فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۰
جلفای اصفهان از صفویه تا قاجاریه
نویسنده: شهرام امیری
تاریخ عبارت است از شناخت عرف و عادات، جنگ ها، پیروزی ها، آشفتگی ها، دگرگونی ها، و در یک کلام، بررسی آنچه بشر در طی قرون متمادی اندیشیده است. ما در تاریخ به دنبال چه هستیم؟ همان گونه که عنوان گردید تاریخ در معنای واقعی، بررسی سیر اندیشهٔ انسان است؛ همان چیزی که به واسطهٔ آن انسان از سایر مخلوقات خداوند متمایز گردیده است.
ما امروز تاریخ را با چه دیدگاهی باید بنگریم؟ به نظر بسیاری از بزرگان این علم، در تاریخ خصوصاً تاریخ پر فراز و نشیب سرزمینمان (که در نوع خود در دنیا بی نظیر است) باید به دنبال شناخت اصل تداوم در رویدادهای مختلف باشیم، یعنی با در نظر گرفتن این اصل، و شناخت آن است که بسیاری از دوره های تاریخی را می توانیم، با تمامی علل و عوامل پدید آمدن آن و حتی پیامدهای حاصل از آن، درک کنیم.
نکتهٔ مهمی که به آن اعتقاد دارم، این است که در این گفتار به دنبال یافتن قهرمان و یا شخصیت پردازی صرف نیستم؛ زیرا به عنوان یک دانشجوی بسیار کوچک علم تاریخ، به این نتیجه رسیده ام که عصر قهرمان پروری در تاریخ به پایان رسیده است و امروزه همگی ما باید به دنبال شناخت و رسیدن به مرحلهٔ آگاهی دربارهٔ حیات اجتماعی مردمی باشیم که بار عمدهٔ این تمدن و فرهنگ کهن چندین هزارساله بر دوش آنان، خصوصاً اندیشمندانشان (طبقهٔ متوسط) بوده است. بنابراین با ذهنی آزاد اندیش و صرفاً تاریخی، و با همگامی شما، به دنبال شناخت حیات اجتماعی و فرهنگی بخشی از مردم این سرزمین، یعنی مردم جلفای اصفهان در چند دورهٔ زمانی، و با اعتقاد به اصل تداوم در رویدادهای مورد بحث، خواهیم بود. اما این که بر تفسیری صرفاً تاریخی پافشاری می کنم، به این دلیل است که، به اعتقاد من، نوشتن و بیان تاریخ فقط کار مورخ و محقق علم تاریخ است؛ زیرا به قول بسیاری از بزرگان علم تاریخ، از جمله استاد ارجمند جناب آقای دکتر کیوان، مورخ واقعی تنها شخصی است که وقایع را در همان حدی که هستند درک و بیان می کند.
به هرحال با گذشتن از این مسائل همواره این امید وجود دارد که در این گونه جلسات فرهنگی، که پایه اش بحث بر سر سیر اندیشهٔ انسانی است در ابتدا و انتهای آن، همواره ذهن فرزانگان حاضر در جلسه مملو از پرسش هایی باشد که خود مقدمه ای هستند برای رسیدن به خرد جمعی.
پس از این مقدمهٔ نه چندان کوتاه، وارد بحث اصلی می شویم. به راستی پرداختن به شیوه های زندگی مردمی که هزاران سال است در عرصهٔ معینی به سر برده و یکی از کهن ترین و پایدارترین فرهنگ های جهان را به خود اختصاص داده اند، بنا به نظر استاد گرامی دکتر رضا شعبانی، کاری است بس سخت و دشوار، خصوصاً این که این مردم در این سیر طولانی، مخاطرات فراوانی را از سر گذرانده باشند، با این حال، با توجه به کمبود وقت، بحث خود را، که مرور کوتاهی است بر سیر شکل گیری جلفای اصفهان و سپس ساختار این شهرک از دوران صفوی تا قاجار، در چند مرحله، آغاز خواهم کرد.
با توجه به اهمیت موضوع، برای ورود به بحث اصلی، دورنمایی از وضعیت ایران در قرن های دهم و یازدهم هجری / شانزدهم و هفدهم میلادی را ارائه می کنم. همان طور که می دانیم، ایران همزمان با قرن دهم هجری / شانزدهم میلادی، پس از قریب به نه قرن پایداری در برابر مخاطراتی که تهدیدی جدی برای ادامهٔ حیات مردمش بودند، وارد عصری سرنوشت ساز و حساس شد و آن عبارت بود از تشکیل دولت ملی و دینی توسط خاندان صوفی تبار صفوی. در این عصر حاکمیت دینی و ملی، که اردشیر بابکان، مؤ سس شاهنشاهی ساسانی، به عنوان دو عامل وحدت بخش برای وحدت دوبارهٔ ایران پس از عصر اشکانی به کار برد، بار دیگر توسط خاندان صفوی تجربه گردید و این خاندان پس از مدتی طولانی، توانست با استفاده از این دو عامل، کشور ایران را در قالب مرزهای مشخصی از نو احیا کند. در اینجا ذکر این نکته لازم است که در این بحث به دنبال اژبات صلاحیت یا عدم صلاحیت ملی و دینی خاندان صفوی نیستیم.
به هرحال، همزمان با این تحولات، از مدت ها قبل در غرب ایران، در منطقهٔ آناتولی، سلسله ای از تبار ترکان تأسیس شده بود که، به نام جدشان، عثمانی خوانده می شدند. خلفای این سلسله، که خود را جانشینان خلفای عباسی می دانستند، از یک سو رؤیای خلافت بر تمامی سرزمین های اسلامی را در سر می پروراندند و از دگر سو مایل به گسترش فتوحات خود در قارهٔ اروپا و میان مردم مسیحی بودند. لذا از همان ابتدای تأسیس این سلسله، سیاست تنشآمیزی میان آنان و دولت های اروپایی برقرار بود. در این میان دولت جدید ایران تحت قیادت خاندان صفوی، مذهب شیعهٔ دوازده امامی را به عنوان مذهب رسمی خود برگزید که با عقاید مذهبی و خواست های سیاسی خلفای عثمانی در تضاد کامل بود. بنابراین از همان ابتدای تأسیس سلسلهٔ صفوی، میان ایرانیان و امپراتوری عثمانی سیاست خصمانه ای برقرار بود که این حالت تقریباً بیش از نیمی از دوران حکومت مرشدزادگان صفوی را در بر گرفت. محور عمدهٔ درگیری های ایران و عثمانی، در مرزهای غرب ایران و خصوصاً مناطق شمال غرب یعنی منطقه قفقاز و سرزمین ارمنستان بود.
عثمانیان که در مذهب سنت بسیار متعصب و افراطی بودند، دائماً اقلیت های مذهبی منطقه را مورد آزار قرار می دادند که این نکته در نزدیکی این اقلیت ها به دولت ایران تأثیر بسزایی داشت. چون محور عمدهٔ بحث ما ارمنیان جلفای اصفهان است، پس منطقهٔ مورد بحث را به موطن اصلی آنان، یعنی جلفای ارس، محدود می کنیم، این منطقه درست در ماورای رود ارس و در جمهوری خود مختار نخجوان امروزی قرار دارد که جلفای ارس نیز خوانده می شود و حداقل این که نباید آن را با جلفایی اشتباه گرفت که امروز در شمالی ترین نقطهٔ ایران در آذربایجان واقع است.
ارمنیان ساکن در این منطقه به ترکی جولاه و به زبان ارمنی جوغا (جولهاگ) نامیده می شدند که به معنای بافنده است و احتمالاً برخی از آنان بافندهٔ ابریشم یا چیزی شبیه به آن بودند، ولیکن عمدهٔ مردم ساکن در این منطقه به تجارت اشتغال داشتند و خصوصاً در تجارت با غرب، از توانمندی بسیار بالایی برخوردار بودند؛ این نکته باعث شده بود که آنها، علی رغم فشارهای فراوان عثمانیان، خصوصاً در دادن مالیات های سنگین، مشکل کمتری داشته باشند.
هنگامی که شاه عباس اول صفوی در سال ۹۹۶ ق/۱۵۸۷م به قدرت رسید، وضعیت ایران به شدت آشفته بود و ضعف مقام سلطنت در دوران پدرش، که فردی علیل و ناتوان بود و نیز رقابت های قبایل قزلباش با یکدیگر، که دولت صفوی از همان ابتدای تأسیس به شدت از ناحیهٔ این رقابت ها آسیب دیده بود، باعث گردید تا عثمانیان از ضعف دولت ایران استفاده کنند و با زیر پا گذاشتن صلح نامهٔ آماسیه، که در دوران طهماسب اول، بین ایران و عثمانی بسته شده بود، تهاجم وسیعی را در غرب و شمال غرب ایران آغاز کنند و در منطقه ای با وسعت بسیار زیاد، از قفقاز تا کردستان و لرستان، به داخل مرزهای ایران پیشروی نمایند. متحد دیرین عثمانی، یعنی ازبکان، که در بخش هایی از آسیای میانه سکونت داشتند، نیز همزمان با تهاجم عثمانی، حملات سهمگین و غارتگرانهٔ خود را از شمال شرق به داخل خراسان بزرگ آغاز کردند. شاه عباس اول که در دامن سیاست و در کانون رقابت های قبایل قدرتمند قزلباش رشد کرده بود، پس از به قدرت رسیدن، به راستی نیازهای دولت متزلزل و قدرت خود را، که با یک شبه کودتا بر ضد پدرش کسب کرده بود، درک نمود و آن عبارت بود از به دست آوردن زمان کافی در کوتاه مدت برای سروسامان دادن به وضعیت داخلی حکومت و سپس در میان مدت، فعال کردن تجارت خارجی ایران. بنابراین چون نمی توانست در آن واحد در دو جبهه بجنگد، صلاح را در صلح با حریف زورمندتر یعنی عثمانی دید و اکثر نواحی قفقاز و غرب را به آنها واگذار کرد و سپس به جنگ با ازبکان شتافت. پس از تسلط موقت ترکان عثمانی بر مناطق وسیعی از غرب و شمال غرب ایران، فشارهای ناشی از تعصب آغاز شد و بر مردم قفقاز همان رفت که در ابتدای بحث به صورت مختصر به آن اشاره گردید.
الویت های شاه عباس اول، پس از این امر، عبارت بود از تثبیت قدرت داخلی و پایان دادن به رقابت های قبیله ای، از طریق تضعیف آنان و ایجاد یک ارتش منضبط و مسلح به اسلحهٔ گرم، که به جای وابستگی به سران قبایل، به شخص شاه وابسته باشد. در اینجا لازم به ذکر است که نظامیان ایرانی، به دلیل خصوصیات اخلاقی پهلوانی و مردانگی، که ریشه در اعتقادات کهن آرین ها دارد، استفاده از اسلحهٔ گرم را نمی پسندیدند، ولیکن شاه عباس اول، هنگامی که توانست به کمک برادران انگلیسی تبار شرلی، ارتشی منضبط و مجهز به اسلحهٔ گرم ایجاد کند، احساس کرد که زمان بازپس گرفتن قفقاز فرا رسیده است. لذا در سال۱۰۱۳ ق /۱۶۰۳م به قصد فتح آذربایجان و قفقاز، عازم آن مناطق گردید و درگیر جنگی طولانی و خونین با عثمانی شد که خود بحث مفصلی را می طلبد.
در ادامهٔ این جنگ بود که به طور تصادف گذر شاه به جلفای ارس افتاد. ارمنیان که خود را به ایرانیان بسیار نزدیک احساس می کردند (و دلیل آن قبلاً ذکر گردید) به پیشواز شاه رفتند و بزرگان جلفا، تحت سرپرستی خواجه خاچیک و فرزندش خواجه نظر (نازار) پذیرایی شایانی از شاه به عمل آوردند. بدین سان تمول و در عین حال علاقهٔ آنان به ایرانیان، شاه سیاستمدار را به ایشان علاقه مند ساخت.
به هر ترتیب جنگ با امپراتوری عثمانی برای اخراج آنان از مناطقی که به اجبار به آن واگذار گردیده بود، با شدت تمام ادامه یافت و برتری نسبی عثمانیان و تازه کار بودن ارتش جدید ایران، باعث شد عباس اول مجبور شود جهت مقابله با تهاجمات مکرر ارتش عثمانی، از سیاست ‹‹زمین سوخته›› استفاده کند. از روزگاران بسیار دور، ایرانیان هرگاه نیروی کافی برای مقابله با دشمنان در اختیار نداشتند، آنان را به داخل سرزمین خود می کشاندند و در مسیرش تمامی امکانات را نابود می کردند؛ در نتیجه دشمن در عمق خاک آنان دچار قحطی می شد و در ادامه، حملات چریکی نظامیان ایرانی، نیروهای دشمن را به زانو در می آورد. با توجه به این نکته، بسیاری از مناطق قفقاز، که در خط مقدم جبهه قرار داشتند، به اجبار تخلیه شدند و امکانات موجود در این مناطق توسط نیروهای ایرانی نابود گردید.
همزمان با کوچ بزرگ مـردم منطقه، ارمنیان جلفای ارس ـ بنا به نوشتهٔ آدام اولئاریوس، دبیر هیئت بازرگانی دوک هُلشتاین ـ به دلیل متمول بودن و یا بدین سبب که زودتر از دیگران از شاه اطاعت کرده بودند، مورد توجه شاه قرار داشتند؛ یا شاید بتوانیم بگوییم که شاه، با وجود اشتغال به جنگ، توانمندی آنها را در تجارت، از یاد نبرده بود. بنابراین وی آنها را، که حدود پنج هزار نفر بودند، تحت الحفظ و به صورت جدا از سایر ارمنیان، توسط نماینده ای تام الاختیار، که نامش ابوتراب بیگ بود، به همراه پول کافی و امکانات جهت اسکان، به پایتخت جدید، یعنی اصفهان، فرستاد.
ارمنیانی که ابو تراب بیگ وارد اصفهان کرد، دو دسته بودند: یک دسته ارمنیان کشاورزی که در حوالی جلفای ارس به کشاورزی اشتغال داشتند، و دستهٔ دیگر ارمنیان شهرنشین، که عمدتاً به تجارت می پرداختند. نمایندهٔ شاه، برای راحتی هرچه بیشتر آنان، کشاورزان را در روستاهای اطراف اصفهان نظیر لنجان، النجان، و فریدن اسکان داد (لازم به ذکر است که هنوز بسیاری از ارمنیان در مناطق مختلف فریدن ساکن اند) و ارمنیان شهرنشین هم در محلات مختلف اصفهان اسکان داده شدند.
می توان گفت که شاه عباس اول نیازهای حکومت خود را در آن برههٔ حساس زمانی به درستی درک کرده بود. بنابراین دو نکتهٔ مهم در این دوره قابل تعمق است که قاعدتاً در ذهن شاه عباس اول نیز شکل گرفته بود:
نکته اول وجود دشمنی قدرتمند و کینه توز، یعنی حکومت عثمانی، که دائماً برای دولت صفوی مشکل ساز بود. از بدو تشکیل دولت صفوی تا آن زمان، تمامی شاهان این سلسله به صورت مستقیم با این معضل درگیر بودند و تمامی توان دولت صفوی صرف برخورد با آن شده بود. با توجه به این که امپراتوری عثمانی به صورت گسترده با دولت های اروپایی درگیر بود، شاید شاه عباس فکر می کرد که می تواند از نفوذ ارمنیان در میان سران دولت های مسیحی اروپایی استفاده کند و یا حداقل به صورت غیرمستقیم، برعکسِ عثمانیان، خود را مدافع آیین مسیحیت معرفی نماید. بنابراین، با توجه به این سیاست، وی می توانست متحدانی نیرومند در پشت جبهه های گستردهٔ عثمانی در اروپا بیابد. اگر چه شاه دراین باره تلاش های فراوانی کرد، ولیکن در نهایت به دلایل متعدد نتوانست اتحادی منسجم با آنها برقرار سازد. با این حال عقلانیت سیاسی حاکم بر دولت صفوی و شخص شاه عباس باعث شد در این مقطع زمانی، شاه نه تنها ارمنیان (جلفای ارس به طور خاص) را در پایتخت خود جای دهد، بلکه ـ در راستای تلا ش برای جلب نظر پاپ و دولت های اروپایی ـ نمایندگان اقتصادی، سیاسی و حتی مذهبی آنان را نیز در اصفهان گرد آورد.
نکتهٔ دوم همانا توان بالای ارمنیان در تجارت با غرب، خصوصاً تجارت ابریشم، بود که شاه جهت رونق بخشیدن به این تجارت که آن را در انحصار خود درآورده بود، به شدت نیاز به ارمنیان داشت، که در ادامه باز بدان خواهیم پرداخت.
حال با تأمل دربارهٔ این دو نکته بحث اسکان ارمنیان در اصفهان را ادامه خواهیم داد. اصفهان، همان گونه که ذکر آن رفت، در مرکز ایران قرار داشت و امنیت نسبی آن و دور بودن از مرزها، که در آنها جنگ به شدت ادامه داشت، و وجود زاینده رود و فصول منظم، باعث شد تا شاه این شهر را به پایتختی برگزیند. زاینده رود، که از این شهر می گذرد، محور توسعهٔ این شهر بوده است؛ لذا بسیاری از مردم پیرامون و نیز درون شهر، کشاورز و در عین حال سنتی و علاقه مند به مذهب بودند؛ همین موضوع باعث شد تا بین مردم شهر و ارمنیان در بدو ورود آنان، تعارضاتی به وجود آید. اندک زمانی پس از استقرار ارمنیان در محلات اصفهان، بین مردم محلهٔ ماربان (مارنان) و ارمنیان ساکن در آنجا بر سر دلایل واهی، که ریشه در همین تعارض داشت، درگیری به وجود آمد که در نهایت باعث خروج ارمنیان از آنجا گردید.
شاه در آن زمان در اصفهان نبود و چون از این خبر آگاه شد، بر طبق سند موجود در مجموعهٔ اسناد کلیسای وانک اصفهان، پس از سرزنش شدید وزیر اصفهان، دستور اسکان مجدد آنان در شهر را صادر کرد، ولیکن شاه که دلایل بسیار محکمی برای کوچ دادن ارمنیان داشت، تصمیم به اسکان دائم آنان گرفت تا آنان هرچه سریع تر بتوانند در امور تجاری دولت صفوی تحولی ایجاد کنند. بدین سان شاه، بخشی از زمین های سلطنتی (خاصه) در جنوب ساحل زاینده رود را، طبق سندی که در آرشیو کلیسای وانک موجود است، به آنان واگذار کرد. در این بخش، پیش از ورود ارمنیان، هسته های روستایی وجود داشت که برخی از آنان با نام های قینون (قینان) و مارنون (مارنان) در غرب جلفا قرار داشتند.
به هرحال شاه در سال۱۰۲۸ ق /۱۶۱۸ م این منطقه را در اختیار آنان قرار داد و وام های بلندمدتی نیز جهت ساخت جلفا در اختیارشان نهاد. تجار ارمنی نیز پس از خرید مقادیر دیگری زمین از کشاورزان محلی، به یادبود زادگاه خود شهرکی را بنیان نهادند که از ساحل جنوبی زاینده رود تا دامنهٔ کوه معروف اصفهان، موسوم به کوه صفه، با شیب ملایمی امتداد پیدا می کرد. در دامنهٔ کوه نیز قبرستان جلفا را بنا نهادند که امروزه بسیار مشهور است. این شهرک را جلفای اصفهان یا جلفای نو نامیدند.
نقشهٔ شهرک به دلخواه ارمنیان و به شیوهٔ بسیار زیبایی طرح ریزی شد. شهرسازان جلفا را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم نمودند و خیابانی بزرگ در مرکز آن ایجاد کردند که به نام خواجه نظر معروف است. سپس در امتداد خیابان، کوچه ها و محلات جلفا ایجاد شد که تعداد آنها به ده مورد بالغ می شد و نام های آنها غالباً برگرفته شده از نام محلات جلفای ارس بود که تا به امروز برخی از این محلات، نظیر میدان بزرگ، میدان کوچک و چهارسوق هنوز باقی مانده است.
با تأسیس جلفا بخش عمده ای از ارمنیان ساکن در شهر اصفهان و سپس از سایر بخش های ایران به تدریج وارد آنجا گردیدند. اما این شهرک چگونه اداره می شد؟ شاه عباس اول که به خوبی می دانست میان ارمنیان و مردم شهر تعارضاتی وجود دارد، و خصوصاً برای حفظ آزادی عمل آنان و جلوگیری از تعدیات احتمالی درباریان بر این قشر جدید از مردم اصفهان، و همچنین برای شروع هر چه سریع تر تجارت آنان، این شهرک را به صورت خودگردان درآورد و در راستای تحقق این هدف فردی از رجال ارمنی، با تأیید بزرگان و تأیید دربار، و با حکم شخص شاه به کلانتری جلفا برگزیده شد. گفتنی است که این منصب از جمله مناصب مهم در رده بندی نظام حکومتی دولت صفوی بود و شواهدی از وجود آن در ایران قبل از دولت صفوی نیز دیده شده است. بنابر شهادت بسیاری از جهانگردان اروپایی، از جمله ژان باپتیست تاورنیه، کلانتر جلفا رؤسای محلات را انتخاب و حتی اختلافات موجود میان ارمنیان را نیز حل و فصل می کرد. بنابراین کلانترِ منتخب، نوعی نظارت سیاسی را از سوی دربار صفوی بر جلفا اعمال می کرد. پس یکی از مشخصه های کلانتر انتخابی، داشتن رابطهٔ نزدیک با دربار بوده است. با این همه تاکنون هیچ گزارش یا نوشته ای مبنی بر عدم وفاداری کلانتران، بزرگان و حتی مردم جلفا نسبت به دربار صفوی و مردم اصفهان، حتی در شرایط بحرانی اواخر دورهٔ صفوی نیز، دیده نشده است.
با توجه به نظارت فراگیر کلانتر، که شامل برخوردهای قضایی نیز می شد، می توان گفت که ارمنیان سعی داشتند اختلافات موجود میان خود آنان حل و فصل گردد و این اختلافات به داخل شهر و محیط دربار کشیده نشوند که این موضوع در اتحاد آنان با یکدیگر نقش مهمی را ایفا می کرد.
شاه همچنین برای جلوگیری از واردآمدن هرگونه اجحاف به آنان، جمع آوری مالیات را هم بر عهدهٔ کلانتر جلفا گذاشت تا مالیات تعیین شده بر مردم جلفا را خود تقسیم بندی کند و از مردم جلفا، همانند سایر مردم ایران، اخذ نماید. درآمد حاصل از این مالیات در ادوار مختلف حیات سلسلهٔ صفوی در بخش های مختلف دربار از جمله حرم و جهت شخص مادر شاه هزینه می شد.
از جمله کلانتران معروف جلفا خواجه نظر بود که از همان ابتدای ورود شاه عباس به جلفای ارس، نظر مساعد شاه را نسبت به خود جلب کرده بود. وی دارای روابطی بسیار صمیمی با شاه بود که این نکته در رفع بسیاری از مشکلات ارمنیان، خصوصاً در شروع اقامتشان در اصفهان، مؤثر بود. خواجه نظر از کار تجارت ثروت بسیاری اندوخته بود. یان اسمیت، سفیر دولت هلند در ایران، که پس از مرگ شاه عباس به اصفهان آمد و مدتی را در خانه وی میهمان بود، شرح مفصلی از ثروت و روابط وی با شاه عباس را در سفرنامهٔ خود آورده است. به هر ترتیب کلانتر جلفا دارای جایگاهی ویژه در دربار بود و در برخی موارد، شاهان صفوی میهمانداری برخی سفیران اروپایی را به آنان محول می کردند که مدارک مربوط به نمونه ای از این موارد، از دورهٔ سلطنت شاه صفی اول۱۰۳۸ ـ ۱۰۵۲ ق/۱۶۲۹ ـ ۱۶۴۳ م، در دست است.
به هرحال این منصب پس از سقوط سلسلهٔ صفوی اعتبار خود را از دست داد. در اوایل قرن نوزدهم میلادی، در عصر قاجار، روحانیان جلفا تواماً وظیفهٔ کلانتری جلفا را انجام می دادند و در اواخر این دوره، با انضمام جلفا به شهر اصفهان، ادارهٔ این شهرک به نظمیه و سپس به شهربانی محول گردید.
شهرک تازه تأسیس جلفا، از همان آغاز با حمایت های فراوان شاه، که تمایل داشت آنها به نفع او در امر تجارت وارد شوند، به سرعت پیشرفت کرد. دربارهٔ چگونگی گسترش جلفا خوشبختانه از میان سفرنامه های اروپاییان، که در عصر صفوی به تناوب وارد اصفهان می شدند و قاعدتاً مدتی را نیز در جلفا به سر می بردند، اطلاعات مفیدی را می توان به دست آورد که به برخی از آنها به اجمال اشاره می شود.
همان گونه که ذکر شد، جمعیت اولیهٔ ارمنیان حدود پنج هزار نفر بود که تعدادی از آنها کشاورز بودند و در خارج از اصفهان ساکن شدند.
دن گارسیا دسیلوا فیگوئروا، سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس اول، تعداد ساکنان جلفا را ده هزار خانوار اعلام می کند. آدام اولئاریوس، دبیر سفارت دوک هُلشتاین، که در دورهٔ شاه صفی اول، جانشین شاه عباس اول، مدتی در اصفهان اقامت داشت، در سفرنامه اش خانه های جلفا را سیصد باب ذکر می کند. شوالیه شاردن فرانسوی و انگلبرت کمپفر در دورهٔ شاه عباس دوم و شاه سلیمان (صفی دوم) جمعیت جلفا را سی هزار نفر می آورند و هم بدین سبب بود که شاردن وقتی از جلفا بازدید کرد، آنجا را بزرگ ترین روستای جهان معرفی کرد.
ارمنیان معتقدند اولین قومی هستند که در سال ۳۰۱ م توسط گریگور مقدس به دین مسیح گرایش یافتند. لذا ارمنیان جلفا نیز همچون سایر ارمنیان جهان، نسبت به سایر پیروان آیین مسیح، پافشاری بیشتری در حفظ مذهب خود داشتند و اقلیت بودن آنان و وجود اتحاد در بین ایشان باعث قوت یافتن این امر می شد. بنابراین در عصر صفوی و حتی در عصر قاجار، که وضعیت معیشتی ارمنیان، همچون سایر مردم اصفهان، دچار مشکلات حادی گردید، همواره میان آنان و نمایندگان سایر مذاهب آیین مسیح، همچون کاتولیک ها، کاپوسن ها و دومینیکن ها ـ که برخی از آنان در جلفا و برخی دیگر در اصفهان ساکن و حتی دارای کلیسا بودند و به تبلیغ آیین های خود می پرداختند ـ اختلافات زیادی موجود بود. گزارش ها بیانگر آن اند که در طول این چهارصد سال، درصد کمی از مردم جلفا از آیین خود دست کشیدند.
گزارش های بسیاری از جهانگردان اروپایی و نویسندگان ارمنی، نظیر تاورنیه، پیترو دلاواله و دِرهوهانیان، نشان دهندهٔ وجود آزادی هایی است که شاهان صفوی در امور دینی به ارمنیان داده بودند. آنان حتی می توانستند خلیفه ای مذهبی داشته باشند که از موطن اصلی ایشان برگزیده می شد.
از جمله مراسم و اعیاد مذهبی مردم جلفا در دوران چهارصدسالهٔ حیاتشان، می توان به این موارد اشاره کرد: یکی مراسم خاج شویان، که شست و شوی صلیب مقدس در آب زاینده رود بوده، و شرح آن از عصر شاه عباس اول موجود است. جشن آبریزگان (وارداوار) هم، که در سنت ایرانیان و ارمنیان مشترک بوده و در فصل تابستان و به هنگام کمبود آب و باران در ساحل زاینده رود برگزار می شد، مورد قابل اشارهٔ دیگر است.
عید پاک، عیدنوئل، مراسم مذهبی همزمان با زمان عروج حضرت مسیح، و عید پیام آوردن جبرئیل برای حضرت مریم، از جملهٔ دیگر آیین های ارمنیان بوده اند که پرداختن به هر یک مجال دیگری را می طلبد و فقط به ذکر این نکته بسنده می گردد که برگزاری هر کدام از آنها حضور مردم جلفا و همکاری مؤثر آنان را در پی داشت. این اجتماعات عمدتاً در میدان یا در کلیساها و نیز در گورستان معروف ارمنیان صورت می گرفتند.
منابع مختلف، ارمنیان را مردمانی باهوش، زنده دل، باحوصله و انعطاف پذیر دانسته اند. با توجه به شواهد موجود، به نظر می رسد در گذر ایام، که همراه با سختی های مکرر بوده، آنان توانستند با زیرکی خاصی منافع خود را تحت هر شرایطی تأمین کنند و در عین حال این سختی ها باعث شده بودند تا آنان حد اعتدال را در زندگی خود رعایت کنند و آینده نگری از جمله رئوس اصلی حیات اجتماعی آنان شود. این جماعت اتحاد و روحیهٔ همنوع پروری بالایی داشتند، به گونه ای که عموم توانگران جلفا، در حد امکان از ضعفا، خصوصاً در هنگام پرداخت مالیات، حمایت می کردند.
ارمنیان، اگر چه با توجه به دلایل ذکر شده، به شدت مایل به حفظ هویت فرهنگی خود بودند، ولیکن هرچه از حضورشان در اصفهان و در مرکز ایران می گذشت، ارتباطشان با مردم اصفهان و سایر نقاط ایران گسترده تر و بعضاً صمیمی می شد و به تدریج به عنوان یک شهروند ایرانی پذیرفته می شدند. آنان با توجه به وجود ساختارهای غنی فرهنگ اصیل ایرانی در اصفهان، بیش از پیش تحت تأثیر فرهنگ ایرانی قرار گرفتند که این نکته خصوصاً در معماری و حتی در نوع پوشش آنان جلوه گر شده است.
اگرچه پرداختن به معماری جلفا نیز بحثی جداگانه را می طلبد ولیکن به اجمال می توان گفت که ارمنیان جلفا به تدریج و پس از این که مدت زمانی از حضورشان در اصفهان گذشت، توانستند معماری جدیدی را پدید آورند که تلفیقی بود از معماری ایرانی، مکتب معماری اصفهان و ارمنستان، که بعدها به تدریج در قالب یک مکتب معماری، خصوصاً معماری کلیساها، به موطن اصلی آن یعنی ارمنستان، انتقال یافت.
توانگران جلفا، که تعدادشان کم نبود، به تدریج دارای حقوق مساوی با سایر رجال اصفهان می گردیدند و حتی بنابر شهادت جهانگردان اروپایی، زنان جلفا، خصوصاً زنان توانگر، نیز از آزادی فراوانی برخوردار بودند. بنابراین هرچه از حضور ارمنیان در جلفا می گذشت، اصفهان و جلفا بیش از هر زمان دیگر شبیه به یکدیگر می شدند.
ارمنیان در هنر نقاشی مهارت بسیار داشتند، به گونه ای که تأثیر بسزایی بر مکتب نقاشی اصفهان، که وارث مکتب نقاشی تبریز بود، نهادند. در این باب تنها به اختصار می توان گفت که آنان در ورود اصول نقاشی اروپایی و همچنین ورود نقاشی های دیواری ـ که آژار آن در کلیساها، برخی خانه های بزرگان جلفا و تعدادی از کاخ های اصفهان باقی مانده ـ به مکتب نقاشی اصفهان نقش بارزی داشتند. از جملهٔ نقاشان معروف جلفا به میناس، هاکوپ، بوگدان سلطانو، خوجاسار می توان اشاره کرد. در حال حاضر از جملهٔ آخرین بازماندگان نقاشان نامی جلفا یرواند نهاپتیان است که هنوز در قید حیات به سر می برد.
ارمنیان در مشاغل و هنرهای دیگر نظیر نجاری، سنگتراشی، ساعتسازی، دامداری و بافندگی نیز مهارت داشتند. از جمله هنرهای معروف ارمنیان زرگری و جواهرسازی است که شهرت جهانی دارد. در وصف کار آنان می توان به کرهٔ جغرافیایی معروفی اشاره کرد که در ساخت آن از جواهرات متعددی استفاده شده است. این کره که ظاهراً در موزهٔ جواهرات ایران نگهداری می شود، به فرمان ناصرالدین شاه قاجار به دست آبراهام زرگر در سال۱۸۷۵ م ساخته شده است.
ارمنیان جلفا همچنین اولین ایرانیانی بودند که صنعت چاپ را وارد ایران کردند و اولین کتاب چاپ ایران، زبور داود، را خاچاطور گساراتسی، خلیفهٔ وقت جلفا، در سال۱۶۳۸ م به چاپ رساند.
همان گونه که در ابتدا گفته شد، ارمنیان، خصوصاً ارمنیان جلفای ارس، از قدیم الایام و از دوران حکومت ترکمن های آق قویونلو و قره قویونلو در منطقهٔ قفقاز و آناتولی، با اروپا تجارت می کردند و عمدهٔ کالای صادراتی آنان به اروپا ابریشم بود که درایالت های ساحل دریای خزر تهیه می شد.
از قرن شانزدهم تا اوایل قرن هجدهم میلادی صنعت ابریشم بافی در شهرهای مختلف قارهٔ اروپا، نظیر ونیز و فلورانس، رونق داشت و این کشورها به شدت نیاز به تأمین مواد اولیه ٔ کارگاه های خود داشتند. آنان این مواد اولیه را از ایران، عثمانی، و کشورهای حوزهٔ شرق دریای مدیترانه ـ که اصطلاحاً ‹‹لوانت›› گفته می شد ـ تأمین می کردند. از سوی دیگر در عصر صفوی مهم ترین منبع صادرات ایران ابریشم بود و شاید بتوان اهمیت این منبع را در آن زمان با صادرات نفت در حال حاضر مقایسه کرد. به هرحال شاه عباس اول به درستی این نکته را دریافته بود و پس از تصرف گیلان، که منبع اصلی تولید ابریشم بود، به تدریج تجارت این منبع پرسود را به انحصار خود درآورد و در این میان چون آوازهٔ توانمندی ارمنیان را شنیده بود، مایل گردید تا خرید و فروش این کالا را بر عهدهٔ آنان قرار دهد. به گفتهٔ برخی از محققان، نظیر ولادیمیر مینورسکی، در مزایده ای که شاه عباس به راه انداخت، تجار ارمنی قیمت خرید بیشتری پیشنهاد کردند، لذا شاه، با توجه به توانمندی آنان، عملاً امتیاز صادرات ابریشم را به آنان واگذار کرد. ارمنیان با پشتیبانی دولت صفوی تا اواخر این عصر تقریباً انحصار این کالا را در اختیار داشتند و تا حدی به سبب داشتن رابطهٔ صمیمانه با دربار حتی در جنگ تجاری با کمپانی های هند شرقی، هلند و انگلستان، توانستند موقعیت مستحکمی به دست آورند. تجار ارمنی از شرق دور تا اروپا به تناوب در رفت و آمد بودند و اقسام کالاهای اروپایی حاصل از فروش ابریشم را وارد ایران می کردند. آنان به قول معروف، یک راسته از بازارهای بزرگ میدان بزرگ نقش جهان را به خود اختصاص داده بودند.
از دوران سلطنت شاه عباس دوم به بعد، به تدریج مجدداً ریشه های اختلافات قدیمی بین مردم اصفهان و ارمنیان ساکن این شهر، بروز کرد و شاه برای جلوگیری از هر نوع اختلا ف بیشتر تعداد زیادی از ارمنیان شهر را به شهرک جلفا فرستاد. ورود این گروه و ازدحام جمعیت باعث شد تا در کنار جلفا محلات جدیدی نظیر، ایروانی ها، سنگتراش ها و تبریزی ها ایجاد شود. محلات جدید را جلفای نو و محلات زمان شاه عباس اول را جلفای قدیم می نامند.
هرچه از عصر سلطنت شاه عباس اول دور می شویم، متوجه می گردیم که سیاست آزادمنشانهٔ حاکم بر دولت صفوی کم رنگ تر می شد، خصوصاً این که جنگ با عثمانیان در سال۱۰۴۸ ق با انعقاد عهدنامهٔ صلح ذهاب پایان یافت و دیگر نیاز چندانی به حمایت دولت های اروپایی احساس نمی شد. این عدم نیاز، به همراه برخی تعصبات، باعث شد ارمنیان و به تدریج نمایندگان دولت های اروپایی در اصفهان دچار مشکلاتی شوند و بسیاری از آزادی ها، خصوصاً آزادی های مذهبی ارمنیان، از میان بروند. ولیکن آنچه مسلم است این است که با توجه به مدارک موجود، به جرئت می توان گفت که این برخوردها بیش از آن که تبعات منفی برای فرهنگ ارمنیان داشته باشد، بر روی تجارت و درآمدهای حاصل از آن تأثیر منفی داشت.
تحولات سیاسی همزمان با اواخر دوران صفوی در نهایت باعث حملهٔ افغانان از طایفهٔ غلزایی در قندهار، به ایران گردید. با ضعف شدید ساختار سیاسی و نظامی دولت صفوی، افغانان تا پشت دروازهای اصفهان پیشروی کردند و جلفا چون بیرون حصار شهر بود، آسیب فراوانی متحمل گردید. در این میان سیاست غلط سرداران شاه سلطان حسین، مبنی بر خلع سلاح کردن جوانان جلفا، باعث گردید تا مردم جلفا، که نه اسلحه ای داشتند و نه کمکی به آنها از اصفهان می رسید، در برابر افغانان تسلیم شوند. محمود افغان که آوازهٔ ثروت ارمنیان را شنیده بود، آنان را جهت اخذ غرامت جنگی به شدت تحت فشار قرار داد. تعدادی از مردم و بزرگان جلفا به دست سربازان افغانی کشته شدند که مزار آنان هم اینک در حیاط برخی از کلیساهای جلفا موجود است. در این باره گزارش های کشیش کروسینسکی و کشیش گیوانتز، که در اصفهان و جلفا بودند، بسیار جالب توجه است.
به هرحال با پایان عصر صفوی، دوران شکوه جلفا و حتی اصفهان به پایان رسید. در دوران حکومت نادر فشارهای سنگین مالیاتی بر ارمنیان که تجارتشان به شدت دچار رکود شده بود، باعث شد تا بسیاری از ارمنیان با جمع آوری باقیماندهٔ اموالشان به صورت مخفی یا آشکار از جلفا کوچ کنند. این دومین کوچ بزرگ ارمنیان جلفای ارس به شمار می رود و این در حالی است که برخی منابع موجود در این عصر نظیر سفرنامهٔ ژان اوتر تأکید دارند که مأموران نادر برخی از مردم جلفا را، به دلیل عدم پرداخت مالیات، اعدام کردند.
مأموران دولتی پس از اطلاع از کوچ ارمنیان، مهاجرت آنان را غیرقانونی اعلام کردند، از این رو نیز به صورت مخفی و یا با پرداخت رشوه به مأموران دولتی و یا به بهانهٔ زیارت بیت المقدس عازم هندوستان می شدند. در دوران اغتشاش سیاسیِ همزمان با مرگ نادر تا به قدرت رسیدن کریم خان زند، اصفهان و جلفا محل درگیری خان های لُر بودند و به شدت آسیب دیدند، از این رو تعدادی دیگر از ارمنیان، همزمان با انتقال پایتخت به شیراز و سپس به تهران در عصر قاجار، به تهران مهاجرت کردند. این مهاجرت به تدریج از سال ۱۱۶۳ ق آغاز گردید و آنان اولین کلیسای خود در تهران را در سال۱۷۶۸ م و به نام ‹‹تاتووس باردوقیموس›› بنا نهادند.
در عصر قاجار جمعیت جلفا به شدت رو به نقصان نهاد، به گونه ای که برخی از جهانگردان اروپایی نظیر مسیو چریکف و جکسن به ترتیب جمعیت جلفا را بین ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ نفر می آورند. در این دوره رکود و بیکاری عامل عمدهٔ مهاجرت بسیاری از جوانان ارمنیِ جویای کار به هندوستان و یا به مناطق نفت خیز جنوب کشور گردید. بسیاری از خانه ها، از جمله منازل زیبا و مجلل بزرگان جلفا خصوصاً در ساحل زاینده رود و برخی کلیساها متروک شدند که برخی از کشاورزان ارمنی و اصفهانی این خانه ها و کلیساها را به تدریج از داخل منهدم کردند، و در آنها به کشاورزی پرداختند.
در عصر قاجار، اگرچه دوران طلایی رونق تجارت به پایان رسید، ولیکن ارمنیان از نظر فرهنگی کارنامهٔ قابل قبولی داشته اند.
از همان عصر صفوی مدارسی، خصوصاً مدارس مذهبی، در جلفا وجود داشت و عمدتاً روحانیان در کلیساها به تعلیم کودکان می پرداختند. در قرن نوزدهم با توجه به جمعیت اندک و مشکلات فراوان، ارمنیان سه مدرسه به نام های آبکاریان، سوکیاسیان، و هاراتونیان داشتند که در حیاط کلیساهای جلفا تأسیس شده بودند. حتی به سبب اهمیتی که ارمنیان به مسائل علمی می دادند، اقوامشان که از زمان افشاریه به هندوستان مهاجرت کرده و اکثراً متمول بودند، بورس های تحصیلی ای به شاگردان ممتاز داده بودند که به واسطهٔ آنها برخی از دانش آموزان ارمنی توانستند به تحصیلات عالی دسترسی یابند.
از قرن نوزدهم تا نیمهٔ اول قرن بیستم میلادی در جلفا حدود چهل انجمن فرهنگی و مذهبی ایجاد شد؛ در حال حاضر تعداد هجده تای آنها، با تغییراتی، هنوز فعالیت می کنند که از آن جمله می توان به انجمن خیریهٔ زنان جلفا اشاره کرد که از سال۱۸۹۲ م تاکنون فعالیت می کند. از اوایل قرن بیستم انجمن های ورزشی و هنری نظیر انجمن فرهنگی و ورزشی آرارات در جلفا تأسیس گردید. همچنین گروه های مختلف تئاتر و موسیقی در جلفا به وجود آمدند که بسیاری از این گروه ها تا چند دهه پیش در جلفا فعالیت داشتند. فعالیت های آنها چنان گسترده بود که از سال۱۸۸۶ م به بعد کلاس های خصوصی آموزش تئائر در جلفا ایجاد شد و این در حالی بود که در اصفهان هنوز تئاتر جایگاهی نداشت.
از جمله دستاوردهای مهم علمی ارمنیان در دهه های اخیر، ایجاد رشتهٔ زبان و ادبیات ارمنی در دانشگاه اصفهان است که جایگاه ویژه ای دارد و دانشجویان این رشته با انجام کارهای فوق برنامهٔ علمی و فرهنگی، نظیر چاپ نشریات گوناگون، در معرفی جلفا و زبان و ادبیات ارمنی می کوشند.
به هرحال امروزه دیگر جلفا را نمی توان یک واحد بزرگ مسکونی ارمنی نشین پنداشت، زیرا از جنگ جهانی دوم به بعد، و پس از رونق مجدد شهر اصفهان و صنعتی شدن شهر و توسعهٔ آن به سمت جنوب، عدهٔ بی شماری از خانواده های مسلمان در جلفا سکونت کرده اند. در حال حاضر محدودهٔ تاریخی جلفا مساحتی معادل۱۸۷ هکتار را دارد و متأسفانه بر اژر بی توجهی، بافت تاریخی آن به شدت در خطر است. در حال حاضر به قول پل کتابچی خان، محقق ارمنی اوایل قرن بیستم ‹‹در حال حاضر ارمنیان با راحتی و آسایش تمام با برادران مسلمان خود در کنار یکدیگر زندگی می کنند».
پی نوشت ها:
۱- این جستار در تاریخ ۱۴ /۲/ ۱۳۸۳ به صورت سخنرانی در مؤسسهٔ فرهنگی هور ارائه شده است.
۲- با سپاس از آقای لئون میناسیان و خانم سونا زرگریان برای همکاری و همراهی بی دریغشان.