فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۴
تاریخ اسقف سبئوس و اهمیت آن در پژوهش تاریخ ایران
نویسنده: گارون سارکسیان
سبئوس برجسته ترین مورخ ارمنی سدهٔ هفتم میلادی است. تاریخ دقیق زادروز و مرگ وی دانسته نیست و از زندگانی او نیز آگاهی چندانی در دست نداریم[۱] اما از یکی دو اشاره ای که در کتابش آمده می توان دریافت که او سفرهای بسیار کرده و در بین النهرین بوده و در دربار خسرو پرویز، شاهنشاه ساسانی، با گروه نمایندگان چینی که به آنجا آمده بودند دیدار کرده است.[۲] سبئوس تا سال ۶۲۸ م در دربار خسرو پرویز به سر می برد، پس باید در اواخر سدهٔ ششم میلادی زاده شده و کتابش را در سن هفتاد سالگی نوشته باشد.[۳] پژوهشگران او را با اسقف سبئوسی، که در سال ۶۵۴ م در مقام رهبر دینی قلمرو دودمان باگراتونی در همایش کلیسایی شهر دوین شرکت کرده و نام خود را در فهرست شرکت کنندگان این همایش به صورت ((اسقف سبئوس باگراتونی)) ذکر کرده است، یکی دانسته اند.[۴] از او کتاب ارزشمندی بر جای مانده به نام تاریخ هراکل یا تاریخ هراکلیوس که به اختصار تاریخ نامیده می شود. او تاریخ خود را از دوران افسانه ای تاریخ ارمنستان آغاز کرده و شرح رویدادها را تا سال ۶۶۱ م ادامه داده است.[۵]
چند تن از مورخان ارمنی سده های میانی از جمله استپانوس تاروناتسی (آسوقیک، سدهٔ دهم تا یازدهم)، مخیتار آنتسی (سده دوازدهم)، شاپوه باگراتونی (سدهٔ هشتم تا نهم)، ساموئل آنتسی (سدهٔ دوازدهم) و گیراگوس گانزاکتسی (سدهٔ دوازدهم تا سیزدهم) از سبئوس و کتاب وی نام برده اند. برخی نیز مانند توما آرتسرونی (سدهٔ دهم)، وارتان (سدهٔ دوازدهم تا سیزدهم)، هوهانس دراسخاناگردتسی (سدهٔ نهم تا دهم) و هوهانسی تاروناتسی (آسوقیک، سدهٔ دهم تا یازدهم) قطعاتی از آن کتاب را برگرفته در اثر خود گنجانده اند.[۶] استپان مالخاسیان، تاریخ شناس برجستهٔ ارمنی، در پیشگفتار چاپ۱۹۳۹ م تاریخ سبئوس می نویسد تا نیمه های سدهٔ نوزدهم میلادی هیچ کس کتاب سبئوس را ندیده بود و هیچ نسخه ای از آن در دست نبود و همگان آن را گمشده می پنداشتند تا آنکه در سال۱۸۴۲ م اسقف هوهانس شاه خاتونیان این دستنوشته را به گونه ای اتفاقی در کتابخانهٔ کلیسای اجمیادزین مقدس یافت. البته، این نسخه نه دارای عنوان بود و نه نام نویسنده ای داشت اما اسقف شاه خاتونیان با مطالعهٔ آن و پژوهش در محتوای کتاب به درستی دریافت که این کتاب باید همان اثر گمشدهٔ اسقف سبئوس باشد که با اشاره ها و گزارش هایی که مورخان ارمنی دربارهٔ آن کرده اند کاملاً همخوانی دارد.[۷]
کتاب سبئوس به دو بخش تقسیم شده است: بخش یکم شامل یک پیشگفتار و دو فصل است که به تاریخ باستانی ارمنستان و افسانهٔ ((هایک و بل)) و افسانهٔ ((آرای زیبا و شامیرام)) و دیگر افسانه ها پرداخته است. رویدادهای گذرایِ تاریخ ارمنستان و فهرست سه گانهٔ شاهان ارمنستان، شاهنشاهان ایران و قیصران روم نیز در این بخش جای دارد. این فهرست سه گانه اگر چه از نظر طول مدت و زمان زمامداری شاهان دارای اشتباهاتی است اما ارزش پژوهشی بسیار دارد. پژوهشگران بر این عقیده اند که این بخش را کس دیگری نوشته و به اشتباه به کتاب سبئوس وارد شده است.[۸] بخش دوم کتاب که بسیار ارزشمند است سی وهشت فصل دارد. این بخش با اشاره هایی کوتاه به رویدادهای دوران پیروز ساسانی (۴۵۷۴۸۴ م) و پسرش قباد (از۴۸۸ ۵۳۱م با وقفه) آغاز شده و تا حملهٔ عرب ها، بر افتادن شاهنشاهی ساسانی و آغاز خلافت معاویه ادامه می یابد.
فصل دوم کتاب اشاره ای کوتاه به پادشاهی خسرو انوشیروان و جنگ او با رومیان دارد. سبئوس می نویسد: ((این خسرو که انوشیروان می نامندش با رومیان جنگید و شهر انطاکیه را گرفت و مردم آنجا را به اسیری آورد و شهری ساخت و آن را “وه انتیوک خسرو” نامید)).[۹] سپس به مرگ انوشیروان و جانشینی پسرش هرمزد و کشتار سران و بزرگان کشور به فرمان هرمزد می پردازد. از نوشتهٔ سبئوس چنین پیداست که هرمزد با بزرگان و اشراف ایران در ستیز بود و می کوشید تا آنان را به فرمان خویش درآورد. سبئوس دربارهٔ هرمزد می نویسد: ((او جمله اشراف و دودمان های بومی را از خاک پارس برانداخت و سپاهبد بزرگ پارت ها و پهلوی ها را کشت. این سپاهبد دو پسر به نام های وندو (بندو) و وستام (بستام) داشت. وندو را گرفت و به بند کشید اما وستام گریزان شد و خود را نجات داد)).[۱۰]
از رویدادهای مهم فصل دوم که در تاریخ ایران اهمیت بسیار دارد جنگ وهرام مهروندک (بهرام چوبین)، سردار ایرانی، با همسایگان شرقی ایران (تتالی ها و کوشان ها) و شکست آنهاست. سبئوس می نویسد: ((در این زمان یک تن به نام وهرام مهروندک که فرماندهٔ سپاهیان شرق ایران بود دلاورانه با سپاه تتالی ها جنگید. ایشان را شکست داد. بلخ را نیرومندانه گشود و خاک کوشان را تا آن سوی رود بزرگی که وهرود (جیحون) می نامند سرتاسر به تصرف در آورد…. وهرام مهروندک با پادشاه بزرگ ماساگت ها درآن سوی رودخانهٔ وهرود جنگید و انبوه سپاه او را شکست و پادشاه آنان را در جنگ کشت و همهٔ گنج و ژروت آن حکومت را ربود)).[۱۱]
وهرام پس از پیروزی در این جنگ بخشی بزرگ از غنیمت را میان سپاهیانش تقسیم کرد و بخشی اندک را به همراه نمایندگان و نامه ای نویدبخش به پادشاه پارسی فرستاد. هرمزد چون غنیمت اندک را دید به ظاهر شادمان شد اما در نهان خشم گرفت و به نمایندگان دربار فرمود بروند و بقیهٔ غنیمت را باز ستانند. سپاهیان وهرام با دیدن این نماینده که برای گرفتن غنایم آمده بود برآشفتند و او را کشتند و بر هرمزد شوریدند و از خدمت وی سر باز زدند. آنان وهرام را به پادشاهی برگزیدند و از خاورزمین به سوی بین النهرین به حرکت درآمدند تا هرمزد را بکشند، دودمان ساسانی را براندازند و وهرام را بر تخت پادشاهی بنشانند. وهرام انبوه اقوام دلیر و جنگجوی شرق را شتابان گرد آورد و پیش رفت. چون این خبر به دربار ساسانی و هرمزد رسید او به هراس افتاد. پس بزرگان پارسی را که در دربار بودند با سپاه محافظان و پشتیبانان فراخواند و پس از رایزنی با ایشان بر آن شد تا خزانه را برگرفته به آن سوی رود دجله به شهر وه قباد برود و بند پل ها را بریده به پادشاه تازیان پناه برد. اما چنین نشد زیرا محافظان و پشتیبانان پادشاه تصمیم به کشتن هرمزد گرفتند تا پسرش خسرو را بر تخت بنشاندند. آنها وندو (برادر زن هرمزد) و جمله زندانیان را از زندان آزاد کردند و وندو را به رهبری خویش گماردند. سپس کس نزد وستام (برادر وندو) فرستادند تا خود را شتابان به آنجا برساند. او نیز شتابان آمد و همهٔ بزرگان و فرماندهان و سپاهیان در تالار کاخ گرد آمدند و به سرای هرمزد شتافتند و او را گرفته چشمانش را از حدقه درآوردند و کشتند. سپس خسرو پسر خردسال هرمزد را به پادشاهی نشاندند. اما به زودی سپاه شورشی وهرام به پایتخت رسید و خسرو چون توان جنگ نداشت با تنی چند از بزرگان تیسفون را فرو گذاشت، از رود دجله گذشت و به جانب غرب گریزان شد. آنها به قیصر موریس خبر دادند و از وی کمک خواستند.
قیصر موریس چون از این رویدادها آگاه شد بزرگان خویش را گرد آورد و به آنان گفت که پارسیان پادشاهشان را کشته و پسرش را بر تخت نشانده اند. اما سپاهیان پارسی مردی دیگر از خاورزمین را به پادشاهی نشانده اند. او با سپاهش آمده و حکومت را به چنگ درآورده است. پسر خردسال پادشاه گریخته و از ما یاری جسته و قول های بسیار داده است. اینک بگویید چه کنیم؟ آیا او را یاری دهیم یا خیر؟ بزرگان قیصر گفتند که بگذار آنان با هم بجنگند و ناتوان شوند تا ما آسوده باشیم. اما قیصر موریس پیشنهاد آنان را نپذیرفت و بر آن شد تا خسرو را یاری دهد. پس لشکری به فرماندهی دامادش فیلیپیکوس به یاری خسرو فرستاد. سپاهیان ارمنی و سپاهیان سوری نیز در لشکر رومیان به یاری خسرو آمدند.[۱۲]
لشکریان کمکی قیصر به همراه خسرو پیش آمدند و به روستای وارارات (آجی چای کنونی) در آترپاتکان رسیدند. واحدهای ارمنی این لشکر به رهبری هوهان پاتریک و سردار موشغ از زبده ترین و کارآزموده ترین واحدهای لشکر روم بودند. از این رو وهرام چوبین می کوشید آنان را از لشکر روم جدا سازد. پس نامه ای به موشغ نوشت و از وی خواست که از سپاه خسرو دور شود و وعده داد که او را به پادشاهی ارمنستان خواهد نشاند و دولت مستقل ارمنستان را برقرار خواهد کرد. چون این نامه از ارزش بسیار برخوردار است بخشی از آن را در زیر می آوریم:
((چنین می پنداشتم که هرگاه با دشمن شما در جنگ باشم مرا از آن سو یاری خواهید داد تا به کمک یکدیگر بتوانیم دودمان ساسانی، این بلای مشترک را از میان برداریم، اما شما اینک گرد آمده به جنگ من می آیید. من از کشیشان رومی که گرد آمده اند و به جنگ من می آیند هراسی ندارم اما شما ارمنیان! بی جهت شاه دوستی خود را نمایش می دهید. مگر همین دودمان ساسانی نبود که حکومت کشورتان را برانداخت؟ شما اینک به جنگ من می آیید؟ برای شما بهتر آن است که ایشان را فرو گذارید و به من بپیوندید، زیرا اگر من پیروز شوم به خدای بزرگ اهورامزدا، به ماه و آتش و آب و مهر و جمله ایزدان سوگند یاد می کنم که پادشاهی ارمنستان را به شما دهم تا شما هر کس را بخواهید به پادشاهی آنجا گمارید)).[۱۳]
وهرام چوبین در ادامهٔ نامه اش مرزهای قلمرو آتی ارمنستان مستقل را نیز مشخص می کند و قول می دهد که پس از استقلال ارمنستان از خزانهٔ پادشاهی ایران برای ارمنیان چندان زر و سیم بفرستد تا ارمنیان بگویند بس است و دیگر نفرست. سپس، نامه را به رسم سوگند ایرانیان در میان نان و نمک می پیچد و برای سران ارمنی می فرستد.[۱۴] ارمنیان این نامه را می خوانند ولی آن را بدون پاسخ می گذارند. وهرام نامه ای دیگر می نویسد و می گوید که ندادن پاسخ به نشانهٔ نپذیرفتن پیشنهادهایش است و تهدید می کند که در آوردگاه به آنها و خسرو نیروی پیل ها و نیزه های پولادین را نشان خواهد داد. موشغ این بار پاسخ داد و نوشت:
((پادشاهی از آن خداوند است و به هر کس اراده کند خواهد داد. اما تو پیش از آنکه بهر ما دل بسوزانی باید بر خویشتن رحم آوری زیرا می بینم که یاوه گو هستی و نه به خدای خود که به خویشتن و افزونی سپاهیان و پیل هایت می بالی. اما من به تو می گویم اگر خداوند اراده کند فردا روز پیرامون تو جنگ دلاوران برپا خواهد کرد و ابرهای آسمان بر سر تو و پیلانت رعد فرو خواهند ریخت و… اگر خداوند اراده کند طوفان سهمگین سپاه تو را چونان غبار خواهد برد)).[۱۵]وندو، وستام و نزدیک به هشت هزار سوار پارسی نیز در آنجا بودند. در جنگی که در سحرگاهان درگرفت هر دو سپاه سخت کشتار شدند و پراکنده گشتند و تا شب در برابر یکدیگر دلاورانه جنگیدند. سرانجام سپاه وهرام تاب نیاورد و گریخت. تا پاسی از شب ایشان را دنبال کردند و زمین را از اجساد پوشاندند. بسیاری را هم گرفتند و نزد خسرو آوردند. نیروی خسرو در آن روز بس افزون گشت. اما وهرام به شهر شاه نشین بلخ گریخت و در آنجا پس از چندی به دستور خسرو کشته شد.[۱۶]
سبئوس در فصل چهارم و پنجم کتاب از شیرین، دلدادهٔ خسرو، سخن می راند و می نویسد که او مسیحی بود و خسرو بسیار عزیزش می داشت. شیرین مراسم دین مسیحیت را آزادانه انجام می داد و حتی کلیسایی در نزدیکی دربار ساخته بود. خسرو دستور داده بود که هر کس در هر دینی که هست باقی بماند. آنکه مسیحی است مسیحی بماند و آن کس که زرتشتی است در دین خود بماند. از این رو زمانی که تنی چند از مغان به دین مسیح درآمدند خسرو خشم گرفت و همهٔ آنان را کشت.[۱۷]
در فصل پنجم تاریخ سبئوس آمده است که قیصر موریس از خسرو پرویز خواسته بود که پیکر دانیال نبی را، که در شوش مدفون بود، به روم بازگردانند. خسرو خواهش او را پذیرفت و فرمود که چنین کنند. اما بانو شیرین سخت مخالفت کرد و چون نتوانست رأی پادشاه را برگرداند به همهٔ مسیحیان فرمود تا دست دعا و نیایش برآورند و از خداوند بخواهند که پیکر دانیال پیامبر را در همانجا نگاه دارد. همهٔ مسیحیان گرد آمدند و از خداوند به عجز خواستند که چنین کند. ستورانی که پیکر آن پیامبر را می بردند چون از شهر بیرون شدند ناگهان معجزه ای روی داد و جمله چشمه ها خشکید و مردم فریادکنان در پی آنها روان شدند. ستوران در سه فرسنگی شهر در جای خود میخکوب شده از جنبیدن بازماندند. تودهٔ مردم سررسیدند و ستوران با شکافتن صف انبوه مردمان به شهر باز رفتند. و چون از دروازهٔ شهر به درون رفتند چشمه ها جوشیدن گرفت و آب های بسیار روان شد. این معجزه را بی درنگ به گوش قیصر رساندند و او گفت که چون خواست خداوند این است پس آنجا را فروگذارند و بازگردند.[۱۸]
فصل ششم تاریخ سبئوس شامل نامهٔ بسیار مهم قیصر موریس به خسرو پرویز است که گویای سیاست قیصر در مورد ارمنیان است. در این نامه، موریس خطاب به خسرو می نویسد: ((ارمنیان قومی گمراه و نافرمانند که در میان ما زندگی می کنند. بیا تا من ارمنیان قلمرو خویش را گرد کنم و برای جنگ به تراکیا بفرستم و تو ارمنیان قلمرو خود را گرد کن و به خاور بفرست. اگر آنها بمیرند دشمنان ما مرده اند و اگر بکشند دشمنان ما را کشته اند و ما در صلح خواهیم زیست. اما اگر آنها در خاک خود بمانند ما آرامش نخواهیم داشت)).[۱۹]
این نامه بیان روشن سیاست قدیم بیزانس در قبال ارمنیان است که در سده های پس از آن نیز ارمنیان بارها طعم آن را چشیدند و این در حالی است که حکومت های ایران باستان از جمله مادها، هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان هیچ گاه قصد کوچاندن ارمنیان از زیستگاه و میهن اصلی خود و جانشین ساختن اقوام بیگانه در آنجا را نداشته اند. تنها یک مورد استثنا در زمان شاپور دوم ساسانی دیده می شود. باری، بزرگان ارمنی بر ضد سیاست موریس به پا خاستند و سر به شورش نهادند و بر آن شدند تا پادشاهی ارمنستان را دیگر باره برقرار سازند. ((سپس اشراف ارمنی گرد آمدند و بر آن شدند تا از خدمت پادشاه روم بیرون شوند و بهر خود پادشاهی بنشانند تا دیگر هرگز در نواحی تراکیا کشته نشوند و در خاک خود زندگی کنند و بمیرند)).[۲۰]
خسرو پس از چندی بر آن شد تا انتقام خون پدرش را از دایی هایش، وندو و وستام، و دیگر بزرگان بستاند. پس فرمود وندو را که نزدش بود دستگیر کنند و بکشند. وستام چون این را دید به سرزمین استوار گیلان گریخت و سپاهی گرد آورد. سپس، به حدود ری تاخت و غنیمت بسیار گرفت. خسرو سپاهی برگرفت و به جنگ وستام رفت. لشکر کمکی قیصر و سپاه ارمنیان نیز همراه خسرو به جنگ رفتند. جنگ میان آن دو در سرزمین ری درگرفت. در آن جنگ، هیچ یک پیروز نشد و پس از چندی هر کس به جای خود باز رفت. وستام به گیلان بازگشت و از آنجا به سرزمین پارت ها که زادبوم خویش بود رفت.[۲۱] پس از چندی، وستام دو پادشاه کوشانی به نام های کوشوک و پاریوک را شکست داد و مطیع خود ساخت. آن گاه، سپاهی از سراسر مشرق زمین فراهم آورد و برای جنگ با خسرو رو به آسورستان نهاد. اما در میان راه به توطئه ای که پاریوک، شاه کوشانی، تدارک دیده بود گرفتار و کشته شد. پاریوک سپس بازگشت و زن و خانواده و دارایی وستام را اسیر گرفت و شتابان رفت.[۲۲]
در فصل بیست و یکم کتاب، از شورش فوکاس بر ضد قیصر موریس سخن می رود. این شورش در چهاردهمین سال پادشاهی خسرو و بیستمین سال پادشاهی قیصر موریس روی داد. در این سال لشکریان رومی در تراکیا بر قیصر شوریدند و مردی به نام فوکاس را بر تخت نشاندند. در پی کشته شدن موریس، آشوبی در همه جای امپراتوری روم برپا شد و در پایتخت و شهرهای بزرگ اسکندریه، اورشلیم، انطاکیه و جاهای دیگر هرج و مرج و غارت پدید آمد. او سرداری به نام بونوس را با لشکریانش به جنگ انطاکیه و اورشلیم و هر سوی کشور فرستاد. او رفت و انطاکیه و اورشلیم را به تیغ کشید و جمله ساکنان را کشت. فوکاس فرمود هر کس را که با دولت او ناساز است بکشند و بدین سان شورش ها را سرکوب کرد.[۲۳]
چون موریس به دست فوکاس برافتاد خسرو پرویز به خونخواهی وی شتافت و با رومیان جنگید. او تئودوس، پسر خردسال موریس، را به قیصری روم شناخت و او را به عنوان قیصر قانونی روم پذیرفت.[۲۴]
فصل ۲۲ کتاب به آغاز دوبارهٔ جنگ های ایران و روم می پردازد. با روی کار آمدن خسرو این جنگ ها پایان یافت و تا زمانی که موریس زنده بود دو کشور در آرامش بودند. اما با کشته شدن موریس خسرو به قصد گرفتن انتقام موریس به روم حمله کرد. در این جنگ ها، که شرح آن در فصل ۲۳ آمده است، سرداران نامی ایران به نام های خرم یا شهربراز، داتویان، اشتادیزدیار و شاهین رومیان را در چند جنگ شکست دادند و بین النهرین و انطاکیه و کاپادوکیه را گرفتند.[۲۵]
در فصل۲۴، از شورش یکی از فرماندهان رومی به نام هراکلیوس بر ضد فوکاس در بیست و دومین سال پادشاهی خسرو (یعنی سال۶۱۱م) سخن می رود. در این سال، هراکلیوس در نواحی مصر شورش کرد، با کشتی به کنستانتینوپل (قسطنطنیه) رفت و فوکاس را کشت. آنگاه، پسر خویش را به قیصری روم گماشت و آرامش را در همه جا برقرار کرد. سپس، نمایندگانی با گنج و فراورتک نزد خسرو فرستاد و خواستار صلح شد. خسرو از شنیدن سر باز زد و گفت که آن دولت از آن من است و من تئودس، پسر موریس، را به پادشاهی گمارده بودم. اما او [هراکلیوس] بدون دستور ما پادشاه گشته است و مال ما را به ما عطا می دهد. آن گاه، فرستاده را دستگیر کرد و کشت و پاسخی به نامه نداد. پس از آن، خسرو دست به حمله زد و بخش های بسیار از خاک رومیان را تصرف کرد. سبئوس لشکرکشی های ایران به خاک روم را به تفصیل شرح داده است. در این جنگ ها سپاه ایران به فلسطین رسید و مردم آنجا به میل خود به فرمان ایرانیان گردن نهادند. فرماندهٔ ایرانیان که خرم (شهروراز) بود کسانی را به ادارهٔ اورشلیم گماشت. اما پس از چند ماه عامهٔ مردم شهر آنها را کشتند و از فرمان پارسیان سرپیچیدند. سپس، میان اهالی مسیحی و یهودی شهر ستیز برخاست. مسیحیان آنجا یهودیان را از شهر بیرون کردند و از ایشان بسیار کشتند. یهودیان باقی مانده از شهر رفتند و به اطاعت پارسیان درآمدند. خرم سپاهش را برگرفت و شهر را محاصره کرد و پس از نوزده روز شهر را گرفت. تصرف اورشلیم در بیست وپنجمین سال پادشاهی خسرو پرویز (۶۱۴م) روی داد. ایرانیان صلیب مقدسی را که حضرت مسیح بر آن کشیده شده بود برداشتند و با خود بردند. سپس، خسرو فرمان داد شهر را دوباره بسازند و اسیران را در آن جای دهند.[۲۶]
در فصل ۲۶ سبئوس می نویسد که شهروراز یا خرم با تصرف سراسر آسیای صغیر به شهر کالسدون در روبه روی کنستانتینوپل رسید و آن را گشود و برای فتح کنستانتینوپل رو به روی آن اردو زد. قیصر آنان را با مهربانی پذیرفت و خرم و سپاهیان ایران را عطایای گران داد و سراسر سپاه را تا هفت روز عطا و نعمت و نهار و شام داد. سپس، روزی با خرم برکشتی برنشست و با وی سخن گفت وبر آن شد تا او را از ستیز با روم و حمله بر پایتخت باز دارد. او گفت اگر خواستار سرنگونی این امپراتوری هستید بدانید که چنین نخواهد شد زیرا این حکومت را خداوند برقرار ساخته است و کسی جز او نمی تواند آن را براندازد و اگر قصد انتقام گرفتن از موریس را داشتی که پدرم، هراکل (هرقل)، با کشتن فوکاس این انتقام را گرفت. سپس، قیصر از شاهنشاه ایران تقاضای صلح کرد و برای خسرو عطایای بزرگ و نامه فرستاد. خسرو عطایا را پذیرفت اما نمایندگان قیصر را دستگیر کرد و فرمود سپاه ایران از راه دریا بر پایتخت حمله کند. در جنگی که بر دریا روی داد چهار هزار تن از سپاه ایران کشته شدند و حمله به پایتخت ناکام ماند. در این هنگام، سراسر آسیای صغیر، اورشلیم، انطاکیه و دیگر سرزمین های رومی در آسیا در تصرف خسرو بود.[۲۷]
خسرو در سی و چهارمین سال پادشاهی اش (سال۶۲۳م) نامه ای به هراکلیوس نوشت و او را تهدید کرد که قسطنطنیه را نیز سرانجام خواهد گرفت. در آن نامه از وی خواست که خود را تسلیم کند. عنوان نامه بیانگر کبر و غرور شاهنشاهی است که در آستانهٔ در هم کوبیدن امپراتوری روم قرار داشت. عنوان نامه چنین است: ((از خسرو، ستودهٔ خدایان، سالار و شاه جمله سرزمین ها، زادهٔ اهورامزدای بزرگ به بندهٔ نادان و ناسودمند ما هراکلیوس)). خسرو پرویز در این نامه به هراکلیوس می نویسد که اگر او زن و فرزندان خود را برداشته به دربار خسرو بیاید بخشوده خواهد شد و زمین و باغ و کشتزار دریافت خواهد کرد تا بتواند زندگی کند.[۲۸]
هراکلیوس با دریافت نامهٔ خسرو دستور می دهد آن را پیش رهبر روحانی و بزرگان کشور بخوانند. سپس، آن را برمی گیرند به کلیسای بزرگ قسطنطنیه می روند و نامه را بر میز کلیسا پهن می کنند چهرهٔ خود را بر زمین می گذارند و به تلخی می گریند. پس از آن، قیصر همهٔ نیروهای خود را گرد می آورد و دست به ضد حمله می زند که شرح مفصل آنها در همان فصل ۲۶ آمده است.
هراکلیوس فرمود لشکریانش در شهر سزاریا گرد آیند. او با کشتی به کالسدون رفت. از آنجا به سزاریا آمد. سپس با ۱۲۰ هزار تن به سمت کارین رفت و به دوین آمد و نخجوان را گرفت و ویران کرد. سپس، به گنزک در آترپاتاکان رفت و پرستشگاه وشناسب (آذرگشنسب) را کند و ویران کرد. پس از جنگ هایی چند جنگ سرنوشت ساز در بین النهرین نزدیک نینوا در گرفت (۶۲۷م) و به شکست پارسیان انجامید و فرماندهٔ آنان کشته شد. آن گاه، هراکلیوس فرمان داد به سراسر خاک پارس لشکر کشند.[۲۹]
خسرو پرویز پس از شکست از رومیان با دیدن پیشروی آنها به سوی پایتخت خود را برای گریز آماده کرد. و چون ناخشنودی بزرگان از خسرو نیز افزایش یافت آنها بر آن شدند تا خسرو را بکشند. اسقف سبئوس در فصل ۲۷ کتابش دربارهٔ روزهای پایانی زندگی خسروپرویز چنین می نویسد: ((خسرو گریخت و از رود دجله گذشت و به شهر وه قباد رفت و بند پل های شناور را پاره کرد. هراکلیوس به تیسفون رسید و رو به روی آن اردو زد و کاخ های پیرامون شهر را آتش زد و خود از ترس آمدن خرم با تمام افرادش به آترپاتاکان رفت. اما خرم به یاری پادشاه نیامد و در همان نواحی غرب ماند. خسرو از آنجا به خانه بازگشت و فرمود پل ها را بسازند. اما بانوان و فرزندان و گنج و ستوران پادشاه در وه قباد ماند)). سپس، خسرو بزرگان خویش را گرد می آورد و با آنان به درشتی سخن می راند و می گوید: ((چرا شما نیز در میدان جنگ کشته نشدید و به اینجا آمده اید؟ مگر خسرو را مرده می پنداشتید؟)) بزرگان با دیدن خشم خسرو پیش خود چنین می گویند: ((اگر چه از دست دشمنان رستیم اما از دست او نخواهیم رست)). سپس، با یکدیگر متحد شده شبانه او را دستگیر کردند و بر او محافظ گماردند. آن گاه، پسرش قباد را به پادشاهی نشاندن. و ستورانی را که خسرو با آنان به تیسفون آمده بود پنهانی بیرون آوردند. سپس، خسرو چون این رویدادها را نگریست سراسیمه برخاست و برای یافتن اسب به اسبستان خود شتافت اما چیزی نیافت. پس به بوستان کاخ رفت و زیر بوته های پرپشت پنهان گشت. قباد پادشاه آمد و فرمود به بوستان بروند و او را بیابند و بکشند. بزرگان دربارهٔ فرزندان خسرو نیز گفتند که روا نیست ایشان زنده بمانند زیرا آشوب بر پا خواهند کرد. قباد فرمان داد همگان را که چهل تن بودند در یک ساعت کشتند.[۳۰]
پس از آن، قباد در سال۶۲۸ م بر تخت پادشاهی ایران نشست. سبئوس می نویسد: ((قباد چون بر تخت نشست با بزرگانش شور نمود که با قیصر صلح کند و مناطق تصرف کرده را به او باز دهد. او با نامه ای به قیصر هراکلیوس درود فرستاد و گفت که همهٔ مناطق رومی را به آنان بازخواهد گرداند. یک امیر بلندپایه به نام راشن را نیز با عطایای گران به روم فرستاد. راشن به نزد قیصر رفت و نامه و عطا را پیش نهاد. قیصر شادمان گشت و خداوند را سپاس گفت. سپس، یکی از سالارانش به نام یوستات را با هدایای ارزنده نزد قباد فرستاد. یوستات رفت و عطایا و نامه را به قباد داد. قباد با شادمانی پذیرفت و از برای صلح سوگند یاد کرد. سپس، به شهروراز نوشت و فرمود سپاهش را برگیرد و خاک رومیان را فرو گذارد و باز گردد اما شهروراز فرمان پادشاه را به جای نیاورد)).[۳۱]
قباد در حالی که در اندیشهٔ آبادانی کشور بود و می خواست در سراسر کشور صلح برقرار کند پس از شش ماه درگذشت. پسرش، اردشیر، بر جای او نشست. او پسری خردسال بود. در این هنگام هراکلیوس نامه ای به خرم نوشت و گفت که قباد پادشاه شما در گذشته و پادشاهی از آن تو گشته است. من آن را به تو و فرزندان تو خواهم داد. اگر نیاز به سپاه داری هر اندازه بخواهی خواهم فرستاد. بگذار میان من و تو عهد و پیمان باشد. خرم پذیرفت. اسکندریه را فرو گذاشت و در جایی گرد آمد و از آنجا به دیدار هراکلیوس رفت. آنها با یکدیگر با شادمانی دیدار کردند و هراکلیوس وعدهٔ پادشاهی به وی داد. سپس، خواهش کرد که صلیب مقدسی را که از اورشلیم برده بودند به او باز گردانند. خرم سپاهش را برگرفت و به تیسفون رفت و فرمود پادشاه خردسال را بکشند و خود بر تخت پادشاهی نشست و جمله کسانی را که در دربار و سپاه قابل اعتماد نبودند کشتن فرمود و برخی را نیز بسته نزد هراکلیوس فرستاد. هراکلیوس نیز نمایندگانی برای آوردن صلیب نزد خرم فرستاد. خرم صلیب را به آنان داد و ایشان را با شادمانگی بازگرداند. خرم پس از آنکه پادشاه گشت روزی جامهٔ شاهوار پوشید و سوار بر گاهوارهٔ دربار برای نمایش خود و تشویق سپاهیانش به میان ایشان رفت اما ناگهان از پشت سر بر او حمله کردند و زدند و کشتند.[۳۲]
به نوشتهٔ سبئوس پس از خرم دختر خسرو پرویز به نام بور (بوران) را که همسر او نیز بود به پادشاهی نشاندند و فرماندهی را به خوروخ هرمزد (فرخ هرمزد)، که سالار آترپاتکان بود، سپردند. این خوروخ به بامبیش (شهبانو) پیام داد که بیا همسر من باش. شهبانو نیز پاسخ داد که شبی نزد او بیاید تا کام وی برآید. خوروخ با نادانی شبی نزد او رفت و چون به دربار رسید نگهبانان او را گرفتند و کشتند. بامبیش دو سال پادشاه بود تا درگذشت. پس از او کسی به نام خسرو از دودمان ساسانی پادشاه شد. سپس آزرمیدخت، دختر خسرو، و پس از او هرمزد، نوهٔ خسرو، به پادشاهی رسید که به دست سربازان خرم خفه و کشته شد. سپس یزدگرد، پسر قباد و نوهٔ خسرو، به پادشاهی نشست. یزدگرد با ترس پادشاهی می کرد، زیرا سپاهیانش سه پاره شده بودند. یک بخش در سمت شرق و پارس، بخشی سپاه خرم بود در آسورستان و بخشی دیگر در جانب آترپاتاکان بود اما حکومت او در تیسفون بود.[۳۳]
سبئوس در فصل های بعدی از حملهٔ عرب ها به ایران و جنگ هایی که بین آنان درگرفت و به شکست ایرانیان انجامید سخن می گوید. در این دوره بود که ارمنستان در پی شکست ساسانیان توانست بار دیگر به خودمختاری دست یابد و به کوشش تئودوروس رشتونی، سردار بلند آوازهٔ ارمنی، با سپاه عرب رویاروی شود.
سبئوس آمدن عرب ها را در روزگار یزدگرد سوم می داند. او می گوید عرب ها سپاه خود را سه قسمت کردند. بخشی را به مصر فرستادند و آنها اسکندریه را به تصرف درآوردند. بخشی دیگر را به جانب شمال به جنگ رومیان فرستادند و آنها از انتهای دریا تا کرانهٔ رود بزرگ فرات و اورها در آن سوی فرات و سراسر بین النهرین را گشودند. بخش دیگر را به جانب شرق به جنگ دولت پارسی فرستادند.[۳۴]
سبئوس در ادامهٔ داستان خود از جنگ قادسیه (سال های ۶۳۶۶۳۷م) گزارش می دهد و می گوید که در آن زمان دولت پارسیان سست گردید و سپاه آنها به سه بخش تقسیم شد. آن گاه سپاه اسماعیلیان[۳۵](عرب ها) که در جانب شرق بود پیش رفت و به تیسفون رسید و آن را در میان گرفت. پادشاه پارسیان در تیسفون می نشست. بخشی از سپاه ایران به تعداد هشتاد هزار تن که در آترپاتاکان بود به فرماندهی رستم گرد آمدند و به جنگ آنها شتافتند. سپس شهر تیسفون را فرو گذاشتند و به آن سوی دجله رفتند. آنها نیز از رود گذشتند و ایشان را دنبال کردند و تا روستای هرتیجان رفتند. اینان به دنبال آنها رفتند و در دشت اردو زدند. موشغ مامیگونیان سردار ارمنی با سه هزار سرباز خود و گریگور سیونیکی با هزار سرباز خود در میان سپاه ایران بودند. دو سپاه به هم تاختند و سرانجام پارسیان شکست خوردند و گریختند و اسماعیلیان ایشان را دنبال کردند و تعدادی را کشتند. بقیهٔ سپاه پارسی گریختند و در آترپاتاکان در جایی گرد آمدند. آنها خوروخ آزاد را به فرماندهی خود برگزیدند و شتابان به تیسفون آمدند و همهٔ خزانه و اهالی شهر و پادشاه خود را نجات دادند و شتابان به آترپاتاکان رفتند. سپاه اسماعیلیان در پی ایشان تاختند و آنها جملهٔ گنج و اهالی شهر را گذاشتند و گریختند. پادشاه پارسی نیز گریخت و به سپاه جنوب پیوست. آنها سراسر گنج را برگرفتند و به تیسفون باز رفتند.[۳۶]
سبئوس از جنگ دیگری یاد می کند که در سرزمین مادها روی داد، که باید همان جنگ نهاوند باشد. به نوشته سبئوس این جنگ در نخستین سال پادشاهی قیصر کنستانتین و دهمین سال پادشاهی یزدگرد، یعنی سال۶۴۲ م، روی داده است. سبئوس تعداد سپاهیان ایران را شصت هزار و سپاه عرب را چهل هزار تن ذکر می کند. این جنگ سه روز طول کشید. هر دو طرف بسیار کشته دادند تا آنکه به ایرانیان خبر رسید که سپاهی به یاری عرب ها می آید. آنها با شنیدن این خبر شبانه گریختند و رفتند. صبح بعد، عرب ها حمله کردند اما در لشکرگاه ایرانیان کسی را نیافتند. پس به هر سو تاختند و اسیر و غنیمت گرفتند و تعداد ۲۲ قلعه را گشودند.[۳۷]
در این دوره، عرب ها در برابر رومیان به پیروزی های بزرگ دست یافتند و آنان را عقب راندند. سبئوس از این نبردها نیز گزارش هایی دارد. او از معاویه (ماویاس)[۳۸] به عنوان سردار عرب ها نام می برد. یک فصل بسیار ارزشمند این کتاب (فصل۳۵) به کشته شدن یزدگرد سوم و برافتادن شاهنشاهی ساسانی می پردازد. سبئوس می نویسد: ((در بیستمین سال پادشاهی یزدگرد و یازدهمین سال پادشاهی قیصر کوستاس و نوزدهمین سال حکومت عرب ها، سپاه عرب که در خاک پارس و خوزستان بود به جانب شرق و سرزمین پاهلاو که کشور پارت هاست تاختن گرفت. یزدگرد از برابر آنها گریخت اما نتوانست نجات یابد. عرب ها در نزدیکی مرز کوشان ها به او رسیدند و سراسر سپاه پارس را در هم شکستند. یزدگرد گریخت و به جانب سپاه تتالی ها رفت که او را گرفتند و کشتند. یزدگرد بیست سال پادشاهی نمود و حکومت پارسیان و دودمان ساسان که مدت ۵۴۲ سال حکومت داشتند از میان برخاست)).[۳۹]
ارمنیان نیز در همان سال بر ضد رومیان شوریدند و از خدمت آنها بیرون شدند و با عرب ها پیمان بستند. متن این پیمان را که میان سردار عرب (که همان معاویه است) و تئودوروس رشتونی، سپاهبد ارمنستان، بسته شد از فصل ۳۵ تاریخ سبئوس می آوریم که چنین است: ((این پیمان صلحی که میان من و شماست هر چند سال که شما بخواهید برقرار خواهد بود. من سه سال از شما خراج نخواهم گرفت. آن گاه سوگند بخورید که هر اندازه خواستید بدهید. در سرزمین خود پانزده هزار سواره نظام نگاه دارید و خرج آن را از خاک خود بدهید. من آن را خراج دربار خواهم شمرد. سواره نظام را به آسوریک نخواهم فرستاد[۴۰]اما هر جای دیگر فرمان دهم باید آمادهٔ کار باشید. نه به قلعه ها امیری خواهم فرستاد و نه سپاهی گران و حتی یک سوار تازی. دشمن به ارمنستان نخواهد آمد اما اگر رومیان به جنگ شما آیند سپاهی به یاری خواهم فرستاد هر اندازه که بخواهید. سوگند به خدای بزرگ که دروغ نگفتم)).[۴۱] این پیمان در سال۶۵۳ م بسته شد و مطابق آن ارمنستان خودمختاری داخلی خود را نگاه داشت و خراجگزار عرب ها شد.
فصل های بعدی کتاب نیز مطالب سودمندی دربارهٔ ارمنستان، ایران و پیشروی عرب ها دارد و چنان که گفته شد شرح رویدادها تا سال۶۶۱ م ادامه می یابد. در هر سطر و صفحهٔ تاریخ سبئوس می توان به آگاهی های گران بهایی دربارهٔ تاریخ ایران و اقوام همسایه دست یافت و تصوری جامع و فراگیر از رویدادهای آن روزگار به دست آورد.
با پیدا شدن کتاب تاریخ هراکلیوس بررسی ها و نقد علمی آن نیز آغاز شد و تاریخ شناسان برجستهٔ اروپایی و ارمنی از مطالب آن به گونه ای گسترده در پژوهش های خود سود جستند. آرتور کریستنسن[۴۲]، دیوید مارشال لانگ[۴۳] ریچارد فرای[۴۴] یوزف مارکورات[۴۵]، لئو (آراکل باباخانیان)[۴۶]، آکادمیسین هاکوپ ماناندیان[۴۷]و بسیاری دیگر در پژوهش های خود از این منبع استفادهٔ بسیار کرده اند.
استاد رضایی دربارهٔ سبئوس می نویسد: ((او تاریخ نگار شناخته شدهٔ ارمنی است که رویدادهای ایران را از زمان فیروز تا سال ۵۵۹ یادآور شده[۴۸] و دربارهٔ پنجاه سال تاریخ پسین زمان ساسانی و یورش عرب رویدادها را از همه مفصل تر نوشته است)).[۴۹] یوزف مارکوارت، ایرانشناس برجستهٔ آلمانی، بر موثق بودن نوشته های سبئوس تأکید بسیار دارد و او را ((قدیم ترین فرد موثق))[۵۰] می نامد و در جای دیگری که به رویدادهای بهرام چوبین و کوشان ها می پردازد بار دیگر از کتاب سبئوس در مقام یکی از موثق ترین منابع آن دوره نام می برد.[۵۱]
پروفسور هراند پاسدرماچیان می گوید: ((نقش روشنگری تاریخ مشرق زمین که به وسیلهٔ مورخان ارمنی بازی شده در طول قرن ها ادامه داشته است. در قرن هفتم ایفای چنین وظیفه ای کار اصلی اسقف سبئوس می شود که دربارهٔ جنگ های امپراتور هراکلیوس و فتوحات اعراب می نویسد و ما اطلاعات گران بهایی دربارهٔ رم شرقی و اعراب را به او مدیونیم)).[۵۲]
پروفسور واهان بایبوردیان می نویسد: اگرچه سدهٔ هفتم میلادی از نظر رویدادهای مهم تاریخی از دیگر دوره ها متمایز است اما هیچ یک از نویسندگان سدهٔ هفتم میلادی چه به زبان فارسی و چه به زبان های یونانی، لاتینی، آشوری، عربی و غیره چیزی از رویدادهای تاریخی این سده ننوشته اند و بازتاب این رویدادها بیشتر در آثار نویسندگان بعدی دیده می شود. از این دیدگاه تاریخ سبئوس مورخ ارمنی سدهٔ هفتم در علم تاریخ نگاری جهانی اثری استثنایی است و به پاس این اثر کتاب شناسی ارمنی در عرصهٔ تاریخ عمومی سدهٔ ششم و هفتم مقام والایی به دست آورده است.[۵۳] دکتر ماریا آیوازیان نیز این اثر را یکی از منابع مهم سدهٔ هفتم میلادی می نامد و می گوید: ((بخشی از این کتاب به داستان خسرو و شیرین و همچنین یکی از قهرمانان حماسی ایران، یعنی اسفندیار، پرداخته است)).[۵۴]
چنان که گفته شد اهمیت تاریخ سبئوس آن است که در خودِ سدهٔ هفتم میلادی نوشته شده است زیرا تاریخ نگاری بیزانسی و آسوری در این سده دوران رکود خود را می گذراند و نوشته های پهلوی نیز در حال احتضار بودند و تاریخ نگاری عرب نیز هنوز پای به عرصه نگذاشته بود و برای چنین کاری به دویست سال زمان نیاز داشت. از این نظر تاریخ سبئوس از ارزش بی همتایی برخوردار است.[۵۵]
دکتر عزیزالله بیات نیز دربارهٔ این کتاب می گوید: ((در تاریخ سبئوس گذشته از شرح جنگ ها و شرایط عهدنامه ها، مؤلف به مسایل سیاسی نیز توجه داشته است. در این کتاب جریان جنگ بین ایران و روم شرقی مفصل تر از آن است که در آثار مؤلفان بعدی ایرانی و عرب ذکر شده است… نظر به اینکه نویسنده خود معاصر وقایع آن زمان بوده به همین مناسبت می توان به مندرجات این کتاب اعتماد زیاد کرد)).[۵۶] نویسندگان دانشنامهٔ بزرگ ارمنی نیز تاریخ سبئوس را منبع ارزشمندی دربارهٔ پژوهش های ایران شناسی، عرب شناسی و بیزانس شناسی می دانند.[۵۷]تاریخ هراکلیوس در واقع ادامهٔ تاریخ ارمنیان نوشتهٔ غازار پاربتسی است که رویدادهای کتاب پاربتسی را در چند جمله باز می گوید و به شرح رویدادهای سدهٔ ششم میلادی می پردازد.[۵۸] منابع اصلی کتاب عبارت اند از: کتاب مقدس، نوشته های پاوستوس بوزند، آگاتانگغوس، غازار پاربتسی، یغیشه و شمار بسیاری اسناد دیوانی و نامه و غیره.[۵۹]
تاریخ سبئوس نخستین بار در سال۱۸۵۱ م به زبان اصلی خود که ارمنی قدیم یا گرابار بود در قسطنطنیه چاپ شد. این اثر در سال های۱۸۷۹ م در سن پطرزبورگ به تصحیح کروپه پاتاکانیان ۱۹۳۹م[۶۰] در ایروان به تصحیح استپان مالخاسیان و۱۹۷۹ م در ایروان با همان متن گرابار به تصحیح آبکاریان به چاپ رسیده است. تاکنون به زبان های روسی ( ۲بار در سال های ۱۸۶۲ و۱۹۳۹)، فرانسه (۱۹۰۴) و بخش هایی به زبان آلمانی (۱۸۷۵) ترجمه و چاپ شده است. همچنین ترجمهٔ انگلیسی آن به کوشش روبرت بدروسیان در سایت اینترنتی موجود است.[۶۱] این اثر ارزشمند هنوز به زبان ارمنی نوین (آشخارابار) ترجمه نشده است.
منابع:
آیوازیان، ماریا. ((نظری اجمالی به تاریخ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی دو کشور ایران و ارمنستان و آثار مورخان و نویسندگان ارمنی دربارهٔ ایران)). پیمان. ش۲۰. تابستان۱۳۸۱ :۶۳.
بایبوردیان، واهان. ((ایران شناسی در منابع ارمنی)). پیمان. ش ۵ و۶. بهار و تابستان۱۳۷۶ :۵۰.
بیات، عزیزالله. شناسایی منابع و مآخذ تاریخ ایران از آغاز تا سلسلهٔ صفویه. تهران: امیرکبیر،۱۳۸۳.
پاسدارماجیان، هراند. تاریخ ارمنستان. ترجمهٔ محمد قاضی. تهران: نشر تاریخ ایران،۱۳۶۶.
تاریخ هراکل. به تصحیح کروپه پاتکانیان. سن پطرزبورگ:[بی نا]،۱۸۷۹.
ترغوندیان، آرام. نامداران فرهنگ ارمنی از سدهٔ ۵ تا۱۸ میلادی.[بی جا]:[بی نا]،[بی تا].
دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج۱۰، ص۲۶۱.
رضایی، عبدالعظیم. گنجینهٔ تاریخ ایران. تهران:[بی نا]،۱۳۷۸، ج۷.
سبئوس. تاریخ هراکلیوس. با تصحیح و پیشگفتار استپان مالخاسیان. ایروان:[بی نا]،۱۹۳۹.
فرای، ریچارد. ((تاریخ سیاسی ایران در دورهٔ ساسانیان)). ترجمهٔ حسن انوشه، در احسان یارشاطر (گردآورنده). مجموعهٔ تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان (پژوهش کمبریج). تهران: امیرکبیر،۱۳۷۳، ج۳.
کریستینسن، آرتور. ایران در زمان ساسانیان. ترجمهٔ رشید یاسمی. تهران: صدای معاصر،۱۳۸۰.
لئو. مجموعه آثار. ایروان: هایاستان،۱۹۶۷، ج۲.
مارشال لانگ، دیوید. ((تماس های ایران، ارمنستان و گرجستان)). ترجمه حسن انوشه، در احسان یارشاطر (گردآورنده). مجموعهٔ تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان (پژوهش کمبریج). تهران: امیرکبیر،۱۳۷۳، ج۳.
مارکوارت. یوزف. ایرانشهر بر اساس جغرافیای موسی خورنی. ترجمهٔ دکتر مریم میراحمدی. تهران: اطلاعات،۱۳۷۳.
ماندانیان، هاکوپ. نقدی بر تاریخ قوم ارمنی. ایروان: آکادمی علوم،۱۹۷۸، ج۲.
پی نوشت ها:
۱-دانشنامه ٔ بزرگ ارمنی، ج۱۰، ص۲۶۱.
۲-آرام تِرغوندیان. نامداران فرهنگ ارمنی از سدهٔ ۵ تا۱۸ م ([بی جا]:[بی نا]،[بی تا])، ص۱۲۵.
۳-همانجا.
۴-دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، همان.
۵-ترغوندیان، همان.
۶-دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، همان.
۷-سبئوس، تاریخ هراکلیوس، با تصحیح و پیشگفتار استپان مالخاسیان( ایروان:[بی نا]،۱۹۳۹ )، ص۶ و۵.
۸-دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، همان.
۹-سبئوس، تاریخ هراکل، به تصحیح کروپه پاتکانیان (سن پطرزبورگ:[بی نا]،۱۸۷۹ )، ص۲۸.
۱۰-همان، ص۳۶ و۳۷.
۱۱-همان، ص۳۰.
۱۲-همان، ص۳۰ ۳۴.
۱۳-همان، ص۳۷.
۱۴-همان، ص۳۷۳۸.
۱۵-همان، ص ۳۸ و۳۹.
۱۶-همان، ص ۳۹ و۴۰.
۱۷-همان، ص ۴۵ و۴۶.
۱۸-همان، ص ۴۶ و۴۷.
۱۹-همان، ص۴۷.
۲۰-همان، ص ۵۳و۵۴.
۲۱-همان، ص۵۷.
۲۲-همان، ص ۶۰ و۶۱.
۲۳-همان، ص۷۱.
۲۴-همان، ص۷۲.
۲۵-همان، ص۷۶۷۸.
۲۶-همان، ص۷۸ ۸۳.
۲۷-همان، ص ۸۹ و۹۰.
۲۸-همان، ص ۹۰ و۹۱.
۲۹-همان، ص۹۱ ۹۵.
۳۰-همان، ص ۹۵ و۹۶.
۳۱-همان، ص۹۶.
۳۲-همان، ص ۹۸ و۹۹.
۳۳-همان، ص ۹۹ و۱۰۰.
۳۴- همان، ص۱۰۷.
۳۵-مورخان ارمنی عرب هارا بیشتر به نام نیای ایشان اسماعیل، پسر حضرت ابراهیم، اسماعیلی یا فرزندان اسماعیل می نامند.
۳۶- همان، ص۱۰۷ و۱۰۸.
۳۷-همان، ص۱۱۲.
۳۸-همان، ص۱۱۷ و۱۱۸.
۳۹-همان، ص۱۳۷. بیشتر پژوهشگران دورهٔ ساسانیان را از ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی ( ۴۲۷سال) می دانند.
۴۰-آسوریک یا سوریه کنونی جزو قلمرو روم بود. منظور آن است که ارمنیان مسیحی را به جنگ رومیان مسیحی نخواهم فرستاد.
۴۱-همان، ص۱۳۸.
۴۲-آرتور کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمهٔ رشید یاسمی (تهران: صدای معاصر،۱۳۸۰).
۴۳-دیوید مارشال لانگ، ((تماس های ایران، ارمنستان و گرجستان))، ترجمهٔ حسن انوشه، در احسان یارشاطر (گردآورنده) مجموعهٔ تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان (پژوهش کمبریج)، (تهران: امیرکبیر،۱۳۷۳ )، ج۳.
۴۴- ریچارد فرای، ((تاریخ سیاسی ایران در دورهٔ ساسانیان))، ترجمهٔ حسن انوشه، در احسان یارشاطر (گردآورنده)، مجموعه تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان (پژوهش کمبریج)، (تهران: امیرکبیر،۱۳۷۳ )، ج۳.
۴۵-یوزف مارکوارت، ایرانشهر بر اساس جغرافیای موسی خورنی، ترجمهٔ دکتر مریم میراحمدی (تهران: اطلاعات،۱۳۷۳).
۴۶-لئو، مجموعه آثار، (ایروان: هایاستان،۱۹۶۷)، ج۲.
۴۷- هاکوپ ماناندیان، نقدی بر تاریخ قوم ارمنی، (ایروان: آکادمی علوم،۱۹۷۸)، ج۲.
۴۸- سال ۵۵۹ اشتباه چاپی است و شاید مراد سال ۶۵۹ بوده است.
۴۹- عبدالعظیم رضایی، گنجینهٔ تاریخ ایران (تهران:[بی نا]،۱۳۷۸)، ج ۷، ص۴۹.
۵۰-مارکوارت. همان، ص۷۶.
۵۱- همان، ص۱۶۶.
۵۲- هراند پاسدرماجیان، تاریخ ارمنستان، ترجمه محمد قاضی (تهران: تاریخ ایران،۱۳۶۶).
۵۳-واهان بایبوردیان، ((ایران شناسی در منابع ارمنی))، پیمان، ش۵ و ۶(بهار و تابستان۱۳۷۶):۵۰.
۵۴- ماریا آیوازیان، ((نظری اجمالی به تاریخ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی دو کشور ایران و ارمنستان و آثار مورخان و نویسندگان ارمنی در بارهٔ ایران))، پیمان، ش ۲۰ (تابستان۱۳۸۱):۶۳.
۵۵-ترغوندیان. همان، ص۱۳۱.
۵۶- عزیزالله بیات، شناسایی منابع و مآخذ تاریخ ایران از آغاز تا سلسلهٔ صفویه (تهران: امیرکبیر،۱۳۸۳)، ص۶۸.
۵۷-دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، همان.
۵۸-ترغوندیان. همان، ص۱۲۶.
۵۹-همانجا.
۶۰-این مقاله با استفاده از کتاب تاریخ هراکل چاپ سال۱۸۷۹ سن پطرزبورگ نوشته شده است.
61- http://rbedrosian.com/sebt.htm