فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۹۸
ملیک نشین های آرتساخ و پیدایش خانات قراباغ
نویسنده : آرتاک ماقالیان / ترجمه: گارون سارکسیان
پادشاهی ارمنی کیلیکیه در ۱۳۷۵م سقوط کرد. با این حال، چند حکومت کوچک ارمنی در کوهستانها توانستند موقعیت نیمهمستقل خود را نگه دارند. پس از تقسیم ارمنستان میان ترکیه عثمانی و ایران صفوی در ۱۵۵۵م و تقسیم مجدد آن در ۱۶۳۹م در بخشی از ارمنستان که به ترکیه واگذار شد، یعنی ارمنستان غربی، آثار شماری از این حکومتهای کوچک ارمنی در زیتون، ساسون، شاتاخ، موکس و منطقه کوهستانی عصیان در پاشانشین دیاربکر بهجا مانده بود اما در ارمنستان شرقی، یعنی بخشی از ارمنستان که ضمیمه ایران شده بود، حکومتهای خودگردانی در سیونیک و آرتساخ باقی مانده بود.
هتومِ مورخ در ۱۳۰۷م درباره حکومت آرتساخ نوشته که تاتارها و مغولان «سراسر آسیای صغیر را گشودند، غیر از پادشاهی آبخاز که در گرجستان بود و ولایتی از پادشاهی ارمنیان که به زبان عامه هالوئن خوانده میشد. این دو استان با ساراکینوسها به رویارویی برخاستند و از اطاعت آنان سر پیچیدند».(۱) اما چنانکه آشوت هوهانیسیان، عضو فرهنگستان، به درستی اشاره میکند«هیچگونه ارتباط داخلی میان جوامع ارمنی وجود نداشت و آنها نتوانستند پایگاهی برای استقلال ملی باشند».(۲) نیرومندترین این حکومتهای نیمهمستقل مِلیکهای آرتساخ بودند. زمامداران خودمختار آنها، یعنی مِلیکها، تا چند سده پرچمداران پیکار آزادیبخش ارمنیان بودند. آرتساخ در سراسر سدههای میانه به سبب موقعیت جغرافیایی مساعد خود در برابر ویرانگریهای مهاجمان بیگانه تاب آورد و نهتنها، خودمختاری سیاسی بلکه تا حد زیادی ساختار اجتماعی و اقتصادی خاص جامعه فئودالی ارمنیان را نگاه داشت.(۳)
واژه عربی « مَلِک» به معنای حاکم، زمامدار و پادشاه است. زبانشناس نامی، هراچیا آجاریان، این واژه را از ریشه سامی mlk به معنای حکومت کردن و صاحب شدن میداند.(۴) در سدههای میانه، حکمرانان کشورهای مسلمان، آسیای مقدم را چنین مینامیدند اما در سدههای میانه متأخر، در ارمنستان شرقی در دوران حکمرانی ایران فئودالهایی که از بازماندگان اشراف بومی برخاسته بودند و در قلمرو خود، اختیارات اداری داشتند مِلیک خوانده میشدند. بزرگان روستاها، قصبهها و محلههای شهرها، که مسئولیتشان جمعآوری مالیات بود، نیز مِلیک خوانده میشدند.برخی از مِلیکها به اطاعت از مهاجمان تن داده بودند و به وظایف خود در قبال آنان عمل میکردند اما مِلیکهای سیونیک و آرتساخ، اگرچه سلطه مهاجمان را پذیرفته بودند، در اداره امور داخلی یعنی دریافت مالیات، امور قضایی و … اختیار کامل داشتند. آنان از حق داشتن سپاه نیز برخوردار بودند.
در این وضعیت، حقوق مِلیک اگرچه با فرمان شاه تفویض میشد در ظاهر موروثی بود. این موضوع به تقویت خاندانهای مِلیکها کمک میکرد. باگرات اولوبابیان، تاریخشناس، مینویسد :
«منابع نشان میدهند که حق مِلیک بودن در آغاز چیزی ثابت و بیتغییر نبوده بلکه از سوی پادشاهان گوناگون بسته به اراده شاه و شیوه رفتار با سرزمین ارمنیان تغییر میکرده».(۵)
اگرچه از سده شانزدهم تا هجدهم میلادی مِلیکنشینهای بسیاری در ارمنستان شرقی وجود داشت پنج محال آرتساخ، یعنی گلستان، جرابرد، خاچن، واراندا و دیزاک، معروفتر بودند.(۶) هم اینها بودند که در تاریخ ارمنیان در سدههای میانه نقشی سترگ داشتند.
لئو مینویسد : «آرتساخ از نظر موقعیت جغرافیایی، کوهستانها و طبیعت خود، زیستبوم متنوعی است که زندگی این منطقه را بهروشنی تصویر میکند. اگرچه آرتساخ به چندین ولایت کوهستانی تقسیم شده بود، از نظر اقتصادی، قومی و زبانی دارای یک کلیت خاص و ویژه بود».(۷)
حکومتهای خودمختار ارمنی از اواخر سده هفدهم میلادی برای رهایی از سلطه ایران میکوشیدند اما در سالهای ۱۷۲۴تا ۱۷۳۵م با سپاه عثمانی، که به ماورای قفقاز رخنه کرده بود، به رویارویی برخاستند و خودبهخود با ایران همپیمان شدند. اوضاع این منطقه در آن سالها به بهترین شکل در توصیفات یسایی حاسان جالالیان، جاثلیق گاندزاسار و در نامه مِلیکهای آرتساخ به پطر اول در ۱ نوامبر ۱۷۲۳م توضیح داده شده : «پادشاه پارسی سخت ناتوان است و به چشم نمیآید و حکومت عثمانی هنوز به ما نرسیده است».(۸) در این وضعیت، فقدان حکومت مرکزی، سقناقهای(۹) ارمنیان، به عنوان واحدهای نظامی و سیاسی، اداره و تأمین امنیت منطقه خود را برعهده گرفتند. ارمنیان این دیار کوهستانی به جنگی برخاسته بودند که رویارویی مرگ و زندگی بود.
نادر، پادشاه ایران، با قدردانی از خدمات بیشمار ارمنیان در جنگ با ترکان در ۱۷۳۶م، خودمختاری مِلیکهای آرتساخ را به رسمیت شناخت و خودگردانی آنها را به صورت فدرالی، با نام «ملوک خمسه»، دوباره برقرار کرد و مِلیک یگان، حکمران ولایت دیزاک، را به زمامداری کل ملوک خمسه گماشت. مِلیک یگان به طورمستقیم تابع ابراهیم خان، برادر نادر شاه، بود که مقرش در شهر تبریز قرار داشت. خراج پنج مِلیک آرتساخ نزد مِلیک یگان جمع میشد و او آن را به خزانه شاهی تحویل میداد. به این ترتیب، در ماورای قفقاز در کنار ولایت گرجی کارتلی کاختی نخستین بار بیگلربیگی جداگانه ارمنی با نام محال خمسه، بنیان نهاده شد که شامل آرتساخ تاریخی و نواحی پیرامون تا ساحل ارس بود.(۱۰) برای مقایسه باید گفت که پادشاهان گرجی نزد ایرانیان تنها حاکم یا « والی» و « خان» بودند. اما این مانع از آن نبود که همان حکمرانان گرجی در گرجستان پادشاه شمرده شوند و گرجیان سدههای میانه نیز آنان را با عنوان پادشاه بشناسند.(۱۱) اشتباه نخواهد بود اگر بگوییم که مِلیکهای ارمنی آرتساخ با برخورداری از موقعیت کوهستانی دست نیافتنی تنها قدرتی بودند که امکان احیای حکومت ارمنیان را داشتند. تصادفی نیست که مِلیکهای آرتساخ خود را وارث سربازان شریف پادشاهان ارمنی(۱۲) میشمردند.
به نظـر میرسید که هیـچ چیز نمیتواند حکومـت مِلیکهای آرتساخ را بر مناطق تحـت فرمانرواییشان تهدید کند اما رویدادی غیرمنتظره آرامش این ولایت کوهستانی نیمهمستقل را برهم زد. نادرشاه با فرمان سال ۱۷۴۴م مِلیک هُوسپ، پسر ارشد مِلیک حسین، حکمران واراندا، را به جای مِلیک میرزابگ، که اعدام شده بود، گماشت. ایرانیها نیز او را حسین مینامیدند. امضا و مهر او بر روی قبالهای که در ۲۷ ژوئیه ۱۷۴۵م تنظیم شده به صورت مِلیک حسین ورنده(۱۳) باقی است. دوران حکمرانی او کوتاه بود.
پسر کهتر مِلیک هوسپ، یعنی مِلیک شاهنظر دوم، با استفاده از بحران پیش آمده در پی کشته شدن نادرشاه (۱۱۶۰ق/ ۱۷۴۷م) برادرش و خانواده وی را کشت و خود را مِلیک واراندا خواند. رافی تفسیر جالبی از این برادرکشی دارد : «مِلیک هوسپ و مِلیک شاهنظر برادران ناتنی بودند. هوسپ از یکی از زنان مِلیک حسین به نام آنا خاتون، که خواهر مِلیک آوان، حکمران دیزاک، بود زاده شده بود اما مِلیک شاهنظر از زن دیگر او، زهره خانوم، که دختر خان نخجوان و ترک بود، به دنیا آمده بود. مِلیک حسین او را از نخجوان به اسیری آورده و سپس، با او ازدواج کرده بود».(۱۴)
بر اساس داستانهای رایج در دودمان مِلیک شاهنظر، مِلیک حسین زهره خانوم را در ۱۷۲۴م، در سفر جنگی سپاه سقناقهای آرتساخ برای کمک به سیونیک، وقتی آن دختر تنها پانزده سال سن داشت، ربوده بود.(۱۵) بنابراین، تولد زهره خانوم در ۱۷۰۹م بوده. پس به احتمال زیاد، مِلیک شاهنظر باید در ۱۷۲۵یا ۱۷۲۶م، یعنی یکی دو سال پس از آن رویدادها، به دنیا آمده باشد.(۱۶) مِلیک هوسپ، که به دست شاهنظر کشته شد، داماد خاندان حاسان جالالیان، حکمرانان خاچن، بود. پسر خردسال هوسپ، سایی بیگ، که به نحوی از آن کشتار جان به در برده بود، به خالویش، مِلیک اللهوردی، در خاچن پناه برده بود اما دیری نپایید که دست مِلیک شاهنظر برادرکش که با پناه علی، رئیس طایفه ساروجلو، همپیمان شده بود به او نیز رسید. زمامداری مِلیک شاهنظر در ۱۷۴۸م با فرمان شاه ایران، علی ابراهیم شاه، به تأیید رسید.(۱۷) عمل ناجوانمردانه مِلیک شاهنظر دیگر مِلیکهای آرتساخ را بر ضد او برانگیخت. این مِلیکها شامل مِلیک هوسپ از گلستان، مِلیک اللهقلی سلطان از جرابرد، مِلیک اللهوردی از خاچن و مِلیک یسایی از دیزاک بودند. آنان نیروهای خود را بسیج و قلعه آوتارانوتسِ مِلیک شاهنظر را محاصره کردند اما به سبب فرا رسیدن زمستان از گشودن آن ناتوان ماندند و با شرط لشکرکشی دوباره در بهار به مناطق خود بازگشتند. بیگمان، نیروهای صاحب واراندا برای مقابله و مبارزه طولانی با چهار مِلیک دیگر کافی نبود. میرزا یوسف نرسسوف، تاریخنگار سده نوزدهم میلادی مینویسد:
«مِلیک شاهنظر با آگاهی از ناتوانی خود در برابر مِلیکها با ناراحتی در پی یافتن چارهای بود و بهناچار از پناه خان کمک خواست، سوگند وفاداری یاد کرد و به اطاعت او درآمد و با کمک او از مجازات مِلیکها نجات یافت … . مِلیک شاهنظر بس توانگر بود. به خانهای قراباغ خدمت کرد و به لطف آن ارج بسیار یافت. در دوران آغازین حکومت پناه خان، هرگاه که او نیاز به پول پیدا میکرد مِلیک شاهنظر در صورت ضرورت به کمک وی میآمد و نیازهای او را برطرف میکرد. در پایان، مِلیک شاهنظر برای بهبود کارهایش و تحکیم موقعیتش دخترش، حورزاد خانوم، را به عقد ابراهیم خان،پسر پناه خان، درآورد و با او پیوند خویشاوندی برقرار کرد».(۱۸)
در ۶ ژوئیه ۱۷۷۵م، در نامهای بدون امضا، که از گاندزاسار برای جاثلیق سیمون فرستاده بودند، آمده بود : « اگر از اوضاع این اطراف بپرسید، [باید بگویم] ملوک خمسه با ما هستند، جز مِلیک شاهنظر که هنوز با ما فریبکاری میکند و رشک او را پایانی نیست».(۱۹) اسقف اعظم هوسپ آرقوتیان نیز درباره رویدادهای آرتساخ در آن دوره نوشته است. او در ۱۷۸۰م، ضمن معرفی یکایک مِلیکهای خمسه، درباره مِلیک شاهنظر، حاکم واراندا، چنین آورده: «تازیان را توانمند میسازد و با خان متحد است. نیرومند است و هزار مرد جنگی دارد».(۲۰) ژنرال پاول پوتیومکین در نامهای به هوسپ آرقوتیان به تاریخ ۲۸ ژانویه ۱۷۸۳م نوشته :
«مِلیک آدام، مِلیک هوسپ و مِلیک یسایی با هم متفقاند اما مِلیک شاهنظر جدا از آنهاست. او مردی فریبکار و سستباور و ناسودمند در کار نیک است. نیرنگباز است و به برادرانش خیانت میکند. وقتی تاتارهای چادرنشین و کوچندهای به نام جوانشیر، که رئیس آنان پناه خان نام داشت، به قراباغ آمدند، مِلیک شاهنظر فریبکار و پلید او را به یاری خواند و به خواست خود به او گردن نهاد و قلعهاش را به او داد».(۲۱)
ارمنیان آگاه معاصر مِلیک شاهنظر در هندوستان، او را چنین توصیف کردهاند :
«مردی است باتدبیر و آگاه از اصول و آیین دیوانسالاری. او نیز تابع حکومت پارسیان است. او بدون سالار پارسی(۲۲)، که او را تابع خود کرده است، نمیتواند چیزی را که میخواهد به اختیار خود انجام دهد».(۲۳) با این ارجاعات میخواهیم نشان دهیم که ارزیابی معاصران مِلیک شاهنظر از خیانت او یکسان است.
اما ببینیم بازتاب این موضوع در مطبوعات ارمنی سده نوزدهم میلادی چگونه است :
«مِلیک شاهنظر، حاکم واراندا، از اتحاد میان مِلیک آدام، حاکم جرابرد و مِلیک هوسپ، حاکم گلستان، به هراس افتاد و با پناه خان متحد شد و پایگاهش، قلعه شوشی، را به او داد و دخترش را به عقد [پسر پناه خان] درآورد».(۲۴)
پیتر بوتکوف، مورخ نامی روس، نیز با این نظر موافق است و درباره خیانت شاهنظر چنین نوشته :
«مستحکمترین جای این منطقه شوشی است که متعلق به مِلیک شاهنظر، حاکم واراندا بوده. او برای مقابله با دو مِلیک یعنی آدام از جرابرد و هوسپ از ایگیرمیدورد(۲۵)، که از دیرباز با هم متحد بودند، با پناه خان، رئیس گمنام ایل تاتار جوانشیر، که در اطراف قراباغ سرگردان بودند، متحد شد. شاهنظر پس از مرگ نادر شوشی را به پناه خان واگذار کرد و با سقناق خود تابع او شد و در اتحاد با او بیست سال پیاپی با آن دو مِلیک دشمن جنگید … . به این ترتیب، مِلیکهای قراباغ با اشتباه خویش حکمرانی مستبد بر خود مسلط ساختند».(۲۶)
در واقع، در آن جنگ و برادرکشی هیچیک از مِلیکهای قراباغ نه پیروز شدند و نه شکست خوردند بلکه شخص سوم، بیگانهای به نام پناه خان، رئیس ایل کوچنده ساروجلو، از آن سود جست و با اجازه مِلیک شاهنظر، در ۱۷۵۲م در شوشی، قلب آرتساخ، مستقر شد.پناهخان، بنیانگذار خانات قراباغ، که چنین ماهرانه از دودستگی مِلیکهای آرتساخ استفاده کرد که بود؟ مورخان مسلمان مانند میرزا آدی گوزل بیگ، میرزا جمال جوانشیر و احمد بیگ جوانشیر درباره ظهور او اطلاعات جالبی دادهاند. به نوشته میرزا آدی گوزل بیگ : «جد پناه خان، یعنی پناه علی بیگ، از طایفه ساروجلو بود».(۲۷) میرزا جمال جوانشیر مینویسد : «اصل و نسب مرحوم پناه خان از ایل جوانشیر دیزاق است، از اویماق ساروجلو که فرقهای است از ایل بهمنلو که در قدیم از ترکستان آمدهاند».(۲۸) احمد بیگ جوانشیر نیز مینویسد : «پناه از نسل قبایل کوچنشین قراباغ است».(۲۹) به این ترتیب، هر سه مورخ خانات قراباغ نیزبه اتفاق پناه خان را از تبار قبایل کوچنشین میدانند.(۳۰)
پناه علی بیگ، جد پناهخان، پیشتر در خدمت خانهای زیاد اوغلی گنجه بود. سپس، به ولایت جوانشیر مهاجرت و در آنجا ازدواج کرد. پسر او، علی، را به سبب چهره رنگپریدهاش ساروجه علی میگفتند.(۳۱) به نوشته میرزا آدی گوزل بیگ، او ثروتمند بود و انبوهی از خادمان و کارگران را پیرامون خود گرد آورد و این گروه کوچنشین از ایل جوانشیر به نام او ساروجلو نامیده شد. پس از آن، اموال ساروجه علی به پسرش، ابراهیم خلیل آقا، رسید. به نظر ما تأکید مورخان مسلمان بر شهرت و ثروت اجداد پناه خان را باید با احتیاط بسیار پذیرفت.
نادرشاه پس از آنکه در۱۱۴۸ق/ ۱۷۳۶م در قوریلتای مغان صاحب تاج و تخت ایران شد برای تضعیف حکومت خان گنجه، که از مخالفان پادشاه شدن نادر بود، قبایل تابع او یعنی جوانشیر، اوتوزایکی و کبیرلو را به خراسان کوچاند. در این زمان است که فضل علی بیگ، پسر ارشد ابراهیم خلیل، را به عنوان « تابع» رئیس مراسم درباری، در خدمت نادرشاه میبینیم.(۳۲) فضل علی بیگ در جنگی با ترکان کشته شد و برادر کوچکترش، پناه علی بیگ، به خدمت [نادر] شاه درآمد. صدای رسای پناه علی او را به مقام جارچی [نادر] شاه رساند.پناه علی را جارچی پناه مینامیدند. او در کوچههای شهر فرمانهای شاه را با صدای بلند اعلام میکرد. پناه برای خطایی که از او سر زد محکوم به اعدام شد اما توانست از دربار به قراباغ بگریزد. میرزا جمال جوانشیر فرار پناه را در ۱۱۵۰ق/ ۳۸ـ ۱۷۳۷م دانسته.(۳۳) تأکید این مورخ بر اینکه « او در جنگهای نادرشاه با سپاه روم(۳۴) دلاوریهای بسیار نشان داد»(۳۵) ارزش تاریخی ندارد زیرا در دوران خدمت پناه نزد [نادر] شاه جنگ سالهای۱۷۳۰تا ۱۷۳۶م میان ایران و عثمانی پایان یافته بود و جنگهای ۱۷۴۳تا ۱۷۴۶م هنوز آغاز نشده بود. اما درباره آنچه ف. شوشینسکی،(۳۶) به اصطلاح مورخ آذربایجانی، نوشته که « یکی از خادمان دربار به سبب حسادت به پناه در گوش نادرشاه زمزمه کرد که پناه خواستار کشتن او و تصاحب تاجوتخت است»،(۳۷) باید گفت که این هم از آن دروغهای خندهدار خاص تاریخسازان آذربایجانی است که فرسنگها دور از واقعیت است.پناه، پس از مدتی آوارگی، در مقام داروغه (محصل مالیاتی) به خدمت مِلیک اللهقلی سلطان، حاکم جرابرد، درآمد. حمایت این مِلیک ارمنی از پناه او را از دست جلادان شاه در امان داشت. در واقع، الله قلی سلطان با دادن پناه و شغلی ناچیز به این جارچی فراری، که نادرشاه او را به اعدام محکوم کرده بود، مار در آستین پروراند، چراکه چندی بعد پناه و فرزندانش چون بلایی بر سر اللهقلی سلطان و ملوک خمسه فرود آمدند. چنانکه در زیر خواهیم دید، پناه لطف مِلیک جرابرد را در نجات زندگیاش به روش خود « جبران» کرد.نادرشاه در۱۱۶۰ق / ژوئن ۱۷۴۷م، در توطئـهای در خـراسان کشته شـد. توطئـه خراسان فرصتی مناسب برای آن فراری سابق فراهم آورد. در این زمان افراد ایل پناه با استفاده از اوضاع آشفته ایران از خراسان به ولایت جوانشیر بازگشتند. پناه خدمت خود را رها کرد و گروهی از اشرار را متشکل از جوانان ایل خود، سازمان داد و در ولایات شیروان، شکی، گنجه و قراباغ به راهزنی پرداخت. همه آن جوانها را توانگر و بینیاز از دیگران ساخت. دل دیگر مردم را با بخشش احشام، اسب و هدایا به دست آورد و برخی نافرمانان را با تنبیه و کشتن به اطاعت واداشت.(۳۸) به این ترتیب، پس از مدتی این راهزن جادهها رئیس ایل شد.در ایـن زمان، در ایران برادرزاده نادرشاه، به نام عـادل شاه، بر تخـت نشست و از۱۱۶۰ تا ۱۱۶۱ق/ ۱۷۴۷تا ۱۷۴۸م حکومت کرد. او امیر اصلان خان را به حکومت آذربایجان گماشت. او، که درباره پناه شنیده بود، با او دیدار کرد و خواستار اطاعت وی شد. پناه که چارهای نداشت، بهتر آن دید که اطاعت کند و در۱۱۶۱ق/ ۱۷۴۸م با میانجیگری امیر اصلان خان توانست از عادل شاه مقام خانی بگیرد.(۳۹) به این ترتیب، رئیس ایلی کوچنشین، که به فرمان نادرشاه به مرگ محکوم شده بود، با فرمان برادرزاده نادر، عادل شاه، به مقام خانی ارتقا یافت. البته، این نکته را باید در نظر داشت پناه، که بنیانگذار خانات قراباغ نامیده میشود، به هنگام دریافت لقب خانی هنوز در محال خمسه نبود و هیچ اختیاری در آن جا نداشت. لقب خانی پناه تنها عنوانی بدون محتوا بود.
پناه برای تحکیم اختیارات نویافته بر آن شد که یکجانشینی پیش گیرد و در۱۱۶۱ق/ ۱۷۴۸م قلعه بیات(۴۰) را در کبیرلو بنا نهاد. در انتخاب این محل ازدواج پناه با دختر رئیس ایل کبیرلو تأثیر بسیار داشت. لئو مینویسد: «کبیرلو به او کمک زیادی میکرد و او به سرعت از مقام ریاست اشرار به مقام حاکم ارتقا یافت و قبایل سرگردان در دشت قراباغ را به اطاعت واداشت. او نیز کوچنشین بود اما پس از رسیدن به حکومت به ضرورت یکجانشینی پی برد».(۴۱) درک ضرورت گذر به یکجانشینی انقلابی در جهان بینی قبایل کوچنشین بود.ملوک خمسه با احساس ظهور نیرویی تازه در نزدیکی خود با حاجی چلبی، حکمران شیروان، متحد شدند و به بیات تاختند. پناهخان با ایل خود در بیات موضع گرفت و به دفاع برخاست. محاصره قلعه بینتیجه بود. لذا، متحدان به مناطق خود بازگشتند تا سال دیگر لشکرکشی را تکرار کنند. در راه بازگشت، حاجی چلبی میگوید : «پناهخان تا این زمان طلای ضرب نشده بود، ما آمدیم آن را تبدیل به سکه کردیم و بازگشتیم».(۴۲) این سخن در میان مردم به ضربالمثل تبدیل شد.پناه خان نیز به این نتیجه رسید که قلعه بیات، که در میان دشت واقع شده بود، نمیتواند در برابر تهاجم آتی دشمنان پناهگاهی مطمئن باشد. در آن اوضاع، بیکار نشستن برابر با سرنگونی بود. او بدون اتلاف وقت برای موفقیت در جنگ با همکاری طوایف دشمن و مِلیکهای ارمنی، قلعهای تازه در جایی به نام تارناکوت(۴۳) ساخت، در کنار چشمه بزرگ شاهبولاق که تقریباً در سرحد خاچن قرار داشت. او در این قلعه تازه بازار و مسجد ساخت و در۱۱۶۲ق/ ۱۷۴۹م در آن مستقر و با مِلیکهای جرابرد و گلستان درگیر شد و کوشید تا اتحاد مِلیکها را بر هم زند.(۴۴) در تعیین محل قلعه وجود چشمهای پرآب نقشی مهم داشته و به لطف آن، مشکل آبرسانی به قلعه رفع شده است. قلعه را به سبب وجود این چشمه شاهبولاق نامیدهاند.ساخت قلعههای بیات و شاهبولاق به دست پناه، برخلاف تصور د. بابایان، تحلیلگر سیاسی، ترفندی برای انحراف افکار دشمنان اطراف نبود(۴۵) بلکه ضرورتی برخاسته از وضعیت عینی بود. پناه در آن زمان بیش از آنکه نیاز به انحراف توجه دشمنان (معلوم نیست از چه چیزی) داشته باشد در فکر تأمین امنیت خود بود. او هیچگاه تصور نمیکرد که بخت چنان با او یار شود که بتواند روزی در قلب آرتساخ لانه کند.
این فرصت زمانی پیش آمد که مِلیک شاهنظر، حکمران واراندا، برای رویارویی با چهار مِلیک دیگر آرتساخ، که دشمن وی شده بودند، با پناه متحد شد و قلعه شوشی را، که در محال خودش بود به او داد.(۴۶) آ. سورورف به درستی در این باره چنین نوشته : «این خائن به میهن پناه خان را دعوت کرد و قلعه استوار خود، شوشی قالا، را به او داد و با سقناق خود به اطاعت او درآمد».(۴۷)
در آن زمان، بخشی از دشت قراباغ و شوشی در قلمرو خاننشین نوبنیاد جای داشت اما شوشی بود که به خاناتی که در دشت هموار محکوم به نابودی بودند حیات دوباره بخشید.
ملوک خمسه پس از آمدن پناه، رئیس طایفه ساروجلو از ایل کوچنشین جوانشیر، به آرتساخ به ناچار با چالشی تازه روبهرو شدند. از همین زمان، رخنه اقوام و طوایف بیگانه در آرتساخ آغاز شد. لئو به درستی چنین نوشته: «مسئله سیاسی مهم برای خانات نوبنیاد قراباغ شکلگیری جمعیت مسلمان در بخشهایی از خاننشین بود که فاقد عناصرپشتیبان بود. پناه خان، با خیانت، به قلب محال کاملاً ارمنینشین ملوک خمسه نفوذ کرد و بسیار زود دریافت که صخرههای شوشی برای تثبیت حکومت پایه محکمی نیستند. او شروع به جذب کوچنشینان ترک از بیرون و خانات همسایه کرد و اختیارات گوناگونی به آنان وعده داد. به این ترتیب، طوایف کوچنشینی چون پیوسیان، قاراچارلی، جینلی، دمیرچی حسنلو، قزل حاجیل، صافی کورد، بوی احمدلی، ساحاتلی، کنگرلو و بسیاری دیگر را از گرجستان و جاهای دیگر به قراباغ منتقل کرد. ابراهیم خان نیز به پیروی از پدرش از هیچ کوششی برای آوردن گروههای جدید مسلمان دریغ نکرد».(۴۸)
به فهرست طوایفی که تاریخ شناس نامدار در بالا آورده میتوان طوایف ترک و تاتار کوچنشین و نیمهمتمدنی چون جوانشیر، ساروجلو، اوتوزایکی، کبیرلو، ایگیرمیدورد، کولانی و … را نیز افزود. سکونت این طوایف در قلمرو قراباغ بهراستی برای ارمنیان آرتساخ تبدیل به بلا شد. به این ترتیب، اقوامی بیگانه در میان جمعیت یکدست و یکپارچه ارمنی قراباغ رخنه کردند و عقبماندگی فکری و فرهنگی سهمگین و فقری شدید به همراه آوردند.(۴۹) پس از رخنه طوایف گلهدار به آرتساخ درگیریهای بسیاری میان ارمنیان بومی و طوایف مهاجر روی داد.(۵۰) طوایف تازه رسیده در وهله نخست همپیمانان مطمئنی برای پناه خان در پیکار با مِلیکهای نافرمان آرتساخ بودند.
پناه خان نخست با شکستن سوگند خود مِلیک الله قلی سلطان ایسرائلیان،حکمران جرابرد، را که به نمایندگی از سوی مِلیکهای ارمنی برای مذاکره نزد او آمده بود، دستگیر کرد و به تحریک حیدرقلیخان، حکمران نخجوان، او را گردن زد. حکمران جرابرد همان کسی بود که پناه خان را از دست جلادان نادرشاه نجات داده بود. پناه خان این چنین از او “قدردانی” کرد. ارمنیان آرتساخ حتی تا سده نوزدهم میلادی تصنیف غمانگیز زیر را میخواندند که بر اساس روایتهای مردمی، الله قلی سلطان آن را پیش از اعدام در زندان پناه خان سروده بود :
«وارداپت شجاع(۵۱) را بگویید نزد من آید
یا بکشد یا نجاتم دهد
ای برادرم آدام، انتقام مرا بستان
دریغا که انتقام من به ابدیت پیوست».(۵۲)
پس از الله قلی سلطان، برادرش، مِلیک آدام (حاتم)، جانشین او شد. او از روزگار کودکی نزد خسرو سلطان داغستانی گروگان بود و فنون جنگی کوهنشینان را خوب آموخته بود. او را نادرشاه آزاد کرده بود.(۵۳)
ارمنیانِ معاصرِ مِلیک آدامیان در هندوستان وی را چنین توصیف کردهاند: «او مردی خردمند و مؤدب بود و در جنگ دلیر».(۵۴)
در یادنامه دستنوشته مورخان سیونیک، که در ۱۷۸۱م تنظیم شده، او را چنین توصیف کردهاند: «مردی بیباک و بس سخنور. همچنین، بنابر طبع دلسوزش، سخاوتمند نسبت به نیازمندان و تنگدستان».(۵۵) همین مرد بیباک بود که در ملوک خمسه جانشین برادرش شد.
مِلیک اللهوردی حاسان جالالیان، حکمران ولایت خاچن، دومین قربانی پناه بود. او نیز در ۱۷۵۵م در توطئهای کشته شد. با این کار ضربه مهلکی بر حکومت بزرگ خاندان حاسان جالالیان وارد شد. پناه خان پس از آن میرزاخان مِلیک میرزاخانیان، کدخدای روستای خندزریستان، را به سبب توطئه علیه مِلیک الله وردی به حکمرانی خاچن گماشت. به این ترتیب، از پنج مِلیک آرتساخ دو مِلیک واراندا و خاچن دیگر خطری برای پناه نداشتند اما مِلیکهای گلستان، جرابرد و دیزاک هنوز تابع او نبودند.پس از آن رویدادها، میان ولایت جوانشیر پناه خان و ارمنیان جدال بزرگی روی داد. این جدال تا هفت سال پیوسته ادامه یافت و از هر دو سو نیز خون بسیار ریخته شد.(۵۶) در آن زمان، مِلیک یسایی، حاکم دیزاک، نخستین کسی بود که ضرورت وجود سپاه منظم و دائمی را دریافت. او در همه فنون جنگی مهارت داشت و تشویق و ترغیب میکرد و همه فنون را میآموخت. بدون ترس و جسورانه بر دشمنان مسلح حمله میبرد و شهادت را برتر از زندگی با بدنامی میدانست و نیز همیشه آماده بود تا صدای ناقوس جنگ را بشنود.(۵۷)
چندان هم تصادفی نبود که این فکر به سر مِلیک یسایی افتاد. او، که ارتباطش با دو متحدش؛ مِلیک هوسپ، حاکم گلستان و مِلیک آدام، حاکم جرابرد، قطع شده بود، به ناچار با اتکا به نیروهای خود با پناه و مِلیک شاهنطر بدنام به جنگ برخاست. او بدون داشتن واحدهای نظامی منظم و جنگاور طبیعتاً نمیتوانست مدتی طولانی در برابر هجوم نیروهای خان دوام آورد. مورخ ارمنی، میرزا یوسف نرسسوف، مینویسد : «مِلیک یسایی، حاکم دیزاک، که شهرتی در دلاوری داشت، در دوران آغازین حکومت پناه با او بسیار جنگید. تا مدتی(۵۸) جنگهای سختی میان آنان درگرفت. یک بار، مِلیک یسایی سپاه پناه خان را سخت در هم کوبید و پراکنده کرد، چنانکه [پناه] به سوی بیات گریخت و یک ماه، در جنگلها گذراند و جرئت نمیکرد از آنجا بیرون آید».(۵۹)
همین مورخ مینویسد که پناه خان بعداً مِلیک یسایی را با حیله دستگیر کرد و کشت.(۶۰) این با واقعیت همخوانی ندارد. میدانیم که مِلیک یسایی پس از مرگ پناه دیرزمانی به جنگ با پسر او، ابراهیم خان، ادامه داد. به دستور همین ابراهیم خان نیز، با توطئه در سال ۱۷۸۱م مِلیک ساعی دوغو را کشتند.(۶۱) سردار روس، آل. سوروف، در گزارش به گ. پوتیومکین به تاریخ ۱۷۸۱م درباره این موضوع نوشته : «ابراهیم خان، حاکم شوشی، توطئه کرد و از مِلیک یسایی، حاکم دیزاک، مبلغی پول خواست و او را با شکنجه کشت».(۶۲) تاریخ مرگ مِلیک یسایی از روی نوشته سنگ قبر وی نیز مشخص میشود : «این است قبر مِلیک یسایی، پسر مِلیک یگان بزرگ، که از سوی نادرشاه به حکومت گماشته شده بود. وی سی و سه سال بر زمین دیزاک حکومت کرد و با بسی دلاوری بر بیدینان پیروز شد. او تنومند بود و بس قویتر از پیشینیانش. سالهای عمر او ۶۱ بود و در ۲ اکتبر ۱۷۸۱م درگذشت. اگر این را خواندید، برایش دعا کنید و طلب آمرزش کنید. آمین».(۶۳)
متحدان مِلیک یسایی یعنی مِلیک هوسپ، حاکم گلستان و مِلیک آدام، حاکم جرابرد نیز در جنگ با پناه کامیاب بودند. میرزا آدی گوزل بیگ مینویسد :
«به سبب استحکام قلعه آنان، پناه خان نمیتوانست به هدف خود برسد و فقط، کشتزارهای دامنه کوهها را زیر سم اسبان سپاهش لگدمال میکرد … اما دو مِلیک با وجود سختی فراوان چهار سال پیاپی بیتزلزل و سرسخت ماندند. در طول این مدت دراز، آنها از راه کشتار و چپاول دست نکشیدند و نمونهای از صلابت و سرسختی را نشان دادند. آنها دستههای مسلح خانهای اطراف را، کـه به جنـگ پناهخان مرحـوم میآمدند، فرمانـدهی میکردند و از جـنگ با او یک قدم عقب نمینشستند».(۶۴)
چندی بعد، مِلیکها عقبنشینی کردند و در قلعه گلستان موضع گرفتند. کاپیتان اتار تومانوف(۶۵) در گزارش مورخ۱دسامبر ۱۷۵۴م به هیئت امور خارجه روسیه درباره یکی از جنگهای پیروزمندانه مِلیکها در برابر پناه اطلاعات جالب زیر را ارائه کرده : «ارمنیان در سقناق در قلعه گلستان بودند. سران آنان، مِلیک یوسف(۶۶) و مِلیک آدام، نام داشتند. اینها حدود ۱۵۰۰ مرد [مسلح] داشتند. پناه خان به این ارمنیان حمله کرد اما ارمنیان او را شکست دادند و ۳۰۰ تن از مردان پناه خان را کشتند. این جنگ در ۲۶ اوت ۱۷۵۴م روی داد».(۶۷)
از گزارش دیگر اتار تومانوف به تاریخ ۲۱ مارس ۱۷۵۵م، درمییابیم که این مقاومت در سال بعد نیز ادامه یافته است: «ارمنیان سقناق خودمختار هستند و در حال حاضر، از پناهخان و ترکها فرمان نمیبرند».(۶۸) وی در گزارشی که در ۲۰ نوامبر همان سال به ایوان فون فراوندورف، فرماندار نظامی قزلر، ارسال کرده چنین نوشته : «مِلیک یوسف ارمنی، حاکم سقناق، به همراه شصت مرد به اینجا(۶۹) نزد پادشاه آمد. سقناق خالی شده است. نان در آنجا به راستی نایاب است … . روستاییان و رعیتها به دست پناه خان افتادهاند. مِلیک آدام خانوادهاش را به گنجه فرستاده و خود هنوز در قلعه است اما اکنون از هیچجا کمکی نمیرسد» .(۷۰)
به این ترتیب، مِلیکها ناتوان از پایداری در برابر فشار روزافزون پناه با سپاهیان و بخشی از مردم از قلمرو خود فرار کردند و به شاهوردی خان، حاکم گنجه، پناه بردند و منتظر فرصتی مناسب شدند تا جنگ با پناه را از سرگیرند. مِلیکها هفت سال در شامخور ماندند.در ۱۷۵۷م، محمد حسن خان قاجار، حکمران مازندران که پدر آقامحمد خان، پادشاه آینده ایران، بود با شنیدن خبر قدرت گرفتن پناه خان با سپاهی انبوه به شوشی یورش برد. سپاه او در مکانی به نام خاتون آرخ، در نزدیکی شوشی، توقف کرد اما حدود یک ماه محاصره ثمری نداشت و محمد حسن خان با شنیدن خبر قدرت یافتن کریم خان زند و حرکت او به سوی عراق شتابان بازگشت. این تحولات در منابع دست اول گرجی نیز بازتاب یافته. در تاریخ نوین، اثر شاهزاده داویت باگراتیون، درباره این لشکرکشی چنین آمده است :
«در ۱۷۵۷م، محمدحسن خان قاجار بیش از نیمی از پارس را فتح و به سمت شوشی حرکت کرد اما وقتی در شیراز کریمخان زند پدیدار شد از شوشی به رویارویی او رفت».(۷۱)محمد حسن خان به سبب شتابی که داشت حتی دو توپ را، که از تهران آورده بود، در خاتون آرخ جا گذاشت. پناه خان آنها را به شوشی برد و توپهایی را که برای کندن باروهای او آورده شده بود برای دفاع از شهر به کار گرفت.
پس از بازگشت بینتیجه محمدحسن خان، فتحعلی خان افشار، حکمران ارومیه، که فرمانده پیشقراولان نادرشاه بود، در ۱۷۶۱م با سپاهی انبوه به قراباغ حمله کرد. در یادنامه جاثلیق سیمون در این باره چنین آمده است : «در ۱۷۶۱م، سپاهی انبوه گرد آورد و به سوی قلعه بزرگ و مشهور شوش حرکت کرد تا بر آن قلعه مستحکم و حکمران آن، پناه خان، از ایل جوانشیر تسلط یابد».(۷۲)
سپاه فتحعلی خان در دشتی نزدیک آسکران توقف کرد. در آن استحکاماتی ساخت و زمستان را سپری کرد. در همان زمان، مِلیک آدام و مِلیک هوسپ از جرابرد و تالیش برای جنگ با دشمن مشترک، پیش فتحعلی خان رفتند و به سپاه او پیوستند و استحکامات جدیدی در کنار استحکامات او ساختند.(۷۳) پس ازشش ماه، دو طرف مذاکرات صلح را آغاز کردند و پناه خان در ظاهر از فتحعلیخان اطاعت کرد و پسرش، ابراهیم خلیل آقا، را به او گروگان داد.(۷۴) به این ترتیب، پناه خان به اطاعت فتحعلی خان درآمد.پناه برای آزاد کردن پسرش با کریمخان زند وکیل(۷۵) که دشمن سرسخت فتحعلیخان بود و به تدریج نیرومندتر میشد متحد شد. سپاه آنان در ۱۷۶۲م فتحعلی خان را در ارومیه شکست داد. کریمخان زند ابراهیم خلیل آقا را، که در ارومیه گروگان نگه داشته میشد، در ۱۷۶۲م آزاد کرد و به او لقب خانی داد و وی را به قراباغ فرستاد(۷۶) و پناه خان را با خود به شیراز برد. پناه در همان سال( ۱۷۶۲م) در شیراز درگذشت. اگرچه بر اساس نوشتههای مورخان آن خاننشین، کریمخان او را برای ارج نهادن به شیراز برده بود، روشن است که پناه به عنوان گروگان نزد او بود. اینکه کریمخان، کاظم خان، حکمران قراداغ و شهباز خان دمبلی، حکمران خوی، را نیز بهعنوان گروگان با خود به شیراز برده بود این نظر را تأیید میکند.(۷۷)
به این علت، آنان درباره مرگ پناه خان سکوت محض اختیار کردهاند اما این خلأ را مؤلفان ارمنی پر میکنند. بهویژه، نرسسوف درباره این موضوع مینویسد :
«پناه خان خود را به مردن زده بود و پیشتر به نزدیکانش سفارش کرده بود که “جسدش” را به قراباغ ببرند تا اینگونه از شیراز بیرون آید و در میان راه، سوار اسب شود و به قراباغ برود و حکومت را به دست گیرد. کریمخان این را دریافت و گفت: ,او دوست خوب من بود، باید جسدش را با عزت و احترام به قراباغ بفرستم،. سپس، فرمود شکمش را بدرند و با دارو انباشته کنند و تنها، پس از آن اجازه حرکت به سوی قراباغ را داد».(۷۸)
به راستی، سرنوشت مرگی شایسته برای آن مرد تدارک دیده بود که سراسر عمرش را با توطئه گذرانده بود. آن راهزن سابق، که جارچی شده بود و دست روزگار او را به مقام خانی رسانده بود، از همانجا به عنوان شیادی معمولی به پایین فروغلتید.این حقیقت نیز مهم است که پناه حتی تکه زمینی در قلمرو ملوک خمسه نداشت که برای دفن او استفاده شود. به همین دلیل، خویشانش جسدش را در جایی به نام عمارت، نزدیک آقدام، به خاک سپردند.در واقع، پناه خان نتوانست مِلیک نشینهای دیزاک، گلستان و جرابرد را تحت فرمان خود درآورد. پس از مرگ پناه (۱۷۶۲م) پسر و جانشین او، ابراهیم خان (۱۷۶۲تا ۱۸۰۶م)، بهناچار دیرزمانی با مِلیکهای خودمختار ارمنی به جنگ برخاست. افزون بر این، با توجه به پیکار بیوقفه آن مِلیکنشینها با خاننشین نوبنیاد، در سالهای دهه ۱۷۸۰م در روسیه به این فکر افتاده بودند که حکومت ارمنیان را در قلمرو آرتساخ دوباره برقرار کنند و به اصطلاح، به حکومت خانات قراباغ، که سی سال پیش با کمک یکی از مِلیکهای ارمنی تأسیس شده بود، پایان دهند.(۷۹) خانهای قراباغ نتوانستند مقاومت مِلیکهایی را که در آنجا مانده بودند درهم شکنند. جنگ و گریز میان آنان تا ۱۸۱۳م ادامه یافت. با عقد معاهده گلستان میان ایران و روسیه آرتساخ به روسیه واگذار(۸۰) و خانات قراباغ در ۱۸۲۲م برچیده شد.
در پایان باید گفت، تا زمانی که خیانت در دل یکی از مِلیکها لانه نکرده بود، ملوک خمسه قراباغ آزاد و خودمختار بودند اما از وقتی که پناه خان، رئیس طایفه کوچنشین ساروجلو، با اجازه مِلیک شاهنظر دوم، حکمران واراندا، در آرتساخ مستقر شد، او و پسرش، ابراهیم خان، توانستند مِلیکهای آرتساخ را تا حدی ضعیف کنند. تنها، به لطف نبرد قهرمانانه و آزادیبخش آرتساخ بود که اشتباه سرنوشتساز ۲۴۰ سال پیش مِلیک شاهنظر تصحیح شد.سرانجام، اگر اکنون جمهوریای آزاد و مستقل به نام قراباغ کوهستانی وجود دارد، بیگمان مِلیکهای قهرمان آرتساخ، که در اوضاع سخت سدههای میانه توانستند چهره قومی این منطقه را حفظ کنند، در روند تاریخی تأسیس این دولت نقشی انکارناپذیر دارند.