فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۸۳
خفتگان را نفسی برای فریاد نیست…
نویسنده: سپهر صالحی
پیام های خوانندگان پیمان به هیئت تحریریه و انعکاس مفاد آنها، همواره یاریگر پیمانیان و گاهی روشنگر راه دست اندرکاران مسائل جامعۀ ایرانیان ارمنی بوده است. نامۀ دریافت شده از یکی از خوانندگان در مورد قبرستان قدیمی دولاب تهران، ما را بر آن داشت تا با متولیان قبرستان تماس گرفته و آنان را در جریان نگرانی این هم وطن عزیز قرار دهیم.
در کمال مسرت مطلع شدیم که خلیفه گری ارمنیان تهران و شمال ایران، از مدت ها پیش به کمک سازمان میراث فرهنگی و مقامات شهرداری منطقه، به ساماندهی این قسمت از میراث تاریخی ایران اقدام کرده است اما به دلیل مشکلات موجود نتوانسته از سرعت کافی برخوردار باشد. با چاپ نامۀ این خوانندۀ دلسوز، کوشش داریم تا توجه مقامات ذینفع را به نظرات هم وطنانی که الزاماً ارمنی نیستند اما عاشق میراث فرهنگی ایران هستند، جلب کنیم.
از آن جا که این بخش از فصلنامه، همیشه فضایی آزاد برای انعکاس نظرات همۀ خوانندگان است، از مقامات ذینفع نیز تقاضا می کنیم که پیام یا نظر مرتبط خود را برای درج در پیمان و یاری در حفظ میراث ایرانیان ارمنی و ارمنیان ایران، به نشانی هیئت تحریریه ارسال دارند.
در میان همۀ چیزهایی که عادت به فراموش کردن آنها داریم، شاید مرگ اجتناب ناپذیرترین باشد. پدیده ای که بالاتر از همۀ عنوان ها و مقام ها، در ورای همۀ ادیان و فرهنگ ها، همۀ ما را به چشم کلمۀ انسان می نگرد و بس. و در موازات همین نگاه، انسانی است که اکثر عمرش در فراموشی آن می گذراند و به انتهای مسیر می رسد.
بدیهی است که این واقعۀ ناگزیر، در هر قوم و مکان و در هر دین و فرهنگی حال و هوای خاص خودش را بسازد و نیز برای بازمانده ها، شیوه ها و شکل هایی برای ترحیم و بزرگداشت و بدرقۀ مسافر به دیار باقی. یکی رخت از زمین و خاک برمی کند و پیکرش راهی دخمه ها می شد، یکی پیکر را میان شعله های آتش آرامش می بخشید،یکی در آغوش آب و دیگری در دل خاک، بعضی بی نشان و بعضی در دسترس، بعضی مجلل و بعضی مهجور.
هرچه که بود، داستان زندگی تمام شده بود، و پس از آن تنها از او یک نام می ماند و با هزاران خوب و بد و سهمش یک آرامگاه می شد برای خواب ابدی …
در حدود هشتاد و چند سال پیش، در جنوب شرقی تهران، آرامستانی در منطقۀ دروازه دولاب برای ارمنیان راه اندازی شد. البته، این مکان اولین آرامگاه ارمنی ها نبود. برای بررسی این موضوع باید به آغاز حضور ارمنیان در تهران رجوع کرد. در ۱۷۵۰ میلادی تعدادی از ارمنیان در دروازه شاه عبدالعظیم تهران ساکن بودند، از این رو می توان گفت که ارمنیان پیش از جلوس کریم خان زند در سال ۱۱۲۹ خورشیدی و در زمان سلطنت نادرشاه افشار به تهران آمده بودند. عده ای این مهاجرت را به علت رفتار بد و تنگناهای کارگزاران نادرشاه افشار در جلفای نو می دانند. بر اساس کتاب مرآت البلدان نوشتۀ اعتماد السلطنه، در سال ۱۱۳۷ خورشیدی به دستور کریم خان زند، ده خانواده از ارمنیان جلفای نو از اصفهان به تهران منتقل شدند که سنگ تراش و جواهرساز بودند و تجمعی را در حاشیۀ جنوبی شهر آن دوره در محدودۀ ده دولاب تشکیل دادند. به تدریج، با تشکیل زندگی و نیاز به برگزاری مراسم مذهبی و آیین خاک سپاری، مکان هایی برای این امور ساخته شدند که می توان به کلیسای تادئوس و بارتوقیمئوس مقدس(ساختۀ ۱۷۶۸ میلادی) در بازار تهران اشاره کرد. اولین خاک سپاری ها نیز در همین محدوده و کلیسای گئورگ مقدس انجام شده است که این مزارها بعدها تخریب و جزو بافت مسکونی شهر شد. شکل گیری آرامستان دولاب نیز باید تحت تأثیر سکونت سنگ تراشان ارمنی در این محدوده باشد. اما راه اندازی و استفادۀ رسمی به عنوان آرامستان در دورۀ معاصر به حدود سال ۱۹۳۴م باز می گردد. پس از تشکیل آرامگاه های جزئی در محدودۀ دو کلیسای ذکر شده دو آرامستان دیگر نیز ساخته شد. یکی در محدودۀ ونک قرار داشت که بعدها تخریب شد و در مکان آن ورزشگاه آرارات ساخته شد و دیگری آرامستان دولاب.[۱]
آرامستان ارامنۀ گریگوری دولاب با مساحت ۴۷ هکتار در مجاورت آرامستان ارتدوکس سفارت روسیه و آرامستان کاتولیک رومی قرار دارد و مشاهیر زیادی در آن آرمیده اند.
از این افراد می توان به اوانس اوهانیانس ( نخستین کارگردان سینمای ایران )، شاهین سرکیسیان ( از پایه گذاران تئاتر مدرن در ایران)، وارطان سالاخانیان(فعال سیاسی)، آرام گارونه (شاعر، مدرس زبان ارمنی و روزنامه نگار)، اسرائیل ساهاکیان (بانی مدرسه)، هایک عجمیان (پژوهشگر و مدرس زبان ارمنی در مدارس و استاد دانشگاه)، زورا ساگینیان معروف به سهراب خان (معاون یپرم خان، نمایندۀ مجلس و از مبارزان مشروطه)،مارکار قارابگیان (شاعر و نقاش)، نیکلای لائوری (معمار)، و بسیاری دیگر اشاره کرد.
پس از اشباع تقریبی این مکان، آرامستان ارمنیان تهران به محل جدیدی در کنار بزرگراه امام رضا (خاوران) منتقل شد و از آن پس خاک سپاری در دولاب کاهش و حدود بیست سال پیش پایان یافت.
این آرامستان روزگاری پذیرای مسافران زیادی بوده است و تا امروز بی هیچ ادعایی، رسم میزبانی را به جا آورده است،جایی که شاید در چند دهۀ قبل، مردمان زیادی از درِ آن عبور می کردند تا به جست و جوی نامی باشند اما شاید امروز تنهاتر از هر زمانی باشد.
در گذر از میان ردیف ها، فقیر و غنی، از نوزاد چند ماهه تا سالمند نود ساله، نویسنده و دبیر، روحانی ، کوهنورد، خلبان، مبارز، تاجر و چندین عنوان دیگر، هیچ یک را بر دیگری برتری نیست. همه کنار یکدیگر آرمیده اند. از میان اندک چهره های باقی مانده، تصاویر گوناگونی ما را به سمت خود جذب می کنند. چهرۀ زوج های عاشق پیشه ای که در آرامگاه ابدی شان نیز شانه به شانۀ یکدیگر با تبسم به روبه رو می نگرند؛ چهرۀ نوزادی که یک سال هم فرصت تجربۀ زندگی را نداشته است، چهرۀ مادر و فرزندی که در تصویر برای همیشه یکدیگر را در آغوش کشیده اند و چهرۀ متفکر یک انسان، که بی زمان نشسته است.
شاید امروز سختی های روزمرۀ زندگی، مجالی برای فکر کردن به رفتگان باقی نگذارد اما آرامستان دولاب، فقط یک آرامگاه ساده نیست. شاید از حدود سال ۱۹۷۴م که آرامستان ارمنیان تهران به مکان جدیدی منتقل شد، فراموش کردن تدریجی این آرامستان هم آغاز شد. اما این مکان، بدون شک، بخشی از تاریخ معاصر ماست و با شمارۀ ثبت میراث فرهنگی ۲۶۸۸، در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. این ثبت و این عدد که در ظاهر باید تعهداتی را برای عده ای ایجاد کند، متأسفانه تا به حال ارقامی فرمایشی بوده است.
شوربختانه، حال امروز این آرامستان خوب نیست، خفتگان نفسی برای فریاد ندارند وگرنه حتما صدایشان به گوشمان می رسید.
مزارها و سنگ های بسیار ارزشمند و خاچکارهای زیبایی که محصول دوران غیبت کامپیوترها و ماشین های مدرن و همه ساختۀ هنر دست سنگ تراشان هستند، در زیر باد و باران و آفتاب، هر روز رو به نابودی می روند. بارش برف و باران باعث خراب شدن بسیاری از سنگ ها شده است.
شکسته شدن درخت ها و افتادن آنها بر روی مزارها، تعداد زیادی از صلیب ها و سنگ های ارزشمند را تخریب کرده است. در اکثر مزارها، فلزات و تزئینات به کار رفته در سنگ ها، به کلی ربوده شده اند. قاب های برنزی و نقره کاری شده، حروف اسم ها، تصاویر افراد و حتی خود صلیب ها را بی رحمانه برده اند.
مهار نکردن شبکۀ آبیاری و جوی ها، در هر نقطه ای علفی هرز رویانده که در بعضی سنگ ها سبب بروز آسیب فیزیکی شده، چاله ها و حفره هایی که محل تجمع موش ها و جانوران دیگر شده است و پنجره ها و نورگیرهای دو آرامگاه مسقف آرامستان شکسته شده و ناقوسی هم بر بام مادور (کلیسای کوچک) دیده نمی شود.
در این نوشته قصد نوشتن از اهمیت این آرامستان نیست ، چون بر همه مبرهن است اما آیا ارزش ندارد فکری هم به حال مکانی تاریخی کرد که مزارهایی از سدۀ هجدهم میلادی دارد؟ چون حداقل احساس مسئولیت را می توان به کارهای بدون هزینه نشان داد. اما سؤالی که به ذهن می رسد این است که چه برنامه ای در توجیه این رفتار نتظیم شده است.
در حالیکه آرامستان های مجاور این مجموعه، مانند آرامستان ارتدوکس سفارت روسیه و آرامستان سفارت لهستان در وضع مناسب تری قرار دارند و توسط عوامل سفارت ها تحت رسیدگی قرار می گیرند، آیا باید شاهد تخریب تدریجی آرامستان ارمنیان بود تا زمانیکه رؤیای دیرینۀ انبوه سازان محقق شود و همۀ این تاریخ را زیر آپارتمان ها مدفون کند ؟ یا شاید هم به بهانۀ بهره برداری فرهنگی، در را به روی همه باز کنند تا با یادگاری ها و کنده کاری های بازدیدکنندگان، بر ویرانی هایش اضافه شود. در این شرایط سخت اقتصادی ، انتظار کارهای پرزحمت و پرهزینه از مسئولان نیست. کسی انتظار ثبت کامپیوتری مزار ها و یا ساخت سایبان را ندارد اما حداقل می شود طی چند ساعت درختان و سنگ های فروافتاده را جمع کرد، یا یک باغبان ساده بتواند درختان خشک شده و علف های هرز را جمع کند، یک شیشه بُر بتواند مزارهای شکسته شده را تعمیر کند و چندین کار سادۀ دیگر، که نه زحمت زیادی دارند و نه هزینۀ سرسام آوری، فقط نیازمند اندکی توجه و دلسوزی است.
شاید بعد از سامان آن بتوان بررسی کرد که نهادهای ذیربط باید چه نقشی در حفاظت و احیای آن داشته باشند؟ آیا همۀ مسئولیت به تنهایی بر عهدۀ جامعۀ دینی است یا شهرداری، میراث فرهنگی و سایر نهادها نیز می توانند نقشی سازنده داشته باشند؟ شاید هم در آخرین مرحله، مردم خود داوطلبانه بتوانند در احیای آن، مسئولان را یاری کنند.
هرچه که هست، این مکان، توجه و مسئولیت پذیری همۀ ما را می طلبد. چرا که جزئی از میراث تاریخی و فرهنگی معاصر ماست.