فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۹
فیلم (ساختن) یا (نساختن) مسئله این است
نویسنده: مینو فرشچی
چند کارگردان را می شناسید که در کارنامۀ خود دو فیلم مهم و تحسین شده در جشنواره های معتبر داخلی (خصوصاً جشنوارۀ فجر) داشته باشند؟ کم تر از ۱۰ نفر.
سؤال بالا را در مورد فیلمنامه و تدوین هم می توانیم تکرار کنیم و باز به همان جواب برسیم اما قطعاً فقط یک نفر را در هر کدام از رشته ها می شناسید که با دو فیلم، آن هم با فاصلۀ ساخت بسیار، در تمام مواردی که کار کرده (فیلمنامه، تدوین و کارگردانی) درخشیده و در صدر فهرست همکارانش قرار گرفته باشد یکبار در جوانی و بار دوم در میانسالی. این یک نفر هم کسی نیست جز واروژ کریم مسیحی که قرار است دربارۀ او بیشتر بدانیم.
لازم به ذکر است که در تدوین فیلم پردۀ آخر کریم مسیحی از همکاری بانوی هنرمند در عرصۀ تدوین؛ یعنی، ژیلا ایپکچی، سود جسته بود.
در هر دو فیلم کریم مسیحی، تئاتر و نمایش رکن اصلی داستان و پیش برندۀ قصه است در پردۀ آخر، نمایشنامه نویس جوانی برای تصاحب اموال برادر متوفای خویش تصمیم می گیرد همسر برادرش را به جنون بکشاند و وادار به خودکشی کند و در تردید آنچه واقع شده شبیه به یک نمایش است و آنقدر شبیه که شخصیت اصلی می خواهد از طریق مقایسۀ واقعیت و نمایش به کشف حقایق بیشتری نائل شود.
تأثیر تئاتر و به ویژه آثار نمایشی ویلیام شکسپیر در فیلم های کریم مسیحی جالب توجه است. او که زمانی به قصد ادامۀ تحصیل در رشتۀ پزشکی به آلمان سفر کرده بود بعد از آشنایی با یک بازیگر تئاتر آلمانی رشتۀ پزشکی را رها کرده و جذب تئاتر شده است. عیناً این احوالات را در سرگذشت بهرام بیضایی شنیده ایم که در جوانی برخوردش با یک گروه نمایش او را از پشت میز اداری بلند می کند و به دنبال کشف این دنیا می کشاند. شاید به همین دلیل این دو هنرمند سینماگر سال ها در کنار هم کار کردند و نتیجۀ همکاری آنها چندین فیلم درخشان بهرام بیضایی بوده است.
فیلمنامۀ تردید، در بخش فیلمنامۀ اقتباسی، سیمرغ بلورین فیلمنامه را به خود اختصاص داد. من البته آن را یک فیلمنامۀ اورجینال می دانم چون فکر جدیدی در فیلم بود و ما قصه در قصه ای را دیدیم که به جای تأثیر گرفتن نویسنده از نمایشنامۀ اصلی، سیاوش بود که متأثر از هملت حرکت می کرد و این هوشمندانه ترین طریقۀ بازگویی داستانی است که بارها و بارها روایت شده است و پیدا کردن شیوۀ جدیدی برای ارائۀ آن کار بسیار پُر زحمتی است. در هر دو فیلم واروژ، بازیگران چون نگین و ستاره و الماس می درخشند که این درخشش علاوه بر توانایی های شخصی آنها مدیون هدایت صحیح از طرف کارگردان است. بهرام رادان، که بازیگر جوان و با استعدادی است، در این فیلم از خود هملت هم به این شاهزادۀ دانمارکی نزدیک تر است و آنچنان در نقش خود فرورفته که می تواند همذات پنداری تماشاگر را برانگیزد و این در حالی است که فضای فیلم های واروژ ایرانی نیست. مخصوصاً تردید که به علت اینکه قرار است فضایی کاملاً امروزی و معاصر داشته باشد و به واسطۀ ارتباطات و محیط زندگی بسیار سرد شخصیت هایش دوست داشتنی نیست. سیاوش خلوتگاه محصوری ندارد. حتی دوستش گارو، که حامد کمیلی آن را به دوست داشتنی ترین هوراشیو مبدل کرده، در جایی کار می کند که همۀ آدم ها در رفت و آمد هستند و سیاوش که پناهی جز او ندارد وقتی سراغ گارو می رود باید به آدم های زیادی بر بخورد. (البته این ایرادهای احساسی، نقاط قوت کارگردان محسوب می شوند چون همه می دانیم که کار در محیط بزرگ و پُر از سیاهی لشکر مثل خوابیدن روی ریل قطار است). به عبارت دیگر، آدم ها دراین قصه جای امنی برای پناه گرفتن ندارند. من شخصاً از این حالت آزار می بینم و دوست دارم آنچه در واقعیت از ما دریغ می شود بر این پردۀ خیال ببینم و آرام بگیرم. امنیت را دوست دارم. آرامش را هم دوست دارم و تازه هر دوی اینها را با یک کنج خلوت تاخت می زنم که متأسفانه در این فیلم سخت و جذاب به چنین راحتی خیالی نمی رسیم جز در پایان فیلم که آن هم به قوت بخش های دیگر فیلم نیست.
من مجبورم مرتب خوبی ها و کم تر خوبی های فیلم را پشت سر هم قطار کنم و در این مسیر باید به دیالوگ نویسی فیلم اشاره کنم که بسیار خوب بود و از کسی که زبان مادری اش فارسی نیست آدم انتظار ندارد که این همه بی اشکال بنویسد و دیالوگ های روان و جذاب و بدون زوائد در کارش باشد. دیالوگ ها متناسب با سن، جنس، طبقه و موقعیت کاراکتر ها نوشته شده بودند و به راحتی در دهان بازیگران می چرخیدند. انتخاب بازیگران بسیار خوب بود و شاید در یکی دو مورد می شد به چهره های دیگری هم فکر کرد. شجاع نوری و محمد مطیع را انگار برای این دو نقش طراحی کرده بودند که حضور هر دو درخشان بود و بی بدیل. بهرام رادان و حامد کمیلی را هم که گفتم اگر اسمی از دیگران نمی برم به حساب ضعف حافظه بگذارید چون در این فیلم حتی آنها که حضورشان به واسطۀ نقش مختصر بود باز حضوری مفید داشتند. نسخۀ کوتاه شدۀ فیلم آن را به حد و اندازۀ قابل قبول تری تبدیل کرده که قطعاً فیلم را برجسته تر نشان خواهد داد.
فیلم تردید به حق بهترین فیلم جشنوارۀ سال گذشته بود چون مجموعه ای از بهترین ها بود.
در مقایسۀ دو فیلم پردۀ آخر و تردید من البته پردۀ آخر را کاملاً دوست دارم و با فیلم تردید تا بخش گره گشایی اش بسیار همراهم اما نسبت به پایان آن حرف دارم ولی نمی دانم چه حرفی! شاید علت این ایرادی که می گیرم انتظار بالایی است که از یک نویسنده و کارگردان فهیم و صاحب سبک دارم و چون نمی توانم و نمی خواهم توقع ام را پایین بیاورم به ناچار نق می زنم. خیلی هم جدی نگیرید و برای دیدن تردید تردید نداشته باشید.
پی نوشت:
فیلمنامه نویس.