فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۶

ارمنیان در سیر انقلاب مشروطیت ایران

نویسنده: گارون سرکسیان

روابط دیرین ارمنیان و ایرانیان از آغاز سدهٔ هفدهم میلادی وارد مرحله ای نوین شد. در پی مهاجرت اجباری ارمنیان از سرزمین های آبا و اجدادی خود به ایران، که به فرمان شاه عباس یکم روی داد، کانون های پرجمعیت ارمنی نشین در ایران پدیدار شد. بزرگ ترین این کانون ها شهر جلفای اصفهان بود که ارمنیان آن را بنا کردند و در چهارصد سال گذشته تأثیری چشمگیر در تاریخ ایران بر جای گذاشته است. در این نوشتار نگاهی گذرا خواهیم داشت به تاریخچهٔ ارمنیان ایران از روزگار صفویه تا قاجاریه و سپس به بررسی نقش آنان در نهضت مشروطیت ایران می پردازیم.

ارمنیان از صفویه تا قاجاریه

دولت صفوی، برای پایبندی ارمنیان به محیط تازه، آزاد ی ها و امتیازاتی به ایشان داد و آنان را در کار ساختن خانه و کاشانهٔ خود دلگرم کرد. ارمنیان به تدریج با این آب و خاک انس گرفتند و با این حس که پاره ای از پیکر بزرگ ایران هستند در صحنهٔ زندگی اجتماعی و اقتصادی ایران حاضر شدند. ((ارمنی ها که مردمی فعال بودند به تجارت مشغول شدند، و در نتیجهٔ دقت و کوشش آنها جلفا به صورت شهری مترقی در آمد)).[۱] پیشرفت ارمنیان چنان بود که به زودی تجارت ابریشم خام، سنگ های قیمتی، مروارید و پارچه های دستباف میان ایران، هندوستان و روسیه را در دست گرفتند.[۲]

شاهان صفوی از ارمنیان برای برقراری روابط با کشورهای خارجی و همچنین از روحانیان مسیحی، اسقف ها و کشیش های کاتولیک اروپایی مقیم ایران برای تحکیم روابط اقتصادی و سیاسی خویش با دولت های اروپایی بهره می بردند.[۳] آنها اهمیت نقش اقتصادی و سیاسی ارمنیان را به خوبی دریافته بودند و از ایشان پشتیبانی می کردند[۴] و گاه برای مذاکره با دولت های اروپایی از بازرگانان ارمنی ایران سود می جستند.[۵]

پس از مرگ شاه عباس یکم نیز، اصول سیاست ایران نسبت به رعایای ارمنی خود تغییری نیافت و کم و بیش تا پایان حکومت صفویان پایدار ماند. از دوران پادشاهی شاه سلطان حسین صفوی، ایران به تدریج شکوه و نیرومندی گذشته را از دست داد. در هجوم افغان ها به اصفهان ارمنیان جلفا در دفاع از شهر و رویارویی با افغان ها نقش بزرگی داشتند.[۶] در این دوره آنان آسیب بسیار دیدند و سختی ها کشیدند و جلفا از رونق افتاد.

در روزگار نادرشاه افشار نیز، ارمنیان یاور ایران در جنگ با قشون عثمانی بودند. روستاییان ارمنی در یکی از جنگ های نادرشاه با عثمانی ها، که در منطقهٔ یِقوارت ارمنستان روی داد، کمک بزرگی به او کردند و با سد کردن راه بازگشت عثمانی ها موجبات درهم شکسته شدن آنان را فراهم آوردند.[۷] غیر از این، در دیگر جنگ های نادر با عثمانی ها نیز ارمنیان، به ویژه ارمنیان آرتساخ (قراباغ)، سیونیک و آرارات، با او متحد بودند.[۸]در جنگ نادر با توپال عثمان پاشا، در نواحی مرزی همدان و عراق شش گردان از ارمنیان در سپاه نادر می جنگیدند.[۹] همچنین سپاه امیران ارمنی از قلمرو حکومت خود خراج و مالیات جمع آوری و آن را صرف تدارکات و فراهم آوردن آذوقهٔ سپاه ایران می کردند.[۱۰]

نادرشاه نیز در ازای خدمات ارمنیان ایشان را ارج می نهاد و با آنان به مهربانی رفتار می کرد. او در۱۱۴۸ ق/۱۷۳۵ م با صدور فرمان همایونی امتیازات پیشین روحانیان ارمنی را به رسمیت شناخت، بر وسعت زمین های وقفی کلیسا افزود، از بازرگانان ارمنی پشتیبانی و حدود هفت هزار اسیر ارمنی و گرجی را آزاد کرد.[۱۱] آبراهام کرتاتسی، رهبر دینی ارمنیان، نیز به قوریلتای (شورای) مغان دعوت شد. او در آنجا برای استقرار جاثلیقی خود و تحکیم وضع صومعهٔ اجمیادزین و معاف کردن زمین های صومعه از هر گونه مالیات دولتی، احکامی از نادر گرفت.[۱۲] مقام های ارمنی در دربار نادرشاه نیز حضور داشتند.[۱۳]

در زمان کریم خان، با ارمنیان جلفا به مهربانی رفتار می شد. ((کریم خان چه هنگام نیرو گرفتن و چه هنگام پادشاهی، ارمنیان را دوست می داشت و نسبت به جلفاییان مهربان بود و با آنان با مهر و رحم و انسان دوستی مخصوص رفتار می کرد)).[۱۴]

در دورهٔ قاجار، ارمنیان در ارتش ایران حضور چشمگیر داشتند. ((حتی در لشکرکشی آغامحمدخان به ماورای قفقاز عدهٔ زیادی از ارمنیان بودند که در قسمت های مختلف، به خصوص توپخانه، خدمت می کردند)).[۱۵] ارمنیان در عرصهٔ سیاسی دولت ایران نیز حاضر بودند و آغامحمدخان قاجار سط خان ارمنی را در مقام اولین سفیر خود به دربار لندن فرستاد.[۱۶]

دورهٔ پادشاهی فتحعلی شاه قاجار، با آرامش نسبی همراه بود. ارمنیان ایران، به خصوص ساکنان جلفا، که از هرج و مرج چند دههٔ گذشته آسیب دیده بودند، از این آرامش بهره بردند و جانی تازه گرفتند. اسماعیل رائین در کتاب خود وضع ارمنیان را در زمان فتحعلی شاه خوب توصیف می کند بود[۱۷] و درهوهانیان، مورخ ارمنی دورهٔ قاجار، نیز می نویسد فتحعلی شاه به ارمنیان با نظر خوش می نگریست.[۱۸]

جنگ های ایران و روس در زمان پادشاهی فتحعلی شاه با بسته شدن دو پیمان گلستان و ترکمنچای پایان یافت. مطابق این دو پیمان ((مناطق داغستان، گرجستان، آبخازیا، خانات باکو، قراباغ، گنجه، شیروان، قبا، دربند و طالش، و سراسر بخش های شرقی ارمنستان به روسیه داده شد)).[۱۹] در این جنگ ها، سربازان ارمنی در هر دو سپاه ایران و روسیه می جنگیدند اما ((تعداد سربازان ارمنی، که در ارتش ایران خدمت می کردند، به طور محسوسی از تعداد آنان در ارتش روس بیشتر بود)).[۲۰]

با پیوستن قفقاز جنوبی به روسیه، مردم آن سامان، که ملیت ها و دین های گوناگون داشتند در تماس با فرهنگ روس، و از طریق آن با اروپا قرار گرفتند و تحت تأثیر جنبش های پیشرو روسیه افکاری مترقی در میان آنان شکل گرفت.[۲۱] لوریس ملیکف، ژنرال ارمنی ارتش روسیه، می نوسید: ((روسیه اگر از دید اروپا ملاحظه شود، ممکن است ملتی عقب مانده به نظر برسد. ولی از دید آسیا یک عامل بزرگ رابط تمدن بین غرب و شرق است)).[۲۲] آشنایی ایرانیان قفقاز با اندیشه های پیشرو عامل مهمی بود که به پیشرفت جنبش مشروطیت کمک بسیار کرد.

ناصرالدین شاه نقش ارمنیان را در زندگی اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی ایران می ستود و به ارمنیان حق آزادی فردی، مالکیت و آزادی مذهب اعطا کرد و به آنان امتیاز تأسیس مدرسه داد.[۲۳]

صاحب منصبان برجستهٔ دورهٔ قاجار نیز از پشتیبانی ارمنیان دریغ نمی ورزیدند. درهوهانیان از صدراعظم ایران به نیکی یاد می کند و می نویسد: ((عالی جناب حاجی میرزا آغاسی صدر اعظم در تهران بارها سفارش کرده بود که از ما ارمنیان حمایت کنند، صلح و صفا برقرار باشد و به ما آزار نرسانند)).[۲۴]

برخی از مناصب مهم نظامی نیز به نظامیان ارمنی تعلق داشت. یکی از این اشخاص داویدخان ساگینیان بود که ((معمولاً او را مایورخان می خواندند و در آن زمان رییس قشون اصفهان بود)).[۲۵]

به گزارش درهوهانیان ((میرزاتقی خان فراهانی میل داشت فوجی از سربازان ارمنی داشته باشد که درجه داران آنها از ده باشی تا مین باشی و سرلشکر از قوم ارمن باشند تا به تناسب خدمتشان بتوانند به دربار رفت و آمد کنند و با شاه آشنا شوند و در هنگامی که ظلمی به ارمنیان وارد شود بتوانند از شاه مرحمتی ببینند و با شفاعت به زودی بتوانند گره از کار هم کیشان خود بگشایند. با آغاز این حسن تدبیر در ۱۸۵۰ فرمان داد از ارمنیان خوی، سلماس و آذربایجان ۱۵۰۰ سرباز گرفته شود)).[۲۶] امیرکبیر ارمنیان را در همهٔ امور مهم مملکتی شرکت می داد.[۲۷] ناصرالدین شاه نیز سفرای خود را به دربارهای اروپا از میان ارمنیان برمی گزید. در زمان او، سفرای ایران در لندن، سوییس و پاریس ارمنی بودند؛ مانند، میرزا ملکم خان، نریمان خان، آوانس خان ماسحیان و ایرانخان گلگسیان.[۲۸]

جمعیت ارمنیان ایران در اواخر دورهٔ قاجار جمعاً هفتاد هزار تن بود که بیشتر در استان های آذربایجان و اصفهان سکونت داشتند. جوامع ارمنی در تهران، رشت، قزوین، شیراز و همدان وجود داشتند و وضع اقتصادی آنان مانند دیگران بود. زندگی روستاییان و کشاورزان ارمنی هیچ فرقی با همتایان مسلمانشان نداشت و همانند آنان برده و آلت دست خان ها بودند. گروه کوچک تجار ارمنی نیز توان بسیار کمی داشتند زیرا بازار دردست سرمایه داران بزرگ مسلمان و اروپایی بود و ارمنیان فقط می توانستند به کار واسطه گری بپردازند. مدارس ارمنیان تنها امتیازشان به شمار می رفت چرا که مدرن تر و اروپایی تر بود.[۲۹] ارمنیان ایران با چنین اوضاع و احوال و پیشینه ای پا به عصر بیداری گذاشتند.

ارمنیان در عصر بیداری ایرانیان

آغاز بیداری ایرانیان را باید از روزگار میرزا تقی خان امیرکبیر دانست. در زمان او، اروپا به سرعت در حال پشرفت بود و تماس شرق و غرب روز به روز بیشتر می شد. این تماس ها به آشنایی شرق با جهان غرب انجامید و فنآوری و قانون مداری جهان غرب را به سرزمین های شرق آورد.

دیگر علل بیداری ایرانیان را شکست ایران در برابر روسیه، رقابت روس و انگلیس برای اخذ امتیاز از ایران و دخالت های ناروای بیگانگان در امور حکومتی و اقتصادی کشور دانسته اند. روشنگری نویسندگان و روزنامه نگاران ایرانی، فعالیت های علمی و آموزشی فرهنگ دوستان، آگاهی بر احوال انقلابیون آسیا، به ویژه روسیه، پیروزی برخی کشورهای کوچک جهان بر قدرت های بزرگ و پدید آمدن تحولات فرهنگی، صنعتی و اجتماعی در بسیاری از کشورها تأثیراتی مثبت بر ایرانیان گذاشته و آنان را بر ضد استبداد سلطنتی و عقب ماندگی و ناتوانی ملی شورانده بود.[۳۰]

انقلاب بزرگ ۱۹۰۵ روسیه نیز تأثیری ژرف بر جنبش مشروطیت ایران داشت. اگرچه این انقلاب به دست حکومت تزاری سرکوب شد، امواج آن به کشورهای همسایه، ایران و عثمانی، رسید و جنبش هایی همانند در این کشورها پدید آورد.در این دوره، نقش روشنفکرانی چون سیدجمال الدین اسدآبادی، عبدالرحیم طالبوف، ملک المتکلمین، میرزا ملکم خان، زین العابدین مراغه ای و بسیاری دیگر و نشریاتی چون قانون، اختر و حبل المتین در روشن ساختن اذهان مردم چشمگر بود. بی گمان، ملکُم خان ناظم الدوله برجسته ترین نمایندهٔ ارمنیان در عصر بیداری ایرانیان است.

ملکُم پسر هاکوپ (یعقوب) در۱۲۰۷ ق/۱۸۲۸ م به دنیا آمد. در نوجوانی برای تحصیل به پاریس رفت. پس از بازگشت به ایران مترجم وزارت خارجه شد و در دارالفنون به تدریس پرداخت. مِلکُم خان بین سال های ۱۸۸۶ تا ۱۸۹۵ نشریهٔ قانون را در لندن منتشر می کرد. او همچنین سفیر ایران در لندن و ایتالیا بود و رسالات و کتاب های بسیاری نیز به چاپ رساند.[۳۱] ملکم خان تلاش بسیار داشت تا مردم را با تمدن جهانی، سودمندی های قانون و برتر ی های حکومت مردمی آشنا سازد. وی در جهت اصلاحات بسیار کوشید و بر این عقیده بود که اگر در ایران اصلاحات واقع نشود سرانجام کشور به دست بیگانگان خواهد افتاد. او در کنار تلاش برای اصلاحات مبارزهٔ گسترده ای با وام گرفتن از خارجیان کرد و به وامی که ایران از دولت روسیه گرفت سخت معترض شد و آن را زیانبار خواند. ملکم خان با مقایسهٔ ایران زمان خود با ایران شکوهمند دوران باستان به اوضاع خفت بار آن انتقاد کرد و گفت دولتمردان ایران هر آنچه در ایران فروختنی بود، از مادی و معنوی، به بیگانگان فروختند. او همچنین با مقایسهٔ اوضاع ایران با اروپا به شگفت می آید که چگونه سران مملکت، کشوری چون ایران را، که از نظر منابع طبیعی بس ثروتمند است، به چنین وضع فلاکت باری انداخته اند.[۳۲]

ناظم الاسلام کرمانی دربارهٔ او می نویسد: ((او اول کسی است که تخم قانون در این سرزمین کاشت چنان که به میرزاملکم خان قانونی معروف گشت)).[۳۳]

کسروی می نویسد: ((ملکم خان مرد بافهم و بیداری بوده و از سیاست دولت های اروپایی دربارهٔ آسیا آگاهی درستی یافته، دلش به حال ایران می سوخته، و این بوده که به بیداری مردم می کوشیده است)).[۳۴] همچنین ناظم الاسلام کرمانی از زبان یکی از معاصران دربارهٔ او می گوید: ((مقام پرنس ملکم خان در ایران همان مقام ولتر و ژان ژاک و لرد ویکتور هوگو است در ملت فرانسه و همان قسم که ملت فرانسه به آن دانشمندان افتخار دارد ملت ایران هم به این یگانه دانشمند می نازد و شاهد مدعای ما همان کلمات حکیمانهٔ اوست که از او به یادگار مانده است و فرضاً بعد از این هم هزار نفر امثال او در وطن عزیز ما پیدا شود، باز به مقتضای الفضل المتقدم فضیلت اولیت او را ژابت است. چرا که در وقتی ساز تمدن آغاز نمود که از هزار نفر یک نفر به این مراتب آشنا نبود و کلمات او اثری شایان در قلوب ایرانیان نمود…)).[۳۵]

ملکم خان در سال های آغازین جنبش مشروطه در اروپا درگذشت.

جنبش مشروطیت ایران

این دوره از تاریخ ایران را می توان به سه مرحلهٔ پیوسته تقسیم کرد:

الف) مرحلهٔ نخست جنبش: از صدور فرمان مشروطیت تا انحلال مجلس یکم

مظفرالدین شاه مردی نیک نفس اما سست اراده بود. صدراعظم او، عین الدوله، با کارهای مستبدانه و بیدادگری های خود عرصه را بر ملت تنگ کرده بود و روحانیان و بازرگانان را می آزرد. در تیر ماه۱۲۸۵ ش، ده ها هزار نفر از مردم در اعتراض به بیدادگری حکومت و عین الدوله در سفارت انگلیس بست نشستند و خواستار برکناری صدراعظم شدند. آنها عدالت می خواستند و برای تأسیس ((عدالتخانه)) گرد آمده بودند. در این حین طرفداران مشروطه نیز با طرح شعارهای آزادی خواهی مردم را به قیام فرا خواندند. علمای بزرگ تهران به نشانهٔ اعتراض به قم رفتند و سرانجام مظفرالدین شاه زیر فشار آزادی خواهان و مشروطه طلبان در ۱۴ مرداد۱۲۸۵ ش/ ۵ اگوست۱۹۰۶ م فرمان مشروطیت را صادر کرد. در پی این فرمان، نخستین مجلس ملی ایران (دارالشورا) تشکیل شد و اولین قانون اساسی ایران را در ۵۱ اصل نوشت.

در این برهه از جنبش مشروطیت به نخستین حضور ارمنیان برمی خوریم. زمانی که مظفرالدین شاه فرمان تأسیس مجلس را صادر کرد، علمایی که به قصد اعتراض به قم مهاجرت کرده بودند به تهران بازگشتند و مردم به استقبال ایشان رفتند. ارمنیان نیز در میان استقبال کنندگان بودند. ناظم الاسلام کرمانی می نوسید: ((حدود پنجاه شصت تاجر ارمنی برای این کار در کهریزک چادر زده بودند. روز سه شنبه نزدیک غروب آفتاب این مهاجرین به حضرت عبدالعظیم وارد شدند. از قم تا حضرت عبدالعظیم هنگامه ای بود که صفحه تاریخ یاد نداده است. طایفهٔ ارامنه به قدر صد نفر در کهریزک چادر زده بودند، طایفهٔ یهود به قدر پانصد نفر در زیر چادری بودند. گوسفند بسیاری برای قربانی و کشتن آورده بودند. روز بعد بازار و سراها بسته شد. همهٔ مردم و کسبه از مسلمانان و ارامنه و یهود و گبرها برای استقبال ورود آقایان رفتند به شاهزاده عبدالعظیم)).[۳۶] البته، این شادمانی و شور و شادی غیرمسلمانان بی گمان به سبب دعاوی علمای اسلام مبنی بر حکومت شرع نبود، بلکه منشاء امیدواری و شادی اقلیت ها ناشی از تبلیغاتی بود که منادیان روشن اندیش و دگراندیش مشروطه در باب آزادی عقیده ابراز می کردند. در واقع، در این مرحله از انقلاب مشروطه، حالت پیروان مذاهب غیر اسلامی بیش از آنچه نشان از تأثیر مادی و معنوی در پیروزی خواسته های قانونی داشته باشد نشانی از درخواست برای به حساب آمدن در جامعه داشت.[۳۷] به نوشتهٔ کسروی ارمنیان، که تا آن هنگام با مسلمانان آمیزش و جوشش نداشتند، در این هنگام همه مهربانی می کردند و در نهان با آزادی خواهان همجوشی داشتند.[۳۸]

مظفرالدین شاه قانون اساسی ایران را در همان سال به امضا رساند و ده روز پس از آن، درگذشت. به نوشتهٔ محمدعلی تهرانی در مراسم سوگواری درگذشت مظفرالدین شاه، که در تکیهٔ دولت برگزار شد، اقشار گوناگون ملت برای عزاداری به آنجا رفتند. ((طایفهٔ ارامنه نیز با رؤسای مذهبی خود بر سر نعش پادشاه حاضر شده و اظهار سوگواری کردند)).[۳۹] پس از درگذشت مظفرالدین شاه، پسرش، محمدعلی میرزا، که دشمن مشروطیت بود، جانشین او شد.

هم آوایی ارمنیان آذربایجان با جنبش مشروطیت در تلگرافی که در روزهای آغازین تشکیل مجلس تبریزی ها به نمایندگان آذربایجان در تهران ارسال کردند بازتاب یافته است. در آغاز این تلگراف، از حمایت عموم طبقات از تصویب قانون اساسی سخن به میان آمده و سپس، برای نشان دادن اینکه همهٔ اقوام ایران خواهان تصویب قانون اساسی اند چنین ادامه یافته: ((هیچ شاهدی بهتر از این نیست که جماعت ارامنه با مغایرت مذهبی شریک درد ملت آذربایجان شده پریروز تلگرافاً به خاکپای مبارک همایونی و حضور مبارک دارالشورای اعظم عریضه نگار شده اند)).[۴۰]

ارمنیان تهران و تبریز در جشن های نخستین سالگرد انقلاب مشروطه شرکت کردند. به استناد گزارش های کوتاهی که در دست است ارمنیان تهران همراه با یهودان و زرتشتیان در جشنی که در جلوی مجلس بر پا شده بود در کنار عموم ملت ایران به جشن و سرور پرداختند.[۴۱] در تبریز نیز جشن همانندی بر پا شد و ارمنیان تبریز در آن شرکت جستند و یک ارمنی به نام بارون هامازاسپ در آن جشن سخنرانی کرد.[۴۲]

گاه شرکت اقلیت های مذهبی در جنبش مشروطیت و برجسته تر شدن نقش و هویت آنان، بهانه برای نیروهای استبداد و ارتجاع می شد تا آن را خلاف شرع و دین بنامند و در جهت ضدیت با مجلس و بدگویی از آزادی خواهان به کار گیرند. ((در خارج از مجلس عده ای از ملاهای متعصب از قبیل ملامحمد آملی و غیره علیه مجلس و مجلسیان سخن رانده و می گفتند که مجلس شورای ملی می خواهد قوانین اسلام را زیر پا نهاده مساوات یهود و ارامنه و زرتشتیان را با مسلمین رائی دهند. عده ای از مسلمین متعصب همین موضوع را تعقب نموده بر ضد مجلس سخن می گفتند)).[۴۳] با همهٔ این احوال ارمنیان و زرتشتیان با فرستادن عریضه های جداگانه خواستار برابری و مساوات با مسلمانان شدند. تقاضای دادخواهانهٔ زرتشتیان در مجلس خوانده شد اما عریضهٔ ارمنیان، که نزدیک به همان مضمون را داشت، به سبب کمی فرصت در مجلس خوانده نشد اما مجلس اظهار مساعدت و همراهی کرد که از حقوق اقلیت دفاع کند. یهودیان به واسطهٔ مال اندشی که شاید مجلس از بین برود و مورد حملهٔ مستبدان شوند از تقاضای مزبور صرف نظر کردند ولی زرتشتی ها به واسطهٔ قرابت با ایرانی ها و ارمنیان به واسطهٔ اتحاد و اتفاق و معلوماتشان مقدم بدین درخواست گردیدند.[۴۴] اقلیت های ارمنی و یهودی در مجلس ملی یکم نماینده ای نداشتند. قرار شد که آنان نمایندگی خود را به مسلمانان تفویض کنند. ((ارمنیان نیز از انتخاب اجتناب نموده و مرحوم طباطبایی را معرفی نمودند که در مجلس حافظ حقوق ما خواهد بود)).[۴۵]

در مجلس یکم، به لایحهٔ نماینده داشتن اقلیت های مذهبی اعتراض بسیار شد و یکی از نمایندگان اظهار داشت که نمایندگی مخصوص برای اقلیت های مذهبی خلاف شرع خواهد بود. نمایندهٔ دیگری نیز این لایحه را نقشهٔ الحادی توطئه گران خواند و گفت: ((ما که هزار سال است با اقلیت های خود این قدر خوب رفتار کرده ایم، دیگر نمی فهمم این تقاضای گستاخانهٔ چه کسی می تواند باشد)).[۴۶]

جنبش مشروطه خواهی نمی توانست از دید احزاب سنتی ارمنی پنهان بماند. سازمان یافته ترین حزب ارمنیان در آن زمان ((فدراسیون انقلابی ارمنیان)) بود که به اختصار در زبان ارمنی به آن ((داشناکسوتیون)) می گفتند و در بخش های شمال ایران تشکیلات منظمی داشت. ((حزب داشناکسوتیون در سال ۱۸۹۰ میلادی در تفلیس بنیان نهاده شد و هدف آن به دست آوردن آزادی های سیاسی و اقتصادی برای ارمنستان غربی (ارمنستانی که در قلمرو دولت عثمانی بود) و آزادسازی و خودگردانی آن منطقه بود)).[۴۷] این حزب، مانند دیگر احزاب سیاسی ارمنی، فعالیت های خود را در ایران از اواخر سدهٔ نوزدهم آغاز کرد و از ایران به منزلهٔ زمینهٔ آغازین اقداماتش در ارمنستان عثمانی استفاده می کرد. حزب به طور محرمانه گروه های نظامی کوچکی در ایران تشکیل داد و شعب حزب را با پخش عقاید و ایدئولوژی حزب تأسیس کرد. در نتیجه خاک ایران به صورت مکانی مقدس برای انقلابیون در آمد، که بسیاری از آن از ارامنهٔ قفقاز بودند.[۴۸]

داشناکسوتیون از۱۲۸۵ ش/۱۹۰۶ م به جنبش آزادی خواهی ایرانیان توجه نشان داد و در کمیتهٔ حزبی خود در تبریز، به طرح این پرسش پرداخت که آیا باید در جنبش مردم ایران شرکت کرد یا آن را نادیده گرفت و خود را کنار کشید. دو دیدگاه موافق و مخالف پدید آمد. مخالفان بر این عقیده بودند که شرکت در جنبش توان نظامی حزب را کاهش می دهد و رزمندگان حزب را، که در نبرد با نیروهای عثمانی بسیار نیازمند به آن بودند، به کام نیستی خواهد فرستاد اما موافقان می گفتند که شرکت در جنبش و کمک به پیروزی آن و برقراری یک نظام مشروطه در ایران می تواند بر نظام استبدادی ترکیه نیز تأثیر بگذارد.[۴۹] موافقان شرکت در جنبش مشروطیت امیدوار بودند که با برقراری یک نظام مشروطه و مردمی در عثمانی وضع ((مسئلهٔ ارمنی)) نیز تا اندازه ای بهبود یابد و ارمنیان ارمنستان غربی بتوانند به خودمختاری داخلی دست یابند. روستوم (با نام حقیقی استپان زوریان)، از بنیان گذاران حزب داشناکسوتیون و چهرهٔ سرشناس آن، نیز موافق با شرکت در جنبش مشروطه خواهی بود.

در جلسه کمیتهٔ محلی تبریز، نمایندگانی از دیگر مناطق ارمنی نشین ایران حضور داشتند. یپرم داویدیان نیز به نمایندگی از گیلان به جلسه آمده بود. کمیته با بررسی اوضاع جنبش ایران رائی به شرکت ارمنیان در جنبش مشروطه داد و تصمیم خود را برای تصویب به چهارمین کنگرهٔ سراسری حزب فرستاد. کنگرهٔ حزب در ۱۹۰۷ در وین برگزار شد و پیشنهاد کمیتهٔ محلی تبریز را تصوب و قطعنامه ای صادر کرد.[۵۰] این قطعنامه با ۲۵ رأی موافق و یک رأی ممتنع به تصویب کنگره رسید.[۵۱] متن قطعنامه چنین است:

((با توجه به اینکه جنبش ایران می تواند پدیدهٔ اجتماعی مهمی چه در بیداری ایرانیان و چه مردمان مشرق زمین باشد و با توجه به اینکه گسترش و توسعهٔ آن، هم از نظر بشریت و هم از نظر ارمنیان، پذیرفتنی است این کنگره وظیفهٔ ارگان ها و اعضای حزب داشناکسوتیون می داند که به هر وسیله ممکن به گسترش این جنبش یاری رسانند و روح آزادی خواهی و دموکراسی را، که برخاسته از برنامهٔ حزب داشناکسوتیون است، در بیداری ایرانیان بگنجانند)).[۵۲]

دربارهٔ انگیزهٔ شرکت ارمنیان در جنبش مشروطیت چندین دیدگاه مطرح شده است. فروحی می نویسد: ((ارمنیان پس از سال ها مبارزه و تجربه برای رهایی ارمنستان از زیر سلطهٔ خارجی، منطقاً می بایست با همهٔ نهضت های ضداستبدادی منطقه از جمله ایران هماهنگی و همگامی داشته باشند)).[۵۳] دکتر هوری بربریان، استاد تاریخ دانشگاه کالیفرنیا، با جمع بندی این انگیزه ها آنها را در پنج دسته طبقه بندی کرده که خلاصهٔ آن چنین است:

۱- تا نیمه های سال ۱۹۰۶ نشریه ها، بروشورها و جزوه های انقلابی حزب که در وین به زیر چاپ می رفت آزادانه به ایران می آمد و پخش می شد اما از ۳ ژوئیهٔ ۱۹۰۶ وزارت پست و گمرکات ایران ورود این نشریه ها را ممنوع کرد. این ممنوعیت در پی چاپ مقاله ای بر ضد حکومت روسیهٔ تزاری در دروشاک (درفش)، ارگان این حزب، و فشار روسیه بر ایران مبنی بر جلوگیری از ورود این نشریه روی داد. در ۲۶ ژوئیهٔ ۱۹۰۶ تعداد ۱۱۷۰ نسخه از روزنامهٔ دروشاک کشف و نابود شد. این تغییر خط مشی دولت نسبت به فعالیت حزب داشناکسوتیون در داخل ایران تهدیدی برای تشکیلات حزب و زنگ خطری برای ادامهٔ فعالیت های آتی بود. به ویژه آنکه خطهٔ آذربایجان محل ورود اسلحه از قفقاز و تجهیز و تدارک انقلابیون ارمنی برای ورود به خاک ارمنستان غربی در قلمرو عثمانی بود. از این رو برچیده شدن نظامی که با برنامه های حزب مخالف بود و جایگزینی یک نظام مشروطه امری بود که با اهداف حزب همخوانی داشت.

۲- انقلاب مشروطیت از دیدگاه این حزب قیام علیه قدرت های خارجی به ویژه روسیهٔ تزاری بود. شکست روسیه از ژاپن در۱۹۰۴ – ۱۹۰۵ داشناکسوتیون را به سرنگونی حکومت تزاری بسیار امیدوار کرد. دروشاک، ارگان حزب، نوشت که انقلاب مشروطیت ایران تنها یک قیام برای مشروطه طلبی نیست، بلکه قیامی است برای استقلال و رهایی از جور و بهره کشی روس ها و رهایی از شاه؛ یعنی آلت دست و سنگر روس ها. این نشریه شاه را بزرگ ترین خائن به ملت و کشور نامید و آن را دشمن شمارهٔ یک ایران دانست.

۳- حزب داشناکسوتیون حکومت سلطان عبدالحمید را بزرگ ترین دشمن خود می شمرد و در مقاله ای هشدار داده بود که دولت عثمانی آرزوی الحاق قلمرو و سرزمین ایران را در سر دارد. از این رو آرزومند بود که با روی کار آمدن نظامی آزادی خواه و نیرومند در ایران دست ((سلطان خونخوار و دزدان مزدور)) از ایران کوتاه شود.

۴- نگرش حزب به انقلاب از دیگر انگیزه های آن برای شرکت در جنبش مشروطه بود. در نظر آنان انقلاب پدیده ای فراملیتی و فرامذهبی و اقدامی برای رسیدن به آزادی و دموکراسی محسوب می شد. دروشاک در شماره های۱۱ و ۱۲(نوامبر و دسامبر) خود در ۱۹۰۸ نوشت: ((عشق به آزادی سرزمین پدری نمی شناسد هر جاکسی شجاع است و قلبی دارد، دنیا به روی او گشوده است. برای او یک تفنگ و یک گلوله تمام آن چیزی است که او نیاز دارد. اگر ارمنیان همانند دیگر ملیت ها برای کمک به ستارخان رفتند، نتیجهٔ همان دیدگاه تاریخی جهانی است که ملیت جای به خصوص ندارد)).[۵۴] بنابراین پیروزی جنبش مشروطه در ایران می توانست بر حکومت های مطلقهٔ روسیه و عثمانی نیز اثر گذارد و گامی در جهت بهبود شرایط و اوضاع ارمنستان روسیه و عثمانی باشد.

۵- آخرین انگیزهٔ شرکت در جنبش این بود که با توجه به وضع پیش آمده دیگر اعلام بی طرفی و شرکت نکردن در جنبش زیانبخش می نمود. جوامع ارمنی در تهدیدی همیشگی از سوی نیروهای ارتجاع به سر می بردند و با آغاز جنبش تبریز آنجا دیگر جای امنی نبود و حوادث شهر بر زندگی ساکنان مسلمان و ارمنی آن تأثیر می گذاشت.[۵۵]

به نوشتهٔ واراندیان در آن روزها دولت عثمانی می کوشید با استفاده از ضعف ایران نواحی مرزی آن را تصرف کند و بر وسعت خاک خود بیفزاید. قشون عثمانی به سمت سلماس پیش می تاخت و در صدد تصرف مناطق پرجمعیت ارمنی نشین بود. کمیتهٔ حزب در آذربایجان بر آن بود تا در مناطقی که ارمنیان تهدید می شدند جبههٔ مقاومتی سازماندهی کند. از سوی دیگر می بایست به جنبش آزادی خواهی ایران نیز یاری می رساندند چراکه پیروزی جنبش توطئهٔ عثمانی را خنثی می کرد و اوضاع ارمنیان را بهبود می بخشید. یک ایران آزاد نه تنها نعمتی برای ارمنیان ایرانی محسوب می شد بلکه تکیه گاهی بود برای دادخواهی ارمنیان ترکیه و قفقاز.[۵۶]

کمیتهٔ محلی حزب سرانجام چنین نتیجه گیری کرد: ((یک چیز روشن است، نمی توانیم مردم ما را بی صاحب و بی سلاح و بی دفاع رها کنیم)).[۵۷]

در ۹دی۱۲۸۵ ش/ ۳۰ دسامبر۱۹۰۷ م، روستوم به صلاحدید حزب برای مذاکره با محافل با نفوذ ایران به تهران آمد و به همراه یکی دیگر از اعضای حزب به نام هوسپ میرزایان[۵۸]، که از ارمنیان ایرانی بود، با هیئت ایرانی مذاکره کرد. روستوم در گزارشی به دفتر مرکزی حزب می نویسد گروهی که با ما مذاکره کرد شامل وثوق الدوله، نایب رییس مجلس، مستشارالدوله، نمایندهٔ تبریز، حاج امین الضرب، نمایندهٔ تجار تهران، حاج معین التجار، حاج میرزا ابراهیم آقا، نمایندهٔ تبریز، و سیدحسن تقی زاده، نمایندهٔ جوان تبریز، بود. این گروه از اقشار گوناگون مجلس تشکیل شده است و می تواند کارها را به مسیر دلخواه سوق دهد. مجتهدان تهرانی، یعنی آقا سید عبدالله[بهبهانی] و آقا سید محمد[طباطبایی] که پایه های مشروطیت شمرده می شوند و مورد اعتماد علمای نجف هستند نیز با ایشان همراه اند. این مذاکرات شش روز ادامه داشت.[۵۹]

در این مذاکرات شش موضوع در دستور کار قرار گرفت:۱- امنیت مشروطیت در برابر توطئه های شاه چه اندازه است؟۲- چه اقداماتی بر ضد قرارداد روس و انگلیس، که می تواند استقلال سیاسی ایران را به خطر اندازد، صورت گرفته است؟۳- چه امیدواری هایی برای دور کردن قشون عثمانی از سرحدات وجود دارد؟۴- چه تعداد نیرو می توان در برابر عثمانی به میدان فرستاد؟۵- ارمنیان چه کمکی می توانند بکنند؟۶- ایرانی ها چه کمک و تسهیلاتی می توانند به ما بدهند؟[۶۰] روستوم می نویسد دو قولی که دوستان ایرانی دادند برای آنها بسیار مهم بود: یکی انتقال آزادانهٔ رزمندگان ارمنی به داخل ایران و دیگر انتقال سلاح و مهمات از خارج به ایران. او دربارهٔ این موضوع می گوید اگرچیز دیگری هم نباشد، همین ها برای ما بس است.[۶۱]

این توافق ها به امضا نرسیدند چرا که اگر آشکار می شد پیمان دوستی ای بین ایرانیان مسلمان و ارمنیان مسیحی بر ضد عثمانی های مسلمان به امضا رسیده است ممکن بود ایجاد دردسر کند از این رو دو طرف موافقت کردند که موضوع را محرمانه نگاه دارند.[۶۲]

از جمله خواست های طرف ایرانی این بود که ارمنیان یکی دو افسر متخصص برای به کار بردن بمب در اختیار آزادی خواهان قرار دهند. همچنین روستوم و یارانش تعهد کردند با استفاده از نفوذی که حزب آنها در محافل ارمنی اروپا و به خصوص فرانسه دارد در دفاع از مشروطهٔ ایران مطالبی در مطبوعات غربی به چاپ برسانند.[۶۳] ایرانیان نیز به نوبهٔ خود متعهد شدند تا حقوق بیشتری برای ارمنیان در نظر گیرند و همچنین به منظور گسترش پیام رسانی و همبستگی میان ارمنیان و ترک ها در ترکیهٔ عثمانی و قفقاز نماینده ای به استانبول اعزام کنند تا ارمنیان را با عناصر مشروطیت آن دیار ارتباط دهد.[۶۴]

در میان اسناد و مدارک تاریخی به نامهٔ جالبی از ارمنیان ساکن امریکا برمی خوریم. ارمنیان ساکن فیلادلفیای امریکا با نوشتن نامه ای به مجلس شورای ملی آمادگی خود را برای دفاع از حکومت ایران در برابر تجاوزات خارجی روس و عثمانی اعلام کردند. این نامه در ۶اسفند۱۲۸۶ ش / ۲۵ فوریهٔ۱۹۰۸ م، چهار ماه پیش از به توپ بسته شدن مجلس و روی کار آمدن استبداد صغیر، نوشته شده است. در آغاز این نامه، از احتمال آغاز جنگ میان عثمانی و ایران به سبب ترتیباتی که عثمانی در مسئلهٔ سرحدات پیش گرفته سخن رفته و سپس ادامه آمده:

((… از آنجایی که ملت ارامنه، ایران را وطن ثانوی خود می شمارند، خصوصا ارامنهٔ تبعهٔ دولت علیهٔ ایران که پرورش یافتهٔ آن خوان نعمت اند، در این موقع وظیفهٔ خود باید بشمارند که محض حفظ حقوق و شرف ایران و ایرانیان و شرف درفش کیانی آن وطن مقدس جان و مال را نثار نمایند. لهذا، به اقتضای وطن پرستی و حبی که نسبت به آن خاک عزیز داریم امضا کنندگان این عریضه، که سال های سال مشغول خدمت گذاری دولت ابد مدت قاهره بوده، در این موقع به مقام تصدیع برآمده جسارتاً به عرض می رسانیم که اگر مجلس مقدس صلاح بشمارند و ملازمان اعلی حضرت شاهنشاهی امر و مقرر بفرمایند، امکان دارد که به میزان یک[رژیمان] یا فوج تکمیل سرباز داوطلب از ارامنهٔ ساکن امریکا و غیره با یک توپ[مکسیم] در موقع محاربه در سرحد و یا هر نقطه که وزارت عظمای جنگ مقرر بدارند حاضر نماییم که محض کوتاه کردن دست تطاول از روی رضا و رغبت سر و جان تسلیم نمایند…)).[۶۵]

در پایان این عریضه نیز، برخی شرایط و ترتیبات کار آورده شده است. اهمیت این نامه در آن است که نشان می دهد حتی ارمنیانی که بسیار دور از ایران بوده اند در آن برههٔ زمانی حساس از آن گوشهٔ دنیا برای دفاع از ایران در برابر تجاوزات خارجی اعلام آمادگی می کنند.

محمد علی شاه و نیروهای استبداد در ادامهٔ فعالیت های ضد مشروطهٔ خود و برای ریشه کن کردن مشروطه خواهان سرانجام در خرداد۱۲۸۷ ش دستور انحلال مجلس را دادند و آن را به توپ بستند و چند تن از آزادی خواهان را دستگیر کردند و کشتند. برخی از چهره های سرشناس آزادی خواهان پنهان و عده ای نیز از کشور خارج شدند اماپس از مدتی بار دیگر، به همراه انقلابیون مسلمان و گرجی که متخصص ساخت بمب بودند به ایران بازگشتند و خود را برای مبارزه با نیروهای استبداد آماده کردند.

ب) مرحلهٔ دوم جنبش: از انحلال مجلس تا فتح تهران به دست مشروطه خواهان

از همان روزهایی که مجلس به توپ بسته شد و استبداد روی کار آمد، قیام مردم تبریز نیز آغاز شد. مشروطه خواهان به رویارویی با قوای حکومت مرکزی برخاستند. مبارزانی چون ستارخان و باقرخان رهبری قیام را در دست گرفتند و مقاومت جانانه ای بر ضد حکومت استبدادی و خان های محلی نشان دادند. تبریز در محاصرهٔ کامل نیروهای استبداد قرار گرفت. در این زمان، انقلابیون و آزادی خواهان قفقاز به یاری تبریز شتافتند. ((به همراه نخستین گروه مجاهدان که به تبریز آمدند، یک سوسیال دموکرات معروف گرجی به نام لاسو مگلادزه، که یک بمب ساز حرفه ای بود، و سرگو ارجونیکیدزه، انقلابی بزرگ گرجی، نیز به تبریز آمدند. اینان متخصصان ساخت بمب و کاربرد آن بودند)).[۶۶] داشتن بمب و متخصصانی که بتوانند آن را به کار برند در آن زمان امتیاز بزرگی بود و مشروطه خواهان بارها در شرایط حساس توانستند با استفاده از بمب نیروهای استبداد را پراکنده و نابود کنند. دسته های فداییان ارمنی که از قفقاز به ایران می آمدند دارای این متخصصان بودند و تخصص آنان خدمات شایانی به جنبش مشروطه کرد.

در مرداد۱۲۸۷ ش/ اگوست۱۹۰۸ م، توافق دیگری میان ارمنیان و نیروهای ستارخان صورت گرفت. ارمنیان برای شرکت در مقاومت تبریز دو شرط داشتند: نخست اینکه رزمندگان ارمنی تنها سلاح خود را به همراه بیاورند اما اسب، مهمات، آذوقه و دیگر وسایل ضروری را هر وقت که به تبریز رسیدند از صندوق اعانات مردمی دریافت کنند و دوم اینکه رزمندگان حزب باید در مقام فرماندهی مجاهدان باشند و حداقل ده نفر آنها باید در کارهای توپخانه و بمب اندازی انجام وظیفه کنند. مجاهدان تبریز این دو شرط را با خوشحالی پذیرفتند.[۶۷] واراندیان دربارهٔ این توافق می نویسد: ((ما بر این عقیده بودیم که حتی اگر در تبریز نتوانیم کار مهمی انجام دهیم، می توانیم از طریق کمیته های ما در ولایات و حتی تهران جنبش هایی برپا کنیم. از این رو، رای کمیتهٔ تبریز بلافاصله به تهران، رشت، گیلان، سلماس و غیره ارسال شد تا آنها نیز به کمیته های تابع خود دستور دهند تا با مشروطه خواهان ایرانی همکاری کرده نسبت به جنگ تبریز واکنش نشان دهند)).[۶۸]

در قیام تبریز، ارمنیان نیز عمیقاً هوادار آزادی خواهان بودند و با شاه عهدشکن و نوکرانش ضدیت داشتند.[۶۹] حضور ارمنیان در این مرحله از مشروطیت بسیار چشمگیرتر و مؤثرتر از مرحلهٔ پیشین بود. چند ماه پس از آغاز درگیری های تبریز، گروه بزرگی از ارمنیان قفقاز در حمایت از مبارزهٔ مردم تبریز سلاح به دست گرفتند و راهی تبریز شدند و به آزادی خواهان پیوستند. ((در گرماگرم مقاومت تبریز ورود مجاهدان ارمنی از قفقاز آغاز شد. در شهریور۱۲۸۷ ش/ سپتامبر۱۹۰۸ م جومشود و ماردیروس چاروخچیان از رود ارس گذشتند و در کلیسای استپانوس مقدس در این سوی ساحل ارس مستقر شدند. سپس سیمون اهل آلکساندرپل و کارو در آنجا گرد آمدند)).[۷۰] یک ماه بعد هم کِری با گروه خود از رود ارس گذشت و با پیمودن راهی دراز و دشوار وارد تبریز شد.[۷۱]

کسروی دربارهٔ آمدن فداییان ارمنی به تبریز می نویسد: ((در همین روزها که سخن می رانیم [روزهای مقاومت تبریز] یک دستهٔ ارمنی که “کمیتهٔ داشناقسیون” به پیروی از “کمیتهٔ سوسیال دموکرات” روسی از قفقاز فرستاده شد به سرکردگی کِری خان به تبریز رسیدند)).[۷۲] کری، که در زبان ارمنی به معنی ((دایی)) است، لقب آرشاک گاوافیان (۱۸۵۸-۱۹۱۶م)، انقلابی نامدار ارمنی بود.

گروه کِری از حدود چهل رزمندهٔ سرشناس تشکیل شده بود. این گروه در طول نُه ماه از ۱۲۸۷ تا ۱۲۸۸ ش/ ۱۹۰۸تا۱۹۰۹ م در جنگ های متعددی شرکت کرده و چند تن از رزمندگان ارزشمند خود را از دست داده بود. ماردیروس چاروخچیان و کارو و ستو در جنگ الوار، میساک تانجویان در ساری داغ و آرتِم و نیکول در جنگ مجونبار به همراه سیزده رزمندهٔ اهل مجونبار کشته شدند. سرکیس ترمارتیروسیان و گئورگ، که در اثر انفجار بمب کشته شد، و پتروس ملک آندریاسیان، که قشون روس او را به دار آویختند، از جمله افراد این گروه بودند.[۷۳]

آمدن کِری به تبریز با شادی و سرور اردوی آزادی خواهان همراه شد. تصمیم گرفتند که مجاهدان از موضع دفاعی بیرون بیایند و دست به حمله بزنند. مواد منفجرهٔ لازم هم از ژنو به ایران آورده می شد و قرار شد از اعیان ارمنی تبریز هم مبلغ ۴۵ هزار قران برای خرید فشنگ جمعآوری کنند.[۷۴] پس از کِری، بمب ساز حرفه ای اهل تکیرداغ به نام گئورگ نیز به دستور روستوم به تبریز آمد. کاراپت پیونیان، مدیر مدرسهٔ ارامنهٔ تبریز، در محلهٔ ارمنی نشین لیلاوا نیز کِری را در این کار یاری می داد.[۷۵] با آنکه تبریز در محاصره بود، انقلابیون ایرانی، ارمنی و گرجی میتینگ ها و سخنرانی های آتشین برگزار می کردند و جوانان ارمنی تبریز با شور و شوق انقلابی در جنگ ها شرکت می جستند و در ساخت بمب و انتقال اسلحه و تیراندازی و غیره شرکت می کردند.[۷۶]

واراندیان در بارهٔ آن روزها می نویسد: ((اوضاع ما خوب نبود. هم پیمانان ما پول و اسلحه و مهمات در اختیار ما قرار ندادند. امید رزمندگان ما به کمک های داخلی و خارجی و کمیتهٔ مرکزی حزب بود. دفتر غربی حزب از ژنو سی هزار فرانک برای کمیتهٔ حزبی آذربایجان فرستاد و در اسفند۱۲۸۷ ش/ فوریهٔ۱۹۰۹ م با اعلامیه ای از کمیته های خود خواست که برای کمک به رزمندگان ما در تبریز کمک مالی جمع کنند. آنان در امریکا و بلغارستان و مصر تلاش های ستودنی انجام دادند و مبالغی برای این منظور ارسال کردند)).[۷۷]

احمد کسروی در کتاب خود به شماری از جنگ های کِری می پردازد. از جملهٔ این نبردها جنگی بود که میان گروه کِری و یکی از بدخواهان مشروطه به نام صمدخان در نزدیکی تبریز روی داد. کسروی می نویسد: ((روز آدینه، شش تن از دستهٔ داشناقساقان ارمنی به سرکردگی فدایی به نام کِری، که به تازگی از قفقاز رسیده اند، برای دیدن سنگرهای سوی خطیب بدانجا رفته بودند و چون بر پشته ای بالا می روند و به آن سو نگاه می کنند، سواران دولتی را می بینند که در آن دیه انبوه شده اند. از آن سوی سواران اینان را دیده نزدیک به پانصد تن رکاب کشیده جلو ریز بر اینان می تازند. بهادران فدایی از اسب پایین آمده با همهٔ اندکی به جنگ می ایستند و دشمن را آتش گرفته چندان چابکی می کنند که سواران دست و پا گم می کنند. در این میان مجاهدان آگاهی یافته از چند سو به شلیک می پردازند. سواران چاره جز گریز ندیده رو برمی گردانند. چند تنی از ایشان کشته شده دیگران خود را به سردرود می رسانند. شمارهٔ کشتگان ایشان دانسته نیست ولی از فداییان ارمنی یکی زخم سبکی برداشته بود)).[۷۸] کسروی در ادامهٔ ماجرا می نویسد که این شکست به خودخواهی صمدخان برمی خورد و او همهٔ نیروی خود را گرد می آورد و روز شنبه دوباره حمله می کند. مجاهدان نیز به رویارویی برمی خیزند و خود سردار به رزمگاه می شتابد. فداییان داشناقساقان و سوسیال دموکرات، از ارمنی و گرجی، همگی همراه او می روند. جنگ سه ساعت طول می کشد و سرانجام نیروهای دولتی عقب می نشینند.[۷۹]

کسروی در جایی دیگر به حضور ارمنیان در مقاومت تبریز اشاره می کند. زمانی که یکی از سردستگان گرجی به نام مسیو چیلتو کشته می شود و مردم او را با ارج و احترام خاکسپاری می کنند. کسروی می نویسد: ((آزادی خواهان از مرگ آن مهمان ارجمند اندوهناک شده افسوس خوردند و مراسم تشییع جنازهٔ او به یک نمایش با شکوه تبدیل شد. مردم از محلهٔ ارمنستان تبریز و لیلاوا گرد آمدند و چون جنازه را آوردند نخست بیرق سه رنگ ایران را به جلو انداخته در پشت سر آن هزار تن از مجاهدان – هر چهار تن در یک رده – تفنگ ها را سرازیر گردانیده با یک دستهٔ موزیک روانه شدند پس از ایشان جوانان ارمنی با طاق نماهایی از گل به دست هاشان سرود خوانان راه افتادند و پس از آنان دسته های انبوهی از مسلمان و مسیحی جنازه را دنبال می کردند. در سر راه، در چند جا گفتارهایی به ترکی و ارمنی خوانده شد و پیکره ها [عکس ها] برداشته گردید و با این شکوه و پذیرایی او را تا به گورستان رسانیدند و به زیر خاک سپاردند)).[۸۰]

کمیتهٔ حزب داشناکسوتیون تصمیم گرفته بود که هم زمان با قیام تبریز در دیگر شهرهای آذربایجان نیز پرچم مبارزه را برافرازد. از این رو، سمبات در ارومیه، سامسون در سلماس و زولومات در خوی قیام را آغاز کردند. سامسون گروهی پنجاه شصت نفره داشت که تقریباً همه از جوانان ارمنی منطقه بودند.[۸۱]

تبریز دیگر تنها نبود. نیروهای حزب در ولایات آذربایجان دو هدف را دنبال می کردند، یکیآنکه از ارمنیان در برابر حمله و چپاول اشرار حمایت کنند و دیگر اینکه حکومت های محلی را وادارند تا ادارات مشروطه را برقرار کنند و به راستی هم یکی پس از دیگری در ارومیه و سلماس و خوی انجمن ها تشکیل شد.[۸۲] قیام شهرهای دیگر آذربایجان تا اندازه ای از فشار بر تبریز کاست.

جنگ و ناآرامی در آذربایجان فرصت مناسبی برای اشرار و ضدانقلاب ها بود تا دست به غارت و چپاول زنند. روستاهای ارمنی نشین ایران نیز از این گزند در امان نبودند. از جمله این چپاولگران ضرغام و برادرش، سام، بودند که از دشمنان مشروطه شمرده می شدند. نیروهای ضرغام هر دهی را که ایستادگی می کرد با جنگ و کشتار تصرف می کردند. ((یکی از آنها دیه مجونبار بود. ارمنی نشین است و کلیسای بزرگ و استواری دارد. روز چهارشنبه بیستم آبان ناگهان گرد آنجا را گرفتند. ارمنیان به جنگ برخاسته هشت ساعت دلیرانه ایستادگی کردند ولی چون شمارهٔ سواران فزون تر می بود سرانجام شکست یافتند و زنان و فرزندان خویش را به کلیسا گرد آورده آبادی را برای تاراج به آنان واگزاردند. سواران دیه را یغما کردند و به کلیسا چهار توپ زدند ولی به آنجا دست نیافتند. در این پیشامد هیجده تن از ارمنیان (سه زن و پانزده مرد) کشته شده ده تن زخمی گردیدند. از سواران نیز دسته ای به خاک افتادند)).[۸۳]

فداییان ارمنی در خوی نیز حضور داشتند. در آنجا ((یک دسته از ارمنیان نیز به سرکردگی سامسون نامی از سرجنبانان داشناکسیون به آنان پیوستند. همچنین کسانی از گرجیان بمب ساز به آنجا درآمدند)).[۸۴] این سامسون، که کسروی از آن نام می برد، همان سامسون تادئوسیان است که در بالا به آن اشاره شد. در جنگ میان این گروه با مخالفان مشروطه و اشرار غارتگر، ((چند تن از دلیران بنام ارمنی با گروهی از مجاهدان مسلمان کشته شدند و دیگران با سختی خود را رها گردانیدند)).[۸۵]

پیشامدی که بر تبریزیان و مجاهدان بسیار گران آمد کشته شدن یک جوان امریکایی به نام باسکرویل بود. این جوان معلم مدرسهٔ امریکایی تبریز بود که با مجاهدان همراهی می کرد و در درگیری با نیروهای استبداد کشته شد. به نوشتهٔ کسروی مجاهدان بر آن شدند تا او را با احترام و ارجی شایسته به خاک سپرند. سراسر راه از شهر تا گورستان امریکایی ها مجاهدان در دو سو صف کشیده و با تفنگ های وارونه ایستاده بودند. شاگردان باسکرویل و دستهٔ فداییان او، ارمنی ها، گرجی ها، امریکایی ها و همهٔ آزادی خواهان با دسته های گل پیرامون جنازه را گرفتند و روانه شدند. در گورستان امریکایی ها عده ای سخنرانی کردند از جمله بارون سدراک، آزادی خواه ارمنی، او در سخنرانی اش گفت: ((من اکنون بی گمان شدم که مشروطهٔ ایران پیش خواهد رفت، زیرا خون پاک این جوان بی گناه در راه آن ریخته شد)). به گفتهٔ کسروی بارون سدراک از همان آغاز با مجاهدان همپا بود و با سخنان پرشور و پرمغز خود به آنان یاری می رساند. در روزهای آخر، که گرسنگی تبریز را فراگرفته و رخسار مردم پریشان و پژمرده بود، بارون سدراک در سربازخانه خطاب به سربازان و مجاهدان می گوید: ((ملت آج سگز آزاد سگز (مردم گرسنه اید ولی آزادید).[۸۶] کسروی در این مورد می نویسد گویا او در استانبول بزرگ شده بود و از این رو به ترکی استانبولی سخن می گفت.

حزب سوسیال دموکرات ارمنی هنچاک نیز در جنگ های تبریز به نیروهای ستارخان پیوست. رافائل مووسیسیان از سوی حزب به تفلیس فرستاده شد و ضمن جمع آوری اسلحه، داوطلبانی را نیز برای جنگ گرد آورد. نفوذ ارمنیان و اعتمادی که نسبت به آنان به وجود آمد باعث شد هم داشناکسوتیون و هم حزب هنچاک در کمیتهٔ رهبری جنگ تبریز نماینده داشته باشند.[۸۷] شورای نظامی محرمانه ای که در تبریز با شرکت ستارخان و باقرخان شکل گرفت شامل سدراک بانوُریان، نمایندهٔ ارمنی سوسیال دموکرات های روس، رافائل مووسیسیان، نمایندهٔ حزب ارمنی هنچاکیان، که نامش در بالا آمد، و روستوم قراخانیان، نمایندهٔ حزب داشناکسوتیون، نیز بود.[۸۸]

عباسعلی صالحی در کتاب خود دربارهٔ مجاهدان ارمنی می نویسد که آنها عده ای از جوانان زبده و تحصیل کردهٔ ارمنی بودند که وارد ایران شدند. آنها به دستور روستوم به مأموریت های خطرناکی می رفتند و فداکاری های زیاد هم کردند. فداکاری این جوانان به اندازه ای ثمربخش بود که همیشه مورد ستایش ستارخان واقع می شد و ستارخان دربارهٔ آنها می گفت: ((اگر دویست نفر از دغاهای[۸۹] داشناکسیون را می داشتم توپ ها را برداشته تا پطر[بورگ] یکسره می رفتم)).[۹۰]

غیر از گروه کِری پنج گروه دیگر از فداییان ارمنی در آذربایجان بر ضد نیروهای استبداد در پیکار بودند: گروه سمبات که وظیفه داشت با سی رزمندهٔ خود ارومیه و اطراف آن را از حملهٔ اشرار و ضدانقلاب محافظت کند. این گروه در اردیبهشت۱۲۸۸ ش/ آوریل۱۹۰۹ م به کمک انقلابیون خوی شتافت و با قشون ۱۵۰۰ نفری سردار ماکو به زد و خورد پرداخت. در جنگی که در نزدیکی روستای سیدوار درگرفت سه تن از بهترین رزمندگان این گروه به نام های زولومات، هاروتیون و مامیگون کشته شدند؛ گروه تیگران استپانیان که از قفقاز به کمک تبریز محاصره شده شتافت. این گروه در جنگی در صوفیان به محاصرهٔ چهارصد سوار بیوک خان درآمد. در این جنگ، همهٔ رزمندگان ارمنی کشته و اسرا نیز تیرباران شدند؛ گروه سامسون تادئوسیان شامل رزمندگان سلماسی که همراه با انقلابیون ایرانی در جنگ های سلماس شرکت فعال داشت؛ گروه مگردیچ آقامالیان (معروف به سرحد) شامل پنجاه رزمندهٔ سواره و پیاده که در فروردین ۱۲۸۸ ش/ مارس ۱۹۰۹ م محاصرهٔ تبریز را شکستند و به یاری تبریزیان شتافتند. گروه ۲۵ نفرهٔ گرجی به رهبری ایلیکو و گروه صد نفرهٔ نورالله خان یکانی. در جنگی که در زنوز با نیروهای استبداد درگرفت ایلیکو از گرجیان و زاره از ارمنیان کشته شدند و روستاییان به یاد آن دو چشمهٔ روستا را ایلیکو- زار نامیدند. گروه دومان پس از دور شدن قوای روس به تبریز آمد. گروه چهل نفرهٔ آرتاشِس سوجیان، که از سلماس آمده بود، نیز به آنان پیوست و تعداد نفرات گروه به صد تن رسید. این گروه جنگ های گوناگونی در حوالی تبریز کردند. آنها در آذر۱۲۹۰ ش / دسامبر۱۹۱۱ م پس از ورود دوبارهٔ سربازان روس به آذربایجان به سلماس رفتند و پس از آن پراکنده شدند.[۹۱]

زمانی که تبریز بر ضد استبداد قیام کرد سرتاسر ایران در سکوت و خاموشی بود و آزادی خواهان و مشروطه خواهان تحت پیگرد بودند. در این هنگام ناگاه نغمهٔ آزادی خواهی از گوشه ای دیگر از ایران از خطهٔ گیلان شنیده شد. واراندیان می نویسد که یپرم داویدیان، نمایندهٔ حزب داشناکسوتیون در گیلان، از این سکوت فراگیر شکوه داشت و می گفت: ((این طور نمی شود ادامه داد… با چند تن از ترکان قره داغ دیدار کردم و تشویق به قیام کردم. قول دادند جمع شوند… ببینیم، شاید بتوان کاری کرد)).[۹۲] کوشش و تلاش پیرم در آبان۱۲۸۷ش/ اکتبر۱۹۰۸م به نتیجه رسید و یپرم کمیته ای هفت نفره شامل سه ارمنی و چهار مسلمان در رشت تشکیل داد و نام آن را ((کمیتهٔ ستار)) نهاد. این کمیته بسیج نیرو کرد و خود را برای دفاع از مشروطیت آماده ساخت.

همچنین نیروی رزمی ای مرکب از تقریباً دویست مرد در گیلان تشکیل شد تا وارد تهران شوند و مشروطیت را زنده و اعاده کنند. در این گروه، ۲۷ نفر سوسیال دموکرات گرجی، ۲۱ نفر ارمنی از حزب هنچاک، ۵۰ ایرانی از حزب سوسیال دموکرات (اجتماعیون عامیون)، ۴۵ نفر به رهبری ستارخان، ۴۶ نفر به رهبری باقرخان، تعداد نامشخصی از تر ک های قفقازی و تعداد بسیار زیادی از رزمندگان غیر متحد به رهبری مخجی سلطان و ۱۷ ارمنی از حزب داشناکسوتیون به رهبری یپرم حضور داشتند. به گفتهٔ زینوویف، وزیر مختار روسیه در ایران، آشوب طلبان ارمنی از فعال ترین قفقاز ی هایی بودند که در گیلان عناصر و عوامل اصلی درگیر ی های انقلابی را آموزش می دادند.[۹۳]

یپرم زندگی پرتلاطمی را پشت سر گذاشته بود. او یک انقلابی آزموده و کاردیده بود که هم تجربهٔ درگیری با عثمانی را داشت و هم تجربه رویارویی با روسیه تزاری را.

یپرم داویدیان در۱۲۴۷ش/۱۸۶۸م در روستای بورسوم در نزدیکی گنجهٔ قفقاز زاده شد. در نوجوانی راه مبارزه را در پیش گرفت و زمانی که با گروهی ارمنی قصد ورود به خاک عثمانی را داشت به دست مرزداران روسی دستگیر شد. پس از دو سال بازداشت، به ۲۴ سال زندان محکوم و به ساخالین در سیبری تبعد شد. چند سال بعد، به همراه گروهی از آنجا گریخت و به ژاپن رفت و در۱۲۷۷ ش/۱۸۹۸ م به ایران آمد. در شهرهای سلماس، تبریز، قزوین و رشت به کار معلمی و کوره پزی و غیره پرداخت تا آنکه با آغاز جنبش مشروطیت و قیام تبریز ((کمیتهٔ ستار)) را تشکیل داد.[۹۴]

((کمیتهٔ ستار)) نخست رشت را به تصرف درآورد. یپرم به کمک ۳۵ نفر گرجی و بیست نفر ارمنی اعزامی از باکو رشت را گرفت سپس، پرچم سرخ خود را در تالار شهر انزلی نصب کرد.[۹۵] در عملیات رشت یک مجاهد ارمنی و یک مجاهد گرجی کشته شدند.[۹۶]

یپرم خان پس از تصرف رشت و سر و سامان دادن تشکیلات حکومتی آنجا چند تن را به رودبار فرستاد و خود به منجیل رفت و برای جنگ با قشون دولتی سنگربندی کرد. دولت چند تن از سرداران خود را به رویارویی با او فرستاد. یپرم از آنان خواست که خود را تسلیم کنند اما چون پاسخ منفی شنید جنگ را آغاز کرد و آنان را شکست داد.[۹۷] پس از آن، قزوین را گشود. تصرف قزوین از آن رو که دروازهٔ تهران شمرده می شد بسیار مهم بود. برای تصرف قزوین دو جنگ درگرفت. جنگ نخست در بیست کیلومتری قزوین روی داد. در این جنگ قوای کم تعداد یپرم توانست قوای دولتی را در هم شکند. از قشون دولتی عدهٔ زیادی کشته شدند اما از قشون یپرم تنها چند اسب تیر خوردند که یکی از آنها اسب یپرم بود. پس از آن صد نفر از رشت از سوی سپهدار اعظم به یاری یپرم آمدند. جنگ دوم در داخل شهر روی داد و در این جنگ نیز قشون یپرم با استفادهٔ به موقع از بمب ها به پیروزی رسید.[۹۸]

با تصرف قزوین راه ورود به تهران گشوده شد. مجاهدان و آزادی خواهان آذربایجان به سرداری ستارخان و باقرخان، مجاهدان گیلان به فرماندهی یپرم خان و مجاهدان جنوب به ریاست علیقلی خان بختیاری برای تصرف تهران رو به سوی آن نهادند. آنها در تهران با مقاومت شدید گارد سلطنتی به فرماندهی لیاخوف روسی روبه رو شدند. لیاخوف پس از سه جنگ پذیرفت که در ازای چند شرط پیشنهادی تسلیم شود. مشروطه خواهان نیز آن شروط را پذیرفتند و تهران به تصرف ایشان درآمد.[۹۹] روز جمعه ۲۵ تیرماه ۱۲۸۸ تهران آزاد شد و پیروزی خود را جشن گرفت.

با فتح تهران پانصد نماینده از میان نمایندگان مجلس منحله، نیروهای چریکی و بختیاری، بازاریان و آزادی خواهان دربار گرد آمدند و مجلس عالی را تشکیل دادند. این مجلس با ایفای نقش هیئت مؤسسان محمدعلی شاه را عزل کرد و پسر دوازده ساله اش، احمد، را به سلطنت برگزید.[۱۰۰] در مجلس عالی، یک ارمنی هم عضویت داشت. در این مجلس یپرم، معزالسلطان و میرزاعلی محمدخان نیز با حفظ سمت حق شرکت و رأی داشتند.[۱۰۱] به یپرم نیز مقام ریاست نظمیه پیشنهاد شد. او نپذیرفت اما پس از اصرار و خواهش بسیار موافقت کرد که به طور موقت این مقام را در اختیار گیرد.[۱۰۲] در هر یک از دو کمیسیون عالی وزارت راه و کمیسیون جنگ نیز یک ارمنی عضویت یافت.[۱۰۳]

مجلس عالی قانون جدید انتخابات را تصویب کرد و از تعداد کرسی های تهران کاست و کرسی های نمایندگان ایالات را از ۹۶ به ۱۰۱ کرسی افزایش داد و چهار کرسی برای اقلیت های شناخته شده به صورت زیر تخصیص داد: یک کرسی برای کلیمیان، یک کرسی برای زرتشتیان و دو کرسی برای مسیحیان آسوری و ارمنی.[۱۰۴] در سال های پس از آن، تعداد نمایندگان ارمنی مجلس به دو نفر افزایش یافت.[۱۰۵]

ج) مرحلهٔ سوم جنبش: از فتح تهران تا اولتیماتوم روس ها و بسته شدن مجلس دوم

این دوره از خرداد۱۲۸۸ ش/ ژوئن۱۹۰۹ م آغاز و تا آذر۱۲۹۰ش/ دسامبر۱۹۱۱ م ادامه یافت. با آنکه مجاهدان توانستند پایتخت را تصرف کنند اما هنوز در گوشه و کنار کشور نیروهای ضد مشروطه و استبدادگر در جولان بودند. پس از نشاندن احمد میرزای دوازده ساله بر تخت شاهی، تا چند ماه صلح و آرامشی نسبی برقرار بود اما توطئهٔ روسیهٔ تزاری ادامه داشت. روس ها اکنون صاحب آذربایجان شده بودند و این کافی نبود. قشون روس از قفقاز به سمت تهران حرکت کرد. از انزلی و رشت و قزوین گذشت و تهران را تهدید می کرد. روس ها امید داشتند که محمدعلی شاه دوباره به ایران برگردد و سرانجام سپاه آزادی خواه را در هم بکوبد. یپرم کارش را به خوبی انجام می داد و می کوشید روس ها را تحریک نکند.[۱۰۶]

او پس از گماشته شدن به ریاست نظمیهٔ تهران تشکیلات نظمیه را سازماندهی کرد و بر توان رزمی آن افزود. در این کار از داوطلبان ارمنی ایرانی نیز سود جست. یپرم از جوانان ارمنی روستاها دعوت کرد که به استخدام نظمیه درآیند. او فراخوانی به جلفای اصفهان برای هوانس خان قراخانیان فرستاد و هوانس خان آن را به پیوست نامه ای به روستاهای ارمنی نشین پیرامون ارسال کرد. یپرم در این فراخوان جوانان عذب روستاهای منطقه را دعوت کرد تا چنانچه تمایل به خدمت در نظام دارند به جلفا بیایند و خود را معرفی کنند. سپس خرج راه را دریافت کنند به تهران بروند. در روستاهای ولایات فریدن و چهارمحال فراخوان با استقبال روبه رو شد و ۳۵ جوان ارمنی برای رفتن به تهران ثبت نام کردند: هفده نفر از روستای خویگان، چهار نفر از روستای سنگباران، دو نفر از روستای هادان و دوازده نفر از روستاهای دیگر اصفهان. در جنگ دامغان، یک جوان اهل خویگان کشته و جوانی اهل هادان از ناحیهٔ چشم و بازو زخمی شد.[۱۰۷]

سکی خان، کلانتر ارمنی روستای لیلان، که بزرگ ترین روستای ارمنی نشین خمین بود، در نامه ای به تاریخ ۲۰ جولای۱۹۱۱ م/ ۲۹ تیر۱۲۹۰ش به یپرم خان نوشت: ((از تهران نامه آمده است که شما پدرجان[۱۰۸] تعدادی سوار نیاز دارید. خواهشمندم هر اندازه که می خواهید با نامه به ما اطلاع دهید. دربارهٔ جیره و مواجب و اسب و تفنگ نیز هر شرطی دارید ما می پذیریم. ما تا پنجاه نفر را اینجا آماده می کنیم. بیشتر از این هم ممکن است. لطفاً اطلاع دهید)).[۱۰۹] بی گمان فراخوان پیرم خان در دیگر روستاهای ارمنی نشین نیز باید جنب و جوشی مشابه برانگیخته باشد که از چند و چون آن آگاهی چندانی در دست نداریم.

ارمنیان در کنار خدمات نظامی خود در پشت جبهه و در بیمارستان ها نیز حضور داشتند. چنان که از نوشته های اسماعیل رائین و ژانت آفاری بر می آید ارمنیان در ادارهٔ امور و پرستاری بیمارستانی که از سوی مجاهدان در حصارک کرج تأسیس شده بود نیز سهم داشتند و از سه پزشک بیمارستان یک نفر آنان به نام تاشجیان از ارمنیان رشت بود. زنان و دختران ارمنی نیز همیشه از مجاهدان زخمی پرستاری می کردند و چه بسا از راه های دور برای بیماران وسایل و خوراک و لباس می فرستادند. حتی برخی از زنان در میان مبارزان حضور فعال داشتند که یکی از آنان دختر خود یپرم خان به نام آستقیک بود.[۱۱۰] آناهید همسر یپرم نیز به پرستاری و کار در بیمارستان ها مشغول بود. در زمانی که یپرم برای سرکوب خان های ارتجاعی قره داغ و ایل شاهسون به آذربایجان رفته بود (آذر ۱۲۸۸ تا دی۱۲۸۸ ش/ دسامبر ۱۹۰۹ تا ژانویهٔ۱۹۱۰ م) آناهید با ارسال تلگرافی به یپرم اطلاع می دهد که می خواهد به همراه چند تن از زنان برای درمان مجروهان از تهران به اهر برود و یپرم در جواب می نویسد که نیازی به این کار نیست چرا که در تبریز زنانی هستند که هرگاه نیاز باشد برای درمان مجاهدان به اهر خواهند رفت.[۱۱۱] کسروی همسر یپرم را می ستاید و می گوید مادام یفرم خود از آزادی خواهان و شایستهٔ همسری یفرم خان بود.[۱۱۲]

زنجان از مراکز مهم اشرار و استبداد بود که با دولت مشروطه سر جنگ داشت. دولت برای سرکوب آنان به سردارانش دستور داد که به زنجان حمله کنند و غائله را پایان دهند اما هیچ یک از سرداران بنا به اهمیت مسئله این مسئولیت را نپذیرفت تنها یپرم خان تقاضای دولت را پذیرفت و با ششصد نفر راهی زنجان شد. در جنگی که درگرفت نیروهای ضد انقلاب شکست خوردند و سردستهٔ آنان دستگیر و به تهران فرستاده شد. یپرم پس از بیست روز ایلدرم خان را به ریاست نظمیهٔ زنجان گماشت و خود از زنجان دور شد.[۱۱۳]

از سرسخت ترین مستبدان ضد مشروطه رحیم خان چلیپانلو بود. او در جنگ های تبریز بارها از ستارخان شکست خورد و متواری شد. اما از آنجا که شخص بانفوذی بود توانست بار دیگر عدهٔ بسیاری را گرد آورد و اردبیل را تصرف کند. این بار نیز یپرم سرکوبی غائله را بر عهده گرفت و در آغاز سال۱۹۱۰ م/ دی ماه۱۲۸۸ ش وارد تبریز و با استقبال گرم مردم شهر روبه رو شد. سپس، به اردبیل رفت و رحیم خان را در جنگی سخت شکست داد و سرکوب کرد.[۱۱۴]

تهران همچنان سنگر مشروطیت بود اما چند دستگی هایی که در مجلس دوم میان دو گروه دموکرات ها و اعتدالیون پدید آمد و به ستیز و درگیری با یکدیگر و ترورهای گوناگون انجامید نشان داد که هیچ گریزی از تصفیه حساب های نهایی نیست.[۱۱۵] صدراعظم جدید ایران به پشتیبانی یپرم خان برای جلوگیری از ناآرامی ها دستور خلع سلاح غیرنظامیان را داد و از آنان خواست که سلاح های خود را تحویل نظمیه دهند. تقریباً همهٔ طرفداران دموکرات ها پذیرفتند اما یکصد هوادار اعتدالیون به رهبری ستارخان و باقرخان از دستور سرپیچیدند و در مرکز تهران سنگر گرفتند. لذا نیروهای متشکل از عشایر بختیاری و ماموران نظمیه با آنها درگیر شدند و سرانجام آنان را خلع سلاح کردند. این درگیر ی های داخلی با تهدید خارجی روسیه هم زمان بود. روس ها برای حفظ منافع خود به ایران آمدند و با تصرف انزلی و رشت در آبان ۱۲۹۰ اولتیماتومی سه ماده ای به ایران دادند و تهدید کردند چنانچه در ظرف ۴۸ ساعت این خواسته ها برآورده نشود تهران را تصرف خواهند کرد. بر سر پذیرفتن یا نپذیرفتن اولتیماتوم روس ها جنجال درگرفت. اکثریت نمایندگان مجلس مخالف پذیرش بود اما صدراعظم، دولت و نظمیه تصمیم گرفتند برای جلوگیری از تصرف پایتخت به دست روس ها اولتیماتوم را بپذیرند. این تصمیم در مجلس ناآرامی هایی پدید آورد و نمایندگان مجلس متهم به اقدام غیرقانونی شدند. نظمیه به ریاست یپرم خان برای پایان دادن به غائله درهای مجلس را بست و آن را تعطیل کرد.[۱۱۶]

ضد انقلاب ها در نواحی گوناگون ایران هم زمان با ناآرامی های تهران خود را برای سرکوب نهایی مشروطه خواهان آماده می کردند. از خطرناک ترین دشمنان مشروطه سالارالدوله، برادر محمدعلی شاه بود. او در غرب ایران عناصر ضد مشروطهٔ نواحی کرمانشاه و همدان را پیرامون خود گرد آورد. دولت نیز فرمانفرما، فرماندار کرمانشاه، را به جنگ با او فرستاد. فرمانفرما در جنگی کوتاه شکستی مفتضحانه خورد و سلاح ها و توپخانه را گذاشت و گریخت.[۱۱۷] سالارالدوله با این پیروزی آسان حرکت خود را برای تصرف تهران آغاز کرد. یپرم خان مأمور سرکوبی سالارالدوله شد. حزب داشناکسوتیون نیز در آن موقعیت حساس زبده ترین نیروهایش را به کمک یپرم فرستاد. سازمان سربازان عضو داشناکسوتیون در سپاه تهران در مارس۱۹۱۲م/ اوایل فروردین۱۲۹۱ش اطلاعیه ای خطاب به سربازان ارمنی صادر کرد. بخشی از این اطلاعیه چنین است:

((اینک بار دیگر شیپور جنگ به صدا درآمد و ما دیگر باره به میدان جنگ می شتابیم. یک بار دیگر می رویم تا با یکی از آن کسانی که خود را پشتیبان مشروطیت نشان می داد اما امروز سلاح خود را بر ضد مشروطیت به کار گرفته است بجنگیم. رفقا! باید عمیقاً دریابیم که ما برای دفاع از حکومتی به جنگ می رویم که در جهت منافع مردم زحمتکش باشد. می رویم تا از روستاییانی دفاع کنیم که تا امروز در چنگال خان و ارباب رنج برده اند و اکنون از سالارالدوله ها، امیر مفخم ها و کفتارهایی مانند آنان می نالند. ما نیز از دامان همان مردمان زحمتکش برخاسته ایم و اینک داس و کار ناچیز خود را فروگذاشته سلاح در دست و به بهای جان خود تنها و تنها از برای منافع زحمتکشان در برابر زورگویان این مملکت بپا خاسته ایم. آن روستاییان هر جا که باشند از هر قوم و دینی که باشند همسایهٔ نزدیک و دور ما هستند و فردا دوست و هم رزم ما بر ضد همهٔ ستمکاران و غارتگران و استثمارگران خواهند بود. پس امروز برای این همسایگان خود بجنگیم و ایشان را پشتیبان باشیم تا فردا دست در دست هم پاسدار آرمان زحمتکشان باشیم…)).[۱۱۸]

یپرم ۱۸ اردیبهشت ۱۲۹۱ با ده تن از مجاهدان ارمنی از تهران روانهٔ همدان شد چنان که از او انتظار می رفت کارها را سر و سامان داد.[۱۱۹]

صالحی می نویسد جنگ میان سپاه یپرم خان و سالارالدوله در نزدیکی ساوه درگرفت. سالارالدوله شکست خورد و توپخانه و ذخایر خود را از دست داد. پانصد تن از افراد او نیز اسیر شدند. او بار دیگر نیرویی گرد آورد و در نزدیکی همدان جنگ دیگری درگرفت اما در این جنگ نیز شکست خورد.[۱۲۰]

یپرم سپس به یکی از روستاهای همدان به نام سورجه رفت تا اندکی استراحت کند. با اینکه جنگی نبود اما تیراندازی پراکنده وجود داشت. واپسین ساعات زندگی یپرم، در آنجا رقم می خورد. کسروی می گوید هنگامی که مجاهدان پیروز شدند و دشمن را ریشه کن کردند، یفرمخان در نتیجهٔ بی باکی خود کشته شد.[۱۲۱] شرح ماجرا چنین است که نیروهای یپرم خان در روز ۲۹ اردیبهشت به سنگرهای دشمن رسیدند و آنان را با شلیک توپخانه به گریز واداشتند. دشمن به ده سورجه رسید. عبدالباقی خان با سیصد سوار در این ده سنگر داشت. جنگ دوباره درگرفت و آنها عقب نشستند و نزدیک به سی تن در خانهٔ عبدالباقی خان گرد آمدند و از آن خانه شلیک کردند و دکتر سهراب پزشک سپاه یپرم را با تیر زدند. یکی از ارمنیان نزدیک شد تا جنازهٔ دکتر را به عقب بکشد او را هم زدند. در این هنگام خود یپرم قصد می کند به جلو برود که هوهانِس درشکه چی می گوید: ((نمی بینی هر که می رود او را می زنند؟ کجا می روی؟)). یپرم خشمناک می شود سیلی ای به روی او می زند و پیش می رود ولی به جنازهٔ دکتر نرسیده او را هم می زنند. نیکول، یکی از سردستگان سپاه یپرم، قصد نزدیک شدن و برگرداندن جنازهٔ یپرم را می کند که او را هم با تیر می زنند. آنگاه کِری رهبری سپاه را به دست می گیرد و همگی به دنبال او به خانه هجوم می برند آنان افراد خانه را کشتند و اسیر گرفتند و عبدالباقی خان را بیرون آوردند و تیربارانش کردند.[۱۲۲]

آنگاه دور پیکر یپرم خان را گرفتند و سوگواری کردند و با شکوه بسیار به تهران آوردند و با تشریفاتی ویژه در مدرسهٔ ارامنه به خاک سپردند.[۱۲۳] کلیهٔ ادارات دولتی هم یک روز تعطیل شدند.[۱۲۴]

کسروی در بارهٔ یپرم می نویسد: ((یفرم خان به آزادی ایران نیکی های بسیار گران بهایی انجام داد. در گشادن قزوین و تهران و در جنگ با پسر رحیم خان و با شاهسونان و در جلوگیری از پیشرفت ارشد الدوله کاردانی و توانایی بسیاری از خود نشان داد و باید تاریخ ایران همیشه نام او را نگه دارد. این جوانمردان که در آن روز شورش توده پا به میان نهادند و با دلیری و جانفشانی آن کارها را کردند با آنکه نیرنگ بازی های بیگانگان و رشکبری بسیاری از خود ایرانیان نگذاشت ارج آنان دانسته شود و جایگاهشان شناخته باشد، لیکن راستی زیر پرده نماند و ما خشنودیم که پس از سی سال بدین سان نیکی های آنان را باز می نماییم)).[۱۲۵]

یپرم را به نام های گوناگون خوانده اند؛ مانند: ((هایریک)) (پدرجان)، ((قهرمان ملی))، ((بزرگ ترین قهرمان ایران))، ((قهرمان آزادی))، ((رزمندهٔ دلیر))، ((قربانی آزادی ایران))، ((بزرگ ترین پشتیبان مشروطیت))، ((سردار پیرم))، ((قهرمان فداکار))، ((فرماندهٔ دلیر)) و غیره.[۱۲۶] شوستر، کارشناس مالی امریکایی در ایران، یپرم را ((گاریبالدی ایران)) نامیده است.[۱۲۷] سید حسن تقی زاده از نمایندگان مجلس دورهٔ مشروطه در۱۳۴۱ش/۱۹۶۲م، در پنجاهمین سالگرد مرگ یپرم گفت: ((اگر یپرم نبود، ما مشروطیت نداشتیم)).[۱۲۸]

غیر از یپرم خان و ارمنیان گمنامی که حتی نامشان را نمی دانیم ارمنیان دیگری نیز در کنار او جنگیدند و سرشناس شدند و برای مشروطه جانفشانی کردند. آنها جمله دانش و تجربهٔ خود را در خدمت جنبش مشروطه گذاشتند و در پشتبانی از آن کوشیدند. یکی از آنان دکتر آلک آقایان بود که در قزوین زاده شد و در فتح تهران یپرم را همراهی کرد. او حقوقدان بود و بعدها استاد حقوق دانشگاه تهران شد. در دورهٔ پنجم مجلس شورای ملی، که رأی به برکناری احمدشاه قاجار داد، نمایندهٔ ارمنیان بود.[۱۲۹] هم رزم دیگر یپرم خان، آرسن میکائیلیان اهل تبریز بود که از سوی یپرم خان به ریاست کلانتری منطقهٔ سه گمارده شد ورییس دفتر یپرم خان بود.[۱۳۰] پطروس ملیک آندریاسیان از یاران دیگر یپرم بود که از رشت تا تهران در نبردهای بسیاری شرکت داشت و پس از فتح تهران از سوی یپرم مأموریت یافت تا اموال و جواهرات سلطنتی را از غارت و چپاول در امان دارد. بخش عمدهٔ اشیای نفیسی که اکنون در موزهٔ جواهرات ایران موجود است با همت و تلاش پطروس خان از غارت شدن محفوظ ماند. پطروس خان در۱۹۱۰ م به تبریز رفت. پس از چندی روس ها به تبریز آمدند و دسته های مجاهدان از آن شهر دور شدند اما پطروس خان در شهر ماند و اسیر روس ها شد و سرانجام در ۱۶ دی ۱۲۹۱ شمسی در تبریز به دار کشیده شد.[۱۳۱] آبراهام خان بختیاری (هواگیمیان) نیز از جمله یاران یپرم بود که در چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد و در کنار یپرم جنگ های بسیار کرد و زخم های بسیار برداشت و تا پای مرگ پیش رفت.[۱۳۲] گریش خان دانیلیان اهل گنجهٔ قفقاز نیز از یاران یپرم بود و در جنگ های مشروطه از سوی یپرم به معاونت نظمیهٔ تهران گماشته شد. او در سال های۱۲۹۰ ـ ۱۲۹۳ش/۱۹۱۱ ـ ۱۹۱۴م معاون کل شهربانی ایران بود. سپس، دادستان نظامی مشهد و فرماندهٔ ژاندارمری خوزستان شد.[۱۳۳] از یاران دیگر یپرم هوسپ هوانسیان بود که در تبریز زاده شد و شرکت فعالی در جنبش مشروطه داشت. او سردبیر دو روزنامهٔ ارمنی زبان آراوود (صبح) و آرشالوس (سپیده) بود. در این دو روزنامه گزارش های ارزشمندی از رویدادهای مشروطه به چاپ رسیدند. او همچنین کتابی به نام یپرم نگاشته و زندگی و مبارزهٔ یپرم را شرح داده است.[۱۳۴] از چهره های ماندگار مشروطیت استپان استپانیان است که او نیز از سوی حکومت تزاری روسیه به ساخالین سیبری تبیعد شد و به همراه یپرم خان از آنجا گریخت و به ایران آمد.

او عکاسی حرفه ای بود و در ثبت رویدادهای مشروطه در تبریز کوشش بی نظیری انجام داد و بیشتر عکس های مربوط به مجاهدان و چهره های نامی آن دوره مرهون تلاش استپانیان است.[۱۳۵] کسروی دربارهٔ استپانیان می نویسد: ((استپانیان نیز از آغاز جنبش مشروطه به آزادی خواهان پیوسته و چون کارش پیکره برداری[عکس برداری] بود در چند سال روزگار جنگ و شورش تبریز پیاپی از دسته های مجاهدان و سردستگان آنان و از نمایش ها و از سنگرها و از خانه ها و بازارهای تاراج دیده و ویران شده و از جنگ ها و کشتارها پیکره ها برداشته و آنها را چاپ کرده و به دست ها داده و بدین سان یک نیکی گران بهایی را برای تاریخ مشروطه انجام داده بود، و خود دلبستگی بسیار به آزادی می داشت)).[۱۳۶] سپس، در توضیح کوتاهی که در زیر صفحه آورده می گوید بسیاری از پیکره ها که ما در این تاریخ می آوریم یادگار آن مرد است. و چنان که دانسته ایم او را پس از دیری در خاک عثمانی کشته اند.[۱۳۷]

با کشته شدن یپرم خان کِری رهبری مجاهدان ارمنی را در اختیار گرفت[۱۳۸] اما تأثیرگذاری ارمنیان تا اندازه ای فروکش کرد. با این حال ((از میان گروه های رادیکالی که در انقلاب جنگیده بودند فقط داشناکسوتیون و داوطلبان ارمنی در نظمیه حالت سازمان یافته داشتند. بیشتر به خاطر همین نفرات باقیمانده بود که نهضت مشروطیت زنده ماند)).[۱۳۹]

باری، نهضت زنده ماند و پس از چندی مجلس ملی سوم گشایش یافت و ایران به برههٔ زمانی دیگری با فراز و نشیب هایی دیگر گام نهاد: قیام جنگل، کلنل پسیان و شیخ محمد خیابانی.

شرکت ارمنیان در جنبش آزادی خواهی ایرانیان و همگامی آنان با عناصر پیشرو این جنبش بر ارج و احترام ایشان نزد دیگر مبارزان راه آزادی افزود چنان که سران جنبش جنگل میرزا کوچک خان همواره ارمنیان را به دیدهٔ احترام می نگریستند و در حمایت از آنان کوشا بودند. این مهم از نامهٔ میرزا کوچک به کمیتهٔ مهاجران ارمنیان در انزلی به روشنی پیداست. او می نویسد: ((به طوری که برای تحصیل آذوقه و تسهیل آوارگان از خانمان دور افتادهٔ ملت ارامنه در رقعهٔ مزبوره نگاشته بودید به ادارهٔ جلیلهٔ بلدیهٔ انزلی دستور داده شده. امیدوارم آن ادارهٔ محترم بنده را از شرمندگی در مقابل آن مهمانان محترم، که تاکنون به هیچ وجه دربارهٔ ایشان ایفای وظیفه نشده است، به در آورده و آسودگی خاطر آنان نیز فراهم شود)).[۱۴۰]

جانفشانی ارمنیان در دورهٔ مشروطیت تأثیری ژرف در ذهن مردم ایران و اندیشمندان آن بر جای گذاشت. از این رو، زمانی که جنگ جهانی اول آغاز شد و حکومت عثمانی دست به قتل عام ارمنیان ساکن عثمانی زد و ورود مهاجران ارمنی به آذربایجان آغاز شد، ایرانیان با آغوش باز ایشان را پذیرفتند. ارمنیان نیز همواره این احساس را داشته اند که ایرانیان نزدیک ترین و مطمئن ترین دوستان و برادران آنان اند. ((ارامنه ما را دوست دارند، زیرا ما هم آنها را دوست داریم و در زمان هایی که در نتیجهٔ اختلافات مذهبی در جاهای دیگر، آنها را قتل عام می کردند ما آنها را با آغوش باز در خاک خود پذیرفتیم و همه گونه وسایل راحتی آنها را فراهم آوردیم)).[۱۴۱] ایران همواره پناهگاهی مطمئن برای ارمنیان بوده است و بی جهت نیست که ارمنیان، هم ایران و هم ارمنستان را به طور برابر خانهٔ خود می دانند.[۱۴۲]

پی نوشت ها :

منابع:

آبراهامیان، یرواند. ایران بین دو انقلاب. ترجمهٔ کاظم فیروزمند و دیگران. تهران: مرکز،۱۳۷۷.

آفاری، ژانت. انقلاب مشروطه ایران. ترجمهٔ رضا رضایی.[بی جا]: بیستون،۱۳۷۹.

آموریان، آندره. مجموعهٔ اسناد داشناکسوتیون، یپرم و مشروطیت ایران. تهران: آلیک،۱۹۷۶، ج۱.

اعرابی هاشمی، شکوه السادات. ((نقش ارامنه در تجارت خارجی صفویه)). پیمان. ش۱۱ و۱۲. بهار و تابستان۱۳۷۹.

امینی، تورج. ((نقش اقلیت های مذهبی در انقلاب مشروطه: ارامنه)). سایت اینترنتی گفتمان.

ایروانی، آبراهام. تاریخ جنگ ها. ایروان:[بی نا]،۱۹۳۸. نقل در پاپازیان، هاکوب. ((همکاری نظامی ارمنیان و ایرانیان)). هور. س۲. ش۱۹. دی۱۳۵۱.

باستان. ((سخنی چند دربارهٔ ایرانی های ارمنی)). هور. س۱. ش۲. مرداد۱۳۵۰.

بایبوردیان، واهان. ((مناسبات ایرانیان و ارمنیان)). ترجمهٔ ادیک گرمانیک. آپاگا. ش۱۴ و۱۵٫۱۳۷۸.

بربریان، هوری. ((داشناکسوتیون (نقش ارامنه))). ترجمهٔ الهامه مفتاح. نقل در تکمیل همایون، ناصر. مشروطه خواهی ایرانیان. تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران،۱۳۸۳.

پاپازیان، هاکوب. ((همکاری نظامی ارمنیان و ایرانیان)). هور. س۲. ش۱۹. دی۱۳۵۱.

پاسدرماجیان، هراند. تاریخ ارمنستان. ترجمهٔ محمد قاضی. تهران: تاریخ ایران،۱۳۶۶.

تکمیل همایون، ناصر. تاریخ ایران در یک نگاه. تهران: دفتر پژوهش های فرهنگی،۱۳۸۱.

تهرانی (کاتوزیان)، محمدعلی. مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران. تهران: شرکت سهامی انتشار،۱۳۷۹.

پیگلوسکایا، پطروشفسکی و دیگران. تاریخ ایران. ترجمه کریم کشاورز. تهران: پیام،۱۳۶۳.

((جنبش مشروطه و انقلاب ایران)). آلیک، ۶ تیر۱۳۸۵.

((حزب داشناکسوتیون و مشروطیت ایران)). آلیک،۱۹، ۲۱ و ۲۵ تیر۱۳۸۵.

دانشنامهٔ ایرانیان ارمنی، ص۹۸ -۱۰۱.

دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج۳، ص۱۱۴.

ــــــــــــــــــــــ، ج۴، ص۴۵۲.

ــــــــــــــــــــــ، ج۸، ص ۱۴۰ و۱۸۳.

دانشنامهٔ مسئلهٔ ارمنی، ص۲۰۵.

درهوهانیان، هاروتون. تاریخ جلفای اصفهان. ترجمهٔ لئون میناسیان و م.ع. موسوی فریدنی. اصفهان: زنده رود،۱۳۷۹.

رائین، اسماعیل. ایرانیان ارمنی. تهران: امیرکبیر،۱۳۵۶.

رضایی، عبدالعظیم. گنجینهٔ تاریخ ایران. تهران: اطلس،۱۳۷۸، ج۱۲.

صالحی، عباسعلی. هم میهنان نقش آفرین مسیحی. تهران:[بی نا]،] بی تا[.

((صدمین سال تولد یپرم)). رافی. س۱٫۱۹۶۹ : ۵۴۲ -۵۴۴.

صوراسرافیل،۱۲ ربیع الآخر۱۳۲۶.

فروحی، علی؛ طالبی، فرامرز. ارمنیان گیلان. رشت: گیلکان،۱۳۷۷.

کرتاسی، آبراهام. (گاتوغی) یادداشت های گاتوغی (از تاریخ تاج گذاری نادرشاه و چند فرمان از نادرشاه)، ترجمهٔ عبدالحسین سپنتا. تهران: وحید،۱۳۴۷. نقل در ورهرام، غلامرضا. منابع تاریخ ایران در دوران اسلامی. تهران: امیرکبیر،۱۳۷۱.

کسروی، احمد. تاریخ مشروطهٔ ایران. تهران: امیرکبیر،۱۳۵۷، ج ۱ و۲.

ــــــــــــــــــــــ، تاریخ هجده سالهٔ آذربایجان. تهران: امیرکبیر،۱۳۵۷، ج۱ و۲.

مامیان، نورایر. ((خلیفه گری ارامنهٔ آذربایجان)). رافی. س۱٫۱۹۶۹.

میناسیان، سرگئی. ((نقش ارامنه در ارتش ایران)). ترجمهٔ آناهید هوسپیان. پیمان. ش۱۸ و۱۹. زمستان و بهار۱۳۸۰ -۱۳۸۱.

میناسیان، لئون. تاریخ ارامنهٔ فریدن. بیروت: خلیفه گری کل کیلیکیه،۱۹۷۱.

ناظم الاسلام کرمانی. تاریخ بیداری ایرانیان. به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۵۷.

هنوی، جونس. هجوم افغان و زوال دولت صفوی. ترجمهٔ اسماعیل دولتشاهی. تهران: یزدان،۱۳۶۷.

واراندیان، میکائل. تاریخ حزب داشناکسوتیون. تهران: آلیک،۱۹۸۱، ج۲.

ورهرام، غلامرضا. منابع تاریخ ایران در دوران اسلامی. امیرکبیر، تهران،۱۳۷۱.

یگانیان، ه. ((مبارزهٔ روشنگران ایرانی با سیاست استعماری امپریالیست های بیگانه))، در مجموعهٔ کشورها و مردمان خاور نزدیک و میانه (ایران). ایروان: آکادمی علوم ارمنستان،۱۹۸۲، ج۱۱.

پی نوشت ها:

۱- عبدالعظیم رضایی، گنجینهٔ تاریخ ایران (تهران: اطلس،۱۳۷۸)، ج۱۲، ص۳۷.

۲- هاروتون در اوهانیان، تاریخ جلفای اصفهان، ترجمۀ لئون میناسیان و م.ع. موسوی فریدنی(اصفهان: زندهرود،۱۳۷۹) ص۱۲۷.

۳- پطروشفسکی، پیگلوسکایا و دیگران، تاریخ ایران، ترجمه کریم کشاورز (تهران: پیام،۱۳۶۳)، ص۵۲۲.

۴- شکوه السادات اعرابی هاشمی، ((نقش ارامنه در تجارت خارجی صفویه))، پیمان، ش۱۱ و۱۲(بهار و تابستان۱۳۷۹): ص۶۲.

۵- همان، ص۲۶.

۶- جونس هنوی، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ترجمهٔ دکتر اسماعیل دولتشاهی (تهران: یزدان،۱۳۶۷)، ص۱۱۲ -۱۱۸.

۷- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج۸، ص۱۴۰.

۸- همانجا.

۹- آبراهام ایروانی، تاریخ جنگ ها (ایروان: بی نا،۱۹۳۸)، نقل در هاکوب پاپازیان، ((همکاری نظامی ارمنیان و ایرانیان))، هور، س۲، ش ۱۹(دی۱۳۵۱): ص۳۹.

۱۰- همان، ص۴۱.

۱۱- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، همانجا.

۱۲- آبراهام کرتاسی (گاتوغی)، یادداشتهای گاتوغی (از تاج گذاری نادرشاه و چند فرمان از نادرشاه)، ترجمهٔ عبدالحسین سپنتا (تهران : وحید،۱۳۴۷)، نقل در غلامرضا ورهرام، منابع تاریخ ایران در دوران اسلامی (نهران: امیرکبیر،۱۳۷۱)، ص۱۱۳.

۱۳- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، همانجا.

۱۴- درهوهانیان، همان، ص۲۳۳.

۱۵- اسماعیل رائین، ایرانیان ارمنی (تهران: امیرکبیر،۱۳۵۶)، ص۳۹.

۱۶- همانجا.

۱۷- همان، ص۳۸.

۱۸- درهوهانیان، همان، ص۳۰۴.

۱۹- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج۳، ص۱۱۴.

۲۰- سرگئی میناسیان، ((نقش ارامنه در ارتش ایران))، ترجمهٔ آناهید هوسپیان، پیمان، ش۱۸ و ۱۹(زمستان و بهار۱۳۸۰ -۱۳۸۱):۱۰۳.

۲۱- همانجا.

۲۲- هراند پاسدرماجیان، تاریخ ارمنستان، ترجمه محمد قاضی (تهران: تاریخ ایران،۱۳۶۶)، ص۳۶۱.

۲۳- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج۸، ص۱۸۳.

۲۴- درهوهانیان، همان، ص۳۵۲.

۲۵- همان، ص۳۰۷.

۲۶- همان، ص۳۶۰.

۲۷- رائین، همان، ص۴۱.

۲۸- همانجا.

۲۹- میکائیل واراندیان، تاریخ حزب داشناکسوتیون (تهران: آلیک،۱۹۸۱)، ج۲، ص۲۵۶ و۲۵۷.

۳۰- ناصر تکمیل همایون، تاریخ ایران در یک نگاه (تهران: دفتر پژوهش های فرهنگی،۱۳۸۱)، ص۸۳.

۳۱- دانشنامهٔ ایرانیان ارمنی، ص۱۰۱ -۹۸.

۳۲- ه-. یگانیان، ((مبارزهٔ روشنگران ایرانی با سیاست استعماری امپریالیست های بیگانه))، در مجموعهٔ کشورها و مردمان خاور نزدیک و میانه (ایران) (ایروان:آکادمی علوم ارمنستان،۱۹۸۲)، ج ۱۱، ص۷۷-۸۲.

۳۳- ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی (تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۵۷)، بخش اول، ص۱۴۹.

۳۴- احمد کسروی، تاریخ مشروطهٔ ایران (تهران: امیرکبیر،۱۳۵۷)، ج ۱، ص۱۰.

۳۵- ناظم الاسلام کرمانی، همان، ص۱۵۲.

۳۶- همان، ص ۵۷۱ و۵۷۲.

۳۷- تورج امینی، ((نقش اقلیت های مذهبی در انقلاب مشروطه: ارامنه))، سایت اینترنتی گفتمان ایران.

۳۸- کسروی، همان، ص۱۵۶.

۳۹- محمدعلی تهرانی (کاتوزیان)، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران (تهران: شرکت سهامی انتشار،۱۳۷۹)، ص۴۱۷.

۴۰- کسروی، همان، ص۳۳۰.

۴۱- همان، ص۴۱۳.

۴۲- همان، ص۴۱۵.

۴۳- تهرانی، همان، ص۶۶۸.

۴۴- همان، ص۶۷۳.

۴۵- همان، ص۲۲۶.

۴۶- یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمهٔ کاظم فیروزمند و دیگران (تهران: مرکز،۱۳۷۷)، ص۸۵.

۴۷- دانشنامهٔ مسئلهٔ ارمنی، ص۲۰۵.

۴۸- هوری بربریان، ((داشناکسوتیون (نقش ارامنه)))، ترجمهٔ الهامه مفتاح، در ناصر تکمیل همایون، مشروطه خواهی ایرانیان (تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران،۱۳۸۳)، ص۵۳.

۴۹- ((جنبش مشروطه و انقلاب ایران))، آلیک ( ۶تیر۱۳۸۵).

۵۰- آندره آموریان، مجموعه اسناد داشناکسوتیون، یپرم و مشروطیت ایران (تهران: آلیک، ۱۹۷۶)، ج۱، ص۱.

۵۱- بربریان، همان، ص۷۴.

۵۲- آموریان، همان، ص۱ و۲؛ ((حزب داشناکسوتیون و مشروطه ایران))،آلیک ( ۱۹تیرماه۱۳۸۵).

۵۳- علی فروحی و فرامرز طالبی، ارمنیان گیلان (رشت: گیلکان،۱۳۷۷)، ص۱۷۶

۵۴- بربریان، همان، ص۶۸.

۵۵- بربریان، همان، ص۶۱ -۷۳.

۵۶- واراندیان، همان، ص۲۵۹ -۲۶۱.

۵۷- همان، ص۲۶۱.

۵۸- هوسپ میرزایان از ادیبان برجسته و مترجم آژار خیام، فردوسی و باباطاهر به زبان ارمنی بود. وی بعدها سه دوره نمایندهٔ ارمنیان در مجلس شورای ملی شد (دانشنامهٔ ایرانیان ارمنی، ص۹۰).

۵۹- آموریان، همان، ص۳ و ۴؛ ((حزب داشناکسوتیون و مشروطه ایران)).

۶۰- آموریان، همان، ص۵.

۶۱- همان، ص۱۱.

۶۲- ژانت آفاری، انقلاب مشروطهٔ ایران، ترجمهٔ رضا رضایی (بی جا: بیستون،۱۳۷۹)، ص۱۰۹، نقل از تورج امینی، ((نقش اقلیت های مذهبی در انقلاب مشروطه: ارامنه))، سایت اینترنتی گفتمان ایران.

۶۳- ((حزب داشناکسوتیون و مشروطیت ایران))، آلیک ( ۲۱تیر۱۳۸۵).

۶۴- بربریان، همان، ص۷۹.

۶۵- صوراسرافیل ( ۱۲ربیع الاخر۱۳۲۶).

۶۶- ((جنبش مشروطه و انقلاب ایران)).

۶۷- واراندیان، همان، ص272.s

۶۸- همانجا.

۶۹- همان، ص۲۵۷.

۷۰- ((جنبش مشروطه و انقلاب ایران)).

۷۱- واراندیان، همان، ص۲۷۵.

۷۲- کسروی، همان، ص۸۲۵.

۷۳- نورایر مامیان، ((خلیفه گری ارامنهٔ آذربایجان))، رافی، س 1 (1969):۴۰۴ -۴۰۶.

۷۴- ((حزب داشناکسوتیون و مشروطیت ایران)).

۷۵- ((جنبش مشروطه و انقلاب ایران)).

۷۶- همانجا.

۷۷- واراندیان، همان، ص۲۷۸.

۷۸- کسروی، همان، ج۲، ص۸۳۸.

۷۹- همان، ص ۸۳۸ -۸۳۹.

۸۰- همان، ص۷۶۷.

۸۱- واراندیان، همان، ص۲۷۷.

۸۲- همان، ص۲۷۸.

۸۳- کسروی، همان، ج۲، ص۸۰۶.

۸۴- همان، ص۸۷۳.

۸۵- همان، ص۸۷۴.

۸۶- همان، ص۸۹۹.

۸۷- آفاری، همان، ص۳۱۱.

۸۸- بربریان، همان، ص۸۰.

۸۹- دغا در زبان ارمنی به معنی پسر و مرد است.

۹۰- عباسعلی صالحی، هم میهنان نقش آفرین مسیحی (تهران: بی نا، بی تا)، ص۲۴.

۹۱- مامیان، همانجا.

۹۲- واراندیان، همان، ص۲۸۳.

۹۳- بربریان، همان، ص ۸۰ -۸۲.

۹۴- دانشنامهٔ ایرانیان ارمنی، ص۱۷۴ -۱۷۵ ؛ احمد کسروی، تاریخ هجده سالهٔ آذربایجان، ج۲، ص۵۲۵.

۹۵- آبراهامیان، همان، ص۹۰.

۹۶- صالحی، همان، ص۲۶.

۹۷- همان، ص۲۷.

۹۸- همان، ص۲۹ -۳۲.

۹۹- همان، ص۳۳ -۳۷.

۱۰۰- آبراهامیان، همان، ص۹۱.

۱۰۱- آموریان، همان، ص۴۰.

۱۰۲- همانجا.

۱۰۳- همانجا.

۱۰۴- آبراهامیان، همانجا.

۱۰۵- دانشنامهٔ بزرگ ارمنی، ج۴، ص۴۵۲.

۱۰۶- واراندیان، همان، ص۲۸۹ -۲۹۰.

۱۰۷- لئون میناسیان، تاریخ ارامنهٔ فریدن (بیروت: خلیفه گری کل کیلیکیه،۱۹۷۱)، ص۱۴۹ -۱۵۱.

۱۰۸- همهٔ سربازان ارمنی، گرجی و مسلمان یپرم او را هایریک (پدر جان) می نامیدند.

۱۰۹- آموریان، همان، ص۴۱۷.

۱۱۰- امینی، همان.

۱۱۱- ((صدمین سال تولد یپرم))، رافی، س 1 (1969): ۵۴۲ -۵۴۴.

۱۱۲- کسروی، تاریخ هجده سالهٔ آذربایجان، همانجا.

۱۱۳- صالحی، همان، ص ۳۹ و۴۰.

۱۱۴- همان، ص۴۰ -۴۱.

۱۱۵- آبراهامیان، همان، ص۹۳ -۹۶.

۱۱۶- همان، ص۹۶ –  ۹۸.

۱۱۷- آموریان، همان، ص۴۷ -۷۸ ؛ کسروی، تاریخ هجده سالهٔ آذربایجان، ج۲، ص ۵۱۵ و۵۱۶.

۱۱۸- ((حزب داشناکسوتیون و مشروطیت ایران))، آلیک ( ۲۵تیر۱۳۸۵).

۱۱۹- کسروی، تاریخ هجده سالهٔ آذربایجان، ج۲، ص۵۱۷.

۱۲۰- صالحی، همان، ص۴۲.

۱۲۱- کسروی، تاریخ هجده سالهٔ آذربایجان، ج۲، ص۵۱۸.

۱۲۲- همان، ص ۵۱۹و ۵۲۰ ؛ آموریان، همان، ص۴۸ و۴۹.

۱۲۳- کسروی، همان، ص ۵۲۵ -۵۲۷.

۱۲۴- تهرانی، همان، ص۱۰۰۸.

۱۲۵- کسروی، تاریخ هجده سالهٔ آذربایجان، ج۲، ص۵۲۲.

۱۲۶- آموریان، همان، ص۱۲۷ -۱۳۰. بیشتر این نام ها برگرفته از نوشته های روی تاج گل های مراسم تدفین یپرم است.

۱۲۷- همان، ص۵۱.

۱۲۸- همان، ص۵۲.

۱۲۹- دانشنامهٔ ایرانیان ارمنی، ص۸۴.

۱۳۰- همان، ص۹۸.

۱۳۱- همان، ص ۱۷۲ و۱۷۳.

۱۳۲- همان، ص۱۷۳.

۱۳۳- همان، ص۱۷۴.

۱۳۴- همان، ص۱۹۰.

۱۳۵- همان، ص۴۳۷.

۱۳۶- کسروی، تاریخ هجده سالهٔ آذربایجان، ج۲، ص۵۵۲.

۱۳۷- همانجا.

۱۳۸- همان، ص۵۲۸.

۱۳۹- آبراهامیان، همان، ص۱۰۰.

۱۴۰- فروحی، همان، ص۲۴۷.

۱۴۱- باستان، ((سخنی چند دربارهٔ ایرانی های ارمنی))، هور، س۱، ش ۲ (مرداد۱۳۵۰):۶.

۱۴۲- واهان بایبوردیان، ((مناسبات ایرانیان و ارمنیان))، ترجمهٔ ادیک گرمانیک، آپاگا، ش ۱۴و۱5 (1378).

مقاله های فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۳۶
Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp

فصلنامه های فرهنگی پیمان

سبد خرید