فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۷۵
میساک مانوشیان،شاعر و روزنامه نگار آزاده و مبارز
نویسنده: دکتر قوام الدین رضوی زاده
زاده شدن
برنیزه تاریک
همچون میلاد گشاده زخمی.
سفر یگانه فرصت را
سراسر
در سلسله پیمودن.
بر شعله خویش
سوختن
تا جرقه واپسین،
بر شعله خرمنی
که در خاک راهش
یافته اند
بردگان
اینچنین
اینچنین سرخ و لوند
بر خار بوته خون
شکفتن
وین چنین گردن فراز
بر تازیانه زار تحقیر
گذشتن
و راه را تا غایت نفرت
بریدن
آه از که سخن میگویم؟
ما بی چرا زندگانیم
آنان به چرا مرگ خود آگاهنند.
«به یاد اعضای گروه مانوشیان،انسان های شریف و آزاده ای که در راه مبارزه با نژادپرستی و نژادکشی جان باختند.»
سخن گفتن از میساک مانوشیان،[۲] انسانـی دریا دل کـه در مقطعی حساس از تاریخ قـرن بیستـم همچون کوه در برابر قـدرت مسلط زمانـه ایستاد و به نژادپرستـان نـازی «نـه» گفـت، کاری بـس دشوار اسـت. دشوار از آن جـهت کـه پرداختـن به همـۀ وجـوه شخصیت این انسان والا که شاعری خـوش قریحـه و نـازک طبـع، روزنامـه نـگاری تیزبین، عـاشقـی بی بدیـل و رزمنـده ای دلاور و پاک باختـه بود، از حوصلـۀ یک مقالـه بیرون است. اما ما تلاش می کنیم که درحد توان، این چهرۀ دوست داشتنی و صادق را، که تاریخ قرن بیستم نظیر او را کمتر دیده است، به خوانندگان محترم معرفی کنیم.
میساک مانوشیان در طول زندگی کوتاه خود دوبار طعم تلخ رویارویی با فاشیسم را چشید. نخست زمانی که کودکی نه ساله بود، در سرزمین اجدادی خود، یعنی ارمنستان اشغالی به دست ترکان عثمانی، یورشی ددمنشانه را به چشم خویش دید و شاهد به خاک افتادن هزاران تن از ارمنیان، از جمله پدر و مادرش بود و مانند بسیاری از کودکان ارمنی یتیم شد. درنده خویان حزب اتحاد و ترقی فاشیسمی بومی را در قالب پان ترکیسم بر ارمنیان و دیگر ملت های امپراتوری تحمیل کردند اما هیچ گاه شهامت ابراز آشکار این طرز تفکر نژادپرستانه را نداشتند. آنها همواره تلاش می کردند تا پوششی ریاکارانه به اعمال خود دهند و با بهانه دور ساختن ارمنیان از صحنه های نبرد و راندن آنان به بیابان ها و جنگل های هولناک، ضمن غارت بقایای دارایی شان ملتی بی دفاع را نابود کنند. بار دیگر او رویاروی فاشیسمی درنده خو که اروپا را به خاک و خون کشید قرار گرفت و این بار تا پای جان با آن جنگید و به تاریخ مبارزات قرن بیستم پیوست.
میساک مانوشیان در ۱ سپتامبر ۱۹۰۶م در دهکدۀ آدیامان،[۳] واقع در جنوب شرقی آناتولی، در خانواده ای دهقانی به دنیا آمد. آدیامان امروز شهری است با جمعیتی حدود ۲۰۰٬۰۰۰ نفر که ساکنانش را مردم کرد و ترک تشکیل می دهند و در زبان کردی سمسور[۴] نامیده می شود. در حقیقت، پس از قتل عام ۱۹۱۵م ساکنان ارمنی دهکده نابود و با مردم کرد و ترک جایگزین شد. میساک از خانوادۀ خود و سایر روستاییان دربارۀ قتل عام های ارمنیان در فاصلۀ سال های ۱۸۹۴ـ ۱۸۹۶م خاطرات بسیاری شنیده و در ذهن کودکانه اش تصویری دردناک از آنچه برایش گفته بودند نقش بسته بود. سال ها بعد این تصویر خونین، در حساس ترین لحظات عملیات پارتیزانی و نیز تا پایان زندگی با او بود و در همه حال رنج و تحقیر ملت هایی را که زیر تازیانۀ ستمگران نژادپرست به خاک و خون کشیده شده بودند در خود احساس می کرد. خود در شعری می گوید:
من برهنه
زیر تازیانۀ رنج و تحقیر
بزرگ شدم… [۵]
سال ۱۹۱۵م از راه رسید، سالی که در حافظۀ جمعی ارمنیان نمادی فراموش نشدنی است. کشتار ارمنیان در مقیاسی وسیع آغاز شد. پدر میساک از نخستین قربانیان بود. مادر به همراه قافلۀ زنان از آدیامان دور شد. میساک و برادر بزرگش، کاراپت،[۶] که نوجوان بودند همراه قافله رهسپار بیابان های سوریه شدند. مادر در سخت ترین شرایط از بیماری و گرسنگی جان داد. میساک و کاراپت در شرایطی که پناه دادن به ارمنیان جرمی سنگین به حساب می آمد در خانواده ای از کردهای سوریه پذیرفته شدند. نکتۀ بسیار جالب آن است که کودکان ارمنی در سوریه بر خلاف بچه های ارمنی مستقر در ترکیه با مسئلۀ نژادپرستی آشنایی نداشتند. عرب ها و کردهای سوریه همواره با اقلیت های مسیحی رابطه ای انسانی داشتند. میساک با دختر کوچک خانوادۀ کرد بسیار صمیمی شد. افراد خانواده حتی مایل بودند او را به دامادی بپذیرند اما سرنوشت میساک به گونه ای دیگر رقم خورده بود.
در پایان جنگ، یعنی ۱۹۱۸م، نمایندگان کلیسای ارامنه و نیزکارکنان ارمنی شهر با همکاری صلیب سرخ دو برادر را به یتیم خانۀ بیبلس،[۷] در شهر جونیه،[۸] از شهرهای لبنان که زیر نظر فرانسوی ها اداره می شد، فرستادند. در این یتیم خانه دو برادر با حرفۀ درودگری آشنا شدند و علاوه بر آن چیزهای دیگر نیز آموختند. در آنجا آموزگاری بود که مانوشیان را با زبان ادبی ارمنی آشنا کرد و کتاب هایی برای مطالعه به او داد. میساک لغات مترادف و متضادی را که در زبان ارمنی می آموخت در کتابچه ای یادداشت می کرد. یتیم خانه ناظم سخت گیری داشت که اغلب اوقات زندگی را بر کودکان تلخ می کرد. در حقیقت، نخستین نوشته های ادبی میساک، طنزهای تلخ و قطعات ادبی ای بود که او در انتقاد از ناظم یتیم خانه می نوشت و کودکان را می خنداند و شاد می کرد. علاوه بر این، میساک از همان کودکی شعر می نوشت. سال ها بعد، یعنی پس از پایان جنگ جهانی دوم و سقوط نازیسم و آزادی فرانسه، ملینه مانوشیان، همسر و هم رزم او، نامه ای برای آموزگار یتیم خانه ای که میساک در آن بزرگ شده بود نوشت. این آموزگار، که میساک را با زبان و ادبیات ارمنی آشنا کرده بود، در پاسخی برای ملینه اطلاعات گران بهایی دربارۀ دوران کودکی میساک به او داد:
«… میساک بچه ای بود با شخصیتی نیرومند و محکم، در نهایت لجوج و کم حرف به نظر می رسید ولی بسیار ساعی و زحمتکش بود. تنهایی را دوست داشت برای آنکه بتواند اشعارش را بسراید …». [۹]
آموزگار میساک، عکس خانوادگی او و نیز نخستین شعرش را، که گویا در سن یازده یا دوازده سالگی هنگام اقامت در یتیم خانۀ جونیه سروده بود، برای ملینه فرستاد:
«یک کودک کوچولوی دلپذیر
تمام شب را در این فکر بود
که در بامداد زیبا و ارغوانی
دسته های گل سرخ درست کند».[۱۰]
آنچه سال ها بعد ملینه مانوشیان دربارۀ میساک نوشت با قضاوت آموزگار او در یتیم خانه همخوانی دارد. این شخصیت نیرومند، که گویا ذرات وجودش در کوره گداخته و تک تک آنها آبداده شده بود، فرزند رنج بود. با این حال صفات نیکی که در او بود چنان همگان را متوجه خویش می ساخت که گذشتۀ پر درد و رنج او فراموش می شد. این انسان خودساخته با مطالعۀ مستمر، فراگیری و تلاش پیگیر چهره ای دوست داشتنی از خود ارائه می داد و اطرافیان را به تحسین وا می داشت. ملینه می نویسد:
«همه او را می ستودند و به او احترام می گذاشتند. از رفقای دوران کودکی و آموزگارانش گرفته تا جلادانی که نتوانستند غرور او را بشکنند، زیرا همان گونه که می دانیم او ذاتاً شهید به دنیا نیامده بود، بلکه یک زندۀنمونه بود. رشادت و شجاعت او را می شد در زندگی روزانه اش به عیان مشاهده کرد. نیرویی که در وجودش بود یک سرنوشت غیرعادی را نشان می داد. مرگش حادثۀ وحشتناکی بود. هنگام تیرباران شدن سی و هفت سال بیشتر نداشت. از این سی و هفت سال، بیست سال آن در یتیم خانه، پنج سال آن در نهضت مقاومت و زندان و پنج سال دیگر در مبارزه گذشت. به این ترتیب، معلوم می شد که هفت سال از زندگی اش صرف فراگرفتن امور فرهنگی، ایدئولوژیک و تجربه آموزی شد. بنابراین، او درست موقعی به شهادت رسید که همۀ تجاربش در حال شکوفایی و ثمربخشی بودند».[۱۱]
به نظر می رسد که ملینه در یادآوری سال های زندگی میساک اندکی دچار خطا شده باشد؛ زیرا با توجه به وقایع سال ۱۹۱۵م و از دست دادن پدر و مادر و نیز پنهان شدن در یک خانوادۀ کرد سوری، پیش از ورود به یتیم خانه و سپس عزیمت با کشتی از طریق یک شبکۀ مخفی مهاجرت در سال ۱۹۲۵م از راه مدیترانه به بندر مارسی[۱۲] در فرانسه، میساک و برادرش باید اندکی کمتر از ده سال را در یتیم خانه گذرانده باشند. مانوشیان، که هنگام عزیمت به فرانسه نوزده سال داشت، در عرشۀ کشتی شعر بلندی سرود که در آن همۀ امیدها و آرزوهایش را نسبت به کشور انقلابی فرانسه بیان کرد و آزادی و فرهنگ را در آن سرزمین ستود. طبیعت ملایم و مطبوع شهر مارسی با آسمان آبی روشن آن پذیرای دو برادر شد؛ مارسی شهر کارگران، ماهیگیران و مهاجران که دو برادر در آن گم بودند. بار دیگر زندگی چهرۀ خشن و بی رحم خود را به میساک و کاراپت نشان داد. با وجود محیط آرام و امن شهر آنها پولی در بساط نداشتند؛ تنها میساک بقچه ای با خود داشت که در آن یادداشت ها و اشعار خود را قرار داده بود. اما آنها درودگری را در یتیم خانه آموخته بودند؛ پس به دنبال کار برآمدند و در کارگاه نجاری لاسین[۱۳] مشغول شدند. در همین هنگام میساک به مؤسسه های آموزشی بنیان نهادۀ سندیکای کارگری[۱۴] نیز رفت و آمد داشت. روزها کار می کرد و شب ها درس می خواند اما کار نجاری و لمس چوب و تخته را دوست نداشت و آرزوهای بزرگی در سر می پروراند. از مدت ها پیش نام پاریس شور و شوقی فوق العاده در او برمی انگیخت و آرزوی دیدن آن شهر را داشت. پاریس مرکز مجامع فرهنگ بشری، پایتخت شعر و ادبیات و هنر، پایتخت انقلاب کبیر فرانسه و شهر شور و نشاط و تحرک بود. میساک که تاریخ فرانسه را مطالعه کرده بود نام ژان ژاک روسو،[۱۵] ولتر،[۱۶] منتسکیو[۱۷] و دیدرو[۱۸] ـ مردانی که زمینۀ تفکر انقلابی، حکومت قانون و اندیشۀ علمی را در فرانسه به وجود آورده بودند و پاک باختگانی نظیر دانتون،[۱۹] روبسپیر،[۲۰] سن ژوست[۲۱] و مارا[۲۲] ـ که انقلاب فرانسه را رهبری کردند و همه در خون خویش غوطه خوردند ـ را پیوسته در ذهن مرور می کرد. او، که در این هنگام کمتر از بیست سال داشت، با همۀ وجود خود را آمادۀ دیدار با شهر پاریس کرد. هنوز تا پایان زندگی پرتلاطم و غم انگیزش راه درازی در پیش داشت.
میساک و کاراپت در هتلی محقر در کوچۀ ورسن ژتوریکس[۲۳] واقع در منطقۀ چهارده پاریس، اقامت کردند و بلافاصله به جست و جوی کار برآمدند. کشور فرانسه، که به سرعت راه صنعتی شدن را طی می کرد و به دلیل از دست دادن جوانان خود در جنگ بین الملل اول به شدت به نیروی کار نیاز داشت، مهاجرانی را که از نقاط مختلف دنیا و به ویژه مستعمرات شمال آفریقا به آن سرزمین سرازیر می شدند به عنوان کارگر می پذیرفت. در میان مهاجران شمار زیادی از ارمنیان جان به در برده از کشتار بزرگ نیز جای داشتند. این ارمنیان، که ضربۀ هولناکی را تجربه کرده بودند و چندین سال وقت نیاز داشتند تا در محیطی آرام زخم های روان آزردۀ خود را ترمیم کنند، بعدها اقلیت فرهنگی بسیار پیشرفته ای را در پاریس به وجود آوردند که در تاریخ ادبیات قرن بیستم فرانسه دارای اهمیت بسیار است و باید در فرصتی دیگر بدان پرداخت.
میساک به عنوان کارگر تراشکار، در کارخانۀ سیتروئن[۲۴] واقع در بارانداز ژاول[۲۵] در منطقۀ پانزدهم پاریس استخدام شد؛ در حالیکه کاراپت بیمار و در بیمارستان بستری شده بود. بنابراین، تنها با دستمزد میساک باید زندگی هردوی آنها اداره می شد. شرایط دشواری بود. میساک هر روز در پایان ساعت کاری به عیادت کاراپت می رفت تا آنکه روزی از روزهای سال ۱۹۲۷م سرپرستار بخش با لحنی خشک و بی احساس خبر مرگ کاراپت را به او داد. ضربه چنان سنگین بود که میساک تعادل روانی خود را از دست داد و دچار حملۀ عصبی شد، آن چنان که پزشکان بیمارستان مجبور شدند وی را بستری کنند تا سلامت خود را باز یابد. پس از این حادثۀ غم انگیز میساک بی کس و تنها در پاریس رها شد. در این زمان وی تنها بیست و یک سال داشت و وقتی به پشت سر خود نگاه می کرد، طعم تازیانۀ رنج و تحقیر را، که در یکی شعرهای خود از آن سخن گفته است، با همۀ تلخی اش احساس می کرد. در شعر «فقر»، که یادگار سال های نخستین اقامت او در پاریس است، این رنج ها را چنین تصویر می کند:
«دوستان گهگاه ز من می پرسند
ـ چگونه زندگی می کنی و از اعماق جانت
همیشه به قلب های نومید مانده نیرو می بخشی؟
حال آنکه خود پیوسته
گرسنه هستی و در فقر.
وقتی که در خیابان های شهر پرسه می زنم
ناله ها و فریادهای همیشۀ اعتراض فقر و محرومیت را
با چشمانم میان جانم انبار می کنم
و آنها را با رنج های خود می آمیزم
با زهرهای نفرت می پرورم آنها را
و عصارۀ آتشناکی می شوند، جاری چون خون
در جسمم، در تمام رگ های جانم
شاید که این عصاره برای شما غریب جلوه کند، اما
مرا چون ببری دلیر می کند.
دندان ها و مشت هایم به هم فشرده اند و پرنیرو
وقتی که از خیابان های شهر می گذرم
مردم مرا پیوسته دیوانه، یا آن که سرخوش می انگارند
حال آنکه از التهاب های یک آرمان
افکار خود پویم به محاصره است
و من با ایمان به پیروزی
راه می سپرم».[۲۶]
دراین هنگام بود که میساک مانوشیان با پشتکاری کم نظیر به یادگیری پرداخت و در دانشگاه کارگری پاریس و نیز در مؤسسه های آموزشی کنفدراسیون عمومی کار (CGT)[۲۷] تحصیلش را ادامه داد. یک زندگی دشوار که روزهای آن با کارگری و شب های آن با تحصیل سپری می شد. فاجعه ای در راه بود. بحران بزرگ جامعۀ سرمایه داری، که در ۱۹۲۹م از ایالات متحدۀ امریکا آغاز شده بود، سرانجام به اروپا ـ که هنوز زیر بار خسارت های عظیم ناشی از جنگ اول کمر راست نکرده بود و از جمله به فرانسه که بیشترین تلفات انسانی و مادی را در این جنگ خانمان سوز داده بود ـ رسید. ده ها هزار کارگر بی کار شدند. میساک مانوشیان نیز در اوائل ۱۹۳۰م کار خود را در کمپانی سیتروئن از دست داد. کارگران مهاجر در صف اول ارتش بی کاران قرار گرفتند و نامشان در لیست بی کاران ثبت شد. او از این دورۀ کار در کارخانه تجربۀ گران بهایی به دست آورد که در تمام زندگی او را یاری داد. در ۱۹۲۳م اتحادیه ای از کارگران خارجی(MOE) [28] به همت شورای متحد کارگری، که سیاستی نزدیک به حزب کمونیست فرانسه داشت، تشکیل شده بود. این اتحادیه در۱۹۳۲م به طور رسمی اتحادیۀ کارگران مهاجر (MOI) [29]نامیده شد. هدف کلی از تشکیل این اتحادیه آشنا ساختن کارگران مهاجر با منافع طبقاتی خویش و همبستگی و همکاری آنان با مردم فرانسه در بازسازی کشورشان بود که به شدت در جنگ ویران شده بود. اتحادیۀ کارگران مهاجر بر حسب گروه های قومی و زبانی، به شاخه های گوناگونی تقسیم و شامل ایتالیایی ها، اسپانیایی ها، لهستانی ها، روس ها، چک ها، رومانیایی ها، صرب ها، ارمنیان و یهودیان می شد. رهبری اتحادیه به طور مستقیم با کمیتۀ مرکزی و رهبری حزب کمونیست فرانسه پیوند می خورد. هر گروه قومی هسته های فرهنگی خاص خود، انجمن های ورزشی و جوانان و نشریه های به زبان خود را داشت. در حقیقت اتحادیۀ کارگران مهاجر ابزاری جهت تشکل اجتماعی و سیاسی شمار بالایی از کارگران خارجی بود. میساک مانوشیان عضو این اتحادیه شد.
پس از بی کاری، میساک برای گذران زندگی به کارهای موقت روی آورد. از جمله اینکه به دلیل داشتن بدن قوی و عضلانی، که نتیجۀ تداوم در ورزش بود، ساعت ها به عنوان مدل برابر مجسمه سازان کارتیه لاتین[۳۰] و مونپارناس[۳۱] می نشست و دستمزد ناچیزی دریافت می کرد. گاه به دلیل بی پولی شب ها را تنها با یک فنجان شیرقهوه سر می کرد و در انتظار باز شدن کتابخانه ها تا صبح بیدار می ماند و مطالعه می کرد یا شعر می نوشت. در این دوران، میساک بیشتر اوقاتش را در کتابخانۀ سنت ژنویو[۳۲] به مطالعه می گذراند و در همین کتابخانه بود که با آوتیک ایساهاکیان،[۳۳] شاعر و نویسندۀ سرشناس ارمنی، که در پاریس به سر می برد، آشنا شد. ایساهاکیان بعدها در دفتر خاطراتش چنین نوشت:
« … تقریباً هر روز جوانی را با چهره ای گندم گون، چشمانی سیاه، پشت میزی در کتابخانۀ سنت ژنویو می دیدم که روی کتاب ها خم شده و یادداشت برمی داشت …».[۳۴]
در فاصلۀ سال های ۱۹۳۰ـ ۱۹۳۴م، یعنی از زمان بیکار شدن مانوشیان تا پیوستن او به کمیتۀ امداد ارمنستان و سازمان های کارگری و آغاز کار جدی تشکیلاتی، او فعالیت های ادبی اش را گسترش داد.مانوشیان با یکی از دوستان ارمنی اش به نام گغام آتماجیان،[۳۵] که سرنوشت مشابهی چون خود او داشت و جان به در برده از کشتار و مهاجر و همچون مانوشیان شاعر بود و در شعر سما[۳۶] تخلص می کرد، فعالیت ادبی خود را به صورت جدی آغاز کرد.
آ. سما از شـاعران و روزنامه نگاران مترقی و ضدفاشیسم بود که پس از حوادث غم انگیز سال ۱۹۱۵م، وقتی که پنج ساله بود، همراه خواهرش، ماری آتماجیان،[۳۷] به یتیم خانه ای واقع در شهر قسطنطنیه سپرده شد. ماری آتماجیان نیز بعدها شاعره و نمایشنامه نویسی مشهور شد. گغام آتماجیان در ۱۹۲۵م همراه خواهرش به شهر حلب در سوریه رفت و به عنوان کارگر راه آهن مشغول به کار شد. گغام در اول ماه مه ۱۹۲۶م به خاطر داشتن عقاید مارکسیستی و فعالیت های آزادی خواهانه به زندان محکوم شد اما از دست پلیس سیاسی گریخت و مخفیانه به فرانسه رفت و مدت ها در یک کارخانۀ کاغذ سازی کارگری کرد. در ۱۹۲۹م عازم پاریس شد و در همین سال به دانشگاه سوربن[۳۸] راه یافت. ظاهراً در همین زمان است که دوستی او با مانوشیان آغاز می شود و تصمیم می گیرند که با یاری یکدیگر نشریه ای را بنیان نهند. آ. سما هم زمان با تحصیل در سوربن با زحمت چاپخانۀ کوچکی را راه اندازی می کند. در آغاز نشریۀ تلاش[۳۹] و پس از مدت کوتاهی نشریۀ فرهنگ[۴۰] را به موازات آن منتشر می کنند. در این دو نشریه مقالاتی دربارۀ ادبیات فرانسه وادبیات ارمنی، اشعار مانوشیان، اشعار و داستان های کوتاه آ. سما، اشعار ماری آتماجیان و ترجمۀ ارمنی اشعاری از بودلر،[۴۱] ورلن[۴۲] و رمبو[۴۳] به چاپ می رسد. مانوشیان نیز همراه آ. سما در دانشگاه سوربن ثبت نام و به عنوان مستمع آزاد، دوره های ادبیات، فلسفه، اقتصاد سیاسی و تاریخ را دنبال می کند.
به دنبال حوادث ۶ فوریۀ ۱۹۳۴م و تظاهرات گستردۀ ضد سرمایه داری سازمان داده شده از سوی اتحادیه های کارگری در پاریس و درگیری های شدید با پلیس و سرکوب خونین کارگران، میساک مانوشیان به حزب کمونیست فرانسه (PCF) [44]و نیز کمیتۀ امداد ارمنستان پیوست. این کمیته در ۱۳ سپتامبر۱۹۲۱م، به یاری جمهوری شوروی ارمنستان با هدف جمع آوری کمک های ارمنیان دیاسپورا و شکستن محاصرۀ اقتصادی دولت های متحد در فرانسه و روسیه تشکیل شده بود. عنوان کمیته به زبان ارمنی هایاستانی اُکنوتیان کمیته[۴۵] و علامت اختصاری آن HOK و به فرانسه HOC بود.
در ژوئیۀ ۱۹۳۵م، به دنبال انتخاباتی دموکراتیک، اعضای کمیتۀ مرکزی کمیتۀ امداد ارمنستان ـ که از پنج تن تشکیل می شد ـ انتخاب شدند. دکتر هایک کالجیان،[۴۶] دبیر کل؛ میساک مانوشیان، دبیر اول؛ و دو تن دیگر به سمت دبیر دوم و دبیر سوم و ملینه آسادوریان (مانوشیان) [۴۷]به سمت ماشین نویس و صندوق دار برگزیده شدند. میساک مانوشیان و ملینه آسادوریان در یک اتاق کار می کردند. آشنایی آن دو با یکدیگر، که به دنبال بحث های سیاسی ـ اجتماعی در جلسات کمیتۀ امداد آغاز شده بود، بیشتر و بیشتر شد. داستان اظهار عشق مانوشیان به ملینه بسیار لطیف و زیباست. ملینه در این باره چنین نوشته است:
« … روزی به من گفت:
ـ میل داری عکس دختری را که دوست دارم ببینی؟
در جوابش گفتم:
ـ چرا نه؟.
یادم می آید که دستش را در جیبش فرو برد و پس از جست و جو، چیزی را بیرون کشید و پیش چشمم گرفت. یک آینه بود. صادقانه به این فکر افتادم که اشتباه کرده است:
ـ گمان می کنم اشتباه کرده اید، این یک آینه است نه عکس.
اما او با اصرار گفت:
ـ نه، نه، خوب نگاه کن، این درست عکس دختر جوانی است که من دوستش دارم. مخصوصاً با دقت چشم هایش را نگاه کن، چون این چشم ها مرا یاد چشم های مادرم می اندازد که عزیزترین موجودی بود که دوستش داشتم…
در حقیقت به نظر می رسید که به من اظهار عشق می کند اما من آن را جدی نگرفتم…». [۴۸]
این روایت لطیف و به ظاهر ساده، اوج صداقت و صفای روح شاعرانۀ مانوشیان را نشان می دهد. ملینه نیز سرنوشت مشابهی با میساک داشت. او نیـز در دو سالگـی پدر و مادر خـود را در کشتـار بـزرگ ۱۹۱۵م از دسـت داده و همراه با خواهرش در یتیم خانه ها بزرگ شده و بعـدها به فرانسه آمده بود. ملینـه از خانواده ای روشنفـکر بود و در انتـخابات کمیتۀ امداد از محلۀ بل ویل[۴۹] پاریـس، که مـحله ای کارگـری است، کاندیدا شده بود. در حالیکه مانوشیان، که بـه خانواده ای دهقـانی ـ کارگـری تعلق داشت، کاندیدای کارتیه لاتن بود که منطقه ای مختص روشنفکران بود. این خود نشان می دهد که در آن مقطع زمانی روشنفکران و زحمتکشان تا چه اندازه به هم نزدیک شده بودند. بعدها، ترکیب گروه پارتیزانی مانوشیان نیز همین حقیقت را به اثبات رساند. دکتر کالجیان شخصیت برجستۀ کمیتۀ امداد بود و انتخابش به دبیر کلی انتخاب شایسته ای بود. او از درون تشکیلات اتحادیۀ کارگران مهاجر برخاسته و پس از طی کردن سلسه مراتب سندیکایی به آن مقام رسیده بود. در حقیقت سال های ۱۹۳۴م و ۱۹۳۵م عصر به قدرت رسیدن جبهۀ خلق[۵۰] در فرانسه بود. بحران عمیق سرمایه داری، که از پایان سال ۱۹۲۹م آغاز شده بود، بیکاری گسترده در فرانسه؛ پیدایش جنبشی با ماهیت فاشیستی که سرکوب خونین ۶ فوریۀ اعتراض های کارگری پاریس را کارگردانی کرد؛ به قدرت رسیدن حزب نازی به رهبری هیتلر در ژانویۀ ۱۹۳۳م در آلمان و ترس از قدرت گرفتن راست افراطی در فرانسه، کلیۀ نیروهای ترقی خواه، چپ میانه و چپ مارکسیست را با هم متحد کرد. موریس تورز،[۵۱] دبیر کل حزب کمونیست فرانسه، در اکتبر ۱۹۳۴م پیشنهاد تشکیل جبهۀ خلق برای آزادی، کار و صلح را داد. انتخابات ماه مه ۱۹۳۶م به تشکیل این جبهه انجامید و طیفی از نیروهای مردمی، ترقی خواه و چپ را گرد هم آورد. لئون بلوم[۵۲] از شاخۀ فرانسوی بین الملل کارگری (SFIO) [53]به سمت نخست وزیر جبهۀ خلق انتخاب شد و تشکیل دولت داد. دولت جبهۀ خلق اصلاحاتی در بانک مرکزی فرانسه صورت داد. راه آهن فرانسه(SNCF) [54] ملی اعلام شد. سندیکاهای کارگری با مدیران صنایع وارد گفت وگو شدند و هیئت های نظارت از کارگران به مدیریت کارخانه راه یافت. بعضی از کارخانه ها ملی اعلام شد. در قانون کار اصلاحاتی صورت گرفت و چهل ساعت کار و دو روز تعطیل در هفته و مرخصی با استفاده از حقوق به تصویب رسید. پلاژهایی برای کارگران و خانواده های آنها در ساحل دریا ساخته شد. به همت سندیکاهای کارگری CGT و CFDT[55] هتل های ارزان قیمتی برای استراحت کارگران و خانواده های آنها هنگام مرخصی ساخته شد. ساخت مهدکودک ها برای فرزندان کارگران و خانه سازی برای کارگران گسترش یافت. فرانسه تکان خورده و نور امیدی به دل ها راه یافته بود. پیروزی بزرگی بود اما چنانکه حافظ می گوید:
راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
بحران اقتصادی عمیق تر از اینها بود. کوهی از مشکلات در برابر دولت لئون بلوم قرار داشت. اتحادیۀ کارگران مهاجر و شاخۀ ارمنی آن نیز در این سال ها فعالیت چشم گیری داشت. کمیتۀ امداد ارمنستان هم تحت تأثیر حوادث اجتماعی پر جنب و جوش بود. میساک مانوشیان، که در همکاری با دوست شاعرش آ. سما در راه اندازی و ادارۀ نشریات ادبی تجربۀ گـران بهایـی به دست آورده بود، در ۱۹۳۵م به سردبیـری نشریۀ اجتماعـی کمیتۀ امـداد ارمنستان برگزیده شد. نام نشریۀ ارگان کمیتۀ امداد ارمنستان در ۱۹۳۵م، زانگو[۵۶] ـ که برگرفته از نام رودخانـه ای است که از ایروان می گذرد ـ انتخاب شد. نقش اساسی این نشریـه کمک به جمـهوری شوروی ارمنستان بـود. گـرچه در دهۀ ۱۹۳۰م این نشریـه موضعی مترقی در مورد کارگران مهاجر ارمنی داشت اما اخباری که دربارۀ دادگاه های فرمایشی اتحاد شوروی منتشر می ساخت و موضع گیری هایش در مورد متهمان، بر پایۀ همان تبلیغات استالینیستی قرار داشت. زانگو ستون هایی دربارۀ هسته های فعالیت کارگران، گزارش هایی از زندگی آنها و نیز مقالات فرهنگی داشت. از ژوئیۀ ۱۹۳۶م نشریۀ زانگو در دفاع از جمهوری مردمی اسپانیا موضعی قاطع گرفت. جمهوری تازه تأسیس اسپانیا از سوی اتحادی از نیروهای سلطنت طلب، راست افراطی (فالانژیست)، سرمایه داران و زمین داران بزرگ، کلیسای اسپانیا و بخشی از ارتش به شدت تهدید می شد. جنگ داخلی خونینی آغاز شد. میساک مانوشیان به سمت عضو کمیتۀ امداد جمهوری جوان اسپانیا انتخاب شد. نیروهای راست فرانسه در برابر کمک جبهۀ خلق به جمهوری اسپانیا و ارسال اسلحه به جبهه های نبرد به شدت ایستادگی می کردند. جبهۀ خلق فرانسه و دولت آن در برابر فشار ناشی از مشکلات اقتصادی و کارشکنی نیروهای راست، رفته رفته عقب نشست. به دنبال آن، کمیتۀ امداد ارمنستان نیز با مشکلات بسیاری روبه رو و در ۱۹۳۷م منحل شد. اما مانوشیان ایمانی خلل ناپذیر به پیروزی داشت و تمام فعالیت های اجتماعی، سیاسی و ادبی او نشان از این واقعیت داشت. نمونه اش شعر «مبارزه» است:
«به اقیانوس بی کران آرزوها
جانم چو کشتی رها به گرداب هاست
بادهای سرد اهانت و فقر
با زمانه مرا به ضربه می کوبند.
ظلمت قیرگونه، گاه
از چار سو فرود می آید
و ستارگان و ماه راهنما را رد می گیرد
و به یک باره مرا به اندرز می آیند
تمام عفریته های یاوه سرای مرگ.
لیک آنان آشنایان قدیم من اند
فریب زبان بازی شیرینشان را نمی خورم
برافروخته مشعل های بی شمار ایمانم را
به استواری به سوی ندای امیدها روانه می شوم
بگذار که بادهای هار مرا به شلاق ها برکوبند
جانم چو خشم ببری در زنجیر
با قدرتی سرکش و عظیم
در کار پروریدن آن طوفان بزرگی است
که باید منفجر شود».[۵۷]
مانوشیان در حرکت های عدالت خواهانه به همبستگی میان ملت ها باور داشت و پشتیبانی قاطع او از کمک به جمهوری اسپانیا نیز از این اعتقاد سرچشمه می گیرد. پیروزی جبهۀ خلق در فرانسه، پیروزی انقلاب اسپانیا و حرکت های مردمی که در گوشه و کنار اروپا جریان داشت، به عمیق تر شدن باور او به معنای همبستگی ملت ها و پروریدن آن طوفان بزرگی که باید منفجر شود منجر شد. مانوشیان می دانست که عقب نشینی ها و شکست ها موقتی است؛ پس در دفاع از حرکت های عدالت خواهانه اندک تردیدی به خود راه نمی داد. اما حوادثی نظیر شکست غم انگیز جمهوری اسپانیا در ۱۹۳۹م، پیروزی نیروهای راست و واپسگرا به رهبری فرانکو[۵۸] ـ که به شدت از جانب موسولینی و هیتلر حمایت می شد ـ مواضع محافظه کارانۀ دولت های قدرتمند اروپا دربرابرجمهوری اسپانیا و دردناک تر از همه؛ موضع ریاکارانۀ استالین ـ که قاعدتاً دردفاع از جمهوری نوپای اسپانیا انتظار بیشتری از او می رفت نشان داد که انسان های صادقی همچون مانوشیان در معادلات سیاسی بین المللی برخی متغیرها را ندیده بودند.
«جنبۀ دیگر خیانت استالین، که تاریخ نگاران شوروی نیز بر آن تأکید کرده اند، مؤید این واقعیت هاست: کمک نظامی شوروی حتی با کمک هایی که ژنرال های فرانکو از آلمان و ایتالیا می گرفتند، برابری نمی کرد تا حدأقل مانع سستی انقلاب و وابسته ساختن اجباری جمهوری شود. گرچه، بر همه آشکار است که بهای سلاح های شوروی با طلای بانک اسپانیا از پیش پرداخت شده بود. این ناکافی بودن کمک نظامی مسأله ای است که روشن نخواهد شد مگر زمانی که آرشیوهای شوروی در رابطه با جنگ داخلی اسپانیا منتشر شود. تنها در آن زمان است که می توان به طور قطع نظر داد که تا چه حد این کافی نبودن زادۀ مشکلات فنی(مسافت، محاصره و غیره) بوده است و تا چه پایه در رابطه با ملاحظات سیاست خارجی ‘برنامه ریزی شده’. دلیل آن چنین به نظر می رسد که عامل دوم بوده است. استالین نمی توانست بیش از آنچه با سیاست بین المللی او سازگار بوده ـ یعنی با سیاست اتحاد او با دموکراسی های غربی ـ به جمهوری اسپانیا کمک کند، مگر آنکه سیاست جهانی خود را تغییر می داد. دموکراسی های غربی نیز به هیچ وجه نمی پذیرفتند که شوروی به جمهوری اسپانیا امتیاز نظامی دهد… ».[۵۹]
در تأیید نقطه نظر ارائه شده دربارۀ سیاست استالین می توان به مکالمۀ تلفنی میان رئیس جمهور وقت اسپانیا، مانوئل آزانا[۶۰] و سفیر جمهوری اسپانیا در مسکو، مارسلینوپاسکوئه، در ۱۳ اوت ۱۹۳۷م، اشاره کرد:
«آزانا: فکر می کنم در همکاری با روس ها ـ بر خلاف تصور رایج ـ حدی وجود دارد، حدی که محاصرۀ احتمالی آن را تعیین نکرده است، بلکه دوستی رسمی با بریتانیا آن را مشخص ساخته. به نظر من اتحاد جماهیر شوروی هیچ قدمی در راه کمک به ما بر نخواهد داشت، مگر آنکه به روابطش با بریتانیا لطمه ای جدی بزند، یا موقعیت شوروی را در سیاست جست و جو برای یافتن دوستانی در غرب به خطر بیاندازد.
پاسکوئه: در این باره شکی نمی تواند وجود داشته باشد. مسئلۀ اسپانیا برای اتحاد جماهیر شوروی مسألۀ کم اهمیتی است».[۶۱]
«در هر صورت وقایعی که به ویژه پس از پایان جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست … به روشنی کافی نشان داد استالین کسی نبود که اگر مصلحت دولت خود را در آن می دید که امکان انقلاب یا حتی خود انقلابی را فدا کند، تردیدی به خود راه می داد، حتی اگر این انقلاب پشت مرزهای شوروی روی می داد و هیچ مشکل ‘فنی’ در راه کمک بدان برای مقابله با مداخلۀ امپریالیستی وجود نداشت. مقاومت یونان در پایان جنگ جهانی دوم برای مثال نمونه ای است به اندازه کافی آشکار و قطعی. در فاصلۀ دو جنگ جهانی سیاست استالین که توسط کمینترن و حزب کمونیست اسپانیا اتخاذ شده بود آشکارترین نمونه در نشان دادن این اصل است که چگونه یک انقلاب فدای مصلحت و منافع دولت شوروی می شود».[۶۲]
مانوشیان انسانی تیزبین و خردگرا بود و بنا بر آنچه دوستان، همرزمان سابق و همسرش از کردار او نقل کرده اند، هیچ گاه چشم و گوش بسته، خود را در اختیار حزب، گروه و یا سازمانی قرار نمی داد و به اصطلاح انسانی دکارتی و به شدت مخالف اطاعت کورکورانه بود. بی تردید یکی از دلایل عمدۀ احترام و محبوبیت مانوشیان، حتی بین مخالفان و دشمنانش و نیز دوست داشتنی بودن شخصیت و ماندگار شدنش در حافظۀ ملت های گوناگون مانند فرانسویان، ارمنیان، رومانیایی ها، اسپانیایی ها، لهستانی ها و… نیز همین بوده و هست. ما در این مورد با شرح وقایعی که به دستگیری او منجر شد نشان خواهیم داد که رفتن مانوشیان برسر قراری که لو رفته بود و او به خوبی از این موضوع با خبر بود به هیچ وجه رابطه ای با اطاعت از دستور مافوق نداشت.
مانوشیان در ۱۹۳۷م با ملینه آسادوریان، همرزم، همفکر و همکارش در کمیته امداد ارمنستان پیمان زندگی بست. در پایان همین سال به عنوان نماینده در کنگرۀ نهم حزب کمونیست فرانسه شرکت کرد. ملینه دربارۀ او می نویسد:
«نخستین باری که من قدم به اتاقش گذاشتم، چیزی که بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد، کاغذهای کوچکی بودند که به دیوار سنجاق شده بودند، روی همۀ این کاغذهای کوچک، عبارات و جملاتی دیده می شدند. در یکی از این نوشته ها چنین آمده بود: ‘بسیاری از مردمان خود را در عالم عشق گم می کنند، قلیل اند اشخاصی که خود را در این میان باز می یابند؛ باید آموخت، آموخت، آموخت…’ و بسیاری از این قبیل جملات که اکنون به یاد ندارم. اتاقش از یک تخت خواب تنگ و باریک، یک میز کوچک، دو صندلی و یک گنجۀ مخصوص لباس [تشکیل شده بود]. در گوشه ای از آن اتاق پرده ای وجود داشت که یک دست شویی کوچک و یک اجاق گاز را از نظر پنهان می داشت. کنار گنجه و روی یک قفسه، آثار هنری، کتاب های سیاسی، دیوان های شعر و کتاب های داستانی از جمله ژان کریستف اثر نویسندۀ توانا و مشهور، رومن رولان، دیده می شد».[۶۳]
مانوشیان شیفتۀ آثار رومن رولان[۶۴] و هانری باربوس[۶۵] بود و درجنبش ضد جنگ، که در همین ایام برپا شد و به نام جنبش آمستردام ـ پله یل[۶۶] معروف شد شرکت کرد و به این دو نویسنده نزدیک شد. وی همچنین در کنار فعالیت های سیاسی، فعالیت های ادبی گسترده ای داشت. ملینه در این باره می نویسد:
«… مانوشیان فعالیت های هنری چشم گیری هم داشت. در مجمع هنری ارامنه گروهی از جوانان ارمنی بودند که پیرامون ارشدشان، آوتیک ایساهاکیان، جمع می شدند. در این گروه اشخاصی چون واهان تکیان،[۶۷] آرشاک چوبانیان،[۶۸] زابل یسایان،[۶۹] زاروهی بهری،[۷۰] آنائیس،[۷۱] لوون پاشالیان،[۷۲] تیگران کاماساراگان[۷۳] و بسیاری دیگر وجود داشتند. مانوشیان روابط صمیمانه ای با آنها داشت. چون خودش قریحۀ شاعری داشت، با دقت فراوان سخنانشان را می شنید و در مشورت با آنان تردید نمی کرد. این جوانان هفته نامۀ زانگو را، در چاپخانه پسر زاروهی بهری، تنظیم و چاپ می کردند. بیشتر اوقات روزنامه با دشواری های مالی روبه رو می شد و با وجود کمک های بهری، بدهی هایشان افزایش می یافت. سرانجام در ۱۹۳۸م مجبور به تعطیل کردن آن شدند».[۷۴]
مانوشیان شعرهای خود را در زانگو و نیز مجلۀ آناهید، به سردبیری آرشاک چوبانیان، چاپ می کرد. چوبانیان در نامه ای به او می نویسد:
«۴ سپتامبر ۱۹۳۳، پاریس
مانوشیان عزیز
نامـۀ شیرینـت را هـمراه با شعـر شیوایـت دریافـت داشتـم. بدبختانـه نامه ات دیـر رسید. نخستیـن شمـارۀ پنجمـین سـال مجله اکنون آمـاده است، همـۀ مطالب مجـله حروف چـینی شده و بیشتریـن آن به چـاپ رسیده و در پایان همیـن سال، یعـنی اوایـل اکتبر، انتشار خواهد یافت. بنابراین، من شعر شما را در شمارۀ بعدی چاپ خواهم کرد.
با سلام های صمیمانه ـ ارادتمند
ا. چوبانیان».[۷۵]
مانوشیان شعرهای پراحساس خود را در اوقات فراغت شبانه به روی کاغذ می آورد. حتی در عاشقانه هایش نیز می توان مفاهیم عمیق اجتماعی و ستایش زندگی را دریافت. به عنوان نمونه در شعر «جان من آغوش بگشا»، که به نظر می آید خطاب به ملینه نوشته شده باشد، این مفاهیم به روشنی رخ می نمایند:
«جان من آغوش خود بگشا! بگشا برآفتاب، بگشا!
دردهایت را به سینۀ اینک تاریک ماندۀ دیروز بفکن!
بستگی های کهنۀ فکر و وجدانت را تاران کن!
و کشتی ات را به جریان های اکنون بسپار!
بگذار لحظه ها جاودانگی را در آغوش گیرند و پیش تازند
از تمامی جاده های بی منزلگاه زندگی
آه، که بالندگی خرد ات دیرگاهی نخواهد پایید
چه خواهش های قدرت، خموشانه، به بردگی خواهدت کشاند
خود را به زنجیر خیال ها مکش در بند!
زیرا که زمانه بی داس می درود مدام، بنگر!
غنچه ها و گل های پر عطر آتشناکت را
و تنها برایت ملال به ارمغان می آرد…
بگذار که حال تنها تابع باشد
جام لحظۀ در گذر را تا به ته سرکش!
و چو طفلی همیشه در اشیا خیره بمان
بگذار که از چشمانت احساس بی کران زندگی بارد
جان من آغوش بگشا! بگشا بر آفتاب، بگشا!
دردهایت را به سینۀ اینک تاریک ماندۀ دیروز واگذار
بستگی های کهنۀ فکر و وجدانت را تاران کن!
و کشتی ات را به جریان های اکنون بسپار!». [۷۶]
مانوشیان یک لحظه از فعالیت و مطالعه کوتاهی نمی کرد. در مترو و حتی در صف اتوبوس کتاب می خواند. او شیفتۀ ادبیات قرن نوزدهم روسیه بود و به ویژه به آثار پوشکین، داستایفسکی، تالستوی، تورگنیف و گورکی علاقۀ فراوان داشت. رمان مادر و نمایشنامۀ دراعماق گورکی را بسیار می پسندید، به ویژه که نمایشنامۀ اخیر را با بازی لویی ژووه[۷۷] در نقش بارون دیده بود و بازی او را ارج می نهاد. شناخت مانوشیان از موسیقی کلاسیک به ویژه، آثار بتهوون، موزار و واگنر بسیار وسیع بود. از همان نت های نخستین اثر را می شناخت. علاقۀ او به موسیقی، به آثار کلاسیک محدود نمی شد، بلکه ترانه های سایات نووا و کمیتاس و نیز قطعات مذهبی و کلیسایی را با شور فراوان گوش می داد و از آنها لذت می برد. او این را می دانست که زیباترین آهنگ های مردمی ارمنی با گذشت زمان به صورت موسیقی کلاسیک درآمده اند. از زمان ازدواج در ۱۹۳۷م تا آغاز جنگ در سپتامبر ۱۹۳۹م میساک و ملینه زندگی فرهنگی پرباری داشتند. گاه به سینما می رفتند. گاه در منزل دوستان و اغلب منزل میشا و کنار آزناووریان[۷۸] دور هم جمع می شدند. مانوشیان و سما اشعارشان را می خواندند، میشا آواز می خواند و دیگران با آلات موسیقی شرقی، مانند تار و عود، آنها را همراهی می کردند. چند بار هم در منزل دوستانی که خانه ای ویلایی در کنار رودخانۀ مارن[۷۹] داشتند گرد هم آمدند.
دکتر کالجیان، لوییزا و آرپیار اصلانیان،[۸۰] میشا و کنار آزناووریان نیز به آنان می پیوستند. اینان صادق ترین دوستان مانوشیان بودند، به ویژه لوییزا و آرپیار اصلانیان که به نهضت مقاومت پیوستند و در اردوگاه های نازی جان باختند و کنار آزناووریان ـ مادر خوانندۀ مشهور فرانسوی شارل آزناوورـ که از هواداران نهضت مقاومت و خانه اش پناهگاه رزمندگان بود.
مجموعۀ فعالیت های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مانوشیان از او چهره ای شاخص ساخته بود و به این دلیل نامش در لیست افراد مظنون پلیس فرانسه ثبت شد. در اواسط سال ۱۹۳۹م شرایط اروپا بحرانی بود و در ۲۳ اوت ۱۹۳۹م به دنبال شکست مذاکرات میان مسکو، لندن و پاریس، پیمان عدم تجاوز میان آلمان نازی و اتحاد شوروی به امضا رسید. در ۲ سپتامبر پلیس اقدام به دستگیری عناصر فعـال از جملـه میساک مانـوشیان و دکتـر هایـک کالجیـان کرد. پس از ایـن دستگیری، در۲۶ سپتامبر ۱۹۳۹م، دولت حزب کمونیست فرانسه را غیرقانونی اعلام کرد. ملینه مانوشیان می نویسد:
«در ۱۹۳۶م، در دوران جبـهۀ توده ای، در میان ارمنیانـی که از اقدامات این جبهـه پشتیبانـی می کردنـد، او یـکی از مسئولان بـود. در همـان ایام، در مسائل اسپانیا نیز فعالانـه شرکـت داشت و یـکی از اعضـای ‘کمیتۀ کمک’ به جمهوری خواهان اسپانیا بود که به دست آندره مالرو به وجود آمده بود. او حتی پیشنهاد اعزام به اسپانیا برای شرکت در بریگاد بین المللی را کرده بود. اما مسئولان ترجیح داده بودند، به علت کمبود کادر، او را در فرانسه نگهدارند. از آن گذشته، وجود او را در سمت سردبیری هفته نامۀ زانگو مفیدتر می دانستند. در واقع این هفته نامه سیاسی نبود. در این مجله مسائل مربوط به مهاجرت، دشواری های به دست آوردن کار و شغل، حقوق کارگران و شرایط زندگی یک فرد خارجی در فرانسه مورد بحث و گفت و گو قرار می گرفت…
مانوشیان علاقه مند بود که یادداشت ها، به دست کارگران کارخانه و گاهی توسط مردم ساده، که به زحمت می توانستند افکارشان را تنظیم کنند اما اندیشه شان اساساً درست بود، نوشته شود. هنگامی که مقاله ای دریافت می شد زیر اندیشه های اساسی آن خط قرمز می کشید. آن گاه همه را مجدداً بازسازی و مقاله را تدوین می کرد، به طوری که خوانا باشد و آن را با امضای گزارشگر به چاپ می رسانید. به عقیدۀ او، این تنها طریقی بود که می شد وجدان سیاسی شان را تقویت کرده و آن را به سوی یک فعالیت مستمر روشنفکرانه سوق داد.
هنگام جنگ های اسپانیا، مقالات زیادی در زانگو انتشار یافت. هر هفته اوضاع آنجا با بیشترین دقت، مورد بررسی قرار می گرفت و هر موضع با کمال وضوح ارزیابی می شد. نامه های سربازان بریگاد ‘بین الملل’ در این مجله چاپ شد. همۀ مطالب این مجله سانسور شد، از جمله فراخوان برای بسیج داوطلبان به منظور شرکت در جنگ اسپانیا که از این سرنوشت مصون نماند. وجه بارز این هفته نامه خصلت ضدنازی آن بود. در آن زمان، این امر اهمیتی به سزا داشت و مستلزم نبردی سرسختانه بود. در چهارچوب این مبارزه، مانوشیان سهمی بسیار مهم، در همۀ زمینه ها بر عهده داشت. در کنگرۀ ضد فاشیستی ‘آرل’[۸۱] در ۱۹۳۷م، که وی به سمت نماینده در آن برگزیده شده بود، مانوشیان هم به دلیل اندیشه هایش و هم به به خاطر اعمالش مورد توجه قرار گرفت. در حقیقت بر خلاف فرانسویان آن دوره، او مانند یک فرد ارمنی، از کیفیت فاشیسم و رفتارش با خلق های ستم دیده شناخت های شخصی داشت… مگر این هیتلر نبود که بین سیاست خویش و سیاست ترک ها ارتباطی برقرار کرده بود؟ هیتلر در قبال توصیۀ یکی از مشاوران خویش که تذکر می داد قتل عام لهستان موجب نکوهش و تقبیح محافل بین المللی را فراهم خواهد ساخت، با کمال بی شرمی چنین جواب داده بود: ‘ترک ها، ارمنی ها را قتل عام کردند و آب هم از آب تکان نخورد.’
پس این تجربۀ خلق ارمنی بود، تجربۀ شخص مانوشیان بود که کینۀ نازیسم را در قلبش جای داده و او را وادار می کرد که به هر طریق ممکن با آن مبارزه کند. به همین دلیل بود که دومین روزجنگ ۱۹۳۹م مانوشیان از طرف حکومت دالادیه[۸۲] بازداشت شد و نیز در ۱۹۴۱م، یعنی همان روزی که آلمانی ها وارد اتحاد جماهیر شوروی شدند، گشتاپو او را توقیف کرد».[۸۳]
ماه های پیش از شروع جنگ، شتاب حوادث بیشتر شده بود. مانوشیان به مأموریت های مخفی می رفت. در یکی از این مأموریت ها از شهر لیون نامه ای به ملینه نوشته است:
«لیون، ۲۰/۱۲/۱۹۳۸
ملینۀ عزیز،
شب فرا رسیده است. کارهای مبارزاتی روزانه ام را تمام کرده و به کافه ای پناه برده ام، بیرون برف زیادی باریده است. به اتاقم نرفته ام زیرا هوای آنجا بسیار سرد است. فکر و خیالم بسیار ناراحت و دستخوش تحریک شده است. خواب از چشمانم گریخته است. بنابراین، بیهوده است به بستر خواب بروم.
اندکی پیش، نامه ای از دکتر کالجیان دریافت داشتم(…) از من خواسته که برای آمدن به پاریس شتاب نکنم زیرا وقایع خوش آیند و ناخوش آیندی انتظارم را می کشند. من فوراً به نامه اش جواب گفتم. اکنون که همۀ این مسائل در فکرم مرتب و منظم شده، می خواستم اندکی با تو صحبت کنم…
ساعت یک بامداد است. خسته ام. فردا باید ساعت شش صبح از خواب بیدار شوم… با شیرینی و نوازش بسیار تو را در میان بازوانم می فشارم و از بوسه های خویش به تو لذت و سرمستی می بخشم…
نیرومند باد روح و جسم تو
مانوشیان».[۸۴]
در ۱۴ ژوئیۀ ۱۹۳۹م، یکصد وپنجاهمین سالگرد انقلاب کبیر فرانسه در ورزشگاه بوفالو[۸۵] برگزار شد. هزاران نفر از فرانسویان در مراسم شرکت کرده بودند. مانوشیان پرچم فرانسه در دست، پیشاپیش صف کارگران عضو سندیکاهای کارگری رژه رفت. پس از اجرای مراسم ورزشگاه رفته رفته از جمعیت تهی می شد. مانوشیان روی پله های سنگی میدان، در رؤیای خویش فرو رفته بود:
« … روز به پایان می رسید. هوا ملایم بود، در پایان این روز ژوئیه، بی تردید همه چیز آرام و ساکت بود. آسمان شاد و شفاف و طوری بود که انگار داشت خود را برای طوفانی آماده می ساخت. مانوش به من گفت: ‘اوضاع تیره و تار است، ما عنقریب وارد یک دوران برخورد و رویارویی خواهیم شد. نسل ما ناگزیر باید با نازیسم وارد نبرد شود. این نبرد ممکن است مخوف و خونین باشد ولی ما از آن سرافراز بیرون خواهیم آمد…’».[۸۶]
پیش بینی مانوشیان، با وجود آنکه ترسناک می نمود، بسیار واقع بینانه بود. فردای روز بازداشت مانوشیان، یعنی ۳ سپتامبر۱۹۳۹م، ملینه به سرعت خود را به دفتر کمیتۀ امداد ارمنستان، که پس از انحلال اتحادیۀ مردمی فرانسه و ارمنستان نام گرفته و از طرف پلیس مهر و موم شده بود، رساند و با شکستن در کوچک چوبی پشت ساختمان، که از چشم پلیس مخفی مانده بود، به درون ساختمان نفوذ کرد و مدارکی را که از نظر پلیس سیاسی خطرناک می نمود سوزاند و به کلیۀ رفقای مانوشیان هشدارهای لازم را داد تا مخفی شوند. مانوشیـان را به زندانسانته،[۸۷] واقع در منطقۀ سیزدهم پاریـس، انتقال دادند. در مـاه سپتامبر فرانسه با آلمـان وارد جنگ شد. مانوشیـان، که در زنـدان احساس بیهودگی مـی کرد، نامه ای به سرهنگ رئیس زندان نوشت و برای او شرح داد که آلمان نازی دشمن فرانسه و دشمن انسان هایی نظیر او نیز هست پس به او اجـازه دهند که به جبهه اعزام شده و با این دشمن مشترک بجنگد. سرهنگ به نامـه اش پاسخ مساعـد داد. مانوشیـان در ماه اکتبـر از زنـدان آزاد شد و با استفاده از سه روز مرخـصی به پادگان شهرکولپو[۸۸] واقع در استـان موربیـهان[۸۹] در جنـوب فرانسه اعزام شد. مانوشیان پیش از معرفی خود به پادگان، به دیدار ملینه و خواهرش، آرمن،[۹۰] شتافت.
فرمانـدۀ پادگان کولپـو به جـای اعزام مانوشیان به جبهه او را به سرپرستی تربیت بدنی سربازان گمارد. مانوشیان تا پایان جنگ سه بار با استفاده از مرخصی به پاریس آمد. عکسی در دست هست که او را در یکی از این مرخصی ها نشان می دهد. به زودی جنگ با شکست ارتش فرانسه پایان یافت و سربازان آلمان نازی وارد خاک فرانسه شدند. ملینه لحظۀ دیدار خود را با سربازان آلمانی در ابتدای ورود به پاریس چنین شرح می دهد:
«… به میدان جمهوری رفتم. آنجا مردی دیگر را دیدم که فریاد کنان می گفت: ‘آلمانی ها در هتل دو ویل[۹۱] شهرداری هستند…’ بهت و حیرت در تمام چهره ها خوانده می شد. زن ها گریان و نالان فرار می کردند. مردها سرشان را میان دست ها گرفته و نا امیدی خویش را ابراز می داشتند و من از این وضع و حال قلبم فشرده شد در حالیکه به مجسمۀ جمهوری می نگریستم ناگهان همهمۀ خفیفی شنیدم. وقتی برگشتم پیش قراولان ارتش آلمان را مشاهده کردم. صدای چکمه های سربازان در سکوت فراگیر سرتاسر شهر طنین می انداخت. ناگهان سربازها ایستادند. سکوت کشنده ای همه جا را فرا گرفت. آلمانی ها… مرتب و منظم بودند. همه چیز طوری سازماندهی شده بود که در جمعیت تأثیری از نیرومندی و نظم و انظباط بر جای بگذارد. هیچ چیز به دست اتفاق سپرده نشده بود. نظم نوین می خواست خود را بی عیب و نقص نشان دهد.
روی سکویی که مجسمۀ جمهوری بر آن قرار دارد، نردبانی گذاشته بودند و یک افسر آلمانی بالای آن رفت و خطاب به جمعیت رشته سخن را به دست گرفت. یک نفر مترجم عباراتی را که به زبان آلمانی گفته می شد به فرانسۀ بسیار سلیس ترجمه می کرد. من عین عبارات را به خاطر ندارم اما مفهوم آن درحافظه ام نقش بسته است. او چنین می گفت: ‘ فرانسوی ها، ما به عنوان دشمن به اینجا نیامده ایم و بد فرانسه را نمی خواهیم’. بعد، از اطاعت سخن به میان آورد و به مردم توصیه کرد برای احتراز از هر گونه ناراحتی ناشی از اقدام خصمانه علیه ارتش آلمان، آرامش خود را حفظ کنند. سپس، از جایگاه خویش فرود آمد و سربازان آلمانی در عمیق ترین سکوت دائمی به مارش خود ادامه دادند. در این لحظه، زنی را دیدم که به سوی آلمانی ها رفت و بوسه ای بدرقۀ راهشان کرد. فوراً مردها او را گرفتند و پی در پی به او سیلی زدند. سربازها حتی سرشان را هم برنگرداندند. دستور اکید داشتند، طبق این دستور سربازها نمی بایست به هیچ وجه در اختلافاتی که میان فرانسوی ها پیدا می شد دخالت کنند. در آن زمان، آلمانی ها این قبیل امور را به فرانسوی های دیگر وا می گذاشتند.
اما حرکت این چند نفر علیه آن زن در جوی حکمفرما بود که به نظرم اولین عمل خصمانه نسبت به دشمن اشغالگر بوده است. این عصیان خودجوش، نطفه ای بود که به زودی رشد کرد و سازمان یافت، گسترش پیدا کرد و در نهضت مقاومت تجلی یافت».[۹۲]
پس از شکست ارتش فرانسه در ژوئن ۱۹۴۰م، مانوشیان زیر نظر مقامات برای کار به کارخانۀ گنوم و رون[۹۳] در آرناژ[۹۴] فرستاده شد. در این کارخانه، با یک ارمنی دیگر به نام گاراپتیان، که او نیز به دلیل فعالیت های سیاسی به کار اجباری محکوم شده بود، دوست شد. ملینه نامه های خود را از طریق همسر گاراپتیان به مانوشیان می رساند. درابتدای ۱۹۴۱م مانوشیان و دوستش، گاراپتیان، به طور غیرقانونی و با یک کامیون خود را به پاریس رساندند تا فعالیت های سیاسی خود را علیه نازی ها ادامه دهند. چند ماهی بود که نهضت مقاومت شکل گرفته بود. مانوشیان بی درنگ با رفقای سندیکالیست و حزبی اش تماس گرفت. در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱م، ارتش آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد. همان روز، مانوشیان توسط گشتاپو بازداشت و این بار به یک بازداشتگاه آلمانی در قلعۀ رومن ویل[۹۵] واقع در کمپیینی[۹۶] فرستاده شد. تماس با او بسیار دشوار بود. با این حال، ملینه یک بار با عبور از خطرهای بسیار خود را به حوالی قلعه رساند و چمدانی حاوی لباس را به دست یک سرباز اتریشی داد تا به مانوشیان برساند. دراین بازداشتگاه دکتر کالجیان نیز همراه مانوشیان بود. زندانیان را پس از دستگیری با واگن حمل چارپایان به بازداشتگاه انتقال می دادند. دکتر کالجیان در دفتر خاطرات خود چنین نوشته است:
«… قبل از حرکت قطار، برای اینکه نتوانیم فرار کنیم سربازها همۀ درها و روزنه ها را بسته بودند. بعداز نیم ساعت حرکت، هوا سنگین و غیرقابل تنفس شده بود. نزدیک بود خفه شویم. حالات خفگی در من ظاهر شد. وقتی مانوشیان این وضع را مشاهده کرد به اتفاق یکی از رفقای فرانسوی، که نامش موریس بود، به دریچه های چوبی که پنجره ها را مسدود می کرد حمله برد و با ضربات مشت موفق شد آنها را بشکند. این کار باعث شد کمی هوا به ما برسد و به طور یقین زندگی بسیاری از زندانی ها نجات پیدا کند. این اقدام انسانی آنها موجب شد که مورد ضرب و کتک قرار گرفته و به دو روز زندان انفرادی انداخته شوند اما در مورد موریس بینوا، او یک ماه بعد با نه تن از رفقایش به عنوان گروگان تیرباران شد؛ زیرا چریک ها یک سرباز مست آلمانی را به قتل رسانده بودند. نسبت گروگان هایی که اعدام می شدند به زودی از یک به ۱۰، به یک به ۲۵ و بعد به یک به ۵۰ رسید.
در این اردوگاه، ما هر دو در یک اتاق به سر می بردیم. ۷۷ روز آنجا ماندیم. سربازان آلمانی با نوعی استهزای تحقیرکننده به آنجا نام ‘اتاق روشنفکران’ داده بودند. و این نام درستی بود زیرا در این اتاق یک پزشک، دو شاعر، دو روزنامه نگار، سه مهندس و پنج وکیل(دعاوی) زندگی می کردند. این اشخاص، آقای هاج،[۹۷] مشاور حقوقی روزنامۀ اومانیته[۹۸] و آقای بواتل،[۹۹] رئیس انجمن خارجی های بدون ملیت و پیتار[۱۰۰] و رولنیکاس[۱۰۱] (وکلای دعاوی) بودند. هر چهار نفرشان جزو نخستین گروگان های تیرباران شده بودند. میان ما مانوشیان از همه جوان تر بود، بدون استثنا مورد محبت و علاقۀ همگی ما قرار داشت. این امر نه فقط برای خصوصیات سنی اش بلکه بیشتر به خاطر خصائل انسانی اش بود. جوانی بود خدمتگزارکه همواره روحیه دیگران را تقویت می کرد…». [۱۰۲]
مانوشیان و دکتر کالجیان در ۶ سپتامبر۱۹۴۱م به دلیل اینکه مدارک لازم برای اثبات جرم آنها پیدا نشد، آزاد شدند. هردو بی درنگ به پاریس بازگشتند و قرار گذاشتند که روز۱۰سپتامبر با یکدیگر ملاقات کنند اما دکتر کالجیان در ۹سپتامبر دوباره دستگیر و برای کار اجباری به اردوگاه کارلسروهه در آلمان فرستاده شد. مانوشیان، که از طریق تشکیلات اتحادیۀ کارگران مهاجر، از بازداشت او با خبر شده بود بر سر قرار حاضر نشد و از آن زمان یک زندگی نیمه مخفی را آغاز کرد. در این هنگام، با ملینه در خانۀ شمارۀ ۱۱ کوچۀ پلزانس[۱۰۳] در منطقۀ ۱۴سکونت داشتند. این همان خانه ای است که امروز یک پلاک یادگار زینت بخش آن است و یاد و خاطرۀ میساک و ملینه مانوشیان را گرامی می دارد. ۶ سپتامبر ۱۹۴۱م تا ۱۶ نوامبر۱۹۴۳م، یعنی دو سال و هفتاد روز، پرخطرترین روزهای زندگی میساک مانوشیان است. هرچند دربارۀ برخی حوادث این روزها اطلاعات کافی در دست است اما جزئیات برخی از حوادث همچنان مبهم باقی مانده. به نظر می آمد که تمام تاریخ مبارزات سرنوشت ساز بشر دراین دو سال خلاصه شده بود و انسان هایی که در این ایام با مبارزه زیستند نه دو سال بلکه بیست سال و حتی دویست سال زندگی کردند؛ زیرا حوادث به شدت سرعت گرفته و تاریخ فشرده شده بود. مبارزانی که در این سال ها جان باختند یا به طرز معجزه آسایی از خطر جستند تجربه ای فوق انسانی از زندگی آموختند و با این تجربه یا با مرگ خود دوباره زندگی را تفسیر کرده و بدان معنایی دادند که پیش از آن وجود نداشت. راز جاودانگی انسان هایی نظیر مانوشیان در همین است.
چند ماه پس از شکست ارتش و اشغال کشور به وسیلۀ نیروهای نازی، نهضتی زیرزمینی، با نهایت پنهان کاری در فرانسه شکل گرفت. تمام نیروهایی که به آزادی خاک فرانسه از دست قوای اشغالگر اعتقاد داشتند اعم از مذهبی، ملی گرا و چپ به نهضت پیوستند. هسته های به وجود آمده، که به ظاهر مستقل از یکدیگر بودند، با شبکه ای پیچیده توسط سرشاخه ها با هم در ارتباط بودند. انضباطی آهنین هسته ها را اداره می کرد. هر حرکت اشتباه یا مشکوک مجازات مرگ را به دنبال داشت. در سال های اشغال، بارها تصفیۀ درونی هسته ها از عناصر مشکوک یا خائن انجام گرفت. همه می دانستند که جنگی خونین با نیرویی ددمنش و نژادپرست، قوانین خاص خود را دارد.
مانوشیان پس از آزادی از زندان، در سپتامبـر ۱۹۴۱م، به فعالیت های مبارزاتـی کاملاً مخفـی روی آورد. از فعالیت های وی در تشکیلات اتحادیۀ کارگـران مهاجر، که در این زمـان به صورت تشکیلات زیر زمینی در آمده بـود، اطلاع زیـادی در دست نیـست. همیـن قـدر می دانیـم کـه او مسئول سیاسی شاخۀ ارمنی اتحادیۀ زیرزمینی کارگران مهاجر بود. این اتحادیۀ مخفی در آن زمان به دست هیئتی شامل لویی گرونوفسکی،[۱۰۴] آرتورلندون،[۱۰۵]ژاک کامینسکی[۱۰۶] و ادوارد کووالسکی[۱۰۷] رهبری می شد. یک گروه ضربت با نام رزمندگان و پارتیزان های اتحادیۀ کارگران مهاجر[۱۰۸] زیر نظر این هیئت، به رهبری آدام رایسکی،[۱۰۹] و کمیته ای نظامی و بین منطقه ای[۱۱۰] به عملیات چریکی دست می زد. چنانکه پیش از این گفته شد، گروه های زبانی و قومی نشریاتی به زبان خود داشتند که دراین زمان به صورت نشریات زیرزمینی منتشر می شدند. رزمندگان و پارتیزان های اتحادیۀ کارگران مهاجر به عملیاتی بسیار خطرناک نظیر ترور رهبران نظامی نیروهای اشغالگر، ترور شکنجه گران، انفجار در مراکز مدیریت و راهبردی نازی ها، خارج کردن قطارهای حاوی جنگ افزارهای آلمان ها از خط و حملات پارتیزانی به صفوف سربازان اس اس (SS) دست می زدند. شاخه های شبه نظامی و پارتیزانی برای کارهای ویژه و تخصصی دوره می دیدند و به هر دستۀ عملیاتی، مأموریتی مطابق تخصص آن دسته سپرده می شد.
از آغـاز ۱۹۴۳م عملیـات پارتیــزانی شـدت گرفت و علاوه بر پاریس به شهرهایی مانند لیون، مارسی، گرنوبل و دیگر شهرهای فرانسه نیز کشیده شـد. در همیـن سال ژان مـولن،[۱۱۱] چـهرۀ برجستـۀ سیـاسی، سازمانـی را با عنوان شورای ملی نهضـت مقـاومت[۱۱۲] بنیان نهاد. او پیـش از آن با ژنرال دوگل در لنـدن ملاقـات کـرده و راهبـرد مبـارزه با قـوای اشغالگر را تعییـن کرده بودند. در ژوئن ۱۹۴۳م ژان مولن دستگیر و هنگام انتقال با قطار به آلمان زیر شکنجه های وحشیانه جان سپرد.
مانـوشیـان در فـوریـۀ ۱۹۴۳م به گـروه رزمنـدگـان و پارتیزان های اتحادیۀ کارگـران مهاجـر منطقۀ پاریس پیوست. این گروه مسلح، در آوریل ۱۹۴۲م، به رهبری بوریس اولبان[۱۱۳] تشکیل شـده بود. اولین دستۀ پارتیزانی، به رهبری اولبـان، متشکـل از کارگـران مهاجـر رومانیـایی، مجـاری و ارمنی بود. سازمـان رزمنـدگان و پارتیـزان ها از به هم پیوستـن گروه های ضربـت، کـه در حزب کمونیـست فرانسه پذیرفتـه شده بودند، تشکیل شد. این گروه ها شامل: سازمان ویژه، گردان های جوانان و گروه های نبرد اتحادیۀ کارگران مهاجر بودند و سرفرماندهی آنها با شارل تیون[۱۱۴] بود. آنها میهن پرستانی از ملیت های مختلف و نیز پارتیزان های واکنش سریع در نبرد چریکی شهری و روستایی را در دو منطقه سازمان دادند. این سازمان ها با اعدام یک افسر نازی، که دستۀ فابیان آن را در تاریخ ۲۱ اوت ۱۹۴۱م در پاریس اجرا کرد، اعلام موجودیت کردند و این شکل از مقاومت را به فرانسویان نشان دادند.
در ۱۹۴۲م در منطقۀ پاریس از سازمان های درون اتحادیۀ کارگران مهاجر، گروه های پارتیزانی از رزمندگان (FTP-MOI) به وجود آمد که شامل چهار دستۀ رومانیایی ها، یهودیان، ایتالیایی ها و دستۀ تخریب خطوط راه آهن بودند. دو گروه بلغاری و اسپانیایی، یک سرویس پزشکی، یک سرویس اطلاعاتی و در ۱۹۴۳م یک سرویس ویژه نیز به وجود آمد.
مانوشیـان در۱۷ مارس ۱۹۴۳م به نخستین اقـدام پارتیزانی خـود دست زد. در نزدیـکی پـل لووالوا[۱۱۵] در منطقۀ لووالوا ـ پره[۱۱۶] واقع درحومۀ غرب پاریـس، یـک پادگـان سربازان اس اس (SS) قـرار داشت. هـر بامداد سربازان پس از ادای سوگند و بالابردن پرچم، همزمان با خواندن سرود آلمـان مافـوق همـه از پادگـان بیرون آمده و به سمت مأموریت خود رهسپار می شدند. این کار هر روز، رأس ساعتی مشخص انجام می شد. گروه مانوشیان همراه دو ارمنی به نام های آرسن چاکریان و مارسل رایمان و دو نفر دیگر باید مأموریت خود را، که پرتاب نارنجک به سوی سربازان اس اس (SS) بود، به انجام می رساندند. سرساعت ۷ صبح مانوشیان نارنجک را به طرف سربازان پرتاب کرد. آرسن و مارسل او را پوشش می دادند. بلافاصله هفت سرباز اس اس (SS) به خاک افتادند و عده ای از آنها زخمی شدند.
در تابستان ۱۹۴۳م میساک مانوشیان به عنوان فرماندۀ نظامی عملیات، جانشین بوریس اولبان شد. در این زمان صد نفر شامل نیروهای کمکی و چریکی زیر فرمان مستقیم مانوشیان، که فرمانده ژرژ نامیده می شد، قرار گرفتند. نخبۀ این عده را چهار گروه عملیاتی تشکیل می داد. نام این چهار گروه عبارت بود از: آزادی، ویکتور هوگو، چاپایف و استالینگراد. گروه استالینگراد شامل فرانسوی هایی بود که از ۱۹۴۳م به گروه رزمندگان و پارتیزان های اتحادیۀ کارگران مهاجر پیوسته بودند. مسئولان این گروه ها بین بیست و سه نفری بودند که بعداً محکوم به مرگ شدند. آنها از بی باک ترین، آگاه ترین و باتجربه ترین پارتیزان ها بودند. از اعضای قدیمی بریگادهای بین المللی، که در جنگ داخلی اسپانیا شرکت کرده بودند، کسانی اقدام به تشکیل گروه های پارتیزانی کردند. در بهار۱۹۴۲م گروه کارمانیول[۱۱۷] در شهر لیون و به دنبال آن در بهار ۱۹۴۳م دستۀ آزادی[۱۱۸] در شهر گرونوبل به وجود آمد. گروه پارتیزانی سرود عزیمت[۱۱۹] در شهر دروم[۱۲۰] و در تابستان ۱۹۴۲م گروه های پارتیزانی در بوش دو رون،[۱۲۱] لووار[۱۲۲] و آلپ ماریتیم[۱۲۳] و بالأخره در نوامبر ۱۹۴۲م، بریگاد سی و پنجم در تولوز شکل گرفت. در حقیقت، سال ۱۹۴۳م اوج عملیات پارتیزانی گروه رزمندگان و پارتیزان های اتحادیۀ کارگران مهاجر (FTP-MOI ) و در عین حال سال افول آن نیز بود زیرا؛ ضربه های گشتاپو به گروه های پارتیزانی، به یاری پلیس فرانسه شدت گرفت. دراین میان مانوشیان و رفقای ارمنی اش، که نژادکشی بزرگ را همواره به یاد داشتند، بیش از دیگران متوجه اهمیت این عملیات بودند. آنها، که گذشته ای خونین را رویاروی خود می دیدند، انگیزه ای دو چندان در نبرد با ایدئولوژی نژادپرست و نژادکش نازیسم در خود احساس می کردند.
در شش ماه اول نبرد، گروه های پارتیزانی اتحادیۀ کارگران مهاجر درمجموع نود و دو عملیات در پاریس، که به شدت زیر نظر بود، اجرا کردند. سی و دو حرکت پارتیزانی به همت دستۀ دوم جوانان یهودی به فرماندهی مه یر لیست[۱۲۴] و سی و یک حرکت پارتیزانی به همت دستۀ سوم صورت گرفت که پس از انحلال آن، دستۀ ویژه ای که پارتیزان های زبده ای همچون مارسل رایمان؛[۱۲۵] پناهندۀ آلمانی، لئو کنلر،[۱۲۶] سپارتاکو فونتانو[۱۲۷] و ریموند کوژیتسلد[۱۲۸] عضو آن بودند، تشکیل شد.
مهم ترین عملیات پارتیزانی ۱۹۴۳م، که در شهر پاریس به فرماندهی مانوشیان صورت گرفت، عبارت بود از:
ـ پرتاب نارنجـک هایـی به طرف هتـلی نزدیک ایستگاه متـروی آور ـ کومارتن[۱۲۹] واقـع در منطقـۀ ۹ پاریـس، که مـقر افسران نازی بود، در تاریخ ۲۳ آوریل.
ـ حـمله به رستورانـی در دروازۀ آنـی یـر،[۱۳۰] واقــع در منطقۀ ۱۷ پاریس، که افسران نازی در آن غذا می خوردند، در تاریخ ۲۶ ماه مه.
ـ حملـه با نارنجـک به دستۀ سربازان اس اس (SS) در ساعت ۷ صبح، هنگام عبور از کوچۀ کورسل[۱۳۱] واقع در منطقۀ ۱۷ پاریس، در تاریخ ۲۷ ماه مه.
ـ حمله با نارنجک به خودروی حامل سربازان و افسران نیروی دریایی آلمان،[۱۳۲] در کوچۀ میرابو[۱۳۳] واقع در منطقۀ ۱۶ پاریس، در تاریخ ۲۰ ماه ژوئن.
ـ حمله به خودروی حامل ژنرال عالی رتبۀ ارتش آلمان، ارنست فون شومبرگ[۱۳۴] و آجودانش و تکه تکه شدن هر دوی آنها، در تاریخ ۲۸ ماه ژوئیه. این عملیات در تقاطع کوچۀ نیکولو[۱۳۵] و خیابان پل دومر[۱۳۶] واقع در منطقۀ ۱۶ پاریس انجام شد.
در ماه های ژوئیه، اوت و سپتامبر چند عملیات تخریب ریل در منطقۀ راه آهن شرق پاریس، که به سمت آلمان می رود، صورت گرفت. گروه تخصصی ویژه ای که این مأموریت را به انجام رساند از گروه مانوشیان بود. شاخص ترین چهره های این گروه لئو گولدبرگ،[۱۳۷] ویلی شاپیرو،[۱۳۸] ولف وایسبروت[۱۳۹] و آمه دئو اوسگلیو[۱۴۰] بودند، که چند ماه بعد در کنار مانوشیان تیرباران شدند. در مجموع در فاصلۀ ۱۰ ژوئیه تا ۲۳ اکتبر این گروه دوازده عملیات تخریب خط آهن انجام داد که بیشتر در راه آهن منطقه های پاریس ـ تروا[۱۴۱] و پاریس ـ رنس[۱۴۲] بود. در ۲۸ سپتامبر ۱۹۴۳م گروه مانوشیان یک ژنرال عالی رتبۀ اس اس (SS) را، که فرماندۀ اعزام کارگران سرزمین های اشغالی به اردوگاه های کار اجباری در آلمان بود، ترور کردند. گروه عملیات، ترور ژنرال ژولیوس ریتر[۱۴۳] را، به فرماندهی گروه رزمندگان و پارتیزان های اتحادیۀ کارگران مهاجر، به این شرح گزارش داد:
«در ۲۸ سپتامبر ۱۹۴۳م ساعـت ۹ صبـح، در کوچـۀ پتـرارک[۱۴۴] در پاریـس، سه پارتیزان مسلح با تپانچـه، دکتر ریتر، نمایندۀ فریتس زاوکل،[۱۴۵] کمیسر نیروی کار مسئول اعـزام کارگـران سرزمیـن هـای اشغالـی به آلمـان، را در اتومبیلش به قتل رساندند. عملیات به فرماندهی مانوشیان انجام گرفت. آلفونسو نخستین فردی بود که شلیک کرد. شیشۀ پنجرۀ اتومبیل حرکت گلوله ها را کند کرد، با این حال ریتر به سختی مجروح شد و سعـی کرد از در دیـگر اتومبیل بیرون برود که رو در روی مارسل ریمان قرار گرفت و مارسل به ضرب سه گلوله به زندگی او خاتمه داد».[۱۴۶]
ژولیوس ریتر، مسئول سرویس کار اجباری در آلمان، توانسته بود بیش از ششصد هزار کارگر را بـه آلمـان اعزام کنـد. بنابرایـن، از نـظر مـردم فرانسـه او یک جنایتـکار به حساب می آمـد. ریتر در سخنرانی ای در ۱۹۴۳م، در هامبـورگ، دربارۀ ارمنیان گفته بود:
«ارمنیان از نژاد آریایی نیستند، باید آنها را در شمار یهودی ها محسوب داشت».[۱۴۷]
مـاه اکتبـر مـاه دلهـره وسوء ظن بـود. در تشکیلات پارتیزانی، اعضا با نام های مستعارخوانده و در گزارش ها با شماره مشخص می شدند. خود مانوشیان در بین اعضا، فرمانده ژرژ و در گزارش ها با شمارۀ ۱۰۳۰۰ شناخته می شد. مانوشیان مدتی بود که احساس می کرد او را تعقیب می کنند. او این موضوع را با رفقای ارمنی اش که عضو گروه رزمندگان و پارتیزان های اتحادیۀ کارگران مهاجر بودند در میان گذاشت. پارتیزان های ارمنی عضو گروه مانوشیان، که زنده ماندند، بعدها دربارۀ بسیاری از نقاط ابهام در دستگیری مانـوشیان و رفقایـش نکتـه های ارزنـده ای را شهادت دادنـد. ایـن پارتیزان ها عبارت اند از: آلکسان کنستانتینیان،[۱۴۸] آرسن چاکریان،[۱۴۹] دیران وگریچیان،[۱۵۰] هانری کارایان[۱۵۱] و ملینه مانوشیان. سایر ارمنیان عضو نهضت مقاومت که در ناحیۀ پاریس با گروه مانوشیان همکاری کردند و به دست نازی ها کشته شدند عبارتند از: واهریج واجارگانیان،[۱۵۲] که در ۱۹۴۳م کشته شد؛ آرپن تاویتیان، با نام های مستعار آرمنک مانوکیان و ماردین لاویتیان، که همراه مانوشیان تیرباران شد؛ لوییزا اصلانیان، با نام مستعار لاس، که در کوره های آدم سوزی راونسبروک[۱۵۳] جان سپرد؛ آریپار اصلانیان، که در اردوگاه های تبعید کشته شد؛ آودیس تولومجیان،[۱۵۴] که در اردوگاه های تبعید به دست گشتاپو به قتل رسید؛ و هایک تبریان،[۱۵۵] که زیر شکنجۀ دژخیمان گشتاپو جان سپرد. رفقای ارمنی مانوشیان به او پیشنهاد کردند که او این موضوع را با فرمانده روژه درمیان گذارد. مدتی بود که مانوشیان به فرمانده روژه، به دلیل اینکه دستورهایش با موازین سازمانی مطابقت نداشت، شک کرده بود. برای مثال فرمانده روژه از او خواسته بود که نام واقعی و نشانی اعضای گروه را در اختیار یک کمیسر سیاسی سابق تشکیلات با نام مستعار آلبر بگذارد.
مانوشیان به هیچ وجه به آلبر اعتماد نداشت، به ویژه که پلیس سیاسی فرانسه یک روز او را دستگیر و دوباره آزاد کرده بود. مانوشیان حدس می زد که که کمیسر آلبر با پلیس همکاری کرده و اطلاعاتی به آنها داده است. این دو نفر مورد سوء ظن مانوشیان بودند و او احساس می کرد که دامی برای او و رفقایش گسترده اند. فرمانده روژه به مانوشیان گفت که احساس تعقیب صرفاً یک توهم است و در برابر پیشنهاد مانوشیان مبنی بر ترک موقت فعالیت یا دست کم عوض کردن منطقۀ فعالیت، او را تهدید کرد که دراین صورت بی درنگ فراری محسوب خواهد شد. مانوشیان در چنین شرایطی جز اطاعت امر چاره ای ندید.
دربارۀ دستگیری غم انگیز مانوشیان و اعضای گروهش لازم است به جزئیات بیشتری بپردازیم. به دنبال فعالیت های گسترده پارتیزان ها، در ۵ ماه مه ۱۹۴۲م هایدریش،[۱۵۶] فرماندۀ سرویس اطلاعاتی اس اس (SS)، با بوسکه،[۱۵۷] رئیس کل پلیس فرانسه، ملاقات کرد و نیازهای برلین را مبنی بر همکاری تنگاتنگ با پلیس فرانسه و پیگرد «دشمن مشترک» به او گوشزد کرد و پیشنهاد داد که با کمک دو کشور یک پلیس رزمندۀ سیاسی تشکیل شود. بعد از این پیشنهاد در ۸ اوت ۱۹۴۲م، توافقی در عالی ترین سطح برای همکاری میان پلیس فرانسه و گشتاپو به امضا رسید. در مارس ۱۹۴۰م بریگادهای ویژه ای[۱۵۸](BS) برای مبارزه با کمونیسم در پلیس فرانسه تشکیل شده بود. به دنبال توافق یاد شده دو بریگاد ویژه با عنوان بریگادهای ویژه یکم و دومBS1& BS2) ) تشکیل شدند. گشتاپو دو تخصص عمده داشت: ۱. تعقیب و مراقبت ۲. شکنجه. بریگادهای یکم و دوم از تجربه و تخصص گشتاپو بهرۀ زیادی بردند.
برای به دام انداختن گروه مانوشیان از بریگادهای یکم و دوم کمک گرفته شد. مانوشیان مایل بود که برای فعالیت به جنوب فرانسه برود. آدام رایسکی در خاطرات خود، با اشاره به این نکته، می نویسد:
«درماه ژوئن ۱۹۴۳م اقدام مشابهی ازطرف مانوشیان صورت گرفت و من در ملاقاتی که با او در برتینیی ـ سورـ ارژ[۱۵۹] داشتم از دهان خودش شنیدم که ارزیابی اش این بود که رفقای ارمنی در شهرهای مارسی و گرنوبل، که جمع قابل ملاحظه ای از ارمنیان در آنجا زندگی می کنند، مفیدترند و از امنیت بیشتری برخوردارند».[۱۶۰]
به نظر نمی آید که میساک مانوشیان پیروی از فرماندهی FTP-MOI را زیر سؤال برده باشد؛ زیرا در ۵ ژوئیۀ۱۹۴۳م، هنگامی که کمیسرفنی آلیک نوئر[۱۶۱] را بازداشت کردند، مانوشیان جانشین او شد و در اوت ۱۹۴۳م نیز به جانشینی بوریس اولبان برگزیده شده و در سمت کمیسر نظامی قرار گرفت. در نهایت مانوشیان راهبرد پیشنهادی ژوزف اپشتاین[۱۶۲] (با نام مستعار سرهنگ ژیل[۱۶۳])، فرماندۀ کل رزمندگان و پارتیزان های منطقۀ پاریس، مبنی بر افزایش نفرات واحد ضربت در هر عملیات را از پانزده نفر به بیست نفر پذیرفت. بوریس اولبان یا همان فرمانده روژه در خاطرات خود از اینکه به این پیشنهاد راهبردی فرماندهی FTP توجه نکرده و نیز دربارۀ انتخاب مانوشیان به سمت کمیسر نظامی به پیشنهاد ژوزف داویدوویچ،[۱۶۴] کمیسرسیاسی FTP، مشورت صورت نگرفته، اظهار تأسف می کند زیرا تنها دو ماه پس از انتخاب مانوشیان به سمت کمیسر نظامی، او از طرف پلیس شناسایی شد.
پلیس سایه به سایه مانوشیان را دنبال می کرد. در ۲۴ سپتامبر ۱۹۴۳م بین ساعت ۹ ـ۱۰ صبح، دو پلیس از بریگاد دوم ویژه (BS2)ضمن تعقیب ژوزف بوکزوف،[۱۶۵] میساک مانوشیان را، بدون آنکه از سمت او به عنوان کمیسرنظامی FTP-MOI با خبر باشند، شناسایی کردند. در ایستگاه بورگ ـ لاـ رن[۱۶۶] دو پلیس، که در خروجی ایستگاه مستقر بودند، آنها را ضمن ملاقات با یکدیگر دنبال کردند. گزارش آنها به مافوق چنین است:
«آنها پای پیاده از مون روژ گذشتند و به دروازۀ اورلئان رسیدند، چند برگ کاغذ با هم رد و بدل کردند و سپس، از هم جدا شدند. مانوکیان(مانوشیان) چند خرید در محله انجام داد و ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه وارد خانۀ شمارۀ ۱۱ در کوچۀ پلزانس شد و شب از آنجا بیرون نیامد».[۱۶۷]
روز بعد، پلیس ها هنگام ملاقات مانوشیان با ژوزف اپشتاین، که هر سه شنبه رخ می داد، فرماندۀ FTP منطقۀ پاریس را شناسایی کردند:
«۲۸ سپتامبر ۱۹۴۳م مانوشیان ساعت۱۰:۳۰ دقیقه از خانه اش بیرون آمد و در ایستگاه آله زیا[۱۶۸] سوار مترو شد. در گار دو نور[۱۶۹] پیاده شد و در تراس کافۀ نزدیک ایستگاه نهار خورد. در ساعت ۱۲:۰۵ دقیقه سوار قطار شد و ساعت۱۳:۱۰ دقیقه در ایستگاه مریل[۱۷۰] واقع در اواز[۱۷۱] از قطار پیاده شد. در خروجی ایستگاه با مردی روبه رو شد که کسی جز ژوزف اپشتاین متولد ۱۶ اکتبر ۱۹۱۰ در بوسکات[۱۷۲] نمی توانست باشد. آنها با هم چرخی زدند و در جادۀ لیل آدام[۱۷۳] وارد کافه رستوران ماژستیک[۱۷۴] شدند و آنجا نشستند. زیر بارانی شدید به درون جنگل رفتند. برای آنکه سوء ظن شان را برنیانگیزیم، مجبور شدیم مراقبت را متوقف کنیم».[۱۷۵]
به دنبال خیانت ژوزف داویدوویچ ـ که در۲۶ اکتبر دستگیر و اطلاعاتی در اختیار سرویس های اطلاعاتی می گذارد و دوباره آزاد می شود ـ پلیس دایرۀ محاصره را تنگ تر می کند. در ۵ نوامبر۱۹۴۳م، مانوشیان به همراه آلفونسو دیده می شود. پنج روز بعد پلیس های بریگاد دوم ویژه ملاقات تازۀ مانوشیان با ژوزف اپشتاین را چنین گزارش می دهند:
«مانوشیان در ساعت ۷:۱۵ دقیقه از خانه بیرون آمد، متروی پرنتی[۱۷۶] را سوار و در گار دو لیون[۱۷۷] از قطار پیاده شد. قطار ساعت ۸:۰۲ دقیقه را سوار شده و ساعت ۸:۴۵ دقیقه در ایستگاه برونوا[۱۷۸] پیاده شد. در خروجی ایستگاه اپشتاین را پیدا کرد. آنها به اپینه ـ سوـ سنار[۱۷۹] رفته و بعد نیم چرخی زده و به کافه ای که مقابل ایستگاه برونوا است رفتند و ۵۰ دقیقه در آنجا ماندند. آنها در ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه از هم جدا شدند. مانوشیان قطار مقصد پاریس را سوار شد […] ».[۱۸۰]
به نظر می آید که فرماندۀ اپشتاین، مسئول نظامی FTP-MOI منطقۀ پاریس، از آن لحظه، گرفتار احساس شومی می شود که پیش از وقوع حادثه ای دست می دهد. کریستینا بویکو[۱۸۱] چنین شهادت داده:
«مـاه نوامبر بـود و چند روز پیش از دستگیـری اش. ایـن آخـرین ملاقـات من با او بـود، نزدیک ایستگاهـی، نمی دانم کدام ایستگاه. اما در کوچه های دور و درازی که جمعیت زیادی درآن بود راه مـی رفتیم. من خوشـم نمی آمد. او هم این احـساس را داشت که محاصره شده و در حال سقوط است. پناهـگاهی را در صورت لـزوم به او پیشنهاد کردم. از طریق رابط هایم در سوربن، با مؤسسه ای تـماس داشتم که با MOI هـیچ رابطه ای نداشت. پیشنهادم را رد کرد و گفـت که با مسکن اش مشکلی نـدارد. بـه دلیل نگرانـی خاصی که داشت، با پریشانی او را ترک کردم».[۱۸۲]
روز ۱۵ نوامبر، ساعت ۸ شب، میساک مانوشیان برای آخرین بار با همسرش مقابل کافه ای در کوچۀ شرش میدی[۱۸۳] قراری برای ملاقات گذاشت. دیداری دلهره آور که ملینه آن را چنین توصیف می کند:
«وقتی رسیدم، مانوش آنجا بود. وارد کافه شدیم و پشت پیشخوان گیلاسی زدیم. مانوش گهگاهی از کافه بیرون می رفت و به کوچه نگاه می کرد. چند لحظه بعد هانری کارایان، که او را خوب می شناختم و بعد الگا بانچیک،[۱۸۴] که تا آن زمان دو بار با او برخورد کرده بودم و همان طور که قبلاً گفتم فقط او را با نام سازمانی اش، پیرت،[۱۸۵] می شناختم، سر رسیدند. آن وقت هر سه با هم بسیار آهسته و در گوشی حرف زدند. بعد پیرت بسته ای به بزرگی یک جعبۀ کفش به من داد و من آن را در ساکی که مانوش سفارش کرده بود بیاورم گذاشتم. آنگاه ما دو زوج تشکیل دادیم، هانری و من یک زوج و پیرت و مانوش زوج دیگر. بین آنها بود که حرف های مهمی رد و بدل می شد و ما از هر دری سخن می گفتیم و منتظر بودیم که حرف های آنها تمام شود».[۱۸۶]
ملینه سپس شرح می دهد که چگونه پلیس کافه را محاصره می کند و مانوشیان و پیرت به توصیۀ او به سرعت کافه را ترک می کنند و خود او و هانری به طرف ایستگاه مترو می روند. بسته ای که ملینه حمل می کند حاوی اسلحه است و او به طرز معجزه آسایی از دست پلیس، که راهروهای مترو را زیر نظر گرفته، جان به در برده و خود را به آپارتمان می رساند و در نهایت شگفتی مانوشیان را در آنجا می یابد. شب ۱۶ نوامبر ۱۹۴۳م آخرین شب زندگی مشترک ملینه و میساک مانوشیان است. شبی که درون هر دو طوفانی برپاست. ملینه و مانوشیان هر دو می دانند که مأموریت صبح روز ۱۶ نوامبر مأموریتی پرخطر است؛ بیشتر یک دام است که پلیس برای دستگیری گروه گسترده است.
ملینه به مانوشیان توصیه کرد تا برسر قرار حاضر نشود اما مانوشیان این کار را غیرممکن می دانست. او، که هیچ گونه دسترسی به رفقایش نداشت تا لو رفتن قرار و حضور پلیس را به آنها خبر دهد، به خوبی از نتایج وخیم حاضر نشدن برسر قرار آگاه بود. این کار به دستگیری اعضای گروه و متهم شدن او به خیانت منجر می شد و اتهام خیانت برای مانوشیان از مرگ بدتر بود. او مرگ را با آغوش باز می پذیرفت اما اتهام خیانت را هرگز. ملینه در خاطراتش می نویسد:
«… می دانستم هر کاری بکنم فایده ای نخواهد داشت و او در محل ملاقات حضور به هم خواهد رساند. یک لحظه پیش خیلی ضعیف به نظر می آمد: و این مرد مبارز نبود که چنین ناتوان شده بود، بلکه عاشقی بود ضعیف که شیفتۀ زنش بود. می دانستم که هنگام صبح مردی که از خواب بیدار و برپا خواهد خاست، مبارزی خواهد بود بی امان و رزمنده.برای اینکه خوابم نبرد، ده پانزده فنجان قهوه خوردم. اما مانوش خیلی زود به خواب رفت. من لباسم را در نیاوردم. از اتاق به آشپزخانه و از آشپزخانه به اتاق می رفتم؛ ساعت ها این کار را انجام می دادم. یک لحظه آمدم و روی تختخواب کنار مانوشیان قرار گرفتم. از آن پس، دیگر چیزی در یادم نمانده است. صبح روز بعد، وقتی بیدار شدم، ساعت هفت بود. مانوش رفته بود. از آن پس دیگر او را ندیدم».[۱۸۷]
مانوشیان امید بسیار کمی داشت که اندکی زودتر به محل قرار برسد و خطر را به رفقایش گوشزد کند. بنابراین، شب ۱۶ نوامبر اسلحۀ کمری اش را پاک کرد و از فشنگ پر ساخت و به بستر رفت. صبح روز ۱۶ نوامبر کمیسر گاستون باراشن[۱۸۸]و چهار تن از بازجوهایش، مانوشیان را از نزدیک منزل تا ایستگاه راه آهن گار دولیون تعقیب کردند. مانوشیان درآنجا قطاری را که به سمت اوری ـ پتی ـ بورگ[۱۸۹] می رفت سوار شد. ژوزف اپشتاین یکی از قرارهای هفتگی را دراین ایستگاه تعیین کرده بود. مانوشیان و اپشتاین، که متوجه دام پلیس شدند، فرصت پیوستن به یکدیگر را نداشتند و در ساحل رود سن پا به فرار گذاشتند. ساعت ۱۰ صبح بود. درحالیکه ژوزف اپشتاین محاصره شده بود، دو بازجو مانوشیان را توقیف کردند. بازجوها دوبار به مانوشیان اخطار دادند که از هفت تیر استفاده نکند. مانوشیان تصمیم گرفت که تپانچه کالیبر ۶٫۳۵ را، که در جیب راست بارانی اش پنهان کرده بود، به کار نبرد. در ساعت ۱۳:۳۰ همان روز، مارسل رایمان، اولگا بانچیک و ژوزف سوک[۱۹۰] نیز بازداشت شدند. دام گستردۀ نیروهای بریگاد دوم ویژه به دستگیری ۶۸ پارتیزان منجر شد. صبح روز ۱۷ نوامبر، سیمون رایمان، برادر مارسل رایمان به همراه مادرش دستگیر و به ادارۀ مرکزی پلیس برده شدند. سیمون رایمان در خاطرات خود از آن روز چنین یاد می کند:
«نخستین روز هیچ کس حرفی نمی زد. به محض اینکه وارد سالن شمارۀ ۲۳ شدم، شبح مردی با قد متوسط که بی حرکت ایستاده بود نظرم را جلب کرد. ساعت ها گذشت و او برابر پنجره ای که با کاغذ آبی کدر پوشیده شده بود ایستاده بود. گاه گاهی وقتی پلیس ها فردی بازداشتی را از بازجویی می آوردند، او سربرمی گرداند. به دنبال این جریان دریافتم که او مانوشیان است».[۱۹۱]
میساک مانوشیان و اعضای گروهش را به زنـدان فـرن[۱۹۲] بردنـد. نازی هـا در و دیوار پاریـس و شهرهای دیگر را با یک پوستر دیـواری با زمینـه ای به رنـگ قرمز و سیاه، رنگ هـای پرچم آلمان نـازی، که عـکس مانوشیـان و نـه تـن از اعضـای گـروه در آن نمایـان بود، پر کـردند. این پوستـر در میان مردم به آفیش سرخ مشهـور شد. این پوستـر تبلیغاتی به تشکیلات پارتیزانی FTP-MOI لقب «ارتش جنایت» داده بود. بـرای نمونـه در آن از مانـوشیـان به عنـوان فردی یاد شده بود که به ۵۶ ترور دست زده که طی آن۱۵۰ نفرکشته و ۶۰۰ نفر زخمی شده بودند.
نازی ها برای تخریب شخصیت پارتیزان ها در اذهان عمومی بسیار تلاش کردند اما هرچه بیشتر می گذشت آنها میان مردم محبوب تر می شدند. مردم بی دفاع، که غرورشان با اشغال کشور و تسلط نازی ها برسرزمین اجدادی جریحه دار شده بود، نهضت مقاومت و تمام سازمان های پارتیزانی و از جمله FTP-MOI را، بازویی مسلح برای دفاع از منافع خود می دیدند. در برابر دشمنی بی رحم و خون ریز که شعار پوچ برتری نژاد آریا را مطرح می کرد و انسان های بی گناه را به اردوگاه های مرگ و اتاق های گاز، کارگران را به اردوگاه های کار اجباری گسیل می کرد و یهودیان، کولی ها، ارمنیان، رومانیایی ها، چک ها و بسیاری از اقوام دیگر و حتی معلولان جسمی و ذهنی آلمانی را از نژادی پست به حساب می آورد و درمانی جز نابودی فیزیکی را برایشان تجویز نمی کرد، هیچ راهی جز آنچه پارتیزان های نهضت مقاومت برگزیدند، وجود نداشت.
راه مبارزۀ مسلحانه به آنها تحمیل شده بود؛ زیرا نازی ها راه حل مسالمت جویانه ای باقی نگذاشته بودند و زبانی جز زبان اسلحه را نمی شناختند. این برهه از زندگی مانوشیان و همرزمان او از دردناک ترین مقاطع تاریخ جنگ جهانی دوم است. بیش از ۴۰۰۰ نفر از مبارزان نهضت مقاومت تنها در قلعۀ مون والریان، واقع در حومۀ غرب پاریس، به جوخه های اعدام سپرده شدند. تیرباران ها در سرتاسر خاک فرانسه صورت می گرفت. در یکی ازصدها موزۀ جنایات نازیسم در فرانسه، واقع در قلعه ای برفراز تپه ای مشرف به شهر بزانسون، پوستری با ابعاد بزرگ بر دیواری خودنمایی می کند. عنوان پوستر «چهرۀ قهرمان، چهرۀ دژخیم» است. عکس یک صحنۀ تیرباران را در همان قلعه نشان می دهد و درست در لحظه ای که گلوله به قلب یک مبارز نشسته و پیراهنش به خون آغشته شده برداشته شده است. در حاشیۀ پوستر چهرۀ مبارز با چشمان باز و چهرۀ افسر نازی که فرمان تیر می دهد بزرگ نشان داده شده است. این تصویر یکی از تکان دهنده ترین عکس های جنایات نازیسم است.
مانوشیان و یارانش را وحشیانه شکنجه کردند تا همه چیز را بگویند، تا هر یک از آنها شخصیت دیگری را تخریب کند و جان خود را نجات دهد. آنها تنها به عملیات پارتیزانی که بر ضد دژخیمان اس اس (SS)، فرماندهان ارتش، مراکز عملیاتی آنها و اهداف دراز مدت نازی ها صورت داده بودند اشاره و تمام آنها را تأیید کردند و کار خود و رفقای خود را ستودند. هیچ یک از آنها کلمه ای بر ضد رفقای خود نگفت. نژادپرستان نازی نتیجه ای معکوس گرفتند. اعتبار مانوشیان و رفقایش نزد مردم افزایش یافته بود و همه جا در کوچه، خیابان، مترو و کافه ها مردم از آنها حرف می زدند. نکتۀ مهم آن بود که مردم عملیات پارتیزان ها را تنها راه ضربه زدن به منافع دشمن اشغالگر می دانستند و هر زمان که لازم بود با آنها همکاری می کردند یا به آنها پناه می دادند. تنها آن دستۀ معدود از فرانسویان که منافع خود را همسو با پیشرفت نازیسم می دیدند، پارتیزان ها را محکوم می کردند.
ملینه و چهارتن از اعضای گروه مانوشیان موفق شدند از دست پلیس فرار کنند. ژوزف اپشتاین، فرمانده رزمندگان و پارتیزان های منطقه پاریس؛ میساک مانوشیان، کمیسر نظامی FTP-MOIو رفقایش، در مجموع ۲۴ نفر می شدند که پلیس های بریگاد دوم ویژه، آنها را پس از شکنجه های بسیار و گرفتن اعتراف، به بخش امنیت ارتش آلمان،[۱۹۳] که از ۱۹۴۲م زیر نظر گشتاپو اداره می شد، تحویل دادند. بخش امنیت ارتش بلافاصله دست به کار شد و مقدمات تشکیل یک دادگاه نظامی را برای محاکمۀ گروه ۲۴ نفره مانوشیان پایه ریزی کرد. اعضای گروه از پذیرش وکلای تصغیری سرباز زدند. چند روز پیش از تشکیل دادگاه، نازی ها از گروه مانوشیان خواستند که دربارۀ آنچه در دادگاه می گویند بیشتر فکر کنند. نازی ها امیدوار بودند که گروه را وادار به ابراز پشیمانی کنند و در نتیجه ارزششان را در پیشگاه مردم پایین آورند. اما نتیجه به عکس شد. روزهای ۱۹، ۲۰ و ۲۱ فوریۀ ۱۹۴۴م دادگاه نظامی در هتل کنتینانتال، واقع در کوچۀ ریولی،[۱۹۴] برگزار شد. گردانندگان دادگاه از همفکران فرانسوی خود و نیز خبرنگاران، عکاسان و فیلمبرداران مورد اعتماد خود خواسته بودند که در مراسم دادگاه شرکت کنند. حکم از پیش صادر شده بود. دادگاه پس از شنیدن دفاعیات حق طلبانۀ متهمان همۀ آنها را به اعدام محکوم کرد. شخص هیتلر برای گردانندگان دادگاه پیام تبریک فرستاد. مانوشیان در آخرین دفاع خود رو به سوی آلمانی ها کرد و گفت:
«به شما چیزی ندارم بگویم. من وظیفه ام را که مبارزه علیه شما بود انجام داده ام. از آنچه که کرده ام تأسفی ندارم. الآن نوبت شماست که نقشتان را بازی کنید. من در اختیار شما هستم».[۱۹۵]
آنگاه مانوشیان رو به فرانسوی ها کرد و چنین گفت:
«اما دربارۀ شما که فرانسوی هستید، ما برای فرانسه رزمیده ایم تا این کشور را آزاد سازیم. شما روح و وجدان خود را به دشمن فروخته اید. شما هویت فرانسه را به میراث برده اید اما ما شایستۀ این میراث بوده ایم».[۱۹۶]
سخنان مانوشیان از رادیو الجزیره پخش شد و بنگاه سخن پراکنی انگلستان،[۱۹۷] تمام نکات مهم عملیات گروه مانوشیان را پخش کرد. هنگامی که حکم خوانده شد، رئیس دادگاه از اعضای گروه پرسید که آیا تقاضای بخشش می کنند یا نه؟ همۀ رفقا به سوی مانوشیان برگشتند، در چشمان سیاه و عمیق او خیره شدند و یک صدا فریاد برآوردند: نـــه!
این فریاد «نه» که از گلوی ۲۴ مبارز برخاست، سالن را تکان داد. سکوتی عمیق برقرار شد. بلافاصله متهمان را به زندان فرن انتقال دادند و از آنان خواستند که آخرین نامه های خود را خطاب به نزدیکانشان بنویسند. سپس، اعضای گروه را ـ به استثنای ژوزف اپشتاین و اولگا بانچیک ـ برای اجرای حکم به قلعۀ مون والریان انتقال دادند. تیرباران مانوشیان و رفقایش در بعدازظهر ۲۱ فوریۀ ۱۹۴۴م در پنج گروه به ترتیب زیر اجرا شد:
ـ گروه اول، که در ساعت ۱۵:۲۲ دقیقه به جوخۀ آتش سپرده شدند:
۱. میساک مانوشیان، ارمنی، شاعر و روزنامه نگار، ۳۷ ساله، در لحظۀ تیرباران نگذاشت چشمانش را ببندند تا به آفتاب خیره شود.
۲. روژه روکسل،[۱۹۸] فرانسوی، کارگر تراشکار، ۱۸ ساله
۳. ویلی شاپیرو،[۱۹۹] لهستانی، کارگر دباغ، ۳۴ ساله
۴. آمدئو اوسگلیو،[۲۰۰] ایتالیایی، بنا، ۳۳ ساله
۵. روبرت ویچیتز،[۲۰۱] فرانسوی، کارمند کارخانۀ مشروب سازی، ۱۸ ساله.
۶. اسپارتاکو فونتانو،[۲۰۲] ایتالیایی، کارگر تراشکار، ۲۲ ساله.
ـ گروه دوم، که در ساعت ۱۵:۲۹ دقیقه به جوخۀ آتش سپرده شدند:
۱. ژرژ کلوآرک،[۲۰۳] فرانسوی، کارگر کشاورزی، ۲۱ ساله
۲. رینو دلا نگرا،[۲۰۴] فرانسوی ایتالیایی تبار، کارگر، ۱۹ ساله
۳. چزاره لوچارینی،[۲۰۵] ایتالیایی، کارگر ساختمانی، ۲۲ ساله
۴. آنتونیو سالوادوری،[۲۰۶] ایتالیایی، کارگرمعدن، ۲۴ ساله.
ـ گروه سوم، که در ساعت ۱۵:۴۰ دقیقه به جوخۀ آتش سپرده شدند:
۱. سلستینو آلفونسو،[۲۰۷] اسپانیایی، کارگرنجار، ۲۸ ساله، او نیز در لحظۀ تیرباران نگذاشت چشمانش را ببندند
۲. ژوزف بوکزوف،[۲۰۸] رومانیایی، مهندس شیمی، ۳۸ ساله
۳. امریچ گلاسز،[۲۰۹] مجارستانی، متخصص مکانیک، ۴۲ ساله
۴. مارسل رایمان، لهستانی ارمنی تبار، کارگر نساجی، ۲۱ ساله.
ـ گروه چهارم، که در ساعت ۱۵:۴۷ دقیقه به جوخۀ آتش سپرده شدند:
۱. توماس الک،[۲۱۰] مجارستانی، دانشجو، ۱۹ ساله
۲. موریس فینگر تسوایگ،[۲۱۱] لهستانی، کارگر قالی بافی، ۲۱ ساله
۳. یوناس ژدول دیگ،[۲۱۲] با نام مستعار میشه مارتینیاک، لهستانی، کارگر دستکش ساز، ۲۶ ساله
۴. ولف وایتسبروت،[۲۱۳] لهستانی، کارآموز مکانیک، ۱۹ ساله.
ـ گروه پنجم، که در ۱۵:۵۲ دقیقه (نفرات اول و دوم) و ۱۵:۵۶ دقیقه (نفرات سوم و چهارم) به جوخۀ آتش سپرده شدند:
۱. لئون گلدبرگ،[۲۱۴] لهستانی، دانشجو، ۲۰ ساله
۲. آرپن تاویتیان،[۲۱۵] با نام های مستعار ماردی لاویتیان[۲۱۶] و آرمنک مانوکیان،[۲۱۷] ارمنی، قفل ساز، ۴۶ ساله
۳. شلاما گرژی واچ،[۲۱۸] لهستانی، کارگر کفش دوز، ۳۵ ساله
۴. استانیسلاس کوباچی،[۲۱۹] لهستانی، کارگر ریخته گری، ۳۶ ساله.
به دلیـل ممنوعیـت مجازات تیرباران زنان در قانون فرانسه، گلدا بانچیک،[۲۲۰] کارگـر رومانیایی، ۳۲ ساله، با نام های مستعار اولگا و پیرت، را به زندان اشتوتگارت آلمان فرستادند و در سالروز تولدش، در ۱۰ مه ۱۹۴۴م، به ضرب تبر سرش را از بدن جدا ساختند.
ژوزف اپشتـاین، چـهرۀ برجستـۀ نهضت مقاومـت، در۱۹۱۱م در یـک خـانوادۀ با فرهنـگ و مرفـه به دنیا آمـد. بعـد، بـه حـزب کمـونیست زیرزمینـی لهستـان پیـوست و به فرانسـه مهاجرت کـرد و تحصیلاتش را در رشتـۀ حقوق ادامـه داد. از مـاه مـه ۱۹۴۳م با عنـوان سرهنـگ ژیـل در سازمان دادن رزمندگان و پارتیزان های ایل دو فرانس نقش زیادی داشت و به فرمانـدهی تمام پارتیزان های این منطقـه انتخاب شد. او به همراه مانوشیان در ایستگاه راه آهن اوری ـ پتی ـ بورگ دستگیر و در ۱۱ آوریل ۱۹۴۴م تیرباران شد.
تمام اعضای گروه مانوشیان انسان های شریف و پاک باخته ای بودند که تا آخرین لحظۀ زندگی صادقانه در برابر دژخیمان گشتاپو ایستادند. دربارۀ هریک از آنها بسیار می توان نوشت. زندگی چند تن از آنان به ویژه موضوع رمان ها یا زندگی نامه های مستند بوده است. از ماجرای گروه مانوشیان تا کنون دو فیلم سینمایی در فرانسه ساخته شده است اما پرداختن به آنان از حوصلۀ این مقاله، که تنها به شخصیت مانوشیان می پردازد، بیرون است. مثلاً زندگی سلستینو آلفونسو، که هنگام تیر باران تنها ۲۸ سال داشت، سراسر به مبارزه با فاشیسم گذشت. او جزو ارتش جمهوری خواه اسپانیا بود که با نیروهای فرانکو جنگید و پس از سقوط جمهوری به فرانسه آمد و مبارزه با نژادپرستی و فاشیسم را در آنجا ادامه داد. نامه های این مبارزان، که در آخرین لحظات زندگی برای نزدیکان خود نوشته اند، بسیار تکان دهنده است. در این میان تنها به نامۀ میساک مانوشیان به ملینه می پردازیم. بی اغراق این نامه به اکثر زبان های زندۀ دنیا ترجمه شده است زیرا روحی در آن است که زمان و مکان را در می نوردد و خطابش به انسان نوینی است که همۀ قید و بندهای اسارت بار را پاره خواهد کرد و به آزاداندیشی خواهد رسید. عشق به زندگی و به انسان و پشت سر نهادن تمام کینه توزی ها و تبعیض هایی که ریشه در عقاید نژادپرستانه و غیرعلمی دارد، از همۀ جملات این نامه نمایان است. با هم نامۀ مانوشیان را مرور می کنیم:
«فرن، ۲۱ فوریۀ ۱۹۴۴م
ملینۀ عزیزم، یتیم کوچولوی محبوبم،
چند ساعت دیگر من در این دنیا نخواهم بود. ما امروز بعدازظهر در ساعت ۱۵ به جوخۀ آتش سپرده خواهیم شد. این حادثه ای است که در زندگی من اتفاق می افتد، آن را باور ندارم ولی می دانم که دیگر هرگز تو را نخواهم دید.
چه می توانم برایت بنویسم؟ همه چیز در من رنگ ابهام به خود گرفته و در عین حال واضح و آشکار است.
من به عنوان یک سرباز داوطلب به ارتش آزادی بخش پیوسته بودم و اکنون در دو قدمی پیروزی و هدف دارم می میرم. خوشا به حال کسانی که بعداز ما زنده خواهند ماند و طعم شیرین آزادی و صلح فردا را خواهند چشید. اطمینان دارم که خلق فرانسه و همۀ رزمندگان راه آزادی خاطرۀ ما را با شایستگی تمام گرامی خواهند داشت. در هنگام مرگ اعلام می دارم که کوچک ترین کینه ای نسبت به خلق آلمان، هر که باشد، ندارم. هر کس سزای عمل خود را که شایستۀ آن است خواهد دید. خلق آلمان و سایر خلق ها بعداز جنگ، که مدت درازی طول نخواهد کشید، در صلح و برابری زندگی خواهند کرد. سعادت یار همه باد…
دریغ دارم که نتوانستم تو را خوشبخت سازم. میل داشتم بچه ای از تو داشته باشم، همان گونه که تو آن را می خواستی. پس از تو خواهش می کنم بدون درنگ بعداز جنگ عروسی کنی و برای سعادت من بچه ای داشته باشی و آخرین ارادۀ مرا سرانجام دهی. با کسی ازدواج کن که تو را خوشبخت سازد. همۀ دارایی ها و همۀ امور و کارهایم را به تو، به خواهرت و به خواهرزاده هایم می سپارم. پس از جنگ می توانی از مقرری جنگی به عنوان همسرم بهره مند گردی. زیرا من مانند یک سرباز ارتش آزادی بخش فرانسه جان می سپارم.
با کمک دوستانم که این افتخار را به من خواهند داد، همۀ شعرها و نوشته های مرا که ارزش خواندن داشته باشند چاپ و منتشر خواهی کرد. یادبودهای مرا به خویشاوندانم در ارمنستان خواهی رساند. من همراه ۲۳ نفر از رفقا با شهامت و شادابی کسی که وجدان آسوده ای دارد خواهم مرد؛ زیرا شخصاً من به کسی آزاری نرسانده ام و اگر این کار را کرده ام از روی کین نبوده است. امروز، هوا آفتابی است. من با نگاه به خورشید و طبیعت زیبا که آن همه دوستشان داشته ام، با زندگی و با همۀ شما، با همسر عزیزم و دوستان گرامی ام بدرود خواهم گفت. من همۀ آنهایی را که در حق من بدی کرده و یا قصد بدی داشته اند می بخشایم. مگر کسی که برای حفظ جانش به ما خیانت کرد و آنهایی که ما را فروختند. من تو را محکم و صمیمانه در آغوش می گیرم، همچنین خواهرت و همۀ دوستانی را که از دور و نزدیک مرا می شناسند، همه تان را روی قلبم می فشارم. بدرود. دوست تو، رفیق تو، همسر تو.
مانوشیان، میشل
ضمیمه:پانزده هزار فرانک در میان چمدانی، که در کوچۀ پلزانس است، گذاشته ام. اگر توانستی پول را بردار، قرض هایم را بپرداز و باقی را به آرمن بده».[۲۲۱]
پس از فروپاشی نازیسم و آزادی فرانسه، تحلیل های زیادی از یکی ازجملات نامۀ مانوشیان به همسرش صورت گرفت. مانوشیان در پایان نامه اش می نویسد:
«… من همۀ آنهایی را که در حق من بدی کرده و یا قصد بدی داشته اند می بخشایم. مگر کسی که برای حفظ جانش به ما خیانت کرد و آنهایی که ما را فروختند…».
تحلیل ها بیشتر دربارۀ چگونگی لو رفتن گروه مانوشیان و دستگیری۶۷ تن از زبده ترین پارتیزان ها بود. چگونه گروهی که نهایت پنهان کاری را صورت می داد به دام پلیس دولت ویشی و گشتاپو افتاد. در این باره مقالات متعددی به چاپ رسید. قاعدتاً تحلیل هایی که بعضی افراد از تشکیلات درون گروهی و به دور از تعصب های ایدئولوژیک و سازمانی ارائه می دادند به واقعیت نزدیک تر بود. در این میان نامه ای از یک رزمندۀ قدیمی بریگاد بین المللی در جنگ داخلی اسپانیا و عضو حزب کمونیست فرانسه، به نام ژوزف توماسینا،[۲۲۲] که از اردوگاه نوئن گام[۲۲۳] در آلمان نوشته شده بود، به حدس های مانوشیان در روزهای پیش از دستگیری بیشتر دامن می زد. توماسینا در ۲۴ ژانویۀ ۱۹۴۴م دستگیر و به زندان فرن اعزام شده بود. در ۲۵ ژانویه در سلول شمارۀ ۳۵۴ بند دوم، مانوشیان به او گفته بود که بر اثر خیانت کمیسر سیاسی دستگیر شده است و این شخص را مردی به نام روژه معرفی و اصرار کرده بود که مانوشیان با او کار کند.
«مانوشیان به این کمیسر سیاسی اعتماد نداشت و بر اثر سماجت روژه و اطاعت از دستور و رعایت انضباط با او ارتباط داشته است. مانوشیان این راز را به من سپرد و وجداناً مرا ملزم ساخت نزد همسرش رفته و آخرین اظهاراتش را برای او نقل کنم و از آن طریق، حزب کمونیست را در جریان بگذارم. مانوشیان صریحاً روژه را نیز متهم و او را هم مثل کمیسر سیاسی مقصر می دانست. مانوشیان به من اظهار می داشت روژه با اصرار فراوان از او می خواست که نام های واقعی و نشانی پارتیزان ها را به کمیسر سیاسی بدهد و مانع تعویض و تغییر نشانی ها می شد.
با این ترتیب، هنگامی که مانوشیان به روژه اظهار داشت که مورد تهدید قرار دارد زیرا اشخاصی را دیده که دارند دور و برش می پلکند و او را دنبال می کنند، روژه موکداً اخطار کرد که اجازه ندارد محل کارش را ترک کند و او را تهدید به بی انضباطی و عدم اطاعت از مقررات کرد. او (مانوشیان) کمیسر سیاسی را در آخرین قرار ملاقات در مترو دیده و بنا به اشارۀ او، مأموران مخفی به مانوشیان حمله برده و فوراً به او دست بند زده و کمیسر را آزاد گذاشته بودند…». [۲۲۴]
انتشار این نامه افراد زیادی را، حتی در سطوح بالای تشکیلات، زیر سؤال می برد. آدام رایسکی، از رهبران FTP-MOI طی مصاحبه ای در ۱۹۸۵م با مجلۀ تاریخ به برخی از این ابهامات پاسخ گفت. او در این مصاحبه که با عنوان «چه کسی به مانوشیان خیانت کرد؟» چاپ شده بود مطالبی را در بارۀ این واقعه بیان کرد که در ادامه شرح آن ذکر می شود:
«چه کسی به مانوشیان خیانت کرد؟
مصاحبه ای با آدام رایسکی
چه کسی به مانوشیان و گروهش خیانت کرد؟ آیا به راستی حزب کمونیست فرانسه حتی غیرمستقیم زیر سؤال است؟ آدام رایسکی در اینجا شهادت سودمندی می دهد.
مجلۀ تاریخ: مانوشیان پیش از تیرباران در آخرین نامه اش همه را می بخشد‘مگر کسی که برای حفظ جانش به ما خیانت کرد و آنهایی که ما را فروختند’. چه کسی خائن است؟
آدام رایسکی: منظور مانوشیان، ژوزف داویدوویچ، کمیسر سیاسی FTP-MOI است که از ژوئن ۱۹۴۳م به این پست گماشته شده بود. مانوشیان زیردست او بود و او را برخلاف میل باطنی اش پذیرفته بود. داویدوویچ در اکتبر ناپدید شد. در نتیجۀ اطلاعاتی که از ادارۀ پلیس درز کرده بود، دریافتیم که رزمنده ای، که نشانی هایش با داویدوویچ انطباق دارد، دستگیر شده و اعترافاتی کرده بود. داویدوویچ در معیت پلیس فرانسه، پاریس را زیر پا در می کرد و برای رفقا در محل قرار دام می نهاد. به دنبال یک فرار ساختگی، داویدوویچ در نظر داشتMOI را تصفیه کرده و تا رهبری مخفی حزب پیش رود. پس از دامی که در مارس ۱۹۴۳م نهاده شد ۱۴۰ تن از رفقا نیز دستگیر شدند. پلیس کاملاً به درون تشکیلات نفوذ کرده بود. در ژانویه ۱۹۴۴م دو معاون دوکلو[۲۲۵] نیز دستگیر می شوند. داویدوویچ سلسله مراتب مخفی حزب را نشانه روی کرده بود. بنابراین، در خیانت او هیچ تردیدی نیست.
مجلۀ تاریخ: و آن وقت ‘ آنهایی که ما را فروختند’ چه کسانی هستند؟
آدام رایسکی: مانوشیان مطمئناً نمی توانست به کمونیست ها مظنون باشد. به عقیدۀ بیوۀ او، ملینه، مانوشیان تا پایان به اعتقاداتش وفادار بود. “فروختن” واژه ای از اصطلاحات روزنامه های زیرزمینی نهضت مقاومت بود و به ویژه به همکاری حکومت ویشی پس از ملاقات هیتلر و پتن در مونتوار[۲۲۶] اشاره داشت. هنگام محاکمه، وقتی مانوشیان رو به فرانسوی ها کرده و می گوید: ‘… شما روح و وجدان خود را به دشمن فروخته اید…’ خطابش با تحقیر به تماشاچیان فرانسوی همسو با گشتاپو و روزنامه نگاران همدست با این ارگان است.
مجلۀ تاریخ: توماسینا، هم سلول مانوشیان، نیز شهادت می دهد که مانوشیان به او اظهار داشته بود که شخصی به نام روژه را نیز به اندازه داویدوویچ مقصر می داند. در هر صورت این همان چیزی است که بیوۀ مانوشیان نیز اظهار داشته است. نظر شما چیست؟
آدام رایسکی: به واقع توماسینا سوء ظنی را در مورد روژه یا همان بوریس اولبان، فرماندۀ نظامی FTP-MOI منطقۀ پاریس دامن می زند که با دستگیری مانوشیان مرتبط بوده است. روژه ظاهراً به مانوشیان اصرار کرده که نام های واقعی و نشانی رفقا را به داویدوویچ بدهد. این قاعدتاً به دلیل عدم شناخت اصول مخفی کاری است. لیستی از نام های واقعی وجود نداشت. ملینه مانوشیان در مورد واقعۀ ۱۶ نوامبر ۱۹۴۳م می گوید که مانوشیان از نشانی ها اطلاعی نداشت. این اظهار نظر توماسینا جدی نیست. توهین به مانوشیان و جلوه دادن او تا حد یک پسربچۀ پیش آهنگ است در حالیکه مانوشیان یک رزمندۀ درجه یک بود.
مجلۀ تاریخ: عقیده شما در باره نظریۀ ‘اعاده حیثیت’ حزب چیست؟ برخی مورخان مدعی اند که حزب کمونیست فرانسه، که نسبت به بازیابی حیثیت ملی خود نگران بود، تصمیم گرفت که مانوشیان و گروهش راـ که نام ها و لهجه های یهودی و غیرفرانسوی داشتند ـ قربانی کند… .
آدام رایسکی: گروه مانوشیان همین جور میان زمین و آسمان رها نشده بود. این گروه در ارتباط تنگاتنگ با تمام چرخ دنده های حزب بود. نمی شد به طور انتخابی مانوشیان را در معرض خطر قرار داد بی آنکه سایر ارگان های حزب تهدید نشوند. در کشتار مارس ۱۹۴۳م، فرانسویان بسیاری بودند که اصالت اجدادی داشتند. کافی است گزارش ۳ دسامبر ۱۹۴۳م پلیس را، که پس از سقوط گروه مانوشیان تنظیم شده است، بخوانیم:‘۶۷ بازداشت، ۱۴ فرانسوی آریایی، ۴ فرانسوی یهودی، ۱۹ خارجی آریایی، ۳۰ خارجی یهودی’. ژوزف اپشتاین را، که مسئول FTP منطقۀ پاریس(ایل دو فرانس) بود و همراه ۱۸ فرانسوی آریایی در آوریل ۱۹۴۴م تیرباران شد، به خاطر آوریم. نام گذاری گروه مانوشیان از سوی نازی ها تبلیغات نژادپرستانه ای بود تا نهضت مقاومت را هرچه بیشتر بی حیثیت کنند و چهره ای غیرمیهنی از آن ارائه دهند.
مجلۀ تاریخ: آیا گروه بدون اسلحه رها شده بود؟
آدام رایسکی: در همین گزارش به مهماتی اشاره شده که در پناهگاه مارسل رایمان و بوگزوف، که به گروه ۲۳ متهم آفیش سرخ تعلق داشتند، یافت شد و عبارت بود از: ۵ تپانچه، ۶ نارنجک، خشاب های فشنگ، یک مسلسل موزر و غیره. مجلۀ تاریخ: بدون تغذیۀ مالی؟
آدام رایسکی: صندوق حزب مانند یک بخش اعانه عمل نمی کرد. عموماً پول دیر می رسید یا اصلاً نمی رسید و آن زمانی بود که جمع آوری کمک ها افت می کرد. همه نامۀ مانوشیان را که به همسرش نوشته علم می کنند اما در کمال شگفتی جملۀ ضمیمۀ نامه را به دست فراموشی می سپارند: ‘پانزده هزار فرانک در میان چمدانی که در کوچۀ پلزانس است گذاشته ام. اگر توانستی پول را بردار، قرض هایم را بپرداز و باقی را به آرمن بده’. اگر پولی نمی رسید به دلایل فنی بود نه دلایل سیاسی. پس نظریۀ رها کردن گروه مانوشیان بدون تغذیۀ مالی درست از آب در نمی آید.
مجلۀ تاریخ: آیا در سقوط گروه مانوشیان مسئولیتی متوجه حزب کمونیست فرانسه هست؟
آدام رایسکی: در ماه مه ۱۹۴۳م من در برابر ترازنامۀ تلفات انسانی تشکیلات یهودی FTP از رمز و راز این مطلب پرسیدم و تقاضای ارسال دلایل آن را از رهبری منطقۀ جنوب حزب کردم. حزب مخالفت کرد و این برخورد را حمل بر بی غیرتی کرد. حزب کمونیست می خواست به ضربه وارد آوردن در ناحیۀ پاریس به کمک تنها بازویی که برایش باقی مانده بود، یعنی FTP-MOI ادامه دهد. به لحاظ استراتژی برتری طلبی رهبری نسبت به حکومت فرانسۀ آزاد که در لندن بود و شورای ملی نهضت مقاومت، حزب نیازمند آن بود که ضربات برق آسای MOI را سرمایه گذاری کند. مدیریت ملی یهودی سازمان بخشی بود که از نظر تشکیلات لیون در آخرین لحظه در نظر گرفته می شد، در حالیکه سازمان رزمندگان و پارتیزان های اتحادیه با حدت به نبرد در منطقۀ پاریس ادامه دادند. حزب به آمریت مطلق چریک های شهری کم بها داد و حداکثر بهره برداری سیاسی را از ضربه های رزمندگان و پارتیزان ها برد. بدین ترتیب، این حرکت، اشتباه فاحش حزب بود. سهم مسئولیت حزب در دستگیری پارتیزان ها و از جمله گروه مانوشیان غیرقابل انکار است. اما این را به حساب خیانت یا رها کردن گروه و بدتر از آن قربانی کردن از پیش اندیشیدۀ حزب نگذاریم».[۲۲۷]
مصاحبۀ آدام رایسکی در سپتامبر ۱۹۸۵م، در مجلۀ تاریخ، به چاپ رسید. بی شک ملینه مانوشیان، که نسبت به آنچه در بارۀ میساک مانوشیان منتشر می شد حساس بود، از محتوای آن با خبر شده است. رایسکی به نکات مهمی اشاره کرده. تردیدی نیست که مانوشیان از نشانی رفقای سازمانی اش، به ویژه ژوزف اپشتاین، بی خبر بوده زیرا این ابتدایی ترین نکتۀ مخفی کاری بوده است. گذشته از آن، اگر مانوشیان نشانی اپشتاین را می دانست، بی درنگ در شب ۱۶ نوامبر ۱۹۴۳م خود را به خانۀ او می رساند و قرار لو رفته را به او گوشزد می کرد. دربارۀ نام های واقعی، شاید مانوشیان به دلیل موقعیت تشکیلاتی و سمت کمیسر نظامی از برخی نام های اصلی با خبر بوده اما از تمام آنها بسیار بعید به نظر می آید زیرا این هم خلاف اصول مخفی کاری بوده است و رفقا او را با نام فرمانده ژرژ می شناخته اند. بنابراین، آنچه رایسکی در مصاحبه ذکر کرده است معقول به نظر می رسد گو اینکه یک نکتۀ مجهول همچنان باقی می ماند و متأسفانه مصاحبه کننده نیز آن را یادآوری نمی کند و آن نکته این است که ژوزف توماسینا هنگام نوشتن نامه، ملینه را نمی شناخته اما آنچه از قول مانوشیان دربارۀ فرمانده روژه آورده با نقل قول های ملینه از این کمیسر کاملاً تطبیق می کند و این اتفاقی نیست. چرا فرمانده روژه اصرار داشته که مانوشیان با کمیسرآلبر یا همان ژوزف داویدوویچ کار کند و اطلاعات خود را دربارۀ رفقا به او بدهد. ملینه، به ویژه در شب ۱۶ نوامبر ۱۹۴۳م، کاغذ کوچکی در جیب کت مانوشیان می یابد که تمام مشخصات ظاهری او به خط خودش در آن ثبت شده بود و این سوء ظن شدید ملینه را برمی انگیزد و احساس بدی دربارۀ قرار صبح ۱۶ نوامبر به او دست می دهد. حقیقت آن است که در مصاحبۀ رایسکی از علت اصرارهای فرمانده روژه به مانوشیان و حتی تهدید او سخنی به میان نیامده است. بنابراین، به نظر نگارنده حداقل تا پایان این مصاحبه سوء ظن دربارۀ فرمانده روژه یا همان بوریس اولبان باقی می ماند.
بوریس اولبان در ۱۹۸۹م، پس از ۴۵ سال، سکوت خود را می شکند و در کتابی با عنوان وصیتنامه به اتهامات ملینه پاسخ می دهد. بر نگارنده پوشیده است که ملینه اثر را خوانده باشد زیرا ملینه در همین سال با زندگی وداع می گوید. اما بوریس اولبان در کتاب خود تلاش کرده تا بگوید که در زمان حوادث ماه نوامبر ۱۹۴۳م در پاریس نبوده و در شهرستان به سر می برده و به محض بازگشت به پاریس و یافتن مدارک لازم در تأیید خیانت داویدوویچ و لو دادن گروه مانوشیان، به اشارۀ او پارتیزان های FTP-MOI داویدوویچ را در دسامبر ۱۹۴۳م به گلوله می بندند. با کشته شدن داویدوویچ راه بر هر تحقیق بیشتری بسته می شود، به ویژه که در آن مقطع زمانی سرعت حوادث اجازۀ چنین کاری را نمی داده است.
بوریس اولبان از ۱۹۴۶ ـ ۱۹۸۴م در رومانی به سر برد و در ارتش و صنایع خدمت کرد. او در ۱۹۸۴م به فرانسه آمد و تقاضای پناهندگی کرد و تنها ده سال بعد، یعنی در ۱۹۹۴م، بود که ملیت فرانسوی او پذیرفته شد. اولبان در ۲۰۰۴م در سن ۹۶ سالگی درگذشت. اولبان در کتاب خود به نکته ای که رایسکی در مصاحبۀ خود بیان کرده است نیز اشاره کرده و بر اشتباه بودن تاکتیک حزب کمونیست فرانسه در برتری جستن بر دوگل و گذاشتن بار سنگین مبارزاتی بر دوش ۵۱ چریک شهری جان به در برده از ضربات BS2 تأکید کرده و دلیل کنار کشیدن خود از سمت کمیسر نظامی و رفتن به شهرستان در آن مقطع زمانی را نیز مخالفت با این تاکتیک می داند. اینک که دیگر هیچ یک از بازیگران آن مقطع حساس تاریخی زنده نیستند مشکل بتوان به نقاط ابهام باقی مانده در دستگیری گروه مانوشیان پاسخ درستی داد.
مانوشیان روشنفکری بود با سیمای عمیقاً انسانی. او که در زندگی رنج فراوانی برد هیچ گاه از مبارزه در راه عدالت اجتماعی، برملا ساختن چهرۀ زشت نژادپرستی و نژادکشی و تحقق آرمان های انسانی دست برنداشت. کافی است به بخشی از شعر «رزم» او و نیز به نامه ای از لوییزا اصلانیان اشاره کنیم:
«وقتی که اندیشه هایم بی وقفه کوبیده می شوند بی امانی هیچ
آتشفشان عظیم خشم و انتقامی امیدآور در من
به طغیانی جنون آسا شعله ور می شوند، بی شکیب
و به ناگهان شادمانی بی کرانه ای در سراسر جانم می پیچد.
آرزو می کنم که آن آتش سوزان را با بوسه های عشق
ـ آن آتش سوزان و پر کینۀ انتقام و نفرت را ـ
در هر کجایی، به فراوانی
به جان های شکنجه دیده هدیه کنم…». [۲۲۸]
لوییزا اصلانیان، شاعر و نویسنده ای که عضو نهضت مقاومت بود و در همین راه هم کشته شد، در آخرین روزهای سال ۱۹۳۷م نامه ای خطاب به مانوشیان نوشت. او در بخشی از این نامه می گوید:
« … می خواستم تو بدانی، مانوش عزیز، هستند اشخاصی که با نیروی اراده، شهامت و سرسختی، موفق به تحقق بخشیدن آرزوهای خویش می شوند. می خواستم بدانی که اینها هستند که در نبرد زندگی پیروز می گردند و آنچه باید یا آنچه می توانند بشوند، می شوند. تو،تو می توانی، پس باید بشوی. چقدر ما به روشنفکرانی که از میان طبقۀ کارگر برخاسته باشند نیاز داریم. این طبقۀ جدید روشنفکر است که سیماهای مردمی فراوان، رفیقان مشهور و یک نسل جوان شایسته و با فرهنگ به جوامع بشری هدیه کرده و باز هم هدیه می کند…». [۲۲۹]
دیوان اشعار مانوشیان پس از مرگش، نخستین بار در ۱۹۴۶م، به همت کسانی که دوستش می داشتند ـ چنانکه خود در آخرین پیامش از آنها خواسته بودـ در پاریس به چاپ رسید. گزیده ای از اشعار او نیز با عنوان شعر من در ۱۹۵۵م، در ایروان چاپ شد. در ۱۹۵۴م، طی مراسمی از طرف شهرداری منطقۀ ۲۰ پاریس کوچه ای به نام گروه مانوشیان نام گذاری شد و لویی آراگون[۲۳۰] با الهام از آخرین نامۀ مانوشیان به ملینه، شعر زیبایی را که برای گروه مانوشیان سروده بود درهمان کوچه و در برابر مردم پاریس قرائت کرد. شعر لویی آراگون چنین است:
«گروه مانوشیان
شما نه افتخار خواستید و نه اشک
نه ارگ کلیسا و نه دعای محتضران را
یازده سالی گذشته است، یازده سال چه زود می گذرد
شما با سادگی سلاح هایتان را به کار گرفتید
مرگ دیدگان پارتیزان ها را خیره نمی کند
عکس های شماروی دیوارهای شهر ما قرار داشت
سیاه شده از ریش و انبوه ظلمتی تهدید کننده
آگهی که به یک لکۀ خون شباهت داشت
چون تلفظ اسم هایتان دشوار بود
در عابران اثری از ترس به جا می گذاشت
هیچ کس به نظر نمی آمد خواسته باشد شما را فرانسوی بداند
مردم در سراسر روز، بی آنکه نگاه کنند می گذشتند
اما زمان اعلام خاموشی با انگشتان سرگردان
زیر عکس های شما نوشته بودند ‘کشته شده به خاطر فرانسه’
و در صبحگاهان شوم وضع دگرگون می شد
همه چیز رنگ و شکل یکنواخت یخ به خود می گرفت
در پایان فوریه برای واپسین لحظه های شما
و آن موقع بود که یکی از شما به آرامی گفت:
‘خوشا به حال همه، خوشا به حال کسانی که زنده خواهند ماند’
من بدون هیچ کینه ای نسبت به خلق آلمان جان می سپارم
بدرود ای زحمت و ای لذت، بدرود ای گل های سرخ
بدرود ای زندگی. بدرود ای روشنایی و باد
عروسی کن، خوشبخت باش و اغلب به یاد من
تو که به زودی در زیبایی اشیا تجسم خواهی یافت
زمانی که همه چیز به پایان رسد در ایروان.
خورشید بزرگ زمستانی تپه را روشن می کند
چقدر طبیعت زیباست، قلبم سینه ام را می شکافد
عدالت در پی گام های پیروزمند ما خواهد رسید
ملینۀ من، عشق من، یتیم من
و من به تو می گویم زندگی کن و بچه دار شو.
آنان بیست و سه تن بودند وقتی تفنگ هایشان به گُل نشست
بیست و سه تن بودند که پیش از وقت قلبشان را هدیه کردند
بیست و سه بیگانه، اما برادران ما
بیست و سه عاشق زندگی و برای مردن در راه آن
بیست و سه تن که وقتی از پا در آمدند فریاد بر آوردند:
‘فرانسه’».[۲۳۱]
در ۱۹۵۹م خوانندۀ سرشناس فرانسوی، لئو فره،[۲۳۲] بر روی شعر آراگون ترانه ای با عنوان آفیش سرخ خواند که بسیار مورد توجه قرار گرفت. در ۲۱ فوریۀ ۲۰۱۴م، فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه، با حضور در قلعۀ مون والریان، جایی که میساک مانوشیان و رفقایش در آن تیرباران شدند، نسبت به گروه آنان ادای احترام کرد. یک روز پیش از آن ژان ـ مارک ژرمن،[۲۳۳] نمایندۀ مجلس فرانسه، با چاپ مقاله ای در روزنامۀ لوموند[۲۳۴] ضمن بزرگداشت یاد و خاطرۀ گروه مانوشیان، از رئیس جمهور فرانسه درخواست کرد که بقایای پیکرهای مانوشیان و رفقایش به پانتئون پاریس انتقال یابد. این همان مکانی است که پیکرهای بزرگانی همچون دکارت، پاسکال و ولتر در آن آرمیده اند.
در۱۳ مه ۲۰۱۴م، با حضور سرژ سارکیسیان، ریاست جمهوری ارمنستان و فرانسوا اولاند، ریاست جمهوری فرانسه، پارکی در ایروان به نام میساک مانوشیان نام گذاری شد. پیش از آن نیز ده ها کوچه، پارک، مدرسه و کتابخانه در شهرهای فرانسه، رومانی، مجارستان، لهستان و جمهوری چک به یاد میساک مانوشیان و یاران وفادارش نام گذاری شده بود.
آخرین مراسمی که به یاد مانوشیان و گروهش در شهرهای مختلف فرانسه برگزارشد در۲۱ فوریۀ ۲۰۱۶م بود و این خود جایگاه والای او و یارانش را در یاد و خاطرۀ فرانسویان و حق شناسی ملت فرانسه را نسبت به انسان های پاک باخته ای چون او نشان می دهد.
اینک که هفتاد و دو سال از تیرباران میساک مانوشیان و همرزمان او می گذرد، در حالیکه هنوز هم در میانۀ دهۀ دوم قرن بیست و یکم، فاشیسم، نژادپرستی و نژادکشی با صورتک های مذهبی و غیرمذهبی قربانی می گیرد، در حالیکه هنوز هم سردمدارانی پیدا می شوند که نژادکشی را در سرزمین خود انکار می کنند، سیمای مردمی و با وقار مانوشیان اهمیت بیشتری می یابد.
پینوشتها:
۱- احمد شاملو، «شکاف»، کاشفان فروتن شوکران (تهران: ابتکار، ۱۳۵۹)، ص ۴۶ و ۴۷ .
۲- Missak Manouchian
۳- Adiyaman
4-Semsûr
۵- ملینه مانوشیان، آنها بیست و سه تن بودند، ترجمۀ مازیار(تهران: معلم، ۱۳۷۷)، ص ۱۳.
۶- Karapet
7- Byblos
8- Jounieh
۹- همان، ص ۲۵.
۱۰- همان جا.
۱۱- همان، ص ۲۳ و ۲۴.
۱۲- Marseille
۱۳- La Seyne
14- Confédération Générale du Travail (cgt)
15- Jean Jacques Rousseau (1712-1778)
فیلسوف و نویسندۀ مشهور فرانسوی.
16- François Marie Arouet (Voltaire) (1694 -1778)
نویسندۀ بزرگ فرانسوی که اندیشه هایش زمینه ساز تفکر جدید در فرانسۀ انقلابی بود.
17- Charles de Secondat Montesquieu(1689-1775)
اندیشمند و نویسندۀ بزرگ فرانسوی. روح القوانین و نامه های ایرانی از مشهورترین آثار اوست. روح القوانین او منشاء تفکیک قوا درحکومت انقلابی فرانسه و حکومت های بعدی شد.
18- Denis Diderot (1713-1784)
فیلسوف و نویسندۀ فرانسوی و از بنیان گذاران دایرۀ المعارف.
19- Georges Jacques Danton (1759-1794)
حقوق دان و از رهبران برجستۀ انقلاب کبیر فرانسه. او مسئول سازمان دهی مردم پاریس در حرکت های انقلابی بود.
20- Maximilien de Robespierre(1758-1794)
حقوق دان و از رهبران برجستۀ انقلاب کبیر فرانسه. تاریخ به او لقب فسادناپذیر داده است.
21- Louis Antoine Léon Saint Juste(1767-1794)
از رهبران برجستۀ انقلاب کبیر فرانسه و نظریه پرداز حکومت انقلابی.
22- Jean Paul Marat (1743-1793)
پزشک، نویسنده و از رهبران برجستۀ انقلاب کبیر فرانسه.
۲۳- Vercingétorix
۲۴- Citroën
25- Quai Javel
۲۶- شعر «فقر» اثر میساک مانوشیان، ترجمۀ احمد نوری زاده، صد سال شعر ارمنی(تهران: چشمه، ۱۳۶۹)، ص ۷۹۵.
27- Confédératión General dul Travail
28- Main d’œuvre Ouvrière Etrangère
29- Main d’œuvre Ouvrière Immigrée
30- Quartier Latin
از محله های مشهور پاریس و پاتق روشنفکران و هنرمندان.
31- Monparnasse
از بولوارهای مشهور پاریس و مکان گالری ها، آتلیه های هنرمندان و کافه های قدیمی.
32- Sainte – Geneviève
کتابخانۀ مشهور پاریس که در ۱۸۴۴م در میدان پانتئون پاریس بنا شد.
۳۳- Avétik Issahakian(1875-1957)
شاعر و نویسندۀ بزرگ و از استادان ادبیات رئالیستی ارمنی.
۳۴- ملینه مانوشیان، همان، ص ۲۸.
35- Guégham Atmadjian (1910-1940)
شاعر، نویسنده و روزنامه نگار مترقی و ضد فاشیست ارمنی که در جنگ جهانی دوم در ارتش فرانسه با نیروهای فاشیسم جنگید و در ۱۹ فوریۀ ۱۹۴۰م، در یکی از نبردهای جبهۀ فلاندر به شهادت رسید.
۳۶- Séma
37- Marie Atmadjian (1913-1999)
شاعر و نمایشنامه نویس ارمنی که سال ها ریاست کانون نویسندگان ارمنی فرانسه را به عهده داشت.
38- Sorbonne
دانشگاه پاریس که در ۱۲۵۷م تأسیس شد و با رشتۀ الهیات آغاز به کار کرد.
۳۹- djchank
40- Mechagouyt
41- Charles Baudelaire(1821- 1867)
شاعر سمبولیست و از بزرگ ترین چهره های ادبی قرن نوزدهم فرانسه.
42- Paul Verlaine(1844-1896)
43- (1891 -Arthur Rimbaud(۱۸۵۴ از بنیان گذاران شعر سمبولیست و از بزرگ ترین شعرای فرانسه است که زندگی کولی واری داشت.
44- Parti Communiste Français چهره ای استثنایی در شعر فرانسه و از گروه شاعران سمبولیستی که پل ورلن آنها را «شاعران شوم» نامید.
45- Hayastani Oknoutian Komité (HOK)
۴۶- Hayk Kaldjian
47- Meliné Assadourian (Manouchian) (1913-1989)
۴۸-همان، ص ۱۰ و ۱۱.
49- Belleville
50- Front Populaire محله ای کارگری واقع در منطقۀ نوزده پاریس.
۵۱- Maurice Thorez (1900-1964)
۵۲- Léon Blum (1872-1950)
۵۳- Section Française d’Internationale Ouvrière
54- Société Nationale de Chemin de Fer
55- Confédération Française Démocratique du Travail
۵۶- Zangou
۵۷- شعر «مبارزه»، اثر میساک مانوشیان، ترجمۀ احمد نوری زاده، همان، ص ۷۹۹.
۵۸- Francisco Franco Bahamonde(1892-1975)
۵۹-فرناندو کلودین، از کمینترن تا کمینفورم، ترجمۀ شاپور اعتماد، هایدۀ سناوندی(تهران: خوارزمی،۱۳۷۷)، ص۲۸۲.
60- Manuel Azaña y Diaz (1880 ـ ۱۹۴۰)
سیاست مدار اسپانیایی که از ۱۹۳۱ـ ۱۹۳۳م و بار دیگر در فوریۀ ۱۹۳۶م رئیس شورا و از مه ۱۹۳۶م تا اکتبر ۱۹۳۹م رئیس جمهور اسپانیا بود. او به فرانسه پناهنده شد.
۶۱- همان، ص ۲۸۲.
۶۲- همان، ص ۲۸۳.
۶۳- ملینه مانوشیان، همان، ص ۳۴ و ۳۵.
64- Romain Rolland (1866-1944)
نویسندۀ بزرگ، انسان دوست و ضد جنگ فرانسوی، صاحب آثاری مانندجان شیفته و ژان کریستف.
65- Henri Barbusse(1873-1935)
نویسندۀ ضد جنگ فرانسوی. نام اثر مشهور او آتش است که به خاطر آن در ۱۹۱۶م جایزه گنکور را گرفت.
66- Amsterdam-Pleyel
67- Vahan Tekeyan (1878-1945)
شاعر و فعال اجتماعی ارمنی.
68- Archak Tchobanian (1872-1954)
شاعر و ادیب مشهور ارمنی که به دو زبان ارمنی و فرانسه شعر می گفت. او را سفیر ادبیات ارمنی در پاریس می دانند.
69- Zabel Yessayan (1878-1943)
بانوی داستان نویس ارمنی، مترجم و استاد ادبیات ارمنی دانشگاه سوربن.
70- Zarouhie Bahri (۱۸۸۰-۱۹۵۸)
بانوی رمان نویس و فعال اجتماعی ارمنی که آثار مهمی دربارۀ زندگی قشر مرفه جامعۀ ارمنی قسطنطنیه و نیز ارمنیان مهاجر در پاریس نوشت.
71- Anaïs (۱۸۷۲-۱۹۴۹)
شاعر ارمنی که در ۱۹۲۲م به پاریس مهاجرت کرد.
72- Lévon Pachalian (1868-1943)
نویسندۀ ارمنی و مدافع حقوق بشر.
73- Tigran Kamasaragan
۷۴-همان، ص ۳۵.
۷۵- همان، ص ۳۶.
۷۶- شعر «جان من آغوش بگشا»، اثر میساک مانوشیان، ترجمۀ احمد نوری زاده، همان،ص ۷۹۶.
77- Louis Jouvet (1887-1951)
هنرپیشه و کارگردان برجستۀ تئاتر و سینمای فرانسه که نمایشنامه های بسیاری را کارگردانی یا در آنها بازی کرد. بازی های درخشان او چهره ای به یاد ماندنی در سینما از او به یادگار گذاشت. ژووه در تئاتر نوآور بود و از نوابغ این هنر به حساب می آید.
78- Micha Aznavourian & Knar Aznavourian
79- Marne
رودخانه ای از شعبه های رودخانه سن به طول ۵۲۵ کیلومتر.
80- Louisa & Arpiar Aslanian
81- Arles
شهری در جنوب فرانسه.
82- Edouard Daladier (1884-1970)
سیاست مدار سوسیال دموکرات فرانسوی و وزیر دفاع ملی در حکومت جبهۀ خلق. در دوران حکومت مارشال پتن و اشغال فرانسه، دستگیر و به آلمان فرستاده شد. پس از سقوط نازیسم در ۱۹۴۵م آزاد شد و به فرانسه بازگشت.
۸۳- ملینه مانوشیان، همان، ص ۴۶ ـ ۴۸.
۸۴-همان، ص ۵۰.
85- Buffalo
۸۶- همان، ص ۵۲.
87- Santé
88- Colpo
89- Morbihan
90- Armène
91- Hôtel de Ville de Paris
۹۲- همان، ص ۶۲ و ۶۳.
93- Gnome & Rhone
94- Arnage
شهر کوچکی در استان سارت به مرکزیت مانس.
95- Romainville
96- Compiègne
شهرکی در حومۀ پاریس.
97- Hadj
98- Humanité
روزنامۀ ارگان حزب کمونیست فرانسه.
99- Boitel
100- Pitard
101- Rulnikas
۱۰۲-همان، ص۷۶.
۱۰۳- 11 rue Plaisance, Paris ۱۴ème
104- Louis Gronowski (1904- 1987)
105- Arthur London (1915-1986)
106- Jacques Kaminski (1907-1978 )
107- Edouard Kowalski (?-?)
108- Francs-Tireurs et Partisans de Main d’Oeuvre Immigrée (FTP-MOI)
109- Adam Rayski (1913-2008)
110- Comité Militaire Interrégional
111- Jean Moulin (1899-1943)
112- Conseil National de la Résistance (CNR)
113- Boris Holban (1908-2004)
114- Charles Tillon(1897-1993)
115- Pont de Levallois
116- Levallois-Perret
117- Carmagnole
118- Liberté
119- Chant de Départ
120- Drôme
121- Bouche-du-Rhône
122- Le Var
123- Alpes-Maritimes
124- Meyer Liszt
125- Marcel Rayman
126- Léo Kneler
127- Spartaco Fontano
128- Raymond Kojitsld
129- Havre-Caumartin
130- Porte d’Asniers
131- Courcelles
132- Kriegsmaine
133- Mirabeau
134-Ernst Von – Schaumberg
135- Nicolo
136- Paul Doumer
137-Léo Goldberg
138- Willy Shapiro
139- Wolf Wajsbrot
140- Amédéo Usseglio
141- Paris-Troyes
142- Paris-Reims
143- Julius Ritter (1893-1943)
144- Pétrarque
145- Fritz Sauckel
146- Adam Rayski, L’Affiche Rouge(Paris:Marie de Paris, 2009), p.28.
۱۴۷-ملینه مانوشیان، همان، ص ۱۰۱.
148- Alexan Constantinian
149- Arsène Tchakerian
150-Diran Vogueritchian
151- Henri Karayan
152- Vahridj Vadjarganian
153- Ravensbruck
154- Avédis Touloumdjian
155- Hayk Tebrian
156- Reinhard Tristan Eugen Heydrich (1904-1942)
157- René Bousquet (1909-1993)
158- Brigade Spéciale
159- Brétigny-sur-Orge
160- Michel, Laffitte, La Résistance en Ile-de-France ( Paris: AERI, 2004), p.3.
161- Alik Neuer (1914-1943)
متولد اسلواکی. کمیسر فنی تشکیلات رزمندگان و پارتیزان ها. وی درجنگ داخلی اسپانیا در دفاع از جمهوری جنگید و پس از دستگیری توسط گشتاپو، در۶ اکتبر۱۹۴۳م درقلعۀ مون والریان تیرباران شد.
162- Joseph Epstein (1911-1944)
163- Gilles
164- Joseph Dawidowicz (1906-1943)
کمیسر سیاسی سابق تشکیلات رزمندگان و پارتیزان های اتحادیۀ کارگران مهاجر. پس از دستگیری وسیع پارتیزان ها، که گروه مانوشیان نیز جزو آنها بود، او به خیانت متهم و در ۲۸ دسامبر ۱۹۴۳م به دست پارتیزان ها اعدام شد.
165- Joseph Boczov(1905-1944)
166- Bourg-la-Reine
167- Laffitte, ibid.
168- Alésia
169- Gare du Nord
170- Mériel
171- Oise
172- Bouscat
173- L’Isle-Adam
174- Majestic
175-Laffitte, ibid.
176- Pernety
177- Gare de Lyon
178- Brunoy
179- Epinay-sous-Sénart
180- Laffitte, ibid., p.4.
181- Cristina Boïco(1916-2002)
عضو فعال تشکیلات پارتیزانی اتحادیۀ کارگران مهاجر. وی پس از اخراج از دانشکدۀ پزشکی بخارست، به دلیل فعالیت های سیاسی درحزب کمونیست، به فرانسه مهاجرت کرد. بویکو ازسپتامبر۱۹۴۳م مسئول بخش اطلاعات تشکیلات پارتیزانی داخل فرانسه شد.
182- Laffitte, ibid.
183- Cherche-Midi
184- Olga Bancic
185- Pierrette
۱۸۶-ملینه مانوشیان، همان، ص ۱۰۹ و ۱۱۰.
۱۸۷- ملینه مانوشیان، همان، ص ۱۱۵ و ۱۱۶.
188- Gaston Barrachin ( ?-۱۹۴۵)
بازجو وشکنجه گر بریگاد دوم ویژه. وی پس از پایان جنگ و سقوط نازیسم، در فرانسه محاکمه و به جرم همکاری با قوای اشغالگر و سرکوب مبارزان به اعدام محکوم و در قلعۀ مون روژ تیرباران شد.
189- Evry-Petit-Bourg
190- Joseph Svec
191-Laffitte, ibid., p.4 & 5.
192-Fresnes
193- Geheime Feld Polizein (GFP)
۱۹۴- Rivoli
۱۹۵- ملینه مانوشیان، همان، ص ۱۶۲.
۱۹۶- همان جا.
۱۹۷- BBC
198- Roger Rouxel
199- Willy Szapiro
200- Amédéo Usseglio
201- Robert Witchitz
202- Spartaco Fontano
203- Georges Cloarec
204- Rino Della Negra
205- Cesare Luccarini
206- Antonio Salvadori
207- Celestino Alfonso
208- Joseph Boczov
209- emeric Glasz
210- Thomas Elek
211- Maurice Fingercwajg
212- Jonas Geduldig
213- Wolf Wajsbrot
214- Léon Goldberg
215- Arpen Tavitian
216- Mardi Lavitian
217- Armenek Manokian
218- Szlomo Grzywacz
219- Stanislas Kubacki
220- Golda Bancic
۲۲۱- ملینه مانوشیان، همان، ص ۱۶۴ ـ ۱۶۶.
۲۲۲- Joseph Tomassina
۲۲۳- Neuengamme
۲۲۴- ملینه مانوشیان، همان، ص۱۵۷.
225- Jacques Duclos(1896-1975)
از رهبران برجستۀ حزب کمونیست فرانسه به ویژه در دوران اشغال کشور و مخفی بودن حزب.
226- Montoire
شهرکی در نزدیکی پاریس.
۲۲۷- Alain Rubens, “Un entretien avec Adam Rayski”, revue L’Histoire, no.81(Septembre 1985).
۲۲۸- شعر «رزم»، اثر میساک مانوشیان، ترجمۀ احمد نوری زاده، همان، ص ۸۰۰.
۲۲۹- ملینه مانوشیان، همان، ص ۱۳۷.
230- Louis Aragon (1897-1982)
شاعر و رمان نویس بزرگ فرانسوی و از بنیان گذاران مکتب سوررئالیسم.
۲۳۱- ملینه مانوشیان، همان، ص ۱۷۴ و ۱۷۵.
۲۳۲- Léo Ferré
233-Jean – Marc Germain
234-Le Monde
منابع:
کلودین، فرناندو. از کمینترن تا کمینفورم. ترجمۀ شاپور اعتماد؛ هایدۀ سناوندی. تهران: خوارزمی،۱۳۷۷.
مانوشیان، ملینه. آنها بیست و سه تن بودند. ترجمۀ مازیار. تهران: معلم، ۱۳۷۷.
نوری زاده، احمد. صد سال شعر ارمنی. ترجمه و تدوین. تهران: چشمه، ۱۳۶۹.
Laffitte, Michel. La Résistance en Ile-de-France. Paris: AERI, 2004
Rayski, Adam. L’Affiche Rouge. Paris : Mairie de Paris, 2009
Rubens, Alain. “Un entretien avec Adam Rayski”. revue L’Histoire. no.81, Septembre 1985