فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۸
مادرم شیوه مهرورزی را به من آموخت
نویسنده: آرگ میناسیان
قصد دارم شخصیت مادرم، لوریک میناسیان، را در کانون خانواده و از دید یکی از فرزندانش، به طور خلاصه توصیف کنم. این کار چندان ساده نیست، زیرا انسان چنان به نزدیکان خویش خو می گیرد که توصیف شخصیت شان به شیوهٔ عینی برایش دشوار می شود. وانگهی، کمتر توصیفی می تواند حق مطلب را ادا کند، زیرا واژه ها از بیان احساسات قاصرند. پس به این مختصر اکتفا می کنم.
دربارهٔ مهر مادری سخنان فراوانی گفته شده، اما احساس قلبی من آن است که نه تنها محبت مادر همواره شامل حالم بوده، بلکه شیوهٔ مهرورزی را هم از او آموخته ام. او به راستی به من یاد داد که چگونه می توان کسی را دوست داشت و از دوست داشتن لذت برد.
از صفات برجستهٔ ایشان آن بود، که برای پیوندها و ارزش های خانوادگی اهمیت فراوانی قائل می شد و با رفتار ملایم خود ما را به سختکوشی، بردباری و پیشرفت هرچه بیشتر در زمینه های فرهنگی و به خصوص اجتماعی ترغیب می کرد. طبعاً هر خانواده ای با مسائل و مشکلات گوناگونی روبه روست که حل آنها مستلزم تدابیر آگاهانهٔ بزرگ آن خانواده است. خصلت فوق العادهٔ مادر در چنین مواقعی، آن بود که یک تنه و صبورانه بار دشواری ها را به دوش می کشید و می کوشید تا حل مشکلات را ـ به ویژه آن زمان که به علت سن و سالمان، به قدر کافی برای رویارویی با آنها آمادگی نداشتیم ـ در نظرمان آسان جلوه دهد. برجسته ترین نمونه در این خصوص، به زمان درگذشت پدر مربوط می شد، که به واقع سنگین ترین غم زندگی اش بود ـ کما این که تا آخر عمرش نیز ادامه یافت ـ اما چنان خردمندانه و مسلط با قضیه برخورد کرد که در همان لحظهٔ اطلاع از واقعه، بی آن که اندوه بیکران خود را آشکار سازد، به ما قوت قلب داد و گفت که زندگی ادامه دارد، به گونه ای که این باور در ذهنمان نقش بسته که آری، زندگی همواره ادامه دارد.
مادر را در عرصهٔ هنری به نام لوریک میناسیان می شناسند. ما، هم لوریک را می شناختیم و هم با او زندگی می کردیم. گاهی می گویند زندگی با هنرمند دشوار است؛ علتش ممکن است در نفس هنر یا در شخصیت هنرمند باشد. اما هنر لوریک گویی فضای خانه را به طرز زیبایی تزیین می کرد، شاید بدان سبب که او با جهان هنری خویش خیلی بی تکلف روبه رو می شد، بی آن که هویتش به تبع آن شکل بگیرد. لوریک از فعالیت هنری خود انرژی می گرفت و این انرژی را به اعضای خانواده اش نیز منتقل می کرد. به ویژه کار کردن در زمینهٔ تئاتر کودکان، آن چنان او را بر سر شوق می آورد که انگار می خواست همیشه در میان کودکان باشد و با آنها زندگی کند. از دیدن شادیشان مسرور می شد و به آنان عشق می ورزید. به قول خودش، خوشبختانه، بچه ها هنوز آنقدر ‹‹هنرمند›› نشده اند که معصومیتشان را فراموش کرده باشند!
بارها از لوریک شنیدیم که می گفت: مرگ واقعی هنرمند هنگامی است که به فراموشی سپرده شود.
پس لوریک زنده است. زندگی با هنرمندی که محبت را می آموخت، چه شیرین بود، و از دست دادنش چه دشوار است. یاد و نامش گرامی باد.