فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۵۳

مروری بر آثار ادبی هاکوپ کاراپنتس

نویسنده: لیدا بربریان / ترجمه: آرا اوانسیان

بخش اول

((…بدا به حال ملتی که در گذشتگان خود را به یاد ندارد.ما تداوم آنانیم، گذشته و آیندۀ آنها ))

سخنان فوق، از کتاب ناتمام، هفتمین اثر کاراپنتس، چاپ ۱۹۸۷م، درنیویورک، به عاریه گرفته شده،[۳] که آن را می توان به منزلۀ پیام نویسنده نیز قلمداد کرد.

تصویر جلد یکی از کتاب های هاکوپ کاراپنتس
تصویر جلد یکی از کتاب های هاکوپ کاراپنتس

کاراپنتس نخستین کتاب خود را در ۱۹۷۰م به خوانندگان عرضه و در طی هفده سال پس از آن آثار ادبی با  ارزشی را به سبک و شیوۀ خاص خود و بر اساس تشریح و کاوش های روان شناختی خلق کرد[۴] و جایگاه پر منزلتی را در عرصۀ ادبیات معاصر ارمنی، از ارمنستان تا گسترۀ جوامع ارمنیان پراکنده در پهنۀ گیتی (دیاسپورا)، به خود اختصاص داد.کاراپنتس، با به جای گذاشتن آثاری به شیوۀ امروزی، خدمتی بزرگ در راه غنا بخشیدن به زبان ارمنی در حوزۀ ادبیات روان شناختی کرد، که از دیرباز نزد ما غایب بود. او همواره پیوند خود را با سرچشمه های فرهنگی و تاریخی ـ اجتماعی اش حفظ کرد. آثار ادبی او همانند درخت تنومندی است که در خاک خاستگاه خود ریشه دوانده و شاخه هایش در تلاش برای رسیدن به نور هستند.

برای بیشتر اعضای جوامع ارمنیان پراکنده در گوشه و کنار جهان معنای زادگاه اولیه و میهن تاریخی ماهیتی غیر ملموس و ذهنی و در عین حال همراه با جذبه ای روحانی دارد. نسلی که با وابستگی به این پیوندهای روحی در پهنۀ امریکا مأوا گرفت و بازماندۀ قتل عام سال ۱۹۱۵م است با تلاشی فوق انسانی به بذرافکن ندای قوم[۵] تبدیل شد، به شخصیت هایی نظیر ایشخان فیلیپوس، دوشیزه آنتارام، هونان، کنسول آراکل و ساهاک سهمناک و یا ماتی که در زیر بار سنگین و کهن فرهنگ ارمنی شهید شد.

کاراپنتس پدیده های بیرون از انسان را نه تنها به صورت عینی بلکه با دیدۀ باطن می کاود؛ ویژگی ای که توانایی کنکاش هم زمان مرزهای غیر ملموس درون و برون روح را به وی می بخشد تا بتواند تداوم لحظه های واپسین زندگی رو به سوی مرگ را تشریح و توصیف کند. این کار را به طور مثال و به صورتی گذرا در خلال چند بند از کتاب سومش و سپس در چندین صفحه از چهارمین کتاب خود با عنوان میان پرده، در صحنه های غیرمتعارف مرگ آرا و آرمنیان، ارائه می دهد: گذشته، حال و فضای بی کران آینده در مقابل دیدگان رو به تیرگی نهادۀ افراد در حال مرگ در هم می آمیزند و آینده به آرامی در مسیر کابوس مرگ به پیش می رود. نویسنده با بهره گیری از شیوۀ سوررئالیسم مرزهای این کابوس پیش رو را به تصویر درمی آورد و اقتباسی از نقاشی های سوررئالیستی سالوادور دالی و رنه مارگریت[۶] را در ذهن خواننده تداعی می کند، شیوه ای هنری که سرلوحۀ آن کاوش در ژرفای باطن و توهمات نهانی انسان و با عطف به الهامات و اشارات درونی در پی رها سازی انسان از معیارهای عادی و مرسوم است،گرایشی خلاقه که به مدد آن سرشت طغیانگر کاراپنتس و دیدگاه ها و شیوۀ بیان خاص او در کمال صداقت در آثار وی طنین انداز می شود.

دریافت انعکاس هنر نقاشی، موسیقی و فیلم در آثار کاراپنتس دشوار نیست، از جمله در یادداشت های روزانۀ ناتمام مادرم، که طنین آوایی آثار دو صدایی باخ را می توان در آن باز یافت.

نویسنده دو مضمون گوناگون را به صورت فوگ[۷] با توالی یک در میان به گونه ای به هم پیوند زده که تمامیتی یکدست و پیوسته ارائه داده. این ترکیب موسیقایی را در داستان اتاق شمارۀ۸۴۲ نیز می بینیم. در این داستان، شرح شکنجه های روحی مانوئل مبارز و خاطرات عاشقانۀ وی با مارگارت با این فرم در هم آمیخته، نام هایی که از سر اتفاق انتخاب نشده و به منزلۀ نمادی از عشق مطلق و ابدی به صورت لایت موتیف در آثار گوناگون نویسنده حضور دارد تا به صورت پلی زیر ساخت آثار وی را به هم پیوند زند.

تسلسل موضوع های متوالی از فرم های مورد علاقۀ کاراپنتس است. هر قطعه از اثر رقص دایره ای امریکایی همانند افرادی که به حلقۀ رقص پیوسته اند دارای شخصیت و هویتی مستقل است و در استنباطی کلاسیک و سنتی کاملاً مشابه سوئیت های[۸] موسیقی اند که با وجود ظاهری جدا از هم در کلیت خود به صورت یک اثر واحد پذیرفته می شوند. فرم داستان امروز مردی در باغ کشته شد کاملاً با فرم روندوی[۹] موسیقی (A.B.A)،که در آن نخست بخش (A) و سپس، بخش (B) شنیده می شود و در انتها، بخش (A) عیناً در بخش سوم اثر تکرار می شود تطابق دارد.

ریتم داستان روزی از روزهای آرمیک نیز ترکیبی دو صدایی است. ریتم بخش اول داستان کاملاً با سن و سال و طرز زندگی آرمیک هماهنگ است اما بخش دوم، که آمیزه ای از خاطرۀ اتفاقات متضاد و غیر مترقبه است، ریتمی ثقیل و انباشته همراه با رنگ آمیزی ای کدر و ساختار ریتمیک فوگ های موسیقی را دارد که قبلاً از آن سخن گفتیم. کلیۀ این تمهیدات، در زمان خود، در ادبیات ارمنی، کم سابقه و غیر منتظره بود و کیفیتی شاداب، زیبا و با ارزش به آثار کاراپنتس بخشید و افقی جدید را برای خواننده و نسل های آینده گشود.

نویسنده با شهامتی بی نظیر خاص خود امکان نیل به مرزهای نو را، در زمینۀ آفرینش آثار ادبی به زبان ارمنی، پیش رو نهاده، ضرورت آن را یادآور شده و حلقه ای از زنجیرۀ متوالی ادبیات روان شناسی ارمنی را تشکیل داده که پیش از آن با تلاش نسل ارشد نویسندگان ارمنی، از جمله لئون شا نت، وازگن شوشانیان و شاهان شاهنور آفریده شده بود.

بخش دوم

((پیش از تولد و پس از تولدم همواره در گوش شنیده ام ضجه های مرگبار تمامی یک ملت را…)) [۱۰]

کاراپنتس ده سال پس از قتل عام ۱۹۱۵م ارمنیان متولد شد. بنابراین او شاهد این فاجعۀ اجتماعی نبود اما گویی تمامی آن تجربه های دهشتناک، به صورت میراثی خونین و خاطره ای تاریخی در خون او جاری بود و (( ضجه های مرگبار تمامی یک ملت)) و طنین فریاد پیشینیان خود را با گوش دل شنیده بود تا خاطرۀ آن تجربه ها را به ما منتقل سازد، صداهایی از این دست: (( وان، وان، وان)) [۱۱] و ((های، های، های)). [۱۲]

این آواها در خانه ای واقع در امریکا، که زمانی اقامتگاه آرشیل گورکی[۱۳] نقاش بود، به گوش می رسند و نام های سارکیس پیتزاک و توروس روسلین[۱۴] راگوشزد می کنند. این صداها به آرشیل گورکی گوشزد می کنند که (( باید آن چنان نقاشی کرد که از رنگ ها نوایی آهنگین برخیزد))، صداهایی که نه تنها برای نویسنده بلکه برای صاحب خانۀ جدید خانۀ گورکی، که شخصی امریکایی است، قابل شنیدن می شوند.

سایه های نیاکان ما [۱۵] همواره با ما همراه بوده و نه فقط با پاراجانیان بلکه با کاراپنتس و با ما در سخن اند. پیشینیان و خاطرات دوران کودکی نویسنده باردیگر در زیر قلم او متولد می شوند و با آنکه وجودی عینی ندارند همواره او را سایه وار تعقیب می کنند چنان که یادداشت های روزانۀ ناتمام مادرم بازتاب فریادهای مرگبار پیش از تولد او هستند و روزی از روزهای آرمیک صداهای دوران کودکی خود نویسنده را با خود دارند، خاطراتی که از دوران کودکی در ذهن و روان نویسنده حک شده و با هزار و یک رشته به وجود او پیوند خورده اند و او را از امریکا به کوچه های خاکی و غبار آلود تبریز می کشانند. شخصیت های داستان های او با وجود دارا بودن مقام و موقعیت در مغرب زمین با نگاهی پر ملال به گذشته های خود می نگرند. یکی از آنها از خود سؤال می کند:(( بهتر نبود در تبریز نان خشک می خوردیم و ارمنی می ماندیم به جای اینکه اینجا روی طلا بنشینیم و حسرت یک لحظه ارمنی بودن را بکشیم)).

کاراپنتس همواره فرزند مدیون ملت خود باقی ماند و با قلمی پرمایه زادگاه و معاصران خود، به ویژه، معلمانش را، که با احترام و محبت از آنها یاد می کند، جاودانه ساخت.تبریز قدیم، با حال و هوایی قرون وسطایی، در زیر قلم کم تر نویسنده ای مانند کاراپنتس این چنین از نو زاده شده. روح کاوشگر او تنها به پردازش خاطرات به جای مانده بسنده نکرده بلکه با هدف دستیابی به سرچشمۀ وجود خود به کند و کاو گذشته ها پرداخته است.

در سینما شیوۀ بیانی وجود دارد به نام فلَش بَک که برای جان بخشی به گذشته  و انتقال اتفاقات آن به زمان حال از آن استفاده می شود. در صفحات زیادی از کتاب های این نویسنده داستان هایی متعدد با ساختاری فیلم نامه ای وجود دارند که می توانند موضوعات مفیدی برای کارگردان های فیلم های داستانی در آینده باشند.(چند سال قبل به کارگردانی خانم کیتوش آرزویان و آقای روبیک دِر سرکیسیان دو داستان کوتاه از کاراپنتس در تهران با اجرایی موفق بر روی صحنه رفت. تجربه هایی از این دست نقشی مؤثر در غنی سازی شمار محدود نمایش های تئاتری ارمنی زبان دارند).

ادبیات کاراپنتس دارای درونمایه ای سرشار از زمینه ها و حالات روانی انسان است. ((کیورِق)) سیمای حزن آلود خاص شخصیت های چخوف را دارد، (( خانم هاسمیک)) به بینشی ثانوی رسیده و در نتیجۀ پوچی، از محیط اطراف خود بریده است یا شخصیت پرشکوه ((آدام نوریان))، در رمان کتاب آدام، که شخصیتی امروزی دارد و از ارمنیان پراکنده در جهان است و با تلاشی غم بار می کوشد تا خود را در نظام حاکم تثبیت نماید.

برخی از شخصیت های داستان های کاراپنتس با الهام از داستان های کهن و اساطیری خلق شده اند، مانند (( واهاگن)) و (( آستغیک))، با سرشتی کهن و سیمایی امروزی یا (( لودیس)) و ((یوهان سباستیان)) که درهای دنیایی انتزاعی را می کوبند و ناگاه (( امانوئل)) [۱۶] در میان درگاه نمایان می شود که به دنیای ما آمده و با شهادت خود به امانوئلی نوین مبدل شده است.

کاراپنتس با قلمی توانا به شخصیت پردازی انسان معاصر امریکایی و زنان متفاوت و نا متعارف پرداخته و با نفوذ در عمق احساسات و وجود آنها به خلق موقعیت هایی دست زده که می توانند احترامی در خور ادبیات بین المللی برای وی ایجاد کنند. بر همین اساس، برخی صاحب نظران بر این پرسش پای می فشارند که چرا کاراپنتس به زبان انگلیسی نمی نویسد. کاراپنتس خود به این پرسش چنین پاسخ داده:

((…برای آنکه به منزلۀ جزئی از ادبیات امریکایی به شمار آیی باید خودت امریکایی باشی اما من ارمنی ام، فردی از ارمنیان پراکنده در سراسر جهان که خود موجودی خاص در تاریخ دنیاست! ارمنی بودن ویژگی شخصی و ماهیت من است، گذر نامۀ من برای عبور از بین توده های مردم و داشتن حس تفاوت فردی…)) [۱۷]

در آثار کاراپنتس، همواره به این فردیت متفاوت برمی خوریم که در صفحات کتاب های او پراکنده است و به شکلی موجز و فشرده بخش هایی از سرشت پیچیدۀ او را نمایان می سازد، سرشتی که درک آن برای خواننده ای از قوم دیگر، به لحاظ ایجاد همگونی و رابطۀ روحی صمیمی، به دشواری امکان پذیر است.

به سبک و شیوۀ نگارش ادبی خاص کاراپنتس نیز نمی توان بهایی اندک داد، شیوه ای بیانی که رفته رفته در طول زندگی ادبی اش رو به تندی، صلابت و شتاب می گذارد چنان که در کتاب های نخستین اش، نظیر بذر افکن های قدیمی دنیای جدید، نویسنده پا به پای خواننده گام برمی دارد و افکار خود را شرح می دهد اما در ناتمام خواننده ناچار است نفس در سینه حبس کند، خود را شتابان به او برساند و تصاویر فشرده و تلألؤ اندیشۀ او را با سرعت در یابد تا بتواند گام های خودرا با وی هماهنگ سازد.

کتاب های کاراپنتس در ایران در زمرۀ پر متقاضی ترین کتاب های خوانندگان ارمنی زبان ایرانی قرار گرفتند و به سبب محدودیت تعداد نسخه های اصلی، اغلب نمونه های کپی شدۀ آنها دست به دست می گشتند. خوانندگانی که با آثار وی آشنایی قبلی داشتند، بی تابانه منتظر آثار جدید وی بودند. به امید آنکه در آیندۀ نه چندان دور تک نگاری چاپ نشدۀ کاراپنتس را با عنوان بارویر سواک، طنین جاودانه بخوانیم.

* * *

پس از چاپ مقالۀ فوق، برخی از دوستان اظهارنظر کردند که چون بنده موسیقی دان هستم آثار کاراپنتس را از این دید تفسیر کرده ام اما اندکی بعد، در تأیید دیدگاه های مطرح شده در مقاله، نامه ای به امضای هاکوپ کاراپنتس از طریق روزنامۀ آلیک دریافت کردم به این مضمون:

(( ۲ ژوئیه ۱۹۸۸

ل. بربریان[۱۸] عزیز،

به وسیلۀ دوست صمیمی ام، شاوارش بارخورداریان، شماره هایی از روزنامۀ آلیک را، که شما در آن به کتاب من، ناتمام، یا بهتر است بگویم به ادبیات من پرداخته اید، دریافت داشتم و با دقت زیاد مقالۀ تحلیلی شما را مطالعه کردم، لذا این نامه بیشتر جنبۀ ارزیابی دارد تا تشکر. ما نویسنده ها نباید از یکدیگر تشکر کنیم چون هر کدام از ما کار خود را انجام می دهد ولی می توانیم کار یکدیگر را ارزیابی کنیم.

در طی سال های متمادی این نخستین بار است که بالاخره فردی پیدا شد که در نوشته های من به عنصر موسیقی، که همواره وجود دارد، اشاره کند. این امر باعث خوشحالی من شد. همان طور که شما اشاره کرده اید من در حال نوشتن مدام موسیقی گوش می کنم، موسیقی می سازم و بدون اختیار قطعه به صورت فوگ، کنسرتو، روندو، سونات و گاهی هم سمفونی در می آید. رمان دخت کارتاژ، در حقیقت، سمفونی ای متشکل از سه قسمت است و من همیشه تعجب می کردم که چرا تا به حال کسی متوجۀ موسیقی در ساختار ادبیات من نشده است و حالا، این مقالۀ شماست که یک به یک اساس موسیقی برخی از آثار مرا در زیر نورافکن قرار می دهد. به کار گرفتن یک تم و تغییرات آن یا تکرار یک جملۀ موسیقایی یا ادبی تا حدی که باعث سرمستی شنونده یا خوانندۀ کتاب می شود همیشه مرا مسحور کرده است. در ثانی، شما پدیده های ادبی ـ هنری و شیوۀ مرا که فقط من از آنها اطلاع دارم، زیر نورافکن قرار داده اید که تعجب و تحسین مرا در خصوص این اشاره ها برانگیخت. در پایان، خوشحال می شوم اگر اطلاعاتی دربارۀ خودتان به من بدهید و اول از همه اینکه ارمنی را در کجا آموخته اید که چنین ناب است و غنی)).

وی در بخشی از نامۀ مورخ ۱۷ ژانویۀ ۱۹۸۹م چنین می نویسد:

(( لیدا بربریان عزیز،

روی نخستین موج سال جدید هستیم اما من به یاد نامۀ سپتامبر سال گذشتۀ شما هستم. دوباره آن را خواندم نه برای جواب دادن بلکه به قصد لذت بردن و این به آن معناست که شما را فراموش نکرده ام.

حدس زده بودم که تحصیلات موسیقایی دارید. در غیر این صورت، قادر نبودید چنین ژرف به عمق ادبیات من نفوذ کنید. شما خوشبخت هستید که موسیقی را به منزلۀ سمت الرأس عرصۀ زندگی خود انتخاب کرده اید. ای کاش، این بخت نصیب من هم می شد. این باعث خوشحالی است که هم زمان با تحصیلات موسیقی توانسته اید زبان ارمنی را اصلاح کنید و چنین به نظر می رسد که مادر ادیبتان نقش مهمی در شکل گیری سرشت شما داشته است)).

کاراپنتس در بخشی از نامۀ سوم خود به تاریخ ۲۴ مه ۱۹۸۹م می نویسد:

(( مسئله را این طور مطرح کنیم، من ذاتاً موسیقی دان بودم اما بنا به دلایلی نتوانستم در این زمینه تخصص به دست آورم. موسیقی به صورت نخستین عشق من مانده و هنگام نوشتن مدام موسیقی می شنوم، با موسیقی زندگی می کنم و نوشتن حدأقل کاری بوده که توانستم انجام دهم. به همین دلیل، شما موفق شده اید موسیقی را در ادبیات من بشنوید)).

در بخشی از مقاله، به تأثیر هنر هفتم در ادبیات هاکوپ کاراپنتس اشاره کرده بودم که صحت این مطلب در نامۀ مورخ ۲۲ اوت ۱۹۸۹م نویسنده مشهود است:

((حتماً تعجب می کنید اگر بگویم در حال حاضر مشغول مطالعۀ فن فیلم نامه نویسی هستم و قصد دارم پس از اتمام کتاب های مورد بحث موضوعاتی در خصوص سینما نیز به رشتۀ تحریر درآورم)).

از این تاریخ به بعد، کاراپنتس پنج سال دیگر به زندگی خود ادامه داد و آثار باارزش دیگری آفرید که در صورت ترجمۀ تمامی آنها به زبان های زندۀ دنیا کاراپنتس نیز همانند ویلیام سارویان به منزلۀ ترجمان روحیۀ ملت خود در کنار دیگر بزرگان ادبیات دنیا جای خواهد گرفت.

پی نوشت ها :

پی نوشت ها:

۱ـ در ۱۹۸۷م، هفتمین کتاب هاکوپ کاراپنتس تحت عنوان ناتمام (Ankatar) شامل پانزده داستان کوتاه، در نیویورک منتشر شد. به همین مناسبت منتقد هنری، لیدا بربریان، با چاپ دو مقاله در روزنامۀ ارمنی زبان آلیک (شماره های ۱۶ و ۱۸، ژوئن ۱۹۸۸م) به بررسی آثار نویسنده پرداخت. لیدا بربریان، که هنرشناس و موسیقی دان است، فرم  ها و تم های موسیقی را به وضوح در آثار کاراپنتس تشخیص داده و آنها را مشخص کرده است. این دو مقاله به دست یکی از دوستان کاراپنتس، شاوارش بارخورداریان، برای وی فرستاده شد. کاراپنتس نیز در طی نامه هایی از خانم بربریان جهت نکته سنجی ایشان و نگارش مقالات مزبور تشکر کرد.متن حاضر ترجمۀ مقالات خانم بربریان و همچنین بخش هایی از نامه نگاری های کاراپنتس با ایشان است.

۲ـ موسیقیدان، محقق و منتقد هنری.

۳ـ هاکوپ کاراپنتس، ناتمام (نیویورک: بی نا،۱۹۸۷) ص۷۱.

۴ـ کاراپنتس پس از نگارش مقالۀ حاضر(۱۹۸۸م) تا ۱۹۹۴م به چاپ آثار ادبی و مقالات خود مشغول بود ـ. م

۵ـ بذر افکن و ندای قوم نام دو دیوان از دانیل واروژان، شاعر نامی ارمنی (۱۸۸۴ ـ ۱۹۱۵م) است. ـ م

۶ـ از سردمداران مکتب سوررئالیسم در نقاشی. ـ م

Fuge 7ـ به معنی گریز که از ریشۀ لاتین گرفته شده است. فرم فوگ متشکل از چندین ملودی است. نخستین ملودی سوژ نامیده می شود. این ملودی ها به صورت تقلید در بخش های متفاوت شنیده می شوند و غیر از ایجاد هماهنگی عمودی هرکدام از ملودی ها با حرکت افقی شنونده را به تعقیب خود وامی دارند یا به تعبیری دیگر ملودی ها در تعقیب یکدیگرند.

Suite 8ـ این فرم متعلق به دورۀ باروک است. سوئیت متشکل از یک پریود(مقدمه) و تعدادی قطعات جدا از هم ولی در یک تُنالیته هستند.

Rondo 9ـ فرمی از موسیقی که از رقص دایره وار گرفته شده و ترجیع بند آن را تک خوان تکرار می کند. در موسیقی  سازی روندو دارای یک ملودی ثابت موسوم به A است که با تناوب بین ملودی های متفاوت حکومت می کند مانند: A.B , A.C و غیره.

۱۰ـ هاکوپ کاراپنتس، همان ، ص۷۱.

۱۱ـ شهری واقع در ساحل دریاچۀ وان در ترکیۀ فعلی و پایتخت کشور باستانی اورارتو. این شهر تا پیش از قتل عام ارمنیان، در ۱۹۱۵م، شهری ارمنی نشین بود ـ.م

۱۲ـ های به معنای ارمنی.

۱۳ـ وُسدانیک مانوک آدویان، نقاش مشهور اکسپرسیونیست امریکایی ارمنی الاصل که از بازماندگان قتل عام ارمنیان بود.

۱۴ـ دو تن از مینیاتوریست های مشهور ارمنی در قرون وسطا.

۱۵ـ نام دومین فیلم بلند سینمایی پاراجانیان(سرگئِی پاراجانف) و عنوان یکی از داستان های کوتاه کاراپنتس.

۱۶ـ از نام های عیسی مسیح، که در انجیل متی آمده، به معنی خدا با ماست.

۱۷ـ همان، ص۲۰۵.

۱۸ـ امضای نویسندۀ مقاله در روزنامۀ آلیک.

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۵۳
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید