فصلنامه فرهنگی پیمان شماره ۵۶
آرتساخ – قراباغ در گذرگاه تاریخ
نویسنده: آنوشیک ملکی
مقاله ای که در پی می آید به صورت مختصر و اجمالی به تاریخچۀ پرفراز و نشیب آرتساخ یا قراباغ می پردازد. آرتساخ سرزمینی است در جنوب قفقاز که در مشرق ارمنستان واقع و به دو بخش جلگه ای یا سفلا و کوهستانی یا علیا تقسیم شده است. مطابق سنگ نبشته ها و کتیبه های به دست آمده، آرتساخ از هزارۀ نخست قبل از میلاد یکی از ایالت های پانزده گانۀ هایک بزرگ[۱] بوده و به صورت های آرداخونی و اوردِخه نیز نامیده شده. سرزمین آرتساخ در پیدایش و احیای ملت ارمنی و تاریخ سیاسی و فرهنگی آن نقش بسیار مهمی داشته است. از هزارۀ نخست قبل از میلاد و زمان حکومت های آراراتیان و سپس یرواندونی ها آرتساخ نیز بخشی از سرزمین گستردۀ ارمنستان بوده. طبق نوشته های استرابون آرتساخ اقتصادی پیشرفته داشته و در زمان جنگ های ارمنیان با دشمنان، سواره نظام قدرت مندی به کارزار گسیل می کرده.
در اوایل قرن چهارم میلادی، ارمنیان آرتساخ به دین مسیحیت گرویدند و آن را به منزلۀ دین رسمی پذیرفتند. گریگور روشنگر،[۲] در بخش آماراس،[۳] اولین کلیسا را بنا نهاد و سپس نوۀ او، گریگوریس، ساخت آن را به پایان رساند. مطابق روایت های موجود اولین مدرسه را نیز مسروپ ماشتوتس[۴] در آماراس تأسیس کرد.
پس از فروپاشی حکومت آرشاکونی یا اشکانیان ارمنستان (۴۲۸م)، حکومت ساسانیان با یکپارچه کردن سه منطقۀ آرتساخ، اودیک[۵] و آغوان،[۶] حکومت مرزبانی با مرکزیت شهر زُد[۷] تشکیل داد. سپاه آرتساخ در جنگ های بین ساسانیان و ارمنیان، که به جنگ های وارتانانک معروف اند، شرکت پرشوری داشت و دلاوری های بسیاری از خود نشان داد. در نیمۀ دوم قرن پنجم میلادی، حاکمان آرانشاهیک،[۸] آرتساخ و اودیک با استفاده از ضعف داخلی حکومت ساسانی، استقلالی نسبی به دست آوردند و اعلام پادشاهی کردند. اولین پادشاه آنها واچاگان بارِباشت[۹] نام داشت.
حکومت واچاگان قوانین داخلی (قانون اساسی) ویژه ای وضع کرد. همچنین به منظورگسترش مسیحیت و پاک سازی مراکز دینی از وجود مشرکان و کافران دست به فعالیت های چشمگیری زد.
منطقۀ آرتساخ یکی از غنی ترین مناطق سرزمین ارمنستان از نظر وجود بناها و اماکن مذهبی است. دیرهای گدیچ[۱۰] و کاتارو[۱۱] در جنوب و آماراس، گاندزاسار،[۱۲] یقیشۀ حواری، هوره کا وانک[۱۳] و دادی وانک[۱۴] در بخش های مرکزی و مناطق دیگر در طی سده های میانه بدون وقفه در زمینه های تعلیم، تحصیل، نگارش و انتشار ادبیات مذهبی و زبان و فرهنگ ارمنی بسیار فعال بوده اند.
در قرن ششم میلادی خاندان آرانشاهیک آرتساخ به دست خاندان میهرانیان[۱۵] ضعیف شد اما قدرت همچنان در دست حاکمان آرنشاهیک قرار داشت.
سدۀ هشتم میلادی مصادف با هجوم اعراب به منطقه بود. اهالی آرتساخ بارها علیه مهاجمان قیام کردند. در اوایل قرن نهم میلادی، یسایی ابو مسن[۱۶] و ساهل سمباتیان،[۱۷] که از امرای خاندان آرانشاهیک بودند، این قیام ها را رهبری می کردند. در اوایل قرن دهم میلادی حکومت منطقه به دست امیر خاچِن[۱۸] بود.
در سده های یازدهم و دوازدهم میلادی آرتساخ مورد تاخت و تاز ترکان سلجوقی قرار گرفت که در نتیجۀ آن محله های منطقۀ خاچِن دچار خسارات جبران ناپذیری شد. بناها و اماکن مذهبی و فرهنگی ویران و اموال اهالی غارت شد و مردم بی رحمانه مورد کشتار قرار گرفتند. در اواسط قرن دوازدهم میلادی، حکومت خاچِن بالاخره از یوغ ترکان سلجوقی رهایی یافت و در اواخر همان قرن حکومت به دست زاکاریان ها افتاد. در این دوران بود که کل منطقه به سوی پیشرفت و ترقی گام برداشت، وضع مردم بهبود یافت، اوضاع فرهنگی رونق بیشتری گرفت و ویرانی ها مرمت شد و در دیرهای دادی وانک، خاترا وانک،[۱۹] گاندزاسار و گدیچ مقبره های جاثلیقی بنا شدند.
سدۀ سیزدهم میلادی یکی از غم انگیزترین دوران ها برای آتساخ و البته کل ارمنستان بود. این دوران هم زمان با تهاجم و یورش وحشیانۀ مغول ها و تاتارها به منطقه بود اما سیاست، کاردانی و آینده نگری حاکم وقت خاچِن، حاسان جالال دولا[۲۰] (۱۲۱۴ ـ ۱۲۶۱م)، منطقه را مدتی طولانی از گزند ویرانی ها و کشتار در امان نگه داشت.
سده های پانزدهم و شانزدهم میلادی مصادف با هجوم ترکان آق قویونلو و قره قویونلو بود. تاخت و تازهای این اقوام خسارات بسیار سنگین و ضربات وحشتناکی به اقتصاد و فرهنگ بومی آرتساخ وارد کرد و درنتیجه زندگی و امنیت مردم به خطر افتاد.
با وجود این در همان منطقۀ خاچِن بازمانده های آخرین امرای ارمنی توانستند بقای حکومت خود را حفظ کنند و در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم میلادی با تکیه بر جایگاه مستحکم پیشینیان خویش ملوک خمسه پا به عرصۀ وجود نهادند. به همت ملوک خمسه، مبارزات آزادی خواهانۀ مردم علیه دشمنان وارد مرحلۀ جدیدی شد. مرکز نهضت های آزادی خواهانه دیر گاندزاسار و به رهبری جاثلیق و مورخ شهیر، یسایی حاسان جالالیان،[۲۱] و ایسرائیل اُری[۲۲] بود.
در اواسط قرن هجدهم میلادی پناه علی خان، رهبر یکی از اقوام کوچ نشین، با خیانت ملیک شاه نظر و با کمک او برج معروف شوشی را، که مرکز واراندا[۲۳] بود، تصاحب کرد. پناه خان پس از کشتار مردم، با کمک شاه ایران، موفق به تصرف کامل آرتساخ شد و خود را خان آرتساخ (قراباغ) نامید. او با نیرنگ و حیله ملوک خمسه را علیه هم شوراند و با استفاده از موقعیت ایجاد شده قدرت خود را توسعه داد. پناه خان، با هدف تضعیف امرای محلی ارمنی، در نظر داشت با کمک سلطان عثمانی و پادشاه ایران مردم را به اجبار از دین مسیح برگرداند و بر کل منطقه چیره شود. بالاخره، پس از سال ها کشتار و ویرانی به دست ترکان عثمانی، پادشاه ایران و پناه خان، مطابق عهدنامۀ گلستان، در ۱۸۱۳م، کل منطقۀ مزبور به روسیه الحاق شد.
طی ۱۹۱۸ ـ ۱۹۲۰م و پس از استقلال کشورهای منطقۀ قفقاز، شورای محلی ارمنیان آرتساخ ادارۀ آنجا را برعهده گرفتند. یکی از اهداف شورای ملی الحاق آرتساخ به جمهوری ارمنستان[۲۴] بود.
در آن تاریخ در آذربایجان ماورای ارس، حزب مساوات حاکم بود. مساواتیـان آذری تمام همت خود را به کار می بردند تا آرتساخ کوهستانی را به کشور خود ملحق کنند اما موفق نمی شدند. در طی این سال ها بارها به شورای محلی آرتساخ ـ قراباغ مراجعه کرده و خواستار الحاق آن به آذربایجان ماورای ارس شده بودند ولی همواره این درخواست رد شده بود. رد درخواست های حزب مساوات سبب شد که آذریان ماورای ارس و ترکان عثمانی به انتقام جویی برخیزند و دست به اقدامات وحشیانه ای همچون کشتار و غارت اموال مردم و به آتش کشیدن مناطق شوشی و دیزاک زنند.
در ۲۷ آوریل ۱۹۲۰م، دولت کمونیستی شوروی، به کمک قوای نظامی، کل منطقه را اشغال و حکومت کمونیستی اعلام کرد. در ۲ دسامبر ۱۹۲۰م، دولت آذربایجان شوروی اعلامیه ای منتشر ساخت مبنی بر اینکه سه منطقۀ قراباغ کوهستانی، نخجوان و زانگزور،[۲۵] که از قدیم الایام جزو کشور ارمنستان بودند، به کشور آذربایجان تعلق دارند. سه ماه و نیم پس انتشار این اعلامیه دولت های خارجی از جمله ترکیه و روسیۀ شوروی با حیله و توطئه گری نخجوان را نیز از ارمنستان جدا کردند و آن را به عنوان منطقه ای خود مختار به کشور آذربایجان شوروی بخشیدند (پیمان مسکو، ۱۹۲۱م). مدتی بعد و پس از تماس های پنهانی آذربایجان شوروی با مسکو و دخالت خارجیان، از جمله ترکیه، آذربایجان ادعای مالکیت منطقۀ قراباغ کوهستانی را نیز مطرح کرد. در پی این ادعا ساکنان منطقه به مخالفت برخاستند. در اول ژوئیۀ ۱۹۲۱م، حزب کمونیست (بلشویک) کشورهای قفقاز، در نشستی مخصوص، مشکلات ایجاد شده در منطقه را به شور و مشورت گذاشت و در ۴ ژوئیه طی نظرخواهی ای شفاف، تصمیم گرفته شد که منطقۀ قراباغ کوهستانی به ارمنستان برگردانده شود لیکن در پایان همان روز نریمانُف، رهبر حزب کمونیست آذربایجان شوروی، در خواست کرد که به دلیل اهمیت موضوع تصمیم نهایی به روز بعد موکول شود. درست یک روز بعد، بنابر تمایل شخصی استالین و بدون در نظر گرفتن رأی شورای حزب کمونیست قفقاز، با شرط خودمختاری ملی، منطقۀ قراباغ به آذربایجان شوروی واگذار شد. البته، حق خودمختاری ملی منطقه نیز بعدها از سوی کشور آذربایجان نقض شد. پس از قراباغ کوهستانی بخش های کاملاً ارمنی نشینی از نواحی شرق و جنوب منطقه مخصوصاً منطقۀ شاهومیان و خانلر، که در سخت ترین دوران تاریخ همواره متعلق به آرتساخ و جزئی از ملوک خمسه بودند، نیز جدا و به حدود مرزی کشور آذربایجان شوروی متصل شدند.
مرکز قراباغ کوهستانی واراراکن[۲۶] (استپاناکِرت[۲۷] کنونی) انتخاب شد. در زمان جنگ جهانی دوم (۱۹۴۱ ـ ۱۹۴۵م) ۴۵ هزار تن از اهالی قراباغ کوهستانی به جنگ فراخوانده شدند که تقریباً نیمی از آنها هرگز برنگشتند. چه قبل و چه بعد از جنگ منطقه از پیشرفت و ترقی بازماند و در زمینه های اجتماعی و اقتصادی هیچ گونه اقدام مثبتی صورت نگرفت. به ویژه تمایلات ملی مردم فوری سرکوب و محصولات کشاورزی و دیگر تولیدات منطقه به خارج منتقل می شد. کارخانه ها دارای تجهیزات کاملاً ابتدایی بودند و کوشش جدی صورت می گرفت تا ارتباط منطقه با ارمنستان به حداقل رسد.
از نیمه های۱۹۸۰م زمزمه های اصلاحات جدید نه تنها در کل اتحاد جماهیر شوروی بلکه در ارمنستان و قراباغ کوهستانی نیز موجب خیزش مردم شد. نمایندگانی از سوی مردم قراباغ به مسکو رفتند و تقاضای خود را مبنی بر احیای حقوق و اختیارات پایمال شده در شورای مرکزی حزب کمونیست شوروی مطرح کردند. در ۱۳فوریۀ ۱۹۸۸م هزاران تن از قشر زحمتکش اهالی منطقه در استپاناکرت تجمع کردند و از مسئولان حزب کمونیست جدایی منطقه را از آذربایجان شوروی و الحاق آن را به ارمنستان خواستار شدند. در ۲۰ فوریه، نمایندگان مجلس مردمی منطقۀ قراباغ طی نشستی فوق العاده به صورت یکپارچه تصمیم گرفتند: (( با توجه به درخواست مردم رنج دیدۀ قراباغ کوهستانی از شورای مرکزی آذربایجان شوروی و ارمنستان تقاضا می شود با درک احساسات عمیق و حقوق پایمال شدۀ مردم در طی سالیان گذشته جدایی از کشور آذربایجان شوروی و الحاق مجدد به کشور مادری، ارمنستان، تحقق بخشیده شود)) .
این درخواست به حق مردم قراباغ بازتاب گسترده ای یافت و با استقبال پرشور و بی نظیر ارمنیان ارمنستان و کل جهان رو به رو شد اما حزب کمونسیت مسکو آن را توطئۀ عده ای ملی گرای افراطی عنوان کرد. این تصمیم شتاب زده و بی اساس مسکو سبب خشم، انزجار و اعتراض گستردۀ ارمنیان شد و به موجب آن مردم دست به اعتصاب ها و مخالفت های سراسری و گسترده زدند.
در ۲۸ فوریه، میخائیل گورباچوف، رئیس وقت حزب کمونسیت اتحاد جماهیر شوروی، طی بیانیه ای خطاب به مردم ارمنستان و آذربایجان اعلام کرد که در منطقۀ کوهستانی طی سالیان متمادی مشکلات، مسائل فراوان و نواقص بسیاری بر روی هم انباشته شده و باعث بروز مشکلات فعلی شده. به این ترتیب، برای نخستین بار، رهبران اتحاد جماهیر شوروی به موضوع قراباغ پرداختند. گورباچوف مردم دو کشور را به آرامش و بلوغ سیاسی و برگشت به زندگی عادی دعوت کرد.
این اقدام از سوی ارمنیان با خوش بینی و امید به آینده پذیرفته شد. اعتصابات پایان یافت و مردم به سرکارهای خود بازگشتند و قرار شد خسارات برجای مانده از اعتراضات نیز جبران شوند.
اما این بلوغ سیاسی در آذربایجان روندی برعکس داشت و به گونه ای دیگر تعبیر شد. آذری های ماورای ارس طی روزهای ۲۷ ـ ۲۹ فوریه قتل عام ساکنان سومگائیت را پی ریزی کردند و در نتیجه تعداد زیادی از مردم بی گناه شهر قربانی این اقدام جنایت کارانه شدند. پس از واقعۀ سومگائیت، مهاجرت اجباری یا به بیان بهتر فرار ارمنیان از دیگر شهرهای آذربایجان شروع و پس از مدت کوتاهی به مهاجرت دسته جمعی تبدیل شد. هدف آذربایجان از این اقدام نشان دادن عواقب ماجرا در مورد خواسته های به حق ارمنیان قراباغ بود. در ۱۵ ژوئن ۱۹۸۸م، شورای مرکزی حزب کمونیست ارمنستان، طی نشستی فوق العاده، درخواست مردم قراباغ برای الحاق به سرزمین مادری را مطابق (( حق تعیین سرنوشت ملت ها)) پذیرفت (لازم به یادآوری است که حق تعیین سرنوشت ملت ها همواره در اتحاد جماهیر شوروی به منزلۀ اصل بنیادین ملت ها پذیرفته می شد).
در ۲۴ مارس ۱۹۸۸م، مجلس دومای شوروی تصمیم به بازسازی و بهبود اوضاع اقتصادی قراباغ کوهستانی گرفت. قرار شد طی برنامه هایی، از ۱۹۸۸ ـ ۱۹۹۵م، امکاناتی در زمینۀ تولید و ارتقای فرهنگی جامعه صورت گیرد. متأسفانه این اصلاحات تنها جنبۀ اقتصادی داشت و تغییرات سیاسی کاملاً نادیده گرفته شده بودند.
در ۱۸ ژوئیۀ ۱۹۸۸م، دولت اتحاد جماهیر شوروی طی نشستی با مسئولان آذربایجان، ارمنستان و قراباغ به این نکته اشاره کرد که مطابق قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی تغییر مرزها امکان پذیر نیست و بدین ترتیب مسئلۀ ((حق تعیین سرنوشت ملت ها)) به ((تغییر مرزها)) تعبیر شد. در پی این بیانیه تعدادی از مأموران امنیتی مسکو به قراباغ فرستاده شدند ولی اوضاع منطقه همچنان متشنج بود و علاوه بر آن حملاتی نیز از سوی باکو به مردم مناطق مرزی ارمنستان و قراباغ صورت می گرفت.
در روزهای پایانی ۱۹۸۸م، در باکو، گنجه و دیگر مناطق آذربایجان کشتار ارمنیان شروع شد. در ۱۲ ژانویۀ ۱۹۸۹م، مجلس عالی شوروی کلیۀ مسئولان رده بالای قراباغ را از کار برکنار کرد و به جای آنها کمیتۀ مخصوص ادارۀ منطقه را، تحت نظر وولسکین، برعهده گرفت. کمیتۀ مزبور اقداماتی اصلاحاتی در منطقه در پیش گرفت و رفت و آمد به ارمنستان برخلاف گذشته وضع بهتری یافت ولی مسئولان باکو با ایجاد مزاحمت مانع شکل گیری امور منطقه می شدند. بالاخره با دخالت های مسئولان باکو اختیارات کمیتۀ مخصوص محدود شد. در سپتامبر ۱۹۸۹م، در استپاناکرت، به همت نمایندگان مردم قراباغ، شورای ملی قراباغ شروع به فعالیت کرد. دولت باکو با این شورا به مخالفت برخاست و در ضمن خواستار لغو کامل کمیتۀ مخصوص از حزب مرکزی اتحاد جماهیر شوروی مخصوص شد. باکو راه های ارتباطی بین ارمنستان و قراباغ را محاصره کرد و مانع عبور و مرور وسایل نقلیه و قطار شد. تمام اقدامات آذربایجان کاملاً نشان می داد که به هیچ وجه تمایلی به بهبود اوضاع منطقه و خواسته های مردم ندارد و خواهان حل مسئله به روش خود است.
در ۲۸ نوامبر ۱۹۸۹م، کمیتۀ مرکزی اتحاد جماهیر شوروی در نشستی، که در غیاب نمایندگان ارمنستان و قراباغ تشکیل داده بود، کمیتۀ مخصوص را منحل و به جای ناظران و بازرسان آن گماشته های خود را به منطقه فرستاد و امتیازاتی به نفع آذربایجان تعیین کرد. در اول دسامبر ۱۹۸۹م، شورای عالی ارمنستان در نشستی مشترک با نمایندگان قراباغ تصمیم به اتحاد و پیوستن این دو منطقه با یکدیگر گرفت. مطابق این تصمیم اهالی قراباغ اختیارات شهروندی ارمنستان را دارا می شدند. تدابیری نیز برای احیای وضعیت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ساخت و مرمت بناهای فرهنگی و مذهبی اتخاذ شد.
طی سیزدهم الی نوزدهم ژانویۀ۱۹۹۰م، اوباش جبهۀ ملی آذربایجان ماورای ارس، با کسب اجازه از مسئولان مملکتی، کشتار اهالی ارمنی آذربایجان را بار دیگر تدارک دیدند. کشتار ارمنیان، مصادرۀ اموال آنها و دیگر اقدامات وحشیانۀ آذربایجان درست در مقابل چشمان نیروهای دولتی، انتظامی و ارتش شوروی و بدون دخالت و ممانعت آنان صورت پذیرفت. مسئولان روسی تنها هنگامی که متوجۀ کودتای آذربایجان شدند نیروهای خود را وارد شهر کرده و حکومت نظامی اعلام کردند. این وضعیت (حکومت نظامی) بدون هیچ دلیل موجهی در قراباغ نیز اعمال شد.
در ۱۹ فوریۀ ۱۹۹۰م، کمیتۀ مرکزی اتحاد جماهیر شوروی از ارمنستان و آذربایجان خواستار رفتار مسالمت آمیز و حل مشکلات از طریق ملاقات مسئولان با یکدیگر شد. از قرار اتحاد جماهیر شوروی در نظر داشت مشکل به وجود آمده را ریشه یابی کند و در پی حل آن برآید. در همان حال، آذربایجان محاصرۀ ارمنستان و قراباغ را با شدت تمام ادامه می داد.
در اوایل ۱۹۹۱م، نمایندگانی از سوی مجلس اروپا، روسیه و ارمنستان آمادگی خود را برای بازدید از مناطق مورد مناقشه اعلام کردند ولی مسئولان باکو مانع ورود آنها به منطقه شدند. در فوریۀ ۱۹۹۱م، به دستور رئیس جمهور وقت آذربایجان، حکم سکونت ساکنان آذربایجان در قراباغ صادر شد و از سوی دیگر شدت حملات آذربایجان به روستاهای قراباغ و اسارت و انتقال اهالی آن به مناطق نامعلوم بیشتر شد. در طی ماه های آوریل و مه، نیروهای آذربایجان با کمک نظامیان شوروی، منطقۀ گِداشِن[۲۸] و تمام نواحی آن را پس از کشتار و کوچاندن اهالی به تصرف خود درآوردند.
در۳۰ اوت ۱۹۹۱م، دولت آذربایجان استقلال خود را از اتحاد جماهیر شوروی اعلام کرد. قراباغ کوهستانی هم با استناد بر حقوق خود و مطابق قانون اساسی، در ۲ سپتامبر ۱۹۹۱م، موجودیت خود را به طور رسمی اعلام داشت و در ۱۰ دسامبر همان سال، در پی مراجعه به آرای عمومی و رأی اکثریت قاطع مردم قراباغ، استقلال قراباغ کوهستانی تأیید شد.
در پی استقلال قراباغ آذربایجان با شروع جنگ رسمی و استفاده از اسلحه های سنگین روسی و بمباران منطقه در صدد بازپس گیری آن برآمد. رزمندگان ارمنی قراباغ برای حفظ استقلال خود با کمک نیروهای داوطلب و با ابتدایی ترین سلاح ها و وسائل دفاعی، پیر و جوان و کودک، به مقاومت برخاستند و با آزادسازی شوشی به پاک سازی منطقۀ لاچین پرداختند. پس از آزادسازی لاچین و پاک سازی آن دالان ارتباطی میان ارمنستان و قراباغ، که سالیان دراز مسدود بود، باز و بدین ترتیب، ارتباط قراباغ با ارمنستان و بالعکس امکان پذیر شد. در ادامۀ مبارزات نیز مارداکِرت[۲۹] و نواحی دیگر آزاد شدند.
اقوام ترک مهاجر، که خود را صاحبان اصلی منطقه و وارثان سرزمین آرتساخ (به گفتۀ آنها اران) می شناساندند (و هنوز هم می شناسانند)، با نوشتن فیلم نامه های کذب در صدد تحریف تاریخ ملتی هستند که تاریخی هزارساله دارند. ادعای این مهاجران این است که همسایگان ارمنی آنها با کمک نفوذ کلیسا در منطقه ارمنی شده اند و در نتیجه دیرها و کلیساهای بنا شده در منطقۀ ارتساخ ساختۀ ارانی ها بوده. البته، خاچکار[۳۰] هم به خاچ داش تغییر نام یافته! این است تحریف تاریخ در مقابل چشمان تیزبین مسئولان حقوق بشر.
پی نوشت ها:
۱ـ حدود جغرافیایی ارمنستان اصلی و نامی که نخستین و کهن ترین پادشاهی ارمنیان در آن محدوده شکل گرفته است.
۲ـ قدیسی که با همت و تلاش او، در ۳۰۱م، مسیحیت در ارمنستان دین رسمی اعلام شد.
۳ـ مارتونی کنونی.
۴ـ مبدع حروف الفبای ارمنی در اوایل قرن پنجم میلادی.
udik 5ـ استانی در شمال شرق آرتساخ.
Aghvan 6ـ سرزمینی در میان رودخانۀ کور و کوه های قفقاز.
Zod 7ـ
Aranshahik 8ـ
Barepasht 9ـ در زبان ارمنی به معنی پارسا و مؤمن.
Gdich 10ـ
Kataro 11ـ
Gandzasar 12ـ
Horekavank 13ـ
۱۴ـ دیری است که بر روی مقبرۀ دادی، یکی از شاگردان تادئوس حواری، بنا شده است.
Mihranian 15ـ خاندانی از نجیب زادگان پادشاهی ساسانیان ایران.
Yesai Abu Mosen 16ـ
Sahl Smbatian 17ـ
Khachen 18ـ
Khatravank 19ـ
Hasan Jalal Dola20ـ
Yesai Hasan Jalalian 21ـ
Israel Orri 22ـ
Varanda 23ـ
۲۴ـ جمهوری ارمنستان نخستین بار در ۱۹۱۸م پا به عرصۀ وجود گذاشت اما حیات آن دو سال بیشتر به طول نینجامید.
Zangezur 25ـ
Vararakn 26ـ
Stepanakert 27ـ
Gedashen 28ـ
Mardakert 29ـ
۳۰ـ یا چلیپاسنگ سنگ هایی هستند که نقش صلیب با اشکال متنوع بر روی آنها حک می شود. این سنگ ها در تمام جهان به نام ارمنیان مشهورند و قدمتی هزارساله دارند.
منابع:
اولوبابیان، باگراد. تاریخ آرتساخ. ایروان: واراندیان، ۱۹۹۴.
بالایان، واهرام. تاریخ آرتساخ. ایروان: آماراس، ۲۰۰۲.
دایره المعارف ارمنی، ج۱، ایروان: آکادمی علوم ارمنستان، ۱۹۷۴.
دایره المعارف ارمنی، ج۷، ایروان: آکادمی علوم ارمنستان، ۱۹۸۱.
دایره المعارف خلاصه شدۀ ارمنی، ج۲، ایروان: بی نا، ۱۹۷۴.