فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۸۹ و ۹۰
آلمین
نویسنده: ادوارد هاروطونیانس
آلمین نام ادبی آلبرت میناسیان است که می توان گفت جایگـزین نام او شـده و کمتـر کـسی او را به نام اصلـی مـی شناسد. او در ۱۳۳۱ش/ ۱۹۵۲م در تهران زاده شده، از نوجوانی به سرودن شعر به زبان مادری پرداخته و نخستین شعرهایـش را در مجلـه ارمنی زبان آلیک نوجوانان،که به صورت دوهفتگی از سوی مؤسسه آلیک انتشار می یافت، به چاپ رسانده است.
نخـستین دفتـر شعر آلمـین، با عنـوان تپـش ها، در ۱۳۵۵ش در تـهران انتشار یافـت و ایـن آغـاز حـضـور مستمـر او در عرصـه شعـر و ادب ارمنـی بوده است. از آن پس دیگر دفترهای شعر او با عنوان های سرمست از نور(۱۳۵۷ش)، ماده عشق (۱۳۶۰ش)، و نور پدید آمد (۱۳۷۰ش)، کتاب کودکی من (۱۳۸۰ش)، پرتو ستارگان (۱۳۸۳ش)، مرا به یاد خواهید آورد (۱۳۸۶ش)، به ناآشنایانم (۱۳۸۸ش)، آرامش چمن زاران سبز (۱۳۹۱ش)، قرن گل های فراموشم مکن (۱۳۹۴ش) و شکوه شعر (۱۳۹۷ش) به خوانندگان عرضه شدند که معرف پویایی او در عرصه ادبیات ارمنی و نشانگر روند تحول شعر او در حدود پنج دهه سخن سرایی است.
آلمین همواره سخنی تازه برای گفتن دارد. موضوعات ساده و پیش پا افتاده روز تا مسائل پیچیده فرهنگی و اجتماعی و بیان احساسات و عواطف درونی در آثار او بازتاب یافته است.
سـورِن آساتوریـان (۱۹۱۶ـ۱۹۹۱م)، نویسنـده ارمنی تبار ایرانی، در پیشگفتار کتاب و نور پدید آمد او مـی نویسد: « در نوآوری آلمیـن طراوتی موفقیتآمیز وجود دارد. واژههای او وکاربرد بجای آنها (خواننده را) به اندیشـه وا مـی دارد. سبـک نگارش او قـوی است و میتوان گفت آلمینی است. مانند خیشی که قلب زمین را می شکافد، می درخشد و زنگ نمی زند. زبانش شاعرانه اسـت، با این وصـف، او را به آهنـگری جـوان تشبیـه می کنـم که واژه هـای گداختـه را از کـوره در مـی آورد، با ضربـه های پتـک میکوبد و به آنها شکل می دهد، مفهوم می بخشد و این در پیشرفت زبانی او چشمگیر است. کفه ترازوی شعر آلمین سنگین است».
آرام آنتونیان ـ آرماند (۱۹۱۵ـ ۲۰۰۸م)، شاعر ارمنی ایرانی، که واپسین سال های عمر را در امریکا گذراند، در ۱۹۹۱م / ۱۳۷۰ش در نامه ای به آلمین نوشته است: «کتاب تو را چند بار خوانده و… خسته نشده ام. قلم زنان هم سن و سال تو کاش می دانستند که شعر چیست و چگونه باید سرود. گو اینکه این آموختنی نیست …
آلمین عزیز، اشعارت ـ تقریباً همه ـ در سطح خوبی هستند، خیلی به دلم می نشینند، بی پیرایه، صمیمی، گیرا، افسونگر و سرشار از تازگیاند. سبک و زبانت از آن خودت است، استعداد آن را داری که با اندک زیاد بگویی، چیزی که دشوار است … قلمت پربار باد. موفقیت های تازه تر و شور بی پایان آفرینندگی برایت آرزومندم. شیرمادر حلالت باد، زنده باشی…».
آثار آلمین در مطبوعات ارمنی زبان در ایران، ارمنستان و دیگر نقاط جهان انتشار می یابند. او عضو کانون نویسندگان ارمنستان و آرتساخ (قراباغ) است.
عشق آلمین به زبان مادری و ضرورت آموزش آن به نوباوگان ارمنی او را به سوی حرفه آموزگاری کشاند. او ۳۵ سال در مدارس ارمنیان تهران به آموزش زبان و ادبیات ارمنی به دانش آموزان نوجوان پرداخته و به پرورش آنان با فرهنگ قومی و ملی همت گماشته و این کار را رسالتی برای خود شمرده است، رسالتی برای تحکیم مبانی هویت فرهنگی در نسل نوخاسته ارمنی. آلمین چند بار در ارمنستان، در دوره های بازآموزی زبان و ادبیات، ویژه مدرسان زبان ارمنی، شرکت جسته و دستاوردهای آنها را در حرفه خود به کار گرفته است.
آلمین در ۱۳۷۹ش به پاس فعالیت های فرهنگی و ادبی، به دریافت نشان مسروپ ماشتوتس از حوزه دینی ارمنیان در کیلیکیه، یکی از دو مرکز دینی ارمنیان، مفتخر شد. این نشان که به نام پدیدآورنده الفبای ارمنی است برترین نشان فرهنگی حوزه دینی کیلیکیه است.
آلمین شاعری متعهد است و بر این باور است که هنر نویسنده و شاعر باید در خدمت مردم و میهن، در خدمت همنوعان باشد. او می گوید در جوامع ارمنی بیرون از سرزمین مادری، معلم و نویسنده باید متعهد و مدافع فرهنگ خویش باشند، رسالت معلم و نویسنده ارمنی باید در راستای حفظ هویت فرهنگی جامعه خود باشد، جامعه ای که به طور طبیعی در معرض تهاجم فرهنگ غالب است.
آلمین در تهران زندگی می کند و همسر و دو فرزند دارد. تازه های شعر او همواره در صفحه ادبی روزنامه ارمنیزبان آلیک بازتاب مییابد.
سه قطعه شعـر از آثار آلمیـن
ترجمه ادوارد هاروطونیانس
دلم خواهد…
دلم خواهد شبی آرام و خاموش
نشینم با تو، تنها رو به رویت،
بخار دلپذیر قهوه تلخ
به آرامی درآمیزد به بویت.
به آهنگی خیالانگیز با هم
به رؤیاهای شیرین دل سپاریم،
ز رمز و راز شعر و عشق گوییم،
به گل گفتن همه شب را سر آریم.
دلم خواهد شبی آرام و خاموش
نشینم رو به رویت، دست در دست،
به همدیگر چنان نزدیک باشیم
که از عطر نفسهایت شوم مست.
۲۰۰۷م
روستا
صاحبان اصلیاش دیری است زینجا رفتهاند،
چشم چشمه گشته خشک و پرغبار،
برج ناقوس کلیسا نیست پا بر جا دگر،
بیدی استاده است غمگین در کنار جویبار.
جادهای سربر کشیده از درون روستا
میرود ، گم میشود در دوردست.
میرسد اکنون به گوشم گویی از آن سالها
بانگ و غوغای عروسی با صدای باد مست.
روز و شب خیل سپیداران همه در پیچ و تاب،
لیک از آوایشان گوشی نمییابد نصیب،
کشتزاران طلایی موج زن در دست باد،
غافل از فردای خویش و ضربه داسی مهیب.
گوسفندان، بره ها دلتنگ بع بع میکنند،
نالهها بر میشود از سینهگوسالهها.
رفتهاند و نیستند آنان دگر، بیهوده است
این فغانها، مویهها و نالهها.
رفتهاند و مانده از آنان به روی تپهای
یادبود رفتگانشان، گورهای بیشمار،
روی هر سنگی حروف پرصلابت، بیزوال ـ
این نماد قرنها اندیشههای ماندگار.
روستا را دسترنج نسل های پرتلاش
میگذارم باز تنها با غم و دردش به جای،
راههای دور میخوانندم و همراهها ـ
مردم من، بیشکست و دیرپای.
۱۹۹۱م
زیارت
لطفاً اینجا کفشها را بر کَنید،
تا سبک خوابی کنار در کنند،
تا فضای خانه را گلهای فرش
با صفای خود مصفاتر کنند.
آخر آنجا دختری کوچک به ناز
پای بر گلهای قالی مینهد،
از نفسهایش که چون بوی گل است
شعرها در خاطر من میدمد.
پرتوَش بر تن به جای پیرهن،
نور میپاشد چو مهر تابناک،
کفشهاتان را کنار در نهید،
زایریم اینجا همه با قلب پاک.
۱۹۹۲م