فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۱۸ و ۱۹
بزرگداشت دکتر آرسن خاچاطور میناسیان
نویسنده: آلین عجمیان
در اولین ساعات غروب روز بیست و نهم فروردین ماه، مقارن با بیست و سومین سال درگذشت مرحوم آرسن میناسیان با جمعی هرچند کوچک ولی با دلهایی گشاده، در آرزوی تجلیلی شایسته از مقام و منزلت این عزیز از دست رفته، گرد هم آمدیم.
مراسم بزرگداشت در محل ساختمان “مؤسسه ترجمه و تحقیق هور” ترتیب داده شده بود. ایدۀ قابل تحسین شکل یافته بود، در یک مکان تحقیقاتی که وظیفۀ خطیر ارزشگذاری و مستندسازی تاریخچۀ همزیستی دو ملت ایرانی و ارمنی را بر عهده دارد، مراسمی به یاد بزرگوار آرسن میناسیان که متعلق به جامعۀ بزرگ ایرانی بود برگزار میشد.
در طول مراسم، احساسی حاکم بود که خبر از واقعیتی روشن می داد. عشق خیل عظیم مردمی نسبت به شخصیتی بیمانند که انگار با حضور نمایندگانشان سخن دل جامعهشان را به گوش می رساندند.مراسم با حضور اشخاصی چون آقایان نوبخت و داویدیان، نمایندگان محترم مردم گیلان و ارامنه تهران و شمال در مجلس شورای اسلامی، دخت گرامی شادروان و جمعی از اشخاص بلند مرتبه، پزشکان، روشنفکران و همچنین دوستداران صادق آن مرحوم، شکوه خاصی را به خود گرفته بود.
در ابتدای مراسم با مقدمه ای کوتاه ضمن خوشامدگویی به میهمانان، سخن با تأکید بر مشترکات فرهنگی ایرانیان و ارمنیان و روابط عمیق فرهنگی و اجتماعی این دو ملت آغاز شد. از وابستگی و یکپارچگی اعضای جامعه ای گفته شد که با وجود داشتن دین و کیشی جداگانه در واقع هرگز به عنوان اقلیت و اکثریتی گسسته از یکدیگر در این سرزمین نزیسته اند و همواره با زندگی همجوار و پویا در غم و شادی یکدیگر شریک و یارگشته اند.
زندگی و منش زنده یاد آرسن میناسیان نیز خود واقعیتی است در جهت صحهگذاری بر این مطلب، و این چنین بود که نزدیکی و یکرنگی ویژه ای بر جوّ مراسم غالب شده بود.
در ادامه مراسم، به ترتیب، سخنرانان روز آقایان دکتر علی فروهی، جعفر مهرداد و مهندس کارن خانلری هرکدام به نوبۀ خود به تجلیل و قدردانی از صفات و ویژگیهای شخصیتی و خدمات ارزندۀ آن بزرگوار پرداختند.آرسن میناسیان در سال ۱۲۸۵ شمسی در شهر رشت به دنیا آمد. از کودکی قلب رئوف و مهربانی داشت و لباسهای خود را به کودکان یتیم و نیازمند میبخشید.
به نقل از برادر مرحومش گفته می شود که : «بیاد دارم حدود ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم که مادرم با دست خود یک پالتو برایش دوخت، اما هنگامی که از مدرسه مراجعت کرد آن پالتو همراهش نبود. وقتی از او دربارۀ پالتو سوال شد گفت «در مدرسه جا گذاشتم»، ولی بعد معلوم شد که آن را به کسی بخشیده است …»
تحصیلات متوسطۀ خود را در مدرسۀ انوشیروان رشت به پایان رساند و چون در دبیرستان به شیمی عشق می ورزید، به داروسازی تجربی روی آورد.در جنگ جهانی دوم که تیفوس و تیفوئید در گیلان بیداد می کرد، او شبها دارو می ساخت تا صبح زود آنها را به بیماران و نیازمندان برساند و بدینترتیب کمک فوقالعاده ای به مردم رشت و دهات مجاور نمود.
در اوان جوانی دو سال در شهر قزوین زندگی کرد که مردم این شهر هنوز صفا و مهربانی او را به یاد دارند. پس از مراجعت از قزوین، باز به داروسازی و کمک به مردم رشت پرداخت و از طرف وزارت بهداری به دریافت درجۀ افتخاری دکترای داروسازی نائل آمد و بدینترتیب اولین داروخانۀ شبانهروزی ایران را در رشت، به نام “داروخانۀ کارون ” بنیان نهاد.
تا به امروز بیماران مستمند گیلانی “مسیو آرسن ” را به یاد می آورند که در داروخانه اش نسخه های آنان را می پیچید و هر پولی را که در توان آنان بود میگرفت یا اصلاً وجهی دریافت نمیکرد.
بعد از چندی او یکی از اعضای هیئت مدیرۀ جامعۀ داروسازان گیلان شد و بزودی با مهربانیها و صفا و محبتش ، طرف اعتماد همۀ مردم گیلان واقع شد. بازرگانان و اشخاص خیّر بستههایی از پولهای درشت و سکه های طلا را به او میدادند تا هرطور که صلاح می داند خرج کند.ارامنه او را به رهبری هیئت خود برگزیدند و مردم رشت نیز برای عضویت در انجمن شهر به وی رأی اعتماد دادند. حتی زمزمه ای بود که او را شهردار رشت نمایند ولی او زیر بار نرفت، چراکه تمام فکرش معطوف پیرزنان و پیرمردان رانده شده از خانواده و نیازمندان بود، می خواست مکانی را برای آسایش و کمک به آنان پایهگذاری کند.
در سال ۱۳۴۵ شمسی اولین سنگ بنای آسایشگاه معلولین گیلان به پیشنهاد دکتر آرسن، پایمردی دکترحکیمزاده و حمایتهای آیت الله ضیابری و دیگران در زمینی که مرحوم حسین استقامت در سلیماندراب هدیه نموده بود گذاشته شد. بدینسان او با ادارۀ مخلصانه و ایثارگرانۀ این مؤٔسسۀ خیریه، تمام اوقاتش را وقف خدمت به مردم و بینوایان میکرد.دکترهای داروساز گیلان نیز همه ساله در روز داروسازی، به احترام دکتر آرسن، تمامی هزینه های جشن را به صورت دارو و خواربار به آسایشگاه سالمندان و معلولین می فرستادند.
رانندگان تاکسی در شهر رشت به خاطر می آورند که “مسیو آرسن ” در سرمای زمستان و گرمای تابستان در انتظار تاکسی برای رفتن به آسایشگاه معلولین بود و آنها با طیب خاطر، این مرد نیکوکار را به رایگان به مقصد می رساندند و از اینکه این خدمت را انجام می دهند مفتخر بودند.گیلان در نیم قرن اخیر، سه چهار بار گرفتار زمستان سهمگین گردیده است و برف سنگین خانه های مستمندان را به کرات فرو ریخته و مردم را به دشواریهای طاقت فرسایی دچار کرده است. در این هنگام خیرخواهان و نیکوکاران رشت، در صدد تهیه ذغال و آذوقه برای کمک به بینوایان برمی آمدند. آرسن در تمام مدت در کنار مردم و در صفوف مقدم، دوشادوش روحانیون دلسوز رشت، فداکارانه قدم برمی داشت و از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد.
مرحوم آرسن در حالیکه مسیحی معتقدی بود برای باورها و آیین مسلمانان احترام خاصی قائل بود. اغلب مردم رشت او را با لباس مخصوصش که شباهتی به لباس کشیشان داشت به اتفاق حجتالاسلام مرتضی احمدی در خیابان می دیدند. دو مرد نامدار شهر، یکی امام جماعت مسلمانان و دیگری رهبر هیئت ارامنه، با دو مذهب و لباس متفاوت که اهداف و خواسته هایشان هماهنگ بود.
دکتر آرسن میناسیان در ۱۴ فروردین ماه ۱۳۵۶، ساعت ۱۰ شب در حال خدمت به سالمندان بیپناه آسایشگاه رشت به دیدار حق شتافت.
در تشییع جنازۀ باشکوه این بزرگمرد نیکوکار، شهر رشت تعطیل و جنازه اش بر دوش مردم به طرف کلیسا حرکت داده شد. در این روز به یادماندنی، تمام اقشار مردم علاوه بر اقلیت مسیحی حضور داشتند. پیشاپیش تشییع کنندگان، آقایان روحانیون مسلمان و دیگر اقلیت های مذهبی و مقامات کشوری و لشکری و سپس صفوف فشردۀ جمعیت شرکت کننده از تجار، کسبۀ بازار، کشاورزان و کارگران حرکت می کردند. تشییع جنازۀ آن مرحوم و مجالس ختم او نمونۀ کاملی از همبستگی انسانی مردم گیلک و ارامنه گیلان بود، چرا که درتاریخ رشت و گیلان این چنین ازدحامی به هنگام مراسم تشییع بی نظیر محسوب می شد.
از مرحوم آرام پسر شادروان نقل شده که :«او برای ما ثروتی بیکران باقی گذاشته است. ثروتی که قابل تبدیل به پول نیست، گرانتر و ارجمندتر از آن است. بارها به مردمی برخورد کرده ام که به هیچوجه آنها را نمی شناختم، اما مورد محبت بیدریغ آنها قرار گرفته ام که با لحنی صمیمی گفته اند:«خدا آرسن را بیامرزد». در محل کارگاه، به شخصیتهای محترم گیلان ـــ و یا مأموران عالی رتبۀ دولتی که در گیلان مأموریتی داشته اند، برخورد می کنم که فقط برای عرض ارادت به آرسن به محل کار من مراجعه می کنند و تنها با احوالپرسی مختصری از من و یاد کوتاهی از “پاپا” دلشاد می شوند».
در پی فوت این بزرگوار نه تنها شهر رشت بلکه بشریت یکی از نجیبترین، ارزنده ترین و شریفترین چهره های انسانی خود را از دست داد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
بدینترتیب در مجموع; زندگینامه و خاطرات به جا مانده و خدمات بیشائبۀ آن بزرگوار با استفاده از نوشته ها و گفته های دکتر علی فروهی و جعفر مهرداد به طور خلاصه توصیف شد. در این خصوص در بخشی از مراسم فیلمی به نمایش گذاشته شد که توسط مؤسسۀ ترجمه و تحقیق هور تهیه شده بود.
سپس چهرۀ اعتقادی آن نکونام توسط مهندس کارن خانلری مورد بررسی و تقدیر قرار گرفت، که آوردن گوشه هایی از آن را برای خوانندگان به جا دانستم .
«… سنگ مزار ساده و دور از تجملات او در محوطۀ کلیسا و مدرسۀ ارامنه رشت حاکی از آن بود، که به رسم دیرین ارامنه، مردی بزرگ در جوار مکانی مقدس به خاک سپرده شده است .
تفحص مقدماتی، نتایج باور نکردنی در بر داشت. با اینکه ۱۲ سال از مرگش می گذشت ولی مردم اعم از مسلمان و ارمنی چنان از او یاد می کردند گویی چندی پیش او را دیده اند… فراوان دیدم کسانی را که نه به روح، بلکه به جان “مسیو آرسن ” قسم یاد می کردند!
او که بود؟ آیا واقعاً یک قدیس بود؟
رفته رفته امواج اعجاب مرا به سوی شناخت دلیل، انگیزه ها و سرچشمه ها سوق دادند، اینکه چه سان، چنین گونه ای از نوع بشر به وجود می آید؟
دریافتم که باید دکتر آرسن را از درون تفکرش دید و شناخت. تفکری که با قلم پرتوان عمل تحریر شده و درعین صلابت، با ساده ترین زبانها بازگوشدنی است …
دکتر آرسن میناسیان در خطه ای از کشور عزیزمان به دنیا آمد، که گهوارۀ ناب ترین تفکرات آزادیخواهانه و عرصۀ پیکار فداکارترین فرزندان این مرز و بوم با جهل و ظلم و بیدادگری است .
از اوان کودکی و نوجوانی، با افکار روشنفکران بنام ارمنی چون دکتر تاشچیان، دکتر هاروطیون استپانیان، خاچاطور میناسیان و دیگران آشنا شد و سنت انقلابی بجا مانده از “کمیته ستار” و یپرم و معزالسلطان را به نیکی فرا گرفت. بدین ترتیب او از معتقدین راسخ و از هواداران فعال حزب داشناکسوتیون شد.
او یک انسانگرا و یک ملیگرای واقعی بود. او میدانست که فرهنگ های ملی و قومی مختلف نه تنها پیشرفت و توسعۀ انسانی را خدشتهدار نمی سازند، بلکه به دور از سایه های شوم نژادپرستی و شووینیزم، قادرند جامعۀ بشری را به سوی آینده ای غنیتر و زیباتر رهنمون شوند. می دانست که اخوت و همزیستی ملل و مساعدت مابین آنان نه به وسیلۀ استحاله فرهنگی بلکه از طریق شناخت عمیق و احترام متقابل به اعتقادات فرهنگی میسر است. به همین دلیل در عین حال که مهمترین مسئولیت ها را در شورای اجتماعی و مذهبی ارامنه عهده دار بود، فعالانه به مراودت گسترده با دوستان گیلک و دیگر آحاد مسلمان می پرداخت و به پاس احترام به ارزش ها و باورهای مذهبیشان، در جلسات سوگواری ایام عاشورا و یا محافل افطار ماه رمضان در کنار ایشان بود.
او یک جامعه گرای ناب بود. نابرابریهای اجتماعی بیش از هرچیزی ذهن او را می آزرد. وجود تهی دستی، تبعیض و محرومیت از ابتدایی ترین امکانات رفاهی، حقوق اجتماعی و دستاوردهای علمی، با نظام فکری و اسلوب تفکری او ناسازگار بود. به همین دلیل او آنچه در توان داشت خالصانه به مردم می داد تا شاید بتواند عده ای را از بلای تیفوس به دور نگه دارد. به همین دلیل هیچ تنگدستی از داروخانه کارون، با دستی خالی بیرون نمی آمد. به همین دلیل او با سبدهای پر از خرما و شیشه های شیر و دارو، در تجمع کارگران کارخانه گونی بافی رشت حاضر شد و حمایت قاطع خود را از اعتصاب بر حق آنان ابراز داشت و تمام عواقب سیاسی ناشی از این حمایت را به جان خرید.
او یک مردم سالار معتقد بود. احترام به حقوق، رأی و خواست مردم برای وی اصلی اساسی بود که در طول زندگیاش بدان پایبند ماند. تحت بدترین شرایط مالی و جسمی از خدمت بیشائبه به مردم سر باز نزد و از زیر بار مسئولیتهای اجتماعی شانه خالی نکرد. به همین دلیل از عضویت در انجمن شهر گرفته تا تأسیس مسجد، کلیسا و مدرسه و تا بنیانگذاری “خانه سالمندان” و تا عملیات نجات مغنیان محبوس در چاه و حتی تا کمک به مردم در هنگام آتشسوزیهای موسمی رشت، در کلیۀ عرصه ها حضوری مؤثر داشت.
آری چهرۀ ایدئولوژیک دکتر آرسن میناسیان نمایی سترگ از زندگی پربار اوست که شاید کمتر به آن پرداخته شده است .»
در بخش پایانی مراسم، لوح یادبودی از طرف مؤٔسسۀ هور به پاس زحمات بیدریغ زنده یاد، به دخت گرامیش تقدیم شد.
در این میان رئیس کتابخانۀ گیلان نیز خواستار اهداء لوح یادبودی به مؤسسۀ ترجمه و تحقیق هور به مناسبت تدارک و برگزاری این مراسم زیبا شد.
سپس نمایندۀ ارامنه تهران و شمال از آقای نوبخت دعوت کردند تا قبل از خاتمه مراسم، سخنان خویش را به مناسبت این روز ایراد نمایند.
ایشان در آغاز سخنان خود از مرحوم آرسن میناسیان به عنوان الگویی از عاطفه، عشق و مذهب یاد کردند، سپس بیانات خود را تحت عنوان مکنونات قلبی و احساسات عمیق در مقام نمایندگی از طرف تمام مردم گیلان بدین ترتیب ادامه دادند.
«مردم گیلان به رغم گذشت یک ربع قرن از فوت مسیو آرسن میناسیان هنوز ایشان را فراموش نکرده اند و همواره یادش را به نیکی زنده نگه می دارند. این خود الگویی است برای من، بدین جهت که ایمان پیدا می کنم که این مردم پرعاطفه و باصفا هرگز خوبی ها را فراموش نمی کنند و ناسپاس نمی باشند.با این باور دکتر آرسن میناسیان برای من همواره و بالاخص در روزهای سخت نمایندگی، منبع انرژی، توان و امید برای خدمتگزاری به مردم محسوب می شوند و من معتقدم که اگر احیاناً برای بعضی از اعمال من صوابی وجود دارد دکتر آرسن میناسیان در آن، جایگاه والا و سهم شایسته ای دارند.»
ایشان در پایان سخنان خود با اشاره به اینکه همیشه برای ارامنه احترام و اعتبار خاصی قائل بوده اند، صادقانه قسم یاد کردند که در طی دوران نمایندگیشان کوچکترین ناراحتی و ناهنجاریی که مشهود باشد و درخاطره ها بماند در مورد جامعه ارمنی از هموطنان و شهروندان گیلانی نشنیده اند، و با آخرین جمله ضمن تبریک به همه ارمنیان به سبب داشتن شایستگان فراوان، فرمودند که یاد مرحوم آرسن میناسیان در آسمان پرفروغ ایران همیشه خواهد درخشید.
مراسم بزرگداشت به پایان رسید. آرسن سالهاست که دیگر در بین ما نیست ولی نسلها یقیناً همواره با یاد روح جاویدش به تجلیل مقام و خدمات والایش خواهند پرداخت و بدین سان فقدان جسمش را تسکین خواهندداد.
تقدیم به شادروان آرسن میناسیان
ای مرد پاکباز کزین خاکدان شدی
احباب را گذاشتی و از جهان شدی
ایجانِ مهر مایه که همواره بیدریغ
چون آفتاب، روشنی رایگان شدی
ای سرپرستِ جمع علیلان تیرهروز
کز بخت نامساعدشان از میان شدی
ای بینوا نواز که مطرود دیگران
شایستهی عنایت آن مهربان شدی
آنرا که دست، تابِِ دهان بُردنش نبود
با دستِ خویش لقمه رسانِ دهان شدی[۱]
عیسای عهد بودی و یادآورِ مسیح
چون از دمِ تو بر تنِ دلمُرده جان شدی
دردِ دگرکسان همه دردِ تو بود و نیست
کس را توانِ آن، که تو با ناتوان شدی
برخویش رنج و بر دگران راحت و سرور
میخواستی چه بود و چسان شد، چنان شدی
مشهور گشت بخشِش حاتم که : داشت، داد
دادی، نداشتی، به سخا، بیش از آن شدی
آیین مردمی که در اندیشه تو بود
از کیشها فراتر و پیش از زمان شدی
تشییع باشکوه تو دیدیم و نالهها
کز رشت در وداع تو بر آسمان شدی
ما بستگانِ سود و زیان، سرشکستهایم
تنها تو بینیاز ز سود و زیان شدی
تنها تو بودهای که نپرداختی به خویش
تنها تویی قبول در این امتحان شدی
یادت خجسته باد که زادت خجسته بود
نامت ز یادها نرود جاودان شدی
ایکاش در سراسر گیتی، به هر دیار
تنها یکی چو “آرسن میناسیان” شدی
محمد هُدی
(فروردین۱۳۵۶ )
چند خاطره از یادنامه شادروان آرسن میناسیان
استاد محمود چمنی
آرسن ، مرد نیکوکار و خیری که در مدت عمرم دیدم، اگر رفتار و کارهای او را از غیر می شنیدم باور نمی کردم و حمل بر اغراق و گزافگویی می نمودم .
اما هر زمان که از جلوی داروخانه کارون می گذشتم آنرا مملو از مشتری می دیدم در حالی که با فاصله کم، داروخانه های دیگر، به ندرت مشتری داشت. تنها داروخانۀ آرسن به اندازۀ تمام داروخانه های دیگر رشت فروش داشت و من علت آنرا نمی دانستم تا پس از تعطیل مدرسه آمریکایی رشت که شاگردان آنها کلاً به مدرسۀ قاآنی رو آوردند، آرسن هم پسرش را در مدرسه من ثبت نام کرد و باب آشنایی من با آرسن باز شد.
گاهی به داروخانه او می رفتم و از او احوال پرسی می کردم. روزی در مقابل پیشخوان داروخانه بودم و آرسن مشغول تنظیم نسخه ای بود، بیاختیار اولین شیشه شربت را که روی نسخه گذاشته بود برداشتم و زیر و روی آنرا نگاه کردم، چشمم به اتیکت آن خورد که نوشته شده بود ” بهاء برای مصرف کننده ۱۲۵ ریال ” آرسن دو پاکت دیگر از قرص و آمپول روی نسخه گذاشت و به زنی که بچه ای در بغل داشت و با دستی دیگر دست بچه ای را گرفته بود گفت: نسخه حاضر است. زن پرسید چند؟ آرسن به زن و بچههایش نگاهی کرد و گفت : پنج تومان. زن با دستی که بچه بغل داشت اسکناس پنج تومانی مچاله شده ای را روی پیشخوان انداخت و داروها را برداشت و رفت. من گفتم آرسن اشتباه نکردی؟ گفت نه! گفتم تنها شیشه شربت را ۱۲۵ ریال دیدم! گفت: از کجا می آورد؟ تو دیدی فقط یک پنج تومانی تو دستش بود؟ گفتم : اینها را مگر تو پول نمی دهی؟ دستی به علامت رد حرفم تکان داد و برای پیچیدن نسخه ای دیگر رفت .
ذبیح ا… شبان
قبل از اینکه داروخانۀ کارون شبانه روزی شود، کارکنان آن تا ساعت ۸ بعد از ظهر فعالیت داشتند اما آرسن به تنهایی تا ساعت ۱۰ و گاهی تا ۱۲ شب، ضمن ادارۀ داروخانه، به ساختن داروهای گیاهی و سنتی می پرداخت.
آرسن هر شب به هنگام تعطیل داروخانه، مقداری ۵۰ ریالی، ۱۰۰ ریالی و ۲۰۰ ریالی که جمعاً ۵۰۰۰ ریال می گردید، در صندوقچۀ چوبی مغازه می گذاشت تا کارکنان داروخانه برای شروع و گردش کار در صبح روز بعد پول داشته باشند. یک روز حسابدار داروخانه پس از رسیدگی به حسابها به آرسن گفت که از یازدهم ماه گذشته به جای ۵۰۰۰ ریال، اشتباهاً ۴۵۰۰ ریال در صندوقچه گذاشته اید. آرسن در پاسخ گفت شاید اشتباه کرده ام، سعی خواهم نمود تکرار نشود. او به کارکنان داروخانه اطمینان داشت و هیچ وقت فکر بد به ذهن خود راه نمی داد زیرا اصولاً آدمی خوشبین، مثبت و با گذشت بود. این موضوع به فراموشی سپرده شد، تا اینکه حسابدار در پایان ماه بار دیگر به آرسن گفت که در این ماه هم اشتباه کرده اید و هر شب، ۴۵۰۰ ریال درصندوقچه چوبی گذاشته اید. آرسن مطمئن بود که اشتباه نکرده است چیزی نگفت و همان دم تصمیم گرفت بدون اینکه کسی بفهمد، شب را در داروخانه بخوابد و از کم و کیف قضیه سر در بیاورد. ساعت ۸ شب کارکنان رفتند و او تلفنی به همسرش اطلاع داد که شب را در داروخانه خواهد خوابید. طبق معمول تا ساعت ۱۲ شب مشغول ساختن دارو شد. پس از پایان کار، درب داروخانه را بست و در پستوی داروخانه خوابید. مدتی گذشت که از پشت بام داروخانه صدایی به گوشش رسید. فوراً از جای برخاست و در زیر میز تحریر به انتظار نشست. جوانکی از دریچۀ پشت بام به داخل داروخانه پرید، به طرف صندوقچه دوید، پس از برداشتن ۵۰۰ ریال می خواست در جیب خود بگذارد که آرسن دست وی را چسبید. جوانک وقتی آرسن را دید دستپاچه شد و با لکنت زبان گفت: «مسیو، غلط کردم مرا ببخشید می دانم که شما بخشنده هستید و مراخواهید بخشید»، جوانک با عجله روی میز پرید و از همان راهی که آمده بود برگشت. آرسن او را شناخت، او نگهبان سینمای همجوار داروخانه بود که آن موقع سینما سیروس نامیده می شد. نگهبان از پنجره سینما که به پشت بام داروخانه باز می شد هر شب خود را به داخل داروخانه می رسانید و ۵۰۰ ریال از صندوقچه چوبی بیقفل و بست بر می داشت. آرسن به کلانتری محل تلفن زد و جریان را گفت. جوانک را به کلانتری بردند و بعد از بازجویی بازداشت کردند. روز بعد آرسن ضامن او شد و او را آزاد کرد. آرسن در پاسخ به این پرسش که دلیل زندانی کردن او چه بود این طور گفت که می خواستم این جوان بفهمد که مملکت قانون دارد; اگر او را همان لحظه می بخشیدم ممکن بود تنبیه نشود و دست به دزدیهای دیگری بزند.
آرسن برای جوانک که قبلاً شاگرد نجار بود و به این حرفه نیز علاقه داشت، مغازه ای خرید، پیش قسط آن را پرداخت و جوانک را موظف نمود که بقیه اقساط را خود بپردازد.
جوانک آن روز، اکنون نجاری ماهر، مردی آبرومند و دارای زن و فرزند می باشد و از کسانی است که درساختن خانه معلولان و سالمندان با همۀ توان خود به آرسن یاری کرده است .
اسماعیل خسرو مرادی
غروب یک روز پاییزی (یا زمستانی ) بود. حسین، دوستم که رابطۀ خانوادگی داشتیم، سراسیمه به من و دوست مشترکی مراجعه کرد و اظهار داشت که همسرش را به زایشگاه “فامیلی “، جهت وضع حمل برده و مشکلی پیش آمده است. به علت مصرف بیش از اندازۀ نمک و بالا بودن آلبومین، همسرش به حالت اغماء دچار شده و در این حالت، وضع حمل، به طور طبیعی انجام نمی گرفت و انجام سزارین نیز مقدور نبود.
من اتومبیل پیکانی در اختیار داشتم، سه نفری به زایشگاه “فامیلی ” رفتیم و با دکتر صحبت کردیم، نتیجه این شد که پزشکی را برای مشورت با دکتر “فامیلی” دعوت کنیم. اگر اشتباه نکنم، دکتر “میثمی فرد” آن موقع شهرتی داشت و ما از ایشان دعوت کردیم، که با خوشرویی پذیرفت (یادش گرامی باد) و با ما به زایشگاه آمد. پس از دیدار از زائو و مشاورۀ طولانی، نسخه ای نوشته شد که شامل تعدادی آمپول بود که اسم آن در خاطرم نیست و گفتند که اگر این آمپول زده شود به احتمال زیاد زائو به هوش می آید و آن وقت بحث زایمان طبیعی یا سزارین پیش آمده و تصمیم گیری خواهد شد.
ما بسرعت، دکتر میثمی را به مطبش رساندیم و به داروخانۀ کارون رفتیم که شبانه روزی بود و تنها داروخانۀ مفتوح در آن ساعت بود. زمان حدود ۱۰ شب بود، کارمند داروخانه گفت که این آمپول را ندارد. گفتم چه بایدکرد؟ گفتند تا صبح صبر کنید و به داروخانه های دیگر سر بزنید شاید داشته باشند، و این، مقدور نبود و دارو ضروری بود. “مسیو آرسن “، در انتهای قفسه های داروخانه، روی پیشخوانی خم شده بود و داشت اوراقی را بررسی می کرد. با همان ترکیب به یادماندنی: لباس سیاه بدون یقه، چوب کبریتی که زیر دندان می جوید و از بالای عینکش (به نظرم )، از دور ما را نگاه می کرد و پرسید چه می خواهید؟ همکارش توضیح داد. گفت صبرکنید، من چندتایی دارم. اوراق را رها کرد و پیش ما آمد و گفت وقت دارید تا به آسایشگاه برویم؟ تا آن موقع به آنجا نرفته بودم، جسته گریخته چیزهایی شنیده بودم. گفتم ماشین دارم برویم. سوار ماشین ما شد و به سمت آسایشگاه رفتیم. در راه گفت که این دارو را قبلاً در داروخانه درست می کردند اما بعد از اینکه به صورت آمپول وارد بازار شد دیگر، دستی، ساخته نمی شود. گفت که چند تایی در داروخانه آسایشگاه دارم و اگر نبود، هر طور باشد آنرا خواهد ساخت. ما به آسایشگاه رفتیم، داروخانه، یک اتاق شاید۵ / ۲در۵ / ۲متر بود که در آن قفل بود و کلیدش در دست ایشان بود، شاید هم آنجا انبار بود، نمی دانم. وقتی در را باز کرد گفت: مواظب باشید تله موش پایتان را نگیرد. نگاه کردیم و در گوشۀ دیوار، چند تله موش کار گذاشته بود تا موش های انبار دارو را بگیرد. اتاق قفسه هایی تا بالا داشت اما بسیار درهم ریخته بود. داروها در کف اتاق تلنبار شده بود. نردبانی بود که از آن بالا رفت و داخل قفسه های بالا را جست و پس از مدتی، بالاخره آمپول ها را پیدا کرد و به ما داد و گفت که عجله کنیم و او، خودش خواهد آمد. ما به اصرار او را آوردیم. نزدیکی زایشگاه “فامیلی “، می خواست از ماشین پیاده شود اما، دوستم پیاده شد و دارو را برد و من او را به داروخانه رساندم. وقتی که خواستیم پولی بابت دارو بدهیم نپذیرفت، فقط گفت: هر وقت در منزل داروی اضافه داشتید به آسایشگاه بدهید.
او را پیاده کردیم و به زایشگاه برگشتیم، حالا دیگر ساعت حدود ۱۱ شب بود، آمپول ها را دادیم و حسین با چند نفر از اعضای خانواده آنجا ماند و ما به خانه خود رفتیم …
صبح، حسین زنگ زد و گفت که همسرش پس از تزریق دومین آمپول به هوش آمده و دو ساعت بعد فارغ شده و فرزند دختری به دنیا آورده است .
آرسن کمک کرد تا مادر و بچه زنده و سالم بمانند.
روانش شاد و یادش گرامی باد.
برگرفته از یادنامه شادروان آرسن میناسیان، گردآوری و تدوین ایرج صراف، انتشارات پیام فرهنگ، ص۳۴-۳۲، ۸۸-۸۷، ۱۰۰-۹۸.
منابع:
۱- ارمنیان گیلان، دکتر علی فروهی، فرامرز طالبی، نشر گیلان، صفحات ۲۷۶ -۲۷۱
۲- مردی با کوله باری از عطوفت، جعفر مهرداد، گیلهوا، ش۱۰، صفحات ۲۲ و ۲۴
پینوشت:
۱-میگویند: او با محبت و عطوفت، با دستِ خود لقمه میگرفت و در دهان معلولانی میگذاشت که توانایی لقمه گرفتن نداشتند.