آورد پاک رای
کنون نو شود در جهان داوری
چو موبد بیاید به پیغمبری
پدید آید آن کس ز خاورزمین
نگر تا نتازی برِ او به کین
بدو بگرو آن دین یزدان بود
نگه کن که از سر چه پیمان بود
وزآن پس بیاید ز ترکان سپاه
نهند از بر تخت ایران کلاه
گزند تو آید ز پور پشنگ
ز توران بود کارهای تو تنگ
پیداست که منوچهر ظهور زرتشت حتی مکان پیدایی او و نیز تازش های مداوم تورانیان به ایران زمین را از زمان خویش تا زمان گشتاسپ پیشگویی کرده و از نوذر و نوذریان خواسته است که به پیامبر تازه ایمان بیاورند و از دین او سر نپیچند. در حقیقت او آن دسته از فرزندان خویش را، که پادشاهی به آنان رسیده است (نسل نوذر و در نهایت گشتاسپ)، به حمایت از دیگر فرزندان خویش، که موبدی و سرانجام پیامبری به ایشان می رسد (فرزندان دروسراو و در نهایت زرتشت)، فرا می خواند.[۲۸] رابطهٔ منوچهر و زرتشت در گزیده های زادسپرم بدین گونه مورد تأکید قرار گرفته است که اولین نشانهٔ دین در زمان منوچهر به پیدایی می رسد و آن زمانی است که افراسیاب آب را از ایرانشهر بازداشته (شاید ایرانیان نباریدن باران را به خاطر جادوی افراسیاب یا از نحوست وجود وی دانسته اند!) و ایزدبانوی[۲۹] نگاهبان زمین (اسپندارمذ) در هیئت دوشیزه ای زیبا، که لباس و کمربند مخصوص زرتشتیان را بر تن کرده است، بر منوچهر ظاهر می شود تا راه بازگرفتن آب را به او بگوید و دیگر دوشیزگان، که از زیبایی وی خیره مانده اند، به پوشیدن لباس و کمربندی همچون او علاقه مند می شوند.[۳۰]
به هر روی از این پس با بستگی های رمزآلود زرتشت با تاریخ باستانی ایران فاصله می گیریم و پای به عصری دیگر می نهیم. منوچهر، آخرین پادشاه مهم پیشدادی است و پیشدادیان به آن دسته از پادشاهان ایرانی که پیش از کیقباد بر تخت نشسته اند، گفته شده است. مطالب تاریخی موجود دربارهٔ این سلسله ـ به ویژه قبل از فریدون و منوچهرـ به خاطر فاصلهٔ زمانی بسیار، چنان با افسانه ها و اسطوره های کهن در آمیخته اند که تفکیک شاخ و برگ از ریشه بسی دشوار و بسا ناممکن به نظر میآید، بنابراین در این مورد بیشتر به شرح مفاهیم اصلی و سپس به طرح ایده هایی می پردازیم که شاید بتوانند تصویر روشن تری از این بخش از تاریخ ایران ارائه نمایند.
نخستین شاه پیشدادی کیومرث نام دارد:
پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت کآیین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر تخت و بختش بر آمد زکوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
اقامت در کوه و پوشیدن چرم پلنگ نشانگر آن است که اسطورهٔ کیومرث متعلق به عصری پیش از دشت نشینی در نجد ایران و لقب او ‹‹ گِل شاه›› نیز، در اصل ‹‹ گَرشاه›› به معنی شاه کوهستان است که به علت برابر بودن املای گل و گر در پهلوی گل شاه خوانده شده است.[۳۱] شاهنامه مدت فرمانروایی او را سی سال می داند، اما در متون پهلوی از او به عنوان نخستین انسان و در واقع الگوی آفرینش انسان یاد شده است که سی سال بر زمین زندگی می کند و پس از مرگ از خاک او اولین جفت انسان (مشی و مشیانه) ابتدا به پیکر گیاه می رویند و سپس به هیئت آدمیان در میآیند و حتی کانی های موجود در طبیعت نیز حاصل پوسیدن اعضای بدن کیومرث هستند: ‹‹از سر سرب، از خون ارزیر، و از مغز سیم، از پای آهن و….››[۳۲] در مورد این اختلاف روایت باید گفت، در اصل ایرانیان مقام نخستین پادشاه تاریخی خود را تا بدان پایه بالا برده اند که او را نخستین انسان و در واقع همان آدم ابوالبشر دانسته اند و به این ترتیب کیومرث بار کهن اسطوره های خلقت را نیز بر دوش گرفته است که بسیاری از این اسطوره ها احتمالاً وام گرفته از فرهنگ هایی دیگرند؛ چنان که مورد آخر یادآور همان پوروشا یا پَرجاپتی اسطورهٔ انسان ـ غول ـ خدای هندی است که قربانی می شود تا از اندام او خدایان و جهان پدید آیند:‹‹از چشم خورشید، از نفس باد، از اندیشه ماه، از سر آسمان، از پا زمین و…››.[۳۳] البته این اسطوره ریشه ای هندو اروپایی و بسیار کهن دارد و مشابه آن در اساطیر تتن، ژرمن و حتی چین نیز هست.[۳۴]
پس از کیومرث به فرزند او سیامک می رسیم. او جوان برومندی است که به دست فرزند اهریمن از پای در می آید. در داستان کشته شدن سیامک نیز می توان نشانی از افسانهٔ هابیل و قابیل جست که از فرهنگی دیگر سرچشمه گرفته و ما احتمالاً با روایت ایرانی شدهٔ آن روبه رو هستیم.
آذر هوشنگ، فرزند سیامک، کین پدر را از فرزند اهریمن باز می ستاند و به جای نیا بر تخت می نشیند. در شاهنامه بر دینداری هوشنگ تأکید شده و کشف آتش و بنیاد نهادن جشن سده برای احترام به آتش به او نسبت داده شده است. همین احترام به آتش، جزیی از آیین ایرانیان پیش از زرتشت بوده است و چنان که می دانیم، پادشاهانی چون کیخسرو و لهراسپ آتشکده هایی در ایران ساخته اند.[۳۵] بر این اساس، هوشنگ را باید پدر آیین زرتشت دانست. شاید روایت یونانیان در مورد قدمت شش هزار سالهٔ زرتشت، برگرفته ازآنجاست که ‹‹ایرانیان هر پیامبری را که کارهای بزرگ و شگفت انگیز از او به انجام می رسید زرتشت ـ ستارهٔ طلایی ـ می خواندند››[۳۶] و تاریخ نویسان یونانی به علت نا آگاهی از این نکته ممکن است تاریخ اولین آورندهٔ دین میان ایرانیان (هوشنگ یا کیومرث) را که او نیز لقب زرتشت داشته، بازگو نموده باشند. شادروان دهخدا دربارهٔ هوشنگ نوشته است که پیامبری صاحب کتاب بوده، کتاب او، جاویدان خرد، پس از یورش اعراب به حکم خلیفهٔ وقت سوزانده شده است و از آن کتاب چند ورقی به دست شیخ شهاب الدین سهروردی مقتول افتاده بود که شیخ پیوسته به دستورهای آن عمل می کرد (آیا فلسفهٔ اشراق او نیز به گونه ای وامدار همان اوراق نبوده است!؟). گویا قسمت هایی از کتاب جاویدان خرد نیز در زمان مائمون عباسی یافت می شود که سرانجام آنها را به هند می برند و در آنجا ترجمه و استفاده می شوند.[۳۷] پس از هوشنگ، تهمورث دیوبند به پادشاهی می رسد. در اوستا به او لقب زیناوند (مسلح) داده شده و در منابع پهلوی، و نیز شاهنامه، او را دارای چنان نیرویی می یابیم که اهریمن را اسیر و فرمانبردار خویش ساخته سی سال، بر پشت او، به عنوان مرکب، نشسته است:
چنان شاه پا لوده گشت از بدی
که تابید از او فرهٔ ایزدی
برفت اهرمن را به افسون ببست
چو بر تیزرو بارگی برنشست
زمان تا زمان زینش برساختی
همی گرد گیتیش برتاختی
شاید این اسطوره اشاره ای به آغاز رام کردن اسب و دیگر چارپایان برای سواری باشد که رنگ و بویی مذهبی یافته است.
واپسین پادشاه جمشید است. او با ایزد پرقدرت آریایی میتره یا مهر(فرشتهٔ عهد و پیمان، آفتاب و جنگ) پیوندی نا گسستنی و پرمعنا دارد.[۳۸] می دانیم که آیین مهر، دین ایرانیان پیش از زرتشت، خصوصاً پهلوانان و جنگاوران بوده است و بعدها هخامنشیان و به ویژه اشکانیان در بزرگداشت مهر و ترویج دوبارهٔ آیین باستان کوشش فراوان کرده اند. همچنین می دانیم که درگیری همیشگی ایرانیان با تمدن های همسایه، و همچنین سفر تاریخی تیرداد ـ پادشاه ارمنستان و برادر بلاش اول اشکانی ـ به روم و ملاقات او با نرون، سبب شد کیش مهر به سراسر اروپا راه یابد و اگر چه با طلوع دین مسیح، مهر و آیین او به غروب و خاموشی گرایید، اما حضور پرتوهای آن هنوز در بسیاری از آداب و رسوم مسیحیت پابرجا و نمودار است.[۳۹]
پرسش اصلی در اینجا قربانی کردن گاو به دست مهر است؛ سنتی که تصویرآن همواره در معابد مهر نقش گردیده و باید ریشه های آن را درسرزمین مادری این آیین جست وجو کرد. در شاهنامه ردپایی از این سنت نمی یابیم، اما در جای جای اوستا سخن از قربانی کردن چارپایان است و جالب ترین نمونهٔ آن را می توان در گوش یشت پیدا کرد، جایی که ستوده نامآورانی چون هوشنگ و جمشید و فریدون و کیخسرو و گشتاسپ قربانی های فراوان نثار می کنند، آن هم برای خرسندی گوش (روان گاو نخستین و پاسبان چار پایان سودمند)! آیا زمزمه کنندگان سرودهای مقدس اوستا باید به فروهر[۴۰] چنین کسانی درود بفرستند، حال آن که زرتشت همواره پیروان خود را از قربانی گاو و دیگر فدیه های خونین پرهیز داده است؟ پاسخ این است که قربانی گاو هرگز بخشی از آیین نخستین ایرانیان نبوده است، بلکه باید آن را بدعتی دانست که در این دین راه یافته و زرتشت به اصلاح آن برخاسته است. تصویرخونینی که پس ازخواندن برخی یشت ها به ذهن خواننده خطور می کند، بیشتر زاییدهٔ برداشت امروزین ما از واژهٔ قربانی است تا آنچه سرایندگان یشت ها از این کلمه منظور می کرده اند. یک نمونه از مراسم فدیه و نیاز را در بهرام یشت می بینیم که در آنجا زرتشت ستایش و نیایشی برازندهٔ ایزد بهرام می جوید: ‹‹آنگاه اهوره مزدا گفت از برای او ممالک ایران باید یک گوسفند قربانی کنند.›› و در ادامه میآید که از این نذر نباید به راهزن و زن بدعمل و کسی که گات ها نمی سراید، نصیبی برسد. به روشنی پیداست که هدف، اطعام نیازمندان بوده و باید هم به فروهر کسانی که این چنین به قربانی کردن چارپایان خویش می پردازند، درود و ستایش نثار کرد. در همان یشت، بند۵۵، چگونگی مراسم دیوپرستان و برگشتگان از آیین اهوره را شاهدیم: ‹‹در این هنگامی که… مردمان دیویسنان پشت گاو را خم کنند و کمرش را در هم شکنند و اندام هایش را دراز کنند، به نظر می رسد که آنان می کشند، اما نمی کشند… و مردمان دیو یسنان گوش ها را می پیچانند و چشم های گاو را بیرون می آورند.››[۴۱]
مسلماً چنین شکنجهٔ هراسناکی سزاوار نکوهش است، نه درود و ستایش. تنها چهار بند بعد به جملاتی می رسیم که نمایانگر نهایت مهربانی ایرانیان نسبت به چارپایان است: ‹‹نیرو از برای ستور، درود به ستور، گفتار نرم از برای ستور، پیروزی از برای ستور، خوراک از برای ستور….››[۴۲]
به نظر می رسد قربانی گاو بدعتی است که در پایان فرمانروایی جمشید( ۲۳سال آخر) به دین راه یافته است، زیرا زرتشت در گات ها اهوره مزدا را به داوری میان خود و جمشید، که مردم را گوشتخواری آموخت، فرا خوانده است.[۴۳] به هر روی، انحرافی بودن قربانی گاو در این آیین را از لابه لای داستان های اساطیری ایران نیز می توان جست وجو کردکه به چند نمونه اشاره می کنیم:
الف. گاو یکتاآفریده، نخستین جاندار آفریدهٔ اهوره مزداست که در تازش اهریمن از پای در میآید.[۴۴]
ب. چنان که پیشتر اشاره کردیم، کاووس به دنبال آرزویی ناپاک، پهلوان خود، سریت را به کشتن گاوی که اهوره مزدا برای نمایاندن مرزها آفریده، می فرستد و پریانی اهریمنی نیز پهلوان را به کشتن گاو ترغیب می کنند.
پ. ضحاک، که پلیدترین نمایندهٔ اهریمن در همهٔ اساطیر ماست، به کشتن برمایه، گاوی مقدس و زیبا، که همزمان با فریدون متولد شده و او را با شیر خود می پرورد، دست می زند و در مقابل، سلاح فریدون گرزی گاو سر است که باید با آن ضحاک را بکوبد و به بند بکشد تا جهان بار دیگر فیروزی نیکی بر بدی را نظاره گر باشد.
بنابراین کشتن گاو همواره در بینش ایرانیان عملی اهریمنی تلقی گردیده و هرگز سنتی ایزدی و اهوره یی نبوده است. به جمشید باز می گردیم. فرگرد دوم وندیداد روایت داستان جم و زندگانی اوست: هنگامی که سیصد سال از پادشاهی جمشید می گذرد و او به لطف فرهٔ ایزدی (شکوه و نیرویی که مزدا به برگزیدگان خویش می بخشد) بی مرگی و برنایی را برای جهان به ارمغان آورده، زمین پر از مردمان و ستوران شده است، پس جمشید اسپندارمذ را به فراز رفتن و بیشتر گستردن زمین می خواند. این ماجرا هر سیصد سال تکرار می شود و جمشید جهان را سه برابر فراخی می بخشد.[۴۵] با توجه به آنچه دربارهٔ وضعیت جغرافیایی ایران باستان در هزاره های پنجم و ششم پیش از میلاد آوردیم[۴۶] می توان گفت مقصود از فراز رفتن اسپندارمذ و گسترده تر ساختن زمین، فرو رفتن آب های کم عمق باقیمانده و پدیدار شدن دشت ها و مراتع تازه در برابر آریاییان است، گرچه ارتباط این ماجرا با مهاجرت تدریجی اقوام آریایی نیز دور از ذهن نیست.[۴۷]
و اما در پایان کار جمشید هم نکته ای نهفته وجود دارد. او پس از این که کار گیتی را به سامان رسانده و مرگ و درد و پیری را از جهان دور کرده است، گناهی بزرگ مرتکب می شود. فرهٔ ایزدی از او می گریزد، مردمان سر به شورش برمی دارند؛ از زمین تازیان بیگانه ای برمی خیزد که تخت شاهی را تصاحب می کند و جمشیدِ گریزان و سرگردان را با اره دو نیم می نماید. تاریخ های اسلامی، متون پهلوی، و نیز متن شاهنامه، گناه بزرگ او را ادعای خدایی می دانند:
منی کرد آن شاه یزدان شناس
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
چنین گفت با سالخورده مهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم
چنان گشت گیتی که من خواستم
خور و خواب و آرامتان از من است
همه پوشش و کامتان از من است
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست
شما را ز من هوش وجان در تن است
به من نگرود هر که آهرمن است
گر ایدون که دانید من کردم این
مرا خواند باید جهان آفرین
و خودستایی[۴۸] آغاز دیگرگونه گشتن کار اوست:
چو این گفته شد فر یزدان از اوی
گسست و جهان پر شد از گفت وگوی
به جمشید بر تیره گون گشت روز
همی کاست آن فر گیتی فروز
اما در گات های زرتشت گناه او آموختن گوشتخواری به مردم است. به هر روی، پی بردن به گناه اصلی جمشید، تنها با شناخت بیشتر این اسطوره و اندیشیدن به فرجام کار او ممکن است. جم اسطوره ای هندوایرانی است. او و میتره در اساطیر هردو کشور حضور دارند و نقش آنها نیز در هر دو سرزمین مشابه است. شباهت های یمه با جمشید جای تردیدی باقی نمی گذارد که این دو شخصیت دقیقاً یک نفر هستند؛ بنابراین با دانستن افسانه های مربوط به یمه می توان جم را بهتر شناخت. یمه با آن که از ناخشنودی میتره و ورونه سخت بیمناک است، به تمنای خواهر همزادش، یمی، تن در می دهد و از ایشان نسل انسان به وجود میآید.[۴۹] گناه راستین او همین است، اما در مهاجرت اقوام آریایی و با برخورد ایرانیان با تمدن مادرسالار آسیای غربی و نجد ایران، که بنا به آیین های مرسوم در این منطقه، ازدواج با محارم رایج بود، همبستری با خواهر دیگر نمی توانست گناهی به شمار آید. بنابراین، اساطیر ایرانی دربارهٔ گناه جم دچار سردرگمی می شود و سرانجام ادعای خدایی کردن به عنوان گناه اساسی او قلمداد می گردد.[۵۰]
اینک به فرجام کار جم می نگریم. به روایت شاهنامه ۲۳ سال پس از ناسپاسی جمشید؛ پادشاهی وی به پایان می رسد؛ ایرانیان شاهی دیگر می جویند و ضحاک، فرمانروای دشت سواران نیزه گذار(یمن) ازسرزمین تازیان را برمی گزینند. اما چگونه است ایرانیانی که هرگز سلطهٔ بیگانه را بر سرزمین خویش برنمی تابند، اینک به خواست خود به استقبال ضحاک می روند و تاج شاهی را بدو وا می گذارند؟ پاسخ این است که ضحاک بیگانه نیست. در تاریخ طبری آمده است: ‹‹از هشام کلبی روایت کرده اند که دربارهٔ ضحاک گوید: عجم دعوی انتساب ضحاک دارد و پندارد که جم خواهر خویش را به یکی از اشراف خاندان داد و او را پادشاه یمن کرد و ضحاک از او تولد یافت.›› و نیز آورده است:‹‹مادر ضحاک دختر ویونگهان [پدرجمشید] بود.››[۵۱]
حال که قطعات گمشدهٔ داستان را از میان اساطیر هند و اخبار عرب جسته ایم، از کنار هم چیدن آنها به راز تباهی جمشید و منطق شگفت انگیزحاکم بر آن پی می بریم: ضحاک فرزند حرامزادهٔ جمشیداست، بدین سان مکافات گناه جم همان نتیجهٔ گناه اوست. اگر به نامهٔ پر ارج ملی خویش بازگردیم، در خواهیم یافت که فردوسی به پوشیدگی و زیبایی، راز داستان جمشید و ضحاک را باز گفته، و ما را از سرگردانی میان اخبار این و آن بی نیاز کرده است. در شاهنامه پس از این که ضحاک پدر خود را در سودای فرمانروایی بر سرزمین او از پای درمیآورد، می خوانیم:
که فرزند بد گر بود نره شیر
به خون پدر هم نباشد دلیر
اگر در نهانی سخن دیگر است
پژوهنده را راز با مادر است
پی نوشت ها:
۱- به طور مثال در ابتدای ارداویرافنامه، که گویا در عصر ساسانی نگاشته شده است، می خوانیم: چنین گویند که چون زردشت پرهیزگار دین آورد و اندر جهان بپراکند، تا به سر رسیدن سیصد سال، دین در پاکی و مردم در بی گمانی بودند سپس گجسته اهریمن دروند… آن گجسته اهریمن اسکند رومی مصری مسکن، را گمراه کرد که با ستم و نبرد و زیان گران به ایرانشهر آمد (‹‹ارداویراف نامه››، مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، پارهٔ نخست و پارهٔ دویم، آگه،۱۳۷۵). خواننده می تواند تاریخ حملهٔ اسکندر به ایران را پیدا و سیصد سال از آن کسر کند.
۲- دربارهٔ تقویم سنتی بنگرید به
دین های ایران باستان، هنریک ساموئل نیبرگ، ترجمهٔ سیف الدین نجمآبادی، مرکز ایرانی مطالعهٔ فرهنگ ها، تهران،۱۳۵۹، صص ۳۲ تا۴۵، و نیز مقدمهٔ چاپ دوم آن؛ گاتها، دو گزارش از ابراهیم پورداود، اساطیر،۱۳۷۸، صص ۳۶ ـ۴۰؛ اسطورهٔ زندگی زردشت، ژاله آموزگار و احمد تفضلی، نشر چشمه ـ نشر آویشن، تهران،۱۳۷۲، صص۱۳ ـ۱۶.
۳- یسنا، ترجمهٔ ابراهیم پورداود، اساطیر، تهران،۱۳۸۰، صص ۸۰ـ۱۰۶. از گزانتوس، دیگر مورخ یونانی، کتابی به دست آمده که تاریخ زرتشت در دو نسخه شش هزار و در سومی ششصد سال پیش از لشکرکشی خشیارشاه به یونان ذکر شده است. استاد پورداود رقم شش هزار را سهو کاتب می داند. نیبرگ نیز همان رقم ششصد را پذیرفته و در دین های ایران باستان نقل کرده است. با استفاده از این روایت، میلاد زرتشت ۱۰۸۰ پ م تعیین می شود که با تاریخ به دست آمده در این گفتار نزدیکی دارد.
۴- ایران از آغاز تا اسلام، رومن گیرشمن، ترجمهٔ محمد معین، علمی و فرهنگی، چاپ نهم، صص ۹ و۱۲. گیرشمن آغاز دشت نشینی در نجد ایران را حدود هزارهٔ پنجم پیش از میلاد می داند.
۵- دین های ایران باستان، صص ۲۷ ـ۳۱.
۶- اسطورهٔ زندگی زردشت، صص ۱۹ و۲۰.
۷- این ابیات ـ و دیگر ابیات ذکر شده ـ از شاهنامهٔ ژول مول (تهران، انتشارات بهزاد،۱۳۷۵) نقل شده است. در شاهنامهٔ نسخهٔ لنینگراد نیز رقم دوهزار ذکر شده. در شاهنامهٔ چاپ مسکو (نشر قطره،۱۳۷۹، به کوشش سعید حمیدیان) و در نسخهٔ موزهٔ بریتانیا (به کوشش محمد روشن و مهدی قریب) سالیان شش هزار آمده است. رقم شش هزار همانند روایت یونانیان با وضعیت آب و هوایی و تاریخ جغرافیای ایران سازگارنیست. بنگرید به پانوشت ۳ ص۸۳.
۸- تاریخنگاران امروز، امکان وجود حکومتی یکپارچه را در ایران پیش از ماد، به دلیل موجود نبودن سنگ نبشته ای همانند آنچه از داریوش و کورش یا دیگر هخامنشیان به جای مانده است، یکسره نفی می کنند؛ حال آن که باید پرسید آیا ساختن کتیبه های سنگی رسم رایجی بوده است که در تمام طول تاریخ پادشاهان ایرانی بدان عمل می نموده اند !؟ و آیا این که در الواح آشوری خبر از وجود تمدنی در فراسوی کوه های زاگرس و کویرهای میانی ایران داده نشده، امری غیرعادی تلقی می شود ؟! به هر روی همواره انکار و تردید آسان تر از پژوهش و اژبات بوده است. نمونه ای از این تردیدها را می توانید در کتاب تاریخ باستانی ایران نوشتهٔ ریچارد نلسون فرای (ترجمهٔ مسعود رجب نیا، علمی و فرهنگی، تهران،۱۳۸۰، صص ۱۰۲ تا۱۰۵) مطالعه کنید. پرفسور فرای بازسازی پیشینهٔ ایران از روی اوستا را کوششی به بیهودگی بازسازی تاریخ یهود از روی مزامیر می داند! البته مقایسهٔ اوستا با مزامیر چنان آشکارا دور از انصاف است که نیازی به توضیح نمی بینیم.
۹- تاریخ طبری، محمدبن جریر طبری، ترجمهٔ ابوالقاسم پاینده، اساطیر،۱۳۷۵، صص۱۵۲٬۲۸۷٬۲۸۹، ۲۹۴ و۴۸۲؛ تاریخ پیامبران و شاهان، حمزه بن حسن اصفهانی، ترجمهٔ جعفر شعار، امیرکبیر،۱۳۶۷، ص۳۳.
۱۰- دائره المعارف دانش و هنر، پرویز اسدی زاده ـ سعید محمودی ـ منوچهر اشرف الکتابی، انتشارات اشرفی،۱۳۷۷، صص۱۳۵۳٬۱۳۵۷ و۱۳۶۱؛ اطلاعات عمومی پیام، سیدمحمود اختریان، محمد،۱۳۷۳، صص۳۳۰، ۳۳۵ و۳۳۶.
۱۱- دوازده سال دستیابی افراسیاب به ایران زمین را نباید به این بیست سال اضافه کرد، زیرا در کتاب مینوی خرد و نیز بسیاری از کتاب های اسلامی جزو پادشاهی منوچهر و در زمان حیات او به حساب آمده است. بنگرید به
یشت ها، ترجمهٔ ابراهیم پورداود، اساطیر،۱۳۷۷، جلد اول، ص۲۱۴؛ تاریخ ژعالبی، عبدالملک ژعالبی نیشابوری، ترجمهٔ محمد فضائلی، نقره،۱۳۶۸، ص۹۱؛ تاریخ پیامبران و شاهان، صص ۲۱ و۳۴؛ تاریخ طبری، ص۲۸۹٫۱.
۱۲- یشت ها، ترجمهٔ ابراهیم پورداود، اساطیر،۱۳۷۷، جلد دوم، ص۲۳.
۱۳- تاریخ طبری، ص ۳۶۷؛ یشت ها، جلد دوم، ص ۴۷ و۴۸؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، ترجمهٔ ابوالقاسم پاینده، علمی و فرهنگی،۱۳۷۸، جلد یکم، صص ۲۲۱ و۲۲۶.
۱۴- آگائی مسواک را مورخان مسلمان مایسو، مایشو مالشو و مسو ضبط کرده اند.
۱۵- در دانشنامهٔ مزدیسنا (جهانگیر اوشیدری، مرکز،۱۳۷۱) شرح نام نوذر آمده است: ‹‹چون زاب از خاندان نوذر پسر منوچهر پیشدادی است، بدین مناسبت کیانیان از خاندان نوذر به شمار رفته اند. در ارت یشت کلیهٔ پادشاهان کیانی را نوذریان نامیده اند و نوذریان برابر تورانیان آمده است.›› در ارد یشت، بندهای ۵۵ و۵۶، خاندان نوذریان در برابر تورانیان آمده است، اما در هیچ جای این یشت قرینه ای که بر اساس آن بتوان کیقباد و دیگر پادشاهان کیانی را از تبار نوذر دانست، نیافتم. همچنین در اوستا به هیچ کدام از شاهان کیانی، به غیر از گشتاسپ، لقب ‹‹از تبار نوذریان›› داده نشده است. بنابراین باید گفت منظور از نوذریان تنها خاندان گشتاسپ (در جریان جنگ مذهبی) بوده که از وی در بندهای ۴۹ ـ ۵۲ همان یشت یاد شده است. بعدها دریافتم جملات نقل شده تکرار جملات مرحوم استاد پور داود در مقالهٔ ‹‹کیانیان›› از جلد دوم یشت ها و احتمالاً این عقیدهٔ آن زنده یاد هم بر اساس روایت همان مورخان مسلمانی است که در متن آوردیم. نگارنده در حد مقدورات خویش، تاریخ های اسلامی و متون ترجمه شدهٔ پهلوی و اوستایی را به دنبال روشن کردن نژادنامهٔ زو و کیقباد جست وجو کرد. نتیجهٔ نهایی در اصل گفتار آمده است.
۱۶- تاریخ ده هزار سالهٔ ایران، عبدالعظیم رضایی، اقبال،۱۳۷۳، جلد اول، ص۳۶.
۱۷- این فاصله حداکثر همان دوازده سال فرمانروایی افراسیاب بر ایران است بنگرید به یادداشت ۴ ص۸۶.
۱۸- در گزیده های زاد سپرم بخش زندگانی زرتشت، به نام او بر می خوریم که زرتشت از خاندان راغ و گشتاسپ از نسل نوذر به شمار آمده است (پژوهشی دراساطیر ایران، ص۲۴۸). راغ در کتاب های پهلوی و اسلامی راگ، راح، رج، رح، ارج، و ایرج نیزضبط شده است. روستای زادگاه زرتشت نیز به نام راغ خوانده شده، جالب این که در نزدیکی این ده روستایی به نام نوذر هست و ایزدان مادربزرگ زرتشت را در برابر آزار دیوان به پناه جویی در ده نوذر می انگیزند (دینکرد هفتم، اسطورهٔ زندگی زردشت، ص۶۲).
۱۹- تاریخ ده هزارسالهٔ ایران، ص۴۴.
۲۰- گزیده های زاد سپرم، پژوهشی در اساطیر ایران، صص ۲۴۲ ـ۲۴۴.
۲۱- چهار بند پیاپی از فروردین یشت در ستایش کیخسرو است (یشت ها، جلد دوم، صص ۱۰۳ و۱۰۴).
۲۲- شاه پهلوان، ترکیب بسیار مناسبی برای کیخسرو است که از کتاب ادب پهلوانی گرفته شده است. ادب پهلوانی، محمدمهدی مؤذن جامی، قطره، تهران،۱۳۷۹.
۲۳- ملکوس پریشانگر، کسی که در پایان جهان بسیاری از نسل بشر را به جادودینی و پری کامگی به نابودی می کشاند، از تخمهٔ همین توربرادروش است (بندهش، پژوهشی در اساطیر ایران، ص۱۸۷).
۲۴- نام درست آتشکده ای که زرتشت در آن کشته می شود، آتشکدهٔ نوشآذر است که در شاهنامه از آن یاد شده است:
و ز آنجا به نوشآذر اندر شدند رد و هیربد را همه سر زدند
نو بهار در اصل نو ویهار(دیر نو) یک معبد مشهور بودایی بوده که بعدها آن را آتشکده پنداشته اند (یشت ها، جلد دوم، صص ۳۲ و۳۳).
۲۵- این که چگونه مزار شریف را آرامگاه علی (ع) دانستند، بنگرید به لغتنامهٔ دهخدا، ذیل ‹‹مزار شریف››
۲۶- پیش از این در بارهٔ دروسراو و رابطهٔ او با زو و کیقباد نوشتیم. جالب این که در تاریخ طبری بجز زرتشت، نسبت کسانی چون جاماسپ و گرشاسپ نیز به او می رسد (تاریخ طبری، ص ۴۸۱ و۳۶۹).
۲۷- بنگرید به یادداشت های ۱ و ۴ ص۸۸.
۲۸- به غیر از پشتیبانی گشتاسپ از زرتشت، توس و گستهم فرزندان نوذر نیز همواره در خدمت شاهان کیانی ـ که پیش از این پیوند خونی آنان با زرتشت را یادآور شدیم ـ بوده اند. سپهسالاری توس در لشکر ایران، شیفتگی گستهم نسبت به کیخسرو و سرانجام جان در کار دوستی کیخسرو کردن این دو برادر، که در شاهنامه آمده، نیز منطبق با همین دیدگاه است. نیز بنگرید به یادداشت۴.ص۸۸.
۲۹- ایزدان و امشاسپندان در باور ایرانیان را می توان معادل با فرشتگان در آیین های دیگر دانست با این تفاوت که در دیدگاه ایرانیان جایگاهی بس ستودنی تر و بلندتر یافته اند.
۳۰- گزیده های زادسپرم، پژوهشی در اساطیر ایران، ص۲۴۲.
۳۱- این نکته را که زنده یاد مهرداد بهار در پژوهشی در اساطیر ایران (صص۱۷۶و۱۷۷) یادداشت کرده است. بلعمی، بیرونی و ثعالبی مورخانی هستند که به معنای درست این کلمه پی برده اند.
۳۲- پژوهشی در اساطیر ایران، صص ۱۷۶ و۱۷۷.
۳۳- همان، صص۱۶۰و۱۶۱؛ نیز اساطیر هند، ورونیکا ایونس، ترجمهٔ باجلان فرخی، اساطیر،۱۳۸۱، صص ۴۳ و۴۶.
۳۴- تاریخ جامع ادیان، جان ناس، ترجمهٔ علی اصغر حکمت، انقلاب اسلامی،۱۳۷۲، ص۱۱۸.
۳۵- بنا بر شاهنامه آتشکدهٔ آذرگشسب را کیخسرو و آتشکدهٔ آذر برزین مهر را لهراسپ بنا نهاده است. حمزهٔ اصفهانی از ساختن آتشکده ای به نام آذرکوشید در میانهٔ فارس و اصفهان به دست کیخسرو یادکرده، و همین نام را مسعودی در مروج الذهب کوسجه ضبط کرده است.
۳۶- واژه نامهٔ شاهنامهٔ ژول مول، شرح نام زرتشت.
۳۷- لغتنامهٔ دهخدا، ذیل ‹‹هوشنگ».
۳۸-دربارهٔ ارتباط جمشید با مهر، استاد مهرداد بهار حق مطلب را ادا کرده است (پژوهشی در اساطیر ایران، صص۲۲۵ ـ۲۲۷).
۳۹- در این باره به ادب پهلوانی، مقالهٔ ‹‹مهر›› از کتاب اول یشت ها و کتاب آیین مهرـ میترایسم (هاشم رضی) مراجعه کنید.
۴۰- فروهر: روان بالیده و پالوده از بدی.
۴۱- یشت ها، جلد دوم، ص۱۳۲.
۴۲-. دربارهٔ دیدگاه ایرانیان نسبت به حیوانات، بنگرید به یسن ۱۱بند ۱ و ۲ (یسنا، ص۱۷۸).
۴۳- گات ها، صص۱۶۳ و ۴۷۶.
۴۴- بندهش، ‹‹تازش اهریمن به آفرینش››، پژوهشی در اساطیر ایران، ص۸۸.
۴۵- همان، صص ۲۱۵ تا۲۱۸.
۴۶- بنگرید به یادداشت ۳ ص۸۳.
۴۷- به نظر میآید جدایی اصلی ایرانیان و هندیان نیز در پایان فرمانروایی جمشید و طی پادشاهی ضحاک رخ داده است. مشترک بودن جم در اساطیر هر دو کشور می تواند نشانه ای در راستای همین دیدگاه باشد، هر چند این ایده جستاری گسترده تر و مجالی دیگر می خواهد.
۴۸-کلام فردوسی در وصف این خود بینی و منم کردن به معجزه می ماند و نقل نکردن این ابیات به راستی دریغ بود. نه تنها در تک تک مصراع ها از زبان جمشید واژهٔ من تکرار شده است، حکیم در پایان، زیرکانه همین من را با اهریمن در کنار هم نهاده و قافیه پرداخته است.
۴۹- اساطیر هند، ص۲۵.
۵۰- پژوهشی در اساطیر ایران، ص۲۳۰.
۵۱- تاریخ طبری، ص۱۳۶.