فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۱

شب نیکول فریدنی

سی و چهارمین شب از شب های مجلهٔ بخارا به نیکول فریدنی اختصاص داشت که عکس هایش از ایران گویاترین گواه عشق او به این سرزمین است.

شب نیکول فریدنی
شب نیکول فریدنی

بزرگداشت این استاد خلاق عصر چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶ در تالار ناصری خانهٔ هنرمندان با حضور جمعی کثیر از عکاسان و هنردوستان برگزار شد و در آن دوستداران نیکول به سخنرانی دربارهٔ زندگی، شخصیت، آثار، جایگاه و تأثیرات وی پرداختند. علی دهباشی، مدیر مجلهٔ بخارا، از جمله سخنرانان این مراسم بود که دربارهٔ فریدنی گفت:

((بعضی آدم ها جور خاصی احساس می کنند. طور دیگری می فهمند. حرف و دردشان با حرف ها و دردهای دیگران فرق دارد. زندگی شان در قالب های پیش پا افتاده نمی گنجد. دنبال راه های پاخورده و کوفته نمی گردند و از سنگلاخ و خلوت راه نمی ترسند. با خاطرجمعی ها و دلخوشی های دیگران سر آشتی ندارند. یقین های دیگران آنها را قانع نمی کند. همیشه در جست و جویند. استاد نیکول فریدنی از این گونه انسان هاست. او خودش را این طور معرفی می کند و می گوید: “نیکول فریدنی هستم. در ۲۸ دیماه ۱۳۱۴ در شهرستان شیراز متولد شدم. در دو سالگی به همراه خانواده ام به اصفهان رفتم. دورهٔ دبستان را در مدرسهٔ شاه عباس واقع در جلفا گذراندم. سپس با خانواده به تهران آمدم و یک سال بعد هم به کرمان رفتیم و تا آخر دبیرستان در آنجا ماندم. در۱۳۳۴، مجددا،ً با بازگشت پدر، به تهران آمدم. مقطع زندگی من در کرمان بسیار مهم است و در سرنوشت شغلی ام نقش تعیین کننده ای داشته زیرا در این دوره بود که اولین بار دوربین به دست گرفتم. پدر من درتشکیلات اصل چهار؛ یعنی، در طرح معروف ترومن شاغل بود و شخصی به نام حسین شریفی هم متصدی عکاسی اصل چهار بود. او گاهی از من می خواست در خشک کردن عکس ها کمکش کنم. در آن چهاردیواری تاریک، تمام عشق و علاقهٔ من به این کار آرام آرام شکل می گرفت. پس از مدت کمی با اصرار از او خواستم اجازه دهد با دوربین عکاسی کنم. ابتدا مخالفت کرد وگفت: “تو عکاسی بلد نیستی. ” راست می گفت ولی من قول دادم که یاد می گیرم و او هم سرانجام یک دستگاه دوربین فانوسی زایس ایکون با یک حلقه فیلم اورتوکروماتیک گورت در اختیارم گذاشت. من که می خواستم از ابرهای درهم پیچیده در زمینهٔ آسمان آبی عکسی با کنتراست بگیرم روی لنز دوربین فیلتر قرمز گذاشتم. غافل از اینکه فیلم اورتوکروماتیک در مقابل نور قرمز حساسیت ندارد و این ترفند را باید در مورد فیلم پان کروماتیک به کار برد. در نتیجه، کل فیلم ها خراب از آب درآمد.باری، پدرم، که علاقهٔ مرا به عکاسی می دید، یک دوربین ۳۵ میلیمتری آرگوس برایم خرید و من با خیالی راحت تر مشغول عکاسی شدم. بعداً هم یک نیکون اس ـ ۲برایم خرید. سر از پا نمی شناختم. همراه رفقا با دوچرخه در هر موقعیتی که پیش می آمد رکاب زنان فاصلهٔ شش فرسنگی جاده شوسهٔ پر از گرد و خاک و دست انداز کرمان ـ ماهان یا سایر مکان های نزدیک را به عشق عکاسی از آثار موجود و طبیعت طی می کردم و بعد ازظهر خسته و خاک آلود به تاریک خانهٔ کوچکم می رفتم و فیلم ها را ظاهر می کردم. آن تاریک خانه را با خون دل از مقوای کلفت درست کرده بودم و چند تشتک و یک تانک ظهور کوچک و یک دستگاه آگراندیسور هم برایش تهیه کرده بودم. بعد از مدتی، یک روز به دفتر پدرم درادارهٔ اصل چهار رفتم و عکس رنگی امامزاده دهستان (واقع دراختیار آباد، هجده کیلومتری کرمان) را روی میزش دیدم. گفتم: ((این عکس را من گرفته ام)). گفت: ((نه، این عکس را یک امریکایی گرفته و به من داده که روی میزم بگذارم)). گفتم: ((یقین دارم که این عکس را من گرفته ام. این دوربین من است، از همین زاویه، همین موقع روز، خودم با دوچرخه رفته ام)). بالاخره او کشوی میزش را باز کرد و تمام عکس هایی که من گرفته بودم و چاپ شده بودند را بیرون آورد و به من داد. با ولع آنها را نگاه کردم و به سرعت به خانه رفتم و آنها را به مادرم نشان دادم. روز بعد هم تمام عکس ها را به دبیرستان بردم و به مدیر دبیرستان، آقای مهین، نشان دادم و گفتم: ((اینها را من گرفته ام)). او هم اجازه و دستور داد که آنها را روی پانل زیر ویترین تابلو اعلانات دبیرستان در معرض تماشای شاگردان بگذارم. شادی و احساس اقناع من از دیدن شاگردانی که از سر وکول هم بالامی رفتند تا عکس ها را تماشا کنند توصیف ناپذیر بود اما وقتی به فرآیند چاپ و ظهور رنگی، اسلاید، دارو و سایر مقولات این فن فکر می کردم، درمی یافتم هنوز خیلی فاصله دارم. از چی؟ از چیزهایی که باید بدانم! بالاخره، در ۱۳۳۴ به تهران آمدیم و من یک راست به مغازهٔ آگفا رفتم. عکس های من در اندازهٔ ۴۰ * ۳۰ به در و دیوار فروشگاه آویخته شده بود. به مرحوم مارتین، که نمایندهٔ آگفا در ایران بود، گفتم: “چه کسی این عکس ها را گرفته؟” گفت:”تو او را نمی شناسی! کارش خیلی خوب و تمیزه! ” گفتم: ” کجاست؟” گفت: ” اینجا نیست.” گفتم: ” آقای مارتین، من پسر فلانی هستم و این عکس ها را من در کرمان گرفته ام، نمونه هایش هم با فیلم پیش خودم است”. گفت: ” میآیی اینجا کارکنی؟”. از آن پس مرتباً با فیلم کداکروم عکاسی می کردم و آنها را برای ظهور با پست به آلمان می فرستادم”)).

و اما نیکول و آرزوهایش. بزرگ ترین آرزویش اول سلامتی و تندرستی و بعد عکاسی هوایی است. نیکول تصمیم گیری درمورد انتخاب بهترین کار را خیلی مشکل می داند. او معتقد است بهترین سفرهایش سفر به هند، افغانستان، پاکستان و نپال بوده. هیچ گاه از کنار گذاشتن کار صنعت نفت پشیمان نشده و جز عکاسی هیچ حرفهٔ دیگری نداشته است. هیچ گاه هنگام ظهر عکاسی نمی کند و بهترین فصل برای عکاسی را پاییز، بهار و زمستان می داند. عقیده دارد یک عکاس خوب باید بتواند از یک حلقهٔ ۳۶ تایی، هجده فریم خوب عکاسی کند. برای نتیجهٔ بهتر از این هنر باید زیاد سفر کرد. عکاسی تمام زندگی او را از کودکی تا به حال تشکیل می دهد. نوع دوربین را زیاد مهم نمی داند و معتقد است باید سعی کرد بدون سه پایه عکس گرفت. او می گوید خانواده اش اصرار داشتند نیکول در کنار آنها در کانادا زندگی کند ولی نیکول می گوید زندگی در کانادا برایم امکان پذیر نبوده و نیست. او به خاطر تحصیلات فرزندانش آنها را مقیم کانادا کرده و ترجیح داده خودش در ایران عکاسی کند. خانواده اش می گویند نیکول ما را رها کرده اما نیکول می گوید من در ایران به دنیا آمده ام، همین جا زندگی می کنم ودوست دارم همین جا بمیرم.

نیکول از بیماری اش راضی نیست ولی از اینکه چشم هایش سالم است و می تواند هم عکاسی کند و هم زحمات گذشته اش را در گالری به نمایش بگذارد راضی است و شکرگزار. زندگی در ایران را بیشتر از زندگی در خارج دوست دارد و همه جای ایران را مثل هم می داند. علاقه مند به کتاب مولاناست و اصلا علاقه ای به شعر نو ندارد. ورزش مورد علاقهٔ او دوچرخه سواری است و در نوجوانی با دوچرخه به دوردست ها می رفته و عکاسی می کرده است. به عکس چاپ شده از ارگ بم که به دیوار دفتر نگارخانه آویخته شده اشاره و از خاطرات بم یاد می کند و از اینکه بر تمام دیوارهای ارگ بم راه رفته. حادژهٔ زلزلهٔ ۵ دیماه ۱۳۸۲ او را بسیار ناراحت می کند، در خاطراتش غوطه ور می شود و گریه می کند. در مسافرت ها نیکول و منیر، همسرش، مخالف اقامت در هتل هستند و ترجیح می دهند در ماشین یا در چادر اقامت کنند. او از کار دخترش، کاترین، که هم رشتهٔ پدر است رضایت دارد. کاترین بیشتر عکاسی تبلیغاتی و ژورنالیستی می کند و پدر می خواهد نمایشگاهی از کارهای او داشته باشد. او بیشتر از فیلم های شرکت کداک (پلاستی گلاس یا Tmax کنونی) استفاده می کند و همیشه سعی دارد از حساسیت بالااستفاده نکند. درمورد پدیدهٔ جدید هنر عکاسی؛ یعنی، دیجیتالی شدن بر این باور است که عکاسی دیجیتالی نمی تواند جای عکاسی با دوربین های مکانیکی را بگیرد. او معتقد است برای بهترمعرفی کردن این هنر زمان لازم است و پشتکار و صبر ـــ هر کاری مشکلاتی دارد و در عکاسی این مشکلات دوچندان است مانند برخورد با مائموران امنیتی و … اما در جواب باید خونسردی پیشه کرد. نیکول در کل از کار جوانان امروزی راضی است. او می گوید اول باید خوب دید بعد عکاسی کرد و دوربین مهم نیست. او خطاب به اساتید این رشته می گوید: این قدر لفظ منم را به کار نگیرند و به دیگران هم فرصت خودنمایی بدهند و در عمل ثابت کنند.

سپس در ادامهٔ برنامه، فیلمی کوتاه از زندگی کنونی نیکول فریدنی به نمایش در آمد که گویای رنج طاقت فرسای بیماری او و عشق بی بدیلش به دوربین و عکاسی بود.

سپس علی سیاه قلم، استاد رشتهٔ عکاسی در دانشگاه های ایران، به توصیف ویژگی های هنر نیکول پرداخت و برخلاقیت و جلوه های خاص در عکاسی او و نیز شور سرشارش به وطن تأکید کرد.

پس از آن نیز منیر سلطانی، همسر و همکار نیکول، حکایت از عشق کرد و گفت: ((عشق و دوستی همان پدیده ای است که ما با آن زندگی می کنیم. به آنچه عشق می ورزی و هر آنچه را که دوست می داری جزیی از زندگی توست. نیکول نیز به عکاسی عشق می ورزد، آن را دوست دارد و با آن زندگی می کند. دلم می خواهد آنچه که واقعاً وصف اوست بگویم؛ اویی که برای عکس هایش حتی گریسته، روزی که بخشی از نگاتیو های سال های پیشش غرق در آب بودند. وقتی او را در آن حال مشاهده کردم عشقش را به عکس هایش دریافتم. او چنان می گریست که گویی عزیزی را از دست داده. واقعاً هم همین طور بود زیرا او بیشتر با عکس هایش زندگی کرده بود و آنها برای او عزیز بودند.با دیدن عکس های نیکول می توانم بگویم که او با طبیعت حیرت انگیز چه کرده یا بهتر است بگویم طبیعت با او چه کرده. نیکول همیشه مشتاق دیدن آسمان نیلی با ابر های پراکنده است، عاشق تماشای کوهستان ها در انوار صبحگاهی، دیدن وزش باد بر ماسه بادی های کویر و نظارهٔ گوسفندانی که در روشنایی طلایی خورشید روانهٔ دشت و صحرا هستند و هر آنچه در طبیعت زیباست.صمیمانه ترین گفت و گوی نیکول با بهترین دوستش، طبیعت، است و گمان می کنم که او از گفت و گو با آدم ها کمی گریزان باشد.زندگی او معمولا از دو حال خارج نیست یا در سفر است یا به سفر می اندیشد که به کجا برود. او می داند در چه تاریخی، چه فصلی و حتی چه ساعتی به کدام نقطهٔ ایران سفر کند تا ارمغان هایی خوب به همراه داشته باشد.نیکول به هر ترتیب و وسیله ای که شده خود را به دامن طبیعت می کشاند. بهترین شادی ها و دل انگیز ترین نغمه ها از طبیعت به او منتقل می شود.با وجود سالیان دراز تنهایی عشق به طبیعت و سرزمین پهناور ایران جایی برای احساس تنهایی برایش نگذاشته است.فکر می کنید خانهٔ او کجاست؟ همان نشانی ای که ما به دوستان و نزدیکان خود می دهیم؟ نه، خانهٔ او در زاهدان، کرمان، اصفهان، گیلان، مازندران، آبادان، اهواز، زنجان، ارومیه و خراسان است یا وسط کویر و گاه در گوشه ای دنج در آن سوی ایران، خلیج گواتر، که نیکول را در آنجا خیلی خوشحال دیده ام زیرا جنوب ایران از جاهای مورد علاقهٔ او برای عکاسی است.عکس های نیکول زیبایی را شکار نمی کنند بلکه می آفرینند. همچنین خوبی را و زندگی را و زندگی یعنی عشق و عشق یعنی زندگی.بیایید تا نظاره گر عشق و زندگی نیکول باشیم؛ عشقی که هیچ گاه کم رنگ نمی شود، نه برای ما و نه برای او)).

همسر نیکول پس از اتمام سخنانش تماشاگران را به تماشای اسلاید هایی از کارهای نیکول دعوت کرد همراه با صدای آیدین آغداشلو که می گفت: ((بسیار متأسفم که نمی توانم در شب نیکول فریدنی عزیز شرکت کنم. دربارهٔ نیکول گفتنی های زیادی دارم اما کوتاه بگویم که آدم هایی هستند که این سرزمین را بسیار دوست دارند، همه جایش را، همه چیزش را، هر چیزی را که در آن روییده است و هر آدمی را که در آن زیسته است. این سرزمین و آدم ها و تاریخ و دست ساخته های مردمی را دوست دارند که در روزگار دور در آن زیسته اند و آداب و آثارشان را تکثیر و منتقل کرده اند، از آدمی به آدمی و از دورانی به دورانی. آدم هایی هستند که زمین و آسمان و درخت و کوه و دشت و رود آن را عاشق اند و در هر ذرهٔ خاک و هر برگ درخت و هر ابر و آب روان آن معنایی را سراغ می گیرند و می یابند، متفاوت با هر جای دیگر و گمان دارند ـ و درست هم گمان دارند ـ که این سرزمین شکلی دارد یگانه و حس و مفهومی در آن گسترده و جاری است که باید در آن رشد کرد و بالید و ماند تا درک و لمس کرد. اما دوست داشتن کار می برد. دوست داشتن تنها به نظاره و تحسین پایدار نمی ماند و باید در جایی به شکلی، به شکل حاصل کاری، در بیاید تا اخگری و شعله ای بشود از سینه ای به سینه ای دیگر و از این جان های مشتعل جهان گرم شود و روشنایی گیرد. آدم هایی هستند که این سرزمین را درنوردیده اند و اگر هنرمندی شیفته و کارآمد چون نیکول باشند آن وقت می شود گفت دینشان را به خاکشان ادا کرده اند و سربلند از کار مداوم و یک نفس و بی دریغی هستند که به جا و به حق، آنها را در میان خادمان این ملک شاخص کرده است. کار هنرمند شوق و کار و جست و جو و یافتن و ساختن و شریک کردن است.چنین بوده است و چنین نیز باد)).

در ادامه، عباس جعفری سخنان خود را با شعری از زنده یاد مهدی اخوان ثالث آغاز کرد:

((ما فاتحان قلعه های فخر تاریخ ایم

شاهدان شهرهای شوکت هر قرن

یاد گار عصمت غمگین اعصاریم!

ما راویان قصه های شاد و شیرین ایم

قصه های آسمان پاک

نور جاری آب

سرد تاری خاک

قصه های بیشهٔ انبوه پشتش کوه پایش نهر

قصه های دست گرم دوست در شب های سرد شهر ما

کاروان ساغر و چنگ ایم

لولیان چنگمان افسانه گوی زندگی مان

زندگی مان شعر و افسانه

ساقیان مست مستانه!

در شخص نیکول به منزلهٔ یک عکاس راز دیگری نهفته است. عکاسی از او به جادوی لنز و نگاه موجود دیگری ساخته است. نیکول در عکس هایش سمتی راز آمیز و ناپیدا از وطن را به تماشا می کشاند. همان سمتی که ما آن را نادیده انگاشته و آسان از کنار آن گذشته و می گذریم. راز کار در این است که نیکول وطن ما را به ما نشان می دهد. در هیاهوی شهر، در سرعتی که برای رسیدن داریم، در سفرهایی که فقط می رویم آن هم با هواپیما آنچه از ما گرفته می شود فرصت دیدن است، اگر فرصت داشته باشیم با آن همه گرفتاری کمی بایستیم و مادر خویش را، وطن را، نظاره کنیم و تنها دل خوش نکنیم به خبری، بماند که امروزه فرزندان این آب و خاک حتی خبری از مام پیر دیر زیست وطن نمی گیرند تا بدانند بر گوشه گوشه های اندام پیر، اما زیبا و پرشکوهش، چه جفایی می رود. جنگل گیسوان مام وطن از ریشه برکشیده می شود اما هیچ کس فریادش را نمی شنود. دشت و دامن وطن خراب و خاک آلود است و این پیر خسته را هیچ کس مددی نمی کند چرا که همهٔ ما فرصت نداریم!

راز عکاس در تائمل اوست. در گرفتار آوردن لحظه ای و آنی که جانی ابدی می یابد در قالب تصویری ماندگار. کتابش را ورق می زنم با حسرتی و دریغی و می اندیشم به اینکه از آن همه شکوه و زیبایی که نیکول تنها در حدود پنجاه سال پیش از این سرزمین ثبت کرده چه باقی مانده است. بر جای جای دشت های پر از گل رویش هندسی آهن وسیمان. درختان را سر بریده اند و بر جایش نخل و کاکتوس پلاستیکی رویانده اند و زمینی که نیکول بدان عشق می ورزید پر از پاکت چیپس و بطری خالی است. کتابش را می بندم. شاعر در گذشته اما کتاب مانده است. در تاریکی اتاق صدای شاعر می پیچد:

ما فاتحان شهرهای رفته بر بادیم

با صدای ناتوان تر زانکه بیرون آید از سینه

راویان قصه های رفته از یادیم)).

هوشنگ فتحی، یار دیرین نیکول، سخنران بعدی بود. فتحی می گوید: ((سال ها پیش، زمانی که همهٔ امکانات کشور به کار گرفته شد و همه به خدمت در آمدند تا رالف بنی بتواند ایران را به تصویر کشد و کتاب پل فیروزه را بسازد قلب عکاسان زبدهٔ ایرانی به درد آمد، نه از حسادت که از حسرت! قلب نیکول هم آن طور که بعد ها به من گفت در خود گریسته از آن توجه فائقه به یک غریبه و از این بی اعتقادی و بی اعتنایی به خودی.

اما بازی روزگار اوضاع را به گونه ای دیگر رقم زد و با طوفان انقلاب این بار شرایط به سود نیکول و دیگر عکاسان عاشق ایران ورق خورد. یک فرصت تاریخی کم نظیر که شاید دیگر و هرگز پدید نیاید. از یک سو، صد ها هزار ایرانی مهاجر و غربت نشین و از سوی دیگر، میلیون ها ایرانی گرفتار در تب وطن خواهی و بازشناخت مام میهن. این حجم عظیم تقاضا نمی توانست بی پاسخ بماند و عرضهٔ مناسب خود را نداشته باشد. چنین شد که بازار گرم و پر رونقی برای هر کتاب تصویری ای که نام عزیز ایران را بر خود داشت پدید آمد. ابتدا دوربین ها و دوربین به دست ها فعال شدند، آنگاه لابراتوارها و آتلیه ها، سپس ناشرها، چاپ خانه ها، صحافی ها و سرانجام ویترین کتاب فروشی ها که با ده ها عنوان کتاب و تقویم وزین و زیبا از ایران آراسته شدند و خریداران بسیار در داخل و خارج از کشور یافتند.

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صدهزار دیده تماشا کنم تو را

اما نیکول، که قبلا شغلی نان و آب دار در شرکت نفت را به عشق عکس گرفتن از گسترهٔ ایران زمین رها کرده و از فرنگ نشینی و خان و مان نیز در این راه چشم پوشیده بود، سوار بر بلیزر معروف خود عاشقانه سر به صحرا و کویر و کوه و دشت نهاد.

همکاری و سپس دوستی من و نیکول از همین زمان آغاز شد. با هم به چهار گوشهٔ ایران سفر می کردیم تا او عکس بگیرد و من یادداشت بردارم. او حرف بزند و من گوش دهم و من بگویم و او شاید بشنود شاید هم نه. همهٔ هوش و حواسش به کرشمه های طبیعت پیرامونش بود که مبادا سوژه ای از دست برود یا چشم اندازی از نگاه او پنهان بماند.

نیکول پس از یک عمر پیمایش چهار گوشهٔ این سرزمین پهناور به چنان درجه ای از شناخت رسیده بود که می گفتند اگر او را چشم بسته در هر نقطه از ایران بگذارند با حداکثر پنجاه کیلومتر اشتباه در محاسبه می تواند بگوید آنجا کجاست.

نیکول به پشتوانهٔ نیم قرن عکاسی می دانست در کدام نقطه از ایران، در چه فصلی از سال، در چه ساعتی از روز و از چه زاویه ای بهترین عکس به ثبت می رسد. عکس های چاپ شده در کتاب های نیکول و بایگانی چندصد هزار عکس و اسلاید او گواه صادقی است بر این مدعا.چون او به راستی کم داریم.

و دیگر چه باید گفت؟

سرودمت نه به زیبایی خودت، شاید

که شاعر تو، یکی چون خود تو می باید)).

در پایان هم رضی میری از استاد نیکول فریدنی حکایت کرد که: ((نزدیک به ۳۵ سال است که من با نیکول آشنا شده ام و به جرئت می توانم بگویم در این مدت طولانی لحظه ای روابط ما دچار کدورت و ضعف نشده است.

زمانی که من نیکول را دیدم چند سالی بود که عکاسی می کردم و در آن مدت از کمک استادان دیگری در این رشته بهره می جستم که یاد آنها هم گرامی باد! ولی نگاه من به دنیای اطرافم و از روزنهٔ دوربین عکاسی با آشنایی با نیکول دگرگون شد و با شگفتی شاهد نگاهی از نوع دیگر شدم؛ نگاه مردی که ارتباطش با عکس هایش تنها به علم عکاسی و تجربهٔ درست به کار بردن وسایل کار محدود نبود بلکه قبل از هر چیز با خلاقیت هایش زمینه را برای پدید آوردن اژری یکه فراهم می آورد و بعد با دوربین صحنه را ثبت می کرد.

امروز می بینم تأکید اکثریت بر این است که نیکول عکاسی حرفه ای در زمینهٔ طبیعت است اما من می گویم طبیعت بخشی از مجموعهٔ کارهایی است که او در همهٔ زمینه ها در رشتهٔ عکاسی صورت داده. نیکول عکاسی جامع در همهٔ رشته های تخصصی است. بذله گویی و شوخ طبعی و حاضرجوابی و طنزپردازی او را هرگز در کس دیگری ندیده ام.

عادت به ساده زیستن، تواضع و بی تکلف بودن همه و همه شرایط را به نحوی مهیا می ساخت تا او بتواند این آثار بی بدیل را خلق کند و جاودانه شود.

نیکول به موسیقی اصیل و شعر فارسی آشنا است و به آن عشق می ورزد. در تمام مدتی که با او سفر می کردم یا در خانه اش بودم حتی یک بار نشد غیر از موسیقی اصیل ایرانی موسیقی دیگری بشنوم. او با علاقه به آنها گوش می دهد و به خوبی اشعار را به خاطر دارد و هنگام شنیدن آنها را زمزمه می کند.

استاد شجریان و مرحوم استاد محمود خوانساری هنرمندان محبوب وی هستند و شیخ اجل، سعدی، شاعر مورد علاقهٔ اوست.

نیکول در زندگی اش سه بار تصمیم به مهاجرت گرفت اما هر بار مراجعت کرد زیرا وطن او ایران بود و او به زادگاهش عشق می ورزید. امروز نیکول پربارتر از همیشه با گنجینه ای از عکس هایی بی نظیر در نهایت سربلندی در ایران و در کنار ماست.

این سومین بار است که مجلسی به مناسبت بزرگداشت او برقرار است. من ضمن ابراز تشکر از بانی این مراسم، جناب دهباشی و آرزوی توفیق برای ایشان در انجام این گونه اقدامات فرهنگی و ملی آرزو دارم متعاقب این جلسه در جلسات دیگری دربارهٔ مجموعهٔ کارهای وی قدم های دیگری برای معرفی بیشتر او برداشته شود. البته این مهم نیاز به همکاری افراد و نهادهای دیگر هم دارد)).

در پایان این مراسم، نیکول فریدنی در میان احساسات پرشور حاضران، با کمک دوستداران خود، بر صحنه حاضر شد و با دوربین هاسل بلاد خود از تماشاگران عکس گرفت.

پی نوشت:

۱- با تشکر از علی دهباشی که تصاویر و متن سخنرانی های این مقاله را در اختیار مجلهٔ پیمان گذاشته است.

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۱
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید