فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۶۸

تاریخ نگاری پروفسور یرواند آبراهامیان

نویسنده: سید علی مزینانی

اشاره

سید علی مزینانی در ۱۳۶۷ش در شهرستان داورزن سبزوار، در استان خراسان رضوی، ‏چشم به جهان گشود. او در پی عشق به تحصیل مدارج ترقی علمی را یکی پس از دیگری طی ‏کرد و موفق به دریافت مدارک کارشناسی در رشتۀ تاریخ از دانشگاه فردوسی مشهد، ‏کارشناسی ارشد تاریخ مطالعات قفقاز و آسیای مرکزی از دانشگاه تهران با پایان نامۀ «جایگاه ‏و نقش حزب داشناکسیون در جمهوری مستقل ارمنستان ۱۹۱۸ـ۱۹۲۰» شد. وی اکنون در مقطع دکترا در رشتۀ ‏تاریخ ایران اسلامی در دانشگاه تربیت مدرس مشغول به تحصیل است. عنوان طرح پژوهشی پایان نامۀ دکترای ایشان «هویت، منفعت، ‏قدرت: الگوی وفاداری سیاسی ارامنۀ قفقاز در فاصلۀ زمانی سال های ۱۵۰۱ ـ ۱۸۲۸م» ‏است.‏

سید علی مزینانی
سید علی مزینانی

تقدیم به مادرم، محترم داورزنی،

که چنان همیشه آنچه را خود

از آن محروم بود برای پسرش می خواست، امید


مقدمــه

تفاوت میان‎ ‎مورخی‎ ‎بزرگ ‎و‎ ‎‎مورخی‎ ‎عادی‎ در‎ ‎آن‎ ‎است‎ ‎که‎ شخص ‎نخست‎ ‎نگرش‎ ‎تاریخی‎ ‎ز‎مانه‎ ‎خود‎ ‎را‎ ‎شکل‎ ‎می دهد‎ ‎و دیگری‎ ‎تنها‎ ‎به‎ ‎نگارش‎ ‎موفق‎ ‎در‎ ‎چهارچوب‎ ‎پذیرفته‎ ‎شدۀ ‎عصر‎ ‎خود‎ ‎نائل‎ ‎می‎ ‎آید.پروفسور‎ ‎یرواند‎ ‎آبراهامیان‎ ‎بی شک‎ ‎به‎ ‎گروه‎ ‎اول‎ ‎تعلق‎ ‎دارد، گروهی‎ ‎که‎ ‎افتخار تعلق به آن نصیب افراد معدودی می شود. امروزه‎ ،‎مطالعۀ‎ ‎آثار پروفسور آبراهامیان‎ ‎به‎ ‎معنی‎ ‎اشراف‎‎ بر یکی از چهار یا حداکثر پنج‎ ‎قرائت‎ ‎مسلط‎ ‎تاریخ سیاسی ‏معاصر ایران است.‏ [۲]

 

یرواند آبراهامیان
یرواند آبراهامیان

با وجود برخورداری از چنین جایگاه علمی ای و همچنین، با درنظر گرفتن این واقعیت که حجم آثار ترجمه شدۀ پروفسور آبراهامیان ‏به دو هزار صفحه می رسد دانسته ها در مورد زندگی ایشان از متنی صد کلمه ای فراتر نمی رود. یرواند آبراهامیان در ۱۳۱۹ش (۱۹۴۰م) در تهران متولد شده و در ۱۳۲۹ش (‏‏۱۹۵۰م) به انگلستان مهاجرت کرد. وی مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد را از دانشگاه ‏آکسفورد و مدرک دکتری خود را از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. وی در دانشگاه های ‏پرینستون، نیویورک و آکسفورد تدریس کرده و در حال حاضر عضو هیئت علمی کالج باروک دانشگاه ‏شهر نیویورک است. در ۲۰۱۰، عضویت وابستۀ فرهنگستان علوم و هنر امریکا نیز به دیگر عناوین او ‏افزوده شد.

متن کوتاهی که در بالا آمد تقریباً در صفحۀ معرفی وی در پایگاه اینترنتی ‏کالج باروک، صفحه ویکی پدیا و مقدمۀ کتاب ایران بین دو انقلاب بدون تغییری چشمگیر منتشر شده. این در ‏حالی است که خاصیت بازتابی علوم انسانی به طور کلی تغییرات در روش شناسی پروفسور ‏آبراهامیان و مطرح بودن ایشان به منزلۀ منتقد توأمان نظام حکومتی ایالات متحدۀ امریکا و جمهوری اسلامی ایران ‏به طور خاص همگی روشن می سازد که چرا دسترسی داشتن به یک زندگی نامۀ گسترده تر در مورد ایشان ضروری ‏است. فرض نگارنده بر این بود که ضرورت پیش گفته از طریق گفت و گو با ایشان رفع خواهد شد که متأسفانه امکان آن ‏فراهم نیامد.

نوشتار حاضر در پی آن است که تاریخ‎ ‎نگاری یرواند آبراهامیان را در سیر تکاملی آن، از اولین ‏آثار وی در قالب مقالاتی درجامعه شناسی سیاسی ایران تا آخرین آنها با عنوان کودتا، به مخاطب معرفی کند. این ‏مقاله در دو بخش جداگانه تنظیم شده است. بخش اول، به معرفی تاریخ نگاری پروفسور آبراهامیان برمبنای سه اصل ‏معرفت شناسی، روش تبیین و تداخل ارزش می پردازد و بخش دوم، درپی زدودن این تصور عمومی ‏است که روش تاریخ ‎نگاری ادواردپالمرتامپسون،[۳] مورخ شهیر انگلیسی و نویسندۀ کتاب شکل گیری طبقۀ ‏کارگر انگلستان، اساساً راهنمای تاریخ‎ ‎نگاری پروفسورآبراهامیان بوده است.‏

بخـــش اول: تاریخ نگاری

معرفت شناسی دیالکتیکی

از میان سه رویکرد کلی معرفت شناسی برخی از تاریخ نگاران به پیروی از واقع گرایی تاریخ را واقعیتی برآمده از طبیعت ‏می دانستند و آرمان خود را بازتاب بی کم و کاست آن قرار داده بودند. لئوپلد فون رانکه[۴] ـ بر طبق برخی تفاسیر ـ و لرد اکتون[۵] را ‏می توان از جملۀ این تاریخ نگاران دانست. گروه دیگری از مورخان تاریخ را ایده ای پنداشتند که تنها از ذهنی به ذهن دیگر منتقل می شود. در این ‏میان، ذهن مورخ به دلیل داشتن آمادگی امکان ویژه ای برای دریافت این ایده دارد. از چهره های برجستۀ این مکتب بندتو کروچه[۶] ‏و رابین جورج کالینگوود[۷] ‏بودند. عده ای نیز مسیر میانه ای را برگزیدند و اعلام داشتند که هرچند گذشته یک واقعیت است هیچ ‏واقعیتی به شناخت تبدیل نمی شود مگر آنکه از ذهن انسان گذر کند و رنگ مقولات ذهنی (پیشینی، روانی، اجتماعی) را به خود ‏گیرد. این نحلۀ سوم، که به نوعی منطق دیالکتیک در شناخت اعتقاد داشت، تا پیش از پایان جنگ جهانی دوم رواج چندانی نیافت ‏اما پس از آن با ظهور مورخانی مانند ای.اچ. کار،[۸] آر.اچ. تاونی،[۹] لئون پمپا،[۱۰] و آر.اف. اتکینسون[۱۱] ‏جای خود را در مطالعات تاریخی به ‏خوبی بازکرد. ‏

پروفسور یرواند آبراهامیان در زمرۀ معتقدان به نگرش دیالکتیکی به شناخت است. هر چهار اثر عمدۀ او با این فرض ‏اساسی شکل گرفته که مورخ برای مطالعۀ گذشته چهارچوبی را اتخاذ می کند و بازتاب گذشته از درون این چهارچوب اتخاذ شده رنگ تاریخ به خود می گیرد. به همین دلیل است که وی در آغاز هر مقاله یا کتابی که به نگارش در آورده به ‏تشریح چهارچوب خویش پرداخته و به مخاطب اعلام داشته که تمامی آن مطالبی که در حال خواندن آن است از چهارچوبی خاص ‏گذشته و یکی از منظرهای ممکن در نگاه به گذشته است.‏

تمام آنچه که آبراهامیان نوشته حاصل گفت و گوی ذهن مورخ و دادۀ تاریخی است. به همین دلیل، هر داده ای، که در هر ‏جایی از نوشته های وی ارائه شده، بازتابی از این شناخت شناسی دیالکتیکی است. کتاب مقالاتی دربارۀ جامعه شناسی سیاسی ایران در ‏همان مقالۀ نخست با عنوان «استبداد شرقی: بررسی ایران عصر قاجار» با این جملۀ آر.اچ. تاونی آغاز می شود که: «گذشته آنچه را که ‏حال قادر به فهم آن باشد برایش آشکار می سازد».[۱۲]

بر این مبنا، آبراهامیان ضمن مراجعه به نظریۀ مارکس ‏دربارۀ استبداد شرقی آن بخشی از نظریۀ او را می پذیرد که استبداد شرقی را حاصل پراکندگی و انزوای اجتماعات شهری و روستایی ‏می داند. در ادامۀ مقاله، این فرض اصلی بر تمام داده های عهد قاجار بازتابانده می شود. با نگرش از این منظر به داده های تاریخی ‏عهد قاجار این نتیجه حاصل می آید که پادشاه قاجار، در یک کلام، به این دلیل می توانسته قدرت استبدادی خود را حفظ کند که میان ‏جماعت هایی پراکنده، از هم دور افتاده و با هم بیگانه نقش میانجی را بر عهده داشته. با این نگرش خاص است که ‏گزارش های سر جان ملکم، جیمز موریه و لرد کرزن را از قدرت و شوکت شاه باید توصیف خرگاه ‏حکمیتی دانست که البته ریش سفید آن قاجارها هستند،[۱۳] آن هم در حال بازی دادن اقوام و قومیت های مختلف برای حفظ قدرت خود. وقتی ‏قصص العلمای تنکابنی ماجرای مراجعۀ مجتهد اعظم کاشان را نزد فتحعلی شاه و درخواست تعویض حاکم شهر و اجابت فی الفور ‏این تقاضا را از سوی شاه روایت می کند قصد اصلی وی البته تأکید بر شأن و تقدس آن عالم است اما همین گزارش تأیید دیگری بر جایگاه حکم گونۀ پادشاهان قاجار در میان جماعت های منفرد ‏اقصا نقاط کشور است. [۱۴]

در مقالۀ دیگری از همین مجموعه، با عنوان «دهقان غیر انقلابی در ایران معاصر»، که با مشارکت فرهاد کاظمی به نگارش ‏درآمده، فرض اصلی بر آن قرار گرفته که ثبات نیز همانند تغییر، قوانین خاص خود را دارد. برای استخراج چرایی رکود و سکون ‏دهقانان به آثار اریک ولف،[۱۵] جنگ های دهقانی در قرن بیستم؛ حمزه علوی، دهقانان و انقلاب؛ جول میگدال،[۱۶]دهقان سیاست و انقلاب؛ ‏برینگتون مور،[۱۷] ریشه های اجتماعی دموکراسی و دیکتاتوری؛ جفری پیج،[۱۸] انقلاب های زمین؛ رونالد زاگوریا[۱۹] و بوم شناسی کمونیسم ‏دهقانی در هند مراجعه و از دل آنها سه عامل تبیینگر استخراج شده: ۱) دهقان متوسط ناراضی ۲) اقتصادی مبتنی بر بازار ‏متزلزل ۳) دولت مرکزی ضعیف. [۲۰] خواننده باید بداند گذشته ای که در این مقاله در قالب تاریخ درآمده از این ‏چهارچوب به او ارائه می شود؛ برای مثال، هنگامی که اطلاعاتی در مورد وضعیت بسیار بد و نامناسب راه های ارتباطی و گزارش آرتور آرنولد[۲۱]‏ مبنی بر فقدان ‏حداقلی از تجارت، که توجیه کنندۀ ایجاد راه آهن در ایران باشد، ارائه می شود،[۲۲] این گزارش در پرتو تأکید ‏نویسنده بر فقدان یک اقتصاد مبتنی بر بازار قابل درک خواهد بود. نتیجه اینکه دهقان ایرانی غیر انقلابی شد زیرا هیچ یک از سه عامل بالا در ایران فراهم نبود.‏

قاعدۀ کلی در دیگر مقالات کتاب نیز بر همین مبناست. لذا، برای پرهیز از اطناب از اشاره به ‏آنها خودداری می کنیم و به سراغ دیگر آثار آبراهامیان می رویم.‏

 

‏ایران بین دو انقلاب اثر مهم بعدی آبراهامیان است که چند سالی پس از انقلاب اسلامی منتشر ‏شد. در این کتاب هم، که همانند کتاب مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران به نگارش درآمده، فرض کلی کتاب چنین شرح داده شده است:

«کتاب حاضر درواقع بنیادهای اجتماعی سیاست در ایران را تحلیل و این موضوع را بررسی می کند که چگونه توسعۀ سیاسی ـ ‏اقتصادی به تدریج ویژگی های زندگی سیاسی در ایران را، از انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی، شکل داده ‏است».[۲۳]

این فرض کلی البته پاره ای مفروضات جزیی را نیز به همراه دارد که وظیفۀ ‏اصلاح نگرش های قالب به مفاهیم اساسی را در جامعه شناسی بر عهده دارند. براساس جامعه شناسی سیاسی جدایی بین دولت و ‏نیروهای اجتماعی، چنان که در جامعه شناسی قرن نوزدهم میلادی فرض می شد، دیگر وجود نخواهد داشت، بلکه این دو نسبت به یکدیگر تأثیر و تأثر دارند. [۲۴] تحولات ایران اساساً بر مبنای تحولات اجتماعی آن پیگیری و ‏بر خلاف نوشته های محققان پیشین عامل دخالت بیگانه تنها به منزلۀ عنصری فرعی و مؤثر در نظر گرفته خواهد شد. [۲۵] پیکرۀ جامعه متشکل از طبقات است و در مورد ایران می توانیم روابط عمودی (قومی) را از روابط افقی (طبقاتی) ‏جدا سازیم. گروه های قومی به گروه بندی های عمودی متشکل از افرادی با زبان، اصل و نسب قبیله ای و دین مشترک یا پیوندهای ‏سرزمینی و منطقه ای و طبقه به افراد دارای مناسبات همانند با ابزار تولید؛ رفتار همگون در برابر دستگاه اداری؛ و در ‏محیط های رو به توسعه، نگرش کلی مشترک به نوسازی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی گفته می شود. [۲۶] ‏البته، این پایان زنجیرۀ مفروضات نیست و مهم ترین حلقه شاید بازبینی در خود مفهوم طبقه باشد که آبراهامیان به تأسی از ادوارد ‏پالمر تامپسون‏‏ و اثر برجستۀ او شکل گیری طبقۀ کارگر انگلستان به آن دست می یازد. با اتکا به تعریف تامپسون طبقۀ دیگر مانند تعریف آن در مارکسیسم ارتدوکس مجموعه ای از افراد دارای روابط مشابه با ابزار تولید نیست بلکه مفهوم طبقه را باید در بستر تاریخی ‏و در تعارض اجتماعی آن با دیگر طبقات درک کرد. [۲۷] بنابر گفتۀ تامپسون «طبقه ساخت نیست، ‏واقعه و حرکت است».[۲۸] به این ترتیب، چهارچوب مفروضات آبراهامیان در کتاب ایران بین دو ‏انقلاب نگاهی تاریخی بر مبنای جامعه شناسی سیاسی نئو مارکسیستی با عطف به برداشت تامپسونی از مفهوم طبقه است. [۲۹]

با این مقدمات آبراهامیان مقاومت مردم تبریز، رشت و اصفهان را در برابر نیروهای سلطنت طلب، در واقعۀ استبداد صغیر و در ‏نهایت، حرکت این نیروها را به سمت تهران تقابلی میان نیروهای اجتماعی می بیند که قومیت و طبقه به منزلۀ دو نیروی ‏اجتماعی عمده در آن متبلور بودند و غلبۀ آنها بر تهران به منزلۀ پایان موقت عصر محوریت دولت در فرایند سیاست و به دست ‏گرفتن ابتکار عمل از سوی نیروهای اجتماعی تلقی می شود. [۳۰]

آبراهامیان در این کتاب در کمتر مواردی شخص یا گروهی خاص را بدون اشاره به تبار طبقاتی و قومی آن معرفی می کند؛ برای مثال، می توان به معرفی ‏فراکسیون عدالت در مجلس چهاردهم[۳۱] یا دو مهندس منتخب قوام برای تشکیل اتحادیۀ ‏سندیکاهای کارگری ایران (اسکی)، به منزلۀ نهادی در برابر حزب توده، اشاره کرد:

«وظیفۀ تشکیل اسکی به خسرو هدایت، رئیس راه آهن و حبیب نفیسی، رئیس کارخانه های دولتی، واگذار ‏شده بود. خسرو هدایت، مهندس تحصیل کردۀ بلژیک، برادر یک نظامی برجستۀ سلطنت طلب، فرزند یک اشرافی لقب دار و ‏خویشاوند نزدیک یکی از نخست وزیران دوران رضا شاه بود. حبیب نفیسی، تحصیل کردۀ آلمان، فرزند یکی از معلمان خصوصی ‏دربار رضاشاه و نوه یکی از پزشکان دربار قاجار بود».[۳۲]

بر همین سیاق بیشتر اظهارنظرها ‏هم در پرتو نمایندگی تعلقات خاص طبقاتی نگریسته می شوند. بر این اساس، نمایندگان سلطنت طلبی هم که در مجلس هفدهم ناگهان ‏فریاد حمایت از استان های محروم را در برابر مراکز سر می دهند نه دچار الهامات غیبی شده اند و نه حس میهن پرستی شان غلیان کرده. هدف آنها تنها این است که در برابر مصدق بایستند و در وضعیتی که تحریم های بین المللی علیه ایران برقرار است آنها نیز از داخل به او ضربه زنند. زیرا مسیری که مصدق در آن گام برمی دارد با منافع طبقاتی این نمایندگان در تعارض است. [۳۳]

البته، ابتکار دولت به منزلۀ عنصر مکمل ابتکار نیروهای اجتماعی در جامعه شناسی سیاسی نیز از دیگر محورهای این اثر است که به ویژه دو برهه را مورد بررسی قرار می دهد: نخست، زمان ‏قدرت گرفتن رضا خان و به سلطنت رسیدن او و دوم، حد فاصل کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش تا بهمن ۱۳۵۷ش که طی آن محمد رضا پهلوی به منزلۀ ‏نسخه ای بدلی نقش پدر را ایفا می کرد. این موضوع، یعنی ابتکار دولت، را در کتاب تاریخ ایران مدرن مورد بررسی قرار خواهیم داد، کتابی که اساساً در مورد دولت نوشته شده است.‏

تاریخ ایران مدرن نیز مانند مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران با جمله ای در باب شناخت شناسی خاص آبراهامیان ‏آغاز می شود، البته از قول دیگر مورخ دیالکتیک گرا، یعنی ای. اچ. کار، که می گوید:

«ما گذشته را تنها از منظر حال می بینیم و درکی که از آن به دست می آوریم از همین منظر است و بس».[۳۴]

آبراهــامیان تصریـح ‏مـی کنـد همـین زمان«حال» او را وامی دارد تا نشان دهد خشم و خروش ایران مدرن از چه روست و جمهوری اسلامی از کجای ‏تاریخ ایران برآمده، نظامی که امروزه در صدر اخبار جهان قرار دارد و برای بسیاری از غربی ها مانند داستان «آلیس در سرزمین عجایب» است. [۳۵] آبراهامیان بار دیگر به تاریخ ایران بازمی گردد و این بار از این منظر به آن می نگرد. او بنابر تجربیات و مطالعات خود دریافته که ابتکار همۀ تحولات بزرگ در تاریخ ایران معاصر با دولت بوده[۳۶] و از همین رو، حتی فهم چگونگی ظهور و استیلای جمهوری اسلامی نیز تنها از طریق تمرکز بر فرایند اوج و زوال ‏دولت ممکن خواهد بود. اینها مجموعۀ فرضیات تاریخ ایران مدرن هستند که داده های تاریخی کتاب از میان آنها ‏گذرانده شده. تاریخ ایران مدرن از این نظر مطالعه ای نوین محسوب می شود اما بخش دوم فرضیات پایه در تاریخ ایران مدرن منبعث از مباحث ‏ایران بین دو انقلاب است. فرضیۀ کلی در کتاب ایران بین دو انقلاب برآمده از نظریات جامعه شناسی سیاسی است. در این کتاب، از یک سو به موضوع ابتکار نیروهای ‏اجتماعی و از سوی دیگر، به موضوع ابتکار دولت پرداخته شده. تاریخ ایران مدرن نیز براساس همین فرضیه و از همین منظر به بررسی وقایع پرداخته اما این بار نقش نیروهای اجتماعی را کم رنگ و نقش دولت را پررنگ کرده است. با وجود این، آبراهامیان تأکید دارد که مراقب است در این فرآیند ‏رنگ کاهی و رنگ افزایی به ورطۀ برداشت رانکه ـ هگلی[۳۷] از دولت نیفتد و دولت را مدبر حیات و ممات تاریخ ایران ‏نپندارد. [۳۸] هرچند آبراهامیان اشاره می کند که تاریخ ایران مدرن مقدمه ای است برای «خوانندگان عادی»[۳۹] تأکید دارد که اثر او تحقق هدف اریک هابزبوم[۴۰] است؛ یعنی، ‏صرفاً به تاریخ سیاسی و اجتماعی نمی پردازد بلکه کل جامعه را مدنظر دارد. [۴۱] به دلیل ‏همین تأکید، آبراهامیان تاریخ ایران مدرن را به لحاظ مطالعه و تمرکز بر روی چگونگی جایگزینی حاکمیتی‏پاتریمونیال[۴۲] با دولتی بوروکراتیک اثری وبری؛ به لحاظ مطالعه و تمرکز بر روی گذار از اجتماع (گماینشافت) به جامعه ‏‏(گزلشافت) اثری تونیسی؛ به لحاظ مطالعه و تمرکز بر گذار از فئودالیسم به سرمایه داری دولتی اثری مارکسیستی؛ به لحاظ ‏مطالعه و تمرکز بر تبیین تحولات آرام و ریشه داری که در ذهنیت عمومی روی داده اثری برودلی[۴۳] و به لحاظ تمرکز بر روی این مطلب که چگونه گفتمان های جدید موجب تنش بین قدیم و جدید شدند اثری فوکویی می داند. [۴۴] هرچند این فهرست ‏نسبتاً طولانی به خواننده این واقعیت را گوشزد می کند که حین مطالعۀ تاریخ ایران مدرن به غیر از توجه به جمهوری اسلامی، جامعه شناسی ‏سیاسی و دولت باید در این موارد نیز ذهن خود را هوشیار نگه دارد واقعیت این است که تاریخ ایران مدرن تنها در زمینۀ اشاره به ‏چرخش های زبانی و گفتمان تفاوت محسوسی با ایران بین دو انقلاب دارد.دیگر منظرها یا در کتاب بررسی نشده اند یا به دلیل ‏شباهت بسیار زیاد متن تاریخ ایران مدرن با متن ایران بین دو انقلاب، صرف نظر از تغییر در جمله بندی ها، نگارنده متوجه آنها نشده است (فارغ از مواردی معدود). البته، این احتمال هم وجود دارد که آبراهامیان معتقد باشد همان منظر جامعه شناسی سیاسی او، ‏که متمرکز بر نقش دولت است، ظرفیت کافی را برای نگریستن از همه این مناظر داراست.‏

هنگامی که به ضعف ها و ناتوانی های دولت قاجار در تاریخ ایران مدرن اشاره می شود، برخلاف آنچه در مقالۀ «استبداد شرقی» ‏دیدیم، خود این ناتوانی ها، نقش آفرینی دولت در انقلاب مشروطه و پس از استقرار دولت مشروطه، ناتوانی ‏مشروطه گران از برقراری نظم و تحقق وعده های داده شده به حساب می آید. دولت ضعیف مشروطه، خود، در مقام فراهم کنندۀ مقدمات ظهور ‏رضاخان، موجب تحول اجتماعی می شود. [۴۵] هنگامی که در کتاب از اقدامات رضاشاه در محدود کردن ‏آزادی های مدنی ـ مانند نادیده گرفتن مصونیت نمایندگان، ممنوع ساختن فعالیت همۀ احزاب سیاسی ولو احزاب هوادار، تعطیل ‏کردن همۀ روزنامه های مستقل و گماشتن «مخبر» یا «مأمور مخفی» برای جاسوسی ـ سخن گفته می شود[۴۶] این اقدامات را باید در راستای تلاش های رضاشاه برای تحکیم سه پایۀ دولت خود یعنی ارتش، دیوان سالاری و ‏دربار دید و نه صرفاً تجلیات یک روح قلدرمآب مبتلا به جنون استبداد. در مورد شعار «تمدن بزرگ» محمد رضا ‏پهلوی هم وضعیت به همین گونه است. او نیز مانند پدر حکومت کرد و دولت را بر همان پایه هایی ساخت که وی ساخته بود. «تمدن بزرگ» محمدرضا پهلوی، که ‏وعدۀ آینده ای حتی باشکوه تر از دوران هخامنشی را می داد، تنها تبلیغات تو خالی یک دیکتاتور نفتی بر پایۀ افزایش رؤیایی درآمد‏های نفتی نیست بلکه تلاش محمدرضا پهلوی و دولت او برای در دست گرفتن شکل زندگی و نبض جامعه و حفظ ترکیب ‏دولت مبتنی بر ارتش، دیوان سالاری و دربار و البته، در دراز مدت، افزودن جامعۀ تسخیر شده به آنهاست. [۴۷]

هنگام مطالعۀ تاریخ ایران مدرن باید ذهن را در مورد چرخش های زبانی و گفتمان ها هوشیار نگاه داشت. هم نیروهای ‏اجتماعی و هم دولت گفتمان های خاص خود را دارند. مهم ترین تغییر تاریخ ایران مدرن نسبت به ایران بین دو انقلاب نیز در همین ‏حوزه رخ داده است. اشاره به برپایی اعیاد ملی، گرامیداشت رسوم باستانی و برگزیدن نام های اصیل ایرانی برای پسران خود و گذاشتن ‏شمشیر حضرت علی در ید قدرت شیر، در نماد شیر و خورشید،[۴۸]از سوی شاهان قاجار اشاره به ‏گفتمانی دارد که آنها سعی در مسلط ساختن آن داشتند تا از طریق آن پیوند خود را با جامعه حفظ کنند. از «نفوذ فرهنگی و ‏روشنفکری» حزب توده در تاریخ ایران مدرن به مثابۀ تحول گفتمانی یاد می شود؛ برای نمونه، ‏نخستین بار عبدالحسین نوشین برداشتی انقلابی از داستان نبرد فریدون و ضحاک ارائه داد،[۴۹] برداشتی که تا به ‏امروز پابرجاست! شریعتی نیز، به دلیل نقش وی در تحول گفتمانی، در تاریخ ایران مدرن چنان معرفی شده که در ایران بین ‏دو انقلاب نشده بود:‏

«شریعتی برداشتی انقلابی از بعضی اصطلاحات متون اسلام ارائه داد. او اصطلاح امت را ‏به یک جامعه پویا و در انقلاب دائمی؛ توحید را به وحدت اجتماعی؛ امامت را به رهبری ‏کاریزماتیک؛ جهاد را به مبارزۀ آزادی بخش؛ مجتهد را به مبارز انقلابی؛ شهید را به قهرمان انقلابی؛ ‏مؤمن را به مبارز حقیقی؛ کافر را به ناظر منفعل؛ شرک را به سرسپردگی سیاسی؛ انتظار را به انتظار یک ‏انقلاب؛ تفسیر را به مهارت استخراج معانی رادیکال از متون دینی و از همه مهم تر، مستضعفین را ‏به توده های ستم دیده ـ همان دوزخیان روی زمین ـ تغییر داد».[۵۰]

به منزلۀ آخرین نمونۀ مبتنی بر مفروضات شاید بتوان از اشارۀ آبراهامیان به مفتخر بودن فرمانفرما و علی اکبر خان داور ‏به ساخت پنج زندان بزرگ مدرن و هشت زندان کوچک از همین نوع در کشور سخن گفت. [۵۱] این نکته در ایران بین دو انقلاب مورد اشاره قرار نگرفته و حضور آن را در تاریخ ایران مدرن باید به حساب نیم نگاه ‏نویسنده به بحث خرد ابزاری وبر یا مراقبت و تنبیه فوکو گذاشت.‏

کودتا، آخرین اثر برجستۀ پروفسور آبراهامیان در مورد تاریخ ایران است که تصویری دگرگونه از کودتای ۲۸ مرداد ‏‏۱۳۳۲ش ارائه می دهد. آبراهامیان، که به نظر به این کتاب حس عمیق تری ‏دارد،[۵۲] متأثر از دیدگاه نئومارکسیستی خود از سه منظر عمده به کودتا نگاه کرده است. اول آنکه، باور معمول در مورد وجود «حسن ‏نیت» در طرف انگلیسی ـ امریکایی این بحران را از اساس یاوه و بی معنی می داند. در واقع، «در سال های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲، نه ‏بریتانیا و نه امریکا تحت هیچ شرایطی آماده پذیرش ملی شدن صنعت نفت[به معنای کنترل ایران بر استخراج و صادرات] ‏نبودند».[۵۳] دوم آنکه، توجیه امریکایی ها مبتنی بر قرائت کودتای ۲۸ مرداد در ‏چهارچوب نظم جنگ سرد و تقابل ایالات متحده و شوروی تنها سوءاستفاده از یک گفتمان(جنگ سرد) برای رفع و رجوع اقدامی ‏سراسر منفعت جویانه است. [۵۴] امریکا، به ویژه از بیم توسعۀ تحرکات مشابه ایران در خاور دور و ‏خاورمیانه، همان اندازه به کودتا نیازمند بود و البته امیدوار که بریتانیا. سوم اینکه، کودتا هنگامی به درستی مطالعه خواهد ‏شد که آن را «به شکلی موثق درون مناقشه بین امپریالیسم و ناسیونالیسم، بین جهان اول و سوم، بین شمال و جنوب، بین ‏اقتصادهای صنعتی توسعه یافته و اقتصادهای توسعه نیافته و وابسته به صادرات مواد خام تعیین کنند».[۵۵] با استفاده از همۀ اصلاحات گوناگون رایج در فرهنگ سیاسی برای توصیف قدرت های دو سوی نظام جهانی ‏آبراهامیان هیچ تردیدی باقی نمی گذارد که نگریستن به کودتا را به منزلۀ نبردی مهم در چهارچوب نظام جهانی والرشتاین مد نظر ‏دارد. ‏

هنگامی که سر فرانسیس شپرد[۵۶] (سفیر بریتانیا در تهران) در خرداد ۱۳۲۹ش ضمن اعتقاد به کاملاً منصفانه بودن قرار داد ‏‏۱۳۱۲ش (۱۹۳۶م) نوشت: «تنها چیزی که به نظرم شرکت باید به این امتیازات اضافه کند احتمالاً معالجۀ پزشکی رایگان برای آن دسته ‏از نمایندگانی[مجلس] است که به درمان هیستری خود نیاز دارند»،[۵۷] در واقع، اعتقاد بریتانیا را در ‏مورد توان ایران برای تسلط بر منابع نفتی خود و ارزش ایرانیان را برای طرف معامله بودن نه چندان در لفافه ابراز کرد. اینکه چرا ‏بریتانیا ملی شدن صنعت نفت را آن چنان هولناک می دید که آن را «پایان تمدن»[۵۸] خواند ‏نیز باید در پرتو همین پرهیز بریتانیایی ها از دستیابی به هر گونه توافق منجر به تسلط ایران بر منابع نفتی خود فهمیده شود. به ‏منزلۀ آخرین نمونه، که از دیدگاه مورد نظر آبراهامیان رنگی متفاوت می یابد، می توان به گزارش وزارت امور خارجۀ بریتانیا در این مورد اشاره کرد. وزارت خارجۀ بریتانیا پس از کودتا گزارشی ارائه کرد ‏که در آن پذیرفت «از لحاظ مبارزه برای رفاه طبقاتی جنبش تحت رهبری مصدق را می شد محرکی انقلابی برای سه طبقۀ پایین ‏جامعه علیه طبقۀ بالا و بریتانیایی های متحد با آن به شمار آورد».[۵۹] در اینجا نویسنده می تواند از مخاطب خود بپرسد که آیا هنوز اعتقاد دارد بریتانیایی ها در مذاکره با ایران از «حسن نیت» برخوردار بودند؟ ‏

بریتانیایی ها، که بدون توجه به گرایش سیاسی کشورهای نفت خیز واکنش های آنان را به بحران نفتی ایران رصد می ‏کردند، دریافته بودند که ونزوئلا، کشوری غیر مارکسیستی، به شدت مسائل ایران را دنبال می کند. [۶۰] انریکو ماتئی،[۶۱] ‏ وزیر نفت ایتالیا، که به خرید نفت از ایران تحت تحریم غرب ابراز علاقه کرده بود، چند سال پس از ‏فروکش کردن بحران در سانحه ای هوایی کشته شد. [۶۲] بریتانیایی ها اعلام کردند هر نفت کشی ‏را که از ایران نفت حمل کند به منزلۀ حامل «نفت سرقت شده» توقیف خواهند کرد[۶۳] و این در ‏حالی بودکه اتحاد جماهیر شوروی تنها ده نفت کش در اختیار داشت و این تعداد حدوداً یک در صد نفت کش های فعال جهان آن ‏روز را تشکیل می داد! طبعاً، تنها افکندن پرتوی نظر آبراهامیان بر این رخ دادهای جدا از هم، مبنی بر یاوه بودن اثر گذاری معادلات ‏جنگ سرد بر نقش آفرینی امریکا در کودتا، می تواند آنها را به صورت یک کل واحد نشان دهد.‏

اطمینان دادن همۀ شرکت های عمدۀ نفتی به شرکت نفت «انگلستان و ایران»، در طول بحران، مبنی بر خرید نکردن از ایران،[۶۴] اخطار دولت آلمان غربی به چهارصد تکنسین خود مبنی بر ناتوانی از حمایت ‏دیپلماتیک از آنان در صورت استخدام شدن آنها در شرکت ملی نفت ایران به دلیل نداشتن نمایندگی سیاسی در ‏ایران[۶۵] و چاپ مقاله علیه ملی شدن صنعت نفت از سوی زنجیره ای از روزنامه ها همگی هنگامی معنی می یابند که آبراهامیان آنها را در قالب مقولۀ نظام جهانی به مخاطب خود ارائه می دهد و تأکید می کند که قدرت ‏های بزرگ، شمالی، صنعتی و سرمایه دار علیه کشوری ضعیف، جنوبی، غیر صنعتی و به نسبت فئودال موضعی متحد اتخاذ کردند. ‏

به این سان و پس از بررسی همۀ آثار برجستۀ آبراهامیان، که به فارسی ترجمه و منتشر شده، وجود نگرش دیالکتیک ‏در زمینۀ معرفت شناسی نزد او مسلم می شود، اصلی که به ما یادآوری می کند همۀ بندهای کتاب با توجه به بازتاب نظر مورخ تنظیم ‏شده اند و آثار پروفسور را باید با در ذهن داشتن منظرهای اعلام شده از سوی وی مطالعه کرد.

روش تبیین در تاریخ نگاری آبراهامیان

در عمده ترین تقسیم بندی از روش های تبیین معمولاً دو دسته کلی را از یکدیگر تمیز می دهند: شیوۀ عِلّی و معلولی ‏تعمیم گرا (عمدتاً متأثر از فلسفۀ تحلیلی بریتانیا و شخص جان استوارت میل) و دیگری شیوۀ علی و معلولی تفهمی (عمدتاً متأثر از فلسفۀ ‏قاره ای و شخص ماکس وبر). این دو شیوه در اینکه هریک اصولی کلی را به منزلۀ مبنا می پذیرند و سپس، موارد جزء را بر اساس ‏آن تبیین می کنند اشتراک دارند اما از دو لحاظ عمده نیز با یکدیگر متفاوت اند، اول آنکه شیوۀ تعمیم گرا می کوشد تا ‏قوانین عام و جهان شمول عرضه دارد اما شیوۀ تفهمی بر روی موارد خاص تمرکز می کند و سعی در تبیین همان مورد دارد و دوم ‏اینکه شیوۀ تعمیم گرا با تکیه بر داده های اغلب عینی و ملموس کار خود را پیش می برد اما شیوۀ تفهمی با داده های ذهنی و زبانی ‏مشغول است، یعنی مقولاتی مانند هنجار، معنا، ارزش و … . تبیین علی و معلولی تعمیم گرا دارای انواع مختلفی مانند اختیار ‏عاقلانه، ساختارگرا، کارکردگرا، ماتریالیستی و آماری است. [۶۶] از سوی دیگر، شیوۀ تبیین تفهمی را بیش از ‏همه شاید بتوان در روان شناسی دیلتای،[۶۷] تبیین تفهمی وبر، گداخت کروچه[۶۸] و بازتصویب ‏کالینگوود[۶۹]یافت.‏

پروفسور یرواند آبراهامیان در هر چهار اثر عمدۀ خود از یک شیوۀ تبیینی تعمیم گرا (البته با درج ملاحظات خاص خود ‏در آن) سود برده است. در تبیین علی و معلولی تعمیم گرا نیز شیوۀ اصلی مورد استفادۀ وی ساختارگرایی است. تبیین ساختارگرا با ‏اتکا بر «ساخت» به منزلۀ یک کل خود بسنده عمل می کندکه جهت و ماهیت تمام اجزای خود را معین می سازد. در این نوع ‏تبیین، باور بر آن است که برای تبیین هر مسئله ای ابتدا باید به ساختار آن مسلط شد. پس از آن، همۀ رخدادها، فعل و ‏انفعالات و رویدادهای جزئی دقیقاً متأثر از ساختار است و با توجه به ساختار قابل توجیه خواهد بود. در این میان، تفاوتی ‏درون گروهی در میان ساختارگرایان وجود دارد که برخی از آنان را در گروه ساختارگرایان غیر علی و برخی دیگر را در گروه ساختارگرایان علی جای می دهد. ‏ساختارگرایان علی به هنگام استفاده از ساختار، به منزلۀ محور تبیین خود، ساختار را از جهان عینی و پیرامونی استخراج می کنند (مانند پارسونز) و دست به ایجاد ساختارهای پرداخته در ذهن نمی زنند (مانند کلود لویی اشترواس). [۷۰]پروفسور ‏آبراهامیان در زمرۀ ساختارگرایان علی قرار می گیرد اما ساختارگرایی علی آبراهامیان، به منزلۀ ‏روش تبیین، به گفته خود وی در قالب اتخاذ منظر خاص مورخ به تاریخ پا به عرصۀ عمل می گذارد چنان که پیش تر منظرهای اتخاذ ‏شده در هریک از آثار او را ارائه کردیم. ‏

پروفسور آبراهامیان این تبیین ساختارگرای علی را در دل یک جامعه شناسی سیاسی به کار می گیرد. جامعه شناسی ‏سیاسی علمی است که از یک سو، نیروهای اجتماعی و ترکیب درونی آنها و از سوی دیگر، دولت و ترکیب ‏درونی آن را مورد مطالعه قرار می دهد و سپس، اظهار می دارد که چگونه شرایط سیاسی جامعه برآمده از ترکیب درونی نیروهای اجتماعی یا ترکیب درونی و یا ‏رابطۀ دیالکتیک دولت و نیروهای اجتماعی است. آبراهامیان، با درنظر گرفتن دیدگاه خاص خود نسبت به تحلیل تاریخی، ضمن آنکه ساختار خود را با توجه به شرایط زیست مادی تعیین می کند (دقیقاً به تأسی از ‏مارکس)، در ادامه، نیروهای اجتماعی را در قالب مفهوم «طبقه»، منتها به معنایی که از ادوارد پالمر تامپسون وام گرفته، بررسی می کند. به دلیل این دو گزینش خاص است که تحلیل وی از تاریخ ایران را تحلیلی نئومارکسیستی می خوانند. ‏این ساختار گرایی علی ـ که در جامعه شناسی سیاسی، مبتنی بر نئو مارکسیسم عمل می کند ـ در تمامی چهار اثر ‏آبراهامیان هستۀ مرکزی تبیین را شکل می دهد اما اینکه این ساختارگرایی در هریک از آثار وی دقیقاً با چه شدت و حدتی عمل می کند و آیا از ‏عناصری خارج از چهارچوب خود نیز بهره می برد یا خیر را باید در هر یک از آثار او به طور جداگانه مطالعه کرد.‏

در مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران، که در واقع اولین نوشته های تاریخ نگارانۀ جدی پروفسور آبراهامیان هستند، خط تبیین ساختارگرای علی ‏مبتنی بر جامعه شناسی سیاسی مبتنی بر نئومارکسیسم بسیار قاطع و برنده رسم شده و نویسنده به هیچ وجه از آن عدول ‏نمی کند. در اولین مقاله از این مجموعه، با نام «استبداد شرقی: بررسی ایران عصر قاجار»، نویسنده ضمن نقد تبیین سست و ضعیف ‏شیخ الاسلامی در مورد استبداد پادشاهان قاجار، مبنی بر تأثیر تخدیرکنندۀ مذهب بر ذهن مردم برای نشوریدن علیه پادشاه، ضمن ‏آنکه مخالفت خود را با تبیین فرهنگی تک محور نشان می دهد، برای رد این نوع تبیین اشاره می کند که شیخ الاسلامی ‏فراموش کرده که تشیع زمان قاجار خود از دندۀ عناد با قاجاریه بلند شده بود و هرگز مؤید آن نمی شد. جایگزین آبراهامیان در ‏اینجا یک تبیین ساختارگرای علی مبتنی بر جامعه شناسی سیاسی نئو مارکسیستی است. [۷۱] او می نویسد:

«برای توضیح اینکه چرا ‏قاجارها با آنکه ابزار معینی برای اعمال استبداد نداشتند مستبدانه عمل می کردند، باید به ساختار اجتماعی جامعه توجه کنیم: به ‏اجتماعات متنوع کشور، ترکیبشان، روابط درونی شان، رقابت هایشان، سازمان هایشان؛ و به رابطۀ میان دولت و جامعه، بین دربار ‏قاجار و بسیاری از گروه هایی که در کشور با یکدیگر رقابت داشتند».[۷۲]

سپس، توضیح می دهد که چرا ‏کشور دارای «اجتماعات متنوع» بوده و در واقع، به تشریح ساختار تعیین کنندۀ وجود اجتماعی می پردازد و عواملی همچون جغرافیا که با کوهستان ها، ‏کویر ها و منابع محدود آبی جماعات را به صورت پراکنده و منزوی از هم در هر نقطه ای جمع می کرده؛ شبکه های ارتباطی تجاری ‏ناچیز که به این بیگانگی اجتماعات دامن می زده؛ موانع زبانی و وجود گویش های مختلف در کشور؛ و همین طور تعلق افراد به فرق ‏مختلف مذهبی را در این خصوص مؤثر می داند. [۷۳] هنگامی که کیفیت نیروهای اجتماعی پراکندگی و انزواست و اساس وجود دولت نیز بر همین پراکندگی و انزوا تکیه دارد در چنین وضعیتی می توان فهمید که سیاست در جامعۀ ایرانی قرن نوزدهم مبتنی بر حکمیت ‏شاه بین این جوامع منزوی و پراکنده بوده است.‏

در مقالۀ «دهقان انقلابی در ایران معاصر» در آغاز دو تبیین تک محور و سطحی در مورد چرایی انقلابی نبودن ‏دهقان ایرانی رد می شوند. تبیین اول از سوی مورخانی مطرح شده که به عامل دین توجه کرده و معتقدند که دین به شکل مؤثری «اطاعت کورکورانه» را به «توده های بی سواد» القا کرده است. آبراهامیان پاسخ قبلی خود را بار دیگر در مقابل این ‏تبیین می گذارد که دین جنبه ای انقلابی و ستم ستیز هم داشته و دلیلی وجود ندارد که دهقانان این جنبه از آن را نفهمیده باشند. تبیین دوم را ‏مارکسیست هایی ارائه داده اند که پس از شکست در جذب توده های دهقانی چنین استنباط کردند که ناآگاهی از علایق و ‏اعتراضات و آرزوهای دهقانان عامل شکست آنان بوده است. این تبیین هم خطاست چراکه اهمیت احزاب سیاسی و نظم سازمانی را بیش از ‏حد حتی بالاتر از ترکیب نیروهای اجتماعی جلوه می دهد. [۷۴] فرهاد کاظمی و یرواند آبراهامیان در دل ‏نظریه های موجود در مورد انقلاب های دهقانی به دنبال نظریه ای می گردند که بتواند، با توجه به روش تبیین ساختارگرای علی ‏مبتنی بر نئو مارکسیسم آنان، که قالب جامعه شناسی سیاسی دارد، داده های تاریخی را از دل چهارچوب انتخاب شده بازتاب دهد. ‏آنها در نهایت نه در یک نظریۀ واحد که در جمع بندی ای از نظریه های همسو با روش تبیین خود مطلوبشان را می یابند و به این نتیجه ‏می رسند که برای فهم چرایی غیر انقلابی بودن دهقان ایرانی به سه اصل وجود یا فقدان طبقۀ متوسط دهقانان، اقتصاد مبتنی بر ‏بازار متزلزل و وجود یا عدم وجود دولت ضعیف توجه کنند. [۷۵] طبقۀ متوسط دهقان به دلیل ساختار طبقاتی جوامع روستایی در ایران بسیار نحیف بود و مدام در اثر فشارهای زمین داران بزرگ نحیف تر هم ‏می شد. [۷۶] در باب مقولۀ اقتصاد مبتنی بر بازار متزلزل باید گفت اقتصاد بازار در ایران هرگز به نحو بنیادین تثبیت نشد زیرا سطح زندگی دهقانان بسیار پایین بود و به این ترتیب، مازادی برای مبادله برایشان باقی نمی ماند. در نتیجه، مصرفی ‏در کار نبود که نیاز به بازار داشته باشد. به دنبال کمبود شدید منابع آب و تسلط سازمان روستایی بر تأمین آن ترکیب اقتصادی روستا ‏حفظ شده بود و اقتصاد بازار نتوانست بر ساخت کمونال[۷۷] روستا اثر گذارد. اختلاف های زبانی و مذهبی نیز موانعی مهم بر سر شکل ‏گیری بازارها بودند که البته موانع جغرافیایی هم بر آنها افزوده می شد. روستاییانی که به طور مدام به دست چادر نشینان غارت می شدند عادت کرده بودند که روستای خود را واحه ای امن در دل بیابانی ناامن بینند و سعی نکنند تا اجتماع خود را ترک گویند. [۷۸] به این ترتیب، در ایران هرگز اقتصاد بازار در روستاها مستقر نشد تا تزلزل آن بتواند طبقۀ متوسط دهقانان را علیه ‏طبقات مرفه تحریک کند. دولت قاجار هم اصلاً ارتش منسجم و بوروکراسی قدرتمندی نداشت تا بتواند در همۀ زوایا و ‏خفایای کشور حضور داشته باشد و به این ترتیب، امکان عداوت دهقانان را نسبت به خود فراهم آورد. [۷۹] بنابراین، ملاحظه می کنیم که ساختار مسلط بر وجود اجتماعی دهقانان در قالب تقسیمات طبقاتی، فقدان اقتصاد بازار و ‏فقدان دولت قدرتمند تعیین بخش اصلی سرنوشت سیاسی دهقانان و غیر شورشی بار آمدن آنهاست.‏

ایران بین دو انقلاب از همان محور تبیینی مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران بهره می برد اما با بهینه سازی ها و ‏منطبق سازی هایی خاص. آبراهامیان در مقدمۀ این کتاب بهترین توضیحات را در مورد منظر اتخاذ شده و ‏شیوۀ تبیین خود ارائه می دهد.فهم این مقدمه برای مطالعۀ درست اثر پیش از آن، یعنی مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران و اثر بعد از آن، یعنی تاریخ ایران مدرن، ‏ضروری و برای فهم کودتا مهم است. ‏

پیش از ورود به نحوۀ تبیین در ایران بین دو انقلاب خواننده باید منظر پروفسور آبراهامیان را در این کتاب به یاد ‏آورد. بگذارید با تمرکز بر تحلیل آبراهامیان از مقولۀ سیاست در ایران، از دوران شکل گیری جنبش مشروطه تا سقوط رضاشاه، دریابیم که ‏موتور تبیینگر وی در اینجا چگونه عمل می کند. آبراهامیان ایران پیش از انقلاب مشروطه را به دلیل جداافتادگی های جغرافیایی، ‏فقدان ارتباطات و تجارت مناسب و موانع گویشی و مذهبی به صورت کشوری متشکل از گروه های دور افتاده از هم و منزوی تصویر می کند، کشوری ‏که در آن تنها می توان چهار طبقه را مشاهده کرد که دست بر قضا دارای منابع درآمدی مشابه، میزان درآمد همسان و شیوۀ زندگی همگون ‏هستند. [۸۰] این چهار طبقه شامل ملوک الطوایف (نخبگان مرکزی)، طبقۀ متوسط ‏مرفه، مزدبگیران شهری و در نهایت، رعایا (شهری، روستایی، ایلیاتی) هستند. [۸۱] این طبقات به ‏دلیل انفکاک های ساختاری پیش گفته هرگز از شکل طبقۀ اقتصادی به شکل طبقۀ اجتماعی ـ روانی ارتقا نیافتند. عاملی که ‏موجب شکل گیری طبقه به معنی دوم آن در ایران شد نفوذ غرب در ایران بود اما این نفوذ خود به خود به تشکیل طبقه نینجامید ‏بلکه نفوذ غرب با دگرگون کردن ساختار زندگی اقتصادی برای طبقات موجب برآمدن دو طبقه «متوسط سنتی» و «روشنفکران» از ‏دل طبقات اقتصادی گذشته شد. افراد این دو طبقه نوظهور از وجود خود به منزلۀ یک طبقه آگاه بودند و نگرش های اقتصادی ـ سیاسی ‏مشترکی داشتند که به جغرافیا، گویش و مذهب محدود نبود. غرب تلگراف، راه های جدید، روزنامه و پست را با خود به ایران آورد[۸۲] و سبب رشدی هماهنگ در سطح ملی شد. از یک سو، با ادغام ایران در بازار ‏جهانی و روبه رو شدن طبقۀ بازرگانان شهری ایران با رقیبی مشترک به نام محصولات غربی تمامی افراد این طبقه، به کمک زیرساخت های ‏بهبود یافتۀ ارتباطی، در کنار یکدیگر قرار گرفتند و در سراسر کشور جبهۀ مشترکی را در برابر غرب شکل دادند. از سوی دیگر، ورود ‏اندیشه های غربی گروهی از کارمندان و میرزاها را حول محور استبداد ستیزی، مقابله با جزم اندیشی مذهبی و امپریالیسم ‏خارجی[۸۳] در کنار یکدیگر گرد آورد که اینان بعدها طبقۀ «روشنفکر» نام گرفتند. این دو طبقه در ‏کنار یکدیگر نیروی اجتماعی جدیدی را شکل دادند که دولت ضعیف قاجار را عامل همۀ بدبختی های کشور می پنداشت. آنها در ‏هماهنگی با یکدیگر جنبش مشروطه و در نهایت، انقلاب مشروطه را سامان دادند و سیاست را در ایران وارد مرحلۀ جدیدی کردند. در دولت مشروطه، این نیروها به زد و خورد با یکدیگر مشغول شدند و جو سیاسی ایران را همچنان از داشتن یک دولت قدرتمند محروم ‏نگاه داشتند. البته، ریشۀ ضعف دولت در سال های پس از مشروطه را باید در دخالت های خارجی (مثلاً قراردادهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۴م ‏میان بریتانیا و روسیۀ تزاری) و ناآرامی عشایر نیز دید که هنوز همچنان با همان قوت پیش از انقلاب به فعالیت خود مشغول بودند. ‏به این ترتیب، کشمکش نیروهای اجتماعی (روشنفکران، طبقۀ متوسط سنتی، نیروهای ایلیاتی) و پابرجا ماندن برخی عناصر ‏ساختاری مانند ضعف دولت (فقدان بوروکراسی و ارتش قوی) و وجود امپریالیسم جهانی موجبات ظهور رضاخان را فراهم کرد. رضاخان با ‏استفاده از کشمکش نیروهای اجتماعی(استفاده از اختلافات طبقات شهری با یکدیگر در مجلس و اختلافات نیروهای ایلیاتی با یکدیگر) [۸۴] توانست بر جامعۀ ایران مسلط شود. رضاشاه با شروع عصری از مهار دولتی همۀ اختلاف ها ‏را سرکوب کرد و دولت خود را بر سه پایۀ ارتش، بوروکراسی عظیم و دربار بنا نهاد و آن را بر جامعه مسلط ساخت. [۸۵] بنابراین، عصری به وجود آمد که در آن نیروهای اجتماعی از میان نرفتند اما سرکوب شدند و دولت رضاشاهی ‏برفراز جامعه معلق و ناظر بر آن بود، دولتی که نتوانست بر ساختار طبقاتی و پایگاه اجتماعی خاصی جلوس کند و به همین دلیل ‏نطفۀ معارضۀ قریب الوقوع دوباره ای را با نیروهای اجتماعی در خود یرواند، معارضه ای که در شهریور ۱۳۲۰ش بار دیگر از راه رسید.‏

ایران بین دو انقلاب شامل خصوصیت تبیینی دیگری نیز هست. این خصوصیت استفاده از تبیین هایی است که آنها را می ‏توان «یک بار مصرف» دانست. نه به این معنا که بی ارزش اند بلکه به این معنا که آبراهامیان برای ابراز آنها از مسیر اصلی ‏تبیین گری خود خارج می شود، از تبیینی به کلی متفاوت استفاده می کند و دیگر به هیچ وجه به آن تبیین خاص بازنمی گردد. در بحث از چرایی قدرت گرفتن روحانیان پس از انقلاب اسلامی آبراهامیان عوامل مؤثر را به نیروهای پایدار و ناپایدار تقسیم ‏می کند؛ به عبارت دیگر، قصد اشاره به مقولۀ علل بعید و علل قریب را دارد. او در بخش های دیگری از متن هم از این تقسیم ‏بندی سود برده اما نکتۀ جدید در این مورد مجموعه عواملی است که وی در ذیل این دو نوع علت برمی شمارد. از نظر آبراهامیان علل بعید قدرت گیری روحانیان عبارت بود ‏از فرهنگ شیعی توده های شهری، پیوند تاریخی میان بازار و نهادهای دینی و دگرگونی های متأخر اجتماعی ـ اقتصادی که زمین داران بزرگ[۸۶] سنتی را از میان برداشت و جا را برای طبقۀ متوسط سنتی بازتر کرد و اما علل قریب عبارت بودند از شخصیت کاریزمایی آیت ‏الله خمینی، نفرت شدید مردم از شاه و سرکوب شدید سازمان احزاب غیر مذهبی (توده و جبهۀ ملی). [۸۷] همان گونه که مشاهده می شود اشاره به کاریزمای امام خمینی تغییر جهتی اساسی در مسیر غالب تبیین ساختار گرای ‏علی مبتنی بر جامعه شناسی سیاسی نئو مارکسیستی پروفسور آبراهامیان است، هرچند اشاره به فرهنگ شیعی توده ها و ‏پیوندهای بازار و نهادهای دینی هم تبیین های کمتر پرداخته شده ای در طول کتاب هستند. اما اینکه مجوز این تغییر رویۀ ‏ناگهانی از کجاست در پاسخ باید گفت شاید از موقعیت ارتقا یافتۀ پروفسور آبراهامیان در جامعۀ علمی!‏

در تاریخ ایران مدرن، نسبت به ایران بین دو انقلاب، اتفاق جدیدی در روش تبیین نمی افتد و روش همچنان همان ‏ساختارگرایی علی مبتنی بر جامعه شناسی سیاسی نئومارکسیستی است. دو تفاوت اصلی این کتاب نسبت به ایران بین دو انقلاب یکی ‏در تأکید بر نقش دولت و دیگری در توجه آبراهامیان به مقولۀ گفتمان و چرخش های زبانی است.‏

تفاوت دوم ناشی از موج قدرتمند پست مدرنیسم در جهان اندیشه است. هنگامی که در ۱۹۸۲م ایران بین دو انقلاب منتشر شد ‏هنوز ناقدانی چون هایدن وایت،[۸۸] مانسلو،[۸۹] انکراسمیت[۹۰] و کیت جنکینز[۹۱] ‏ چندان در حوزۀ تاریخ نگاری مطرح نبودند تا ‏فلسفۀ تاریخ را از مقولاتی چون عینیت، تبیین و ارزش وارد حوزه هایی چون روایت، فرافکنی و گفتمانِ مسلط کنند. در ‏‏۲۰۰۸م، سال انتشار تاریخ ایران مدرن، به نظر دیگر کمتر کسی می توانست از نگرش به تاریخ به مثابۀ روایت اجتناب کند. فرا تاریخ[۹۲] ‏هایدن وایت، که از سوی پست مدرن ها لقب انقلاب کوپرنیکی در تاریخ نگاری را یدک می کشد[۹۳] در ‏‏۱۹۷۵م به چاپ رسید. توجه به روایت و گونه های آن، به این سان، یرواند آبراهامیان را تحت تأثیر قرار داد اما وی به جای آنکه در ‏منزل جدید روایت مستقر شود هنوز در همان خانۀ دیالکتیک شناختی ساکن است و تنها مسائل مربوط به چرخش زبانی و گفتمان ‏را به منزلۀ یکی از توابع تبیین های ساختارگرای علی خود به کار می گیرد. در مورد صحت این شیوه، به لحاظ روش شناختی، البته باید خود آبراهامیان را مورد پرسش قرار داد اما عجالتاً بگذارید این مورد را نیز به تثبیت جایگاه او در جامعۀ ‏علمی مرتبط بدانیم. ‏

در واقع، این تبیین گری آن قدر دست نخورده باقی مانده که می توان تحلیل تاریخ معاصر ایران را، که در ایران بین دو انقلاب ‏تاپایان حکومت رضا شاه مورد بررسی قرار گرفته، در تاریخ ایران مدرن از آغاز سلطنت پهلوی تا زمان محمد رضا شاه و پایان سلطنت پهلوی پیگیری کرد. بر اثر مداخلۀ ‏غرب در شهریور ۱۳۲۰ش دولت معلق بر فراز جامعۀ رضاشاه فروپاشید و شرایط ساختاری حاکم بر ترکیب نیروهای اجتماعی باردیگر ‏جناح های پیش از حکومت رضاشاه را احیا کرد، به اضافه یک نیروی جدید. این نیروها شامل دربار، هیئت دولت، مجلس و نیروی ‏جدید توده های شهری (به ویژه گروه های کارگری که به دلیل صنعتی سازی رضا شاه شکل گرفتند) بودند. توده های شهری، به دلیل فعالیت های حزب توده، نظمی دگرگونه یافته و به گفتمان خاص خود دست یافته بودند به گونه ای که تمرین های سیاسی همین گروه ها ‏مفاهیمی چون «سانترالیسم دموکراتیک» و «دموکراسی سیاسی» را وارد گفت و گوهای سیاسی مردم کرد و ظهور پدیده هایی چون مشارکت توده ها، تشکیل شاخه های حزبی و انتشار روزنامه های حزبی را معمول ساخت. [۹۴] در حالی که این ‏نیروها در کشاکش با یکدیگر بودند دولت تنها نظاره گر این وقایع بود، دولتی که از سه عامل تشکیل دهندۀ دولت رضا ‏شاهی تنها ارتش برایش باقی مانده بود. با مداخلۀ مستقیم غرب در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش محمد رضا شاه پهلوی بار دیگر به صاحب اختیار مطلق کشور ‏تبدیل شد. غرب برای غلبه بر رهبر جنبش ملی گرایانۀ ملی سازی صنعت نفت گفتمانی علیه رهبر این جنبش، ‏یعنی دکتر محمد مصدق، به راه انداخت و او را «فردی متعصب، دیوانه، پریشان حال، خیره سر، بی ثبات، نامتعادل، ‏‏عوام فریب، نامعقول، کودک صفت، مزاحم و کله شق، فتنه جو، فرار و بی ثبات، به لحاظ حسی پیچیده، وحشی، حیله گر، بی تمایل به رویارویی با واقعیت، خودکامه، بیگانه ترس، روبسپیر گونه، فرانکشتاین گونه، بی تمایل به ‏شنیدن حرف های معقول و منطقی و دارای عقدۀ شهید نمایی»[۹۵] معرفی کرد. این ‏تصویر را حتی برخی از مورخان و محققان ایرانی هم پذیرفتند.‏

عصر مهار نیروهای اجتماعی باردیگر آغاز شد. محمدرضا پهلوی ادامۀ راه پدر را در پیش گرفت، ارتش را از ۱۲۷ هزار نفر در ‏سال ۱۳۳۲ش به ۴۱۰ هزار نفر در سال ۱۳۵۶ش رساند و بودجه آن را در همین برهه از شصت میلیون دلار به ۳/۷ میلیارد دلار افزایش ‏داد. [۹۶] بوروکراسی شاهد افزایش وزارتخانه ها از دوازده به بیست و افزایش کارمندان تا سقف ۳۰۴ ‏هزار نفر بود. [۹۷] بهترین نمود رشد دربار نیز تأسیس بنیاد پهلوی بود که در سال های اوج فعالیت ‏خود حدود سه میلیارد دلار ثروت داشت و از ۲۰۷ شرکت بزرگ سهام خریداری کرده بود. [۹۸] ‏دراثنای این اقدامات، شاه کوشید تا به مردم خود آرمانی دهد. این آرمان طرح «تمدن بزرگ» بود. «مطابق این برنامه آیندۀ ایران ‏بسیار باشکوه تر از گذشته ـ از جمله دوران هخامنشی، ساسانی و پارتی ـ می شد. استاندارد زندگی در ایران اروپا را پشت سر می ‏گذاشت، شیوۀ زندگی تازه ای برتر از روش های سرمایه داری و کمونیسم به جهان ارائه می شد و همچنین، ایران طی یک نسل به ‏جایگاه پنجم جهان ـ پس از امریکا، شوروی، ژاپن و چین ـ دست می یافت».[۹۹]

تلاش های دولت برای تسلط بر جامعه این نتیجه را در پی داشت که به غیر از طبقۀ متوسط سنتی طبقۀ ‏متوسط جدید، شامل کارگران صنعتی و روشنفکران و فن سالاران،[۱۰۰] که جمعیتی بالغ بر یک میلیون تن را دربر می گرفت، نیز به معترضان بالقوۀ حکومت تبدیل شدند. از سوی دیگر، انقلاب سفید موجب افزایش دهقانان بی زمین یا دهقانان فاقد سرمایه برای کشت زمین ‏شد. [۱۰۱] برای غلبه بر این بیگانگی دولت و جامعه دولت حزب رستاخیر را تأسیس کرد اما ‏نتیجۀ تأسیس حزب دقیقاً برعکس شد و پهلوی نه تنها حمایت طبقۀ متوسط شهری، طبقۀ کارگر شهری و روستاییان را به طور قطع از ‏دست داد بلکه به دلیل فشارهایی که بر بازار آورد از بی طرفی نسبی طبقۀ متوسط سنتی هم محروم شد. [۱۰۲] تنش های جسته و گریخته هم کل این گروه ها را به سوی بنیادستیزی[۱۰۳]سوق داده بود. به همین دلیل، همگی آنها ‏پیام اسلام گرایانی چون شریعتی را پذیرفتند که تفسیری جدید از اصطلاحاتی سنتی ارائه می داد و «امت را به یک جامعۀ پویا و در ‏انقلاب دائمی؛ توحید را به وحدت اجتماعی؛ امامت را به رهبری کاریزماتیک؛ جهاد را به مبارزه آزادی بخش[و]…» [۱۰۴] تأویل می کرد. همین نبردها احتمالاً انگیزۀ اصلی آیت الله خمینی برای طرح مسئلۀ ولایت فقیه به شکلی کاملاً ‏متفاوت از آن چیزی شد که در منابع فقهی پیشین آمده بود و آن مفهوم را از «نظارت بر بنیادهای دینی و افراد نیازمند هدایت و ‏راهنمایی، اقلیت ها، زنان بیوه و عقب ماندگان ذهنی» به «هدایت همۀ مردم» گسترش داد. [۱۰۵] این ‏مختصر نشان دهندۀ همانندی روش تبیین تاریخ ایران مدرن و روش تبیین در ایران بین دو انقلاب است. در این میان تنها مقولات چرخش زبانی و ‏گفتمان از سوی یرواند آبراهامیان، در مقام مؤید کشمکش های اجتماعی، به متن تاریخ ایران مدرن افزوده شده.‏

در پایان کتاب تاریخ ایران مدرن، همچون پایان ایران بین دو انقلاب، پروفسور آبراهامیان برای آنانی که پیگیر شیوۀ تبیین او ‏هستند پیام مهمی دارد. او مجموعۀ رخدادهایی را که معمولاً موافقان نظام شاهنشاهی به منزلۀ عواملی مطرح می سازند که می توانستند مانع از ‏انهدام سلطنت پهلوی شوند برمی شمارد: «اگر شاه در سرکوب یا کنار آمدن با مخالفان قاطعانه تر عمل می کرد، اگر دچار ‏سرطان نبود، اگر مشاورین قدرتمند وی همچنان زنده بودند، …» و سپس اعلام می کند: «چنین گمانه زنی هایی همان قدر بی معناست که بگوییم اگر صندلی های روی عرشۀ تایتانیک جور دیگری چیده می شدند، این کشتی غول پیکر غرق نمی شد».[۱۰۶] ‏‏او به دو منظور این مسئله را مطرح می سازد. اول برای آنکه تأکید کند هیچ علاقه ای به تبیین یک ‏رخداد صرفاً با اتکا بر علل قریب ندارد و دوم آنکه اعلام کند شرط های خلاف واقع (مانند اینکه اگر فلان حادثه به جای آنکه چنان ‏شود چنین می شد، آن گاه چه اتفاقی می افتاد) را اموری مهمل می داند که در یک کار تاریخی اصیل (که از نظر وی باید مبتنی بر ‏ساختارگرایی علی باشد) اصلاً ارزش پیگیری ندارند و تنها به کار بحث های روزمره می آیند.‏

در کتاب کودتا، آبراهامیان هنوز برای تبیین تحولات سیاست ملی از شیوۀ امتحان پس داده اش، یعنی ‏ساختارگرایی علی مبتنی بر جامعه شناسی سیاسی نئومارکسیستی، سود می برد. اما این شیوه برای تبیین کودتا کافی نیست. تمام این کتاب به ‏موضوعی اختصاص یافته که یک پای آن قدرت های جهانی اند. او برای تبیین نقش آفرینی قدرت های جهانی به نظریۀ دیگر ‏نئومارکسیست معتقد به ساختارگرایی علی، یعنی نظریۀ «نظام جهانی» امانوئل والرشتاین[۱۰۷] مراجعه می کند. از این جهت «این ‏کتاب … تلاش می کند تا جای کودتا را به شکلی موثق درون مناقشۀ بین امپریالیسم و ناسیونالیسم، بین جهان اول و سوم، بین ‏شمال و جنوب، بین اقتصادهای صنعتی توسعه یافته و اقتصادهای توسعه نیافته و وابسته به صادرات مواد خام تعیین ‏کند».[۱۰۸] اشاره به گفتمان های اتخاذ شدۀ دو طرف در برخورد با طرف مقابل، به منزلۀ ‏مؤید هر دو تبیین ساختار گرای علی، که کتاب از آنها بهره برده، در سراسر کتاب مشهود است. تفاوت کاربست اشاره به ‏گفتمان در این کتاب با تاریخ ایران مدرن در این است که در کودتا خود مسئله شناسایی و طرح گفتمان تقریباً به حد و مرز یک تبیین ‏نزدیک شده است.‏

در تحلیل سیاست ملی، تأکید بر تبار طبقاتی افراد همچنان وجود دارد و تقریباً به نقش آفرینی سیاسی هیچ فردی اشاره ‏نمی شود مگر آنکه تعلقات طبقاتی و سیاسی او قبلاً تشریح شده باشد. به منزلۀ مهم ترین نمونه می توان به خود دکتر مصدق[۱۰۹]یا معرفی جبهۀ ملی اشاره کرد. [۱۱۰] آبراهامیان به معرفی خاستگاه طبقاتی می پردازد زیرا در عصری ‏که نیروهای اجتماعی در کشمکش با یکدیگرند و دولت (۱۳۲۰ ـ۱۳۳۲ش) نظاره گری صرف است برای تبیین چرایی درگیری افراد و گروه ها یکی دانستن ‏خاستگاه طبقاتی آنها مهم ترین مبین است. اعتصابات ۱۳۲۸ش کارگران صنعت نفت در خوزستان نیز دقیقاً نبردهایی ‏طبقاتی بود که زمینه های ظهور مصدق را فراهم آورد. [۱۱۱]

وزارت خارجۀ بریتانیا، در حالی که می دانست دغدغۀ اساسی ایرانی ها در پیگیری ملی شدن صنعت نفت کشور شان به دست گرفتن اختیار و نه صرفاً کسب سود بیشتر است،[۱۱۲] از سفارت خود در واشنگتن خواست که به ‏امریکایی ها این گونه القا کند که آنچه در ایران در حال وقوع است « ناسیونالیسم افسار گسیخته و غیر مسئول [است که] خطری بزرگ ‏برای غربی ها خواهد بود».[۱۱۳] به این ترتیب، برای طبقۀ حاکم نیز فرصتی فراهم آمد تا همۀ ناتوانی و بی عرضگی های خود را به دست کاری ها و ‏دخالت های بیگانه پیوند زند. [۱۱۴] همان گونه که پیش تر گفتیم کارتل بزرگ نفتی موسوم به هفت خواهران به بریتانیا ‏اطمینان داد که تا پایان بحران حتی یک قطره نفت هم از ایران خریداری نخواهد کرد. [۱۱۵] دولت ‏آلمان غربی به چهارصد تن از تکنیسین های خود هشدار داد که در صورت رفتن به ایران و استخدام شدن در شرکت ملی نفت نمی ‏تواند از آنها حمایت دیپلماتیک کند، زیرا در ایران نمایندگی سیاسی ندارد. بریتانیا هرگونه صدور قطعات فنی و فناوری را به ‏ایران ممنوع ساخت[۱۱۶] و از طرف لندن به همۀ شرکت های دنیا اعلام شد که در صورت حمل نفت ‏از ایران نفت کش آنها به منزلۀ حامل نفت سرقت شده بازداشت خواهد شد. [۱۱۷] انریکو ماتئی،[۱۱۸] وزیر ‏نفت ایتالیا، که در اوج بحران برای همکاری با شرکت ملی نفت ایران ابراز علاقه مندی کرده بود، چند سال بعد در سانحه ای هوایی کشته ‏شد در حالی که کمتر کسی می توانست مرگ او را به گستاخی وی در برابر کارتل نفتی بین المللی نسبت ندهد. [۱۱۹] ‏

‏ در بخشی بلند با عنوان «کنترل» پروفسور آبراهامیان نحوۀ حضور و ‏غیاب مقولۀ «کنترل» را در اندیشه، گفتار و نوشتار هر دو طرف بحران پیگیری کرده و از این طریق ثابت می کند که ایرانی ها ملی شدن را در همۀ زبان های دنیا به معنی داشتن اختیار استخراج و فروش نفت می دانستند. بریتانیایی ها هم البته ملی شدن را به همین طریق می فهمیدند اما می کوشیدند تا ‏اثبات کنند که ملی سازی و کنترل در زبان آنها (بر خلاف همۀ زبان های دنیا) می تواند معنی دیگری هم داشته باشد! مثلاً امضا کردن ‏قرارداد تقسیم پنجاه، پنجاه سود، تأسیس شرکت ملی نفت ایران و هم زمان در اختیار داشتن حق استخراج و فروش نفت به وسیلۀ بریتانیا! البته با ‏تشکیل کنسرسیوم، بریتانیا ثابت کرد که معنای متفاوت کنترل در زبان انگلیسی بر معنای رایج کنترل در تمامی زبان های دنیا می چربد! در تمام ۲۸ ماهی که بحران به طول انجامید غربی ها به شدت احتیاط می کردند که واژۀ کنترل را به کار نبرند و در عوض با ‏اصطلاحاتی چون «سازش»، «حل و فصل»، «معاملۀ منصفانه»، «دست یابی به توافق دوستانه»، «امضای امتیاز عادلانه» و صد البته ‏‏«پذیرش اصل ملی شدن» به منازعه اشاره کنند. [۱۲۰] در واقع، بازتاب مشاجرات بر سر لفظ کنترل ‏یک مقولۀ گفتمانی را در حد یک تبیین گسترش داده منتها باز هم در منزل نهایی، در نظر یک نئومارکسیست، هرگفتمان زادۀ یک ‏وجود اجتماعی مشخص است.‏

مقطع کوتاه مورد بررسی در کتاب کودتا ویژگی های دیگری نیز به این کتاب بخشیده. تبیین های یک بار مصرف در این ‏کتاب بیشتر دیده می شود، مانند بیماری مصدق و اثر آن بر شخصیت منزوی او[۱۲۱] و هراس دائمی شاه از ‏اینکه افسران مقتدر ارتش مانند رزم آرا علیه او دست به اقدام زنند. [۱۲۲] در اردیبهشت ۱۳۳۰ش، که ‏مصدق به نخست وزیری برگزیده شد، شاه به فکر درمان تومور خوش خیم رودۀ بزرگ خود بود و نمی توانست درست تصمیم گیرد. درنتیجه، نخست وزیری مصدق تسهیل شد. [۱۲۳] لحن کتاب هم به دلیل همین کوتاه بودن برهۀ مورد ‏مطالعه روایی تر است در حالی که در سه اثر پیشین، هنگامی که به تبیینی در قالب یک بند اشاره می شود، چند ‏بند بعدی به تشریح آن تبیین می پردازد تا باز نوبت به تبیین بعدی رسد. در کودتا، گاه حتی به مطالبی که در راستای ‏خط تبیین نیست نیز گریز زده شده و بار دیگر به خط اصلی تبیین بازگشت می شود. ‏

در یک نگاه کلی به روش تبیین در آثار یرواند آبراهامیان می توان گفت که او از اساس با تبیین ساختارگرای علی مبتنی بر جامعه شناسی سیاسی نئومارکسیستی کار خود را شروع کرد، در ایران بین دو انقلاب این مسئله را مورد تأکید قرار داد که در تعریف مفاهیم خود به واقعیت و بستر ‏تاریخی متکی است، در تاریخ ایران مدرن تنها مقولۀ چرخش زبانی را پیش کشید و در نهایت، در کودتا ضمن حفظ روش ‏تبیین اولیه تبیین بر اساس نظام جهانی را نیز به کار خود افزود و علاوه بر آن گفتمان و چرخش زبانی را نیز تا حد یک تبیین گسترش داد. ‏

تداخل ارزش

تا اینجا روشن شد که، با توجه به اتخاذ رهیافت دیالکتیک در تاریخ نگاری، پروفسور آبراهامیان کاملاً معتقد است که ‏آنچه تاریخ خوانده می شود حاصل گفت و گوی مورخ با گذشته است. وی در تأکید بر این موضع جملاتی از آر.اچ.تاونی و ‏ای.اچ.کار[۱۲۴] را نیز شاهد آورده است. عطف به این مبنای معرفت شناختی تردیدی نمی ماند که نظام ارزشی مورخ نیز در حین تعیین منظر وی درخصوص ‏بخش خاصی از گذشته به کار می افتد و گذشته رنگ نظام ارزشی او را می یابد. البته، باید توجه داشت که نظام ارزشی مورخ ـ ‏لیبرالی یا مارکسیستی و مذهبی یا سکولار ـ به هیچ وجه از پیش منصفانه بودن یا مغلطه آمیز بودن اثر او را تعیین نمی کند. قضاوت ‏تنها باید به بعد از مطالعۀ اثر موکول شود.‏

پروفسور آبراهامیان به لحاظ اظهارنظرهای ارزشی بسیار خوددار است. در موارد بسیار معدودی می توان جملاتی از او یافت که ‏در آنها اظهارنظری ارزشی ارائه داده باشد. این رویۀ پرهیز از داوری ارزشی در تطابق با روش تحقیق اوست که بر مبنای ساختار‏گرایی علی خود همواره آگاهی اجتماعی را تابعی از وجود اجتماعی درنظر می گیرد و به همین دلیل هر اظهارنظر و نقش آفرینی ای را ‏از سوی کارگزار تاریخی به جایگاه طبقاتی و قومی او برمی گرداند و در نتیجه، تا جای ممکن همه چیز را متوجه وجود اجتماعی می داند و خود را بی طرف نشان می دهد. پروفسور آبراهامیان، بر مبنای همین روش شناسی، از مخالفان تحلیل های ساختار گرایان ‏غیر علی (هواداران تبیین های یونگی، تبیین های نژادی و …) نیز هست و به همین دلیل از به کار بردن مفاهیم مبهم و کلی مانند ‏‏«شخصیت ملی»، که بالقوه امکان برداشت ارزشی از آنها هست، به جد پرهیز می کند. ‏

با همۀ این اوصاف اما معرفت شناسی مورد پذیرش آبراهامیان تأثیر خود را می گذارد. وی به منزلۀ چهره ای ‏نئومارکسیست شاید در هیچ یک از آثار خود به روشنی این یک جمله در کودتا مؤلفه های نظام ارزشی خود را به مخاطب معرفی ‏نکرده باشد:

«بعد از جدا شدن برخی جناح ها از جبهۀ ملی به واسطۀ تعلقات سیاسی و اقتصادی خاص خود و به بهانۀ تحریم های ‏شدید در کشور، حزب ایران مجدداً بر تعهد خود به استقلال ملی، بی طرفی، سوسیالیسم و مشروطه خواهی تاکید ‏کرد».[۱۲۵]

به این مفاهیم تنها باید دموکراسی خواهی و سکولاریسم را افزود. با این کار می توانیم ‏مطمئن شویم که تمام عناصری که حلقۀ ارزشی اندیشۀ آبراهامیان را تشکیل می دهند شناسایی کرده ایم. با اینکه مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران تقریباً ‏همۀ کسانی را که به دنبال اظهارنظرهای ارزشی مورخ می گردند ناامید می سازد اما از سه اثر بعدی پروفسور می توان، هر چند با موشکافی بسیار، گفته هایی ارزشی بیرون کشید.‏

در ایران بین دو انقلاب، متأثر از ارزش هایی چون استقلال طلبی(ضدیت با امپریالیسم) و مشروطه خواهی، پروفسور صحنۀ ‏برکناری علی امینی را این گونه توصیف می کند:

«به این ترتیب، ایالات متحده، نه برای نخستین بار، در برابر یک نخست وزیر ‏اصلاحگر جانب شاه را گرفت».[۱۲۶]

و در موردی دیگر، روز ۲۲ بهمن و پیروزی انقلاب اسلامی را این گونه به تصویر می کشد:

«در ساعت شش بعد از ظهر رادیو اعلام کرد: ,اینجا تهران ‏است، صدای حقیقی ایران، صدای انقلاب،. بدین ترتیب، این دو روز درگیری شدید انقلاب اسلامی را تکمیل و سلطنت ۲۵۰۰ساله ‏را کاملاً نابود کرد».[۱۲۷]

احتمالاً، بتوان این مورد را به دموکراسی خواهی محقق مربوط دانست ‏که از نظر وی یکی از خواسته های اصلی انقلابیون بود، هر چند بعدها روند انقلاب به سمت دیگری کشیده شد. ‏

در تاریخ ایران مدرن هم می توان چنین مواردی را یافت. صحنۀ مرگ ناصرالدین شاه تحت تأثیر همدلی نویسنده با اصلاح طلبان ‏‏(مشروطه خواهان بعدی) این چنین تصویر شده:

«گلولۀ قاتل فقط به زندگی ناصر الدین شاه پایان نداد. این گلوله در واقع پایان نظم ‏کهن بود».[۱۲۸]

در جای دیگری نیز در تقبیح استبداد و تکریم ارزش های مشروطه از روابط محمدرضا پهلوی ‏با وزرایش با چنین جملاتی یاد می شود:

«حالتی که از نظر برخی یادآور روزهایی بود که در آن وزرا غلامان خانه زاد محسوب ‏می شدند و هیچ بعید نبود ارباب فرمان به اخته کردن غلامان بدهد».[۱۲۹]

در صفحات ‏پایانی کتاب، مؤلف باردیگر دموکراسی خواهی خود را در قالب جملۀ زیر بیان می دارد:

«صدای مردم نشان داد که بسیار قوی تر از سلطنت پهلوی است».[۱۳۰]

کودتا، که بر مقطعی کوتاه اما دوران ساز از تاریخ ایران متمرکز شده، هم به دلیل همدلی صریح مورخ با دکتر ‏مصدق و هم به دلیل تمرکز جدی اثر بر شناسایی و بازتاب گفتمان ها بیش از دیگر آثار پروفسور آبراهامیان رنگ و بوی ‏ارزشی دارد. در این کتاب، غربی ها متهم می شوند که نظام ارزشی خود را از طرق مختلف بر گفتمان های حول بحران نفتی ‏ایران تحمیل کرده اند و ایرانی ها هم، البته تا جایی که توان داشته اند، پاسخ آنها را در قالب گفتمان های خاص خود می داده اند. در کل، ‏به نظر می رسد هنگامی که موضوع بررسی رقابت جهان توسعه یافته با جهان در حال توسعه باشد هیچ یک از دو طرف به هیچ طریقی ‏نمی توانند از نظام های ارزشی خود فاصله گیرند. این واقعیت در کودتا بازتاب یافته است. آبراهامیان، در قالب همان اصل تقدس استقلال و ستیز با ‏امپریالیسم، در مورد تهمت دیکتاتور بودن مصدق از سوی غربی ها می نویسد:

«اگر چنین بود، او باید نخستین ‏دیکتاتوری باشد که زنجیرۀ وسیعی از نشریات و نمایندگان مخالف را تحمل کرده».[۱۳۱]

‏مواردی از این دست در کودتا بسیارند. [۱۳۲] در پایان کتاب نیز نویسنده، با تکیه بر اعتقادش به سکولاریسم، در مورد سرکوب گستردۀ جناح های سیاسی به دست شاه در دهۀ ۱۳۳۰ش، به ویژه پس از کودتا، می نویسد:

«خلاصه اینکه شاه مخالفان سکولار را با مخالفین مذهبی، که ‏در دراز مدت به مراتب مهلک تر بودند، جایگزین کرد».[۱۳۳]

بخش دوم: ادوارد پالمر تامپسون و یرواند آبراهامیان؛ ملاقاتی کوتاه یا گفت و گویی مداوم؟

یرواند آبراهامیان یکی از دو شاهکار خود، یعنی ایران بین دو انقلاب، را با ارجاعی به تامپسون آغاز می کند، ارجاعی که ‏تأکید بر وجود طبقه، منتها ضرورت مطالعۀ آن به مثابه «واقعه و حرکت» و نه یک «ساخت»، دارد. [۱۳۴] مقدمۀ کتاب نیز با ارجاعی دوباره به تامپسون پایان می یابد. حضور تامپسون در این آغاز و پایان بسیاری را بر آن داشته که آبراهامیان را پیرو روش وی در تاریخ نگاری بپندارند چنان که در مقدمۀ کتاب مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران، به ‏قلم استاد کاوه بیات، نیز بر همین اصل تأکید شده است:‏

‏«یکی دیگر از ویژگی های روش تاریخ نگاری یرواند آبراهامیان توجه اوست به مبنای اجتماعی ‏تحولات سیاسی. تلاش یرواند آبراهامیان بر آن بوده است که در بیان تحولات تاریخی ایران معاصر موضوع ‏مبارزات اجتماعی و تأثیر آن بر شکل گیری برخوردهای سیاسی را روشن سازد و در اتخاذ چنین شیوه هایی ‏نیز، چنان که خود در مقدمۀ ایران بین دو انقلاب اظهار می دارد، بیش از همه به روش تاریخ نگاری ایی.پی. ‏تامپسون (۱۹۲۴ـ۱۹۹۳م)، مورخ انگلیسی، نظر دارد که تحقیق و تحلیل تاریخ فعالیت سیاسی و اجتماعی ‏طبقات فرودست بریتانیا را در سدۀ اخیر در پیش گرفت و به ویژه، با فاصله گرفتن از رویکرد قالبی ‏برخی مورخان مارکسیست عصر خویش، که انحصار این گونه بررسی را در دست داشتند، مکتب تاریخ ‏نگاری جدیدی را بنیان نهاد».[۱۳۵] ‏

این تلقی کما بیش در میان همۀ اهالی تاریخ در ایران وجود دارد، برداشتی که هر تاریخ ورزی با مطالعۀ منسجم و ‏کامل تمامی آثار تاریخ نگارانۀ آبراهامیان و البته، کسب اطلاعاتی دربارۀ تاریخ نگاری تامپسون به خطا بودن آن پی خواهد برد. به ‏همین دلیل، در این بخش می کوشیم تا نحوۀ همراهی آبراهامیان را با تامپسون تشریح کنیم.‏

ابتدا به معرفی ادوارد پالمر تامپسون و جایگاه وی در عرصۀ تاریخ نگاری خواهیم پرداخت. سپس، دربارۀ دیدگاه معرفت شناختی وی و روش شناسی او توضیحی خواهیم داد و در نهایت، هم به نمونه ای از آثار او مراجعه خواهیم کرد.

تامپسون به همراه برینگتون مور به منزلۀ مورخانی شناخته ‏می شوند که در اواسط دهۀ ۱۹۶۰م جامعه شناسی تاریخی را از زیر سلطۀ اندیشه های ساختارگرایانه ـ کارکردی رها ساختند و ‏آغازگر راهی شدند که در آن سمت گیری بخش اعظم تحقیق و نظریه پردازی جامعه شناسی تاریخی را «از بررسی اعتبار و تحرک به ‏مطالعۀ روابط طبقاتی، از بررسی نگرش های سیاسی به مطالعۀ دولت و از بررسی انحراف غیر عقلانی به مطالعۀ کنش جمعی چاره جویانه معطوف ساختند».[۱۳۶] در واقع، تامپسون و برینگتون مور موج دوم جامعه شناسی تاریخی را ‏بنیان نهادند و ظهور جامعه شناسان تاریخی دیگر مانند تدا اسکاچپول[۱۳۷] و امانوئل والرشتاین را، هر چند با اندیشه و آثاری مستقل، ‏می توان از پیامدهای همین موج دانست.‏

تامپسون در معرفت شناسی معتقد به همان اصل نگرش دیالکتیک و گفت و گو میان مورخ و گذشته بود. حتی، هواداری او از ‏هرمنوتیک گادامری نشانگر آن است که وی در این گفت و گو مورخ را بیش از داده های تاریخی تعیین کننده می ‏دانسته. [۱۳۸] تحصیل در یک مدرسۀ متدیست[۱۳۹] و اولین کتابش دربارۀ ویلیام موریس،[۱۴۰] سوسیالیستی اخلاق گرا،[۱۴۱] به نحوی بر وی اثر گذاشت که او را در قالب یک «انسان گرای سوسیالیست مارکسیستی»[۱۴۲] بار آورد. او همواره اعتقاد داشت که باید میان دو نوع مارکسیسم تمایز قائل شویم: مارکسیسم در مقام رأی نهایی و سنت و مارکسیسمِ بررسی و انتقاد آزاد. مارکسیسم دوم سنتِ خردِ فعال است و به ما می گوید که «مسائل روزگار ما (و تجربه های قرن ما) ‏با تأمل دقیق در متنی که… صد و بیست سال پیش انتشار یافته است»[۱۴۳] فهمیده نخواهد شد. بر همین ‏اساس، او رهیافت خاص خود را به تحلیل مارکسیستی تاریخ آغاز کرد و انگشت تأکید خود را بر آنچه چشم پوشی از فرهنگ در ‏بررسی روابط طبقاتی می دانست گذاشت. او در تأکید بر این اعتقاد خود می نویسد که:

«در مارکسیسم‏، ‏نوعی سکوت در مورد وساطت های فرهنگی و اخلاقی؛ دربارۀ روش های قرار گرفتن وجود ‏انسانی در مناسبات تولیدی معین، روشی که این تجربیات مادی توسط انسان ها به سوی راه های فرهنگی ‏هدایت می شود؛ نحوۀ وجود داشتن برخی نظام های ارزشی که در خور برخی شیوه های تولید و مناسبات ‏تولیدی ـ که بدون نظام های ارزشی در خور و متناسب غیر قابل تصورند ـ هستند؛ [وجود دارد].‏

اما منِ مورخ معتقدم ‏چیزی که وابسته به چیز دیگری باشد وجود ندارد. یک ایدئولوژی اخلاقی که متعلق به یک روبنا ‏باشد وجود ندارد. اینها دو روی یک سکه هستند. این دل مشغولی همیشه در کار من وجود داشته است و به ‏همین دلیل استعارۀ زیربنا/روبنا را صریحاً رد کرده و در جست و جوی استعارۀ دیگری بوده ام. در کار خود، ‏علاقۀ خاصی به ارزش ها، فرهنگ و قانون و آن حیطه ای که معمولاً انتخاب اخلاقی خود را در آن ‏بروز می دهد داشته ام».[۱۴۴]

در ادامه، تامپسون به روشنی توضیح می دهد که این منطق کلی در مورد تأثیر و تأثر بلافصل وجود اجتماعی و آگاهی ‏اجتماعی چگونه عمل می کند. او توضیح می دهد مردان و زنانی که کارگزار تاریخی هستند وجود اجتماعی خود را «به مثابۀ ‏نیازها و منافع و به مثابۀ خصومت ها و تضادها تجربه می کنند».[۱۴۵] این تجربه البته مقرر است که ‏آگاهی اجتماعی آنان را شکل دهد اما این تجربه هنگامی به آگاهی اجتماعی تبدیل می شود که از دل «منابع فرهنگی … از ‏گذشتۀ مشخص به ارث برده[شدۀ]» کارگزار عبور کند. [۱۴۶] در واقع، از آنجایی که کارگزاران تاریخی ‏موجوداتی عقلانی هستند (و این امتیاز فقط مختص فلاسفه نیست!) دربارۀ تجربه ای که برای آنها رخ داده فکر می کنند، با توجه ‏به اینکه عقل آنان دقیقاً جایی است که آن ذخیرۀ فرهنگی به ارث رسیده در آن مستقر است، تجربه ناشی از وجود اجتماعی پس از گذر از ‏عقل کارگزار به آگاهی طبقاتی تبدیل می شود. تامپسون می خواهد به ما نشان دهد که چگونه سنت های فرهنگی سبب پیشبرد آگاهی طبقاتی و کنش سیاسی شده اند. [۱۴۷]

بسیاری معتقدند که تامپسون در اجرای این منظر فاقد روش منسجم و روشنی بوده اما الن کای تریمبرگر[۱۴۸] معقتد ‏است تامپسون رهیافتی را اتخاذ کرده که مبتنی بر حلقه های تبیینی علی و معلولی به معنای تعمیم گرای آن نیست بلکه در واقع ‏تفسیری است. تریمبرگر به توضیح کلیفورد گیرتز۶ ‏(انسان شناس و یکی از نظریه پردازان مهم رهیافت تفسیری) در مورد رویکرد ‏تفسیری متوسل می شود. از دید گیرتز رویکرد تفسیری یعنی ۱) توجه به نشانه ها و دال های یک مورد خاص و سعی در قرار ‏دادن آنها ذیل یک چهارچوب قابل فهم به جای گرد آوری مشاهدات و قرار دادن آنها ذیل یک قانون حاکم و ۲) قابل کاربرد ‏بودن چهارچوب شکل گرفته برای تفسیر منطقی دیگر موارد مشابه، چه در تاریخ و چه در آیندۀ نامعلوم و البته نه به معنای قابلیت پیش بینی کنندگی. [۱۴۹] به همین دلیل، باید اذعان کرد که تامپسون مارکسیستی است که هم در منظرهای متوقع و هم ‏در روش تحقیق بدعت هایی اساسی در مارکسیسم به جای گذاشت. این بدعت گذاری طبیعتاً تاوان سنگینی هم داشت. مارکسیست های ساختار گرا او را طرد کردند زیرا «انسان گرایی سوسیالیستی» او مهم ترین دستاورد مارکس در تحلیل طبقاتی، یعنی مقولۀ ‏روبنا / زیربنا، را ازمیان برداشته بود. از سوی دیگر، مارکسیست های فرهنگی هم معتقد بودند که وی هنوز به اندازۀ کافی از مفروضات ‏‏«راست کیشانه» فاصله نگرفته و فرهنگ را صرفاً بر مبنای طبقۀ کارگر تحلیل کرده است. [۱۵۰]

تامپسون با نظر به مبانی ای که ذکر آنها رفت بزرگ ترین اثر خود، شکل گیری طبقۀ کارگر انگلستان، را به سه بخش عمده ‏تقسیم کرد. در بخش اول، به شرح فرهنگ به ارث مانده از جهان پیشا صنعتی برای طبقۀ کارگر انگلستان پرداخت. در بخش دوم، برروی این مطلب متمرکز شد که گروه های زحمتکش و کارگر تغییرات سیاسی و اقتصادی حاصل از سرمایه داری را چگونه تجربه کردند (او ‏بازتاب تجربۀ کارگران را با پرداختن به کشمکش های نیروهای اجتماعی؛ تضادها و توافق های میان دهقانان، کارگران، اشرافیت و ‏بورژوازی، سازمان و طرز کار دولت ـ با بوروکراسی و ارتش روز به روز رشد یابنده اش ـ نشان داد[۱۵۱])‏. [۱۵۲] در ‏بخش سوم، به طور مفصل توضیح داد که کارگران چگونه با استفادۀ خلاقانه از منابع فرهنگی ای که به ارث برده بودند آگاهی طبقاتی طبقۀ ‏کارگر را شکل دادند. [۱۵۳] این سه بخش نام تامپسون را در تاریخ نگاری جاودانه ساختند. او در ‏سراسر این اثر به جای آنکه نگران «شواهد و مدارک عینی و کمّی دربارۀ شرایط کار، میزان دستمزد یا سطح مصرف باشد» دغدغۀ این ‏را دارد که «احساس» کارگران را از وضعیتی که به آن دچار شده اند منتقل سازد. [۱۵۴] کارگران با به ‏یادآوردن اصول متدیستی ای که در آن پرورش یافته بودند و همچنین، سنت های اخوت و نوع پروری انگلستان پیش از صنعتی سازی، ‏سرمایه دارها و بورژواها را به منزلۀ موجودات پست فطرتی می دانستند که تمام ارزش های جامعۀ آنان را نابود کرده بودند و به ‏همین دلیل، شایستۀ آن بودند که دشمن پنداشته شوند. [۱۵۵] شکل گیری طبقۀ کارگر انگلستان، علاوه بر آنکه ‏تامپسون را به منزلۀ تاریخ نگاری صاحب سبک و همچنین بنیان گذار موج دوم جامعه شناسی تاریخی نام بردار کرد، او را به منزلۀ ‏یکی از مورخان صاحب سبک «تاریخ از پایین» شهره ساخت. «تاریخ از پایین» او توده ها را تنها در قالب بلوک های آماری در ‏حوادث تاریخی در نظر نمی گرفت. او به همه آموخت که چگونه توده ها را فقط در قالب «نقش» های اجتماعی آنان و به منزلۀ ‏ «سیاهی لشکر» نبینند بلکه آنها را به منزلۀ انسان هایی خلاق و دوران ساز بشناسند و معرفی کنند، انسان هایی که تنگناهای ساختاری را با تدبیر خود دور می زنند.‏

پس از این معرفی نسبتاً مفصل تامپسون حال می توانیم به این مسئله بپردازیم که آیا میان تامپسون و ‏آبراهامیان ملاقاتی کوتاه واقع شده یا آنها در گفت و گویی مداوم با یکدیگر بوده اند؟ اجازه دهید از شیوه ای که تاکنون در پیش گرفته ایم عدول نکنیم و این مطلب را مورد بررسی قرار دهیم که رابطۀ میان این دو را به لحاظ معرفت شناسی و روش شناسی (بحث تقدم آگاهی و وجود و تاریخ از پایین) به ‏چه نحو می توان تحلیل کرد. در حوزۀ معرفت شناسی هر دو نویسنده به دلیل اعتقاد به اصالت دیالکتیک در شناخت و نه تقدم ‏ایده بر عینیت یا بالعکس دارای اشتراک عقیده اند. در این مورد، به ذکر نمونه نیازی نیست زیرا تامپسون به زبان خود عقیده اش را در این باب ابراز داشته و آبراهامیان نیز با استناد به جملاتی از ای.اچ. کار و آر.اچ. تاونی موضع خود را مشخص ساخته است. ‏

شایسته بود که رابطۀ میان تامپسون و آبراهامیان، به شیوه معهود، در متن هر چهار اثر برجستۀ پروفسور آبراهامیان پیگیری شود ‏اما مجال اندک این نوشتار نگارنده را برآن می دارد که این موضوع را تنها در ایران بین دو انقلاب پیگری کند.‏

ایران بین دو انقلاب همان گرانیگاهی است که بسیاری را در مورد قرابت تامپسون و آبراهامیان در تاریخ نگاری به اشتباه انداخته ‏است. او یک بار در آغاز مقدمۀ کتاب با ارجاع به تامپسون اظهار می دارد که طبقه را نه به منزلۀ «ساخت» بلکه ‏به مثابۀ «واقعه و حرکت» درنظر خواهد گرفت[۱۵۶] و بار دیگر در پایان مقدمه تأکید می ‏کند که با تکیه بر مفهوم تامپسونی طبقه آن را «در بستر تاریخی و تعارض اجتماعی آن با دیگر طبقات موجود درک خواهد ‏کرد».[۱۵۷] در واقع، این احتمال وجود دارد که او از مرجعیت تامپسون استفاده کرده تا بخش عظیمی از خرده ‏ هایی را پاسخ گوید که مورخان چپ، با گرایش های مختلف، به دلیل تعریف او از مفهوم طبقه، که در تطابق با بستر جغرافیایی و ‏تاریخی ایران است، بر وی خواهند گرفت. آبراهامیان بلافاصله پس از ارجاع به تعریف تامپسون، که اساساً از ‏یک رهیافت تفسیری به مطالعۀ تاریخ برمی خیزد، به رهیافت ساختارگرایی علی خود باز می گردد. او می نویسد که در ‏ایران طبقه به معنی «در خود» و اجتماعی ـ اقتصادی آن وجود داشته اما پیوندهای گروهی و قومی (تأکید بر اصل و نسب، مذهب، ‏سازمان های محلی و عواطف خویشاوندی) اجازه نمی داده که به سطح طبقۀ «برای خود» و سیاسی ـ اجتماعی ارتقا ‏یابد. [۱۵۸] بر خلاف ظاهر این عبارت، که ممکن است از آن تقدم آگاهی اجتماعی برداشت شود، ‏آبراهامیان قصد گفتن این مطلب را دارد که اقتصاد سنتی ای که در ایران آن روز وجود داشته حافظ این نوع از آگاهی بوده و در واقع، ‏لازم بوده که نفوذ غرب در ایران محقق شود تا اقتصاد از حالت سنتی خود به درآید و به یک اقتصاد بازاری مبتنی بر مصرف تبدیل شود و به ‏منزلۀ نتیجۀ این فرایند طبقات متوسط سنتی و روشنفکر به وجود آیند و انقلاب مشروطه را شکل ‏دهند. [۱۵۹] این تبیین البته خطا نیست، اما تامپسونی هم نیست.‏

‏ در برخی موارد، به نظر می رسد آبراهامیان به تلقی ای از آگاهی اجتماعی نزدیک می شود که تامپسون بدان باور داشته. این مطلب از اشارۀ او به یادداشت های سفیر انگلستان آشکار می شود. سفیر اشاره می کند که رضاخان ارتباط شخصی کارگر و کارفرما را، ‏که در ایران سنتی حاکم بوده، از بین برده و هنوز یک نظام اخلاقی و حمایتی مناسب را جایگزین آن نساخته است. او ذکر می کند که به همین دلیل ‏کارگران می توانند به نیروهای بالقوه خطرناکی تبدیل شوند. «رضاشاه خداوند را از حوزۀ اقتصاد کنار گذاشته در ‏عوض خودش را به حوزۀ رفتار اخلاقی در صنعت وارد کرده است و این احتمالاً اقدام خطرناک تری است»[۱۶۰] و در جای دیگر، با اشاره به تفاوت های فاحش شیوۀ زندگی طبقۀ متوسط سنتی و روشنفکران ‏عضو جبهه ملی می نویسد:

«اعضای طبقۀ متوسط سنتی بیشتر به قهوه خانه رفت و آمد داشتند، گه گاهی کراوات می بستند و در ‏گفت و گوهای روزانه واژه های عربی را، که از متون قدیمی مذهبی آموخته بودند به کار می بردند در حالی که اعضای طبقۀ متوسط ‏جدید در رستوران های سبک اروپایی غذا می خوردند، در پوشیدن لباس های غربی دقت زیادی داشتند و زبان فارسی خود را با عبارات ‏فرانسوی، که از آموزش های غیر دینی و کتاب های جدید اخذ کرده بودند، می آراستند».[۱۶۱]

آبراهامیان می توانست این تفاوت را به دلیل آن چیزی بداند که تامپسون ذخایر فرهنگی می خواند اما او چنین نمی کند و با ‏اشاره به طبقۀ متوسط در آستانۀ انقلاب اسلامی، که کمال مطلوب خود را در شریعتی یافته بود، آن قدر سنگ در کفۀ ترازوی ‏آگاهی می گذارد که آن را از وجود اجتماعی(درآمد، قدرت خرید و …) سنگین تر می سازد. او می نویسد: ‏

«پیروان شریعتی [طبقۀ متوسط]، همچون خود وی، از سلطنت پهلوی بسیار ناراضی بودند و ‏احساس می کردند که رژیم آنها را از دسترسی به قدرت سیاسی محروم کرده، احساسات فرهنگی آنان را ‏جریحه دار نموده است و با هزینۀ طبقات متوسط و پایین از ثروتمندان پشتیبانی می کند. همچنین، براین ‏باور بودند که رژیم برای کمک به اقتصاد آمریکا تسلیحات فراوانی را از این کشور می خرد … . برای نابودی ‏هویت ملی وتبدیل ایران به کشوری که حداکثر مانند یک قدرت درجۀ دوم اروپایی خواهد بود از غرب ‏تقلید می کند. افزون براین نمی توانستند رفتار رژیم را راجع به فراهم ساختن زمینۀ مداخلۀ انگلیس و ‏امریکا در سال های ۱۲۹۹ و ۱۳۳۲ش، سرنگون ساختن مصدق، قهرمان سیاسی آنها و نقض قانون اساسی ‏مشروطه، که آن را دستاورد بزرگ ایران نوین می دانستند، فراموش کنند و رژیم را ببخشند. بنابراین، ‏همواره آرزومند روی دادن انقلابی بودند که رژیم سلطنتی و خانواده های ثروتمند را سرنگون سازد و ‏سیاست های اقتصادی، فرهنگی و بین المللی کشور را از پایه دگرگون نماید».[۱۶۲]

آبراهامیان در هیچ جای دیگری از ایران بین دو انقلاب این همه به احساسات و نگرانی های طبقۀ متوسط نمی پردازد. ‏آخرین نمونه از نزدیک شدن آبراهامیان به یک تفسیر تامپسونی به اشارۀ او به وضعیت کارگران غیر متخصص شهری در آستانۀ ‏انقلاب تعلق دارد. مورخ اشاره می کند که همراهی کارگران با امام خمینی به سه دلیل عمده محقق شد: ۱) وعدۀ تحقق عدالت ‏اجتماعی ۲) شعائر و سوگواری های مذهبی که نفوذ کلام امام را تسریع می کرد و ۳) مذهب که میان مردمان محلات فقیرنشین ‏پیوند وثیقی ایجاد می کرد تا حدی که این گروه های تازه بی زمین شده حتی در دوران زندگی خود در روستاها این چنین مذهبی ‏نبودند. [۱۶۳] مورد آخر دقیقاً، مانند تفسیر تامپسون، نمونه ای از چگونگی ‏شکل گیری آگاهی طبقاتی بر اساس ذخایر فرهنگی است. در همۀ این موارد، آبراهامیان به رهیافت تفسیری تامپسون نزدیک می شود اما ‏به دلیل روش شناسی اش، که مبتنی بر علی گرایی ساختاری است، تحلیل او هرگز به مسیری تامپسونی نمی افتد. باید این مطلب را ‏هم بیفزاییم که جای تعجب دارد در حالی که خود آبراهامیان جامعۀ ایران را متأثر از تشیع پرشور، پادشاهی سنتی و ملی گرایی ‏افراطی دانسته بود[۱۶۴] و مسئلۀ او این بود که چگونه حزب توده در چنین جامعه ای رشد کرده و به نیروی ‏اجتماعی بسیار اثر گذاری تبدیل شده در هیچ جایی از اثر خود با این عناصر به منزلۀ عواملی که توان نقش آفرینی در جایگاه علت را ‏دارند برخورد نمی کند. دو عنصر از این عناصر هنوز هم مبنای گزینش و کنش ما ایرانی ها را شکل می دهند حال آنکه آبراهامیان کاملاً به آنها بی ‏تفاوت بوده است. در واقع، روشی که آبراهامیان برگزیده اجازۀ محاسبۀ عناصری را نمی دهد که درک نکردنشان با درک نکردن ایران ‏چندان تفاوتی ندارد. ‏

در خصوص وضعیت تاریخ از پایین، در ایران بین دو انقلاب، می توان به فرایند رایزنی رضاخان و اتحاد ‏ها و انفصال هایی که او در دو مجلس چهارم و پنجم صورت داد اشاره کرد. فراکسیون های مجلس و همراهی یا عدم همراهی آنها با رضاخان ‏به منزلۀ کشمکش نیروهای اجتماعی در نظر گرفته و مجلس به مثابۀ عصارۀ کل کشور شناخته ‏شده است. [۱۶۵] تاریخ از پایینی که فقط برای نخبگان سیاسی جا دارد. همچنین، در این کتاب بیش از ‏هر جای دیگری شاهد ارائۀ آمار و ارقام دربارۀ درآمد اعضای این گروه، تقسیم اعضای آن بر اساس میزان تحصیلات و تعلقات ‏اعضای فلان فراکسیون براساس منبع درآمد هستیم. [۱۶۶] البته، ارائۀ آمار و ارقام هر‏چند در تطابق با روش پژوهش ساختار گرای علی آبراهامیان است اما بی شک باز هم نمودی از تفاوت ماهوی رهیافت او با ‏رهیافت تامپسون به توده هاست.‏

با این بحث مفصل و مطول به نظر دیگر می توان گفت که بی شک تامپسون و آبراهامیان ملاقاتی کوتاه داشته اند، حال ‏در کافه ای که در آن در معیت هم قهوه ای نوشیده اند یا در چند ایستگاهی که در مترو با هم هم سفر بوده اند یا هنگامی که چند ‏قدمی را برای رسیدن به یک کتابخانه با هم همراه شده اند! ای کاش این ملاقات کمی طولانی تر می بود تا شیوۀ تامپسونی تبیین در ‏مورد تاریخ کشوری که اساساً وجودش را مدیون فرهنگ مستحکم و مقاوم خود است تا این حد مغفول واقع نمی شد.‏

جمع بندی

در این متن، به بررسی تاریخ نگاری یرواند آبراهامیان پرداخته شد. معرفت شناسی دیالکتیکی او را به مخاطبان معرفی و اشاره کردیم که روش ساختارگرایی علی مبتنی بر جامعه شناسی سیاسی نئومارکسیستی او به چه نوع تبیین هایی در مورد ‏تاریخ ایران انجامیده است. به نظام ارزشی او توجه شد و مشخص کردیم که حتی در پشت آن لحن صریح و متکی بر ساختارگرایی نیز ‏مجموعه ای از ارزش ها وجود دارند که بر هواداری ها و بی تفاوتی های مورخ اثر گذارده اند. در نهایت، کوشیدیم تا برروی این مسئله که ‏تامپسون واقعاً چه میزان بر آبراهامیان اثر گذاشته دقیق شویم تا برخی تصورات عمومی را در مورد رابطۀ تاریخ نگاری این دو با ‏یکدیگر بزداییم. برای پاسخ برخی از تبیین ها، چرخش ها و دسته بندی ها نیاز بود که با خود پروفسور آبراهامیان گفت و گو شود، ‏نیازی که با وجود تلاش های نگارنده و مسئولان مجله، به دلیل دریافت نکردن پاسخی از سوی ایشان، برطرف نشد.‏

پی نوشت ها :

منابع:

آبراهامیان، یرواند. ایران بین دو انقلاب. ترجمۀ احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ولیلایی. تهران: نی، ۱۳۸۰.‏

‏ـــــــ . «پارانوید در سیاست ایران». در یرواند آبراهامیان؛ احمد اشرف؛ محمد علی همایون کاتوزیان. جستارهایی در‏بارۀ تئوری توطئه در ایران. گردآوری و ترجمۀ محمد ابراهیم فتاحی. تهران: نی، ۱۳۸۲.‏

‏ـــــــ . مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران. ترجمۀ سهیلا ترابی فارسانی. تهران: شیرازه کتاب، ۱۳۹۰.‏

‏ـــــــ . تاریخ ایران مدرن.ترجمۀ محمد ابراهیم فتاحی. تهران: نی، ۱۳۹۰.‏

‏ـــــــ . کودتا. ترجمۀ محمد ابراهیم فتاحی. تهران: نی، ۱۳۹۲.‏

اسمیت، دنیس. برآمدن جامعه شناسی تاریخی. ترجمۀ سید هاشم آقاجری. تهران: مروارید، ۱۳۸۶.‏

ایگرس، گئورگ. تاریخ نگاری در سدۀ بیستم. ترجمۀ عبدالحسین آذرنگ. تهران: سمت، ۱۳۸۹.‏

تریمبرگر، آلن کی. «ای.پی. تامپسون: درک و فهم فرایند تاریخ»، ترجمۀ سید هاشم آقاجری، در تدا اسکاچپول. بینش و روش در جامعه شناسی تاریخی‏. تهران: مرکز، ۱۳۸۸.‏

جنکینز، کیت. بازاندیشی تاریخ. ترجمۀ حسینعلی نوذری. تهران: آگه، ۱۳۸۷.

فروند، ژولین. نظریه های مربوط به علوم انسانی. ترجمۀ علی محمد کاردان. تهران: مرکز نشر ‏دانشگاهی، ۱۳۷۲.‏

کالینگوود، راجر. مفهوم کلی تاریخ. ترجمۀ علی اکبر مهدیان. تهران: اختران، ۱۳۸۵.‏

لیتل، دانیل. تبیین در علوم اجتماعی: درآمدی به فلسفۀ علم الاجتماع. ترجمۀ عبدالکریم سروش، تهران: صراط، ۱۳۸۵. ‏

هیوز، استورات. جامعه آگاهی. ترجمه عزت الله فولادوند. تهران:علمی و فرهنگی، ۱۳۸۱.‏

پی نوشت ها:

۱ـ دانشجوی دکتری تاریخ،گرایش ایران اسلامی، دانشگاه تربیت مدرس.

Edward Palmer Thompson (1924 – 1993) 2ـ

‏Leopold von Ranke3ـ

‏John Dalberg-Acton ‎ ۴ـ

Benedetto Croce 5ـ

‏Robin George Collingwood ‎ ۶ـ

‏Edward Hallett Ted Carr 7ـ

Richard Henry Tawney 8ـ

Leonardo Pompa 9ـ‎

R.F. Atkinson 10ـ

۱۱ـ همان، ص ۱۵ و ۱۶.

۱۲ـ همان، ص ۱۹.

۱۳ـ یرواند آبراهامیان، ‏مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران، ترجمۀ سهیلا ترابی فارسانی (تهران: شیرازه کتاب،۱۳۹۰)، ص۱.

Eric Robert Wolf ‎۱۴ـ ‎

Joel S. Migdal‎ ۱۵ـ

Barrington Moore ‎ ‎۱۶ـ

‏Jeffery M. Paige ‎ ‎۱۷ـ

Ronald Zagoria ‎ ۱۸ـ

۱۹ـ همان.

Arthur Arnold 20ـ

۲۱ـ همان، ص ۸۲.

۲۲ـ همو، ایران بین دو انقلاب، ترجمۀ احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ولیلایی (تهران: نی، ۱۳۸۰)، ص۱.

۲۳ـ همان، ص ۵.

۲۴ـ همان، ص ۷.

۲۵ـ همان، ص ۸.

۲۶ـ همان، ص ۱۰.

۲۷ـ همان، ص ۵.

۲۸ـ البته ارجاع آبراهامیان به تعریف تامپسون در آغاز موجب بدفهمی هایی برای مخاطب خواهد شد اما در بخش پایانی ‏این مقاله به شرح چگونگی رابطۀ تامپسون و آبراهامیان خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که وام گیری آبراهامیان از تامپسون تنها در قالب دریافت یک مجوز نوسازی مفهوم ‏واقع شده، و این وام گیری به هیچ وجه محتوایی و بنیادی نیست.‏

۲۹ـ همان، ص ۱۲۳.

۳۰ـ همان، ص۲۲۳.

۳۱ـ همان، ص۲۹۲.

۳۲ـ همان، ص۳۲۲.

۳۳ـ همو، ‏تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمد ابراهیم فتاحی (تهران: نی،۱۳۹۰)، ص۱۳.‏

۳۴ـ همان جا.

۳۵ـ همان، ص۱۶.

۳۶ـ هگل معتقد بود اقوامی که دولتی تشکیل نمی دهند تاریخی هم ندارند.‏ رانکه نیز تاریخ را بر اساس سیاست دولت و با تمرکز تام بر اسناد دولتی به نگارش در می آورد.

۳۷ـ همان جا.

۳۸ـ همان، ص۱۳.

Eric Hobsbawm ‎۳۹ـ

۴۰ـ همان، ص۲۴.

۴۱ـ منظور حاکمیت موروثی است.

Fernand Braudel 42ـ

۴۳ـ همان جا.

۴۴ـ همان، ص۷۴.

۴۵ـ همان، ص۱۴۳.

۴۶ـ همان، ص۲۳۹.

۴۷ـ همان، ص۴۷.

۴۸ـ همان، ص۲۰۹.

۴۹ـ همان، ص۲۶۰.

۵۰ـ همان، ص۱۶۵.

۵۲ـ در بخش «تداخل ارزش» به این مورد اشاره خواهیم کرد.

۵۳ـ همو، کودتا، ترجمۀ محمد ابراهیم فتاحی (تهران: نی، ۱۳۹۲)، ص ۲۷ و ۲۸.

۵۴ـ همان، ص۲۸.

۵۵ـ همان، ص۲۹.

Francis Shepherd 56ـ‎ ‎

۵۷ـ همان، ص۱۱۰.

۵۸ـ همان، ص۱۲۷.

۵۹ـ همان، ص۱۱۷ و ۱۱۸.

۶۰ـ همان، ص۱۴۲.

Enrico Mattei ‎۶۱ـ ‎ ‎

۶۲ـ همان، ص۲۳۱.

۶۳ـ همان، ص۱۶۷.

۶۴ـ همان، ص۱۴۰.

۶۵ـ همان، ص۱۶۵.

۶۶ـ دانیل لیتل، تبیین در علوم اجتماعی: درآمدی به فلسفۀ علم الاجتماع، ترجمه عبدالکریم سروش (تهران: صراط ۱۳۸۵)، ص ۳۰۶ ـ ۳۱۷.

۶۷ـ ژولین فروند، نظریه های مربوط به علوم انسانی، ترجمۀ علی محمد کاردان (تهران: مرکز نشر ‏دانشگاهی، ۱۳۷۲) ،ص۸۰ ـ ۸۲.‏

۶۸ـ استوارت هیوز،جامعه آگاهی، ترجمۀ عزت الله فولادوند (تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۶۹)، ص ۱۷۷ ـ ۲۰۲.‏

۶۹ـ راجر کالینگوود، مفهوم کلی تاریخ، ترجمۀ علی اکبر مهدیان (تهران: اختران، ۱۳۸۵)، ص ۳۵۷ ـ ۳۸۱.‏‏

۷۰ـ لیتل، همان، ص ۱۷۲ ـ ۱۷۵.

۷۱ـ همانند تبیین های فرهنگی تک قطبی، آبراهامیان در همین مقاله با تبیین های نژادی امثال دو گوبینو به شدت مخالف است و آنها را «تحریف کننده» می خواند ‏‏(آبراهامیان، مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران، ص ۲۸). وی همچنین تبیین هایی را که سعی دارند اوضاع ایران را بر اساس پندارهایی مانند خاصیت ملی و … تحلیل کنند به شدت بی اعتبار ‏می خواند و ضمن مبتنی دانستن این نوع تبیین های ساختارگرای غیر علی بر مفروضات یونگی (ضمیر ناخود آگاه جمعی) می نویسد که مشاهدات امپرسیونیستی ‏برخی گزارش نویسان در برخوردهای آنها با معدودی نخبگان جامعه ایران است (یرواندآبراهامیان، احمد اشرف و محمد همایون کاتوزیان، جستارهایی دربارۀ تئوری توطئه در ایران، گردآوری و ترجمۀ محمد ابراهیم فتاحی [تهران: نی، ۱۳۸۲]، ص۴۵)‏.

۷۲ـ آبراهامیان، مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران، ص۲۱.

۷۳ـ همان، ص۲۱ ـ ۲۵.

۷۴ـ همان، ص ۶۲.

۷۵ـ همان، ص۶۵.

۷۶ـ همان، ص۶۸ ـ ۷۰.

۷۷ـ منظور ساخت مبتنی بر پیوند خونی و خویشاوندی است که همۀ جنبه های دیگر را تحت تأثیر خود قرار می دهد.

۷۸ـ همان، ص۸۴ ـ ۸۶.

۷۹ـ همان، ص۸۹.

۸۰ـ همو، ایران بین دو انقلاب، ص۴۳.

۸۱ـ همان جا.

۸۲ـ همان، ص۷۵ و ۷۶.

۸۳ـ همان، ص۷۸ و ۷۹.

۸۴ـ همان، ص۱۶۴ ـ ۱۶۸.

۸۵ـ همان، ص۱۶۹.

۸۶ـ فئودال ها.

۸۷ـ همان، ص۶۶۲.

Hayden White ‎‎ ۸۸ـ

Alun Munslow 89ـ

Franklin Rudolf Ankersmit 90ـ

Keith Jenkins 91ـ

Metahistory‎ ۹۲ـ

۹۳ـ کیت جنکینز، بازاندیشی تاریخ، ترجمۀ حسینعلی نوذری (تهران: آگه، ۱۳۸۷)، ص۲۸.

۹۴ـ آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ص ۲۰۸ و ۲۰۹.

۹۵ـ همان، ص۲۲۰.

۹۶ـ همان، ص۲۲۷.

۹۷ـ همان، ص۲۳۲.

۹۸ـ همان، ص۲۳۳.

۹۹ـ همان، ص۲۳۹.

technocrat/ Technocracy100ـ

در اصطلاح به حکومت تکنیک اطلاق شده است که در آن نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باید به وسیلۀ صاحبان فن اداره شود. به سخن دیگر، فن‌سالاری به مفهوم هواداری از رهبری ارباب فن است که بر ماشینیسم و دانش فنی و مهارت‌های فناورانه تکیه دارد و همان‌ها یعنی مهندسان، دانشمندان و تکنوکرات‌ها باید فعالیت‌های اقتصادی و سیاسی را رهبری کنند. ‎‎

۱۰۱ـ همان، ص۲۵۲.

۱۰۲ـ همان، ص۲۷۰.

radicalism103ـ

به معنای هواخواهی و طرفداری از «دگرگونی‌های بنیادی» جامعه و نهادهای اجتماعی موجود است. ‎

۱۰۴ـ همان، ص۲۶۰.

۱۰۵ـ همان، ص۲۶۳.

۱۰۶ـ همان، ص۲۷۸.

Immanuel Wallerstein107ـ

۱۰۸ـ همو، کودتا، ص ۲۹.

۱۰۹ـ همان، ص۶۷.

۱۱۰ـ همان، ص۸۹.

۱۱۱ـ همان، ص۱۱۴ و ۱۱۵.

۱۱۲ـ همان، ص۱۲۷.

۱۱۳ـ همان جا.

۱۱۴ـ همان، ص۱۳۴ و ۱۳۵.

۱۱۵ـ همان، ص۱۴۰.

۱۱۶ـ همان، ص۱۶۵.

۱۱۷ـ همان، ص۱۶۷.

‎Enrico Mattei118ـ ‎‎‎‎

۱۱۹ـ همان، ص۲۳۱.

۱۲۰ـ همان، ص۱۴۷.

۱۲۱ـ همان، ص۶۷.

۱۲۲ـ همان، ص۱۰۱.

۱۲۳ـ همان، ص۱۱۸.

Edward Hallett Carr124ـ

مورخ انگلیسی، دیپلمات، روزنامه نگار و نظریه پرداز روابط بین الملل. ‎‎ ‎ ‎

۱۲۵ـ همان، ص۲۲۳.

۱۲۶ـ همو، ایران بین دو انقلاب، ص۵۲۱.‏

۱۲۷ـ همو، همان، ص۶۲۵.‏

۱۲۸ـ همو، تاریخ ایران مدرن، ص۸۴.‏

۱۲۹ـ همو، همان، ص۲۳۶.‏

۱۳۰ـ همو، همان، ص۲۸۸.‏

۱۳۱ـ همو، کودتا، ص۲۲۸.‏

۱۳۲ـ عناد با امپریالیسم در مقالۀ «پارانوئید در سیاست ایران» نیز خود را نشان می دهد. در این مقاله، آبراهامیان اغلب اظهارنظرهای سفرا و کنسول های غربی را در ایران ‏‏امپریالیستی و حتی نژادپرستانه می خواند. ر.ک: یرواند آبراهامیان، «پارانوئید در سیاست ایران»، گردآوری و ترجمۀ محمد ابراهیم فتاحی، در یرواند آبراهامیان، احمد اشرف، محمد علی همایون کاتوزیان، جستارهایی دربارۀ تئوری ‏توطئه در ایران (تهران: نی، ‏۱۳۸۲)، ص۴۳.‏

۱۳۳ـ همان، ص۲۹۷.‏

۱۳۴ـ همو، ایران بین دو انقلاب، ص۵.‏

۱۳۵ـ همو، مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران، ص پ.‏

۱۳۶ـ دنیس اسمیت، برآمدن جامعه شناسی تاریخی، ترجمۀ هاشم آقاجری (تهران: مروارید، ۱۳۸۶)، ص۹۳.‏

Theda Skocpol‎۱۳۷ـ

۱۳۸ـ آلن کی تریمبرگر، «ای.پی. تامپسون: درک و فهم فرآیند تاریخ»، ترجمۀ هاشم آقاجری، در تدا اسکاچپول، بینش و روش در جامعه شناسی تاریخی (تهران: مرکز، ۱۳۸۸)، ص۳۱۸.‏

۱۳۹ـ مدرسۀ متعلق به فرقۀ متدیست ها. متدیست ها شاخه ای از پروتستان هستند. ‏

William Morris ‎۱۴۰ـ

۱۴۱ـ اسمیت، همان، ص۹۸.‏

۱۴۲ـ تریمبرگر، همان، ص۳۰۱.‏

۱۴۳ـ اسمیت، همان، ص۲۷۵.‏

۱۴۴ـ تریمبرگر، همان، ص۳۰۵.‏

۱۴۵ـ همان، ص۳۰۶ و ۳۰۷.‏

۱۴۶ـ همان، ص۳۰۸.‏

۱۴۷ـ همان، ص۳۱۰.‏

Ellen kay Trimberger 148ـ‎

Clifford Geertz ‎۱۴۹ـ

۱۵۰ـ همان، ص۳۱۵.‏

۱۵۱ـ گئورگ ایگرس، تاریخ نگاری در سدۀ بیستم، ترجمۀ عبدالحسین آذرنگ (تهران: سمت، ۱۳۸۹)، ص۱۰۲.‏

۱۵۶ـ توجه به کشمکش نیروهای اجتماعی با هم و با دولت، همچنین، بررسی نفوذ دولت در قالب دیوان سالاری و ارتش منظر مشترک میان تامپسون و آبراهامیان ‏است.‏

۱۵۲ـ اسمیت، همان، ص۱۰۷.‏

۱۵۳ـ تریمبرگر، همان، ص۳۰۸.‏

۱۵۴ـ همان، ص۳۱۰.‏

۱۵۵ـ همان، ص۳۲۰.‏

۱۵۶ـ آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص۵.‏

۱۵۷ـ همان، ص۱۰.‏

۱۵۸ـ همان، ص۴۷.‏

۱۵۹ـ همان، ص۶۵ ـ ۷۵.‏

۱۶۰ـ همان، ص۲۰۰.‏

۱۶۱ـ همان، ص۳۲۰.‏

۱۶۲ـ همان، ص ۵۸۱ و ۵۸۲.‏

۱۶۳ـ همو،تاریخ ایران مدرن، ص ۶۵۹ و ۶۶۰.‏

۱۶۴ـ همو، ایران بین دو انقلاب، ص۱.‏

۱۶۵ـ همان، ص ۱۶۵.‏

۱۶۶ـ برای مثال همان، ص ۱۴۸.‏

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۶۸
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید