فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۶
سپهبدان ارمنستان در سده های چهارم و پنجم میلادی
نویسنده: گارون سارکسیان
در ارمنستان باستان و سدههای میانه، فرماندۀ کل سپاه را اسپاراپت[۱] مینامیدند. واژۀ اسپاراپت از دو واژۀ پهلوی اسپه یا سپاه و پِت یا بِد ساخته شده و معادل اسپهبد و سپاهبد است. سپاهبدان ارمنستان فرمانبردار پادشاهان آن سرزمین بودند و فرمان ایشان را به کار میبستند. در سدههای چهارم و پنجم میلادی، که اشکانیان ارمنی یا آرشاکونیان بر ارمنستان فرمان میراندند، مقام سپاهبدی از امتیازات دودمان مامیگونیان بود و نمایندگان این دودمان وظیفۀ سرداری و سپاهبدی نیروهای مسلح را بر عهده داشتند.
سپاهبدان در تاریخ ارمنستان از پرکارترین و فداکارترین چهرههای حکومت بودند، چرا که وظیفۀ سنگین برقراری امنیت و آرامش و نگاه داری از مرزهای کشور در برابر دولتها و اقوام نیرومند همسایه بیشتر بر دوش اینان بود و کامیابی در این کار به دلاوری، بیباکی و هوشمندی ایشان بستگی داشت.
دولت اشکانی ارمنستان به ویژه، پس از برافتادن اشکانیان ایران به دست اردشیر ساسانی، در تنگنایی سخت گرفتار آمد. آنها از یک سو دولتی نیرومند و گاه هم پیمان را، که میتوانست در برابر رومیان ایستادگی و از استقلال ارمنستان دفاع کند، از دست دادند و از سوی دیگر، با دولتی به نام ساسانیان، که اشکانیان را دشمن خود میشمرد، رویاروی شدند. از این رو، ارمنستان در دوران ساسانیان سدههای سخت و دشواری را سپری کرد. در این سالها، میان دولت ساسانی از یک سو و دولت اشکانی ارمنستان و بزرگان ارمنی از سوی دیگر برخوردهای بسیاری پدید آمد که، چنانچه خواهیم دید، بار سنگین این درگیری ها و نبردها بر دوش سپاهیان و سپاهبدان قرار داشت. با بررسی زندگی و کارکرد سپاهبدان ارمنستان جزئیات ارزشمندی از تاریخ ارمنستان و همچنین ایران روشن خواهد شد. در این نوشتار، نگاهی گذرا خواهیم داشت به سپاهبدان ارمنستان در سدههای چهارم و پنجم میلادی که از دودمان پرآوازۀ مامیگونیان بودند.
منابع ارمنی دربارۀ خاستگاه دودمان مامیگونیان روایتهایی افسانهآمیز آورده اند. بنا بر آنچه در این منابع ذکر شده نیای این دودمان، به نام مامگو، در زمان اردشیر بابکان، از سرزمین چِن به ایران و سپس، به ارمنستان کوچیده است. به نوشتۀ دانشنامۀ ارمنی سرزمین چِن باید بخشی از سرزمین کوشان در میان آسیای مرکزی و هندوستان باشد که امروزه تخارستان و کشمیر نامیده میشود. مُوسس خورِناتسی، مورخ ارمنی سدۀ پنجم میلادی، مینویسد که مامگو برادر پادشاه سرزمین چِن بود که به سبب ناسازگاری با برادرش با همۀ ایل و تبار خود به ایران کوچید و به اردشیر، پسر ساسان، پناهنده شد. پادشاه سرزمین چِن نمایندگانی به دربار ایران فرستاد و خواستار بازگرداندن مامگو شد اما اردشیر نپذیرفت. در حالی که پادشاه چِن آمادۀ جنگ میشد اردشیر درگذشت و پسرش، شاپور، بر تخت شاهی نشست. شاپور مامگو را به ارمنستان فرستاد و به پادشاه چِن پیام داد که چون پدرم به نور خورشید سوگند یاد کرده بود که مامگو را باز نگرداند من نیز او را به پشت کوه قاف فرستادم که برایش برابر با مرگ است. پادشاه چِن از این پاسخ آرام گرفت و دست از جنگ کشید. پادشاه ارمنستان مامگو را پذیرفت و به او و همراهانش جایی برای زیستن داد. اگرچه خورِناتسی نام این مکان را نیاورده اما روشن است که این ناحیه باید ناحیۀ تایک، در شمال غرب ارمنستان باستان، باشد.
با گذشت یک سده خاندان مامگو با ارمنیان پیرامون خود درآمیختند و فرآیند ارمنی شدن را پیمودند و به پایان بردند. در سالهای پایانی سدۀ سوم و آغاز سدۀ چهارم میلادی، آنان دیگر نیرومند و سرشناس شده بودند. در همان سالها دودمانی ارمنی به نام تسلکونی سر به نافرمانی گذاشتند. تیرداد بزرگ، پادشاه ارمنستان، به همۀ بزرگان کشور پیام داد که هرکس سالار این دودمان را دستگیر کند و پیش او آورد سراسر قلمرو آن دودمان نافرمان را به او خواهد داد. مامگو این کار را بر عهده گرفت و با ترفندی توانست سالار آن دودمان را به زخم تیری از پای درآورد. تیرداد چون این را شنید شاد شد و به خط خود فرمانی نوشت و مامگو را به سالاری دودمان وی گماشت و آن دودمان را مامیگونیان نام نهاد.
مورخان دیگر ارمنی نیز پیدایش دودمان مامیگونیان را در تاریخ ارمنیان با روایتهایی کمابیش همانند آورده اند. چندی پس از رسمیت یافتن دودمان مامیگونیان مقام سپاهبدی ارمنستان به سالار و مهتر این دودمان داده شد و تا چندین سده این مقام در دست خاندان مامیگونیان باقی ماند.
واچه مامیگونیان
نخستین کس از دودمان مامیگونیان، که به سپاهبدی ارمنستان رسید، واچه[۲] نام داشت. واچه، پسر آرتاوازد مامیگونیان، در زمان پادشاهی خسرو دوم بر ارمنستان (۳۳۰-۳۳۸م) سپاهبد آن کشور بود. در خصوص اطلاعاتی که از واچه بر جای مانده مدیون پاوستوس بوزاند، مورخ ارمنی سدۀ پنجم میلادی، هستیم. نخستین اشارۀ پاوستوس به واچه مامیگونیان مربوط به زمانی است که این سپاهبد رهسپار سفری دور و دراز به روم شده بود. در این زمان، ماساگتها، هونها، آلانها و دیگر اقوام کوهنشین قفقازی بر ارمنستان تاخته و آن را به تصرف درآورده بودند. به گواهی پاوستوس واچه چون از روم بازگشت سپاهی گرد آورد و به جنگ مهاجمان رفت و در حملهای غافلگیر کننده بر لشکر ماساگتها تاخت، همه را کشت و گریزان کرد و ارمنستان را از دست آنان آزاد ساخت. تاریخ این رویداد باید در حدود ۳۳۵م باشد.
واچه مامیگونیان در حفظ یکپارچگی قلمرو ارمنستان بس کوشا بود و با آن دسته از بزرگانی که نافرمانی می کردند و بنیۀ رزمی کشور را سست میساختند برخوردی خشن و قاطعانه داشت. بوزاند روایت میکند که دو دودمان بزرگ ارمنی به نامهای ماناوازیان و ورتونی، بدون در نظر گرفتن مصالح کشور، به جنگ با یکدیگر برخاسته بودند و ارمنستان را به نا آرامی و آشوب میکشاندند. خسرو، پادشاه ارمنستان، برای آشتی دادن آنان اسقفی ارجمند به نام آغبیانوس را به نزد ایشان روانه ساخت تا آنها را به آرامش فراخواند اما آنان به اندرز و میانجیگری وی گوش نکردند، او را با خفت و خواری از خود راندند و به جنگ با یکدیگر ادامه دادند. بنابراین، خسرو برای فرونشاندن این فتنه واچه را به جنگ ایشان فرستاد و او نیز هر دو دودمان را سرکوب و آرامش را برقرار کرد.
پاوستوس همچنین دربارۀ واچه مینویسد:
((زمانی که شاپور، پادشاه پارسی (۳۰۹-۳۷۹م)، به جنگ ارمنستان آمده بود خسرو یکی از سالاران بزرگ به نام دادابه را به رویارویی با سپاه شاپور گسیل کرد اما دادابه از پادشاه خود روی گرداند و به پارسیان پیوست و سپاهیان ارمنستان را غافلگیر کرده تمامی آنان را به کشتن داد. این خبر ناگوار چون به دربار رسید خسرو واچه مامیگونیان را برای تنبیه دادابه فرستاد. واچه با سی هزار تن رفت و با دادابه و سپاه پارسی جنگید و پیروز شد. خود دادابه را دستگیر کرد و پیش خسرو آورد. او را به سبب خیانت به کشور سنگسار کردند و آن فتنه را نیز فرو نشاندند)).[۳]
سرانجام، واچه مامیگونیان در جنگی که با پارسیان درگرفت کشته شد. شاپور دوم پارسی برای به دست آوردن سرزمینهایی که پدربزرگش، نرسی، با پیمان صلح ۲۹۸م به رومیان واگذاشته بود از حدود ۳۳۵م عملیات نظامی خود را بر ضد رومیان آغاز کرد. ارمنستان و بینالنهرین مهم ترین سرزمینهایی بودند که شاپور قصد گشودن آنها را داشت. در پی حملهای که شاپور دوم در ۳۳۸م به ارمنستان کرد، جنگ بزرگی میان سپاهیان پارسی و ارمنی درگرفت که به کشته شدن بسیاری انجامید اما دستاورد چندانی برای شاپور نداشت. واچه مامیگونیان در این جنگ برخاک افتاد و کشته شد و سراسر ارمنیان را در سوک فرو برد.
واچه پسری خردسال داشت به نام آرتاوازد. پس، چنان که رسم آن زمان بود، آرتاوازد را به جانشینی پدر گماردند و مقام سپاهبدی ارمنستان را به وی دادند اما چون آرتاوازد خردسال بود و نمیتوانست سپاهیان را در جنگها رهبری کند فرماندهی سپاه را به دو تن از بزرگان به نامهای آرشاویر کامساراکان و آندوک سیونیکی، که داماد و خویشاوند خاندان مامیگونیان بودند، سپردند. برخلاف گذشته، که سپاهبد ارمنستان فرماندۀ سپاه نیز محسوب می شد، این بار، آرتاوازد خردسال سپاهبد بود و آرشاویر و آندوک فرماندهی سپاه را در دست داشتند.
تنها اطلاعی که امروزه دربارۀ آرتاوازد، پسر واچه، داریم بر اساس نوشتۀ پاوستوس است. او در کتاب خود آورده:
((در زمانی که تیران، پسر خسرو، پادشاه ارمنستان بود بر دودمان بزرگ ارمنی خشم گرفته بود و افراد آن دودمان را از دم تیغ میگذراند. دو کودک شیرخوار از آن دودمان را پیش او آوردند. تیران به کشتن آنان فرمان داد اما آرتاوازد و واساک، از دودمان مامیگونیان، ناگهان سر رسیدند و برای نجات کودکان شمشیر از نیام کشیدند و هریک کودکی را در برگرفته از آنجا بیرون آمدند. آنها از آن کودکان پرستاری کردند و دودمان ایشان را دوباره زنده ساختند)).[۴]
از آرتاوازد مامیگونیان آگاهی دیگری در دست نیست.
واساک مامیگونیان
یکی از پرآوازهترین سپاهبدان ارمنستان واساک مامیگونیان[۵] است که از حدود۳۵۰م به مقام سپاهبدی رسید. در بالا گفتیم که واساک به همراه آرتاوازد مامیگونیان دو کودکی را که تیران بر دودمان آنها خشم گرفته بود و قصد کشتن آنان را داشت نجات دادند. واساک پیش از عهدهدار شدن مقام سپاهبدی وظیفۀ سرپرستی آرشاک، شاهزادۀ ارمنستان، را بر عهده داشت و پس از آنکه آرشاک دوم به پادشاهی رسید، واساک را به سپاهبدی گماشت. واساک مامیگونیان توانست ارمنستان را در دشوارترین روزگاران خود، که شاهان بزرگی چون شاپور دوم (۳۰۹-۳۷۹م) در ایران و کستاندیوس (۳۳۷-۳۶۱م)، پسر کنستانتین بزرگ، در روم فرمان می راندند رهبری کند. بیباکی، جانفشانی و دلاوری واساک زبانزد همگان بود.
به روایت پاوستوس در زمانی که ایران و ارمنستان در صلح کامل به سر می بردند واساک به همراه آرشاک به دعوت شاپور ساسانی به تیسفون می رود و از آنان بهگرمی استقبال می شود. در یکی از آن روزها، واساک و پادشاه ارمنستان برای دیدن اسبهای شاهنشاه به محل نگه داری اسب ها میروند. آخورسالار، که در گوشهای بر بافۀ علف نشسته بود، چون ایشان را می بیند شرط ادب به جای نمی آورد و از جای برنمی خیزد و هیچ خدمت نمی کند حتی به زبان پارسی چیزی به پادشاه می گوید که واساک را برافروخته می سازد. واساک، که این کار آخورسالار را اهانت به پادشاه و خداوندگار خویش میبیند، بیدرنگ شمشیر از نیام بر می کشد و با ضربهای سر آخورسالار را از تن جدا می کند. شاپور چون از این رویداد آگاه می شود از بیباکی و دلاوری واساک به شوق می آید و از اینکه او در سرزمینی بیگانه، بدون هراس و از برای پشتیبانی سرور خویش، چنین جانفشانی کرده وی را آفرین می گوید و او را عطا و نشان افتخار می دهد.
واساک در جنگهای چهار سالۀ شاپور دوم با ارمنستان (۳۶۳-۳۶۷م) سرسختانه پایداری کرد. این جنگها، که از پیامدهای پیمان صلح ۳۶۳م میان ایران و روم بود، ارمنستان را سخت در تنگنا افکنده بود. پاوستوس رویارویی واساک را با سرداران بزرگ شاهنشاه پارسی به گونهای حماسی به تصویر میکشد. شاپور دوم، پس از چهار سال جنگ، سرانجام در ۳۶۷م واساک و آرشاک دوم را به بهانۀ بستن پیمان صلح با حیله و فریب به تیسفون کشاند. او آرشاک را در دژ آنهوش زندانی ساخت اما واساک را پوست کند و پوست او را از کاه انباشت و آن گاه، در پیش چشم آرشاک وی را به دار آویخت. پروکوپیوس، مورخ یونانی سدۀ ششم میلادی، نیز به این رویداد اشاره کرده. او واساکیوس (واساک) را یکی از جنگاورترین ارمنیان و سردار و مشاور آرشاک خوانده و او را مردی دلیر و دانا نامیده است.
واساک از میهنپرستان پرشوری بود که بیشتر زندگیاش را در دفاع از کشور و رویارویی با شاهنشاه ساسانی و قیصران روم سپری کرد. گفت و گوی جالب او با شاپور دوم، از زبان پاوستوس، گویای این نکته است. پاوستوس این گونه روایت می کند که وقتی واساک در تیسفون اسیر می شود شاپور او را نزد خود فرا می خواند و با اشاره به اندام کوچک او به وی می گوید: ((ای روباه! پس تو بودی آن که این همه سال ما را آزار میداد؟)) واساک پاسخ می دهد: ((زمانی که من شمشیر به کمر داشتم در نظر تو شیر بودم و اکنون که شمشیر ندارم روباه مینمایم. زمانی که من واساک بودم چونان هیولایی یک پایم را بر کوهی و پای دیگر را بر کوهی دیگر میگذاشتم و هرگاه میخواستم یکی از آنها را به زمین فرو میبردم)). شاپور می پرسد: ((آنها چه کوههایی بودند؟)) واساک پاسخ می دهد: ((یکی از آن کوهها تو بودی و دیگری قیصر روم)). این گفت و گو اگر ساختۀ ذهن پاوستوس بوزاند نیز باشد باز هم نشان از آن دارد که واساک در دلاوری و بیباکی تا چه حد بلند آوازه بوده است.
موشغ مامیگونیان
موشغ،[۶] پسر واساک مامیگونیان، پس از پدر در ۳۶۸م سپاهبد ارمنستان شد. او نیز همانند پدرش جنگهای بزرگی با شاپور دوم داشت. پاوستوس مینویسد که موشغ در یکی از این جنگها سپاه شاپور را شکست داد و حرمسرای او را به چنگ آورد اما فرمود با بانوان اسیر رفتاری جوانمردانه داشته باشند و ایشان را بزرگ دارند. پس، برای هریک از آنان تختهایی ساخت، بانوان را در آن نشاند و با سربازان پشتیبان نزد شاپور گسیل داشت. شاپور چون رفتار جوانمردانۀ موشغ را دید وی را بسیار ستود و برای آنکه او را همواره به یاد داشته باشد بر روی جام شراب خویش نقش موشغ را سوار بر اسبی سپید نقش کرد تا در جشنها و بادهگساریها همواره بزرگش دارد و از او یاد کند.
پاوستوس از جوانمردی موشغ داستان دیگری میآورد و میگوید او بر کسی که مقامی بالاتر و برتر از وی داشت دست بلند نمیکرد و همواره حرمت مقام را نگاه میداشت. به همین خاطر در یکی از جنگها که اورنایر پادشاه آغوانک (آلبان یا اران) شکست خورده و در گریز بود موشغ به دنبال وی شتافت اما چون به او رسید هیچ آسیبی به وی نرساند، تنها با دستۀ نیزه چندین بار بر کلاهخود پادشاه کوبید و اینگونه او را چندین فرسنگ به دور راند. سپس، به پادشاه گفت: ((چون تو مقامی بالاتر از من داری تو را نمیکشم حتی اگر در تنگنا افتم و وادار به چنین کاری شوم این کار را نمیکنم)). آنگاه، او را آزاد گذاشت و بازگشت.
موشغ نیز مانند پدرش، واساک، با گرایشهای جدایی خواهانۀ برخی بزرگان سرسختانه به رویارویی برمیخاست و آنان را، که با سود بردن از آشفتگی اوضاع میکوشیدند تا از دولت مرکزی جدا شوند و از فرمان پادشاه ارمنستان سر باز زنند، به سختی کیفر میداد.
موشغ مامیگونیان بیشتر گرایش به امپراتوری روم داشت و استقلال ارمنستان را در گرو پشتیبانی روم میدید. به گواهی پاوستوس او بر آن بود تا در ارمنستان شهرهایی بسازد و گرد آنها باروهایی استوار کشد، در سراسر ارمنستان پادگانهایی برای سربازان ارمنی بنا کند و سپاه ارمنستان را با هزینۀ قیصر مسلح سازد. جذب سربازان ارمنی و نشاندن ایشان به جای لشکریان رومی از طرحهای میهن پرستانۀ موشغ سپاهبد بود.
در آن زمان، پاپ، پسر آرشاک دوم، بر ارمنستان فرمان می راند اما بدان سبب که سیاست مستقلی پیش گرفته بود و حتی خیال مذاکره با شاپور ساسانی را داشت در ۳۷۴م در پی توطئهای به دست لشکریان رومی کشته شد. با کشته شدن پادشاه بدگمانی نسبت به موشغ افزایش یافت و ورازداد، پادشاه جدید ارمنستان، به تحریک یکی از بزرگان، به نام بات ساهارونی، موشغ را متهم به دست داشتن در کشتن پاپ کرد. از این رو، نقشهای چیدند و او را با حیله و فریب دستگیر کردند و کشتند (۳۷۵م). البته، ورازداد نیز بیشتر به سبب دفاع از استقلال ارمنستان نسبت به موشغ بدگمان شده بود و او را خطرناک میشمرد.
پاوستوس صحنۀ غمانگیز کشته شدن موشغ مامیگونیان را به تصویر میکشد و مینویسد:
((ورازداد و بات ساهارونی جشنی ساختگی برپا کردند و موشغ را نیز با ارج و احترام فراخواندند. موشغ به آن جشن آمد اما به فرمان پادشاه ناگهان دوازده مرد بر او حمله بردند و دستگیرش کردند. موشغ که همه چیز را دریافته بود با شگفتی گفت , آیا این است پاداش خدمتگزاری من و خون و عرقی که ریختهام؟ کاش به هنگامی که سوار بر اسب بودم مرگ من فرا میرسید…، اما دیگر فرصت نیافت چیزی بگوید. بات ساهارونی دشنه از کمر کشید و گلوی سپاهبد را درید و سر از تن جدا کرد. این بات مردی دسیسهگر بود که پس از آن مقام سپاهبدی ارمنستان را به دست آورد)).[۷]
پاوستوس بوزاند گزارش جالبی دربارۀ یکی از باورهای کهن ارمنیان می دهد. او می گوید که با کشته شدن موشغ مامیگونیان بستگان وی پیکرش را برگرفتند و سر جدا شده را بر تنش دوختند و او را بر بالای برجی بلند گذاشتند به آن امید که آرالزها، موجوداتی افسانهای، بیایند و زخمهای او را بلیسند و زندهاش کنند اما پس از مدتی، چون دیدند که او زنده نمیشود پیکرش را برگرفتند و به خاک سپردند.
بات در مقام سپاهبدی چندان دوام نیاورد زیرا یکی از اعضای دودمان مامیگونیان به نام مانوئل، که در ایران اسیر بود، آزاد شد و با پشتیبانی شاپور دوم با سپاهی کمکی به ارمنستان رفت، بات را در جنگی شکست داد و کشت و ورازداد را از ارمنستان بیرون راند و خود در ۳۷۷م سپاهبد ارمنستان شد.
مانوئل مامیگونیان
مانوئل،[۸] پسر آرتاشس، پس از شکست ورازداد، که پادشاه مورد حمایت رومیها بود، با موافقت بزرگان ارمنستان دو کودک خردسال پاپ به نامهای آرشاک و واغارشاک را بر تخت پادشاهی نشاند و پشتیبان مادر آنان، شهبانو زرماندخت، شد و او را ارج بسیار نهاد.
او موقعیت دشوار ارمنستان را در برابر خطر رومیان به خوبی درک میکرد و میدانست رومیان، که پاپ را با نیرنگ کشته بودند، برای به زانو درآوردن ارمنیان بر کوشش خود خواهند افزود. بنابراین، مانوئل برای دفاع از استقلال کشور از شاپور دوم یاری جست. پاوستوس مینویسد:
((اما مانوئل میدید که کارهایش بر خلاف خواستۀ پادشاه روم است. پس چنین اندیشید که پشتیبانی بیابد. آنگاه با شهبانو رأی زد و آنان بر آن شدند که پادشاه پارسیان را به پشتیبانی خود فراخوانند)).[۹]
منظور از پادشاه پارسیان شاپور دوم ساسانی است که واپسین سال زندگیاش را میگذرانید. پاوستوس در ادامه میگوید:
((آنها نمایندگانی از بزرگان را با پیشکش و هدیه و نامه به ایران فرستادند تا به فرمان پادشاه پارسی باشند و وفادارانه خدمت کنند و همیشه از وی یاری جویند. پادشاه پارسی چون ایشان را دید با شادی بسیار پذیرفت و سخت بزرگ داشت و نمایندگان را پاداشی بس نیکو داد)).[۱۰]
پس از گذشت اندک زمانی، شاپور دوم درگذشت (۳۷۹م). در سال هایی که مانوئل رهبری کشور را در دست داشت ارمنستان بس آرام و در آسایش بود. او رابطۀ کشورش را با شاهنشاهان ساسانی؛ یعنی، اردشیر دوم (۳۷۹-۳۸۳م) و شاپور سوم (۳۸۳-۳۸۸م) بهبود بخشید و ارمنستان را زیر فرمان آنان با کامروایی اداره کرد.
مانوئل مامیگونیان در ۳۸۵م در پی بیماری ای کشنده درگذشت. او در حالی که در بستر مرگ افتاده بود اختیارات دودمان مامیگونیان و مقام سرداری و سپاهبدی ارمنستان را به پسرش، اردشیر (آرتاشس)، واگذاشت و او را فرمود که همواره بهر میهنش جان فشاند و کوشش کند، از پادشاه ارمنستان فرمان برد و با شادمانی به پیشباز مرگ رود. به نزدیکانش نیز فرمود که در پی به دست آوردن نام نیک باشند تا در آخرت هم سربلند شوند. گفت که خداوند را با دلی پاک بندگی کنید و همواره آمادۀ جانفشانی برای کلیسا و دودمان ارشکانی (اشکانیان ارمنی) باشید.
پس از درگذشت مانوئل معلوم نیست که سرنوشت پسرش، اردشیر، که حال سپاهبد بود، چه شد. اندکی پس از مرگ مانوئل، ایران و روم ارمنستان را میان خود تقسیم کردند (۳۸۷م) و بخش بزرگ و اصلی آن زیر فرمان ایران درآمد. با تقسیم ارمنستان، یکی از بزرگان ارمنی به نام ساهاک آسپِت، از دودمان باگراتونی، عهدهدار وظیفۀ سپاهبدی ارمنستان شد و به این ترتیب، مقام سپاهبدی مدتی کوتاه و بر خلاف رسم آن زمان، در اختیار فردی بیرون از دودمان مامیگونیان قرار گرفت.
ساهاک آسپِت باگراتونی
ساهاک باگراتونی[۱۱] از سالاران بلندپایۀ ارمنی بود. او در ۳۸۵م دخترش را به همسری واغارشاک، برادر آرشاک سوم، درآورد و بدینسان اعتبار و نفوذ بیشتری یافت. در همان سال دامادش درگذشت و میان او و پادشاه ناسازگاری افتاد. پس از تقسیم ارمنستان میان ایران و روم، اگرچه زمینهای ساهاک باگراتونی در بخش رومی ارمنستان و جزو قلمرو آرشاک سوم بود بر آن شد تا به بخش ایرانی ارمنستان رود و به خدمت خسرو، پادشاه ارمنی، درآید. آرشاک چون این را دانست از وی دلگیر شد اما ساهاک در فرصتی مناسب با دودمان خود نزد خسرو آمد. خسرو از آمدن وی شاد شد و او را به سپاهبدی بخش ایرانی ارمنستان گمارد.
از دیگر جزئیات زندگانی ساهاک باگراتونی چیز زیادی نمیدانیم جز آنکه او کوشش بسیار داشت تا دو بخش ایرانی و رومی ارمنستان را زیر فرمان خسرو متحد و یکپارچه سازد اما کوششهای او بیثمر ماند و در ۳۸۸م درگذشت.
هامازاسپ مامیگونیان
پس از ساهاک آسپِت، مقام سپاهبدی ارمنستان بار دیگر به دودمان مامیگونیان، دارندگان اصلی آن، بازگشت. به نوشتۀ خورِناتسی پس از آنکه ساهاک آسپِت، سپاهبد ارمنستان، درگذشت ساهاک کاتولیکوس، رهبر دینی ارمنستان، از ورامشاپوه (۳۸۹-۴۱۴م)، پادشاه ارمنستان، درخواست کرد تا دامادش،[۱۲] هامازاسپ مامیگونیان،[۱۳] را به سپاهبدی ارمنستان گمارد اما ورامشاپوه چون از شاهنشاه ایران چنین فرمانی نداشت این خواسته را نپذیرفت.
پس، ساهاک مقدس خود به دربار ایران رفت و خواست خود را به عرض شاهنشاه رسانید. شاهنشاه ایران چون میدانست که ساهاک مقدس از دودمان پارتیان و از تبار سورن پَهلَو و گریگور مقدس است او را ارج بسیار نهاد و خدمات نیاکان وی را به هنگام خیزش اردشیر بابکان بر ضد اشکانیان ایران یادآور شد و تمامی خواستهای وی را برآورد. او به ورامشاپوه پیام داد که هامازاسپ را به سپاهبدی ارمنستان گمارد و دودمان مامیگونیان را تا درجۀ پنجم دربار بالا برد و آن را در دیوان خود ثبت کند.
از هامازاسپ مامیگونیان آگاهی دیگری در دست نیست. پس از وی، پسرش، وارتان مامیگونیان، سپاهبد ارمنستان شد.
وارتان مامیگونیان
وارتان مامیگونیان،[۱۴] پسر هامازاسپ و نوۀ ساهاک کاتولیکوس، در حدود ۳۸۸ تا ۳۹۱م به دنیا آمد و در مدرسهای که مسروپ ماشتوتس، مبدع الفبای ارمنی، در شهر واغارشاباد، بنیان نهاده بود دانش آموخت. در۴۲۰م، ساهاک مقدس او را همراه مسروپ ماشتوتس به دربار قیصر در کنستانتوپل، فرستاد و قیصر تئودوسیوس دوم او را به فرماندهی سپاه ارمنستان در بخش بیزانسی گمارد.
وی در ۴۲۲م به واغارشاباد بازگشت و در همان سال به تیسفون رفت و به فرمان بهرام پنجم (بهرام گور۴۲۰- ۴۳۹م) به سپاهبدی دولت ارمنستان اشکانی (بخش ایرانی) گماشته شد. او در ۴۴۲م به فرمان یزدگرد دوم (۴۳۹-۴۵۷م) با سواره نظام ارمنستان و به همراه سپاه ایران به جنگ کوشانها (هونها) در مرزهای شرقی ایران رفت و پس از پایان جنگ در ۴۴۹م به میهن بازگشت.
سپاه سوارۀ ارمنیان، به رهبری اشراف ارمنستان، آوازهای بلند به دست آورده بود و در جنگ با دشمنان ایران همواره از خود رشادتهای بسیار نشان میداد. وارتان مامیگونیان نیز در جنگی که در مرزهای شرقی ایران درگرفت دلاوریهای بسیار از خود نشان داد. این وقایع حاکی از آن است که نیروی رزمی ارمنستان حتی در دورترین نقاط قلمرو ساسانی نیز برای ایران جنگیده و جانفشانی کرده اند.
در ۴۴۹م، یزدگرد فرمانی برای بزرگان ارمنستان فرستاد و از آنان خواست تا همگی آیین مسیح را کنار نهند و به دین زرتشت گروند. بزرگان ارمنستان برای دادن پاسخ به یزدگرد در شهر آشتیشاد گرد آمدند. وارتان نیز در این شورا شرکت کرد. آنان پس از مشورت با یکدیگر همگی قاطعانه درخواست یزدگرد را رد کردند. در نتیجه، یزدگرد با خشمی بسیار بزرگان سه کشور ارمنستان، ایبری (گرجستان) و آغوانک (اران) را به دربار ایران فراخواند و از همگان خواست تا مسیحیت را انکار کنند و در غیر این صورت کشته خواهند شد. بزرگان سه کشور پس از شور و گفت و گو با یکدیگر بر آن شدند که در ظاهر دین مغان را بپذیرند و سرانجام وارتان را نیز، که حاضر به این کار نمی شد، به قبول آن واداشتند. سپس، به همراه گروهی از مغان به ارمنستان رفتند و چون بدان جا رسیدند شورشی بزرگ تدارک دیدند و در اندک زمانی سراسر ارمنستان علیه این فرمان برآشوبید.
یزدگرد برای سرکوب ارمنیان سپاهی بزرگ روانه کرد و سرانجام جنگ سرنوشت ساز میان سپاهیان یزدگرد به فرماندهی مشکان نیوسالآورد و سپاه ارمنستان به رهبری وارتان مامیگونیان، در دشت آوارایر، در نزدیکی ماکو، درگرفت. به نوشتۀ مارشال لانگ:
((در نبرد آوارایر، که در ۲ ژوئن ۴۵۱م درگرفت، ۶۶ هزار ارمنی به فرماندهی قهرمان ملی، شاهزاده وارتان مامیگونیان، با سپاه ۲۲۰ هزار نفری ایرانیان پیکار کردند. وارتان و چندین هزار تن از یارانش در میدان نبرد از پای درآمدند و مرگ این شهدا را تا به امروز در تقویم ارمنی به نام پنجشنبۀ آمرزیده یادآوری میکنند)).[۱۵]
ریچارد فرای نیز به این رویداد اشاره می کند و مینویسد:
((نبرد آوارایر رویداد بزرگی در تاریخ ارمنستان گردید و تا به امروز هنوز با هیجان از آن یاد میشود)).[۱۶]
در پی این جنگ، سیاست یزدگرد نسبت به ارمنستان تا اندازهای دگرگون شد و به نوشتۀ غازار پاربتسی، یزدگرد چون از کشته شدن بزرگان خود و مرگ وارتان خبر یافت در اندوه فرو شد و سپاه ایرانیان را به دربار فراخواند و از واداشتن ارمنیان به ترک مسیحیت دست برداشت.
وارتان مامیگونیان به پاس جانفشانیها و دلاوریهایش در جرگۀ شهیدان مقدس جای گرفت و کلیسای ارمنی سرودی مذهبی به وی تقدیم کرد.
واهان مامیگونیان
واهان مامیگونیان،[۱۷] پسر همایاک، برادر وارتان، در ۴۴۰م به دنیا آمد. او پس از نبرد آوارایر، در حالی که کودکی بیش نبود، به همراه برادرانش، واساک و آرتاشس، به دربار ایران گروگان برده شد. پس از چندی، در هفدهمین سال پادشاهی یزدگرد (۴۵۵م)، بدخش (حاکم) گرجیان، که آشوشا نام داشت و شوهر خالۀ واهان بود، از یزدگرد خواست واهان را آزاد کند. یزدگرد این درخواست را پذیرفت و واهان را آزاد ساخت. آشوشا واهان را به کاخ خود در ایبری برد و در آنجا او را تیمار داشت. غازار پاربتسی، در کتاب خود، دربارۀ آزاد شدن واهان آورده:
((آشوشا از اینکه یزدگرد خواهش او را برآورد و این نوجوان را آزاد کرد چنان شاد شد که خود را بر کف تالار افکند و چند بار غلتید و سرش را چند بار به زمین کوبید. یزدگرد به شگفت آمد و از آشوشا پرسید که این چه حرکتی است که میکند؟ آشوشا پاسخ داد که عطا و موهبت پادشاه چنان بزرگ و شگفتآور بود که من هم خواستم به گونهای شگفتآور سپاسگزار باشم. یزدگرد از پاسخ وی خشنود شد و آشوشا را آفرین گفت)).[۱۸]
باری، واهان را به گرجستان بردند و در کاخ آشوشا، به مادرش سپردند. غازار پاربتسی نجابت و فرهیختگی مادر واهان را بسیار میستاید و او را سرآمد زنان ارمنستان میشمارد. این بانوی بزرگ واهان و دیگر پسرانش را در خانۀ خواهرش، آنوش ورام، همسر آشوشا، پرورش داد. خود غازار پاربتسی نیز، که در آن زمان نوجوان بوده، در همین کاخ و با مراقبتهای دلسوزانۀ مادر واهان پرورش یافته و با واهان و برادرانش هم بازی بوده. او بعدها زندگی پر فراز و نشیب واهان را در کتاب خود، تاریخ ارمنیان، به نگارش درآورد.
واهان در زمان پادشاهی پیروز ساسانی (۴۵۹- ۴۸۴م) در ارمنستان به کار گردآوری خراج کشور سرگرم بود اما میدید که بدخواهان او و بیش از همه شخصی آسوری به نام وریو میکوشند او را بدنام و پیروز شاهنشاه را نسبت به وی بدگمان سازند. به واهان تهمت میزدند که میخواهد تمام باج و خراج ارمنستان را بردارد و نزد قیصر روم یا پادشاه هونها رود و برای شورش بر ضد دربار ایران سپاهی فراهم آورد. واهان برای بستن دهان بدخواهان برخاست و طلای فراوان برگرفت، به دربار ایران رفت و آن را به شاهنشاه سپرد. پیروز با دیدن آن دریافت که واهان به وظیفهاش نیک عمل میکند و از زشتگویی بدخواهان آگاه شد.
واهان پیش تر از آن برای زدودن هر گونه شک و بدگمانی شاهنشاه و بزرگان دربار حتی از دین خود برگشته و آیین مزدیسنا را پذیرفته بود اما برگشتن او از آیین خود تأثیری بس آزار دهنده و کشنده بر وی گذاشت. او به عذاب وجدان دچار شد و گوشه نشینی اختیار کرد و شب و روز در اندیشههایی آزارنده غوطه ور بود.
افزایش فشار دربار ساسانی بر بزرگان ارمنستان برای روی گرداندن از مسیحیت و گرویدن به آیین ایرانیان و همچنین، برپایی شورش در خاک ایبری رفته رفته زمینه را برای شورش ارمنستان فراهم آورد. دوستان واهان و بزرگان ارمنستان برای سامان دادن شورش نزد واهان آمدند و از وی خواستند تا رهبری شورش را در دست گیرد. آنان میگفتند که چنانچه دودمان مامیگونیان در این کار شرکت نکند شورش را باید از هم اکنون شکست خورده پنداشت. واهان در آغاز نپذیرفت و نیروی عظیم و مهیب ایرانیان را به همگان گوشزد کرد اما چون دید که آنان همگی آمادۀ جانفشانی و شهادت اند و نه به بندگان که تنها به خدای خود امید بستهاند سرانجام پذیرفت و رهبری جنبش را در دست گرفت. جنگ شاهنشاه پیروز با هپتالیها در مشرق ایران نیز فرصت مناسبی برای این قیام فراهم آورد.
ناآرامیهای ارمنستان در ۴۸۱م آغاز شد و تا ۴۸۴م ادامه یافت. پس از چندی پیروز بار دیگر به جنگ هپتالیان رفت و این بار نیز شکست خورد و همراه با پسرانش کشته شد (۴۸۴م).
پس از پیروز، برادرش، بلاش، بر تخت شاهنشاهی ایران نشست و گفت و گوهای صلح را با واهان آغاز کرد و در همان سال(۴۸۴م)، در روستای نوارساک، در نزدیکی ماکو، با واهان پیمان صلح بست. بر اساس این پیمان آتشکدههای موجود در ارمنستان ویران و مقرر شد که دیگر آتشکدهای در این سرزمین ساخته نشود و مسیحیان بدون ترس از گرویدن اجباری به آیین زردشتی در عمل به مراسم عبادی مسیحی آزاد باشند.
بلاش ساسانی، در پی پیمان نوارساک و با پیشنهاد بزرگان دربار ایران، مقام سپاهبدی و مرزبانی ارمنستان را به واهان مامیگونیان سپرد (۴۸۵م). واهان نیز ارمنستان را به خوبی اداره کرد، آرامش را در کشور برقرار ساخت و کلیساهای شهر آرتاشات را، که ویران شده بود، از نو بنا نهاد. کلیسای اجمیادزین مقدس را نیز نوسازی کرد و غازار پاربتسی را، که طرد شده بود، بازگرداند و از وی خواست تا کتابی دربارۀ تاریخ ارمنستان بنگارد. غازار دربارۀ تألیف این کتاب مینویسد:
((و چنین شد که واهان، سرخدای دودمان مامیگونیان و سپاهبد و مرزبان ارمنستان، ما را به کاری واداشت که فراتر از نیروی اندیشۀ ما بود)).[۱۹]
غازار، در پی این فرمان، دست به کار شد و کتابی ارزشمند به نام تاریخ ارمنیان نوشت که اکنون منبعی گران بها برای تاریخ سدۀ پنجم میلادی ایران و ارمنستان است.
واهان در ۵۰۵ م درگذشت. غازار با دردی آشکار مینویسد:
((واهان تا آن زمان که سپیدی مویش بر سیاهی آن چیرگی یافت زندگی کرد و راه ایثارش را پایان برد و درگذشت. او اینک در کلیسای کوچکی در هاداماکرت در زیر خاک خفته است اما یادش تا ابد در کلیساهای ارمنستان، ایبری و آغوانک زنده خواهد ماند)).[۲۰]
وارت مامیگونیان
وارت[۲۱] برادر کوچک تر واهان مامیگونیان بود. هنگامی که واهان، واساک و آرتاشس، سه برادر وارت، به خواهش آشوشا از دربار ایران آزاد شدند وارت کودکی خرد بود که در استان تایک ارمنستان نزد دایههایش پرورش مییافت. پس از چندی، وارت به دربار ساسانیان گروگان برده شد اما در ۴۸۲م از اسارات رهایی یافت و در کنار برادرش، واهان، با پیروز ساسانی جنگید. پس از آنکه بلاش ساسانی واهان را به مرزبانی ارمنستان گمارد، وارت از حدود ۴۸۷م سپاهبد ارمنستان شد. او در جنگهای ایران با بیزانس و نیز در گشودن شهر مهم آمید (دیارباکر کنونی) در ۵۰۳ م با سپاه سوارۀ ارمنستان شرکت کرد. وارت پس از مرگ واهان به سال ۵۰۵ م به فرمان قباد، شاهنشاه ساسانی، به مرزبانی ارمنستان گمارده شد و تا ۵۰۹ م، به مدت چهار سال، این مقام را در دست داشت. سپس، به اتهامی از کار برکنار شد و به دیار غربت رفت و در ۵۱۰ م در همان جا درگذشت. خویشان او پیکرش را به ارمنستان آوردند و در شهرستان تارون به خاک سپردند.
پس از مرگ وارت مامیگونیان، پادشاهان ساسانی ادارۀ ارمنستان را به مرزبانان پارسی سپردند. از آن پس، دودمان مامیگونیان به تدریج ارج و اهمیتی را که در سدههای چهارم و پنجم میلادی داشتند از دست دادند. با این حال، نمایندگان آن دودمان در سدۀ ششم میلادی نیز در تاریخ ارمنستان نقش آفرین بودند. نامدارترین نمایندۀ این دودمان در سدۀ ششم میلادی وارتان مامیگونیان نام داشت که نوۀ وارت مامیگونیان بود و در روزگار خسرو انوشیروان (۵۳۱- ۵۷۹ م) میزیست. در نوشتههای تاریخی ارمنی برای بازشناختن او از وارتان مامیگونیان، قهرمان جنگ آوارایر، او را وارتان کوچک نامیدهاند.
مامیگونیانها در دوران آغازین سلطۀ عرب ها بر ارمنستان نیز نام و آوازهای داشتند و ارمنستان را از سوی خلافت عرب اداره میکردند. دوران فرمانداری هامازاسب مامیگونیان و برادرش، گریگور، بر ارمنستان (حدود۶۶۰م- ۶۸۵م)، دوران آرامش و سازندگی نسبی بود. در دوران سلطۀ عرب ها بر ارمنستان نیز، گه گاه شورشهایی علیه خلافت بر پا میشد. آرتاوازد مامیگونیان آغازگر اصلی قیام ۷۷۴- ۷۷۶م ارمنستان بر ضد عرب ها بود. این قیام به رهبری موشغ مامیگونیان ادامه یافت و سراسر ارمنستان را فراگرفت و با آنکه در آغاز به پیروزیهایی رسید اما به تدریج، در برابر سپاه پرشمار عرب ها ناکام ماند و سرانجام، در ۷۷۶م، شکست خورد. با شکست این قیام دودمان مامیگونیان سست و پراکنده شد و از صحنۀ سیاست ارمنستان بیرون رفت اما به موازات آن دودمان باگراتونی دوران بالندگی خود را آغاز کرد و پس از یک سده، در ۸۸۵ م، دولت مستقل باگراتونی ارمنستان را بنیان نهاد.
پی نوشت ها:
1- Sparapet
2- Vache Mamikonian
۳- پاوستوس بوزاند، تاریخ ارمنیان، ترجمۀ گارون سارکسیان (تهران: نائیری، ۱۳۸۳).
۴- همان.
5- Vasak Mamikonian
6- Mushegh Mamikonian
۷- همان.
8- Manuel Mamikonian
۹- همان.
۱۰- همان.
11- Sahak Bagratuni
۱۲- ساهاک پارتِو، رهبر دینی ارمنستان، یگانه دختری داشت به نام آنوش که او را به همسری هامازاسپ مامیگونیان درآورده بود.
13- Hamazasp Mamikonian
14- Vardan Mamikonian
۱۵- دیوید مارشال لانگ، ((ایران، ارمنستان و گرجستان، تماسهای سیاسی))، ترجمۀ حسن انوشه، در مجموعۀ تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، گردآوری احسان یارشاطر( تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۳)، ج۳.
۱۶- ریچارد فرای، ((تاریخ سیاسی ایران در دورۀ ساسانیان))، ترجمۀ حسن انوشه، در مجموعۀ تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان،، گردآوری احسان یارشاطر( تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۳)، ج۳.
17- Vahan Mamikonian
۱۸- غازار پاربتسی، تاریخ ارمنیان، به کوشش باگرات اولوبابیان ( ایروان: دانشگاه ایروان، ۱۹۸۲).
۱۹- پاربتسی، همان.
۲۰- همان.
21- Vard Mamikonian
منابع:
آرتسرونی، توما. تاریخ دودمان آرتسرونی. به کوشش ورژ وارتانیان. ایروان: سُوِتاکان گروق، ۱۹۷۸.
آرِوِلتسی، وارتان. تاریخ جهان. به کوشش گ. توسونیان. ایروان: دانشگاه ایروان، ۲۰۰۱.
اوربلیان، استپانوس. تاریخ سیونیک. به کوشش آشوت آبراهامیان. ایروان: سُوِتاکان گروق، ۱۹۸۶.
بوزاند، پاوستوس. تاریخ ارمنیان. ترجمۀ گارون سارکسیان. تهران: نائیری، ۱۳۸۳.
پاربتسی، غازار. تاریخ ارمنیان. به کوشش باگرات اولوبابیان. ایروان: دانشگاه ایروان، ۱۹۸۲.
تاروناتسی (آسوقیک)، استپانوس. تاریخ جهان. به کوشش استپان مالخاسیان. ایروان: دانشگاه ایروان، ۲۰۰۰.
خورِناتسی، مُوسس (موسی خورنی). تاریخ ارمنستان. ترجمۀ گئورگی نعلبندیان. ایروان: دانشگاه ایروان، ۱۹۸۴.
دانشنامۀ بزرگ ارمنی، ج ۷، ۸، ۱۰ و ۱۱.
سبئوس. تاریخ هراکلیوس. به کوشش کروبه پاتکانیان. سنت پطرزبورگ: انجمن سلطنتی علمی، ۱۸۷۹.
سزاریایی، پروکوپیوس. جنگ با پارسیان. ترجمۀ هراچ بارتیکیان. ایروان: آکادمی علوم ارمنستان، ۱۹۶۷.
غِوُند. تاریخ. به کوشش آرام ترغوندیان. ایروان: سُوِتاکان گروق، ۱۹۸۲.
فرای، ریچارد. ((تاریخ سیاسی ایران در دورۀ ساسانیان)). ترجمۀ حسن انوشه، در مجموعۀ تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان. گردآوری احسان یارشاطر. تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۳،ج۳.
کریستنسن، آرتور. ایران در زمان ساسانیان. ترجمۀ رشید یاسمی. تهران: صدای معاصر،۱۳۸۰.
گانزاگتسی،گیراگوس. تاریخ ارمنیان. به کوشش واراگ آراکلیان. ایروان: سُوِتاکان گروق، ۱۹۸۲.
لئو (آراکل باباخانیان). مجموعه آثار. ایروان: هایاستان، ۱۹۶۹، ج۳.
مارشال لانگ، دیوید. ((ایران، ارمنستان و گرجستان، تماسهای سیاسی)). ترجمۀ حسن انوشه، در مجموعۀ تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان. گردآوری احسان یارشاطر، تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۳،ج۳.
ماناندیان، هاکوب. نقدی بر تاریخ مردم ارمنی. ایروان: آکادمی علوم ارمنستان. ۱۹۷۸، ج۲.
وارداپت، یغیشه. دربارۀ وارتان و جنگ ارمنیان. به کوشش یرواند ترمیناسیان. ایروان: هایپت هراد، ۱۹۵۸.