فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۲۸
ادوارد فیتز جرالد و ادبیات فارسی
نویسنده: پروین لولویی
پیشگفتار
خیام شهرت جهانگیرش را مدیون ادوارد فیتزجرالد[۲] است که برای اولین بار رباعیات وی را به زبان انگلیسی برگرداند. با این کار، فیتزجرالد نه تنها اسم خیام را در تمام دنیا شناساند، بلکه برای خود نیز نامی بلندآوازه به جای گذاشت؛ به طوری که امروزه نام این دو از هم جداشدنی نیست. ولی فیتزجرالد، تنها مترجم رباعیات خیام نبود. او علاوه بر ترجمه های متعددش از زبان های لاتینی، یونانی، اسپانیایی، فرانسه، آلمانی و فارسی، نامه های زیادی نیز از خود به جای گذاشته است که در زبان و ادبیات انگلیسی جای مهمی دارد (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰).
هنر نامه نویسی، مانند تذکره نویسی در فارسی، یکی از صنایع ادبی زبان انگلیسی به شمار می رود و نوشته های بیشتر نویسندگان این زبان، شامل مجموعه ای از نامه های آنها نیز می شود که مخزنی بس غنی، مملو از اطلاعاتی دربارهٔ افکار و عقاید آنها هستند. نامه های فیتزجرالد آیینه ای بازگو کنندهٔ رابطهٔ وی با دوستانی است که نقشی مهم در پیشرفت ادبی او ایفا کردند. مجموعهٔ نامه های فیتزجرالد، همچنین مدرکی گویا دال بر آشنایی عمیق نویسنده شان به، نه تنها زبان فارسی، بلکه زبان هایی است که در اینجا از آشنایی بیشتر با این نویسندهٔ مشهور و در عین حال ناشناخته، و دلایل گرایش او به ادبیات فارسی، نگاهی اجمالی به شرح حال وی ضروری است.
زندگینامهٔ فیتزجرالد
ادوارد در ۳۱ مارس۱۸۰۹ م در دهکدهٔ بردفیلد[۳]، واقع در یازده کیلومتری شهر ایپسویچ[۴] در منطقهٔ سافک[۵] جنوب انگلیس، در خانوادهٔ پرسل[۶] به دنیا آمد. وی دوران کودکی خود را با خانواده اش در فرانسه گذارند و به این ترتیب، از همان اوان زندگی با زبان های خارجی آشنایی پیدا کرد و علاقهٔ به خصوصی در یادگیری آنها از خود نشان داد. در سال۱۸۱۸ م، به دنبال مرگ پدر خانم پرسل، که مردی بسیار ثروتمند و صاحب املاک بسیار بود، این خانواده به انگلستان مراجعت کردند؛ و چون خانم پرسل تنها وارث ثروت پدرش بود، افراد خانواده اش نام خانوادگی خود را از پرسل به فیتزجرالد، که اسم خانوادگی پدری او بود، تغییر دادند. ادوارد تحصیلات خود را در مدارس خصوصی و کالج ترینیتی دانشگاه کیمبریج، (۱۸۳۰م) به پایان رسانید. در دوران تحصیل، هیچ گاه شاگرد قابل توجهی نبود و ذوق و علاقهٔ شایانی از خود نشان نمی داد، ولی مطالعه زیاد می کرد و به موسیقی عشق می ورزید. آنچه از دوران تحصیلش در کیمبریج شایان توجه است، آشنایی و دوستی خیلی عمیق و صمیمی او با بسیاری از نویسندگان و شعرای همزمان اوست که اغلب این دوستی ها تا آخر عمرش ادامه داشتند. وی به دوستانش دلبستگی خاصی داشت و در تمام اوقات نسبت به ایشان از هیچ گونه کمک و همدردی ای مضایقه نمی کرد. دوستانش نیز به نوبهٔ خود این محبت و علاقه را نسبت به او از خود نشان می دادند. یکی از این دوستان، ملک الشعرای دربار ملکه ویکتوریا، آلفرد لرد تنیسن [۷] (۱۸۰۹ـ۱۸۹۲ م) بود، که بعد از مرگ فیتزجرالد چنین نوشت: ‹‹او صمیمی ترین دوست من بود و یکی از مهربان ترین مردان. من کسی را با طبعی لطیف تر، ظریف تر و بذله گوتر از او نمی شناختم›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۱، ص۶۵).
فیتزجرالد بعد از پایان تحصیل، با پولی که خانواده اش به او تخصیص داده بودند، مدتی در لندن زندگی کرد؛ پس از آن، به زادگاهش بازگشت و در کلبه ای کوچک به نام بولژ[۸] در نزدیکی خانهٔ اشرافی خانواده اش، با یک سگ، یک گربه، یک طوطی، و یک خانم خدمتکار زندگی بی آلایشی را شروع کرد و وقتش را به مطالعه و نوشتن نامه به دوستانش گذراند. آغاز زندگی اش در این کلبهٔ ساده، طبیعتاً دوستی های جدیدی نیز به همراه داشت. یکی از این دوستان، ادوارد بایلز کاول[۹] (۱۸۲۶ـ۱۹۰۳م) بود، که در آن موقع جوانی هیجده ـ نوزده ساله بیش نبود. کاول، که بعدها معلم فارسی فیتزجرالد شد، یکی از سرشناس ترین شرق شناسان انگلیسی است که بالاخره به عنوان اولین پرفسور زبان سنسکریت در دانشگاه کیمبریج انتخاب شد. فیتز جرالد و کاول در کریسمس۱۸۴۴ م، برای نخستین بار در منزل یکی از کشیشان آن منطقه، به نام جان چارلزورث[۱۰]، با هم آشنا شدند. دوستی آنها از همان برخورد اول، به دلیل علاقهٔ مشترکی که در یادگیری زبان های مختلف داشتند، شروع شد. کشیش مزبور دختری داشت به نام الیزابت که دوست خواهرهای فیتزجرالد بود. گویا زمانی که الیزابت نوزده ساله بوده، یا به قول فیتز جرالد دختر مدرسه ای بیش نبوده است، وی تصمیم داشت به او پیشنهاد ازدواج بدهد؛ ولی ترس از مسئولیت های خانوادگی او را از این کار باز می دارد. ده سال بعد، وقتی خبر نامزدی الیزابت را با ادوارد کاول می شنود، با تعجب می گوید: ‹‹عجب شیطانی هستی! تو خانم مرا به تصرف درآوردی›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۱، ص۳۱). این داستان گویا در خانوادهٔ کاول مطرح بوده، ولی آن طور که پیداست حقیقت نداشته و واقعیت امر این بوده است که الیزابت و ادوارد، هر کدام جداگانه به او نامه می نویسند و خبر نامزدی خود را به دوست مشترکشان اطلاع می دهند. فیتزجرالد نیز در نامه ای که به کاول می نویسد، بعد از تبریکات مرسوم، می گوید: ‹‹تو مرد خوشبختی هستی، من به تو حسودی ام می شود›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۱، صص ۵۱۲ ـ۵۱۳). در این تردیدی نیست که فیتزجرالد احساسات عمیقی نسبت به الیزابت داشته، و ازدواج او با کاول احتمالاً این احساسات خفته را بیدار کرده است. اما این رابطهٔ دوستانه با کاول، و علاقه اش به خانم او، به یک دوستی صمیمی، بی آلایش و عمیق سه جانبه منجر می شود.
خانم و آقای کاول در سال۱۸۵۲ م، به منظور تحصیلات عالیهٔ ادوارد در رشتهٔ شرق شناسی، به آکسفورد می روند و فیتزجرالد یکی از مهمانان تقریباً دائمی آنها می شود. در یکی از این ملاقات ها، که یکشنبه روزی در اوایل ماه دسامبر۱۸۵۲ م بود، کاول به دوستش پیشنهاد می کند که فارسی یاد بگیرد، و به او قول می دهد که دستور زبان فارسی را یک روزه به او بیاموزد. بدین ترتیب، فیتزجرالد، با کمک دستور زبان فارسی اثر سر ویلیام جونز (۱۷۴۶ـ ۱۷۹۴م)، شروع به آموختن زبان فارسی می کند.[۱۱] اولین نمونهٔ خط فارسی او را می توان در یکی از نامه هایش به خانم کاول یافت. در این نامه که به تاریخ ۲۹ دسامبر۱۸۵۲ م نوشته شده، او اسم خود را به فارسی به صورت؛ ‹‹دورد فیتذ جرلد›› امضا کرده است (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۲، ص۸۳).
در سال۱۸۵۶ م، ادوارد کاول به سمت استادی تاریخ انگلیس در کالج پرزیدنسی[۱۲] کلکته منصوب شد. برای فیتزجرالد جدایی از دوستانش بسیار ناراحت کننده و ملال انگیز بود. یک سال پس از عزیمت خانم و آقای کاول به هند، یکی از دوستان شاعر او به نام برنارد بارتن[۱۳] فوت می کند، و چون در موقع مرگ وی به او قول می دهد که از دختر نسبتاً مسن او نگهداری کند، از روی حس فداکاری و جوانمردی، وظیفهٔ خود می داند که با لوسی بارتن[۱۴] ازدواج کند. ولی ازدواج آنها یک سال هم دوام نمی آورد و با ناامیدی و ناراحتی های فراوان از هم جدا می شوند. فیتزجرالد بقیهٔ عمر خود را، مانند سابق، با دوستان نزدیکش سپری می کند. او همچنین در اواخر عمر، دوستی بسیار صمیمی و عمیقی با ماهیگیر ساده ای به نام جوزف فلچر[۱۵]، معروف به پاش[۱۶] برقرار می کند و برای کمک مالی، در ماهیگیری با او شریک می شود؛ ولی این دوستی، به علت سوء استفاده های مالی پاش از فیتزجرالد، بیشتر از شش سال دوام نمی آورد و در سال۱۸۷۰ م قراردادشان لغو می گردد. در تاریخ چهاردهم ژوئن۱۸۸۳ م، ادوارد فیتزجرالد در منزل یکی از دوستانش به نام جُرج کراب[۱۷]، در خواب دارفانی را وداع می کند و در نوزدهم ژوئن، در بیرون مقبرهٔ خانوادگی اش در صحن حیاط کلیسای بولژ، به خاک سپرده می شود. در روز نهم اکتبر۱۸۹۳ م، دوستداران فیتزجرالد بوته ای گل سرخ را، که گویا بذر آن از آرامگاه خیام آورده شده، و در باغ کیو [۱۸] ـ باغ مشهور گیاه شناسی لندن ـ پرورش یافته بود، بر سر مزارش می کارند.
فیتزجرالد و دو شاعر شیراز: سعدی و حافظ
اولین برخورد فیتزجرالد با ادبیات فارسی، در حقیقت در دوران جوانی و قبل از آشنایی او با کاول، یا پیش از شروع یادگیری زبان فارسی بود. وی به پیوست نامه ای به تاریخ ۱۲ سپتامبر۱۸۴۳ م، قطعه شعری را که در کشوی میزش پیدا کرده بود، برای برنارد بارتن می فرستد و به او می نویسد: ‹‹به خاطر دارم این را از یکی از کتاب های دیزایلی پیر به نظم در آورده ام ـ کی، یادم نیست›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۱، ص۴۰۱). کتاب ذکر شده در اینجا داستان لیلی و مجنون است که دیزایلی آن را به عنوان یک رمان شرقی، در سال۱۷۹۹ م، به تحریر درآورد. او در متن این داستان، شعرهای مختلفی از نویسندگان ایرانی را به نثر ترجمه کرده، و این قطعهٔ مشهور سعدی یکی از آنهاست:
گِلی خوش بوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
و گر نه من همان خاکم که هست
(سعدی۱۳۴۰: ص۳)
ترجمهٔ منثور دیزایلی بدین صورت است:
I was once in the bath, and they gave me a piece of scented clay. It was more than fragrant. And I asked of it,- Art thou pure musk, or ambergirs? for thy scent delights my soul. It answered,- I was but Common Earth till I lived in the company of my Rose; then every day I became sweeter, till all her aromatic spirit was infused into mine. Oh! had I not lived with My Rose, I should still have been but A Lump of Earth!
(دیزایلی۱۷۹۷؛ در۱۷۹۹: ص۶۴)
و فیتزجرالد آن را این گونه به نظم درآورده است:
A diver springing darkly to the brim
Of the full sapphire river as it rolled
Under palm shadows over sands of gold
Along the balmy vale of Almahim:
Brought up what seem’d a piece of common mould,
But of so rare a fragrance that he cried-
“Mine eyes are dim with diving-thou’rt no piece
Of common earth, but musk or ambergrease.”
“I am but common earth, the clod replied-
“But once within my dusky bosom grew
The Rose, and so insinuated through
Her aromatic fibres day by day,
That time her virtue never will subdue,
Nor all the rambling water wash away-”
(ترهیون وترهیون۱۹۸۰: ج۱، ص۴۰۱)
بنابراین، این اولین ترجمهٔ ناخودآگاه فیتزجرالد از زبان فارسی بود، و وی سبک آزادی را که در اینجا به کار برده است، سال ها بعد آگاهانه در ترجمه هایش دنبال می کند.
در واقع، سعدی اولین شاعر فارسی زبانی بود که توجه او را به خود جلب کرد.وی از اکتبر۱۸۵۴ م، با کمک دو ترجمه از ایستویک[۱۹] و جیمز راس[۲۰] (سعدی۱۸۵۲؛ راس۱۸۲۳) شروع به خواندن گلستان سعدی می کند. هرگاه اشکالی برایش پیش می آمد، فوری دست به قلم و کاغذ می برد و به دوستانش (خانم و آقای کاول) متوسل می شد و اگر هم برایش ساده بود باز نامه می نوشت و پیشرفت خود را در یادگیری زبان و ادبیات فارسی گزارش می داد، و همچنین عقایدش را راجع به نویسندگان مختلف ایرانی و مترجمان بیان می کرد. در نامه ای به خانم کاول، به تاریخ ۲۴ ژانویه۱۸۵۴ م می نویسد: ‹‹به کاول بگو که من به سعدی انس گرفته ام و خیلی دوستش می دارم، ولی او یکی از نویسندگانی است که نمی شود آثارش را ترجمه کرد، زیرا وجه تمایز چندانی بین آنها نیست که بشود آنها را تجزیه و تحلیل کرد و به زبانی دیگر برگرداند.›› او در انتقاد از دو ترجمهٔ ذکر شده، اضافه می کند: ‹‹نظم ایستویک واقعاً ضعیف است، و به نظر من هر دو در انتخاب سبک نثرشان راه اشتباهی رفته اند، برای این که آنها خواسته اند فارسی فصیح و زیبا را به انگلیسی فصیح و زیبا برگردانند… حال آن که واژه های شرقی را باید تا آن جا که امکان دارد در ترجمه حفظ کرد تا رنگ و بوی شرقی آنها از دست نرود››(ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۲، ص۱۱۹). وی با آن که گلستان را ترجمه پذیر نمی دانست، آن را ‹‹نمونهٔ بارزی از یک کتاب اخلاقی›› و ‹‹بی اندازه متنوع و خوش منظر›› می خواند (ج۲، ص۱۲۱).
همزمان با خواندن گلستان، فیتزجرالد نسخه ای خطی از شاهنامه را خریداری می کند تا ‹‹فارسی ناب›› را بخواند؛ زیرا برای او واژه های عربی ‹‹لغاتی زشت›› بودند. فیتزجرالد آنچه را که از فردوسی ـ در دستور زبان فارسی جونزـ خوانده بود، بسیار جالب و دوست داشتنی می دانست. اشتیاق و هیجان او در یادگرفتن زبان فارسی و خواندن ادبیات آن به حدی شدید بود که خودش، به طنز، به خانم و آقای کاول نوشت: ‹‹شما حتماً فکر می کنید من دیوانهٔ زبان فارسی شده ام، ولی اینها را فقط برای شما می نویسم. در هر صورت خیلی خوشحالم که موفق شدم با یک زبان شرقی آشنایی کامل پیدا کنم››(ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۲، ص۱۱۹).
حافظ، بعد از سعدی، دیگر شاعر فارسی زبان است که فیتزجرالد به اشعارش توجه خاصی از خود نشان داده است. نخستین برخورد او با حافظ، به مانند شاعران دیگر فارسی زبان، از طریق دستور زبان فارسی جونز بود. جونز در این کتاب و در رساله های دیگرش دربارهٔ ادبیات فارسی، از اشعار حافظ مثال بسیار آورده و تعداد زیادی از غزل های حافظ را به زبان های انگلیسی، فرانسه و لاتینی برگردانده است (لؤلؤیی۱۹۹۳)[۲۱]. ولی مهم تر از کتاب های جونز، ترجمه هایی بودند که در این زمان کاول از حافظ انجام می داد، و قبل از ارسال به مجلات مختلف برای نشر، آنها را برای فیتز جرالد می فرستاد تا او با دیدهٔ تیزبین و ذوق شاعرانهٔ خود، اشکالاتشان را برطرف کند و دوست ادیب و محقق خود را در چگونگی بهتر ساختن ترجمه هایش یاری رساند. او همان انتقادهایی را که قبلا ً از ترجمه های سعدی کرده بود، از ترجمه های دوستش هم می کرد، و به او یادآور می شد تا آنجا که امکان دارد ‹‹واژه های عامیانهٔ انگلیسی را به کار نبرد و آنها را مانند علف هرز از ترجمه هایش بیرون بکشد›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۲، ص۱۸۰). به او گوشزد می کرد که از ‹‹یک فرم و سبک قدیمی شرقی›› استفاده کند و افزون بر اینها اسم های فارسی را در ترجمه هایش به کار ببرد؛ زیرا ‹‹زبان فارسی نه تنها موزون تر است، بلکه از تعصبات و مناسبت های نابجای اروپایی جلوگیری می کنند›› (ج۲، ص۱۹۴).
در همین زمان، فیتزجرالد به دیدن دوست شاعرش آلفرد لردتنیسن می رود و با شور و هیجانی که در یاد گرفتن زبان و ادبیات فارسی از خود نشان می دهد، این شاعر دربار ملکه ویکتوریا را نیز ترغیب به یادگرفتن زبان فارسی می کند. وی در نامه ای، به تاریخ هشتم ژوئن۱۸۵۴ م، به کاول می نویسد: ‹‹تنیسن و من سعی داریم حافظ را در اشعار[۲۲] جونز بخوانیم، هر چه زودتر آنچه را که به پیوست است تصحیح کن و با وزن و قافیه های لازم در بازشناخت آهنگ آنها برایمان بفرست، و اگر غزل های دیگری نیز در اشعار و یا جای دیگر می شناسی، با وزن آنها بفرست. تنیسن فقط به حافظ که علاقهٔ خاصی نسبت به او دارد نگاه می کند›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۲، ص۱۳۱).در واقع تنیسن تنها شاعر انگلیسی است که تحت تأثیر فیتزجرالد فارسی را یاد گرفت، چرا که بسیار علا قه مند بود اشعار حافظ را به زبان اصلی آنها بخواند. حافظ و عرفان ایرانی چنان تأثیر عمیقی بر اشعارش به جای گذاشته اند که بیان آن در این مقال نمی گنجد و خود احتیاج به نوشتارهای دیگر دارد. در هر صورت، فیتزجرالد با کمک ترجمه های گوناگون، به ویژه ترجمهٔ آلمانی فون هامر[۲۳] (حافظ۱۸۱۲) و نیز ترجمه های دیگر (هایدلی۱۸۰۰؛ منینسکی۱۶۸۰؛ ورینگ۱۸۰۴؛ وینسنتز۱۸۵۸) به خواندن حافظ ادامه داد. فیتزجرالد بر این عقیده بود که حافظ شاعری عارف نیست و در نامه ای به کاول می نویسد: ‹‹تنیسن به تو راست گفته است که حافظ شرقی ترین شاعر است؛ ولی باید می گفت: حافظ در بین فارسی زبانان، برترین است؛ زیرا بهترین نمایندهٔ خصوصیات ویژهٔ آنهاست، خواه شراب و ساقی اش مجازی باشد و خواه حقیقی.›› به گفته فیتزجرالد، از آنجا که حافظ بهترین موسیقیدان واژه هاست[۲۴]، ‹‹بهترین اشعار او ترجمه ناپذیرند›› (ترهیون و ترهیون:۱۹۸۰: ج۲، ص۲۶۱). شاید به همین دلیل، فیترجرالد هرگز سعی نکرد غزل های حافظ را به نظم انگلیسی برگرداند، ولی خوشبختانه ترجمهٔ منثور دو غزل از او به جای مانده است که ابتدا، در جلد دوم مجموعه نامه های او به طبع رسیدند و در اینجا برای نخستین بار، به طور کامل با اصل فارسی آنها نقل می شوند. فیتزجرالد این دو ترجمه را، به پیوست نامه ای به تاریخ ۲۶ ماه مه۱۸۵۵ م، برای تنیسن می فرستد؛ با آن که ترجمه ها به نثرند، بر خیلی از ترجمه های منظوم حافظ به انگلیسی ارجحیت دارند؛ زیرا نه تنها به زبانی ساده و آهنگین برگردانده شده اند، بلکه در قافیه پردازی نیز فیتزجرالد سعی کرده است از قافیهٔ اصلی غزل ها پیروی کند.
غزل اول
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
به چهرهٔ گل سوری نگاه می کردم
که بود در شب تاری به روشنی چو چراغ
چنان به حسن جوانی خویشتن مغرور
که داشت از دل بلبل هزار گونه فراغ
زبان کشیده چو تیغش به سرزنش سوسن
دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ
گشاده نرگس رعنا به حسرت آب از چشم
نهاده لاله زسودا به جان و دل صد داغ
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
نشاط عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظ نبود بر رسول غیر بلاغ
(حافظ ۱۳۲۶ ج۲، ص۱۰۱۸)
At morning I was for a while in the Scent of the Rosegarden,
That like the distracted Nightingale I might medicine my Brain.
There did I turn my eyes to the Cheek of the Red Rose
That in the lingering darkness shone like a lamp,
So drunk with pride in the Beauty of her Youth,
She wreaked 1000 Scorns on the Nightingale’s Heart.
The Lily reproaching thrust out her tongue like a Sword,
Accuser-like the Anemone opened her Mouth:
The tender Narcisus dissolved her Eyes in Sorrow,
And the Tulip burned 100 Scars into her heart:
Now lifting up their Cups like worshippers of Wine,
And now like the Cupbearer grasping it (as to pour).
Oh seize on the Glory of Youth like a Rose;
What beside his Mission has the Prophet to deliver, oh Hafiz!
(ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲،ص۱۶۶)
غزل دوم
ز چشم بد رخ خوب تو را خداحافظ
که کرد جمله نکویی به جای ما حافظ
بیا که نوبت صلح است و دوستی و وفاق
که با تو نیست مرا جنگ و ماجرا حافظ
اگر چه خون دلت خورد لعل من بستان
به جان من ز لبم بوسه خون بها حافظ
بیا بخوان غزلی خوب و تازه تر و نو
که شعر توست فرح بخش و غم زدا حافظ
چو ذوق یافت دل من به ذکر آن محبوب
مراست تحفهٔ جانبخش غم زدا حافظ
به زلف و قد بتان جان و دل مبند دگر
اگر بجستی از این بند و این بلا حافظ[۲۵]
(حافظ ۱۳۲۶ ج۲، ص۱۰۱۸)
Oh safe from the Evil Eye God save that fair face of thine
That hath never wrought but well for me, oh Hafiz!
Oh come! for now is the hour of love and Fidelity;
No longer is War between us-all that is passed, oh Hafiz!
Long as this life of Mine has drunk the Blood of thy Heart,
Redeem the Blood-money from it in kisses to thy Heart’s desire, oh Hafiz!
Come, Sing me one of thy Ghazals; sweet and fresh and new,
For thy gladness-giving Verse wipes away the rust of Sorrow, oh Hafiz!
Oh, the Transport of my Heart when this was sweetly said to me,
Thine is Life-giving Gift that ravishes the Soul, oh Hafiz!
Yet, entangle not thy Heart again in the tresses and stature of Beauty,
If once thou have broken loose from the Snare, oh Hafiz!
(ترهیون و ترهیون ۱۹۸۰ ج۲، صص۱۶۶ـ۱۶۷)
در تبصره ای در پایان این ترجمه ها، فیتزجرالد به دوست شاعرش توصیه می کند که ‹‹به کمک چند پُک از آن پیپ عزیزش›› آنها را به انگلیسی موزون ترـ اگر نه نظم ـ برگرداند. هر شاعر خوبی می تواند به راحتی، بسیاری از این غزل ها را به اوزان شش رکنی[۲۶] و پنج رکنی[۲۷] قافیه دار ترجمه کند (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۱۶۷). متأسفانه تنیسن به این خواستهٔ دوستش عمل نکرده، یا اگر هم کرده، نتیجهٔ کارش برای ما باقی نمانده است.
جامی و سلامان و ابسال
همزمان با خواندن غزل های حافظ، فیتز جرالد با اشعار جامی نیز آشنا می شود و به تشویق کاول شروع به مطالعهٔ سلامان و ابسال، مثنوی دوم هفت اورنگ، می کند. نسخهٔ مورد استفاده اش، که تألیف فوربز فالکونر[۲۸] و حاوی حاشیه نویسی های فراوان به خط فیتزجرالد و کاول است، اکنون در کتابخانهٔ دانشگاه کمبریج نگاهداری می شود (جامی۱۸۵۰، در آربری۱۹۵۸، صص۱۴ ـ ۱۵). وی علاوه بر سلامان و ابسال، نسخه هایی از بهارستان و یوسف و زلیخا را نیز با ترجمهٔ آلمانی آنها به دست می آورد، که به گفتهٔ خودش‹‹با یک تیر دو نشان می زند››[۲۹] (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۲، ص۱۳۷)؛ یعنی به کمک زبان آلمانی، فارسی را یاد می گیرد و به یاری زبان فارسی، آلمانی را. افزون بر اینها، فیتزجرالد تحفه الاحرار (فالکونر۱۸۴۸) جامی را نیز با اشتیاق زیاد مطالعه می کرد.
در این میان، سلامان و ابسال بود که جای خود را در قلب فیتزجرالد باز کرد و به او شهامت داد که اقدام به ترجمهٔ آن بکند و سرانجام نیز با کمک و راهنمایی کاول موفق شد خلاصه ای از آن را به نظم انگلیسی برگرداند. ولی عدم موفقیت در پیدا کردن ناشر مناسب، فیتزجرالد را بر آن داشت تا در سال۱۸۵۶ م، تعدادی معدود از کتابش را به خرج خود به چاپ برساند. دلیل این کارش را برای کاول چنین می نویسد: ‹‹فقط برای خودپسندی این کار را نکرده ام، بیشتر مایل بودم یادبودی باشد از زمانی که با هم فارسی یاد می گرفتیم›› (ترهیون و ترهیون ۱۹۸۰ ج۲، ص۱۹۲). در تاریخ چهارم آوریل همان سال، فیتز جرالد به هنگام عزیمت کاول به هند، نسخه ای از این کتاب (جامی۱۸۵۶ م) را به عنوان هدیهٔ سرراهی به او تقدیم کرد. این اولین ترجمهٔ رسمی فیتزجرالد، بدون نام مترجم منتشر می شود؛ ولی فیتزجرالد در ابتدای کتاب، زیر عنوان ‹‹نامه ای به پروفسور کاول››، دلایلی را برای فشرده و خلاصه بودن آن بیان می کند. او می نویسد:‹‹آنچه احتمالاً برای یک شرقی قرن پانزدهم [میلادی] مهم بوده است، به طور حتم برای یک انگلیسی قرن نوزدهم خواندنی نیست.›› برای فیتزجرالد بسیاری از استعاره ها و تصاویر، تکراری و بیهوده و حتی بعضی از داستان ها ‹‹بد و احمقانه›› بودند. در اینجا باید متذکر شد که بیشتر محققان و نویسندگان انگلیسی قرن های هفدهم، هیجدهم و نوزدهم، به دلیل تحصیلات سنتی خود، که بر پایهٔ ادبیات کلاسیک یونانی و لاتینی بنا شده بود، بسیاری از خصوصیات ادبیات فارسی را مضحک و بیهوده می دانستند. برای آنها شعر خوب، شعری بود دارای متنی متشکل از یک مقدمه، یک مضمون اصلی، و یک خاتمه. و چنان که خواهیم دید، این درست همان ‹‹هنر ادبی›› است که فیتزجرالد رباعیات خیام را طبق آن به انگلیسی برگردانده است. به هر صورت، او در نامه اش ادامه می دهد که مثنوی جامی را همچون گردویی ‹‹در یک پوستهٔ حماسی گنجانیده است، که هر چند ممکن است بعضی از خصوصیات دیگر آن جالب توجه نباشد، دست کم داستانش برای محققان اروپایی جالب خواهد بود›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۲، صص۲۱۸ـ۲۱۹). او به خوبی می دانست همان کاری را با سلامان و ابسال جامی کرده است که خود قبلاً مترجمان سعدی را به آن متهم کرده بود: ‹‹گرامر سادهٔ یک زبان شرقی را در گرامر موجز یک زبان اروپایی و نیز واژه های انگلیسی محو کرده ام›› (فیتز جرالد۱۹۶۲: صص۱۷۹ـ۱۸۲).
با این همه، این کار را بهتر از ایستویک انجام داده، زیرا حداقل نام های شرقی را در ترجمه اش حفظ کرده است و به گفتهٔ خودش ‹‹در واقع کاری انجام نداده ام، جز این که داستان سلامان و ابسال را فشرده کرده و به صورت نمایشنامه ای قابل اجرا درآورده ام، و شاید صنایع بدیع آن را نیز در حدی بسیار ناچیز کاهش داده باشم››(ص۱۶۱).
فیتزجرالد، جامی را شاعری عارف می دانست و فکر می کرد که وی با داستان های تمثیلی اش ‹‹مضامین عرفانی را، که احتمالاً راز بزرگ تمام مذاهب است››[۳۰] بیان می کند. مثنوی سلامان و ابسال با داشتن یک داستان و اشعار روایی، کار ترجمه را برای او نسبتاً ساده کرده و این امکان را فراهم آورده که ‹‹حماسه ای نمایشنامه مانند›› را ‹‹با بهره گیری از آواهای سنتی شعر انگلیسی به صورتی خوانا›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۲، ص۱۵۷) به وجود آورد. او اصل داستان سلامان و ابسال را به شعر بی قافیه[۳۱] نوشته است و حکایت های کوتاه درون متن آن را به صورت شعر غنایی[۳۲] ترجمه کرده است. این ترجمه هر چند از بهترین ترجمه های فیتزجرالد نیست، ولی فصاحت و آهنگ خاصی دارد. در اینجا برای نمونه، بخشی کوتاه از آن با اصل فارسی اش نقل می شود:
چون سلامان دید لطف بیشه را
از سفر کوتاه کرد اندیشه را
با دل فارغ ز هر امید و بیم
گشت با ابسال در بیشه مقیم
هر دو شادان همچو جان و تن به هم
هر دو خرم چون گل سوسن به هم
صحبتی ز آویزش اغیار دور
راحتی ز آمیزش تیمار دور
نی ملامت پیشه با ایشان به جنگ
نی نفاق اندیشه با ایشان دورنگ
گل در آغوش و خراش خار نی
گنج در پهلو و رنج مار نی
هر زمان در مرغزاری کرده خواب
هر نفس از چشمه ساری خورده آب
گاه با بلبل به گفتار آمده
گاه با طوطی شکرخوار آمده
گاه با طاووس در جولانگری
گاه در رفتار با کبک دری
قصه کوته دل پر از عیش و طرب
هر دو می بردند روز خود به شب
خود چه ز آن بهتر که باشد با تو یار
در میان و عیبجویان برکنار
در کنار تو به جز مقصود نی
مانع مقصود تو موجود نی
(جامی ۱۳۶۱ صص۳۵۰ ـ۳۵۱)
و ترجمهٔ فیتزجرالد:
SALAMAN saw the lsle, and thought no more
Of Further-there with ABSAL he sate down,
ABSAL and He together side by side
Together like the Lily and the Rose,
Together like the Soul and Body, one.
Under its trees in one another’s arms
They slept-they drank its fountains hand in hand-
Paraded with the Peacock-raced the Partridge-
Chased the green Parrot for his stolen fruit,
Or sang divisions with the Nightingale.
There was the Rose without a thorn, and there
The Treasure and no Serpent to beware-
On think of such a Mistress at your side
In such a Solitude, and none to chide!
(فیتزجرالد۱۹۶۲:ص۲۱۱)
بهترین نمونهٔ شعر غنایی را در این ترجمه می شود در برگردان آزاد چند بیت زیر مشاهده کرد. این قسمت که بخش دوم ‹‹اشارت به آن که مقصود از این مدحت ها، مدحت حضرت شهریاری کامکاری است خلد ملکه و سلطانه›› است، به صورت یک حکایت، در ترجمهٔ سلامان و ابسال گنجانده شده است.
عاشقی بر گوشه ای بنشسته بود
گفت وگو با خویش در پیوسته بود
هر دم از نو داستانی ساختی
ناشنیده قصه ای پرداختی
گه ز مه گفتی گهی از آفتاب
گاهی از برگ گلی سنبل نقاب
گه ز قد سرو کردی نکته راست
گاه از آن خس کش ز خاک پای خاست
غافلی از دور آن را می شنید
خاطرش از هرزه گویی می رمید
گفت با وی کای به عشقت رفته نام
عاشق از معشوق خود راند کلام
عاشق و نام کسان گفتن که چه
گوهر وصف خسان سفتن که چه
گفت کای دور از نشان عاشقان
فهم ناکرده زبان عاشقان
آفتاب اندر عرض یار من است
سرّ این بر نکته دانان روشن است
من که گفتم لطف رویش خواستم
ذکر سنبل رفت مویش خواستم
سرو چه بود قامت رعنای او
من خسم رسته ز خاک پای او
گر تو واقف از زبان من شوی
جز حدیث عشق از من نشنوی
(جامی۱۳۶۱: ص۳۳۹)
و ترجمهٔ فیتزجرالد:
Sate a Lover in a garden
All alone, apostrophizing
Many a flower and shrub about him.
And the lights of Heav’n above.
Nightingaling thus, a Noodle
Heard him, and completely puzzled,
“What,” quoth he, “and you a Lover,
Raving, not about your Mistress,
But about the stars and roses-
What have these to do with love?”
Answer’d he; “Oh thou that aimest
Wide of love, and lovers’ language
Wholly misinterpreting;
Sun and Moon are but my lady’s
Self, as any lover knows;
Hyacinth I said, and meant her
Hair-her cheek was in the rose-
And I myself the wretched weed
That in her cypress shadow grows.
(فیتزجرالد۱۹۶۲: صص۲۰۲ ـ۲۰۳)
سوای واژهٔ Noodle که برای کلمهٔ ‹‹غافل›› به کار رفته و واژه ای بچگانه و بسیار عامیانه است، فصاحت و زیبایی شعر جامی در اینجا به خوبی نشان داده شده است. فیتزجرالد در زمان حیاتش سه بار دیگر سلامان و ابسال، را بدون نامهٔ کاول، به چاپ رساند و در هر بار، متن ترجمه شده را از نو تألیف و تصحیح کرد. این ترجمه ها به ترتیب در سال های۱۸۵۶٬۱۸۷۱ م و با رباعیات در سال۱۸۷۹ م به طبع رسیدند.[۳۳]
خیام و رباعیاتش
می گویند اگر فیتزجرالد وجود نمی داشت، خیام در مقبره اش در نیشابور همچنان گمنام باقی می ماند(افسانه ها و داستان های ایرانی…۱۳۶۸: ص۱۹۸). داستان احساسی فیتزجرالد و رباعیات خیام، خود احتیاج به نوشتاری دیگر دارد، ولی در اینجا الزاماً نگاهی اجمالی به آن افکنده می شود. کاول پیش از رفتن به هند، نسخه ای خطی از رباعیات را در مجموعهٔ نسخه های خطی سر ویلیام اوزلی، [۳۴] که در کتابخانهٔ بادلین[۳۵] دانشگاه آکسفورد نگاهداری می شود، کشف و از روی آن به خط خود نسخه ای تهیه می کند و آن را به عنوان هدیهٔ جدایی به فیتزجرالد می دهد (آربری۱۹۵۸: ص۱۷).[۳۶]
فیتزجرالد، در مرحلهٔ اول آشنایی اش با خیام، او را ‹‹کافر [ی] اپیکوری[۳۷] که حدود پانصد سال قبل [از وی] زندگی می کرده›› می خواند (ترهیون و ترهیون ۱۹۸۰ج۲، ص۲۲۷)؛ ولی بعد از شناخت بیشتر خیام، با او اظهار همدردی می کند و خواندن رباعیات را در دوران ازدواج دردناکش تسکین دهنده می یابد. در این باره به کاول می نویسد: ‹‹حقیقت این است که از بعضی لحاظ، عمر پیر[۳۸] بیشتر به من تعلق دارد تا به تو: من و او خیلی به هم نزدیکیم، مگر این طور نیست؟ تو تمام زیبایی او را می بینی، ولی نمی توانی آن طور که من او را احساس می کنم، احساس کنی›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۳۰۵). از ماه ژوئیه۱۸۵۶ م، که فیتزجرالد نسخهٔ خطی رباعیات را دریافت کرد تا ۱۴ ژوئن۱۸۵۷ م، که کاول نسخهٔ دومی از رباعیات را از کلکته برای او فرستاد، به قدری بر آنها مسلط شده بود که می توانست ۳۱ رباعی را به زبان لاتین برگرداند (آربری۱۹۵۸:ص۸۵)[۳۹]. در دو سال بعد، فیتزجرالد اغلب اوقات را به ترجمهٔ رباعیات می گذراند. از همان ابتدا که فیتزجرالد به ‹‹عمر پیر›› دل بست، تصویری از یک ‹‹شعر چوپانی››[۴۰] را، که به گونه ای ‹‹موزاییک مانند از رباعیات پراکنده›› (ترهیون و ترهیون ۱۹۸۰ ج۲، ص۲۹۴) ساخته می شد، در ذهن مجسم می کرد و بالاخره نیز با تشویق و راهنمایی های دایمی کاول موفق شد آن را به پایان رساند. در این مورد هم، مانند سلامان و ابسال، چون ناشری پیدا نکرد، در ماه مارس۱۸۵۹ م، دویست و پنجاه نسخه از آن را به خرج خود و بدون نام مترجم به طبع رساند. چندتایی از آنها را به دوستان نزدیکش داد و تعدادی را به ناشر واگذار کرد تا برای فروش در کتابفروشی بگذارد؛ ولی متأسفانه در مدت دو سال، حتی یک نسخه از آنها به فروش نرفت، و کتابفروشی به ناچار آنها را در جعبه ای در بیرون مغازه اش به قیمت یک پنس به حراج گذاشت. تا این که روزی در اوایل سال۱۸۶۱ م، یکی از دوستان دانته گابریل رُسّتی[۴۱] از بنیانگذاران گروه هنرمندان و نویسندگانی که بعدها به ‹‹پیش رافائلیان››[۴۲] مشهور شدند، از آنجا رد می شود و چند نسخه از رباعیات را برای دوستانش خریداری می کند. رستی، با خواندن آنها، شیفته و فریفتهٔ این شعر می شود و روز بعد به کتابفروشی مزبور می رود و بقیهٔ نسخه های رباعیات را برای اکثر دوستانش می خرید؛ ولی کتابفروش، چون به قول معروف یکباره نان خود را توی روغن دیده بود، قیمت هر جلد را به دو برابر افزایش می دهد. بدین ترتیب، انجمن ‹‹پیش رافائلیان›› اولین تحسین کنندگان رباعیات شدند. در دوم سپتامبر۱۸۶۳ م، یکی از آنها، به نام جان راسکین[۴۳]، نامه ای بدین مضمون به مترجم ناشناختهٔ آن نوشت: ‹‹دوست بسیار بسیار عزیز من، من نمی دانم شما کی هستید، ولی از صمیم قلب آرزو می کنم که باز هم از عمر خیام برای ما ترجمه کنید؛ من هرگزـ تا به امروزـ هیچ شعری به این باشکوهی نخوانده بودم›› [۴۴](آربری۱۹۵۸: صص۲۵ـ۲۶).
در سال های ۱۸۶۸ و۱۸۷۲ م، دو چاپ دیگر از رباعیات، باز هم بدون نام مترجم، ولی با شعری بلندتر انتشار یافت که تعداد قابل توجهی از رباعیات بدانها افزوده شده بود. یک سال بعد از چاپ دوم، یک منتقد مشهور امریکایی به نام چارلز الیوت نورتن[۴۵]، نقدی بسیار ستایش آمیز از رباعیات در مجلهٔ نورث امریکن ریویو[۴۶] نوشت که بلافاصله باعث شهرت آن در امریکا گردید. سرانجام پس از چاپ چهارم آن، در سال۱۸۷۶ م، رسماً هویت مترجم رباعیات عمر خیام در آن سوی اقیانوس اطلس آشکار شد و به این ترتیب، نام ادوارد فیتزجرالد و عمر خیام هر دو با هم بر سر زبان ها افتاد؛ به طوری که امروزه جدا کردن نام یکی از دیگری کاری بسیار دشوار است. شاید از آن رو که این ادیب انگلیسی، خود را با این شاعر ایرانی برابر می دانست. او بعد از کشف رباعیاتش، اسم خود را در نامه ای به ناشرش ‹‹ادوارد فیتز عمر›› [۴۷](ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۳، ص۲۳۲) امضا کرده است. واژهٔ ‹‹فیتز›› که مشتق از واژهٔ ‹‹فیلیوس››[۴۸] در زبان لاتینی است، در انگلیسی همان معنی واژهٔ ‹‹ابن›› در عربی و یا ‹‹پسر›› در فارسی را دارد. بنابراین، فیتزجرالد در اینجا خود را به عنوان ‹‹پسر خیام›› معرفی کرده است. بی تردید، و به گفتهٔ سوین برن[۴۹] ـ شاعر و عضو انجمن پیش رافائلیان ـ ‹‹زیباترین و لطیف ترین اندیشه، معقول ترین و سلیم ترین طنز، بانفوذترین و عمیق ترین پرتو فلسفی متعالی و در عین حال ملایم این شعر، همان قدر به سافک تعلق دارد که به شیراز.›› (آربری۱۹۵۸: ص۲۵).[۵۰]
فیتزجرالد، خود به خوبی آگاه بود که در ترجمه اش از اصول علمی پیروی نمی کند؛ ولی فکر می کرد از لحاظ ‹‹فرم و خیلی جزئیات دیگر›› کارش می بایست برای کاول ‹‹شایان توجه و جالب باشد››، هر چند ‹‹ترجمه ای لفظ به لفظ نیست، زیرا بسیاری از رباعیات را با هم مخلوط کرده و متأسفانه با این کار، سادگی عمر راـ که یکی از محسنات هنری اوست ـ از بین برده است›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج۲، ص۳۱۸). فیتز جرالد می دانست با این برگردانش فقط بعضی از خصوصیات خیام را نشان داده است. در نامه ای به تاریخ ۷ دسامبر۱۸۶۱ م، به کاول می نویسد: ‹‹من از همان اول، فکر می کردم که او (خیام) یکی از برجسته ترین شاعران فارسی زبان است و تو مرتب در اشعارش نشانه هایی از یک قوهٔ تخیل منطقی می یابی، که من حتی به خواب هم نمی دیدم. شاید به جرئت بتوان گفت که این معماهای تعقلی بهترین قسمت اشعار او نیستند، بلکه نمودار نیروی فکری قوی او هستند که در دوستان دیگر ایرانی ما به ندرت دیده می شود…؛ و من بی تردید فقط توانسته ام یک بعد (اندیشه و فلسفه) او را نشان بدهم›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰: ج ۲، ص۴۱۵).
به یقین برای فیتزجرالد، چنان که خود اذعان کرده، سبک و فرم اهمیت خاصی داشته است و این امر در برگردان رباعیات خیام به انگلیسی به وضوح دیده می شود. از این رو، شاهکار او تنها در معرفی بعضی از افکار و فلسفهٔ این شاعر ایرانی به دنیای غرب نیست، بلکه همچنین در سرودن شعر انگلیسی بسیار زیبا و نابی است که از مرتب کردن رباعیات مجزا درست شده است. این نوع برگردان، امروزه در اصطلاح نقد ادبی، تقلید[۵۱] نامیده می شود و منظور از آن، ورای خصوصیات دیگر، پیروی از مفهومِ ساختاری[۵۲]یک شعر، یا به عبارت دیگر، اصل سازمان بندی جامع شعری است. در ادبیات معاصر انگلیسی، رباعیات ادوارد فیتزجرالد به حق بهترین نوع تقلید و فیتزجرالد خود، عالی ترین مقلد[۵۳]شناخته شده اند. برای درک بیشتر این نوع ترجمه، نگاهی دقیق تر بر رباعیات وی لازم است.
فیتزجرالد، به گفتهٔ خودش، سعی کرده است که ‹‹سرودی چوپانی و اپیکوری، در باغی ایرانی[۵۴]›› بسراید (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۳۲۳). در اینجا منظور از سرود چوپانی، معنای عامیانهٔ فارسی آن نیست، بلکه اصولاً نوعی شعر نسبتاً طولانی و تشبیهی است که در آن، افکار فلسفی مهمی در رابطه با حقایق زندگی بشری، از زبان یک شبان بیان می شود. مهم ترین سرایندهٔ این نوع شعر، ویرژیل[۵۵]، شاعر کلاسیک سال هفتاد قبل از میلاد است. شاعران انگلیسی از سبک اشعار لاتینی او پیروی و تقلید زیادی کرده اند. در واقع، شرحی که یکی از محققان و مترجمان معاصر انگلیسی بر اِکلوگ (سرود چوپانی) دوم ویرژیل نوشته است، می تواند به نوعی در مورد رباعیات فیتزجرالد نیز صادق باشد. این منتقد می نویسد: ‹‹ویرژیل کاری بسیار دشوار برای خود درست کرده و آن، به وجود آوردن شعری روان و موزون است از آنچه خود، آنها را ‹‹خرده سرودها›› می نامد، زیرا نظم و ترتیبی ندارد. مهارت او در بیان هر گفتهٔ بریده و از هم گسسته، و پیوستن سخنی به سخن دیگر، و نیز آشکار ساختن افکار پنهانی و ناگفته، به صورتی که زنجیرهٔ شعر را کامل کند و جزئی از خود شعر شود، به حد کمال است›› (ویرژیل۱۹۶۷:ص۱۲۹).
شعر فیتزجرالد با دمیدن صبحگاهان و شروع زندگی آغاز می شود:
Awake! for Morning in the Bowl of Night
Has flung the Stone that puts the Stars to Flight:
And Lo! the Hunter of the East has caught
The Sultan’s Turret in a Noose of Light.
Dreaming when Dawn’s Left Hand was in the Sky
I heard a Voice within the Tavern cry,
“Awake, my Little ones, and fill the Cup”
“Before Life’s Liquor in its Cup be dry.”
شاعر به خواننده توصیه می کند که برخیزد و از زندگی لذت ببرد، زیرا که مرغ صبحگاهی به پرواز درآمده است و طولی نکشد که الزاماً دوباره بر زمین بنشیند. بنابراین، به مانند گل باید زندگی یکروزه داشته باشیم، زیرا ما هم روزی خاک می شویم.
Come, fill the Cup, and in the Fire of Spring
The Winter Garment, of Repentance filing:
The Bird of Time has but a little way
To fly- and Lo! the Bird is on the Wing.
Ah, my Beloved, fill the Cup that clears
TO-DAY past Regrets and future Fears-
To- morrow?- Why, To-morrow I may be
Myself with Yesterday’s Sev’n thousand Years.
Ah, make the most of what we yet may spend,
Before we too into the Dust descend;
Dust into dust, and under dust, to lie,
Sans Wine, sans Song, sans Singer, and – sans End!
در نظر سرایندهٔ شعر، حتی حکیمان و فاضلان هم قادر نبوده اند که راز دهر را بفهمند. و همچنان که روز سپری می شود، شاعر از ناعادلانه بودن سرنوشت انسان ها که بدون هیچ آگاهی وارد این دنیا می شوند، به خشم می آید:
Into this Universe, and why not knowing,
Nor whence, like Water willy-nilly flowing:
And out of it, as Wind along the Waste,
I know not whither, willy-nilly blowing.
What, without asking, hither hurried whence?
And, without asking, whither hurried hence!
Another and another Cup to drown
The memory of this Impertinence!
‹‹با نزدیک شدن تاریکی شب و تمام شدن شراب و احساس خواری کردن در برابر افکار هوشیارانه، شاعر بالاخره فکرش را متوجه جوانی از دست رفته و آن پدیدهٔ طبیعی و اجتناب ناپذیر، یعنی مرگ، می کند›› (ریچاردسن۱۹۶۰: ص۲۶). و به این ترتیب، رباعیات فیتزجرالد به پایان می رسد.
Alas, that Spring should vanish with the Rose!
That Youth’s sweet-scented Manuscript shuold close!
Tha Nightingale that in the Branches sang,
Ah, whence, and whither flown again, who knows!
Ah, Moon of my Delight who knows’st no wane,
The Moon of Heav’n is rising once again:
How oft here after rising shall she look
Through this same Garden after me-in vain!
And when Thyself with shining Foot shall pass
Among the Guests Star-scatter’d on the Grass,
And in thy joyous Errand reach the Spot
Where I made one -turn down an empty Glass! [۵۶]
در این شعر زیبا و فصیح، افزون بر این که زندگی انسان به یک روز تشبیه گردیده و بسیاری از اندیشه های فلسفی عمر خیام در آن گنجانده شده است؛ شاهکار دیگر فیتزجرالد معرفی یکی از فرم های اصیل شعر فارسی، یعنی رباعی، به دنیای غرب به ویژه انگلیسی زبانان است. به طوری که امروزه در دنیای ادب انگلیسی، رباعی جایی در قلب اشعار گوناگون انگلیسی برای خود باز کرده است و بسیاری شاعران از آن به عنوان فرمی شناخته شده و مقبول استفاده می کنند. اولین شاعری که در زمان حیات فیتزجرالد از این فرم تقلید کرد، سوین برن یکی از همان شاعران مشهور گروه ‹‹پیش رافائلیان›› است، که یکی از اشعار خود را به نام ‹‹در ستایش ونوس››[۵۷] به وزن و قافیهٔ رباعیات عمر خیام نوشته است. این شعر هفت سال بعد از اولین چاپ رباعیات (۱۸۶۶) منتشر شد.
عطار و منطق الطیر
هر چند رباعیات عمر خیام شاهکار هنری فیتزجرالد به شمار می آید، ولی آخرین ترجمهٔ او از زبان فارسی نیست. آشنایی او با آثار عطار از ماه اوت سال۱۸۵۴ م، که شروع به مطالعهٔ پندنامه[۵۸] کرد، آغاز گردید؛ ولی آشنایی اش با منطق الطیر از اواخر سال۱۸۵۶ م شروع می شود. در آن زمان، وی نسخه ای خطی از آن را از یکی از دوستانش به امانت می گیرد و با کمک اشعار فلسفی ـ مذهبی فارسی گارسن دوتاسی (۱۸۵۶م)، به یادگیری منطق الطیر همت می گمارد. وی در ژانویهٔ ۱۸۵۷ م به کاول می نویسد: ‹‹فلسفهٔ عطار، به نظر من همان فلسفهٔ جامی و جلال الدین (رومی) است… فقط منطق [الطیر] او، به مانند سلامان [وابسال]، این حسن را دارد که دارای یک داستان است و حکایت های تمثیلی اش خیلی دلچسب هستند ـ بهتر از حکایت های دیگری که تاکنون دیده ام… تصمیم دارم خلاصه ای از آن را به نظم درآورم.›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۲۴۶). در اوایل همان سال با گارسن دوتاسی، ایران شناس فرانسوی،که شنیده بود مشغول تألیف متنی از منطق الطیر به زبان فارسی است، مکاتبه می کند و در ضمن، نسخه ای از سلامان و ابسال خود را نیز برای او می فرستد تا نشان بدهد که دست کم ‹‹دانشجوی زبان و ادبیات فارسی›› است (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۲۵۲). به این ترتیب، دوستی این دو دوستدار ادب فارسی شروع می شود. متن منطق الطیر دوتاسی در اواسط سال۱۸۵۷ م به چاپ رسید و فیتزجرالد، که به خط خویش نسخه ای از رباعیات کتابخانهٔ بادلین را نوشته و برای او فرستاده بود، باعث می شود که دوتاسی مقاله ای انتقادی دربارهٔ آنها بنویسد.[۵۹] فیتزجرالد ترجمهٔ منطق الطیر را در سال۱۸۵۶ م، و قبل از ترجمهٔ رباعیات شروع کرده بود؛ ولی هنگامی که مشغول اشعار خیام شد، منطق الطیر را کنار گذاشت. عدم موفقیت اولیهٔ رباعیات، او را فوق العاده دلسرد نمود، به طوری که رغبت نداشت دوباره به ترجمهٔ آن دست بزند، ولی خوشبختانه با شناخته شدن رباعیات، ذوق پیشین خود را دوباره به دست آورد و کار باقی مانده را تمام کرد. در۱۸۶۲ م، نسخه ای از متن کامل ترجمه اش را برای کاول می فرستد و به او پیشنهاد می کند که در صورت موافقت، آن را برای چاپ در مجلهٔ انجمن آسیایی بنگال بفرستد.[۶۰] فیتز جرالد خود واقف بود که ممکن است کاول ترجمهٔ او را خوب نداند؛ وی در نامه ای، به تاریخ ۲ نوامبر۱۸۵۸ م، به کاول می نویسد: ‹‹من تقریباً خلاصه ای موزون از منطق الطیر را تمام کرده ام، ولی تو مشکل از آن خوشت بیاید…؛ برای من سرگرمی خوبی بوده است که آن را به طور اجمال، در ۱۶۰۰ سطر ترجمه کنم.›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۳۲۲). متأسفانه کاول، به این دلیل ترجمهٔ فیتزجرالد اصلاً مطابق با اصول علمی نبود و می ترسید او را با حملهٔ منتقدان مواجه سازد و در نتیجه موجب ناراحتی فیتزجرالد شود، تمایلی به چاپش نشان نداد؛ ولی در سال۱۸۸۳ م، بعد از مرگ فیتزجرالد، برای اولین ناشر نامه های او می نویسد: بعضی از بخش های آن واقعاً شکوهمندند›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۴۶۷، یادداشت۳).
در واقع، شکوهمندی و زیبایی در این شعر به حد اعلا رسیده است و فیتزجرالد مهارت خود را در فن ترجمه به خوبی نشان داده است، به طوری که در بعضی جاها حتی بر رباعیات هم برتری دارد. او فشرده ای از داستان منطق الطیر را به نظم انگلیسی، در وزنی شبیه مثنوی مزدوج[۶۱] ترجمه کرده است.
فیتزجرالد که مایل نبود این واقعه بر رابطه اش با کاول خدشه ای وارد سازد، تصمیم داشت اگر زنده بماند، روزی ‹‹آن خلاصه را چاپ کند و بعد، برای همیشه در دکان شعر را ببندد›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۳۳۵)؛ ولی متأسفانه اجل مهلتش نداد که این آخرین برگردانش از شعر فارسی را در طبع ببیند. این اثر فیتزجرالد برای اولین بار نوزده سال پس از مرگش، با عنوان ‹‹بررسی اجمالی منطق الطیر عطار›› [۶۲] در نامه ها و آثار ادبی او به چاپ رسید. برای نشان دادن مهارت و زبردستی او در ترجمهٔ آزاد، بخشی کوتاه از آن با اصل فارسی اش نقل می شود. این چند سطر، لحظهٔ آگاهی را وقتی که سی مرغ با سیمرغ روبه رو می شوند، به زبانی بسیار فصیح و موزون بیان کرده است.
باز از سر بندهٔ نوجان شدند
می ندانستند این تا آن شدند
کرده و ناکردهٔ دیرینه شان
پاک گشت و محو شد از سینه شان
آفتاب قربت از ایشان بتافت
جمله را از پرتو آن جان بتافت
هم زعکس روی سیمرغ جهان
چهرهٔ سیمرغ دیدند آن زمان
چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بی شک این سی مرغ آن سیمرغ بود
در تحیر جمله سرگردان شدند
این ندانستند تا خود آن شدند
خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ سی مرغ تمام
چون سوی سی مرغ کردند نگاه
بود خود سیمرغ در آن جایگاه
ور به سوی خویش کردندی نظر
بود این سی مرغ ایشان آن دگر
ور نظر در هر دو کردندی به هم
هر دو یک سیمرغ بودی بیش و کم
بود این یک، آن و آن یک، بود این
در همه عالم کسی نشنود این
آن همه غرق تحیر ماندند
بـی تـفکر در تـفکر مـاندند
(عطار۱۳۵۷:ص۲۱۴)
و حال ترجمهٔ فیتزجرالد:
And, their old selves self-knowledged and self-loathed,
And in the Soul’s integrity re-clothed,
Once more they ventured from the Dust to raise
Their Eyes-up to the Throne-into the Blaze,
And in the Centre of the Glory there
Beheld the Figure of Themselves as’twere
Transfigured-looking to Themselves, beheld
The Figure on the Throne en-miracled,
Until their Eyes themselves and That between
Did hesitate which Seer was, which Seen;
They That, That They, Another, yet the Same;
Dividual, yet One: from whom there came
A Voice of awful Answer, scarece discern’d
From which to Aspiration whose return’d
They scarcely knew; as when some Man apart
Answers aloud the Question in his Heart-
“The Sun of my perfection is a Glass
Wherein from seeing into Being pass
All who, reflecting as reflected see
Themselves in Me, and Me in Them: not Me,
But all of Me that a contracted Eye
Is comprehensive of Infinity:
Nor yet Themselves: no Selves, but of The All
Fractions, from which they split and whither fall.
Come you lost Atoms to your Centre draw,
And be the Eternal Mirror that you saw:
Rays that have wander’d into Darkness wide
Return, and back into your Sun subside.”
پایان سخن
فیتزجرالد در دوران زندگانی اش، با نیک طبعی و مهربانی خود، محبوبیت خاصی میان همهٔ دوستانش پیدا کرد و در این یک قرن (و چندی) بعد از مرگش، یکی از شخصیت های مهم ادبی به شمار رفته است (مارتین۱۹۸۵:ص۱۵). رابرت برنارد مارتین، زندگینامه نویس معاصر، کتاب خود را به نام شرح حال فیتزجرالد، با این جملات شروع می کند: این مرد متواضع و محبوب، تقریباً در تمام عمرش حتی دوران جوانی، به نام فیتز پیر[۶۳]در بین دوستانش مشهور بود. او به رغم داشتن خانواده ای ثروتمند، زندگی ساده و گوشه گیرانه ای برای خود برگزید. به دوستانش علاقهٔ زیادی داشت و عشق او به ادبیات و زبان های مختلف دنیا، یکی از این دوستان یعنی ادوارد بایلز کاول، شرق شناس نامدار قرن نوزدهم، را بر آن داشت تا زبان و ادبیات فارسی را به او بیاموزد. این رابطه که در آن، استاد حدود هیجده سال از شاگرد جوان تر بود تا پایان عمر فیتزجرالد ادامه داشت و در واقع، فیتزجرالد شهرت جهانگیر خود را مدیون کاول است که با راهنمایی ها و نامه های پیگیر خود، فیتزجرالد را به خواندن و ترجمهٔ آثار شاعران فارسی زبان تشویق می کرد. اطلاعات او دربارهٔ ادب فارسی، به آنچه ترجمه می کرد محدود نبود و هر چه را به دست می آورد می خواند. طوطی نامهٔ نقشبندی، هفت پیکر نظامی، هفت منظر هاتفی، و آتشکدهٔ آذر لطفعلی بیگ آذر، از جمله کتاب هایی بودند که او آنها را به دقت مطالعه می کرد. در حقیقت، انس و الفت او به زبان و ادب فارسی بدان پایه رسیده بود که مانند ایرانیان، بعضی از نامه های خود به کاول را با بیتی شعر شروع می کرد. یکی از نامه هایش، به تاریخ ۲۳ فوریه۱۸۵۸ م، با این بیت بامسما از حافظ شروع می شود:
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
(ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۲۵۲)
فیتزجرالد طبیعتاً تمامی آنچه را که از شعر فارسی می خواند نمی پسندید، زیرا تعلیم و تربیت اولیهٔ او، همان طور که پیشتر بدان اشاره شد، به او حکم می کرد ادبیات فارسی را با مقیاس صنایع ادبی کلاسیک یونانی و لاتینی بسنجد. از این رو، در نظر وی بسیاری از اشعار فارسی تکراری و خسته کننده بود و علاوه بر آن، شاعران ایرانی هر یک، فلسفه ای مانند دیگری داشتند؛ به طوری که از بین تمامی آنها، فقط ‹‹حافظ و عمرِ پیر همچون فلزی واقعی طنین می اندازند و هیچ گاه در دنیا از بین نخواهند رفت، همچنان که فلسفهٔ خیام امروز به ما تعلق دارد››(ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۲۶۲). بنابراین، عقاید کلاسیک او دربارهٔ شعر در برگردان هایش از فارسی به انگلیسی، تأثیر زیادی به جای گذاشته است. به همین دلیل، ترجمه های سلامان و ابسال و منطق الطیر بسیار فشرده شده و قسمت های تکراری، به قول خودش گاهی بچگانه، از آنها حذف گردیده است؛ ولی با وجود خلاصه بودنشان، متن اصلی این دو مثنوی را به زبانی بسیار فصیح و زیبا، در پوشش فرم های کلاسیک شعر انگلیسی، به خوبی نشان می دهد.
ترجمهٔ رباعیات عمر خیام، همان طور که ملاحظه شد، خود داستانی دیگر دارد که به حق به ‹‹رمان رباعیات››[۶۴] شناخته شده است. این داستان و خود رباعیات اثری عمیق بر جامعهٔ ادبی انگلیس به جای گذاشته اند. بدین معنی که علاوه بر شناساندن فرم رباعی به دنیای غرب و پذیرش آن به عنوان یک فرم کلاسیک در جامعهٔ ادبی انگلیسی زبان، ترجمهٔ رباعیات باعث به وجود آمدن کیش عمر خیام گرایی[۶۵] و در نتیجه، تأسیس کلوپ عمر خیام[۶۶] در سال۱۸۹۲ م در انگلستان و در سال۱۹۰۰ م در امریکا شده است، که تا به امروز ادامه دارد و اعضای آن از دوستداران عمر خیام اند. علل موفقیت فوق العادهٔ رباعیات فیتزجرالد را باید در چند جمله از گفته های خود او جست که نمونه ای گویا در وصف ترجمه هایش هستند. او در جواب انتقادهای کاول مبنی بر غیرعلمی بودن ترجمهٔ منطق الطیر می نویسد: ‹‹ورای هر چیز دیگر، یک ترجمه باید زنده باشد و اگر هم نشود بهترین تأثیرات یک نویسنده را در ترجمهٔ اثرش حفظ کرد، مترجم باید به رغم ناتوانی اش با تمامی وجود خود، به ترجمه اش روح و جان ببخشد؛ چرا که یک گنجشک زنده بهتر از یک عقاب مرده است.›› (ترهیون و ترهیون۱۹۸۰:ج۲، ص۳۳۵). شاید ترجمهٔ منطق الطیر گنجشکی زنده باشد، ولی بی تردید رباعیات فیتزجرالد عقابی زنده است، که۵ / ۱قرن بر فراز آسمان های دنیا اوج گرفته و به بیشتر زبان های زندهٔ امروزه و حتی بعضی زبان های باستانی (سنسکریت، لاتینی) برگردان شده و بدین ترتیب، نام خیام و مترجمش را ابدیت بخشیده است.
کتابنامه:
افسانه ها و داستان های ایرانی در ادبیات انگلیسی، در سده های هیجدهم و نوزدهم میلادی تا سال ۱۸۹۵ (پژوهشی در ادبیات تطبیقی)،۱۳۶۸، ترجمهٔ کوکب صفاری (صورتگر)، تهران، دانشگاه تهران.
ـ جامی، عبدالرحمن احمد،۱۳۶۱، مثنوی هفت اورنگ، تصحیح مرتضی مدرس گیلانی، تهران.
ـ حافظ، شمس الدین محمد،۱۳۲۶، دیوان حافظ، تصحیح و توضیح پرویز ناتل خانلری، تهران.
ـ سعدی، مصلح بن عبدالله،۱۳۴۰، متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی، به کوشش مظاهر مصفا، تهران.
ـ طباطبایی، محمد،۱۳۶۷، فرهنگ اصطلاحات صناعات ادبی، مشهد، آستان قدس رضوی.
ـ عطار، محمدبن ابراهیم،۱۳۵۷، منطق الطیر، تصحیح و مقدمهٔ احمد خوشنویس (عمادی)، تهران.
ـ فرزاد، مسعود،۱۳۴۷، جامع نسخ حافظ، شیراز، دانشگاه پهلوی.
-Aldis Wright, W. (ed), 1902. letters: a Litterary remains of Edward Fitzgerald, 7 vols., London
-Arberry, Arthur John, 1956. Fitzgerald’s Salaman and Absal: a study, Cambridge, Cambirdge University Press.,1958. The romance of the Rubaiyat, London
-Disraeli, Isaac, 1797. Mejnon and Leila. the Arabian Petrarch and Laura, London.,1799. Romances, London
-Dschami, Abdurrahman, 1824a. Der Fruhlings-Garten aus dem Persischen des Mewlana Abdurrahman Dshami, ed. by O.M. von s chlechta-Wesseherd, Vienna._,1824 b. Joseph und Suleicha; historish-romantiches Gedicht aus dem Persischen und durch Anmerkungen erlautert von V. Edlen von Rosenzwig-Schwannau, Vienna
-Falconer, Forbes, 1848. Jami, 1848
-Fitzgerald, Edward, 1962. Selected Works, ed. by Joanna Richardson, London
-Hafis, 1812. Der Diwan von Mohammed Schamsed-din Hafis, trans. by Joseph Von Hammer, 2 vols., Stuttgart
-Hidley, John, 1800. Persian Lyrics from the Diwan-i-Hafis, London
-Jami, 1824a. Dschami, Abdurrahman
____,1824 b. Dschami, Abdurrahman
____,1848. Tuhfatul Ahrar, the Gift of the Noble; being one of the seven poems, or Haft Aurang of Mulla Jmai. ed. by Forbes Falconer, London
____,1850. Salaman u Absal, ed. by Forbes Falconer, London
____,1856. Salaman u Absal, an allegory. translated from the Persian of Jami [by Edward Fitzgerald]
-Jones, Sir William, 1771. A Grammar of the Persian Language
____,1772. Poems Consisting Chiefly of Translations from the Asiatic Languages, to which are added two essays: 1. On the Poetry of the Eastern Nations; 2. On the Art Commonly Called Imitative, Oxford.
____,1773. The history of the life of Nader Shah, King of Persia. Extracted from an Eastern Manuscript. trans. into French by the order of the king of Denmark. to is added an essay; Traite sur la poesie Orientale.
____,1774. Poeseos Asiatocae, Commentariorum Libri Sex
____,1799. The Works of Sir William Jones, 8 vols., London
____. 1993. English translation of Hafiz, a critical bibliography, 4th com
-Martin, Robert Bernard, 1985. With friends possessed, A life of Edward Fitzgerald. London
Menins ki’s Latin translations. 1680
-Rishardson, Joanna, 1960. Edward Fitzgerald, London
-Ross, James, 1823. A life of Sadi. with a translation of his Gulistan, or Flower Garden
-Sacy (de), Silvestre. 1819. Pend Nameh ou Le livre des Conceils de Ferid-Eddin Attar, Paris
-Sadi,1852. The Gulistan, or “Rose Garden”, trans. into prose and verse, with an introduction and a life of the author by E.B. Eastwick
Sir Gore Ousely, 1846. Biographical Notices of Persian poets, London
-Tassy (de), Garcin, 1856. La poesie philosophique et religieuse chez les Persans, Paris
____,1857 a. Le Mantic u -Tair, ou Le langage des Oiseaux, Paris
____,1857 b. “Note sur les Rubaiyat de ‘Omar Khaiyam’ ”, Journal Asiatique, no. IX, Paris
-Terhune, Alfred Mckinley and Annabelle Burdick Terhune (eds.), 1980. The letters of Edward Fitzgerald, 4 vols, Princeton, University Press
-Tholuc, Friedrich, 1821. Ssufismus, sive Theosophia persarum pantheistica (in Latin), Berlin
-Vincenz, Edlem von Rosenz wieig-Schwannau, 1840. Biographische Notizen uber Mewlana Abdurrahman Dschami nebst uberset setzungsproben aus seinen Diwanen. Vienna
-Vincenz, Ritter von Rosenzweig-Schwannau, 1858. Hafiz, Der Diwan, 3 vols, Vienna
-Virgil, 1967. The Pastoral Poems. trans, by E.V. Rieu, London
-Waring, Edward Scott, 1804. Tour of Sheeraz, Bombay
پی نوشت ها:
۱- برگرفته از فصلنامهٔ فرهنگ (ویژهٔ ادبیات فارسی)، ش۱۶، زمستان۱۳۷۴
Edward Fitzgerald- 2
Bredifield- 3
Ipswich- 4
Suffolk- 5
Purcell- 6
Alfred Lord Tennyson- 7
Boulge- 8
Edward Byles Cowell- 9
John Charlswort- 10
۱۱- برای شناخت آثار دیگر جونز دربارهٔ زبان و ادب فارسی، بنگرید به جونز۱۷۷۱؛۱۷۷۲؛۱۷۷۳؛۱۷۷۴؛۱۷۹۹
Presidency College- 12
Bernard Barton- 13
Lucy Barton- 14
Joseph Fletcher- 15
Posh- 16
George Crabbe- 17
Kew- 18
Eastwick- 19
James Ross- 20
۲۱- در این کتاب که حاوی بخشی از رسالهٔ دکتری نگارنده است، ترجمه های انگلیسی جونز به دقت تجزیه و تحلیل شده اند. ترجمه ها شامل نُه غزل، یک رباعی، و یک قطعه هستند
Poeseos-22
Joseph von Hammer -23
“…he (Hafiz) is the best Musician of Words”۲۴
۲۵- در نسخهٔ خانلری فقط چهار بیت اول این غزل آمده است؛ لذا به منظور مقایسهٔ کامل ترجمهٔ فیتزجرالد با اصل آن، بیت های پنجم وششم از جامع نسخ مسعود فرزاد (۱۳۴۷: صص ۳۴۵ ــ ۳۴۶) جایگزین شده اند
Hexameter- 26
Pentameter- 27
Forbes Falkoner- 28
۲۹- برای ترجمهٔ آلمانی نسخه های بهارستان، و یوسف و زلیخا جامی بنگرید به جامی ۱۸۲۴ الف؛ جامی ۱۸۲۴ ب. فیتزجرالد برای آگاهی بیشتر از زندگی جامی از کتاب های دیگری نیز استفاده کرده است؛ بنگرید به وینسنتز۱۸۴۰؛ اوزلی۱۸۴۶
۳۰- فیتزجرالد برای آشنایی با تصوف و عرفان ایرانی در شعر فارسی، به این کتاب های رجوع می کرده است: (تولوک۱۸۲۱؛ دوتاسی۱۸۵۶)
blank verse- 31
Lyric- 32
۳۳- پروفسور آربری در کتاب خود (۱۹۵۶)، نسخه های مختلف سلا مان و ابسال را با هم مقایسه کرده است
Sir William Ouseley- 34
Bodleian Library- 35
۳۶- نسخهٔ رباعیات به خط کاول، در حفاظت کتابخانهٔ دانشگاه کیمبریج است.
Epicurean Infidel- 37
اپیکورو (ابیقور)، فیلسوف یونانی حدود ۳۰۰ ق م، بر این عقیده بود که لذت، غایت مطلوب بشر است.
Old Omar- 38
۳۹- برای ترجمه های تصحیح شدهٔ لاتینی رباعیات بنگرید به آریری۱۹۵۸: صص ۵۸ -۶۴
Eclogue- 40
Dante Gabriel Rosseti- 41
Pre-Raphaelites- 42
John Ruskin- 43
۴۴- این نامه تا بعد از چاپ چهارم رباعیات به دست فیتزجرالد نرسید
Charles Eliot Norton- 45
North American Review- 46
Edward Fits Omar- 47
Filius- 48
Swinburne- 49
۵۰- در اینجا سوین برن، به اشتباه، شیراز را به جای نیشابور نوشته است
Imitation- 51
structural concept- 52
supreme imitator- 53
Epicurean Eclogue in a Persian garden- 54
Virgil- 55
۵۶- در اینجا نقل قول ها از چاپ اول رباعیات است؛ بنگرید به فیتزجرالد۱۹۶۲: صص۲۳۸ -۲۷۲).
Laus Veneris- 57
۵۸- نسخهٔ مورد استفادهٔ او، تألیف و ترجمهٔ سیلوستر دوساسی (۱۷۵۸-۱۸۳۸ م) شرق شناس فرانسوی بود؛ بنگرید به دوساسی۱۸۱۹
۵۹- متن فارسی منطق الطیر توسط گارسن دوتاسی به فرانسوی ترجمه و چاپ شده است (دوتاسی ۱۸۵۷ الف). برای مقالهٔ او دربارهٔ رباعیات؛ بنگرید به دوتاسی ۱۸۵۷ ب
Journal of the Bengal Asiatic Society- 60
Heroic Couplet- 61
برای اطلاع بیشتر در این باره؛ بنگرید به طباطبایی۱۳۶۷: ص۲۰.
۶۲- منطق الطیر برای اولین بار با عنوان لا تینیs Bird Parliament ‘Eye view of Attar-s’Bird، ضمن دورهٔ هفت جلدی نامه ها و آثار ادبی ادوارد فیتزجرالد به چاپ رسید؛ بنگرید به رایت۱۹۰۲
Old Fitz- 63
The Romance of the Rubaiyat- 64
Omar Cult- 65
Omar Khayyam Club- 66