فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۹

در ستایش تردید و گذر از آن

نویسنده: بهرام بیضایی

بهرام بیضایی
بهرام بیضایی

واروژ کریم مسیحی میان اهالی سینمای ایران به دلیلِ آن کسی که هست یکی از دوست داشتنی ترین هاست، گرچه به دلایل شناسنامه ای، در نگاه بخش رسمی، ستایش از او زیر سایه ی احتیاط و پرهیز است. سایه ای سنگین و ناستردنی بر روند فیلمسازی او در سالها! رُکی و راستگویی خوی و مَنِشی کمیاب در سرزمینِ کهنسالِ ما ویژگی اوست که هرگز در این کشور باستانی راه خوبی برای پیشرفت نیست. واروژ کریم مسیحی بد آورده است که ترفند نمی داند و یادم نمی آید زیر پای کسی را خالی کرده باشد. آیا عیب اوست؟ چرا از سهمِ خودم در سخت تر کردنِ زندگیِ فیلمسازیِ او ننویسم؟

واروژ کریم مسیحی با شروعِ سالِ پنجاه، در بیست و یک سالگی، عملاً پا به سینما گذاشت. جز دوستی، در هفت فیلم همکارِ نزدیک من بود. همچنین با شادروان هوشنگ حسامی، و نیز با محمّد رضا اصلانی، کامران شیردل، امیر نادری و بهمن فرمان آرا نیز همکار بوده است. تکّه های پراکنده ای در پانزده بخش [از بخشِ یازدهُم به بعدِ] پِی دارِ تلویزیونیِ سمک عیار کارِ اوست. تصاویر بدون بازیگرِ فصل دِرو در فیلمِ چریکه ی تارا را او جای من و بیژن عرفانیان جای مهرداد فخیمی گرفته اند؛ همچنین تصاویر بدون بازیگرِ فصلِ جاده ی فیلم مسافران را، وقتی من بر تختِ بیماری بودم، به خواهش من از روی طرح هایم، او به جای من و ابراهیم غفوری به جای مهرداد فخیمی زحمتِ گرفتن کشیدند؛ و نیز تصاویر بدون بازیگر و نمی دانم حتّی شاید یکی با بازیگر جلوی شرکت ورشکسته ی تعطیل در فیلمِ سگ کُشی را، در نصفِ روزی که طول کشید تا مرا از تخت بیماری به سر صحنه ببرند، بار دیگر به خواهش من او و اصغر رفیعی جم از روی طرح هایم به فیلم در آوردند.

واروژ کریم مسیحی در فاصله ی هیجده سال از ورودِ عملی اش به سینما تا ساختنِ پردۀ آخر، خودش مستقلاً سه فیلم کوتاه ساخته است: فاخته (۱۳۵۴)، کوچ (۱۳۵۶) و سَلَندَر (۱۳۵۹)؛[۲] که هرکدام در زمان خود و به جای خود نوید آن را می داد که بلافاصله بختِ ساختنِ نخستین فیلمِ بلندش را بیابد. این اتفّاق نیفتاد. حقیقت این است که، جز کم رویی و خوش باوریِ خودش، واروژ کریم مسیحیِ مستقل را، همکاری اش با من ناخواسته هم شناسنامه و هم دردِسری شد. همکارِ بیضایی بودن در عالمِ تعارف کم و بیش احترامی میان سینما دوستان برایش آورد، اما دُرُست به همین دلیلِ همکارِ بیضایی بودن در عالمِ عمل مخالفانِ فیلمسازیِ من راهِ او را نیز می بستند. فیلمساز تصمیم گیری در کانونِ پرورشِ فکری گفته بود ما نمی گذاریم یک بیضایی دوّم پیدا شود! و هنرمندِ تصمیم گیرِ دیگری، در تلویزیونِ دولتی، فیلمنامه ی شغل، نوشته ی مرا، که واروژ برای ساختن ارائه کرده بود، با سربلندی رد کرد! و اینها تازه در روزگارِ تمّدن بزرگ بود؛ گرچه این هر دو از هنرمندانِ نامدارِ این روزگارِ مهرورز نیز هستند. همکاریِ واروژ کریم مسیحی با فیلمسازان نام آوری که بالاتر یاد کردم، نشانِ محضِ استقلال او بود. همچنین، تا یادم است واروژ کریم مسیحی چندین فیلمنامه ی مستقل هم نوشت که هیچ ربطی به من و شیوه ی کارم نداشت. نام یکی از آنها فصل خون بود که قصه ی آن در روزهای پیش از انقلاب می گذشت. یکی دیگرش که در شنیدن مهّم و کنجکاوی آوَر می نمود درباره ی محاکمه ی کُشنده ی مسئولِ کُشتار ارمنیان بود در آلمان و یکی دیگر که اهمیتش از آن کمتر نبود جستجویی بود در خاطراتِ روزهای آخرِ یک بازمانده ی نهضت جنگل از میرزا کوچک خان جنگلی. هیچکدام از این فیلمها همانندی ای به کار من نداشت. مثل همه حتماً برای او هم نوشتن ماهها وقت می گرفت اما جوابِ آری و نه سالها! تا یکی دو تا از کارسازان سینما، که معمولاً به جای حل کردن مشکل فقط آن را به تأخیر می اندازند (و با آن پیشرفت کُلِ فرهنگ را)، و هُنَرِ اصلی شان آزمودن میزانِ تحمّل ما و زمان کُشی است، از روی حُسن نیتی مُدبرانه به او پیشنهاد کردند وقت های فیلمنامه نوشتن را ذخیره کُنَد و برود سراغ فیلمنامه ای آماده و تلویحاً گفتند به عنوانِ همکارِ بیضایی، فیلمنامه های او را اگر به خودَش اجازه ندهند به تو می دهند. واروژ کریم مسیحی باور کرد و به امیدِ این دانه به دام افتاد، هرچند که خودش طرح های بسیار دیگری داشت که به آنها امید بسته بود. نه او می دانست و نه هیچکس که چند سال طول می کشد تا همین کارسازان، استقلال او را که خود از وی گرفته بودند بهانه ی جواب های منفیِ زمان گیرِ خود کنند. واروژ کریم مسیحی، که با فیلمنامه ی تاریخِ سّریِ سلطان در آبسکون و مانندهایش از من، چند سالی سَرش به سنگِ مجوّز خورد، سرانجام با درکِ عمیق توصیه ای که به او شده بود و کنار گذاشتن همه ی آنها به خواهش و پافشاریِ من و بازگشت به بی دردسرترین طرح های خود، خیلی دیر یکی از لنگه های دری را که باید از آن به درون می رفت به روی خود گشود. اما در لنگه ی دیگری هم داشت که طول کشید تا نیمه باز شد؛ این که او بی پول و پُشتیبان در عوضِ همه ی مهارت های حرفه ای اش، ترفندهای سینمایی چون سرمایه ربایی، تبلیغات برای خود، زد و بند های زیرمیزی، زبان بازی و نهایتاً و از همه مهّم تر سرِ هم بندی و بازاریابی نمی دانست و در سینمایی که به مویی بند است، این کمبودها، مهم تر از اصلِ موضوع است.


بهرام بیضایی و واروژ کریم مسیحی

در سال ۱۳۶۹ موفّقیتِ چشمگیرِ نخستین فیلمِ بلندِ واروژ کریم مسیحی، پردۀ آخر که برای او پرده ی آغاز به نظر می رسید بار دیگر نوید آن را داد که بلافاصله دومین فیلم بلندش را بسازد. این اتفّاق هم نیفتاد. چرا باید تداوم کارِ ستوده شده ی فیلمساز پُرتوانی هنوز آغاز نشده قطع می شد؟ به دلایلی همانندِ روزگارِ تمّدنِ بزرگ! خوشبختانه اگر هیچ پیشرفت و تداومی در آزاداندیشی وجود ندارد، دست کم موانع همواره در حال گسترش، پیشرفت و تداوم اند!

فیلمنامه ی بارها زیر و رو شده یعشقنامه و فیلمنامه ای درباره ی جوان ارمنیِ شهید جنگ و فیلمنامه ی داستان عشق پنهان و خاموش جوانی ارمنی و مسیحی به زنی مسلمان که می توانست گویایِ عشقِ خاموشِ خودِ واروژ کریم مسیحی به کشور سَرسنگین و بی اعتنای خودَش باشد هر یک چند سالی دوندگی و وقت گرفت تا به توقف کامل برسد و واروژ کریم مسیحی دریابَد حق ندارد درباره ی فرهنگ خودَش فیلم بسازد، و تشَرّف به مقام فیلمساز معمولی ولی پذیرفته ی دیدگاهِ رسمی را هم هرگز به هیچ قیمتی به دست نخواهد آورد. به بهای گزافِ گُذرِ سال ها، دریافت نمی تواند راجع به بخشی از مَردُم ایران بنویسد که میان آنها به دنیا آمده، بزرگ شده و زندگیشان را بهتر و از نزدیک می شناسد. دریافت که باید درباره ی اکثّریت بسازد و آن هم نه از نگاه خودش، که از نگاهِ اکثّریت؛ آن گونه که اکثّریت خودش را می بیند و به خود عادت دارد، همان گونه که شیفته ی نیک و بدِ خود است و خود را تحسین می کند. دریافت که حتّی نمی تواند درباره ی همزیستیِ این دو بنویسد؛ این کشش و پرهیز و عواطفِ دو سر؛ مشترکات و فاصله هایی که آنها را به خوبی می شناسد. با این آگاهی، که گران به دست آمده بود، واروژ کریم مسیحی بخشِ مهمی از موضوع های خود را از دست داد. تزلزل و تردیدی را که نگاهِ رسمی به بیشترِ فیلمسازانِ روشنفکر و حتی مدیرانِ خودَش، رایگان می بخشد، به دلایلِ شناسنامه ای، با دستی گشاده تر و به میزانی بسیار بزرگ تر، به وِی بخشید. به جای فیلمِ دوّم، که وعده ی پشتیبانی از آن هنگامِ اعطای جوایزِ پردۀ آخر با بوق و کُرنا داده شده بود، در فاصله ی هجده سالِ دیگر میان پردۀ آخر و تردید، واروژ کریم مسیحی به جز نوشتن و ارائه ی فیلمنامه هایی که کسانی بابتِ رد کردنِ آنها حقوق و مزایا می گرفتند، برای گذرانِ زندگی، فیلم های خوب و بدِ کسانی را تدوین کرد که [با یکی دو استثنا] بود و نبودشان فرقی نمی کرد.

هجده سال یک عمرِ بلندِ کاری است و گاهی حدِّاکثرِ فرصتِ بالندگی و باردهی و درخششِ فیلمسازی. واروژ کریم مسیحی در زندگیِ کاریِ خود دو هجده سال بیکاری و انتظار را گُذرانده است؛ که باید آن را به اولیای سینما و جشن های پرشکوه مختلفِ آن تبریک گفت و از افتخاراتِ بیشمارِ سینمای ایران که مرتباً رو به افزایش است به حساب آورد.

هر هجده سال بیکاری گودالی ژرف و تاریک و گشاده دهن است که با هیچ شاهکاری پُر نمی شود. من می توانم هنگام تماشای پردۀ آخر یا تردید تنش های روحی آشفته را حدس بزنم که ناچار در محدودیتی پیامدِ شناسنامه ی فیلمسازی اش اثرِ کوتاه آمده و مصوّبی را می سازد که می داند پاسخگوی هجده سالِ از دست رفته ی او نیست و تازه همین را هم باید چنان بسازد که این تنشِ روحی در آن دیده نشود. وقتی واروژ کریم مسیحی جایزه ی فیلمِ تردید را می گرفت به آرامی جمله ی ساده ای گفت: ((نمی دانم چرا پس از سی و هشت سال کار در سینما، این باید فیلم دوّمم باشد!)). من می دانم و چند نفر دیگر هم هستند که می دانند و برخی که وظیفه ی اداری خود می دانستند سالها او را پُشتِ در نگه دارند نیز می دانند. بسیاری هم هستند که نمی دانند یا وانمود می کنند که نمی دانند یا بدانند هم مهم نمی دانند، ولی به خوبی می دانند چگونه با پیروی از قانونِ سود آورِ انکار، دیگران را به توطئه اندیشی متّهم کنند. این به آن در! عدالت برقرار است؛ تعیین کُنید آینده را !

برخی از ما فیلمسازانِ فرهنگی [واژه ای که اینجا معمولاً چون فُحش به کار می روَد]، در نبود جوازهای رسمی و غیرِ رسمی[سرمایه] به جای ساختنِ فیلمِ دلخواه شان، به ناچار و برای آن که کار یادشان نَرَود، سرانجام فیلمِ دیگری می سازند. سینمای فرهنگی ایران به راستی بَدَلِ خودش است. پردۀ آخر و تردید دو بَدَل اند بر فیلم های اصلی که واروژ کریم مسیحی می خواست بسازد. دو نمونه ی درخشان که مَرا در آرزوی فیلم های نساخته ی او و هر روشنفکر دیگری تشنه نگه می دارد.

هیچکس نمی تواند بگوید اگر واروژ کریم مسیحی در این سی و هشت سال، حتّی نصفِ این رقم، فیلم ساخته بود الآن کجا ایستاده بود؟ در چه مرحله از پختگی، تجربه و کمال! یا سینمای ایران چند گوهرِ سینمایی بیشتر در غربالی داشت که در آن دانه های اندکی هستند. هیچکس نمی تواند بگوید در آن صورت چه زیانی و به چه کسی وارد آمده بود؟ یا تماشاگرِ ایرانیِ سینما و همچنین تماشاگرِ سینمایِ ایرانی تا چه اندازه به دید بازتری در کشف و درک قابلیت های زیبایی شناختی و فرهنگِ تصویریِ این سینما دست یافته بود. هیچکس نمی تواند مگر به تحقیق تعیین کند کسانی که جلوی سینمای او یا این گونه سینما را گرفته اند تا چه اندازه در دریای غرور و افتخار غوطه ورند و خوش به حالشان است. امّا نکته ی غریبی را می توان آشکارا گفت و نشان داد؛ این که پردۀ آخر یا تردید هرکدام با هجده سال بیکاری پُشتِ سَر نشانی از نومیدی، خستگی و توقفِ فیلمساز ندارند و به نظر می آید گرچه فیلمسازی در زندگی واروژ کریم مسیحی هر بار هجده سال متوقف شده ولی گویی همه چیز در ذهنِ او ادامه یافته و او فیلمهایی را که در زندگی نساخته در ذهنِ خود ساخته است. در تردید نشانی از هجده سال رکود و دوری از فیلمسازی نمی بینیم. همان میزان گرما، پُختگی، تحّرک، دقّت، نکته بینی، نیرو، سلیقه و مهّم تر از همه استقلالِ سَبک که هجده سال پیش تماشاگرانِ پردۀ آخر از آن شگفت زده شدند را افزون بر تجربه ی گذر از این هجده سال، در تردید می توان دید. تسلّطِ مطلق بر چینشِ عناصر و پردازشِ حرکت ها، گُسترشِ مضمونِ هر صحنه، دقّت بر جزئیاتِ هر قاب و خودِ قاب بندی که همه برای تدوینی ویژه اندیشیده شده اند. پردۀ آخر و تردید، گواه این است که هرچه قدر هم که شرایطِ ناموافق کوشیده کارگردان را زخمی و نسبت به حرفه اش تلخ، خسته و بیزار کُنَد امّا اثرِ وِی نفی مطلقِ خستگی، کم کاری و سهل انگاری است و در آن تسلّطِ فنّیِ شگرف، استقلال نگاه، نیروی خلاقه ی وحدت بخشِ اثر، اعلامِ موجودیتِ او و پیروزی بر فرسایشِ سالها محرومّیتِ نومید کُننده است.

واروژ کریم مسیحی، [زاده ی اراک ۱۳۲۹]، نتیجه ی کوچِ اجباریِ ارمنیان در قرن های پیش است، و به حُکم خون پُشت در پُشت زندگی در اجبار و تلخی های کنار آمدن یا نیامدن با آن را می شناسد و خوب می داند به عکسِ بسیاری که پسوندهای پنهان و پیدای نامشان نشانِ وابستگی به سود است، پسوند نامَش او را به سود نیست. هُنَر اوست، که چون بسیاری دیگر، این زندگی در اجبار را چون حربه ای با پذیرشِ آن و نه همه ی شرایطَش به اختیار تبدیل کرده است. زمانی که راه کوچ باز شد نرفت و در حالی که بسیاری با کوچک ترین دستاویز خود را به جایی بستند و رختِ سعادت دوختند در پیِ رختِ سعادت خود را به جایی نبست. آیا چون همه جا سرزمینِ تبعید است؟ یا چون خاکی که به جبر بر آن چشم به جهان گشوده و زندگی وکار در آن حقِّ اوست و عُمری در مطالبه ی این حقّ است که ایستاده؟ او به سادگی همین است. مستقل از همه؛ و پُر از توانایی ها و اندیشه های جلوگیری شده! آیا باید هجده سالِ دیگر صبر کرد؟

پی نوشت ها:

پژوهشگر، نویسنده، کارگردان تئاتر و سینما.

در فاخته، زندگی عادی و تکراری کودکی در یک روستای دلمُرده و محروم را آواز خواننده ای دوره گرد به هم می زند. کودک فریفته ی این فریاد می شود که ضدِ جهان خاموش اوست!

در کوچ پسرکی که موقتاً به کوزه گری در شهری غریب سپرده شده، بیهوده چشم به راه برگشت پدرش است که وعده داده سرِ ماه می آید او را ببرد.

در سَلَندر دو تاتار فاتح، قربانیِ سرسختیِ خود برای به حرف در آوردن یکی از مردم مغلوب اند که تصمیم گرفته آنها را نبیند.

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۴۹
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید