فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۷۲

سفرنامه گرجستان

نویسنده: دکتر محمد حسین عزیزی

دکترمحمد حسین عزیزی در ۱۳۳۶ش، در دامان خانواده ای فرهنگی، در فسا (از شهرهای استان فارس) چشم به جهان گشود. وی ‏پس از پایان تحصیلات متوسطه در دبیرستان های صاحب نام شیراز چون نمازی و رازی، در ۱۳۵۵ش، ‏به دانشکدۀ پزشکی دانشگاه شیراز راه یافت و پس از دریافت درجۀ دکترا تا ۱۳۶۹ش در سمنان به ‏تدریس در دانشکدۀ پزشکی و پرستاری و طبابت مشغول شد.‏

دکترمحمد حسین عزیزی
دکترمحمد حسین عزیزی

دکتر عزیزی مدتی معاون پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی سمنان بود و سپس، برای گذراندن دورۀ تخصصی رشتۀ گوش و حلق و بینی رهسپار تهران شد و در ‏‏۱۳۷۲ش، پس از دریافت دانشنامۀ تخصصی، در مقام استادیار، تا ۱۳۷۶ش عضو هیئت علمی دانشگاه علوم ‏پزشکی بابل بود. ایشان تا ۱۳۸۱ش به منزلۀ پزشک متخصص در بیمارستان ایرانی در دبی ( وابسته به ‏هلال احمر ایران) به کار طبابت اشتغال داشت و افزون بر آن مدتی نیز دانشیار رشتۀ گوش و حلق و بینی دانشگاه عجمان ‏بود. ‏

دکتر عزیزی پس از بازگشت به ایران، از ۱۳۸۱ش، در تهران مشغول طبابت شد و از ۱۳۸۵ش تا کنون نیز ‏عضو هیئت علمی پژوهشی فرهنگستان علوم پزشکی کشور است.‏

افزون بر پرداختن به طبابت ایشان از ۱۳۶۵ش تا کنون به پژوهش و نگارش مقاله های متعدد علمی، پزشکی ‏و فرهنگی به زبان های فارسی و انگلیسی (بیش از صد مقاله)، به ویژه در زمینۀ تاریخ پزشکی ایران پرداخته ‏که متناوباً در مجلات مختلف پزشکی منتشر شده است.‏

کتاب راهنمای معاینۀ بیمار اثر پروفسور باربارا بیتز، در بیش از ششصد صفحه به دست ایشان ‏و با همکاری دکتر رامیار مهدوی به فارسی ترجمه و از سوی انتشارات نشر دانشگاهی منتشر شده است. مقاله های تاریخی و ‏فرهنگی ایشان نیز تا کنون در مجله های بخارا، گیلان ما، ره آورد گیل، پیمان، اباختر، حافظ، نقد و بررسی ‏کتاب تهران و روزنامه های همشهری، شرق، نیم نگاه شیراز و … انتشار یافته است.‏

دکتر عزیزی علاوه بر نگارش مقاله های متعدد تا کنون شش کتاب نیز به زبان فارسی تألیف یا تدوین کرده که عبارت اند از: پزشکان در قلمرو فرهنگ با مقدمه ای از زنده یاد استاد ایرج افشار، در ۱۳۸۸ش، ‏که تا کنون چهار بار تجدید چاپ شده؛ جستارهایی در پیشینۀ دانشکده پزشکی شیراز، در سه جلد، که به ‏ترتیب در سال های ۱۳۹۲٬۱۳۹۱ و ۱۳۹۳ش از سوی انتشارات میرماه انتشار یافته؛ و آن یار سفرکرده، ‏یادنامۀ استاد پرویز دبیری (استاد پیش کسوت رشتۀ آسیب شناسی در کشور) ‏با همکاری دکتر شهریار دبیری، استاد آسیب شناسی دانشگاه علوم پزشکی، که در ۱۳۹۲ش منتشر شده ‏است.‏

تازه ترین اثر ایشان کتابی است به زبان انگلیسی با عنوان مجموعۀ مقالات در زمینۀ ‏تاریخ پزشکی ایران که به قلم نویسندگان مختلف و خود ایشان در ۴۴۴ صفحه به چاپ رسیده است.‏

اشاره‎ ‎

در مرداد ۱۳۹۳ش، در سفری گردشگرانه با تنی چند ازدوستان راهی تفلیس شدیم. تفلیس، مرکز ‏کشور گرجستان، دیاری است که از دیرباز با ایران روابط تاریخی، تجاری و فرهنگی‎ ‎پر فراز‎ و نشیب ‎و تلخ و ‏شیرینی داشته است. این کشور، در ناحیۀ قفقاز جنوبی، بین دریای مازندران و دریای سیاه قرار گرفته و ‏مساحت آن حدود هفتاد هزار کیلومتر مربع و جمعیت تقریبی آن پنج میلیون نفر است. طبق آمار سازمان ‏بهداشت جهانی میانگین سنی مردان در این کشور حدود هفتاد و زنان ۷۸ سال است و تقریباً همۀ مردم ‏گرجستان (۹۹٫۷ در صد) با سواد هستند. آغاز پیدایش مسیحیت به منزلۀ مذهب رسمی در این کشور، ‏در‎ ‎سدۀ چهارم میلادی بوده است. ‏


فاصلۀ هوایی تهران تا تفلیس حدود یک ساعت و نیم است. پرواز تهران ـ تفلیس و برعکس هر ‏هفته روزهای سه شنبه و جمعه صورت می گیرد. هنگامی که به نزدیکی فرودگاه تفلیس رسیدیم ‏منظره ای که پس از کم شدن ارتفاع از پنجرۀ هواپیما می دیدیم، بر خلاف انتظارمان، چندان ‏سرسبز نمی نمود اما در روزهای بعد با گشت و گذار بیشتر در آنجا برایمان روشن شد که در ‏مجموع گرجستان سرزمینی کوهستانی، پر آب و خرم است. ‏

نمایی از تفلیس که رودخانه کورا از وسط آن می گذرد
نمایی از تفلیس که رودخانه کورا از وسط آن می گذرد

پاسی از ظهر گذشته بود که هواپیمای ما در فرودگاه تفلیس به زمین نشست. هرچند این ‏فرودگاه، نسبت به فرودگاه های کشورهای پیشرفته، چندان بزرگ نبود ولی پاکیزه و سامان مند به ‏نظر می رسید. اما از همان ابتدا یکی از مشکلات گردشگران برقراری ارتباط کلامی بود زیرا ‏ظاهراً گرجی ها نیز، مانند دیگر مردمان کشورهای اقماری شوروی سابق، با زبان روسی بیشتر ‏آشنا هستند و انگلیسی چندانی نمی دانند. هرچند تابلوها در فرودگاه، افزون بر زبان گرجی، به انگلیسی ‏هم نوشته شده بود. ‏

پس از انجام تشریفات روادید و دریافت چمدان ها در فرودگاه مدتی چشم به راه آمدن خودرو تور ‏شدیم. بیشتر تاکسی ها در فرودگاه خودرو بنز سیاه رنگ بود. سرانجام، پس از مدتی راهی ‏شهر شدیم. فاصلۀ فرودگاه تا هتل ما، واقع در مرکز تفلیس، حدود سی دقیقه بود و تردد زیاد ‏خودروها در خیابان ها دیده نمی شد و وضعیت رانندگی به سامان بود. هوای تفلیس صاف و آفتابی و ‏آسمان آن آبی لاجوردی بود و از آلودگی هوا اثری نبود و خیابان ها پردرخت و به نسبت تمیز بود، اما ‏آنچه احساس ناخوشایندی در بیننده به وجود می آورد انبوه سیم های آویزان و نامرتب برق در برخی خیابان ها و کوچه ها‏، به ویژه، محله های قدیمی بود (مشابه دیگر کشورهای حوزۀ اروپای شرقی، مانند بلغارستان و ‏رومانی). افزون بر این، لوله های گاز و کنتورهای برق هم جلو برخی خانه ها خودنمایی می کرد و ‏‏ آثار ساخت و ساز در جای جای شهر دیده می شد.‏

هتل ما در یک کوچۀ باریک، منشعب از خیابان اصلی، در منطقه ای آرام و بی سر و صدا بود و در ‏همسایگی آن، خانه های مسکونی قدیمی قرار داشت. دیوارهای برخی خانه ها ترک برداشته و ‏یکی از ساختمان ها فرو نشسته بود. هوای تفلیس در مردادماه در سایه مطبوع اما در آفتاب ‏سوزنده و گاه داغ و نفس گیر بود.‏

‏به تدریج، که با گرجی ها روبه رو شدیم، دریافتیم که مردمان گرجی نوعاً مهربان، خوش برخورد، ‏مهمان نواز، آراسته و زیبا رو هستند و حال و هوای شهر و مردمان آن حاکی از شادی و امیدواری ‏به نظر می آمد و از خشونت و نا امنی خبری نبود و حضور پلیس نامحسوس بود. اگرچه، به ‏گفتۀ راهنمای تور، عامۀ مردم چندان هم ثروتمند نیستند و میانگین در آمد ماهانه بیشتر مردم ‏حدود سیصد دلار بیشتر نیست. ‏

تفلیس، بزرگ ترین شهر گرجستان، در سدۀ پنجم میلادی بنیان‌گذاری شده و به سبب وجود ‏چشمه‌های آب گرم آن تْبیلیسی (برگرفته از واژۀ تْبیلی به معنای گرم) نامیده شده است. ‏هم اکنون، جمعیتی حدود ۱/۵ میلیون نفر در تفلیس زندگی می‌کنند و بیشتر آنها گرجی و ‏مسیحی ارتودکس هستند. از دیگر باشندگان در گرجستان، شماری از ارمنی ها، روس ها،کردها‏، یونانی ها، آذربایجانی ها و اکراینی ها هستند‎.‎‏ این شهر در دو کنارۀ رودخانۀ کورا (به گرجی ‏متکواری) قرار گرفته است و این رودخانه، که در حد فاصل اروپا و آسیا قرار دارد، بزرگ ترین ‏رودخانۀ ناحیۀ قفقاز است. درازی رودخانۀ کورا ۱٬۵۰۰ کیلومتر است که نهصد کیلومتر آن ‏از خاک جمهوری آذربایجان می گذرد و سرانجام، به دریای مازندران می ریزد.‏

‏آب رودخانۀ کورا در تفلیس شفاف نبود و رنگ سبز تیره ای داشت و شب ها کشتی های کوچک و ‏قایق های تفریحی بر روی آن حرکت می کردند. ما نیز سوار یکی از این کشتی های کوچک ‏گردشگری شدیم که در آن از ملیت های مختلف از جمله مصری ها بودند. پیرمرد هنرمندی نیز ‏قطعات دلنشینی را با آکاردئونی قدیمی می نواخت و چند آواز گرجی و روسی اجرا کرد. حتی، یکی ‏از آهنگ هایی که او نواخت بسیار مشابه آهنگی ایرانی بود. به کمک نورپردازی مناسب منظرۀ ‏تفلیس در شب بسیار جذاب است. هوا مطبوع و دوست داشتنی بود و باد ملایمی می وزید. ‏راهنمای گردشگران در این کشتی کوچک دختر خانم نوزده سالۀ دانشجویی بود که لباسی ساده ‏به تن داشت و هیچ گونه آرایشی نداشت و بسیار مودب، فهیم و متین بود و زبان انگلیسی را به خوبی ‏صحبت می کرد. از او پرسیدم که انگلیسی را کجا آموخته اید؟ و او گفت در دبیرستان و با گوش ‏دادن به فیلم های انگلیسی. او می گفت برای تأمین مخارج تحصیلش در تابستان ها راهنمای ‏گردشگران است و ماهانه سیصد لاری (واحد پول گرجستان) دریافت می کند(حدود ۴۶۰٬۰۰۰ تومان). از او علت تیرگی رنگ آب رودخانه را پرسیدم که می گفت متأسفانه برخی ‏از آب های پس ماندۀ خانگی و صنعتی در آب این رودخانه تخلیه می شود. بر روی رودخانۀ کورا، ‏چند پل وجود دارد که دو سمت شهر را به یکدیگر وصل می کنند و خودروها و عابران از آنها می ‏گذرند. در سال های اخیر، پل مدرن پرهزینه ای با طراحی امروزی نیز توسط ایتالیایی ها بر روی ‏این رودخانه برای عبور عابران ساخته شده که نورپردازی آن در شب بسیار زیباست. این پل را ‏‏پل صلح نامیده اند که تفلیس قدیم را به تفلیس جدید در دو طرف رودخانه به هم وصل ‏می کند. پل دیگری بر روی این رودخانه است که‎ ‎‏ به آن پل عشق می گویند‏‎.‎‏ ‏

خینکالی
خینکالی

تفلیس تاریخ درازدامنی دارد و در گذشته، تلخی ها و سختی های فراوان دیده است ـ از حملۀ ‏مغول ‏‎ ‎و‎ ‎تیمور گرفته تا لشکرکشی های صفویان، آقا محمد خان قاجار و عثمانی ها و سلطۀ ‏شوروی سابق و حاکمیت خشن و تمامیت گرای استالینیسم. در دورۀ صفویان، شاه طهماسب و ‏شاه عباس چند بار به گرجستان لشکرکشی کردند و گروه زیادی از گرجیان را به ایران ‏کوچاندند به طوری که در زمان صفویه شماری از مناصب عمدۀ دولتی در اختیار گرجی ها قرار داشت.

راهنمای ‏تور از گرجیانی یاد می کند که چهار صد سال پیش در فریدون شهر اصفهان ساکن شدند و زبان و آداب ‏خود را کم و بیش تا کنون حفظ کردند و عده ای از آنها نیز در دهۀ چهل خورشیدی به گرجستان ‏باز گشته اند. البته، بخشی از گرجیان نیز در دورۀ شاه عباس در بهشهر ( اشرف ‏قدیم) ساکن شدند و امروزه نیز ناحیه ای از این شهر را هنوز گرجی محله می خوانند. ‏

پس از آن، در دوره قاجار نیز آقا محمد خان به گرجستان تاخت. راهنمای تور می گفت که ‏کنار رودخانۀ کورا در تفلیس محلی را «قتلگاه» نامیده اند و این همان مکانی است که در آن آقا محمد خان در ۱۷۹۵م ‏در لشکرکشی خود به تفلیس دست به کشتار گرجی ها زده بود. طبق نوشته های ‏تاریخی «آقا محمد خان پس از کشتن هفتاد تن از سران گرجی به تفلیس درآمد (صفر ۱۲۱۰‏ق). سپاهیان فاتح همین که وارد شهر شدند دست به غارت گشودند و پانزده هزار زن و دختر و پسر ‏گرجی را به اسارت گرفتند، کشیشان را دست بسته در رود کورا افکندند و کلیساها را به آتش ‏کشیدند و پس از نه روز از شهر بیرون آمدند».[‏‎۱] رویدادی که هنوز، پس از گذشت بیش از دو قرن، خاطرۀ تلخ آن ‏همچنان در اذهان باقی مانده و برای ایرانیان هم یادآور فاجعۀ کرمان به دستور آقا محمد خان ‏است. به یاد ملک الشعرای بهار در منظومه آئینه عبرت افتادم که ضمن نکوهش صفات ناپسند آقا محمد خان ‏از لشکرکشی وی به تفلیس و تاراج گری سپاه وی در گرجستان سخن گفته بود: ‏

شد به رزم روسیان زآن‌ پس سوی تفلیس خان
گنجه و تفلیس بستد، شد سوی شوشی روان‏

وز خـراسان گنج‌هـای نادرش آمـد بـه‌ دست
نیـز از تـاراج گرجستـان فـراوان طرف بست‏

سرانجام، حدود دو سدۀ پیش در دوران فتحعلی شاه قاجار،پس از دورۀ اول جنگ های ایران و روسیه، ‏بر اساس عهدنامۀ گلستان بخش هایی از ایران از جمله ایالت های مهم شرقی گرجستان از ‏حاکمیت ایران جدا شد و به روسیۀ تزاری پیوست. این عهدنامه در ۱۲۲۸ق/ ۱۸۱۳م بین ایران و ‏روسیه امضا شد. سپس، در دهۀ‎ ‎‏ نود میلادی پس از فروپاشی شوروی گرجستان، پس از هفت ‏دهه حاکمیت روسیه، از آن جدا و مستقل شد. ‏

‏ترکیبی از معماری سده های میانه، معماری اروپایی و معماری دورۀ استالین در تفلیس دیده می ‏شود. ساختمان های مسکونی ساخته شده در دوران استالین زمخت و بی روح است. پیش از این ‏نیز مشابه این ساختمان های سیمانی نازیبا (معماری قوطی کبریتی) را در بلغارستان، رومانی و باکو ‏هم دیده بودیم و تازگی نداشت. گویا در همۀ اقمار شوروی سابق همین رویه حکم فرما بوده است. ‏البته، خانه های ایوان دار قدیمی که به نردۀ آنها گلدان های زیبا آویخته شده بود با صفا و چشم نواز ‏بود.‏

خوراکی های ملی گرجستان متنوع و خوشمزه است، از جمله خاچاپوری، خینکالی (شامل ‏انواع مختلف : خینکالی گوشت، خینکالی قارچ، خینکالی سیب زمینی) و اوستری. میوه های ‏مرغوب هم به ویژه انگور در گرجستان فراوان بود و در بسیاری از خانه های تفلیس درختان انگور ‏دیده می شد. یکی از سوغاتی‌های خوراکی مشهور تفلیس از گردو، فندق و شیرۀ انگور درست ‏می شود.

تفلیس دیدنی ها و مکان های تاریخی بسیاری دارد. ما نیز توانستیم شماری از آنها را ببینیم. ‏خیابان روستاولی[۲] از اصلی ترین و مرکزی ترین خیابان های این شهر است. معماری ‏بناهای این خیابان به سبک روسی است. این خیابان به نام شاعر مشهور گرجی در قرن دوازدهم ‏میلادی، شوتا روستاولی، نام گذاری شده است. روستاولی شاعر حماسۀ پلنگینه‌پوش[۳] است که حماسۀ ملی گرجستان به شمار می رود. خیابان ‏روستاولی ۱/۵ کیلومتر درازا دارد و از میدان آزادی (میدان لنین سابق) شروع می شود. بسیاری از مراکز مهم دولتی و غیر دولتی از جمله مجلس ملی گرجستان، اپرا و باله، دادگاه ‏عالی، موزۀ مردم شناسی، مدرسۀ تئاتر و … در همین خیابان قرار دارند. در جای جای ‏پیاده روها، نیز مجسمه های کوچکی از آدمک های فلزی نصب شده بود. ‏

به کتاب فروشی های تفلیس هم سری زدم. کتاب ها بیشتر به زبان گرجی بود که الفبای زیبای ویژه ای ‏دارد. تلفظ واژه ها و نام های گرجی برای خارجی ها دشوار است. از یک کتاب فروشی که کتاب های ‏انگلیسی داشت هم دیدن کردم و کتابی در بارۀ حافظ به قلم یک استاد انگلیسی به بهای۲۶ لاری خریدم (حدود پانزده دلار) که برای یک کتاب۱۱۴ صفحه ای در قطع وزیری با ‏جلد نرم، در مقایسه با قیمت کتاب در ایران، گران تر است. البته، کتاب های دست دوم را هم در چند جا ‏در پیاده روها عرضه می کردند که بهای آنها خیلی کمتر بود اما بیشتر آنها هم به زبان گرجی بودند‏‏. در برخی نقاط شهر، هنرمندان نقاش تابلوهای نقاشی زیبایی برای فروش عرضه می کردند. ‏بیشتر این تابلوهای رنگ روغن مردمان گرجی، رقص گرجی، طبیعت دلپذیر و دیدنی های ‏گرجستان را نمایش می داد. صنایع دستی گرجستان نیز از دیگر کالاهایی بود که در حاشیۀ ‏برخی پیاده روها‎ ‎‏ به فروش می رسید. ‏

‎‎از یکی از ایستگاه های مترو نیز دیدن کردیم. ساخت مترو تفلیس در ۱۹۵۲م آغاز و در ۱۹۶۶م افتتاح شده و اکنون، دارای دو خط است که ۲۷ کیلومتر طول دارد.‏‎ ‎بهای بلیت ‏یک طرفۀ مترو نیم لاری (حدود ۷۶۰ تومان) بود. کرایه تاکسی در تفلیس بین سه تا ‏ده لاری متغیر است. بنزین نیز لیتری حدود ۲/۲ لاری (حدود ۳۳۰۰ تومان) است.‏

میدان آزادی در تفلیس مکان تاریخی مشهوری است که درسدۀ نوزدهم ساخته شده است. در ‏میانۀ این میدان، تندیس سنت گیورگی، محبوب ترین قدیس در گرجستان، در حال کشتن ‏اژدها دیده می شود که از برنز ساخته شده و پوشیده از طلاست و بر روی ستونی گرانیتی، به ‏ارتفاع ۳۵ متر قرار دارد. این مجسمه در ۲۰۰۶م به یادبود استقلال گرجستان ‏نصب شده است. تصویر سنت گیورگی ‏‎ ‎جزیی از نشان رسمی گرجستان نیز هست که سوار بر ‏اسب سفید نماد پیروزی و عدالت خواهی است. از میدان آزادی خیابان سنگ فرش باریک زیبایی ‏منشعب شده که علاوه بر رستوران های گرجی و سایر ملیت ها از جمله ایرانی صنایع دستی گرجستان ‏، لباس های زیبای محلی زنانه و مردانه، کلاه های مشهور سفید رنگ مردان گرجی، شمشیرهای ‏دست ساز، عروسک های زیبای دست بافت، فرش و… دیده می شد. حضور زنان در فعالیت های ‏اقتصادی و اجتماعی چشمگیر بود. ‏

مجسمۀ مادر گرجستان به گرجی کارتْلیس دِدا،[۴] که امروزه به نماد تفلیس ‏تبدیل شده، بر فراز بلندی های شهر و بر روی تپه ای قرار گرفته است و تقریباً از همه جای ‏تفلیس دیده می شود. این مجسمه در ۱۹۵۸م، به مناسبت ۱۵۰۰ سالگی شهر ‏تفلیس، به دست یک مجسمه ساز گرجی ساخته شده است. مجسمۀ بیست متری، بانویی گرجی را ‏با لباس محلی نشان می دهد که در دست راست او شمشیری به نشانۀ دلاوری و برای تهدید ‏دشمنان و در دست چپ، جامی به نشانۀ مهمان نوازی و پذیرایی از میهمانان است. ‏

در گرجستان، چشمه های متعدد آب های معدنی و حمام هایی با آب گرم طبیعی حاوی گوگرد وجود ‏دارد. باور مردم تفلیس بر این است که این آب های گوگرددار دارای اثرات سودمند درمانی است. یکی از ‏حمام ها در تفلیس به حمام شاه عباس معروف است که کاشی کاری های آن به سبک ایرانی و ‏در دوران صفویان ساخته شده است. در نزدیکی این حمام، یک چشمۀ آب گرم معدنی جریان ‏داشت که بوی تند و زننده گوگرد آن به مشام می رسید. آبشار زیبایی نیز در آنجا دیده می شد که ‏در کنار آن گردشگران عکس یادگاری می گرفتند.‏

‏در گرجستان، کلیساهای بسیاری ساخته اند.کلیسای جامع سامبا در بخش قدیمی شهر تفلیس، ‏بر روی تپه ای در کنارۀ رودخانۀ کورا قرار گرفته است. کلیسای سامبا یا ترینیتی (تثلیث مقدس) ‏کلیسای اصلی ارتودکس در گرجستان است. این کلیسا بین سال های ۱۹۹۵ ـ ۲۰۰۴م ساخته شده. ارتفاع این کلیسا ۹۷ متر و جنس گنبد مخروطی آن از طلا است. کف بنای این کلیسا از ‏مرمر پوشیده شده و نقش های برجستۀ طلایی از تمثال قدیسان مسیحی و نقاشی های زیبایی دیوارهای ‏بلند آن را پوشانده است. برجی نیز در آنجا ساخته اند که ناقوس بزرگی در آن دیده می شود.‏

در قسمت جنوب شرقی تفلیس بازماندۀ نارین قلعه یا ناریکلا (به زبان گرجی) قرار دارد که ‏بخش های قدیمی آن متعلق به سدۀ چهارم میلادی است اما بخش های دیگر آن در سده های ‏شانزدهم تا هفدهم میلادی ساخته شده. بخش بزرگی از قلعه در ۱۸۲۷م بر اثر ‏زلزله از بین رفته است. این قلعه مکانی دفاعی بوده که بر فراز تپه ساخته شده و در گذر زمان ‏حوادث تاریخی بسیاری را دیده، از جمله شاهد لشکرکشی آقا محمد خان قاجار بوده است. ‏راهنمای تور از ستمگری های او در تفلیس به تلخی یاد می کرد. ‏

در نزدیکی نارین قلعه، کلیسای تاریخی سنت نیکولاس واقع شده که ناقوس فلزی بزرگی ‏دارد (سنت نیکولاس یا نیکولاس قدیس یکی از اسقف‌های آسیای صغیر ـ ترکیۀ امروزـ بوده که به ‏سبب رفتار مهربانانه اش با کودکان شهرت یافته است). از بلندای تپه، چشم انداز زیبای شهر و همچنین، باغ گیاه شناسی تفلیس با بیش از چهار هزار گونه گیاهی در دره ای سرسبز ‏در پشت این قلعه دیده می شد که درختان آراستۀ سرو ناز بی شماری مشابه آنچه در شیراز دیده ‏می شود، در آن قد برافراشته بود. ‏

‎‎از مسجد دو محراب یا مسجد جمعۀ تفلیس نیز دیدن کردیم. در این مسجد، دو محراب، ‏یکی برای شیعیان و دیگری برای سنی ها، وجود دارد و شیعه و سنی می توانند به راحتی در این ‏مسجد در کنار یکدیگر نماز بخوانند. در کتابخانۀ کوچک این مسجد، شماری از کتاب های مذهبی ‏چاپ ایران دیده می شد. ‏

سرنوشت گرجستان با ایران از دوران باستان تا دورۀ روسیۀ تزاری به گونه ای پیوند خورده است. ‏در زمان ساسانیان گرجستان جزو قلمرو ایران بوده. در منطقه ای که اینک تفلیس قدیم ‏نامیده می شود بنایی به نام آتشگا، برگرفته از واژۀ فارسی آتشگاه وجود دارد. این آتشگاه ‏زرتشتیان در سدۀ پنجم میلادی ساخته شده که تا امروز پا برجاست و در فهرست میراث ‏فرهنگی گرجستان ثبت شده است.‏

اشتراکات فرهنگی ایران و گرجستان بی شمار است. حتی، شماری از واژه های فارسی در زبان گرجی ‏وجود دارد. راهنمای تور، که ارمنی و دانشجوی کارشناسی ارشد رشتۀ ایران شناسی در دانشگاه ‏تفلیس[۵] بود و زبان فارسی را ‏در این دانشگاه آموخته بود، برخی از واژه های فارسی متداول در گرجستان را از جمله پول، خرده ‏، کوچه، شیشه، چای، سفره و … بر شمرد. او می گفت که نسخه‌های نفیسی از کتاب‌های ‏خطی فارسی در کتابخانۀ ملی گرجستان نگهداری می‌شود. او، که به فارسی نسبتاً روانی حرف می ‏زد می گفت که با شعرای ایران مانند فردوسی، سعدی، حافظ و خیام آشناست. از او خواستم که ‏شعری بخواند. ابتدا از ترس اینکه غلط بخواند خودداری می کرد اما سرانجام یک رباعی را که ‏منسوب به خیام می دانست، با لهجۀ دل نشینی خواند:

«دنیا دیدی و هر چه دیدی هیچ است و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است

سـرتاسـر آفـاق دویـدی هیـچ است و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است».‏

از شهر باستانی متسختا، پایتخت قدیمی گرجستان، که در بیست کیلومتری شمال تفلیس ‏واقع شده است نیز دیدن کردیم. بنیان این شهر به نیمۀ دوم هزارۀ اول پیش از میلاد باز می گردد. ‏در مرکز این شهر، کلیسای جامع سوِتیتسخُوِلی قرار دارد که در آغاز سدۀ یازدهم میلادی ‏ساخته شده است. این کلیسا در دشتی خرم ساخته ‏شده که کوه ها و تپه هایی در پیرامون آن دیده می شود و معماری آن با شکوه و هنرمندانه است. بسیاری از زوج های جوان مراسم ازدواج خود را در ‏این کلیسا برگزار می کنند. از خوش اقبالی هنگامی که گروه ما به این کلیسا رسید، پس از دیدن ‏کلیسا، شاهد برگزاری مراسم ازدواج دو زوج جوان گرجی در آنجا بودیم که دیدنی بود. در پایان ‏مراسم با گفتن تبریک و آرزوی سعادت برای آنها از یکی از زوج ها خواستیم که اجازه دهند با آنها ‏عکس یادگاری بگیریم که با خوش رویی پذیرفتند.

از شهر گوری در هشتاد کیلومتری تفلیس هم دیدن کردیم که پس از حدود یک ساعت با مینی ‏بوس به آنجا رسیدیم. این شهر کوچک، با جمعیتی حدود ۵۴٬۰۰۰ نفر، در کرانۀ ‏رودخانه های کورا و لیاخوی واقع شده و از مراکز مهم تولید میوه در گرجستان است. افزون ‏بر آن یک شهر صنعتی محسوب می شود. اما شهرت گوری به سبب آن است که زادگاه استالین بوده و موزۀ ‏استالین و خانۀ او در این شهر از جاذبه های اصلی گردشگری آن است. مبلغ ورودیه موزه پنج لاری ‏بود. راهنمای تور می گفت که ساخت موزه در زمان حاکمیت استالین در ۱۹۵۱م آغاز شد و در ‏‏۱۹۵۷م گشایش یافت و از آن زمان آن را تغییر نداده اند. موزۀ استالین از شش سالن بزرگ، ‏تقریباً بر اساس سیر زمانی، تشکیل شده و شامل عکس های استالین و خانوادۀ او، اسناد، نقاشی ها و ‏اشیای متعلق به استالین از جملۀ برخی از اشیای دفتر کار او، هدایایی که به او داده اند (از جمله ‏یک قاب عکس زیبای خاتم کاری از ایران)، وسایل شخصی، لباس نظامی و شنل استالین، روزنامه ها و پوسترهای تبلیغاتی دوران او، دستخط استالین، تک چهره ها و مجسمه های او و… است. ماسکی ‏که بلافاصله پس از مرگ از چهرۀ او تهیه کرده اند و عکس ‏مشهور سران متفقین ـ چرچیل، روزولت و استالین ـ در کنفرانس تهران، در ۱۹۴۳م نیز در موزه دیده می ‏شد.‏راهنمای موزه خانم میان سالی بود که انگلیسی را با لهجۀ روسی حرف می زد. او بخش های مختلف ‏موزه را به بازدیدکنندگان نشان می داد و با شور و حرارت دربارۀ زندگی، عکس ها و کارهای ‏استالین سخن می گفت. اما هرچه منتظر ماندیم که دربارۀ خودکامگی، خودشیفتگی، حذف و ‏تبعید انبوه مخالفان و زندانی کردن منتقدان حکومت او هم دست کم سخنی گوید اما دریغ از ‏یک کلام. علت آن را پرسیدم که پاسخ قانع کننده ای نداد و این مسائل را به گردن نظام حزبی آن ‏دوران انداخت و انگار به گونه ای می خواست استالین را تبرئه کند. خانم راهنمای موزه سپس خانۀ ‏زادگاه استالین را ‏نشان داد که آن را در محوطۀ موزه حفظ کرده اند و برای جلوگیری از آسیب ‏ساختمان بر روی بنای آجری آن، بنای مرتفع با شکوه مستحکمی از سنگ مرغوب ساخته اند. راهنمای موزه در ادامۀ سخنان خود افزود که این خانۀ آجری، که فقط دو اتاق و یک زیرزمین داشته، استیجاری بوده است. ‏او می گفت که استالین چهار سال نخست زندگی را در همین خانه گذرانده بود و در چهارده سالگی، ‏هنگامی که بورسیۀ مدرسه علوم دینی تفلیس را دریافت کرده، به آنجا رفته است، زیرا مادرش ‏همیشه می‌خواسته که او کشیش شود، آرزویی که هرگز بر آورده نشد. ‏

در محوطۀ موزه، واگن قطار سبز رنگ اختصاصی استالین را قرار داده بودند. راهنمای موزه می گفت که ‏استالین از سفر هوایی خوشش نمی آمده. از این رو، از ۱۹۴۱م به بعد از این واگن قطار ‏اختصاصی ضدگلوله با وزن هشتاد و سه تن، که به وان حمام و دستگاه تهویۀ هوا هم مجهز ‏بوده، استفاده می کرده است از جمله هنگام رفتن به کنفرانس تهران در ۱۹۴۳م و کنفرانس ‏یالتا چند ماه پیش از پایان جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۵م. در کنفرانس یالتا در شبه ‏جزیرۀ کریمه روزولت، رئیس جمهور امریکا؛ چرچیل، نخست وزیر انگلستان؛ و استالین درباره ‏تقسیم جهان و سهم خود پیش از پایان جنگ، رایزنی می کردند. ‏

پس از بازدید از موزه پر زرق و برق استالین، تا مدتی به یاد دو کتاب دربارۀ اعمال خشونت بار ‏استالین بودم. نخست کتاب مشهور یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ،[۶] اثر الکساندر ‏سولژنیتسین،[۷] نویسندۀ روسی برنده جایزۀ نوبل، که در ۱۹۶۲م منتشر شده است. این رمان ‏روایت تلخ زندگی یک زندانی را بازگو می کند که می کوشد در گولاگ[۸] (اردوگاه‌های کار اجباری) ‏دوران حکومت استالین زنده بماند. شمار زندانیان این اردوگاه‌ها را حدود چهارده میلیون نفر تخمین زده اند و عدد جان باختگان را تا حد ۵/۱ میلیون بر شمرده اند. سولژنیتسین خود از کسانی بوده ‏که اردوگاه های کار اجباری را از نزدیک تجربه کرده بود. او در دورۀ حاکمیت استالین در ‏‏۱۹۴۵م، به سبب نوشتن نامه‌ای در انتقاد از استالین، محکوم به گذراندن هشت سال در ‏اردوگاه‌های کار اجباری شد. سپس، او را به قزاقستان تبعید کردند و در ۱۹۷۴م، از اتحاد ‏جماهیر شوروی اخراج و راهی آلمان غربی و سپس، سوئیس شد و سرانجام در امریکا ‏اقامت گزید. او در ۲۰۰۸م در گذشت. خروشچف، حدود یک دهه بعد از مرگ استالین، اجازۀ ‏انتشار کتاب سولژنیتسین را صادر کرد. برخی از آثار او به دست خانم مینو مشیری به فارسی ترجمه ‏شده است.‏

کتاب دیگر اثر دکتر عطا صفوی (۱۳۰۵ ـ ۱۳۹۱ش)، پزشک ایرانی، است با عنوان در ‏ماگادان کسی پیر نمی شود. دکتر صفوی خاطرات عبرت آموز و تلخ خود را در این کتاب نگاشته ‏است. کتاب مزبور در ۱۳۸۳ش در ایران منتشر شده است. به روایت کتاب، صفوی در ‏نوجوانی در شهرستان شاهی (قائم شهر کنونی) به عضویت سازمان جوانان حزب توده درآمد و ‏بعد از پایان دوران دبیرستان، به دانش سرای مقدماتی ساری راه یافته، اما تحصیل خود را نیمه تمام ‏رها کرد و به همراه سه تن از دوستان خود (که یکی از آنها به خاطر فعالیت های سیاسی به زندان ‏محکوم شده بود و قصد فرار به شوروی را داشت) در بیست سالگی، در دوران استالین، رهسپار ‏بهشت خیالی شد اما بلافاصله پس از عبور از مرز و ورود به خاک شوروی، به رغم آنکه ‏خود را عضو حزب تودۀ ایران معرفی می کنند و مدارک خود را به مأموران نشان می دهند، به ‏اتهام جاسوسی بازداشت و پس از تحمل زندان انفرادی، سر انجام با حکم کا.گ.ب، به اتفاق ‏به اردوگاه ماگادان، واقع در شمال شرقی سیبری، فرستاده می شوند. دکتر صفوی می نویسد :

«‏می دانی ماگادان چگونه جایی است؟ آن چنان جایی است که در آن ۹۹ نفری می گریستند و ‏فقط یک نفر می خندید و او هم دیوانه بود. ماگادان جایی است که هشت ماه شب و چهار ماه روز ‏است. ماگادان جایی است که مردگان را در کیسه ای می گذاشتند و روی برف های ابدی می ‏انداختند. جایی است که کسی ترانۀ شاد نمی خواند. زندانیان هرگز پیر نمی شوند. زندانیان ‏ماگادان سرود الوداع با عزیزان می خواندند و می گریستند که دیگر نخواهند توانست هرگز کودکان‏، والدین و عزیزان خود را در آغوش بگیرند. در ماگادان، درجۀ سرما در زمستان گاهی به شصت درجه ‏زیر صفر می رسد. طبق قانون سوسیالیسم استالینی در سرمای پنجاه درجه زیر صفر کار می کردیم».

وی سپس به شرایط دشوار کار اجباری در ماگادان پرداخته و می نویسد:

« هرگروه کاری باید ‏در هر شیفت سیصد تن ذغال سنگ را از اعماق معدن به کارگران بالا تحویل می داد. هر کارگر ‏باید هجده تن ذغال سنگ در واگن می ریخت و در این صورت می توانست ۱٬۲۰۰ گرم نان دریافت ‏کند. اما آنانی که مثل من توانایی این کار طاقت فرسا را نداشتند پانصد گرم نان بیشتر نمی گرفتند. ‏البته، این نان فقط اسمش نان بود».

اما صفوی به رغم همۀ این مصائب دوام آورد و امید آزادی و ‏بازگشت به وطن او را زنده نگه می داشت. در ادامۀ کتاب، به روایت نویسنده، پس از آنکه ‏استالین در ۱۹۵۳م درگذشت و خروشچف بر سرکار آمد، در شوروی اصلاحاتی ‏اندک صورت گرفت و از فشارهایی که در اردوگاه ها بر زندانیان اعمال می کردند، قدری کاسته شد ‏به طوری که او می توانست در اوقات فراغت زبان روسی بیاموزد و بالاخره پس از سال ها اسارت، سرانجام در۱ فوریۀ ۱۹۵۶م به او اطلاع می دهند که حکم آزادی او صادر شده و به گفتۀ خودش ‏‏«پس از هفت سال و دو ماه و یازده روز زندان و اردوگاه کار اجباری و یک سال و چهار ماه و ده روز تبعید ‏می توانستم این دیار را ترک کنم».

صفوی پس از آزادی تصمیم بازگشت به ایران را داشته اما مطلع ‏می شود که برخی از ایرانیان مهاجر اهل شاهی (قائم شهر کنونی) در شهر دوشنبه (استالین آباد ‏قبلی)، مرکز تاجیکستان، هستند و حتی برخی از آنان به تحصیل پرداخته اند. از سوی ‏دیگر، وی نگران بوده که اگر به ایران باز گردد، به زندان حکومت شاه گرفتار شود. از این رو، پس از ‏آزادی به شهر دوشنبه می رود و به دانشکدۀ پزشکی دوشنبه در تاجیکستان راه می یابد و در سال ‏ششم با یکی از همکلاسی های تاجیک خود ازدواج می کند. او مدرک تخصص جراحی کلیه و ‏مجاری ادراری را از آن دانشکده دریافت می دارد و در ۲۰۰۳م در بخش جراحی کلیه و مجاری ‏ادراری ( اورولوژی ) در یک بیمارستان در تاجیکستان مشغول به کار می شود. او پس از انقلاب، به ‏فکر بازگشت به ایران می افتد و در مرداد ۱۳۶۷ش، پس از دوندگی بسیار، موفق می شود ‏ از سرکنسول گری ایران در باکو روادید دریافت کند و با شادمانی بسیار راهی وطن می شود. دکتر صفوی پس از ‏بازگشت به ایران، ابتدا برای دیدار با آشنایان خود به ساری می رود و مصمم می ‏شود که در ایران بماند و با دوندگی بسیار مجوز تأسیس مطب را در ساری به دست می آورد اما به ‏دلایلی، که در کتاب به آنها پرداخته است، به رغم میل باطنی، پس از مدتی اقامت در ایران با ‏همسرش به تاجیکستان باز می گردد. [۹]

پس از دیدار از موزۀ استالین به شهر سنگی باستانی به نام اوپلیس سیخه رفتیم که در ده ‏کیلومتری شرق شهر گوری در ساحل سنگی به جا مانده از رودخانۀ کورا واقع شده ‏است. نوشته اند که بناهای متعدد آن مربوط به اوایل عصر آهن و اواخر سده های میانه است. به ‏گفتۀ راهنمای تور باستان‌شناسان این شهر را از کهن ترین خاستگاه‌های زندگی شهری در ‏گرجستان دانسته اند. چشم انداز طیبعت پیرامون شهر سنگی بسیار چشم نواز و زیبا بود.‏

خلاصه آنکه اکنون که این یادداشت ها را می نویسم در می یابم که سفر کوتاه ما به تفلیس ‏پربار و با خاطره های دلنشین آموزنده ای همراه بوده است.

پی نوشت ها :

پی‌نوشت‌ها:

۱-رک: حسن انوشه،«جنگ های ایران و روس» در تارنمای sh.blogfa.com.ir

2- Rustaveli ‎

3- The Knight in the Panther’s Skin‏ ‏

4- Kartlis Deda‎

۵-تأسیس در ۱۹۱۸م، یعنی شانزده سال پیش از برپایی دانشگاه تهران.

6- Aleksandr Solzhenitsyn, One Day in the Life of Ivan Denisovich (New York: New American Library,۱۹۶۲).

7- Aleksandr Solzhenitsyn

8- Gulag

۹-عطاء صفوی، درماگادان کسی پیر نمی شود، به کوشش اتابک فتح الله زاده (تهران: نشر ثالث، ۱۳۸۳‏).

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۷۲
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید