فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۸۳
به یاد محمد قاضی پدر ترجمه نوین ایران
نویسنده: ایساک یونانسیان
«مرگ من آن روز خواهد بود که نتوانم ترجمه کنم و امیدوارم که آن روز به این زودیها فرا نرسد».
محمد قاضی
پیشگفتار
محمد قاضی از مترجمان برجستۀ معاصر است. او را به حق می توان پدر ترجمۀ نوین ایران نامید. شهرت قاضی برای نسل من و نسل های پیش از من به این دلیل است که ما نخستین رمان های معروف دنیا را با ترجمۀ او خوانده ایم. همچنین، باید یادآور شد که محمد قاضی نخستین مترجم ایرانی است که به موضوع تاریخ ارمنستان و مسئلۀ نژادکشی ارمنیان پرداخته و جامعۀ ایران از طریق این ترجمه ها به گوشه هایی از این واقعۀ شوم تاریخی پی برده است. از این رو، محمد قاضی به گردن ما ارمنیان نیز حق دارد و لازم است که قدردان زحمات او باشیم. محمد قاضی طی پنجاه سال معروف ترین آثار ادبیات معاصر جهان را، به نیکوترین وجه، به فارسی ترجمه کرد و نتیجۀ تلاش او هفتاد ترجمۀ ادبی فاخر است.
دربارۀ محمد قاضی
محـمد قاضـی در ۱۲ مـرداد ۱۲۹۲ش در شـهر مهـاباد استـان آذربایجان غربی دیده به جهان گشود. پدر او، میرزاعبدالخالق، امام جمعۀ مهاباد بود. قاضی آموختن زبان فرانسه را در مهاباد زیر نظـر حسیـن حزنی مکـریانی، ملقـب به گیو مکـریانی، آغاز کرد. در ۱۳۰۸ش، با کمک عموی خود، میرزاجواد قاضی، که از آلمان دیپلم حقوق گرفته بود و در وزارت دادگستری کار میکرد، به تهران آمد و در ۱۳۱۵ش، از دارالفنون در رشتۀ ادبی دیپلم گرفت. در ۱۳۱۸ش، دورۀ دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران را در رشتۀ قضایی به پایان برد و در ۱۳۲۰ش، به استخدام وزارت دارایی درآمد و تا ۱۳۵۵ش، که از خدمت دولتی بازنشسته شد، در این وزارتخانه کار کرد.[۱] وی از اعضای حزب تودۀ ایران بود و تا آخر عمر به عقاید خویش وفادار ماند. [۲]
کلود ولگرد، اثر ویکتور هوگو و دن کیشوت، نوشتۀ سروانتس، نخستین آثاری بودند که این مترجم، در جوانی، از زبان فرانسه به فارسی برگرداند. پس از آن، به مدت ده سال کار ترجمه را رها کرد.
محمد قاضی در زندگی نامۀ خود به نام خاطرات یک مترجم می نویسد: «پدر و مادرم ابتدا صاحب یک فرزند پسر به نام محمد شدند که فوت کرد. سپس، خداوند پسر دیگری به آنها داد و به دلیل اینکه پدرم به نام محمد علاقه داشت نام او را نیز محمد گذاشت، اما این محمد ثانی هم بعد از مدتی درگذشت. سپس، صاحب دختری شدند که او هم فوت کرد، اما پدرم دست از تلاش برنداشت و آنها دوباره صاحب فرزند پسری شدند. پدرم نام او را نیز محمد گذاشت. این محمد ثالث من هستم و خدا رحم کرد که شهید ثالث نشدم».[۳]
در ۱۳۲۹ش، پس از صرف یک سال و نیم وقت برای ترجمۀ کتابجزیرۀ پنگوئن ها، اثر آناتول فرانس، بهزحمت توانست ناشری برای چاپ این کتاب پیدا کند اما سه سال بعد، که این اثر انتشار یافت، کتاب با استقبال خوبی روبه رو شد که دلیل آن شیوایی و روانی ترجمه و موضوع متفاوت کتاب بود.
در ۱۳۳۳ش، کتاب شازده کوچولو، نوشتۀ سنت اگزوپری، را ترجمه کرد که بارها تجدید چاپ شد. او با ترجمۀ دورۀ کامل دن کیشوت، در ۱۳۳۶ـ ۱۳۳۷ش جایزۀ بهترین ترجمۀ سال را از دانشگاه تهران دریافت داشت. [۴]
قاضی پس از بازنشستگی مدتی با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در تهران همکاری کرد. حاصل این همکاری ترجمۀ باخانمان، اثر هکتور مالو؛ ماجراجوی جوان، اثر ژاک ژروند؛ و زوربای یونانی، نوشتۀ نیکوس کازانتزاکیس، بود.
وی در ۱۳۵۴ش به بیماری سرطان حنجره دچار شد. هنگامی که برای معالجه به آلمان رفت این بیماری تارهای صوتی و نای او را درگیر ساخته بود. پس از جراحی، بهعلت از دست دادن تارهای صوتی، دیگر نمیتوانست سخن بگوید و به کمک دستگاهی حرف می زد که صدایی خاص تولید میکرد. با این حال، کار ترجمه را ادامه داد و ترجمه های جدیدی از او تا آخرین سال حیاتش انتشار یافت. قاضی در مقدمۀ کتاب های خود تحلیل های عالی و عقایدی جالب گنجانده که ترجمه های او را بسیار جذاب تر میکند. او در مقدمۀ کتاب زوربای یونانی خود را «زوربای ایرانی» نامیدهاست.
او دوبار ازدواج کرد. پس از درگذشت همسر نخست، که ایران نام داشت، با خواهر وی، کشور، ازدواج کرد. وقتی علت و چگونگی ازدواج با خواهر همسرش را از او پرسیدند وی به شوخی جواب داد: «به منظور صرفه جویی در مادر زن!».
محمد قاضی در سحرگاه چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۷۶ش در ۸۴ سالگی در تهران درگذشت و در زادگاه خود، مهاباد، به خاک سپرده شد.
محمد قاضی به روایت نجف دریابندری
اگرچه شهرت محمد قاضی برآمده از ترجمه های ادبی اوست نجف دریابندری نیز نقشی بی بدیل در کسب زود هنگام این شهرت دارد. شهرت قاضی، به منزلۀ مترجم، با ترجمۀ کتابجزیرۀ پنگوئن ها در اوایل دهۀ ۱۳۳۰ش آغاز شد. البته، او تا آن زمان سه کتاب دن کیشوت، کلود ولگرد، و سپیددندان را نیز ترجمه کرده بود. استقبال خوانندگان از ترجمۀ جزیرۀ پنگوئن ها موجب شد تا نجف دریابندری، در روزنامۀ اطلاعات، مقالهای در ستایش آن بنویسد با عنوان «مترجمی که آناتول فرانس را نجات داد». آناتول فرانس در آن زمان از نویسندگان بیبازاری بود که آثارشان در انبار کتابفروشیهای ایران خاک میخورد. با انتشار این اثر، قاضی به شهرت رسید و پس از آن، کار ترجمه را به صورت حرفه ای ادامه داد.
نجف دریابندری، که خود از مترجمان همنسل قاضی است، او را تنها مترجم خوب ایران میداند و میگوید:
«قاضی در واقع کاری که کرده این است که رمانسهای فارسی مثل امیرارسلان نامدار را خوانده و یک همچین لحنی را به ترجمه داده و کیفیت خاص رمان را هم رعایت کرده است. خلاصه اینکه اثری به وجود آورده به زبان فارسی که من خیال میکنم میماند و مانده است».[۵]
دریابندری، که در آثاری چون گور به گور و بازماندۀ روز از لحنهایی خاص برای ترجمه استفاده کرده است، پیدا کردن زبان خاص برای هر کتاب را شیوۀ قاضی میداند و میگوید: «باید بگویم که [این کار را] از قاضی یاد گرفتم».[۶]
محمد قاضی به روایت سیف الله گلکار[۷]
«چگونه قاضی یک تنه دست به محاصرۀ دولت ترکیه زد»[۸]
شما در تاریخ از محاصره های نظامی و اقتصادی بسیار شنیده اید. اکنون، یک محاصرۀ فرهنگی ویژه را به شما نشان می دهم که استاد قاضی، با نوک قلم خود، به آن دست زد و در کار خود، موفق نیز بود. می خواهم از کتاب هایی خاص برای شما بگویم که استاد قاضی با ترجمۀ آنها نشان داد که دولت عثمانی نماد بی خردی و بیدادگری است. این کتاب ها کار نویسندگان یک ملت و شرح ستمگری هایی که بر یک ملت رفته نیست بلکه نویسندگان بسیاری از کشور های مختلف در این باره قلم زده و فریاد برآورده اند.
۱.آزادی یا مرگ
محاصرۀ فرهنگی ترکیه با قلم قاضی در ۱۳۴۸ش با ترجـمۀ کتاب آزادی یا مرگ، نوشتۀ نیکوس کازانتزاکیس، آغاز شـد. در این کتاب، می بینیـم که ترکان عثمانی مرتکب چه فجـایعی در کِرت شدند و چه خون ها که بر زمین نریختند. اما آدمی گوسفند نیست و ترکان هرگز نتوانستند در کِرت با آرامش حکومت کنند.
۲. در زیر یوغ
از کِرت و مقدونیه و یونان می گذریم و به بلغارستان می رسیم که سال ها زیر چکمۀ بیداد دولت عثمانی دست و پا زد. ایوان وازوف، شاعر و نویسندۀ چیره دست بلغاری، بیشتر دوران زندگی خود را به دور از میهنش در روسیه گذراند. او همواره آرزوی آزادی بلغارستان را از زیر یوغ ترکان عثمانی داشت. از این رو، کتـاب در زیر یوغ را، با مضمون میهن پرستانه و قهرمان پرورانه، برای مردم بلغارستان به یادگار گذاشت که نغـمۀ دلنشیـن آزادی از سرتاسر آن به گـوش می رسد. قهـرمانان داستان او در راه آرمانی والا از نثار جان خویش نیز دریغ ندارند. این کتـاب از شاهکارهای ادبیات معاصر بلغارستـان و دربارۀ قیام نافـرجام بلغارها در سال ۱۸۷۶م است. این قیام بی رحمانه سرکوب شد و شمار بسیاری از میهن پرستان آواره شدند و به رومانی پناه بردند.
۳.کرد و کردستان
کتاب کرد و کردستان، کار تحقیقی ارزندۀ واسیلی نیکیتین، در ۱۳۶۶ش با ترجمۀ استاد قاضی به بازار آمد. در زیر چند سطری از این کتاب را می آوریم:
« از واقعیت های مهمی که به طور کلی مردم از آن بی خبر مانده اند تبعید های دسته جمعی کردان در دوران جنگ ۱۹۱۴ـ ۱۹۱۸م است. این تبعیدها به بهانۀ تخلیۀ اماکن در برابر پیشروی روس ها صورت می گرفت و منظور از آن سلب مالکیت از کرد هایی بود که در دهات ترک نشین پراکنده می شدند. از هفتصد هزار نفری که این اقدام در موردشان به عمل آمده بود عدۀ زیادی قربانی شدند … . به هنگام شکست ترکان رؤسای کرد در ماه مه ۱۹۱۹م در محلی موسوم به کهتا، واقع در نزدیکی ملاطیه، به دور هم گرد آمدند تا طرح دست زدن به یک اقدام ضد آتاترک را بریزند. سرهنگ بل، رئیس اینتلیجنت سرویس انگلیس در حلب، آمد تا به نام دولت متبوع خود ایشان را از این اقدام منصرف کند و از طرف متفقین به آنان قول داد که آرمان ها و خواسته های ملی کردان در نظر گرفته خواهد شد».[۹]
۴. تاریخ ارمنستان
با ترجمۀ تاریخ ارمنستان استاد قاضی وارد ارمنستان می شود و نیـش قلم او، بیـش از پیـش، حلقۀ محاصرۀ ترکان را تنگ تر می کند. هراند پاسدرماجیان، استاد دانشگاه ژنو و نویسندۀ این کتاب، با کار تحقیقی و ارزندۀ خود تاریخ ملتی به قدمت تاریخ را نگاشت. او در این باره می نویسد:
«من نیز یکی از کسانی بوده ام و هستـم که به زعـم خودشان، تقـدیر سرنوشت شتان را تعییـن کـرده، از مـادر زادنشان اتفـاقـی، موقعیـت های زندگـی شان اتفاقـی و همچنین، احساس یک تعـهد خاص اخلاقی در ایشان اتفاقی بوده است. من با نوشتن همین کتاب تاریخ ارمنستان است که کوشیده ام به کار پدرم ادامه بدهم و تلاشی را که او با شمشیر آغاز کرده بود با قلم به انجام برسانم».[۱۰]
۵.غروب فرشتگان
غروب فرشتگان، نوشتۀ پاسکال چکماکیان، یک رمان زیبای تاریخی است. شخصیت های آن همه واقعی هستند. آنان با ستم و آزار ترک ها از سرزمین خویش آواره و به کشورهای گوناگون در آسیا و اروپا و امریکا پناهنده می شوند. این کتاب در ۱۹۸۴م برندۀ جایزۀ ادبیشارل اولمون فرانسه شد.
۶.چهل روز موسی داغ
قاضی کتاب چهل روز موسی داغ را در ۱۳۷۴ش ترجمه کرد. کتاب اثر نویسنـده و شاعـر اتریشی، فرانتـس وِرفِل (۱۸۹۰ ـ ۱۹۴۵م) و از شاهکارهـای رمان تاریخی مدرن است که تاکنـون به بیش از سی زبان زندۀ دنیا ترجمه شده. نسخۀ فرانسوی آن را آقای دکتـر باغدیانتس، استاد فقید دانشگاه تهران، از فرانسه برای استاد قاضی فرستادند. ایشان، پس از مطالعۀ کتاب، بی درنگ کار ترجمۀ آن را آغاز کرد و کار محاصرۀ فرهنگی ترکیه از سوی ایشان با ترجمۀ این کتاب به پایان رسید.
اکنون، باور می کنید که استاد قاضی یک تنه با بیدادگری ترک ها و ترک باوری وترک پروری آنان به نبرد برخاسته بود. از هر فرصتی استفاده می کرد تا نابخردی و عقب ماندگی فکری بزرگان ترک را آشکار سازد و از کشتار انسان هایی پرده بردارد که گناهشان ترک نبودن بود. این محاصرۀ فرهنگی با ترجمه و پخش هزاران نسخه کتاب پرارزش کاری بی نظیر است که تنها از استاد قاضی بر می آمد. هریک از این کتاب ها ادعا نامه ای است علیه ستمکاری و نژادکشی در دوران معاصر، دورانی که همه دم از بشریت می زنند اما چشم به روی حقیقت می بندند.
دربارۀ رمان چهل روز موسی داغ
وِرفِل این رمان حماسی را با الهام از واقعیتی تاریخی نگاشته. این داستان شرح مبارزه و پایداری ساکنان چند آبادی ارمنی نشین در بخش سوئدیۀ استان حلب در امپراتوری عثمانی، در برابر سپاهیان منظم دولتی است. سوئدیه در ساحل شرقی دریای مدیترانه واقع شده و مشرف بر خلیج اسکندرون است که پس از فروپاشی حکومت عثمانی در قلمرو سوریه قرار گرفت. در ۱۹۱۵م، هنگامی که موج خشونت و کشتار سراسر شهرها و روستاهای ارمنی نشین امپراتوری عثمانی را فراگرفته بود، اهالی آبادی های سوئدیه، با آگاهی از سرنوشت ناگزیر خود، خانه ها و روستاهای خویش را رها کردند و در بلندی های کوه موسی داغ پناه گرفتند. آنان، با بهره گیری از موقعیت مناسب کوه، چندین هفته در برابر حملات نیروهای عثمانی مقاومت کردند. سرانجام، دو کشتی جنگی فرانسوی، که برحسب اتفاق در خلیج دور افتادۀ اسکندرون ظاهر شده بودند، به یاری آنان شتافتند. چهل روز موسی داغ در مدتی کوتاه به زبان های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، ارمنی و چندین زبان دیگر ترجمه شد و بازتابی گسترده یافت. فرانتس وِرفِل با آفرینش این اثر توانست نژادکشی ارمنیان را، که نزدیک به دو دهه پس از وقوع آن، از سوی قدرتمندان جهان مسکوت مانده و به فراموشی سپرده شده بود، بار دیگر مطرح سازد و عمق فاجعه را در برابر دیدگان جهانیان آشکار کند.
محمد قاضی از نگاه عبدالله کوثری
عبدالله کوثری[۱۱] معتقد است:
«یکی از مهمترین کارهای قاضی این بوده که چند نسل را با کتاب آشنا و کتابخوان کرد. در زمانی که قاضی ترجمه میکرد از نقد ترجمه و شیوهها و تئوریهای ترجمه خبری نبود اما او با شمی که داشت به خوبی میتوانست زبان ترجمه را پیدا کند. این در ترجمۀ دن کیشوت، که شاهکار اوست، تا ترجمههایش از ماکسیم گورکی و نیکوس کازانتزاکیس وجود دارد». [۱۲]
او می گوید:
«از جمله علتهای استقبال مخاطبان از ترجمههای قاضی همخوانی زبان او با متن اصلی است. قاضی نه تنها زبان فارسی را بهخوبی میدانست بلکه شم نویسندگی هم داشت. او زبانی داشت که زبان آفرینش بود. زبان خشکی نبود و خیلی راحت خودش را از تأثیر نحو زبان مبدأ رها میکرد و فارسی میشد.». [۱۳]
کوثری یکی دیگر از ویژگیهای قاضی و مترجمان هم نسل او را فارسیدانی و فارسیخوانی، به دلیل تربیت سنتی، میداند و میگوید:
«همۀ آنها فارسی را بهخوبی میدانستند. بدیهی است که مترجم باید زبان خارجی را خوب بداند اما آنچه در آفرینش ترجمه اثر دارد و ترجمه را از کاری مکانیکی به هنر تبدیل میکند این است که مترجم بتواند در زبان خودش آفرینش کند. این عنصر اصلی ـ یعنی احاطه به زبان فارسی و توانایی آفرینش زبان که ترجمه را از سایۀ زبان مبدأ بیرون بیاورد و در زبان مقصد، به آن هویت ببخشد ـ در اکثر کارهای جوانان ما غایب است و این راز موفقیت قاضی بود.». [۱۴]
کوثری میگوید که قاضی با انتخاب دایرۀ وسیعی از نویسندگان و آثار برای ترجمه به طور مستقیم بر ادبیات ایران تأثیر گذاشته است. او دربارۀ اثرگذاری قاضی بر شیوۀ کاری برخی از مترجمان، از جمله خود وی، میگوید: «وقتی شما کار درجه دو بخوانید کارتان افت میکند و من خوشبخت هستم که بگویم در شانزدهسالگی میفهمیدم اثری در ترجمه خوب است یا نه. اینها به برکت نوشتههای قاضی و بهآذین بود».[۱۵]
ویژگی های ترجمۀ محمد قاضی و راز ماندگاری آثار او از نگاه مهدی غبرایی[۱۶]
عصر روز دوشنبه، ۲۱ اسفند۱۳۹۶ش، سیصد و سی و هفتمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی انتشارات کتاب پنجره و خانۀ اندیشمندان علوم انسانی به شب «محمد قاضی» اختصاص داشت. در این مراسم، مهدی غبرایی[۱۷] در خصوص راز ماندگاری آثار قاضی چنین گفت:
« با سقوط و تبعید رضاشاه و بر تخت نشستن فرزند او به یاری متفقین، در جنگ جهانی دوم، در اوضاع آشفتۀ سیاسی و اجتماعی آن روزگار، یعنی دهۀ ۲۰ تا ۳۰ شمسی، فضای سیاسی به ناگزیر باز شد و دولت های وقت تسلط چندانی بر اوضاع نداشتند. در این میانه، احزاب گونه گون پا گرفتند که معروف ترین و گسترده ترینشان حزب توده بود. این حزب، گذشته از فعالیت های سیاسی، فعالیت های فرهنگی و هنری و ادبی را با گوشۀ چشمی به کشور بزرگ سوسیالیستی آن زمان، یعنی اتحاد جماهیر شوروی سابق، ترویج کرد. در نتیجه، مترجمانی که بعدها صاحب نام شدند چون محمد قاضی، محمود اعتمادزاده (به آذین)، جهانگیر افکاری، کریم کشاورز و ابراهیم یونسی بانه ای در دامان حزب و آموزه های حزبی پرورش یافتند. البته، در این میانه ابراهیم یونسی با تحصیل در انگلستان قدری استثناست که بیشتر ترجمه هایش از ادبیات انگلیسی است.
دو تن دیگر نیز هستند که ربطی به حزب ندارند. هر دو همشهری اهل اردبیل اند با تفاوت سنی یک سال: رضا سیدحسینی و عبدالله توکل. بعدها، ابوالحسن نجفی هم، که تحصیل کردۀ فرانسه بود، به اینها پیوست، همچنین، پرویز داریوش مترجم انگلیسی. البته، توجه می فرمایید که در اینجا مقصود ما بیشتر مترجمان ادبیات و عمدتاً، رمان و داستان کوتاه است و لاغیر، نامدارانی درجۀ اول که بیشتر عمرشان را صرف ترجمۀ ادبی کرده اند. حتی، خانم های مترجم را که دیرتر به این جریان پیوستند، نظیر مهری آهی(مترجم ادبیات روس) و فرنگیس شادمان و دیگران را استثنا می کنیم.
اما در این بین درخشان ترین نام محمد قاضی است که هنوز هم ترجمه هایش به ویژه ترجمه های ادبی اش را چون شکر پاره می برند. چرا؟ اول اینکه پیش تر از همه به دنیا آمده بود. با نگاهی گذرا به نامبردگان معلوم می شود که همۀ آنها (به استثنای جهانگیر افکاری، ۱۲۹۶ش) بعد از ۱۳۰۰ش به دنیا آمده اند در صورتی که محمد قاضی در سال ۱۲۹۲ خورشیدی زاده شد و در نتیجه، زودتر بالید و به عرصه رسید؛ مثلاً، ابوالحسن نجفی شانزده سال و رضا سید حسینی و عبدالله توکل دوازده، سیزده سال از محمد قاضی کوچک تر بودند.
تا آنجا که جست وجو کرده ام اولین ترجمۀ محمد قاضی کلود ولگرد داستان کم حجمی از ویکتور هوگوست که در ۱۳۱۹ش منتشر شد و پس از آن، او پیوسته کار ترجمه کرد. خودش در مصاحبه ای گفته است که بیش از هفتاد عنوان ترجمه کرده است. با یک حساب سرانگشتی بیش از چهل عنوان اینها رمان و داستان کوتاه است و شاید، برایتان جالب باشد که نصفش از زبان دوم ترجمه شده است. نظیر پرآوازه ترین ترجمۀ او دن کیشوت که اصلش را سروانتس به اسپانیایی نوشته یا آثار کازانتزاکیس که اصل آن یونانی است و ایشان از زبان فرانسوی ترجمه کرده یا سپید دندان جک لندن و شاهزاده و گدای مارک تواین که هر دو انگلیسی است، یا نیه توچکا از داستایوفسکی که روسی است و …
در آن روزگار، بسیاری از مترجمان نامبرده، با استثناهایی چون ابوالحسن نجفی، از زبان دوم ترجمه کرده اند و کسی آن را عیب نمی دانسته و طبعاً، بی دسترسی به وسایل مدرن امروزی، یعنی اینترنت، گاهی برخی اسامی درست ضبط نشده و همان طور رواج یافته است، از جمله خود نام دن کیشوت و شجرۀ نسب او و نام برخی پهلوانان اسپانیایی که فعلاً از آن می گذریم».
غبرایی در ادامه افزود: « با نگاه کوتاهی به زندگی و آثار هریک از نامبردگان به این نتیجه می رسیم که تعداد ترجمه هایشان معمولاً کمتر از چهل عنوان بوده است و برخی از این عنوان ها رمان نیستند. پس، پاسخ اول پیوستگی و تداوم در کار و تعدد آثار ترجمه شده است به نحوی که من علاقه مند به رمان دست کم بیست و چند عنوان از ترجمه های محمد قاضی را خوانده ام.
دوم، اغلب بزرگان نام برده پروردۀ مکتب قدیم اند که ادبیات کهن پارسی از نظم و نثر در آن جایگاه خاصی داشته و چون وسایل ارتباطی امروز از تلویزیون و ماهواره و اینترنت و غیره وجود نداشته حتی تفنن ایشان از برکردن و تسلط به شعر و مثلاً نثر مسجع گلستان سعدی و چهار مقالۀ نظامی عروضی و … بوده است. می گویند و خودش هم گفته که بیست هزار بیت شعر از بر بوده. کاری نداریم که چقدر افسانه است و چقدر واقعیت. به هر حال، آشنایی ایشان با شعر و نثر خودش را در کار ایشان به وضوح نشان داده است. مترجمانی چون او اگر هم در درک اصل مشکلی یا لنگشی داشته اند با تسلط به ظرایف زبان پارسی و صرافت طبع آن نقص را پوشانده اند و متنی شیرین و روان و خواندنی به دست داده اند که خواننده را جذب می کند. قسمت کوتاهی از دن کیشوت ، شاهکار ترجمۀ او را برای مثال اینجا نقل می کنم:
, ای یار غدار ناپایدار و ای دلبر جفاکار مکار، من از دست سبک سری و بی خبری تو چنان هم سفر در به دری و هم بستر خون جگری شده ام که زلازل به ارکان مدرکاتم افتاده و هلاهل به کام فراخ حیاتم ریخته. باشد که به حق و بی طعن و دق دفتر شکایت از جور بی نهایت تو را ورق به ورق بگشایم و فریاد ناشکیبایی از غربت و تنهایی و از بیداد و بی وفایی تو را به گوش فلک مینا برآورم،…».
مهدی غبرایی در ادامه به ویژگی های ترجمۀ محمد قاضی اشاره کرد:
« نثر مسجع موزون به وضوح از این نمونه و بسیاری نمونه های دیگر از جملۀ شروع رمان خوانندۀ علاقه مند و پرحوصله را به وجد می آورد که چون من دلش می خواهد بارها محض انبساط خاطر این قسمت ها را بخواند. البته، همۀ کتاب به این نثر و با این صلابت و مهابت و استواری نیست و چه بسا در اصل نیز چنین بوده است. پس، شیرین زبانی و احاطه و تسلط به نثر پارسی و اجرای دقیق و توأم با حوصلۀ آن و آفرینشگری توأم با ظرافت و صرافت طبع شد اصل دوم.
سوم، دقت به داستان و فضا و آنچه در آن می گذرد. در هنگام بازترجمۀ آوای وحش جک لندن، که ۵۷ سال پیش پرویز داریوش آن را ترجمه کرده، به نکته ای برخوردم که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست. همین جا بگویم که از همۀ آنهایی که نام بردم نکته ها آموخته ام و اگر برخی از این ایرادها را این شاگرد متذکر می شود، دلیل کم اهمیتی کار آن بزرگان نیست که:
بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد
باری، من بنا به ضرورتی که احساس کردم سه ترجمه از ترجمه های پرویز داریوش را مجدداً ترجمه کردم که جهت جلوگیری از اطالۀ کلام جزئیاتش را می گذارم برای مجالی دیگر.
و اما در آوای وحش، که داستان سگی است که از اهلیت به سوی وحشیگری و بدویت می رود، در اواخر رمان سگ مورد بحث به نام باک در ترجمۀ پرویز داریوش با ده گرگ در می افتد و لت و پارشان می کند. خواننده از خود می پرسد چگونه سگی هرچند به وزن هفتاد کیلو و ورزیده حریف ده گرگ درنده می شود! در هنگام ترجمه، فهمیدم اینها گرگ (wolf) نیستند، بلکه جانوری هستند که نویسنده از آنها به اسم wolverine نام برده. در مراجعه به اینترنت، معادل و عکس و مشخصات این جانور را دیدم و فهمیدم جانور خرس سان درندۀ نسبتاً کوچکی است به وزن حداکثر ۲۷ کیلو و به نام دَلّه. خوب، اینجا منطق داستان به دست می آید. نکتۀ شگفت انگیز اینکه محمد قاضی در ترجمۀ سپید دندان در همان سال ها (حتماً از زبان دوم،فرانسوی) این نام را درست معنا کرده. به همین دلیل، وقتی ناشر از من خواست سپید دندان را هم ترجمه کنم قبول نکردم. البته، دلایل دیگر هم بوده از جمله توانایی قاضی در صحنه های توصیفی فراوان کتاب.
من، که پروردۀ مکتب اینان هستم، شاید بتوانم مکالمات را امروزی تر کنم اما تردید دارم در صحنه های توصیفی و در آفرینشگری، به پای استاد برسم.
چهارم، محمد قاضی در مصاحبه های خود تأکید کرده است که شعر نو یا شعر آزاد یا شعر نیمایی را قبول ندارد. به زعم ایشان شعر پارسی با پروین اعتصامی و شاید، ملک الشعرای بهار خاتمه یافته است. البته، این نظری است و من در آن بحثی ندارم. نکته ای که می خواهم توجهتان را به آن جلب کنم این است که به بینش ایشان اشاره کنم.
با این نگاه، ایشان سراغ رمان های کلاسیک با ساختار محکم و رمان های روایی و ماجرایی رفته و از اینکه با نویسندگان رمان نو ـ یعنی امثال رب گریه، ناتالی ساروت، مارگریت دوراس و کلود سیمون و … ـ سر و کله بزند و سراغشان برود پرهیز داشته. شاید، حتی آنان را رمان نویس نمی دانسته.
اینجاست که تشخیص توان خود و کلنجار رفتن با رمانی که دوستش می داریم مطرح می شود. در جایی دیگر، نوشته ام ما شمالی ها ضرب المثلی داریم به این مضمون:,ماهی زورش را می سنجد و به دریا می زند،. پس هر ماهی ای توان دریا رفتن را ندارد. محمد قاضی به درستی توان خود را تشخیص داده و سراغ رمان های توصیفی، روایی و ماجرایی رفته و به خوبی از عهده برآمده است. مثال ها در میان آثارش فراوان است از دن کیشوت گرفته تا جزیرۀ پنگوئن ها تا زوربای یونانی و آثار دیگر کازانتزاکیس و سپید دندان و شاهزاده و گدا و…
اما پرویز داریوش (که او هم در قسمت هایی از ترجمه ها دقیق و استادانه و حتی، رشک برانگیز است ولی به همان نسبت خطاهای کلان و شلختگی و بی دقتی در کار واحد از او دیده می شود) به نظرم این توانایی را نداشته که حوزۀ جولان خود را به درستی بشناسد. به خصوص، بیشتر قسمت های دو رمان خیزاب ها ، به زعم ایشان و خانم دالووی از ویرجینیا ولف ناقص و دور از فهم از آب درآمده. جای دیگر به تفصیل و با مثال های متعدد می نویسم و کلام را به همین جا ختم می کنم».
نظر عرفان رجبی[۱۸] دربارۀ محمد قاضی
قاضی و بازی ترجمه و قدرت: به در می گویم،دیوار تو گوش کن[۱۹]
عرفان رجبی، نویسندۀ مقالۀ «قاضی و بازی ترجمه و قدرت»،[۲۰] در ابتدای مقاله دربارۀ نگاه قاضی به کار ترجمه چنین می نویسد:
« برای محمد قاضی ترجمه نه همچون رابطۀ بین دو فرهنگ همسان بلکه جریان فرهنگی نامتقارن بین دو فرهنگ فرادست و فردوست است که در آن جریان تمدن و پیشرفت یک طرفه بوده و افکار مترقی از سطح فرهنگ قوی، در زبان مبدأ، به سطح زبان مقصد و سپس، فرهنگ ضعیف منتقل می شود. قاضی معتقد بود که از طریق آثاری که ترجمه می کند به افزایش آگاهی و معلومات خوانندگان کمک می کند. در حقیقت، ترجمه برای او تبدیل به ابزار مبارزه با قدرت می شود و ترجمه قرار است نقش براندازانه ای پنهانی در معادلات سیاسی ـ اجتماعی بازی کند».[۲۱]
او در بخش دیگری از مقالۀ خود از قاضی چنین نقل قول می کند:
« قاضی می گوید: ,من خودم را روزنه یا پنجره ای می دانم … به روی باغ فرهنگ و هنر مغرب زمین و مغزم چراغی است در پس این پنجره که آن را روشن داشته است … . من فانوس افروزم … من فانوس افروزم و کارم این بوده است که در دوران عمر کوتاه خود مغزها را با عرضه کردن آثار آزاداندیشان جهان روشن کنم و حقایق زندگی را، که آزاد زیستن و آزاد اندیشیدن و عشق به همنوع و محبت و انسان دوستی دموکراسی و کار و کوشش برای بهروزی خود و اجتماع است، به همه ابلاغ می کنم. من فانوس افروزم،.
قاضی در یکی دیگر از مصاحبه هایش می گوید: ,در بین ۶۴ کتابی که تاکنون ترجمه کرده ام تقریباً همه دارای رسالت اجتماعی و فکری هستند و تعداد انگشت شماری رسالت هنری و فرهنگی دارند،.
به نظر می رسد که قاضی خود را بیشتر در نقش یک روشنفکر سیاسی می دید، زیرا به نوشتۀ فرخ امیر فریار[۲۲]: ,مترجمان دورۀ رضا شاه بیشتر از فضلا و دانشگاهیان و پس از شهریور ۱۳۲۰،مترجمان اغلب از روشنفکران سیاسی بودند. ملاک برخی از مترجمان نام آور معاصر در انتخاب رمان برای ترجمه بیشتر ارزش های اجتماعی اثر بوده تا ارزش ادبی آن و قاضی یکی از این مترجمان بود،».[۲۳]
رجبی، در پایان مقاله دربارۀ قاضی می گوید: «برای قاضی ترجمه همچون بازی با قدرت از رهگذر بیان غیر مستقیم است. در این بازی، او غایب حاضر است؛ به عبارت دیگر، قاضی مترجم/ نویسنده است.». [۲۴]
محمد قاضی شاعری که زیر سایۀ ترجمه گم شد
محمد قاضی استعداد شاعری و نویسندگی هم داشت. اشعار بسیاری نیز سرود اما به گفتـۀ خودش چون استعدادش را در مترجـمی بیشتر دید دنبالۀ شعـر و شاعری را نگرفت. البته، او مطالعات بسیاری در متـون کهـن فارسی و دیـوان شاعـران کرده بود. به گفتـۀ خودش در سالهـای ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ش بیـش از پنجاه هزار بیـت را از حفظ داشـت، مهـارتی که تأثیر خود را در ترجمـههای قاضی نشان داد.
او خود دراین باره میگوید:
«یک شب با عدهای از دوستان در سال ۱۳۲۶ شام را در هتل دربند خوردیم و ساعت ۹ شب که از هتل بیرون آمدیم تا به شهر برگردیم. به پیشنهاد یکی از دوستان قرار شد پیاده بیاییم. گفتند هرکس حکایت یا قصهای نقل کند تا در حین راه گرم شویم. گفتم که نیازی به این کار نیست چون میخواهم برایتان شعر بخوانم. باورشان نمیشد، ولی در ساعت ۹،که از هتل بیرون آمدیم و پیاده به سمت شهر حرکت کردیم، تا ساعت ۱۲ شب، که به جلوی کاخ مرمر رسیدیم، همچنان از شاعران مختلف شعر خواندم و همه را غرق در تعجب کرده بودم. باری، مطالعۀ آثار کلاسیک فارسی و به ویژه، از بر کردن اشعار شاعران کلاسیک به تسلط یافتن بر زبان فارسی بسیار کمک میکند و مترجم را با ریزهکاریهای زبان آشنا میسازد».[۲۵]
در بخش دیگری از این گفت و گو، قاضی دربارۀ وضعیت و کیفیت ترجمه در ایران می گوید:
«به جز چند تایی از مترجمان خوب، که میشود فهمید چه مینویسند و چه میگویند، نوشتههای بقیه با مقیاسهای سنتی و معیارهای اصیل زبان فارسی تطبیق نمیکند و به زحمت، میتوان آنها را درک کرد. علت این امر به نظرم تنها همین آن است که آن چند مترجم معدود و خوب زبان شیرین فارسی را از استادانی چون ابوالفضل بیهقی، نصرالله منشی، فردوسی، عنصری، منوچهری، خیام، سعدی و حافظ آموختهاند ولی اکثر مترجمان خلقالساعه فارسی نمیدانند و مینویسند و آن را هم از فرهنگهای لغات خارجی به فارسی مانند فرهنگ نفیسی، حییم و… آموختهاند و لاجرم، ثمرۀ کارشان همین ترجمههای غلط و نامفهوم است که میبینیم».[۲۶]
محمد قاضی راز موفقیت خود را در مجموع اینگونه بیان میکند:
«در ترجمه، رعایت امانت را به مفهوم درست کلمه میکنم و هیچ قسمتی از آن را تا مجبور نباشم حذف نمیکنم. در نتیجه، نه چیزی از متن کم میکنم و نه چیزی به آن میافزایم و همان مطلب مورد نظر و نوشتۀ مؤلف را به فارسی بر میگردانم. سوم، سبک و سیاق نویسنده را به تمام معنی حفظ میکنم. در نتیجه، ملاحظه میفرمایید که نثر دنکیشوت من با نثر رمانهای اجتماعیام تفاوت دارد. نثر شازده کوچولوی من با نثر کتابهای دیگرم فرق دارد. در توصیهای هم که به مترجمان جوان میکنم از همه چیز واجبتر این است که بکوشند مطلبی را که میخواهند ترجمه کنند خوب بفهمند. سپس، آن را به یک فارسی روان و مطلوب درآورند و در این راه، تا میتوانند از واژههای فارسی بیشتر استفاده کنند. دیگر اینکه سبک نویسنده را رعایت کنند و آن حالت روحی او را ،که اگر ظریف یا طنزنویس یا روشنبیان است، در ترجمه حفظ کنند».[۲۷]
آیا محمد قاضی به توصیههای خود عمل میکرد؟ زرین کوب و جمالزاده پاسخ میدهند.یکی از مهمترین ترجمههای محمد قاضی ترجمۀ دن کیشوت است. او در این ترجمه چیرهدستی و پشتکاری بینظیر نشان داد. متن اصلی دارای ضربالمثلها و اشعار متعدد بود که او برای پیدا کردن معانی آنها بارها به کلیسای کاتولیکها رفت و با مراجعه به کشیش ها معانی آن اشعار را پیدا کرد. همچنین، برای ترجمۀ ضربالمثلها کوشید تا معادل آنها را در زبان فارسی پیدا و اصل آنها را در پای صفحه قید کند.
دکتر زرین کوب در مقالهای در مجلۀ سخن دربارۀ ترجمۀ دن کیشوت نوشت: «مترجم زبان مناسب با ترجمۀ این اثر را پیدا کرده است».[۲۸] جمالزاده نیز در مجلۀ راهنمای کتاب نوشته: « اگر سروانتس فارسی میدانست و میخواست دن کیشوت را به فارسی بنویسد از این بهتر نمیشد».[۲۹]
محمد قاضی از نگاه زمان رضاخانی[۳۰]
قاضی متعلق به نسل طلایی مترجمان ایران بود، نسلی که در آن زنده یاد پرویز مرزبان خود را مقید به ترجمۀ آثار حوزۀ هنر و تمدن می دانست و کمتر سراغ ترجمۀ داستان می رفت و قاضی خود را مقید به ترجمۀ داستان می دانست و کمتر وارد حوزه های خارج از تخصص خود می شد. ده ها اثر از ادبیات فاخر جهان از دن کیشوت و سپید دندان و شاهزاده و گدا بگیرید تا شازده کوچولو، مادام بواری، باخانمان و زوربای یونانی به همت ترجمه های خوب قاضی وارد زندگی و خاطرۀ مردم ایران شد.
شاید، وضعیت بازار نشر و کتاب عاملی برای آشفتگی ترجمه های امروزی باشد اما فراموش نکنیم که دلایلی هم وجود دارد که انتظار داشته باشیم ترجمه های امروزی نسبت به دوران محمد قاضی از کیفیت بالاتری برخوردار باشد: یکی اینکه امروز جمعیت ایران نزدیک به هشتاد میلیون نفر است که بیشتر آنان باسواد هستند. در دوران جوانی محمد قاضی، جمعیت ایران سی میلیون نفر بود که بیشترشان بی سواد بودند! دیگر اینکه، در دوران جوانی محمد قاضی، مترجمان دانش آموختۀ رشتۀ مترجمی نبودند. امروزه، تحصیل در رشته های مترجمی زبان، بنابر قاعده، باید به افزایش کیفیت ترجمه در کشور منجر شود. [۳۱]
نگاهی به کارنامۀ محمد قاضی
اگرچه بیشتر ترجمههای محمد قاضی از زبان فرانسه بود اما دنیای ترجمۀ او پراکندگی بسیاری دارد و او از نویسندگانی با ملیتهای فرانسوی، امریکایی، چک، ایتالیایی، دانمارکی، انگلیسی، یونانی، اسپانیایی، اتریشی، روس، برزیلی و لهستانی آثاری ترجمه کرده است. برخی از درخشان ترین ترجمه های محمد قاضی به شرح زیر است:
ـ دن کیشوت، اثر میگل سروانتس
ـ کلود ولگرد، اثر ویکتور هوگو
ـ سپیددندان، اثر جک لندن
ـ جزیره پنگوئنها، اثر آناتول فرانس
ـ شاهزاده و گدا، اثر مارک تواین
ـ شازده کوچولو، اثر آنتوان دو سنت اگزوپری
ـ ساده دل، اثر ولتر
ـ نیه توچکا، اثر فئودور داستایفسکی
ـ مادام بوواری، اثر گوستاو فلوبر
ـ مهاتما گاندی، اثر رومن رولان
ـ دوریت کوچک، اثر چارلز دیکنز
ـ داستان کودکی من، اثر چارلی چاپلین
ـ زوربای یونانی، اثر نیکوس کازانتزاکیس
ـ در نبردی مشکوک، اثر جان اشتاین بک
ـ مادر، اثر ماکسیم گورکی
ـ خداحافظ گاری کوپر، اثر رومن گاری
ـ غروب فرشتگان، اثر پاسکال چکماکیان
ـ چهل روز موسی داغ، اثر فرانتس وِرفِل
ـ تاریخ ارمنستان، اثر هراند پاسدرماجیان
ـ نان و شراب، اثر اینیاتسیو سیلونه
ـ مسیح باز مصلوب، اثر نیکوس کازانتزاکیس.
سخنرانی محمد قاضی در شب شعر کانون نویسندگان ایران در انستیتو گوته (۱۳۵۶ش) [۳۲]
عزیزان!
من هم برنامۀ خاص خود برای صحبت با شما را داشتم اما سروران من رعایت حال مزاجی مرا کرده و با توجه به ناتوانی من در حرف زدن، معافم فرموده و فقط به این قناعت کرده اند که من چند کلمه ای با شما صحبت کنم و آن را نیز دخترم، مریم، ازروی نوشتۀ من برای شما ادا می کند.
لابد،کم و بیش اطلاع دارید که من سال ها پیش بر اثر دچار شدن به بیماری سرطان حنجره درآلمان تحت عمل جراحی قرارگرفتم وچون غدۀ سرطانی کم و بیش پیشرفته بود تارهای صوتی و مجرای تنفسی و قسمتی ازلولۀ مری مرا برداشتند به طوری که اکنون قادر به حرف زدن نیستم وتنفسم ازراه بینی و دهان انجام پذیر نیست و برای تنفس سوراخی درگلویم تعبیه کرده اند که تا اندازه ای کار نفس کشیدن را برایم مشکل کرده است.
گوشم هم ازابتدای جوانی به عللی سنگین بود واکنون، خوب نمی شنوم. به این ترتیب، هم ازصحبت کردن با شما با زبان خودم محروم شده ام وهم شنیدن حرف های شما برای من مشکل است. لیکن، جای شکرش باقی است که هنوز قلبم درهوای شما می تپد. چشمم ازدیدن شما محظوظ می شود، مغزم برای شما می اندیشد و دستم برای شما می نویسد.
برفرض که من زبان می داشتم ازآنجا که شخصاً هیچ گاه ناطق خوبی نبوده ام و از طرفی، سخنوران عزیز و دانشمند کانون همۀ مطالب لازم را دراین چند شب فراموش نشدنی گفته اند و باز هم خواهند گفت دیگر مطالبی را ناگفته نخواهند گذاشت که نیازی به صحبت من هم باشد. لذا، شماعزیزان برای زبان نداشتن من چیزی از دست نداده اید.
باری، شما خوب می دانید که هرملتی دارای شیوه و یا به اصطلاح پسیکولوژی مخصوص به خودش است و در همۀ اسطوره ها، خدایانی وجود دارند که در سیلاب مردم آن ملت حاکم برسرنوشت آدمیان و مدعی معجزه نمایی هستند و نیزمی دانید که همۀ اسطوره ها ریشه در افسانه و پندار دارند و به همین جهت، اسطوره هایی مرده اند. اما اسطوره یا میتولوژی دیگری نیز هست که به یک ملت یا به یک قوم و نژاد معینی اختصاص ندارد بلکه به همۀ آدمیان، ازهر نژاد و رنگ، متعلق است؛ به عبارت دیگر، ازآن تمامی عالم بشریت است.
این اسطوره، برخلاف میتولوژی های مردۀ باستانی، برافسانه و پندار مبتنی نیست بلکه ریشه در واقعیاتی مخصوص و ملموس دارد. به همین جهت، اسطوره ای است که هیچ گاه کهنه نمی شود. به موجب اصول این اسطوره دانش و هنردو خدای بزرگ اند که حاکم برمعنویات ومادیات بشرند وهستی و سرمستی آدمیان ازبرکت وجود آنهاست.
این خدایان بزرگ درتلاش خدایان افسانه ای و پنداری، بی هیچ ادعایی، معجزه می نمایند و شاهکار می آفرینند و رسالتشان، با واسطۀ پیامبرانی چون دانشمندان و فیلسوفان و هنرمندان و مخترعان و شاعران و نویسندگان، به عالم ابلاغ می شود.
دانشمنـدانی چون ارشمیـدوس، فیثاغـورث، ابوعلی سیـنا، زکریای رازی، گالیـله، نیوتن، کپرنیک، اینشتین و فیلسوفانی چون سقراط، افلاطون، ارسطو، فارابی، دکارت، هگل و مارکس و هنرمندانی چون رافائل، میکل آنژ، بتهوون، شوپن، اشتراوس، چایکوفسکی و پیکاسو و شاعران و نویسندگانی چون خیام، سعدی، حافظ، مولانا، شکسپیر، دانته، هوگو، تولستوی و همینگوی ومخترعانی چون گوتنبرگ و لاوازیه و مارکونی و ادیسون و … به یک قوم و ملت خاص تعلق ندارند بلکه ازآن همۀ بشریت اند.
رازی الکل را فقط برای ایرانیان کشف نکرده، گوتنبرگ چاپ را فقط برای آلمان ها اختراع نکرده و نظر پاستور نیز از کشف میکروب ها فقط برای تأمین سلامتی فرانسوی ها نبوده است. سعدی تنها برای ما نگفته است که بنی آدم اعضای یکدیگرند و ادیسون برق را فقط برای امریکاییان اختراع نکرده است. فلسفۀ خیام و هگل تنها برای ملت خودشان نیست بلکه بیان واقعیاتی است که همۀ جوامع بشری را دربرمی گیرد. از موسیقی بتهوون و اشتراوس و نقاشی رافائل و پیکاسو و شعر حافظ و گوته دنیا لذت می برد چون مظاهری از رسالت آن دو قوای بزرگ، یعنی دانش و هنر، است.
این دو خدای بزرگ درتمام دنیا دارای معابد بی شماری هستند که مؤمنان و خدمتگزاران و شاگردانشان در آنها به خدمت قلم مشغول اند، معابدی که هیچ گاه زوال نمی پذیرند و از رونق و شکوه نمی افتند. دانشگاه ها و مدرسه ها و آزمایشگاه های علمی ولابراتوارها و موزه های هنری و مؤسسات فرهنگی و کانون های هنری تماماً از معابد آن خدایان بزرگ به شمار می روند و بی شک کانون نویسندگان ایران نیز یکی ازآن معابد است که اینک شما به زیارت آن آمده اید.
شمایی، که مرجع خروشانی از دریای بزرگ و به ظاهرآرام ملت ما هستید و من، که کمترین کاهن این معبد مقدسم، اینک با قلبی آکنده از وجد و سرور به استقبال شما آمده ام و با چشمانی نمناک از اشک شوق به شما می نگرم تا با زبانی که ندارم به شما بگویم و درود بفرستم و با لبانی لرزان از هیجان به دست های گرم و صمیمی و به چهره های خندان و مهربان شما بوسه بزنم.
در ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶ش، رأس ساعت ۱۱ صبح، طی مراسمی در خیابان دانشگاه شهرستان مهاباد از پیکرۀ استاد محمد قاضی، مرد ترجمۀ ایران، با حضور مسئولان و بستگان آن مرحوم و جمعی از هنرمندان و مردم شهرستان مهاباد پرده برداری شد.
پیکرۀ استاد محمد قاضی را طراح، نقاش و مجسمه ساز کرد، هادی ضیاءالدینی، از هنرمندان سنندجی، طراحی کرده و ساخته است. به گفتۀ ضیاءالدینی پیکرۀ استاد محمد قاضی از بتن مسلح ساخته شده و حدود چهار متر بدون ستون ارتفاع دارد و طراحی و بتن ریزی آن هشت ماه به طول انجامیده است. استاد محمد قاضی شخصیت اصلی کتاب زوربای یونانی را بسیار به خود نزدیک می دانست. به همین دلیل، ضیاءالدینی برای طراحی پیکرۀ استاد ترجمۀ زوربای یونانیرا نیز مطالعه کرده بود.