فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۳
ایران و قفقاز: مقالات تحقیقی از مرکز ایران شناسی در قفقاز (ایروان)
نویسنده : حبیب برجیان
سردبیر: گارنیک آساطوریان
انتشارات بین المللی برای مطالعات ایرانی
Iran Caucasus
Research Papers From the Caucasian
Center For Iranian Studies (Yerevan)
Edited by: Garnik Asatrian
International Publications for Iranian Studies
Vol.1/1997/212 pp, vol.2/1998/262 pp.
vols. 3-4 (1999-2000), 451 pp. vol.5 (2001), 262 pp.
مرکز ایران شناسی در قفقاز که در سال ۱۹۹۶ در ایروان تأسیس شد، در طول عمر کوتاه اما ثمربخش خود، علاوه بر تعداد قابل توجهی کتاب و رساله، نشر دو مجله را وجهۀ همت خود قرار داده است: نخست ایران نامه که سالانه چند شماره از آن به زبان ارمنی چاپ می شود، و دیگر مجله ایران و قفقاز که مجله ای سالانه به چند زبان اروپایی است و تاکنون پنج شماره از آن در قطع رحلی منتشر شده است. در دیباچۀ نخستین شمارۀ مجله سردبیر از همۀ خاورشناسان، خاصه از محققان جامعۀ کشورهای مستقل (اتحاد جماهیر شوروی سابق) و علی الخصوص ممالک قفقاز و آسیای مرکزی، دعوت کرده تا در زمینه های تاریخ ، مردم شناسی، ادیان، زبان شناسی، علوم سیاسی و جز آن مجله را یاری کنند. همچنین در دیباچه می خوانیم: «سلسله انتشارات مرکز ایران شناسی در قفقاز انگیزه ای صرفاً تحقیقی دارد و هدف آن بازسازی تار و پود کمابیش آسیب دیدۀ منطقه ای است که روزگاری، واحدی یکپارچه به شمار می آمد». نیز: «منطقۀ ایران و قفقازــــ ملتقای تمدن های باستانی، ادیان جهانی و فرهنگهای بسیارــــ در طی هزاره ها عرصۀ رویدادهای بزرگ تاریخ بشر بوده و اهمیت جغرافیائی و سوق الجیشی آن تا امروز محفوظ مانده است. لازم به تأکید است که نامِ «ایران»، بنا بر عرف دیرین خاورشناسی، به منطقۀ پهناوری اطلاق می شود که از آسیای صغیر تا شبه قارۀ هند امتداد داشته و آسیای مرکزی و نواحی پیرامونی دیگر را نیز در بر می گیرد؛ به عبارت دیگر سرزمین هایی مورد نظر است که در طول تاریخ در قلمرو ایران بزرگ بوده، اقوام ایرانی در آن زیسته اند، و در حیطۀ فرهنگ ایرانی قرار داشته است».
انتشار ایران و قفقاز به دو دلیل حائز اهمیت است. نخست اینکه مطالعات پر دامنۀ ایران شناختی اتحاد شوروی، بیش از ده سال است که از باروری افتاده و در برخی زمینه ها عملاً متوقف شده است، تا حدی که بیم آن می رفت مشعلی که ده ها سال در کانون هایی چون لنین گراد و مسکو فروزان بود به کلی خاموش گردد. جای خوشوقتی است که مجله ایران و قفقاز در راه احیای این سنن درخشان گام برمی دارد و تاکنون نه تنها در سر و سامان دادن به مطالعات روسی زبان توفیق یافته، بلکه آن را از محدودۀ زبان روسی بیرون آورده و در کسوتی عاری از گرایش های ایدئولوژیک عرضه می کند که کاملاً بی سابقه است. ارزش دیگر مجلۀ مورد بحث پایگاه قفقازی آن است. قفقاز هم از لحاظ پیوندهای تاریخی با ایران و هم سکونت اقوام ایرانی زبان در آن، درخور اعتنایی است که در نشریات ایران شناسی ، جز به ندرت مجال پاسخ نیافته است. هرگاه به فهرست مندرجاتAbstracta Iranica، مجله ای که چکیدۀ کتب و مقالات چاپ شده را در زمینۀ ایران شناسی منتشر می کند، نظری بیفکنیم منطقۀ قفقاز را در آن غایب خواهیم یافت، در حالی که افغانستان و آسیای مرکزی و هند و پاکستان مناطقی است که، علاوه بر ایران، مطالب هر بخش برحسب آنها تنظیم شده است. آیا در جهان ایرانی سهم قفقاز کمتر از شبه قارۀ هند بوده است؟ بنابراین مطالعۀ سازمند این منطقه را که مجلۀ ایران و قفقاز از منظری ایران شناختی در پیش گرفته باید مغتنم شمرد.
مطالب مندرج در چهار شمارۀ اخیر مجله ایران و قفقاز با آنچه که در دیباچۀ آن آمده وفاق کامل دارد و طیفی گسترده از موضوعات را در بر می گیرد که شامل تاریخ اقوام ایرانی و قفقازی، باستان شناسی، نسخه شناسی، فولکلور، گویش شناسی، نقاشی، موسیقی و مسائل سیاسی و اقتصادی است. مصداق این تنوع در نویسندگان مقالات نیز نمایان است که نه تنها از جمهوری های شوروی سابق بلکه از اطراف و اکناف جهان، حاصل پژوهش های خود را به صورت مقاله و نقد کتاب در اختیار مجله قرار می دهند. اما آنچه به ویژه جلب نظر می کند مقالات مربوط به مردم شناسی و فرهنگ عامه است که از آن در مجلات دیگر کمتر نمونه می بینیم و بنابراین گزافه نیست اگر گفته شود که در زمینه های مذکور، ایران و قفقاز چه از نظر کمیّت و چه کیفیت دارای مقالات منحصربه فرد و بی رقیب است، خاصه اینکه بیشتر مطالب آن مربوط به منطقه است و از گردآوری مستقیم مواد خام در پژوهش های میدانی فراهم آمده است. از این لحاظ ایران و قفقاز را بایستی ادامۀ Acta Kurdica «مجله بین المللی مطالعات کردی و ایرانی» به شمار آورد که تنها یک شماره از آن در سال ۱۹۹۴م. به سردبیری گارنیک آساطوریان و توسط Curzon Press در لندن انتشار یافت. در مجله ایران و قفقاز نیز بخش قابل توجهی به تاریخ و فرهنگ کرد، زبان های کردی، مسائل سیاسی و اجتماعی مناطق کردنشین و نیز هویت گردهمایی از اقوام ایرانی زبان که تحت عنوان کرد شناخته شده اند، اختصاص یافته و ما در این بررسی بیشتر به این گونه مقالات توجه خواهیم کرد.
از اقوامی که معمولاً تحت عنوان کلّی و مبهم «کُرد» طبقه بندی می شوند ولی از نظر موازین مردم شناختی گروه مجزایی باید شمرده شوند، یزیدی ها هستند. جماعت بزرگی از آنان که در ارمنستان به سر می برند، موضوع تحقیق و تجسس مردم شناسان ارمنی بوده اند، و چند مقاله دربارۀ آنها در مجلۀ ایران و قفقاز چاپ شده است. یزیدیه از مرموزترین فرقه های قومی ــــ مذهبی در خاورمیانه است و طریقت آن مجموعه ای از شعائر و مناسک و نمادهای برگرفته شده از تصوف و مسیحیت با زیربنائی از اعتقادات بدوی است که به صورت کیش بسته و سرشار از افراط ها و تفریط ها درآمده و آداب و احکام پیچیده ای دارد که اکیداً مراعات می شود. ضامن دوام و بقای چنین جامعه ای روابط و نهادهای قبیله ای، اجتماعی، طبقاتی و مخصوصاً ازدواج های داخلی در هر یک از گروه های اجتماعی است. جامعۀ سر به مُهر و پنهان کار یزیدی و بخصوص انکار آنها نسبت به دین اسلام، موجب اتهام ایشان به ارتداد و عناوین موهنی چون شیطان پرست و بت پرست شده است.
فرقه یزیدیه به اولیاء، قدیسین و فرشتگانِ بسیار معتقدند که یکی از آنان در مقالۀ «درویشِ اَرض: ایزد یزیدی موکّل بر زمین» (وارطان وُسکانیان؛ ایروان؛ ج۳/ ۴؛ ص۱۵۹ ــــ۱۶۶) با مراجعه به آرای یزیدیان ارمنستان مشروح آمده است. درویش ارض ( Erdدر گویش محلی) را با خواندن ذکری به هنگام پنهان کردن چیزی، معمولاً در زیر خاک، یا در آستانۀ سفر به نیت محفوظ ماندن اسباب مسافر، به یاری می طلبند. همچنین پس از به خاک سپردن مرده دعائی خطاب به درویش ارض و سپس به روان متوفی خوانده می شود: «… یا درویش ارض، این عبد، اگر زن است اگر مرد، روحش را در سایۀ رحمت خود مشمول آرامش و رستگاری فرما، او برۀ سلطان یزید است و طوق ملک طاووس برگردن دارد. [تو] ای نبیرۀ آدم، نکیر و منکر بر سرت بیایند و بپرسند: خدایت کیست؟ برگو: خدای من سلطان یزید، خدای هشیاران و مستان است، خدای چول و بستان است، خدای همۀ خدایان است،…». پس از آن در مراسم ختم که با تشریفاتی بر سر میزی انجام می شود، ابتدا به سلامتی درویشِ ارض و نصیرالدین (ملک الموت) و ملک طاووس (حامی و داور روح) باده می نوشند. سپس نوبت سلطان یزید (حافظ طریقت یزیدی)، شیخ عدی (؟)، شیخ خال شمسان(؟) (پناهندۀ آوارگان، مسافران و زندانیان) و دیگر برجستگان طریقت چون «پیر مِندی گوره» (ناظر بر منش مرده) و «آنکه رزق همگان دهد» (ye ku risq dide saxa) است تا به سلامتی شان با آداب خاصی جام ها را با دو دست برگیرند و سرکشند. فرد دیگری که در همین مراسم احضار می شود، با توجه به جنسیت متوفی «بِری آخرتی» یا «خوایینگا آخرتی» است که تفضیل آن را بایستی در مقالۀ «کیش مقدس اخوت، نهاد مذهبی برادر و خواهر آخرت در نزد یزیدیان» (گارنیک آساطوریان، ج۳ /۴، ص۷۹ ــــ۹۶) خواند.
مقالۀ دیگر «بَیتا گِلاویه: مویه در مرگ یک زن اشراف زاده» ( Victoria Arakelovaج۳ /۴، ص۱۳۵ ــــ۱۴۲) است که به بررسی آوازهایی به نام «بیت» یا «قول» می پردازد که در سوگ افراد شاخص سروده و به وسیلۀ زنان حرفه ای اجرا می شود. توضیح مؤلف روشن می کند که بر خلاف نوحه هایی که مقدّس تلقی می شوند و بنابراین خواندن آنها در حضور غیر جایز نیست، در این مورد ظاهراً محذوری نبوده است. لذا اشعاری از زبان گلعذار که این حرفه را از مادر خود آموخته، ضبط و ترجمه و تفسیر شده است. اشعار طرح خاص دارد و داستان از دست رفتن یکی از درگذشتگان نامدار را با ماتم فعلی پیوند می زند، تا هم تسکینی برای عزاداران باشد و هم حاضران مجلس را به گریاندن وا دارد ــــ درست همان وظیفه ای که بکائالذاکرین در فرهنگ قدیم ما به عهده داشتند ــــ مؤلف مقاله ضمناً آشکار می سازد که به رغم اینکه تعدد زوجات در مذهب رسمی یزیدی اکیداً منع شده، استثناء هم دارد و آن هنگامی است که زوجۀ اول سترون باشد.
مطلب دیگر در باب مسلک های مخفی، نوشته ای است از هراچیا آجاریان یا آچاریان، (بنیانگذار فقید کرسی مطالعات ایرانی در دانشگاه ایروان) که بار اول در ۱۹۲۵ به زبان ارمنی چاپ شده است. آکادمیسین آجاریان از چهره های درخشانی است که ملت سختکوش ارمنی در سدۀ بیستم به جهان علم عرضه کرد و اگر آوازه ای همپایۀ غولهای دانش و فرهنگ ارمنستان، آکادمیسین هامبارتسومیان و تیگران پطرسیان و آرام خاچاطوریان ــــ که هر یک در رشته ای شهرت عالمگیر یافتند ــــ ندارد، گذشته از زمینۀ فعالیت او که اصولاً برای کسی شهرت عام به بار نمی آورد، از آنجا است که آجاریان آثارش را به زبان مادری خود می نوشت و از این رو قدرش چنان که باید و شاید حتی در قلمرو خاورشناسی ناشناخته مانده است. بنابراین هرگونه ترجمه و نشر آثار کثیر و پردامنۀ وی در جهت تقویت این مطالعات سودمند خواهد بود. مقالۀ مورد نظر، «گیوران [گوران؟] و طومار: یک مذهب مخفی نوبنیاد در ایران» (ج۲، ص۲۳۱ ــــ۲۳۴) اطلاعاتی است که آجاریان در ایام اقامت خود در تبریز، در سال های نخستین سدۀ بیستم، از فرقۀ کوچکی که خود را «طوماری» می خواندند، گرد آورد. مرام این جماعت ملغمۀ هفت جوشی از ادیان خاورمیانه بود. خداوند را با چندین نام از قبیل هاجر، وزاوَر، سیم، نسیم، شاپور، سَگَنگور و چهار ملک را یادگار، رمزی بر، ذوالفقار و سلطان می خواندند. طوماریان به تناسخ قائل بودند و عقوبت گناهکاران را در روز رستاخیز بازگشت به ناسوت برای تکرار زندگی می پنداشتند. می گفتند: پیغمبرمان تجسمی زمینی از وجود باری و جانشین بی واسطۀ حضرت عیسی است، در سال ۱۸۳۴ زاده شده و در ۳۴ سالگی وحی به صورت کتابی «طومار» نام به او نازل گشته است. طومار حاوی آیات و ابیاتی به زبان فارسی و در شانزده مجلّد بوده است. غالب طوماریانی که آجاریان در تبریز با آنها حشر و نشر داشته از صنف مسگر بوده اند ولی مرکز فرقه گویا کرمانشاه بوده است. با این اوصاف، به نظر می رسد که این فرقه شعبه ای از طایفۀ اهل حق یا علی اللهی بوده باشند که تا امروز هم آگاهی مردم شناختی از آنان اندک و در حدّ شایعات کوچه و بازار مانده است. جالب اینکه همان شناخت ناقصی که از این گونه مذاهب به دست آمده غالباً از اطلاعاتی است که به وسیلۀ مسیحیان گردآوری شده، که آسان تر از مسلمانانِ محلّی اعتماد اهل فرقه را جلب کرده، به اسرارشان پی برده اند. نمونۀ جامع این نوع تحقیق را ادوارد براون از بابیان به دست داده است. در هر حال نقل پژوهش آجاریان را بایستی مغتنم شمرد و امیدوار بود که در شماره های آیندۀ مجله ایران و قفقاز مطالب بیشتری از تقریرات ارمنی زبان او ترجمه و طبع شود. باید افزود که مقالۀ یاد شده در بخش «صحایف کهن» (Old Pages) مجله چاپ شده که در پایان مقاله های هر شماره به منظور تجدید طبع اسناد و آثار گمنام اما ارزشمند در نظر گرفته شده است. از مقالات مندرج در این بخش همچنین باید از «یادداشتی بر فرقه های مذهبی کردستان» ( Gilbert.T؛ ج۱ ، ص۲۰۳ ــــ۲۰۴) یاد کرد.
از اقوام مورد توجه نویسندگان مجله قوم «زازا» است که طوایفی از کردان قلمداد می شوند و زاد و بومشان در مرکز آناطولی و در حوالی ارزنجان و دِرسیم و دیاربکر است. اینکه زازاها خود را دیملی (صورت گشته ای از «دیلم») می خوانند و زبانشان با طالشی، آذری و گیلکی خویشاوندی نزدیک دارد، بدین گمان میدان داده که اصل آنان را از دیلم بدانند و زمان مهاجرتشان را به آناطولی، به موجب قراین تاریخی، سده های چهارم و پنجم هجری برآورد کنند. «زازا» نامی است که همسایگان کرد بر ایشان نهاده اند و وجه تسمیۀ آن ظاهراً از فراوانی آوای «ز» در زبان آنها است. نام های محلی دیگری که مردم زازا هویت خویش را با آنها می شناسند، کِرمانج (اطلاق کل به جز) و «ما» و «علوی» است و، با توجه به محل، زبان خود را زازاکی، دیملیکی، زانِ ما (=زبان ما)، یا کرمانج کی می خوانند. طوایف ۴۵ گانۀ زازا غالباً علوی اند، اما اعتقاداتشان با آنچه در نزد سایر جوامع شیعی سراغ داریم، تفاوت نمایان دارد و از عقاید و احکام قبیله ای انباشته است. یکی از مقالات خواندنی در این مورد نوشته ای است از سیاحی ناشناس به نام مِگِردچیان که در مجلۀ ارمنی زبان لومای در ۱۸۹۸ به چاپ رسیده و سردبیر مجلۀ ایران و قفقاز آن را تلخیص و ترجمه و تحشیه کرده و در بخش صحایف کهن به چاپ رسانده است (ج۳ /۴، ص۴۰۹ ــــ۴۱۲).
مگردچیان مذهب این قوم را مخلوطی از ادیان زردشتی، مسیحی و اسلام ذکر نموده است و گزارش می دهد که زازاهای ناحیۀ تورین اجداد خود را ارمنی به شمار می آورده اند. امروز هم بخشی از این قوم مانند فرقه های اهل حق و یزیدیه اصولاً منکر مسلمانی خویش اند و از آنچه که مُهر و نشان اسلامی خورده، از جمله ختنه کردن، اجتناب دارند و آدابی چون روزۀ سه روزه برای خضر و الیاس در مذهب ایشان رسوخ کرده است. تأثیرپذیری زازاها از ارمنیان به حدی است که گمان می رود در دهه های آغازین سدۀ بیستم یا پیشتر از آن گروهی از ارمنیان از بیم پیگردهای دولت ترکیه به مذهب علوی گرویده و زازا شده باشند. نیز کلیساهای ارمنیانی که جلای وطن کردند، مورد استفادۀ مردم زازا بوده است.
در مقالۀ «قوم زازا: یک عامل نوین قومی ــــ سیاسی در منطقه» (ویکتوریا آراکِلُوا؛ ج۳ /۴، ص۳۹۷ــــ۴۰۸ ) مطالبی از مسائل ملی و میهنی طبقۀ تحصیلکردۀ این قوم سه، چهار میلیونی می خوانیم. از جمله آنکه در دهه های اخیر، خودشناسی قومی زازا رو به صعود داشته و جنبشی مستقل از کردان ترکیه شکل گرفته که در میان نیم میلیون زازای مقیم اروپا علنی است. بر خلاف دعاوی عموم کردان دایر بر تشکیل کردستان بزرگ، روشنفکران زازا نظریات علمی را در باب تاریخ و فرهنگ قوم خود پذیرفته اند، زبان خود را از خانوادۀ ایرانی و عامل وحدت قومی خود می شناسند، نسبت به ایران و ارمنستان همدلی نشان می دهند، و نه تنها همبستگی سیاسی بلکه وابستگی قومی خود را با کردان انکار می کنند. استقلال سیاسی «زازایستان» را رهبران نهضت به شرطی موجه می دانند که دولت آنکارا نسبت به مطالبات ایشان در جهت استقلال فرهنگی بی اعتنا بماند.
تاریخ کرد نیز موضوع توجه گروهی از نویسندگان مجله بوده است. مانوئل حسرتیان (مسکو) در مقالۀ «کردان در اتحاد شوروی و کشورهای مشترک المنافع» (ج۲، ص۳۹ــــ۴۷) شرحی سودمند از اوضاع و احوال کردان و مسائل و مشکلات آنان در هشتاد سال اخیر آورده است. برخلاف بسیاری از اقوام کم جمعیت که در اتحاد شوروی سابق ناحیه ای حتی کوچک به آنها اعطا شده بود، کردان از چنین امتیازی برخوردار نشدند. تنها در اوایل تأسیس حکومت شوروی، سیاست اعطای خودمختاری که در جهت حفظ مستملکات روسیه اعمال می شد، شامل حال کردان نیز گشت و یک ناحیۀ خودمختار کرد در سال ۱۹۲۳ در لاچین دایر شد و چندی هم روزنامۀ کردستان شوروی به زبان کردی در شوشه چاپ می شد، لیکن در اواخر همین دهه رهبران جمهوری آذربایجان شوروی ناحیۀ خودمختار کرد را منحل کردند و، به پیروی از هم مسلکان خود در ترکیه، به طور کلی وجود اقلیت ها را در جمهوری منکر شدند و در سرشماری ها آنان را منظور نکردند، و این در حالی است که جمعیت کردان این جمهوری را تا دویست هزارنفر تخمین زده اند.
پس از آنکه حرکت پان تورکیسم در نیمۀ دهۀ ۱۹۳۰ به فرمان استالین سرکوب شد، کردان نه تنها نواخته نشدند، بلکه در سال های ۱۹۳۷ و ۱۹۴۴ همراه با جماعت های دیگری از مسلمانان قفقاز که شامل ارمنیان مسلمان (Hemsil) نیز می شد، به آسیای مرکزی تبعید شدند. در برابر این سوء رفتارها، مؤلف مقاله شرایط مساعدی را یادآور می شود که در ارمنستان برای کردان (یزیدیان) فراهم بوده است، از جمله اینکه در سال ۱۹۲۱ خطی بر پایۀ الفبای ارمنی برای زبان کردی وضع شد که در ۱۹۲۹ به الفبای لاتینی و از ۱۹۴۰ به سیریلیک تغییر یافت، مدارس و فرستندۀ رادیویی کردی زبان دایر شد، کتب ادبی و مجلۀ Ria Taza از (۱۹۲۸) به این زبان انتشار یافت، فیلمهای کردی ساخته شد و تحقیقات کردشناسی در آکادمی علوم این کشور پایه ریزی شد. همچنین نویسنده به تحلیل نهضت کنونی کردان ساکن در جمهوریهای شوروی سابق در راه اعادۀ حیثیت و احیای ناحیۀ خودمختار کرد می پردازد که در دورۀ پروسترویکا جان تازه ای گرفت و منجر به تأسیس حزب یَک بون(=وحدت) شد.
سوای جامعۀ کرد ساکن در جمهوری ارمنستان، تحقیق در مناسبات تاریخی کرد و ارمنی موضوع مورد علاقۀ جمعی از فضلای ایران شناس ارمنی است. بی مناسبت نیست که مجله در همین موضوع فتح باب کرده است: «پیدایش قوم کرد و نخستین تماس های میان ارمنیان و کردان» (ج۱،ص۱ــــ۱۶) مقاله ای دقیق و مستند به قلم سردبیر و جامع آثاری است که وی در این زمینه تألیف کرده است. نیز مقالۀ مفصلی به قلم هایراپط مارکاریان از ایروان، (ج۱، ص۲۵ــــ۴۶) به مورد خاصی از جایگیر شدن کردان در سرزمین های ارمنی نشین می پردازد. در باب اهمیت سرگذشت کردها از دید ارمنیان همین اشاره مغتنم که مسکن کنونی کردان در آناطولی جایی جز ارمنستان تاریخی نیست که در طی اعصار، رفته رفته طوایف کرد را از نواحی خاوری و جنوبی به سوی خود جلب کرده و قتل عام های دولت ترکیه از ارمنیان، که در سال ۱۹۱۵ به اوج خود رسید، به مثابۀ تیر خلاصی بود بر پیکر نیمه جان ارمنستان، و موطن آنان را به جمهوری کوچک ارمنستان کنونی محدود کرد.
بنابراین نگرش ارمنیان به سرزمینی که در بستر کوه ها و دشت ها و رودها و شهرهای آن تاریخ و فرهنگ و زبانشان در طی هزاره ها شکل گرفته، بی شباهت نیست به خاطرۀ حسرت آمیزی که در قعر ضمیر هر ایرانی نسبت به سمرقند، بخارا، بلخ، مرو، اران و شروان نقش بسته است. اما نه تنها سرگذشت بلکه سرنوشت کردان هم از دایرۀ کنجکاوی ارمنیان بیرون نیست، زیرا همین کردانی که پدرانشان در اجرای سیاست ضد ارمنی دولت ترکیه آلت فعل بودند، اکنون خود موضوع پاکسازی های قومی و فرهنگی ترکیه قرار دارند که البته به فراخور جوّ دوران آرام تر از یک قرن پیش به مرحلۀ اجرا در می آید. گذشته از این، صاحبنظران عقیده دارند که کردان آناطولی، میراث دار پاره ای از ذخایر فرهنگ ارمنی اند و بخش مهمی از لایۀ زیرین و نامرئی فرهنگی که به نام کرد رقم خورده چیزی جز مرده ریگ مردم ارمنستان تاریخی نیست.
سارکیس هاروطونیان از ایروان در مقالۀ «سنن حماسی ارمنی و فولکلور کردی» (ج۱، ص ۸۵ ــــ۹۲) به بررسی یک روایت کردی مذکور در کتاب شرف
نامه (تدوین شرف خان، امیر بدلیس، در سدۀ شانزدهم) می پردازد که در آن دو برادر توائ مان به نام های عزالدین و ضیائالدین به عنوان بنیانگذاران امارات کردان بدلیس قلمداد شده اند. مؤلف این روایت را با یک بُن مایۀ متشابه در حماسۀ قهرمانان ساسون، حلقه حماسه های ارمنی قرون وسطی، از جهات گوناگون مقایسه کرده و از سویی ریشه های روایت ارمنی را تا عهد آشور رّدیابی می کند و تشکل گونه های آن را نشان می دهد و از سوی دیگر توضیح می دهد که کردان در مهاجرت های خود از بین النهرین شمالی به ارمنستان تاریخی که از سده های نهم و دهم میلادی آغاز شد و در سدۀ شانزدهم حدّت گرفت، چگونه در وطن جدید خود بن مایۀ ارمنی را اقتباس کرده و در بستر حافظۀ تاریخی خود بیانی تازه از آن را با رنگی از حوادث زمان ثبت کرده اند.
اگر قفقاز از نظر تنوع قومی و مذهبی در جهان منحصر به فرد است، داغستان که پارۀ شرقی آن است، این ویژگی را نسبت به دیگر نواحی قفقاز به مراتب بیشتر دارا است و بنابراین جای تعجب نیست که سهم داغستان در میان مقالات مجله ایران و قفقاز برجسته است. یازده مقالۀ بلند و کوتاه از این دیار کوهستانی در شماره های اول تا چهارم مجله آمده که طیف گسترده ای از مطالب را در برمی گیرد و همه آنها را نویسندگان ساکن در مخاچ قلعه، کرسی جمهوری داغستان روسیه، نوشته اند. رُسلان صفربیگ اف در مقالۀ کوتاه «ایزدان و دیوان داغستان» (ج۳/۴، ص۱۳۲ ــــ۱۳۳)، به نیت بازسازی اعتقادات ماقبل اسلامی، شماری موجودات فراطبیعی را از فرهنگ عامۀ طوایف پرشمار داغستان استخراج نموده و برحسب شش مقوله (دامنۀ تأثیر، ارج و مرتبه، وظیفه، جنسیت، مورفولوژی، رفتار با آدمیان) طبقه بندی کرده است. مؤلف متذکر می شود که در اثر نفوذ چندین صد سالۀ اسلام برخی از خدایان، نام های اسلامی مانند خضر و الیاس و داود به خود گرفته و برخی دیگر به صفات خداوند متصف شده اند. ضمناً اسامی الله را ۱۰۱ شمرده که البته ۱۰۰۱ است. در مقالۀ «یک سند فارسی از داغستان» ( Kozlova.A؛ ج۱، ص۷۵ــــ۸۰) نامه ای دیوانی ترجمه و تفسیر شده است. تعداد این گونه مکاتیب از روزگاری که زبان فارسی در داغستان ارج و منزلتی داشت، اندک نیست. مؤلف، مشارالیه و مومی الیه را مشارالله و مومی الله خوانده ولی خوشبختانه درست ترجمه کرده است. همچنین سه مقاله از (صفربیگ اف ) و (زویا رمضان اوا) در باب سنن کشت و برز اقوام طبرسران و لَک در مجله چاپ شده است. سایر مقالات از این قرار است: «تئوکراسی در داغستان» (علی اف)، «پیوندهای داغستانیان، [دیگر] اقوام قفقاز» (اوناخان اف و اینوزِمستاوا) «از تاریخ برده فروشی در داغستان» (همو)، «در باب مهاجرت داغستانیان به ترکیه» (محمداف و موسی یوا)، «پوشاک ترکان داغستان» (موسی یوا، قربان اف، محمد دادیِف)، «ویژگی های خواستگاری در میان شهرنشینان داغستان» (رحیم اوا).
شایان ذکر است که کلیۀ مقالات مزبور با عنوان و هدف مجله سازگار نیستند، و این در حالی است که پیوندهای تاریخی داغستان با ایران که از روزگار قدیم تا استیلای روسیه در زمینۀ فرهنگ، زبان، ادب و هنر پیوسته دایر بوده، جز اندکی مطالعه نشده است. دربارۀ هویت فرهنگی این سرزمین باید افزود که جمهوری داغستان کنونی را انتهای شرقی رشته جبال قفقاز به دو نیمه تقسیم می کند و نیمۀ جنوبی که کوهستانی است، همان داغستان تاریخی و ادامۀ جغرافیایی اران تاریخی است که ما اهالی آن را با نام لزگی می شناسیم. در همین نیمه (که بخشی از آن نصیب جمهوری آذربایجان شده است) تات های فارسی زبان پراکنده اند و در حد شمالی آن دربند جای دارد، شهری که از کانون های فرهنگ ایرانی به شمار می آمد و وجه تسمیۀ آن از دیواری است که خسرو انوشیروان برای دفع تجاوز عشایر شمالی بنا کرد. گذشته از فرهنگ رسمی ایران که با رواج ادب فارسی و مذهب شیعی از عهد صفوی در داغستان نیروی تازه گرفت، فرهنگ عامۀ آن نیز در طی سده ها، بلکه هزاره ها از جنوب تأثیر چشمگیری پذیرفته، چنان که دیو و پری، شاه و وزیر، اژدها و سیمرغ و نظایر آن در ژرفای قصه های داغستان رخنه کرده و نغمه ها و سازهای طوایف آن خطّه به گوش ایرانیان آشنا است، و این همه درخور اعتنای پژوهندگان ایران شناس مخاچ قلعه است.
دایرۀ پژوهش های مردم شناختی مجله از مرزهای قفقاز فراتر رفته، نواحی دیگر ایرانی نشین را در برمی گیرد. مقالات خواندنی «سیاه گالش» و «مقدس شمردن جغد در نزد اقوام ایرانی» (ویکتوریا آراکلوا)، «نخستین سند تاریخی از نام افغانستان و افسانه های ظهور قوم افغان» (ت. دالالیان)، «عنصر افغان در میان بلوچان» (و. بویاجیان) در این زمره جای می گیرند. مقالۀ حائز اهمیت «در باب تجزیۀ طلبی بلوچان» (واهه بویاجیان؛ ایروان؛ ج۳/۴، ص۳۸۹ ــــ۳۹۶) عواطف و احساسات وطنی جوامع بلوچ ایران و پاکستان را در بوته نقد و سنجش می گذارد. مؤلف ابتدا نشان می دهد که گرایش های قومی بلوچ در ایران بیش از آنکه پدیده ای خود جوش و قائم به ذات باشد، از دسایس خارجی سرچشمه می گیرد. پیش از انقلاب و هم در زمان تجاوز عراق به خاک ایران، بغداد مبالغ هنگفتی صرف تحریک بلوچستان می کرد و گروه های چپ نیز در دامن زدن به خصومت های طایفه ای همواره آتش بیار معرکه بوده و در اجرای این مأموریت هیچ کوتاهی نکرده اند. عاملی که از بحرانی شدن وضعیت در استان سیستان و بلوچستان جلوگیری کرده، به عقیدۀ نویسندۀ مقاله، سیاست بخردانه ای است که دولت ایران، نسبت به مسألۀ بلوچ اختیار کرده و اعتبارات قابل توجهی است که در راه آبادانی اراضی بلوچ نشین خرج می شود. اما بلوچان پاکستان هویت مجزائی برای خود قائل اند و آتش ناآرامی هایی که گاه به گاه شعله ور می شد، در دهۀ ۱۹۷۰م. به حدی رسید که دولت پاکستان ناگزیر از به رسمیت شناختن زبان بلوچی شد. بویاجیان سپس نهضت کرد و بلوچ را با هم مقایسه می کند و با مراجعه به گذشتۀ این دو قوم ایرانی زبان خاطر نشان می سازد که دعاوی کردستان بزرگ و بلوچستان بزرگ بر واقعیت های تاریخی استوار نیست، و چنان که آزمون کردستان عراق و دو هوائی طالبانی ــــ بارزانی در این چند ساله آشکار ساخته، ساختار قبیله ای مانعی درونی در راه استقلال سیاسی آنها است. نیز آمال تجزیه طلبانۀ جوامعی که در تاریخ واجد استقلال نبوده اند، حربه ای است که در نظم نوین جهانی از سوی دولت های مقتدر برضد آرامش و وحدت ملی و تمامیت ارضی کشورهای خاورمیانه بهره برداری می شود.
در زمینۀ گویش شناسی مقالات مجله هم فراوان و هم متنوع است، از این جمله است: «تشکل اسم در لهجۀ [زردشتیان] یزدی و کرمانی» ( Molchanova.E؛ مسکو)، «موادی از گویش مازندرانی فیروزکوه» (و. وُسکانیان؛ ایروان)، «دوازده رباعی منسوب به باباطاهر در لهجهٔ بختیاری، از مجموعهٔ د.ل.لوریمِر» (فریدون وهمن؛ کپنهاک)، «داد و ستد لغوی زبان [مکتوب] پشتو [با فارسی و ترکی و هندی]» ( Kushev.V؛ سن پطرزبورگ)، و سلسله یادداشت های گ. آساطوریان در وجوه اشتقاق الفاظ زبان های ایرانی و بویژه کردی. از مقاله های سودمند در این زمینه باید «فرهنگ نویسی برای زبان کردی» (Michael Chyest؛ برکلی؛ ج۲. ص۱۰۹ــــ۱۱۸ ) را ذکر کرد. مؤلف خود مشغول تهیۀ یک فرهنگ تفضیلی کردی ــــ انگلیسی برای کورمانجی است ــــ گویشی که در زمرۀ گروه کردی از زبان های ایرانی شمال غربی طبقه بندی می شود. مواد این فرهنگ از ادبیات، جراید، پژوهش میدانی و فرهنگ های موجود فراهم آمده و دشواری تدوین آن در این است که اکثریت بزرگ گویشوران آن در زبان خود بی سوادند و در جهان پراکنده، بنابراین لهجه ها و گویش ها گوناگون است و بایستی گونه های فراوان هر لغت را شناسایی کرد و از آن میان یکی را مدخل قرار داد. به علاوه کورمانجی به چند نوع خط نوشته می شود، لاتینی (بیش از یک گونه) عربی، سیریلیک. بنابراین کورمانجی زبان کاملاً نامعیاری است که هیچ مرکز ثقلی نداشته و ندارد. مقاله همچنین به بررسی فرهنگهای موجود کورمانجی می پردازد که مورد استفادۀ مؤلف بوده است. در این زمینه منظومه ای، مورخ۱۰۹۴ هـ.ق/۱۶۸۲م. از احمد خانی برای تعلیم عربی به کودکان فراهم آمده، و قدیم ترین فرهنگ اروپایی را یک مُبلّغ مذهبی ایتالیایی به سال ۱۷۸۷ نوشته است. دیگر فرهنگ هایی که ارزیابی شده و در یکی دو سدۀ اخیر فراهم آمده، به زبان های (مبدائ، مقصد، یا هر دو) عبارت اند از: روسی ( ۵فرهنگ)، ترکی (۴)، انگلیسی (۴)، فرانسه (۳)، عربی (۲)، آلمانی، سوئدی و ارمنی (هر کدام یک فرهنگ) است. از این میان مؤلف سه فرهنگ را معتبر می شمارد: فرهنگ کردی ــــ فرانسه از آوگوست جابا و فردیناند یوستی (سن پطرزبورگ،۱۸۷۹ )، فرهنگ کردی ــــعربی الهدیه` ا لحمیدیه، تألیف ضیائالدین پاشا مَقدسی، صاحب منصب فلسطینی دولت عثمانی در ولایت بدلیس (۱۸۹۲) و فرهنگ کردی ــــ روسی تألیف ، چ.خ. باکایف (مسکو،۱۹۵۷ ).
بخشی از مجله به معرفی کارهای در دست تهیه اختصاص یافته است. از آن جمله گزارشی است از ماریا آیوازیان ــــ تِرِزیان از تهران، (ج۳/۴، ص۴۱۳ ــــ۴۱۴) راجع به تدوین فرهنگ ریشه یابی نام های ایرانی در ارمنی، که فهرستی از اسامی ارمنی دارای ریشه ایرانی توأم با اتیمولوژی آنها به دست می دهد، تا خانواده های ایرانی در نامگذاری فرزندانشان مرجع قابل اطمینانی در دست داشته باشند. مؤلف به فقدان چنین فرهنگی اشاره کرده و اینکه نام هایی از قبیل آرین ، رامیس و ماندانا ــــ به خیال اینکه از اصالت ملی برخوردارندـــ در میان ایرانیان عمومیت یافته است. اکثر نام های این فرهنگ از مصادر ارمنی که حاوی صدها نام کهن ایرانی است استخراج شده و در گزینش، علاوه بر مرجعیت و اصالت، موازین زیباشناختی رعایت گشته است. نمونه ای از اعلام فرهنگ را به اتفاق مختصری از اشتقاق هر یک در پایان مقاله آورده است. از این نام ها عبارت است: آرامیس، آراست، ارشام، ارشَک، ارشک نوش، اَرشین، اَرشیز. آنچه که از نظر مؤلف دورمانده، این است که هیچ یک از نام های مذکور فارسی نیست زیرا در میان فارسی زبانان سابقه و در نتیجه اصالت ندارد. به عبارت دیگر هر نام ایرانی تبار فارسی نیست. نام های مهجور اما خوش آهنگ فارسی را باید در صحایف ادبیات داستانی ایران، چون خسرو و شیرین و ویس و رامین، جست و یافت. در این باره زنده یاد محمد پروین گنابادی گفتاری خواندنی با عنوان «نام های زیبا» دارد که در مجموعۀ مقالات او به چاپ رسیده است.
هیچ مجله تحقیقی نیست که از عیب و ایراد خالی باشد و در مجله ایران و قفقاز هم مقالاتی می توان یافت که نه تنها با کمال مطلوب فاصله دارد، بلکه دارای نقایص بنیادی است. در این زمره است «کردها و جشن سده» ( Cristoferetti.S؛ و نیز؛ ج۲، ص۷۱ــــ۷۴) که بخش بزرگی از آن روایات گوناگون پدید آمدن جشن سده را بازگو می کند. یکی از آنها روایتی از شاهنامه است که سده را یادگاری از کشف آتش به دست هوشنگ پیشدادی می داند. دیگر روایت بیرونی درآثارالباقیه و گردیزی و نوروزنامه است. جوانانی که ازمائیل [یا ارمائیل، مطبخی ضحاک] آزاد و روانه کوه و دشت کرده و به جای آنها از مغز گوسفند خورش ساخته بود، پس از پیروزی فریدون، در دهمین شامگاه بهمن ماه بر بام خانه هایشان در دماوند آتش افروختند تا تعدادشان معلوم گردد، و این رویداد مناسبتی برای جشن سده شد. سوای این دو روایت اصلی، سده را جشن پیروزی طهماسب بر افراسیاب (نهایه` الائرب؛ به قرائت مؤلف: Arab ــــNihayat all ) یا جشنی منسوب به عهد اردشیر بابکان (عجائب المخلوقات قزوینی) به شمار آورده اند. آن گاه مؤلف به ذکر مطالبی می پردازد که هیچ ربطی به موضوع مقاله ندارد، از جمله نقل فارسی سطوری چند از هاشم رضی در باب فلسفۀ تجلیل آتش و نیز اشاره هایی به آئین Saya در نزد عشایر ترک بی آنکه توضیحی دربارۀ آن داده شود. سرانجام نزدیک به پایان مقاله می نویسد: «لُبّ مطلب اینکه، اینها ظاهراً هیچ ربطی به کردها ندارد، ولی آنچه به کردان مربوط است نام ارمائیل / ازمائیل [کذا] مشفق است که در نسخه شاهنامه (چاپ مسکو، ج۱، ص۵۲، حاشیۀ ۴) اَرمانک آمده (قس «ارمانیک» در بیرونی] التفهیم، به کوشش رمزی رایت، [۱۹۳۴ ص۱۸۲)، و این ضبط آخری توازی جالبی است با ریشۀ قوم [ethnogenesis] ارمنی…». با خواندن عبارت فوق این پندار برای خواننده حاصل می شود که رابطه ای لغوی میان «ازمائیل» و «کرد» وجود دارد، ولی مؤلف که تاکنون مسکوت گذاشته بوده که نظیر این داستان در شاهنامه هم آمده است، در عبارت بعدی از کشف بزرگ خود پرده برمی دارد: «این نام یعنی [ازمائیل] ریشه قومی کردان را به یاد ما می آورد، قومی که نیاکانشان به دست آن minister [منظور ازمائیل خوالیگر است] آزاد شده و به غرب دنباوند گریخته بودند…».
باری، استدلال مؤلف را اگر بخواهیم به طور شفاف بیان کنیم، چنین است:۱ــــ خلاصۀ داستان ضحاک ماردوش و رهایی نیمی از جوانان به دست آشپزان ضحاک را بیرونی ذیل «جشن سده» نقل کرده است.۲ــــ تفصیل این داستان در شاهنامه ذکری از پایه گذاری جشن سده ندارد، اما فردوسی نکته ای می آورد که در روایت بیرونی نیست و آن اینکه جوانان رها شده از مطبخ ضحاک، یکایک به دماوند می گریزند و از تجمع آنان هستۀ اولیۀ کردان تشکیل می شود.۳ــــ هرگاه این دو روایت را در دو طرف یک معادلۀ ریاضی بگذاریم و مطالب مشابه را حذف کنیم، در یک طرف تساوی جشن سده و در طرف دیگر اصل قوم کرد می ماند.۴ــــ نتیجه آنکه سده با اصل و نسب کردان ارتباط دارد. البته اگر مطلب به همین روشنی و سادگی بیان می شد مقاله ای به وجود نمی آمد. اما با در هم ریختن و نقل خارج از ترتیب مآخذ و آوردن مطالب زائد و گنجاندن عبارات قلنبۀ لاتینی همراه با نثر غریب انگلیسی و بخصوص تأکید بر کلمۀ رمز ازمائیل که یادآور حضرت عزرائیل یا اوراد فالگیرها است و فضای مقاله را اسرارآمیزتر می کند، گفتمانی تهیه شده که باب دندان سوفسطائیان پست مدرنیست عصر ما است که نظایر آن را در بسیاری از نشریات می بینیم. شگفت این است که چنین نوشته ای در مجله ایران و قفقاز چه می کند، مجله ای که دستاوردهای دویست سالۀ ایران شناسی را سرلوحۀ خود قرار داده و عموم نویسندگان آن مطالب خود را شفاف و خالی از عبارت پردازی و منحصر به واقعیت می نویسند و به پیروی از خاورشناسان سلف، تا نکتۀ با ارزشی برای گفتن نداشته باشند دست به قلم نمی برند.
در حقیقت هم برجسته ترین خصیصۀ مجله ایران و قفقاز، اعتدال و انصافی است که هم در شیوه و هم در مندرجات آن رعایت شده است. نه سیاست پیشگی، نه ارفاق به آشوب جویان و تفرقه گرایان، نه اغراض توده های میلیونی، نه فریفتگی نسبت به تجدد، نه پاکباختگی در برابر مدرنیت، نه تمسخر عادات و اعتقادات مردم و به طور کلی حالاتی که دامنگیر طبقۀ روشنفکر و معترض خاورمیانۀ معاصر بوده است، در طرح کلی مجله محلی از اعراب ندارد، و از این نظر مجله ایران و قفقاز درست در نقطۀ مقابل مجلاتی است که در زیر نقاب ایران شناسی و با سلاح آکادمیک در جولانگاه ستیزه با هرچه معقول و برازنده و اصیل و ایرانی است حیران و سرگردان اند. از سوی دیگر شاید برخی انتظار داشتند که چون پایگاه مجله ایروان است، دیدگاه جانبگیرانه ای بر مجله حکمفرما باشد و مثلاً گلایه هایی از رفتار تاریخی جوامع مسلمان نسبت به ارمنیان در مجله مطرح شود یا لا اقل در گفتگو از قضیۀ قراباغ، دولت باکو آماج انتقاد قرار گیرد ــــ که البته چنین نیست ــــ این همه را باید مدیون حسن مدیریت سردبیر ایرانی تبار مجله بود که دانش و بینش را یکجا دارا است و در عین شجاعت در طرح مسائل حساس، و در همه حال محتاط و هشیار بوده و در رفع هرگونه ابهام یا سوء تفاهم کوشیده است. برای نمونه با افزودن حاشیه به مقالات (ج۱، ص۲۰۴، ج۳/۴، ص۴۱۲) توضیح می دهد که اجرای آئین orgy که از سوی محققان و سیاحان و مردم عادی به برخی از فرقه های مذهبی نسبت داده شده است، غالباً حقیقت ندارد. همچنین مقدمۀ سردبیر بر چند مقاله بر اعتبار مقالات افزوده است.
توفیق چهارسالۀ مجله ایران و قفقاز باعث شده تا انتشارات معروف Brill در هلند نشر آن را از شمارۀ پنجم عهده دار شود. در شماره های اول تا چهارم که به نفقۀ «انتشارات بین المللی برای مطالعات ایرانی» در تهران و به مدیریت دکتر جهانشاه درخشانی منتشر شده، سهم زبان انگلیسی ۴۷ مقاله، ۲۹ نقد کتاب و ۲۲ کتاب نقد شده است، همین نسبت ها برای زبان روسی به ترتیب ۳۰ و ۱۵ و۱۲، برای آلمانی ۵ و ۲ و ۱۱ و برای فرانسه ۵ و ۱ و ۱ است. علاوه بر اینها از زبان فارسی ۳ کتاب و از ارمنی و ترکی و کردی هر کدام یک کتاب نقد شده است. در شمارۀ پنجم هیچ مقالۀ روسی درج نشده است.
گمان نمی کنم هیچ نشریه ای بهتر از مجله ایران و قفقاز بتواند تحقیقات کثیر دانشمندان شوروی در باب ایرانیان شمالی را تهذیب و تلخیص کند و در اختیار علاقه مندان بگذارد. مجلۀ ایران و قفقاز و دیگر نشریات مرکز ایران شناسی در قفقاز آشکار می سازد که ایروان فعلاً از فعال ترین و نیرومندترین کانون های ایران شناسی در جهان است، و در زمینه های فولکلور، مردم شناسی و گویش شناسی ایرانی همطرازی برای آن نمی توان یافت.
در آینده اگر تنظیم ارجاعات در کلیۀ مقاله ها یکدست شود سودمند خواهد بود، و همچنین برای مقالات بلند چکیده تهیه شود. نقصان دیگری که می توان مطرح کرد، فقدان پژوهش های الانی ــــ آسی در مجله است که امیدواریم به این مسئلۀ مهم نیز توجه شود.