فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۸۲
دو متن تاریخی نویافته به زبان ارمنی دربـارۀ زنـدگـی نـادرشاه
نویسنده: آرتاک ماقالیان / ترجمه: گارون سارکسیان
مقدمه
در ۲۰۱۰م کتابی به نام متون تاریخی دورۀ نادرشاه به زبان ارمنی در ایروان به چاپ رسید. در این کتاب، دو متن ارمنی از سدۀ هجدهم میلادی دربارۀ زندگی نادرشاه گنجانده شده. متن نخست «تاریخ مملکت پارس از شاه سلطان حسین تا امروز» است که در سدۀ هجدهم میلادی گویا از زبان هلندی یا روسی به ارمنی ترجمه شده و متعلق به نویسنده ای ناشناس است. عنوان متن دوم « شرح وقایع غم انگیز نادرشاه و پسر ارشدش، رضاقلی میرزا، در مملکت پارس در سال های ۱۷۴۱ و ۱۷۴۲» است. زبان اصلی این متن روسی و نویسندۀ آن واسیلی براتیشچف نام داشته، که سال ها در مقام نمایندۀ دولت روسیه در دربار ایران بوده است. این متن نیز در سدۀ هجدهم میلادی به زبان ارمنی ترجمه شده. مترجم هر دو متن یکی از چهره های ادبی برجسته به نام هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسی است. این دو متن ارزشمند سال ها ناشناخته و به صورت دست نوشته باقی ماندند. سرانجام، به کوشش دکتر آرتاک ماقالیان، پژوهشگر ارشد مرکز متون خطی ماتناداران و فرهنگستان ملی علوم ارمنستان، این دو متن شناسایی و تصحیح و با نام متون تاریخی دورۀ نادرشاه در ایروان منتشر شد. البته، متن واسیلی براتیشچف یک سال پیش از آن، در ۲۰۰۹م، به صورت جداگانه به چاپ رسیده بود اما به سبب اهمیتی که دارد در این کتاب نیز جای گرفت.
دکتر آرتاک ماقالیان به پاس انتشار این کتاب و خدمت ارزنده اش به تاریخ ایران زمین به دریافت لوح تقدیر از سوی سفارت جمهوری اسلامی ایران در ارمنستان مفتخر شد. سیدعلی سقائیان، سفیر وقت جمهوری اسلامی ایران در ارمنستان، در این تقدیرنامه آورده است: «بی تردید ترجمه و چاپ چنین آثار ماندگاری باعث تحکیم روابط فرهنگی دو کشور دوست و همسایه، جمهوری اسلامی ایران و جمهوری ارمنستان، خواهد گردید و به عنوان برگ زرینی در تاریخ روابط دوجانبه جاودانه خواهد شد».
کتاب متون تاریخی دورۀ نادرشاه دارای پیشگفتار و پانوشت هایی ارزنده به قلم ماقالیان است که در آن اطلاعاتی ارزشمند دربارۀ مترجم کتاب، محتوای دو متن و اهمیت آنها ارائه شده. در این نوشتار، ترجمۀ کامل این پیشگفتار را آورده ایم. برای روشن تر شدن مطالب پیشگفتار آن را به سه بخش تقسیم کرده و برای هر بخش عنوانی آورده ایم. همچنین، پانوشت هایی نیز بر آنها افزوده ایم که با حرف «م» (مترجم) در انتهای هر پانوشت مشخص شده است.
گارون سارکسیان
پیشگفتار
نادرشاه (۱۱۴۸ـ۱۱۶۰ق/ ۱۷۳۶ـ۱۷۴۷م) یکی از بزرگ ترین پادشاهان ایران است. او تنها بیست سال در عرصۀ تاریخ حضور یافت اما دربارۀ زندگی و کارهای او آثاری بیش از کل حکومت ۲۳۰ سالۀ سلسلۀ صفوی نوشته شده است. در میان منابع دست اول دربارۀ نادرشاه آثار مؤلفان ارمنی، که در زیر می آید، نیز از اهمیتی بسیار برخوردار است:
ـ آبراهام کرِتاتسی، تاریخ نگاری، متن ارمنی همراه با ترجمۀ روسی، پیشگفتار و پانوشت از ن. قورقانیان ( ایروان، ۱۹۷۳م).
ـ آبراهام یروانتسی، تاریخ جنگ ها (۱۷۲۱ـ۱۷۳۶م)، به کوشش ساهاک جمجمیان ( ونیز، سنت لازار، ۱۹۷۷م).
ـ هاکوب شاماختسی، لشکرکشی های نادرشاه، به کوشش س. دِرآودیسیان (ایروان، ۱۹۴۰م).
ـ کوچوک آروتین، «تاریخ تهماسب قلی»، مجموعۀ متون علمی ماتناداران، ش ۱۰(۱۹۴۱م)، ص۱۰۱ ـ ۱۲۸.
غیر از این منابع دست اول چند ترجمۀ ارمنی نیز از مؤلفانی غیرارمنی دربارۀ نادرشاه، به شرح زیر، منتشر شده است:
ـ جونس هنوی، شرح زندگانی و کردار نادرشاه پارسی، ترجمه از زبان انگلیسی به ارمنی از بوغوس امیریان آمیدتسی (مدرس، ۱۷۸۰م).
ـ واسیلی براتیشچف، شرح وقایع غم انگیز نادرشاه و پسر ارشدش رضاقلی میرزا در مملکت پارس در سال های ۱۷۴۱ و ۱۷۴۲، ترجمه به زبان ارمنی از هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسی، در۱۷۷۸م، به کوشش آرتاک ماقالیان ( ایروان، ۲۰۰۹م).
به همین تعداد از منابع دست اول چاپ شده به زبان ارمنی دربارۀ نادرشاه بسنده می کنیم. اکنون، یک منبع نویافته به نام تاریخ مملکت پارس، که هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسی آن را ترجمه کرده، به فهرست منابع چاپ شدۀ بالا افزوده می شود. برای معرفی کامل تر آثار ترجمه شدۀ جوغایتسی در اینجا اثر پیشگفتۀ واسیلی براتیشچف، مورخ روس سدۀ هجدهم میلادی، را بدون تغییری خاص دوباره منتشر می کنیم.
کتاب شرح وقایع غم انگیز نادرشاه و پسر ارشدش رضاقلی میرزا در مملکت پارس در سال های ۱۷۴۱ و ۱۷۴۲، اثر واسیلی براتیشچف، را آکادمی سلطنتی روسیه در ۱۷۶۳م در سنت پترزبورگ منتشر ساخت. [۱] این اثر را هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسى در ۱۷۷۸م به ارمنی ترجمه کرد و اکنون، در ماتناداران یا مرکز آثار خطی ماشتوتس شهر ایروان به شمارۀ ۹۶۴۸ نگهداری می شود. دست نوشتۀ شمارۀ ۹۶۴۸ مجموعۀ ارزشمندی از متن های تاریخی است که هاروتیون داوتیان آن را در اواخر سدۀ هجدهم میلادی تنظیم کرده است. از مطالبی که در نشریۀ کرونگ هایوتس آشخارین (درنای سرزمین ارمنیان) در ۱۸۶۳م چاپ شده، در پیشگفتار اثر تاریخی وقایع نامه، نوشتۀ پتروس دی سارکیس گیلاننتس، [۲]درمی یابیم که سفارش دهندۀ این مجموعه هوسپ آرقوتیان [۳] بوده است.
دست نوشتۀ شمارۀ ۹۶۴۸ ماتناداران شامل متن های زیر است:
۱. وقایع نامه، نوشتۀ پتروس دی سارکیس گیلاننتس (صفحات ۳ الف ـ ۲۴ الف) . [۴]
۲. تاریخ مملکت پارس از شاه سلطان حسین تا امروز، ترجمه از یک نشریۀ هلندی (صفحات ۲۵ الف ـ ۴۷ الف).
۳. واسیلی براتیشچف، شرح وقایع غم انگیز نادرشاه و پسر ارشدش رضاقلی میرزا در مملکت پارس در سال های ۱۷۴۱ و ۱۷۴۲ (صفحات ۴۸ الف ـ ۶۴ الف).
۴. دلوریه، رقعه به پاپ اقدس پیوس ششم (صفحات ۶۵ الف ـ ۷۸ الف).
۵. « فرمان ژوزف، قیصر اتریش»، منتشر شده در گازِت، ش ۱۰۰( ۲۷ نوامبر ۱۷۸۵) (صفحات ۷۸ب ـ ۷۹ب).
نسخۀ دیگری از همین ترجمه را در۱۸۰۳م، استپان دی ماندنوف، اهل تفلیس، تهیه کرده است و اکنون در ماتناداران به شمارۀ ۱۰۸۸۹ نگهداری می شود. از یادنامۀ [۵] این دست نوشته می توان دریافت که هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسی نسخه برداری از آن را در ۲۲ ژانویۀ ۱۸۰۳م آغاز کرده و در ۲۴ فوریۀ همان سال، به پایان برده است.
زندگانی و کارکرد هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسی
اثر واسیلی براتیشچف، تنها پانزده سال پس از انتشار به زبان روسی، به دست هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسی به ارمنی ترجمه و چاپ شد. این نشانگر شدت علاقه به زندگی و کارهای نادرشاه است. بی دلیل نیست که درست در همان زمان یک ارمنی دیگر به نام بوغوس میرزایان آمیدتسی در شهر دوردست کلکته، بدون هیچ گونه دستمزد و چشمداشتی، ترجمۀ ارمنی بخش مربوط به نادرشاه را از کتاب معروف جونس هنوی آغاز کرد. [۶] این کتاب در۱۷۸۰ـ۱۷۸۳م در چاپخانۀ هاکوب شاهمیریان در مدرس، با شمارگان اندک دویست نسخه، به چاپ رسید. [۷]بر خلاف ترجمۀ بوغوس میرزایان از کتاب هنوی ترجمۀ هاروتیون داوتیان جوغایتسی همچنان بدون چاپ باقی ماند.
در ماتناداران، چندین دست نوشته وجود دارد که هاروتیون داوتیان جوغایتسی آنها را نسخه برداری کرده و یادنامه های آنها گوشه هایی از زندگانی او را روشن می سازد؛ برای مثال، نشان می دهد که او در ۱۷۶۷م، در آستراخان از سرود نامه اثر گریگور کامپانیا نسخه برداری کرده و در یادنامۀ پایان کتاب چنین نوشته است: «در ۶ فوریۀ ۱۷۶۷م در بندر آستراخان به دست هاروتیون داوتیان گناهکار نسخه برداری شد» . [۸]
یک سال بعد، در دسامبر ۱۷۶۸م در آستراخان نسخه برداری از اثر میکائل آسوری به نام وقایع نامه را به پایان برد. این دست نوشته با شمارۀ ۳۵۱۷ در ماتناداران به ثبت رسیده است. در یادنامۀ پایانی این کتاب چنین آمده است: «از پدران و برادران خداپرستی که این را می خوانند یا نسخه برداری می کنند استدعا دارم از بندۀ حقیر، هاروتیون جوغایتسی و پدرم، داویت و مادرم، سلطان آغا، که به رحمت خداوندی پیوسته اند، یاد کنند. باشد تا پسران نوشکفتۀ ما، داویت و مارکار، که خادمان همۀ شما هستند، بهر شکوه نام خویش با دعاهای شما راه دین راستین و خداترسی و خداپرستی را درنوردند. آمین. در ۲۰ دسامبر ۱۷۶۸م، در شهر آستراخان به پایان رسید». [۹] این یادنامه ها نشان می دهند که هاروتیون داوتیان جوغایتسی در اواخر دهۀ ۱۷۶۰م در آستراخان زندگی کرده و به احتمال زیاد، در همان جا زبان روسی آموخته است.
هاروتیون داوتیان جوغایتسی سپس از یک مجموعه شامل داستان اسکندر مقدونی، منسوب به کالیستنس دروغین و همانندی با خدا، اثر پتروس بردومیان نسخه برداری کرد [۱۰](ماتناداران، دست نوشتۀ شمارۀ ۸۰۰۳). اگرچه این مجموعه تاریخ ندارد مشخص است که زمان نسخه برداری پس از ۱۷۶۹م بوده، زیرا پتروس بردومیان اثر خود را در آن سال به پایان رسانده است. هاروتیون داوتیان جوغایتسی در انتهای داستان اسکندر مقدونی یادنامۀ بسیار ارزشمندی برجای گذاشته که، اگرچه از زندگی خود هیچ اطلاعاتی در آن نمی دهد، نشان از استعداد آن نسخه بردار پرکار دارد. او می نویسد: « این داستان اسکندر جهان دار ـ که به دست من نالایق، هاروتیون داوتیان، نوشته و ویرایش شد ـ دو نسخه دارد. اما واژگان و عبارت های آن در جای جای متن همخوان نبود و من حقیر، تا حدی که توانستم، آن را تصحیح کردم. برخی واژگان و عبارت ها را، که به سبب لغزش نویسندگان درنیافتم، بهر من حقیر و دیگر نوآموزانی که می خواهند از [داستان] اسکندر استفاده کنند، به همان صورت، نه کم و نه زیاد، دقیقاً مطابق نسخه ها نگاشتم». با مطالعۀ دقیق دست نوشته هایی که هاروتیون داوتیان جوغایتسی از آنها نسخه برداری کرده به این نتیجه رسیدیم که او از دانشمندان و فضلای روزگار خود بوده است. اینکه او در ترجمۀ اثر واسیلی براتیشچف نادرشاه را « اسکندر ثانی» نامیده، شاید تحت تأثیر نسخه برداری از کتاب داستان اسکندر بزرگ بوده است. [۱۱]
هاروتیون داوتیان جوغایتسی پس از آن نیز یک بار دیگر به موضوع اسکندر مقدونی می پردازد و آن در زمانی است که کتاب داستان اسکندر بزرگ اثر کوینتوس کورتیوس روفوس، مورخ رومی سدۀ اول میلادی، را از زبان روسی به ارمنی ترجمه کرد. این دست نوشته نیز با شمارۀ ۲۸۷۰ در ماتناداران نگهداری می شود. در یادنامۀ این دست نوشته نام خانوادگی وی آمده است: «ترجمه از لاتین به زبان روسی. مجلد نخست. ترجمه به زبان ارمنی از هاروتیون داوتیان دیلانیانتس جوغایتسی». [۱۲]در آن دست نوشته، در زیر عکس [ اسکندر] مقدونی نوشته شد: «اسکندر مقدونی بزرگ. ترسیم در سنت پترزبورگ، در ۱۷۹۳م، ۱۲۴۲ [تقویم ارمنی]». بنابراین، ترجمۀ کتاب در نیمه های دهۀ ۱۷۹۰م به پایان رسیده است.
او به جز ترجمۀ آثار کوینتوس کورتیوس روفوس و واسیلی براتیشچف، در ۱۷۹۸م کتاب اعتراف به نام راه رستگاری، نوشتۀ فیودور امین، را نیز از روسی به ارمنی ترجمه کرد. این کتاب به صورت دست نوشته با شمارۀ ۷۵۰۴ در ماتناداران نگهداری می شود. این ترجمه هجده سال پس از چاپ نخست کتاب فیودور امین منتشر شد. [۱۳] در یادنامۀ این دست نوشته آمده است: «ترجمه از هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسی، در ۱۷۹۸م در آستراخان» . [۱۴]
او در ۱۸۰۶م، از کتاب رقعه به پاپ اقدس پیوس ششم، اثر دلوریه، که خود آن را ترجمه کرده بود و در دست نوشتۀ شمارۀ ۹۶۴۸ جای دارد، در آستراخان نسخه برداری کرد. این دست نوشته با شمارۀ ۲۳ در ماتنـاداران به ثبت رسیـده است. در یادنامـۀ این دست نوشته چنین می خوانیـم: «ترجمه به زبان ارمنی از هاروتیون داوتیان جوغایتسی دِلانیانِ حقیر و کم مایه، در شهر آستراخان، در ۱۸۰۶م» . [۱۵]
گمان می رود که یکی از نسخه های اثر مهم حقوقی ارمنیان، به نام قانون نامۀ ارمنیان آستراخان، را نیز او نسخه برداری کرده باشد. این دست نوشته با شمارۀ ۴۴۸ در ماتناداران نگهداری می شود. ف. بوغوسیان، که این قانون نامه را برای چاپ آماده کرده است، به درستی می نویسد: «تاریخ ویرایش متن اصلی به سبب نبود یادنامه مشخص نیست اما از پیشگفتار آن معلوم می شود که در میان سال های ۱۸۰۲ـ ۱۸۰۵م نوشته شده است زیرا در آنجا از فرمان های تزار سخن رفته که تا ۱۸۰۲م صادر شده و تا حدی به ارمنیان مربوط می شود». [۱۶]
گفته شد که نسخه بردار ما، در یادنامۀ دست نوشتۀ شمارۀ ۳۵۱۷ ماتناداران از پسرش، داویت، نام برده. وجود نام خانوادگی دِلانیان هیچ تردیدی باقی نمی گذارد که مترجم و نسخه بردار پرکار، هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسی، کسی نیست جز پدر داویت دلیانوف (دِلانیان، ۱۷۶۱ـ۱۸۳۰م)، ژنرال ارتش روسیه و قهرمان جنگ ۱۸۱۲م. پسر داویت دلیانوف، به نام کنت ایوان (هُوهانس) دلیانوف (۱۸۱۸ـ۱۸۹۷م)، دولتمردی بود که در سال های ۱۸۸۲ـ۱۸۹۷م وزارت آموزش عمومی روسیه را بر عهده داشت. [۱۷] آلکساندر یریتسیان، تاریخ شناس مشهور ارمنی، در مقاله ای دربارۀ او می نویسد: «چنان که می دانیم او در این مقام به دریافت عنوان کنت نائل شد و در میان ارمنیان روسیه، دومین کس پس از کنت لوریس ملیکیان بود که به چنین افتخار و ارجی دست یافت». [۱۸]با این حال، آلکساندر یریتسیان چیزی دربارۀ این موضوع نمی گوید که ایوان دلیانوف، در زمان تصدی آن مقام، نه تنها از منصب خود برای خدمت به منافع ملی ارمنیان استفاده نکرد بلکه در دوران تصدی او بود که در ۱۸۸۵م بسیاری از مدرسه های ارمنیان بسته شد.
آلکساندر یریتسیان در همان مقاله اشاره ای کوتاه به خاستگاه خاندان آن کنت مرحوم دارد. او با شرح مهاجرت اشخاص ثروتمند جلفای نو در نیمه های سدۀ هجدهم میلادی به کشورهای گوناگون جهان می نویسد: «در میان آن مهاجران جلفایی دو برادر بودند به نام های هاروتیون و خاچاتور دیلاکیانتس از خاندان مشهور و معروف دیلاکیانتس یا دلاکیانتس … خاچاتور، برادر کوچک تر، زندگی مرفه در جلفا را فروگذاشت و به تاجکاستان [۱۹]مهاجرت کرد اما نمی دانیم در کجا مستقر شد و آیا کسی از نسل او باقی است یا خیر. اما هاروتیون، برادر بزرگ تر، تقریباً هم زمان با غازار لازاریان، مهاجر دیگر جلفایی، رو به سوی روسیه نهاد و نخست در آشتراخان سکونت گزید…». [۲۰]می دانیم که غازار (آغازار) لازاریان در ۱۷۴۷م به آستراخان نقل مکان کرده است. در نیمه های سدۀ هجدهم میلادی، با تشدید روز افزون استبداد در ایران و بروز هرج و مرج در پی کشته شدن نادرشاه، « ۲۴ خانوار از جلفا، یازده خانوار از اردبیل، هشت خانوار از تبریز و هفت خانوار از قزوین به این جا مهاجرت کردند». [۲۱]به یقین باید گفت که هاروتیون دیلاکیان نیز جزو آن مهاجران جلفایی بود که در اواخر دهۀ ۱۷۴۰م در آستراخان سکونت گزیدند. «دولت روسیه او را در جرگۀ اشراف جای داد. هاروتیون آقا در همان زمان بود که در نام خانوادگی دیلاکیان خود حرف ک را تبدیل به حرف متداول تر ن کرد و دیلانیان خوانده شد، که پس از آن تبدیل به دلیانیانتس شد». [۲۲]این نام در روزگار اخلاف او سرانجام تبدیل به دلیانوف شد. با ورق زدن یادنامه های دست نوشته هایی که او نسخه برداری کرده است به راحتی می توان فرایند روسی شدن نام خانوادگی او را دید.
هاروتیون داوتیان دِلانیان از ۱۷۹۵م در آموزشگاه اصلی مردمی آستراخان زبان ارمنی تدریس کرد. [۲۳] سپس، با نقل مکان از آستراخان به پترزبورگ در آنجا به دریافت عنوان اشرافی نائل شد. [۲۴]او روابطی صمیمانه با [خاندان] لازاریان ها و اسقف اعظم هوسپ آرقوتیان، رهبر خلیفه گری ارمنیان روسیه، برقرار کرده بود. [۲۵]
هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسی را باید برای ترجمه های استادانه اش ارج بسیار نهاد. اینها را، در کنار ترجمۀ ارمنی بخش های مربوط به نادرشاه در کتاب هنوی، بدون تردید می توان در ردیف بهترین ترجمه های ارمنی سدۀ هجدهم میلادی جای داد.
متن اول: تاریخ مملکت پارس از شاه سلطان حسین تا به امروز
ترجمۀ ارمنی تاریخ مملکت پارس از شاه سلطان حسین تا امروز در صفحات ۲۵الف ـ ۴۷الف دست نوشتۀ شمارۀ ۹۶۴۸ ماتناداران جای دارد. هاروتیون داوتیان دِلانیان جوغایتسی، مترجم اثر، نوشته که این اثر پیش تر در یک نشریۀ هلندی چاپ شده است. متأسفانه، نام نویسنده در ترجمه نیامده و همۀ تلاش و جست و جوی ما در کتابخانه های ارمنستان برای یافتن آن نشریۀ هلندی، که نخستین بار این اثر را منتشر کرده بود، بی ثمر ماند. افزون بر آن، ما بر این باوریم که این اثر به طور مستقیم از نشریۀ هلندی ترجمه نشده بلکه از ترجمۀ روسی آن استخراج شده است. وجود برخی واژه های روسی در ترجمۀ ارمنی ـ مانند «اسکامی» (скамья)، «آفیسر» (офи¬цер)، «سولدات» (солдат) و « فامیلی» (фамилия) ـ دلیلی بر این مدعا است.
با توجه به اهمیت این اثر، به خصوص دارا بودن گزارش هایی ارزشمند دربارۀ تاریخ ارمنستان، بر آن شدیم تا آن را به داوری خوانندگان بگذاریم. بر این باوریم که بسیاری از موضوعات مربوط به این اثر ارزشمند تنها پس از انتشار ترجمۀ ارمنی آن و آشنایی مجامع علمی با آن می تواند روشن شود.
مورخ این اثر برخی رویدادها را با چنان جزئیاتی نوشته که به نظر می رسد آن را به چشم خود دیده یا بر اساس گفتۀ شاهدان عینی نوشته است؛ برای مثال، در وصف اوضاع شهر اصفهان به هنگام محاصرۀ افغان ها در ۱۱۳۵ق/ ۱۷۲۲م می نویسد: «با گذشت زمان قحطی شدیدتر می شد تا آنکه در شهر دیگر چیزی برای خوردن نماند. تا روستایی به نام گز هرچه سگ و گربه و اسب بود خوردند و تمام کردند. در انبار کاپیتان والاندیز، از چند سال پیش شکر مانده بود که هر لیتر [۲۶]را به یک تا دو تومان فروختند. آن شکر یک ماه شهر را نگاه داشت». [۲۷]او با توصیف اوضاع شهر جلفای نو می نویسد: «جلفا در دست افغان ها بود و ارزاق بسیار ارزان، چنان که در جلفا بهای یک گاو دویست دینار [۲۸] نقره بود و یک گوسفند را به پنجاه دینار می دادند».
مورخ با وصف اوضاع شهر اصفهان پس از تصرف آن می نویسد: «شاه محمود فرمان داد شهر را پاک سازی کنند و مردگان را بیرون برند. جار زدند که دیگر کسی را نکشند. محمود از کاپیتان هلندی بیست هزار تومان گرفت و علت آن را چنین گفت: ,به خاطر شکرهای تو یک ماه سرگردان شدم و نتوانستم شهر را زودتر بگیرم،». شواهد همانند فراوانی وجود دارد. با توجه به این نمونه ها منتفی نیست که مورخ تاریخ پادشاهی پارس یکی از هلندی هایی باشد که در حین محاصرۀ اصفهان در شهر بودند.
مطالعۀ این اثر نشان می دهد که مورخ از چند منبع دست اول نیز استفاده کرده است. او از این منابع نام نمی برد اما اشاره ای به آنها دارد؛ برای مثال، در فصل هفتم، که از سستی تدریجی ایران صفوی سخن می رود، می نویسد: «کشور سست شد، چنان که در کتاب تاریخ فرانک ها آمده است». در جایی دیگر، از همان فصل می نویسد: «مردم در تنگنا و سختی درمانده و بی یاور ماندند، چنان که کتاب تاریخ می نویسد». در فصل ۱۲ کتاب، با بیان مصیبتی که سالاران جلفای نو از افغان ها کشیده بودند و عفو آنان از سوی محمود شاه می نویسد: «پادشاه قبای ارغوانی و هدایایی برای شخص بزرگوار هاکوبجان فرستاد. او را از کاروان سرا برگرفتند و به خانه اش بردند که در تاریخ فرانکسیس ها نوشته شده است». از آنجا که اطلاعات بیشتری در دست نیست، دشوار بتوان گفت مورخ کدام منابع را در نظر دارد.
تاریخ پادشاهی پارس از دوران پادشاهی شاه سلطان حسین (۱۱۰۵ـ ۱۱۳۵ق/ ۱۶۹۴ـ ۱۷۲۲م) آغاز می شود و با شرح به قدرت رسیدن کریم خان زند به پایان می رسد. آخرین رویداد این اثر مربوط به سال ۱۷۵۴م است و آوردن عبارت «تا به امروز» در عنوان اثر به این معناست که نوشتن آن در نیمه های دهۀ ۱۷۵۰م به پایان رسیده است. بنابراین، این اثر، که ۲۹ فصل دارد، دربر گیرندۀ تاریخی شصت ساله است.
مورخ در فصل های نخست کتاب به شورش گستردۀ میرویس، رهبر افغان ها، برضد ایران در زمان حکومت شاه سلطان حسین بی اراده می پردازد. آرتمی ولینسکی، سفیر روسیه در ایران، دربارۀ شاه سلطان حسین می نویسد: «دشوار بتوان باور کرد اما اکنون رهبر اینجا کسی است که به جای آنکه اتباع را اداره کند تابع اتباع خود است. حتی، میان عوام الناس نیز چنین ابلهی کمتر یافت می شود تا چه رسد میان تاج داران. بدین سبب، در هیچ کاری مداخله نمی فرمایند و تمام امور را به اعتماد الدولۀ [۲۹]خود محول می سازد که از چارپایی ابله تر است». [۳۰]شاه صفوی با اقدامات سست خود نتوانست شورش افغان ها را سرکوب کند. مورخ می نویسد: « شاه دیگر اعتنایی نکرد و قشونی نفرستاد. افغان ها، که چند سال قندهار را در دست داشتند، نیرومند شدند و آینده ای تلخ برای اصفهان و جلفا رقم زدند».
برخورد ناکارآمد شاه صفوی سرانجام منجر به آن شد که پس از مرگ میر ویس (۱۷۱۷م/ ۱۱۲۹ق) پسر و جانشین او میرمحمود با اطمینان از قدرت خود در ۱۷۲۲م/ ۱۱۳۴ق سپاه خود را به سوی شهرهای ایران پیش راند. حتی، در زمانی که بیکار نشستن برابر با سرنگونی بود، شاه سلطان حسین امیدوار بود که افغان ها به غارت یکی دو شهر بسنده کنند و بگذارند بروند.
نتیجۀ این بی اعتنایی تبهکارانه به امنیت کشور خود این بود که عملیات اولیه، که هدف آن غارت و تجسس بود، تبدیل به لشکرکشی برای تصرف زمین شد. افغان ها اندکی بعد به حومۀ اصفهان رسیدند. در جنگ گلون آباد، در ۸ مه ۱۷۲۲م /۱۱۳۴ق، لشکر بی روحیۀ ایران با وجود برتری کمّی شکستی سنگین خورد و به پایتخت عقب نشست. [۳۱]مورخ می نویسد: «بسیاری از ایشان از مردم شهر بودند که به جنگ افغان ها رفتند و کشته شدند یا گریختند و وارد شهر اصفهان شدند و راه ها را بستند».
افغان ها اصفهان را محاصره کردند. مورخ ادامه می دهد: «شاه سلطان حسین انتظار داشت که از [دیگر نقاط] مملکت خود به کمک بیایند، اما نیامدند». شاه به پسرش، تهماسب، امید بسیار بسته بود، اما او هیچ کمکی به شهر محاصره شدۀ اصفهان نکرد. محاصرۀ اصفهان پس از هشت ماه (مارس ـ اکتبر ۱۷۲۲م) با تسلیم مفتضحانۀ شاه سلطان حسین پایان یافت. در ۲۳ اکتبر ۱۷۲۲م، شاه شخصاً به حضور میرمحمود، رهبر افغان ها، رفت و با دستان خود تاج بر سر او گذاشت و فرمود: «بفرمای وارد شهر شو زیرا خداوند پادشاهی را به تو داده است».
رضا شعبانی، تاریخ شناس معاصر ایرانی، می نویسد: «چنین چیزی در تاریخ جهان بی سابقه بود». [۳۲]
تهماسب، پسر شاه سلطان حسین، که موفق شده بود با شکستن حلقۀ محاصرۀ افغان ها به قزوین برود، در۱۰ نوامبر۱۷۲۲م در آنجا تاج گذاری کرد و «وجود خود را در شمال، همچون مترسکی بی فروغ از شکوه گذشتۀ صفویان، به نحوی ادامه داد». [۳۳] افغان ها او را از قزوین به تبریز راندند. از آنجا نیز ترک ها او را وادار کردند که به اردبیل و سپس، به مازندران برود. پس از پیمان صلح ۱۷۲۴م، میان روسیه و عثمانی، منطقۀ کوچکی شامل اردبیل، سلطانیه و قزوین در قلمرو حکومت تهماسب دوم باقی ماند. با آنکه حکومت او تا حدی صوری بودحدود ده سال دوام یافت. [۳۴]
حکومت ایران در ۱۷۲۲ـ ۱۷۲۹م در عمل، در دست میرمحمود افغان (۱۷۲۲ـ ۱۷۲۵م) و اشرف افغان (۱۷۲۵ـ ۱۷۲۹م) بود. مورخ در فصل های ۱۲ـ ۱۸ کتاب به اوضاع ناگوار ایران در دوران سلطۀ نظامی افغان ها می پردازد. میرمحمود پادشاهی خود را با کشتار فجیع پسران شاه سلطان حسین و سرکردگان صفوی آغاز کرد. شرح این کشتار خونین در فصل ۱۳کتاب آمده است. مورخ می نویسد: « محمود فرمان به کشتن پسران شاه سلطان حسین داد. سیزده پسر و برادر وی، عباس میرزا، را کشتند. به فرمان پادشاه اجساد پسران شاه و برادرش را به شهر قم بردند و دفن کردند».
اندکی بعد، خشونت های میرمحمود نه تنها گریبان پارسیان، که هم میهنان خود را نیز گرفت. مورخ از «جنون» و «کینه جویی» میرمحمود سخن می گوید که به طور گسترده در دیگر منابع آمده است اما به احتمال زیاد محمود قربانی توطئۀ سران ناراضی افغان شد. [۳۵]در آوریل ۱۷۲۵م، میرمحمود به دست عموزاده اش، اشرف ،گردن زده شد. ساقط کنندۀ حکومت صفویان در آن زمان تنها ۲۷سال داشت. [۳۶]
اشرف، جانشین میرمحمود، نیز مانند وی خون خوار بود. او، پیش از هر چیز، خود را از دست بزرگان افغانی که پادشاهی خود را مدیون آنان بود خلاص کرد. [۳۷] اما چنان که مورخ می آورد «اشرف مردم قزلباش را بسیار دوست می داشت و بسیاری از مردان قوم شیعۀ قزلباش را به خدمت گرفت. بسیاری از سپاه او قزلباش بودند. حتی، وزیرش قزلباش بود» (ص۳۲الف). این گزارش نیازمند شرحی بیشتر است.
افغان ها، که در آغاز فرآیند شکل گیری و یکپارچگی قومی قرار داشتند [۳۸]و تا آن زمان تنها با سلاح شمشیر حکومت می کردند، مجبور شدند بر ایرانیانی حکومت کنند که سطح تمدنی به مراتب بالاتر از آنان داشتند. در این شرایط اشرف چارۀ دیگری نداشت جز خوش رفتاری با کارگزاران پیشین که پیشنهاد خدمت به صاحبان جدید داده بودند.
در اینجا، رفتار مقامات پیشین صفوی نیز دارای اهمیت است. این دسته از مقامات خودفروخته ـ که به کنجی گرم و نرم، زندگی پرعیش و نوش و کیسۀ پرپول عادت داشتند و در همۀ روزگاران و همۀ حکومت ها بوده اند، هستند و خواهند بود ـ آماده بودند تا در مقابل هرکس و هرجا که باشد، چه صاحب ایرانی چه افغانی، سر خم کنند. بی دلیل نیست که شیخ محمد علی حزین، که طرف دار دودمان صفوی بود، در خاطرات خود از این مقامات نوکرصفت با نفرتی عمیق یاد می کند. [۳۹]
ایران در چنین وضع ناگواری گرفتار بود تا آنکه نادر، جنگجویی از طایفۀ افشار ترکمن، به عرصۀ تاریخ گام نهاد و اندکی بعد رهبر واقعی جنبش آزادی خواهی ایران شد. آن جنگجوی خراسانی در آن زمان به نادرقلی شهرت داشت. آبراموف، نمایندۀ روسیه در دربار شاه تهماسب دوم، در دفتر یادداشت های خود حتی روزی را که نادرقلی به آن پادشاه آواره پیشنهاد خدمت داده بود، یعنی ۸ سپتامبر ۱۷۲۶م، ذکر کرده است. [۴۰]تهماسب دوم او را تهماسب قلی خان، [۴۱] یعنی غلام تهماسب، نام نهاد، غلامی که بعدها شاه را غلام خود کرد.
نادر در اواخر سپتامبر ۱۷۲۹م در جلگۀ رود مهماندوست و در ۱۳ نوامبر همان سال، در نزدیکی روستای مورچه خورت، در شصت کیلومتری اصفهان، سپاه افغان ها را سراپا در هم کوبید و پیروزمندانه وارد اصفهان شد. شاه تهماسب دوم بلافاصله پس از آن به پایتخت بازگشت و بر تخت پدر نشست. [۴۲]
فصل های ۱۸ـ ۲۶ کتاب به شرح اوج گیری پرشتاب نادر و فرجام بی شکوه او می پردازد اما سه فصل پایانی از جنگ های خونین بر سر تاج و تخت در پی کشته شدن وی سخن می گوید. این جنگ ها سرانجام با پیروزی کریم خان زند (۱۷۵۰ـ ۱۷۷۹م) به پایان رسید.
در ادامه، به تفصیل از این موضوع سخن خواهیم گفت. اما اکنون می خواهیم اهمیت این اثر را به منزلۀ منبع دست اول در شناخت تاریخ کشورها و مردمان همسایۀ ایران در نیمۀ نخست سدۀ هجدهم میلادی بررسی کنیم.
گزارش های مربوط به ارمنیان در کتاب تاریخ مملکت پارس برای ما اهمیت خاصی دارد. پنج فصل از ۲۹ فصل این کتاب مربوط به ارمنیان است و در چهار فصل دیگر اطلاعاتی پراکنده دربارۀ آنان وجود دارد. بیشتر این اطلاعات، بنا به دلایل معلوم، مربوط به ارمنیان جلفای نوست. مورخ دربارۀ تصرف جلفای نو به دست میرمحمود افغان در ۱۷۲۲م، گزارش هایی ارزشمند می دهد. در اینجا، تفسیر مورخ از قصد حکام صفوی برای نجات خود از طریق قربانی کردن آن شهر ثروتمند در پیش پای افغان ها بسیار قابل توجه است. او می نویسد: «علت بردن رهبر جلفا و زنان سالاران نامبرده به شهر[اصفهان] از سوی [پادشاه] قزلباش این بود که اگر افغان ها به جلفا بیایند و اسیر بگیرند و ببرند، سالاران جلفا به خاطر زنان خود بازگردند و علت بردن سلاح و اسبان جلفایی ها این بود که ارمنیان نتوانند از خود دفاع کنند. [حکام صفوی می پنداشتند که] افغان ها تنها و فقیر هستند، جلفا را غارت می کنند و ثروت و اموال فراوان به چنگ می آورند و برمی گردند و به مملکت خود می روند. اما آن حقیران ابله نمی دانستند که چه بر سرشان خواهد آمد».
حق با مورخ بود. رفتار شاه سلطان حسین در طول محاصرۀ اصفهان را می توان نمونۀ بارز کوته بینی سیاسی دانست. گذشت زمان نشان داد که شاه صفوی در محاسبات خود سخت اشتباه کرده بود و سرانجام، زندگی خویش را بر سر این اشتباه از دست داد (فصل ۱۴). این نوشته جزئیات تازه ای بر گزارش های پتروس دی سارکیس گیلاننتس [۴۳] و خاچاتور جوغایتسی، [۴۴] دربارۀ تصرف جلفای نو به دست افغان ها، می افزاید.
گزارش مورخ دربارۀ سقناق های [۴۵] آرتساخ (قراباغ) و قلعۀ شوشی از ارزش بسیار برخوردار است. پس از انعقاد پیمان خفت بار روسیه و ترکیه در ۱۲ ژوئن ۱۷۲۴م در استانبول، قوای مسلح ارمنی به مبارزه با اشغال نظامی عثمانی ها ادامه دادند. حتی، بزرگ ترین مانع بر سر راه توسعه طلبی عثمانی ها در ماورای قفقاز، همان آرتساخ (قراباغ) و سیونیک بودند که در آن سال ها در سراسر منطقه به سقناق های ارمنی مشهور بودند، چیزی که مفهوم حکومت نیز داشت. [۴۶]مورخ با سخن گفتن از پیکار قهرمانانۀ سقناق های آرتساخ (قراباغ) در برابر قوای عثمانی در نیمه های دهۀ ۱۷۲۰م می نویسد: «عثمانی ها بار دیگر بر آن شدند تا یوزباشی های ارمنی را نیز به اطاعت وادارند اما آنان فرمان نبردند زیرا قلعۀ شوشی را در دست داشتند و جایشان نیز بسیار استوار بود. عثمانی ها چندین بار به آنجا قشون کشیدند تا آنان را شکست دهند اما به رحمت خداوندی نتوانستند. آوان خان ارمنی چندین بار با سپاه انبوه ارمنی بر ضد عثمانی جنگید و همیشه پیروز شد. با این کار عثمانی ها از سقناق ارمنیان دست کشیدند و بیمناک شدند. دیگر هیچ گاه بر سر آنان قشون نفرستادند و جملۀ ارمنیان سقناق بدون هراس ماندند».
اوضاع منطقه در آن برهه از زمان به بهترین شکل از سوی یسایی حاسان جلالیان، کاتولیکوس [کلیسای] گاندزاسار و نامۀ ملیک های آرتساخ (قراباغ) در ۱ نوامبر ۱۷۲۳م خطاب به [تزار] پطر اول توصیف شده است. «پادشاه پارسی به شدت سست شده و دیگر به چشم نمی آید و حکومت عثمانی نیز هنوز به ما نرسیده است». [۴۷]در فقدان حکومت مرکزی، سقناق های ارمنی، چونان واحدهای نظامی و سیاسی، اداره و تأمین امنیت قلمروی خود را بر عهده گرفتند. [۴۸]
این گواهی ارزشمند و گزارش موجود در کتاب تاریخ چلبی زاده نوشتۀ اسماعیل عاصم افندی چلبی زاده، فهرست منابع خارجی را، که از وجود استحکامات دفاعی ارمنیان در شهر شوشی در دهۀ ۱۷۲۰م گزارش می دهند، غنی تر می کند. [۴۹]در پرتو این آگاهی هاست که اصرار تاریخ سازان باکو بر اینکه قلعۀ شوشی به دست پناه خان در اوایل دهۀ ۱۷۵۰م ساخته شده است بی اعتبار می شود.
در فصل های پایانی کتاب، نیز اطلاعاتی پراکنده دربارۀ ارمنیان آمده است. این اطلاعات مربوط به کشتن دو تن از ثروتمندان ارمنی اهل جلفا به نام های هاروتیون شاهریمانیان و امنیاز میناسیان به فرمان نادرشاه (فصل۲۳)، ساخت شهر شماخی جدید (همان جا) و ترجمۀ کتاب مقدس به زبان فارسی به دست وارتابِت های ارمنی به فرمان نادرشاه (فصل ۲۴) است.
آخرین گزارش مربوط به ارمنیان متعلق به دورۀ حکمرانی کریم خان زند است (فصل ۲۹). مؤلف در بیان تصرف اصفهان به دست کریم خان می نویسد: «کریم خان شهر اصفهان را دوباره گرفت و مردم شهر را بسیار امیدوار کرد. شهر را نیکو نگاه داشت. به خصوص، بر قوم بی نوای ارمنی رحم آورد و همۀ مردم اصفهان آرامش یافتند». اگرچه این اطلاعات را در دیگر منابع نیز می بینیم این اثر گزارش های آن منابع را تکمیل و دقیق تر می کند.
ارزش تاریخی فصل هایی که به شرح جنگ های ایران و عثمانی، در قلمرو ارمنستان می پردازد بسیار زیاد است. این اثر دربارۀ تاریخ گرجستان نیز گزارش هایی دارد که مربوط به عملکرد گئورگی یازدهم، پادشاه کارتلی (گرگین خان، ۱۷۰۳ـ ۱۷۰۹م)، کیخسرو (کی خسرو، ۱۷۰۹ـ ۱۷۱۱م) و واختانگ ششم (۱۷۱۶ـ ۱۷۲۴م) است. می دانیم که «پادشاهان گرجی از نظر ایرانیان صرفاً ,حکمران، و ,والی، و ,خان، بودند اما همین حکمرانان در گرجستان پادشاه خوانده می شدند و مردم گرجی در سده های میانه نیز آنان را پادشاه می نامیدند». [۵۰]
شاه سلطان حسین در آغاز سدۀ هجدهم میلادی به پیروی از سیاست موریس، [۵۱]همان پادشاهان کارتلی را برای سرکوب شورش افغان ها علیه حکومت ایران می فرستاد. در اینجا، عبارتی از پتروس دی سارکیس گیلاننتس را دربارۀاین موضوع می آوریم: «افغانان خیلی از گرجیان، که سابق بر این جسارت و صلابت ایشان را دیده بودند، ترس داشتند». [۵۲]حکومت صفوی با فرستادن شورشیان احتمالی بعدی، برای سرکوب شورشیان واقعی، در عمل پیروز واقعی جنگ ناخواستۀ افغان ها و گرجیان شمرده می شد.
در فصل چهارم، گزارش های جالبی وجود دارد دربارۀ کشته شدن گئورگی یازدهم به دست میرویس، رهبر افغان ها و نابودی سپاه نگهبان ایرانی در قندهار، که عمدتاً از گرجی ها و ارمنیان گرجستان تشکیل شده بود. در همان فصل، گزارش هایی دربارۀ فرجام تلخ اعزام مجدد سپاهی برای تنبیه افغان ها، به سرکردگی کیخسرو، از سوی شاه سلطان حسین در ۱۷۱۱م، آمده است.
مورخ در فصل های ششم و شانزدهم کتاب گزارش هایی از واختانگ ششم، پادشاه کارتلی، ارائه داده؛ برای مثال، در فصل ششم آمده است که واختانگ در عمل به منزلۀ گروگان در ایران نگهداری می شد و در این اثنا، پسر او، باکار (۱۷۱۷ـ ۱۷۱۹م)، بر کارتلی حکومت می کرد. اما مورخ با تسامح مسیحی خود این واقعیت را پوشیده نگاه می دارد که واختانگ تنها پس از پذیرش اسلام اجازۀ بازگشت به میهن یافت (۱۷۱۹م). [۵۳]
در ۱۷۲۴م، در اوضاع ناگوار حاکم بر ماورای قفقاز، واختانگ ششم به اجبار گرجستان را فروگذاشت و با خانواده و کوکبه ای بزرگ به روسیه رفت. شرح این رویداد در فصل شانزدهم آمده که چنین است: «واختانگ خان از هیچ کس کمکی دریافت نکرد و نتوانست با عثمانی ها بجنگد. او از دیار خود گریزان شد و عثمانی ها قلعۀ تفلیس را تصرف کردند. واختانگ خان، والی تفلیس، همراه خانواده اش و سیصد مرد به مملکت روس ها رفت. پادشاه روس ها او را اکرام کرد و پذیرفت و هدایا بخشید. واختانگ خان با خانواده و بندگان خود در مملکت روس ها سکونت گزید». این گزارش ها می تواند برای پژوهش تاریخ گرجستان در ربع نخست سدۀ هجدهم میلادی سودمند افتد.
فصل بیستم کتاب نیز اهمیت بسیار دارد. مورخ در این فصل به طور مفصل به شرح لشکرکشی نادرشاه به هندوستان پرداخته است. محمدشاه (۱۷۱۹ـ ۱۷۴۸م)، جانشین نالایق پادشاهان نیرومند سلسلۀ مغولان هند، همچون اکبرشاه و شاه جهان، نه تنها نتوانست در برابر سپاه نادرشاه مقاومتی کمابیش نشان دهد بلکه به نوشتۀ مورخی به نام غلام حسین «راه ها و گذرگاه های کوهستانی محافظت نمی شدند و هرکس می توانست [آزادانه] از راه دلخواه خود برود و دیده نشود. از اتفاقات آنجا هیچ گزارش تجسسی ای به دربار داده نمی شد و نه پادشاه و نه وزیر حتی نمی پرسیدند که چرا این گزارش ها دریافت نمی شود». [۵۴] پس هیچ جای تعجب نیست که وقتی نادرشاه در ۱۵ ذی قعدۀ ۱۱۵۱ق/ ۲۴ فوریۀ ۱۷۳۹م در جنگ کرنال حملۀ سربازان خود را فرماندهی می کرد، محمدشاه در حرم سرای خود سرگرم خوشگذرانی بود. [۵۵]
نتیجۀ این رویدادها نیز منطقی بود. سپاه هندوستان در جنگ کرنال در هم شکست و نادرشاه در ۹ذی الحجۀ۱۱۵۱ق/۲۰ مارس ۱۷۳۹م پیروزمندانه وارد دهلی شد. ثروت مغولان بزرگ، به ارزش حدود هفتصد میلیون روپیه، [۵۶]از جمله الماس معروف کوه نور که مایۀ فخر شاهان مغول بود و تخت طاووس، به تاراج رفت. نادرشاه با تصاحب ثروت های بی شمار آن کشور در ذی الحجۀ ۱۱۵۱ق/ ۱۲ مارس ـ ۱۰ آوریل ۱۷۳۹م طی فرمانی عمدۀ مالیات سه سال مردم ایران را بخشید [۵۷]و در حالی که نادرشاه ثروت بی کران مغولان بزرگ را بار زده بود و به ایران بازمی گشت محمدشاه فرمان هایی شبیه التماس نامه برای درخواست کمک به استان های کشور از رمق افتادۀ خود می فرستاد. [۵۸] این فصل از کتاب گزارش های موجود در کتاب تاریخ تهماسب قلی، نوشتۀ کوچوک آروتین، [۵۹] مورخ ارمنی، را دربارۀ لشکرکشی نادرشاه به هندوستان تکمیل می کند.
در فصل بیست و هشتم کتاب، اطلاعات مهمی دربارۀ تأسیس حکومت افغانستان در ۱۷۴۷م در پی کشته شدن نادرشاه، به دست سردار وی احمدخان (بعدها احمدشاه درانی، ۱۱۵۹ ـ ۱۱۸۶ق/ ۱۷۴۷ـ ۱۷۷۳م) وجود دارد. احمدشاه پس از تاج گذاری نام طایفۀ ابدالی خود را به درّانی تغییر داد و خود لقب درّ درّان، برابر با عنوان معروف ارشد در میان همترازان، که در اروپای فئودالی رواج داشت، را به دست آورد. [۶۰]افغانستان پس از اعلام استقلال دیگر هیچگاه در ترکیب ایران جای نگرفت. [۶۱]اگرچه در نوشته های مورخ ناراستی هایی دیده می شود در واقع، تأسیس حکومت افغانستان نیز از دیدرس وی بیرون نمانده است.
این اثر دربارۀ فنون جنگی، سپاه، انواع سلاح ها، زندگی و آداب و عادات دربار در روزگار خود نیز اطلاعات مهمی ارائه می دهد. این اطلاعات می توانند در پژوهش تاریخ اجتماعی آن دوره سودمند باشند. یکی دیگر از ارزش های این اثر بی طرفی مؤلف در نوشتن سراسر کتاب است. شاید به این دلیل که هلندی ها در ایران در پی اهداف سیاسی نبودند و تنها فعالیت بازرگانی داشتند.
باید گفت که این اثر خالی از پاره ای اشتباهات نیست. نخست، باید از تاریخ قوریلتای [۶۲]مغان یاد کرد. می دانیم که قوریلتای دشت مغان که در آن نادر تاج و تخت ایران را به دست آورد در ۱۱۴۸ق/ ۱۷۳۶م برگزار شده است، اما مورخ آن را به اشتباه در۱۷۴۰م آورده است.تاریخ های ارائه شده در شرح لشکرکشی نادرشاه به هندوستان نیز حدود ده روز با تاریخ های واقعی رویدادها اختلاف دارند. [۶۳]
نویسنده دربارۀ لشکرکشی ناموفق نادرشاه به داغستان و شکست سنگین وی در آنجا در ۱۱۵۴ ـ ۱۱۵۶ق/ ۱۷۴۱ـ۱۷۴۳م چیزی ننوشته است. به جنگ های ایران و عثمانی در۱۱۵۶ـ ۱۱۵۹ق/ ۱۷۴۳ـ ۱۷۴۶م اشاره ای بسیار گذرا شده است. تفسیر نادرست و سطحی برخی رویدادها را نیز باید بر اینها افزود. اما این نادرستی ها را می توان به کمک دیگر منابع به آسانی تصحیح کرد و چیزی از ارزش علمی و تاریخی این اثر نمی کاهد. دربارۀ ویژگی های ادبی تاریخ مملکت پارس باید گفت که زبان آن خشک است و از نظر ادبی ارزش چندانی ندارد.
این اثر نه تنها برای تاریخ ایران در سدۀ هجدهم میلادی بلکه برای تاریخ ارمنستان، گرجستان، ترکیۀ عثمانی، مغولان هند و درّانی های افغانستان منبع دست اول مهمی است. تاریخ مملکت پارس را به سبب ارائۀ اطلاعات فراوان و گوناگون می توان دانشنامۀ مختصر تاریخ ایران و همسایگان در نیمۀ نخست سدۀ هجدهم میلادی شمرد.
متن دوم: شرح وقایع غم انگیز نادرشاه و پسر ارشدش، رضاقلی میرزا، در مملکت پارس در سال های ۱۷۴۱ و ۱۷۴۲
زندگی نامۀ نادرشاه، حتی در زمان حیات او، رنگ قصه و افسانه به خود گرفته بود. دربارۀ او زندگی نامه های کوتاه و بلندی به زبان های اروپایی نوشته و چاپ می شد که به توصیف اوج گیری شتابان این جنگجوی ساده از طایفۀ افشار ترکمن به سوی تاج و تخت صفویان می پرداختند.
نادر پسر مردی دباغ بود. او با فروش هیزم خرج خانواده را درمی آورد اما چندی بعد رهبری شورش برضد سلطۀ افغان ها را در زادبوم خود، خراسان، به دست گرفت. در ۱۱۳۹ق/۱۷۲۶م به خدمت شاه تهماسب دوم (۱۱۳۵ـ ۱۱۴۵ق/۱۷۲۲ـ۱۷۳۲م) درآمد و در سال های۱۱۴۱ ـ ۱۱۴۳ق/ ۱۷۲۹ـ۱۷۳۱م افغان ها و عثمانی هایی را که برخی نقاط ایران را تصرف کرده بودند شکست داد. این پیروزی ها برای نادر محبوبیتی بسیار به ارمغان آورد. « شکست شاه تهماسب دوم از سپاه عثمانی و ناخشنودی از او فرصت مناسبی برای نادرخان فراهم کرد تا او را از تخت به زیر کشد. پس از آن، نادر پسر هشت ماهۀ تهماسب را با نام عباس سوم (۱۱۴۴ـ ۱۱۴۸ق/ ۱۷۳۲ـ۱۷۳۶م) بر تخت نشاند و سرپرستی او را بر عهده گرفت. اما مقام سرپرستی نیز نادر را خشنود نکرد و او در ۲۴ شوال ۱۱۴۸ق/ ۸ مارس ۱۷۳۶م بر تخت نشست». [۶۴]نادر با زندگانی پرفراز و نشیب خود، برای اروپاییان شیفتۀ داستان های قهرمانی، تبدیل به شخصیتی دوست داشتنی شد.
زندگی نامه هایی که اروپاییان دربارۀ نادر نوشته اند بیشتر آمیزه ای از واقعیت و افسانه است. لئو، تاریخ شناس نامدار ارمنی، می نویسد: « دربارۀ اصل و نسب نادر داستان های گوناگونی در اروپا نقل شده. برخی می گفتند که او سوئیسی است، برخی هلندی، برخی انگلیسی و برخی فرانسوی. حتی با اطمینان کامل می گفتند که او در استان براباند زاده شده است و خواهر او با دو فرزندش در آنجا زندگی می کند. داستان دیگری اطمینان می داد که او برخلاف داستان های پیشین از کوه نشینان قفقاز است و نزدیک دربند زاده شده. بودند کسانی که می گفتند او یک پارسی اصیل است، برآمده از دودمانی بسیار مشهور». [۶۵]داستان های ساخته شده دربارۀ نادر، حتی در آن زمان، کسانی را که از نزدیک با واقعیت آشنا بودند به نوشتن وا می داشت.
نوشته شدن این اثر به دست واسیلی براتیشچف نیز به همین علت بوده است. او در سال های ۱۱۴۵ـ ۱۱۵۸ق/ ۱۷۳۶ـ ۱۷۴۵م در ایران به سر می برد، نخست در سمت مترجم، سپس به عنوان سفیر دولت روسیه. [۶۶]او می نویسد: « اما من چون در آنجا بودم و در خاک اصیل پارس سکونت داشتم و برای آگاهی از اوضاع و احوال آن جا زمان مساعد و مناسب کافی داشتم از این رو سکوت را کنار نهادم و وظیفۀ خود دانستم که به جامعه خدمت کنم … و چون دیرزمانی در مملکت ایران بودم و در مقام سفیر امپراتوری روسیه در دربار سلطنتی نادرشاه به سر می بردم و در حد توانایی خود زبان فارسی می دانستم فرصت مناسب و مساعدی داشتم تا از معتمدان گوناگون اطلاعات موثقی از رویدادها به دست آورم و از سوی آنان تصحیح کنم. خود من نیز شاهد عینی بسیاری [چیزها] بودم» (ص ۴۸ب ـ ۴۹الف). به همین علت است که اثر براتیشچف با وجود حجم کم، اهمیت خود را تا به امروز نگاه داشته و منبع دست اول مهمی برای پژوهش دربارۀ زندگی و عملکرد نادرشاه است.
اثر واسیلی براتیشچف با شرح رویدادهای سال۱۱۵۰ق/ ۱۷۳۸م آغاز می شود. در این سال، نادرشاه شهر قندهار افغانستان را پس از حدود یک سال محاصره گشود و لشکرکشی به هندوستان را آغاز کرد. او برای مصونیت خود از پیشامدهای ناخوشایند، پسر ارشدش، رضاقلی میرزا، را به نیابت سلطنت ایران گماشت. [۶۷]نخستین کار رضاقلی میرزا پس از رسیدن به این مقام کشتن شاه تهماسب دوم صفوی و پسران خردسال وی بود.
در حالی که نادرشاه سپاه خود را به سوی هندوستان پیش می برد،که در بحران سیاسی فرورفته بود، در ایران گروهی توطئه گر به رهبری شاهزاده رضاقلی میرزا، برای رسیدن به حکومت، سوءقصدی علیه او ترتیب دادند. به غیر از شاهزاده، دایی او، سردار لطفعلی خان؛ رئیس دربار، محمدبیگ؛ و یک آدمکش مزدور، که براتیشچف نام او را نمی آورد، در این توطئه شرکت داشتند. اما سوءقصد ماه صفر ۱۱۵۴ق/ مه ۱۷۴۱م ناکام ماند. دست شاه، که برروی سینه اش بود، او را از مرگ حتمی نجات داد. در آن اثنا، شاه توانست چهرۀ ضارب را ببیند. به فرمان او صورتگران چهرۀ آن آدمکش مزدور را به تصویر کشیدند و در سراسر مملکت، پخش کردند. از آن لحظه به بعد، سیر شتابان رویدادها در کتاب آغاز می شود.
در اینجا، مورخ رفتارهای پرنیرنگ دربار شاه را استادانه به تصویر کشیده. برخی از درباریان، با استفاده از این فرصت مناسب، یکدیگر را نزد شاه متهم کردند تا به دست او از دشمنان خود انتقام گیرند. اما نادرشاه « قصد اتهام زنندگان دروغین را دریافت، آنان را بدون مجازات مرخص کرد و دیگر چنین اتهاماتی را نپذیرفت».
پس از این رویدادها، نادرشاه در ۱۱۵۴ق/ ۱۷۴۱م برای گرفتن انتقام برادر خود، ابراهیم خان، که در۱۱۵۱ق/ ۱۷۳۸م به دست لزگی ها کشته شده بود، با صد هزار سپاهی به داغستان حمله کرد و در آنجا سنگین ترین شکست خود را متحمل شد. [۶۸]هنوی می نویسد: «در اینجا نادر نیرومند و قاهر پیروزمند چنان شکست خورد که تنها بیست هزار سپاهی درمانده برایش باقی ماند». [۶۹]پس از این شکست سنگین، آدمکش مزدور را، که در بخارا دستگیر کرده بودند، نزد نادر آوردند. او، پس از آنکه به فرمان شاه کور شد، همۀ اهداف توطئه گران را برای او بازگفت. شاه حدود شش ماه سکوت کرد و در تابستان ۱۱۵۵ق/ ۱۷۴۲م فرمود که محمد بیگ را در مقابل سپاهیان خفه کنند. محمد بیگ از نادر به التماس خواست که به او رحم کند اما نادر پاسخ داد: « زمانی به تو رحم می کردم که رضا قلی میرزا را هم می بخشیدیم».
شاه پس از آن، ولیعهد خود، رضاقلی میرزا، را به اردوگاه خود نزدیک دربند فراخواند. در آنجا، در شعبان ۱۱۵۵ق/ اکتبر ۱۷۴۲م رضاقلی میرزا را به فرمان نادرشاه کور کردند. [۷۰]براتیشچف با آوردن این رویداد به کار خود پایان می دهد.
این رویداد، که اساس اثر براتیشچف را تشکیل می دهد، نه تنها برای رضاقلی میرزا، که کور شد، بلکه برای نادرشاه، که دستور کور کردن داد، اهمیتی سرنوشت ساز داشت. پس از این رویداد، ستارۀ نادرشاه به یکباره افول کرد. در واقع، اثر واسیلی براتیشچف سوگنامۀ شخصی نادرشاه است، سوگنامه ای شخصی که به یک فاجعۀ حکومتی منجر شد.
از آن پس، جنگ های نادرشاه در بهترین حالت بدون نتیجه به پایان می رسید. قهرمان مردمی آزادی ایران از اشغال نظامی عثمانی و افغان، تبدیل به ستمگری پرنیرنگ و شکاک شد که « تقریباً نمی گذاشت هیچ کس بدون آسیب از نزد وی برود ». خراج سنگین، که در سال های پایانی حکومت نادرشاه تشدید شده بود، اقتصاد کشور را در آستانۀ فروپاشی کامل قرار داده بود. شورش های مردم بنیاد سست دولت نادرشاه را به لرزه افکنده بود . ایران گرفتار چنین وضعی بود که در ۱۱ جمادی الثانی۱۱۶۰ق/ ۲۰ ژوئن ۱۷۴۷م نادرشاه در خیمۀ خود در اردوگاهی نظامی در خراسان در توطئه ای به دست صلاح بیگ، رئیس محافظان خود، کشته شد.
پس از کشته شدن نادرشاه، برادرزاده اش عادل شاه (۱۱۶۰ ـ ۱۱۶۱ق/ ۱۷۴۷ـ ۱۷۴۸م) بر تخت نشست. تنها کار مهم این حکمران، که « عادل» خوانده می شد، برکندن نسل نادر بود. رضاقلی میرزا، که به دستور پدرش کور شده بود، چندی پس از مرگ نادر به همراه سیزده پسر خود، در کلات، به دست عموزادۀ خود کشته شد. نصرالله میرزا، پسر دیگر نادر، به همان سرنوشت دچار شد و در مشهد، به قتل رسید. اندکی بعد، عادل شاه نیز به دست برادرش، ابراهیم خان، کشته شد. بدین سان، حکومت گسترده ای که نادرشاه بنیان نهاده بود به سرعت فروپاشید و ایران در کام جنگ های خانگی بر سر قدرت فروغلتید.
بیش از دو و نیم سده از دوران نادرشاه سپری شده است. در طول این مدت، کتاب های بسیاری دربارۀ او نوشته شده، اما اثر کم حجم واسیلی براتیشچف از نظر توصیف شخصیت پیچیده و متضاد نادرشاه، که به «اسکندر ثانی» مشهور گشته بود، یکی از بهترین منابع در میان آثار فراوان مربوط به نادر است. امیدواریم که انتشار این کتاب در ارمنستان بتواند به پژوهش دربارۀ زندگی و عملکرد یکی از بزرگ ترین پادشاهان ایران یاری رساند.